مقدمه
هرچند نص شرعی صریحی که ولایت زن را در امر قضاوت ممنوع کند در کتاب و سنت وجود ندارد. اما مخالفان قضاوت زن برای اثبات عدم شایستگی زن در تصدی امر قضاوت به مجموعه ای از آیات قرآن کریم و سنّت نبوی شریف و اجماع و دلائل عقلی استدلال مینمایند. یکی از این آیات که به آن استناد میکنند آیه حلية است که ذیلاً برداشت دو گروه از علمای مخالف و موافق با قضاوت زن را در مورد این آیهی کریمه از نظر میگذرانیم:
وجه استدلال مخالفان قضاوت زن:
در ذات خود نقص دارد، برای جبران آن با زینت و زیور خود را میآراید. و نیز در بیان حجت و استدلال به هنگام مجادله و گفتگو ناتوان است.
مخالفان قضاوت زن که جمهور علمای سلف وخلف را شامل میشوند برای اثبات اینکه زن نمیتواند متصدی امر قضاوت شود به چند آیه از قرآن کریم برای اثبات رأی خود استناد نموده و به آنها استدلال میکنند. یکی از این آیات آیه حلية است: « أَوَمَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ» (الزخرف:18).
يعنى آيا كسى را كه در میان زر و زيور آراسته و پرورش يافته و رشد ميكند، فرزند خدا تصور كرده اند و پسران را فرزند خود ؟ !. ، حال آنکه كه دختران به هنگام گفتگو و مجادله نمى توانند مقصود خود را بخوبى بیان و اثبات كنند.
از نظر مخالفان قضاوت زن، زنان هنگام مناقشه و مجادله از اقامهی حجت و برهان ناتوانند. به این دلیل برای قضاوت شایستگی ندارند. از نظر آنان، این آیه از قرآن کریم: « أَوَمَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَهُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ» (الزخرف:18). به نقص ذاتی زن اشاره دارد؛ زن از لحاظ آفرینش و طبیعت ضعیف است، در ذات خود نقص دارد، به زینت و زیور علاقهی شدیدی دارد وخود را به آن میآراید. اگر زن ناقص نبود برای تکمیل خود به زینت گرایش نمییافت. پس زنی که با نرمی و ملایمت پرورش مییابد، و علاقهی شدیدی به زینت و زیور دارد، آیا میتواند با وجود نرمی و لطافتش با توان و قدرت خود به ادای وظیفهی خطیر قضاوت بپردازد. همچنین، غیرمبین بودن زن در مقام مخاصمه خود دلیل بر ضعف در اقامه حجت و برهان است. لذا، وقتی زن برای دفاع از حق خود در برابر دیگران قادر به اقامهی دلیل و حجت نیست، و نمیتواند در امور خویش به خوبی تصرف کند و رأی صوابی داشته باشد، پس، چگونه میتواند بین دو طرف متخاصم قضاوت کند و برای پایان دادن به خصومات و قطع منازعات حکم درست صادر کند[1] .
اینک تفسیر برخی از علمای مخالف قضاوت زن در مورد آیهی کریمه: « أَوَمَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ »
بغوی میگوید: زنان در مجادله و مخاصمه به دلیل ضعف و سفیه بودنشان خوب و آشکار نمیتوانند مقصود خود را بیان و اثبات کنند. قتاده میگوید:مراد از آیه این است که هر چقدر زن بخواهد با گفتگو به اقامهی حجت و برهان بپردازد، و رأی خود را ثابت کند، بر ضد خود دلیل و حجت اقامه میکند[2].
ابن کثیر میگوید:«وَهُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ»، یعنی؛زن ناقص است، نقصش را با لباس زینت و زیوردار جبران میکند، و اگر در مقام مجادله قرار گیرد نمیتواند مقصود خود را بیان و اثبات کند؛زیرا، او عاجز و عیب دار است. لذا، زن ظاهر و باطنش نقص دارد، یعنی در صورت و معنا، نقص ظاهر و صورتش را با آراستن خویش به زیور جبران میکند[3].
مراغی میگوید: در آیه :«يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ» اشاره به این است که در زنان سكينه و راحتی و سستی و نرمی خُلق وجود دارد به دلیل ضعف مقاوت جسمی و زبانی. و نیز دلیل بر این است که پرورش در زینت و زیور و نرمی و ملايمت زندگی از معایب و امور نکوهیده برای مردان است[4]. به این دلیل، هرگاه زن به مخاصمه و مجادله برخیزد، نمیتواند اقامه حجت کند و خواستهی خود را بیان کند، به دلیل نقصان عقل و ضعف رأیش، لذا، شایسته نیست در مقامی قرار گیرند که اقامه دلیل و حجت نماید و به دعاوی و خصومات پایان دهد[5].
رازي میگوید: مراد از این گفته خداوند متعال:« أَوَمَنْ يُنَشَّؤُا فِي الْحِلْيَةِ » هشدار در مورد نقصان عقل زنان است. زن کسی است که در زینت پرورش مییابد و ذات و جوهر ناقصی دارد. زیرا چنانچه در ذات خود نقص نمیداشت به تزئین خود با زينت آلات نیازمند نبود. خداوند متعال نقصان حال او را به طریقه دیگری تبیین میکند، چنانکه میفرماید:« وَهُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ »، یعنی او هرگاه به مخاصمه و منازعه نیاز داشته باشد عاجز میشود و در بيان منظور و مقصود خود درمي ماند، و این به خاطر کودنی و قلت عقل او است[6].
شوکانی میگوید:مراد این است که آنان کسی را به فرزندی خداوند سبحان میگیرند که در زینت و زیور پرورش مییابد، از انجام امور خود ناتوان است، هرگاه به مخاصمه و منازعه برخیزد قادر به بیان حجت و برهان نیست. اینکه نمیتواند از عهدهی دفع خصمش که با وی به مجادله برخاسته است بر آید، به دلیل نقصان عقل و سست بودن رأیش میباشد[7].
از ویژگی زنان این است که در زینت طلا و نقره و حریر و مانند اینها نشو و نما مییابند، همچنین به هنگام مخاصمه و جر و بحث قادر به بیان اقامهی حجت و برهان نیستند، لذا هنگام عجز در دفاع از خود به گریه پناه میبرند. آیا شایسته است این صنف به خداوند متعال نسبت داده شوند؟. چه بد داوری میکنند. براستی این ظن وگمان دلیل بر سبک سری و سفاهت عقل آنان است[8].
بطور خلاصه از نظر این دسته از علما این آیه به دو ویژگی سرشتی و ذاتی زنان، اشاره میکند:
1- زنان عاطفی تر از مردانند و زودتر دستخوش احساسات و تغییرات عاطفی و هیجانی میشوند. تمایل شديد زنان به زیورآلات و آراستن خود از نشانه های عواطف شدید آنان است که همواره کمال شخصیت خود را در آراستن به زينت و زيور میبینند.
2- زنان از تقرير حجت و اقامهی دليل و برهان كه نشانهی قدرت تعقل است ضعيف و ناتوان هستند.
لذا با توجه به این ویژگی ها، زنان شایستگی تصدی و تولیت امر قضاوت را ندارند. زیرا قضاوت نیازمند عقلانيت و توان اقامه دلیل و حجت و غلبه بر عواطف و احساسات است؛و زنان از این لحاظ زود مغلوب احساسات خود میشوند و قدرت كافى و لازم را برای اثبات مقصود خود به هنگام مخاصمه و مجادله ندارند.
خلاصه کلام اینکه از نظر مخالفان قضاوت زن، زن شایستگی تصدی و تولیت امر قضاوت را ندارد، به دلیل اینکه در زینت و زیور پرورش مییابد و علاقهی شدیدی به آن دارد، که بیانگر طبیعت عاطفی اوست، لذا زود مغلوب احساسات خود میشود. از اقامهی حجت و دليل کافی برای اثبات مقصود خود به هنگام مخاصمه و مجادله ناتوان است، چون نیروی تعقل ضعیف تری دارد. این وصف و حال زن است، و اما معلوم و مشخص است که قاضی با همهی انواع مردم روبرو میشود و آنان، حیله ها و نیرنگ هایی را بکار میبرند که بر ذهن کسی خطور نمیکند، لذا، دیگران به هنگام منازعه و طلب حکم غلبهی عاطفه و ضعف بیان و اقامهی حجت و نقصان عقل او را به خوبی شناخته و بر قضاوت او تأثیر میگذارند، لذا به این دلیل تصدی منصب قضاوت برای زنان جایز نیست.
اما وجه استدلال موافقان قضاوت زن:
این آیه:« اَوَ مَن یُنَشَّؤُا فِی الحِلیَةِ وَ هُوَ فِی الخِصامِ غَیرُ مُبین»(زخرف:18)، یعنی : آیا کسی را که در میان زینت پرورش مییابد و در مجادله بيانش غير روشن است (دختر خدا میدانید ؟!).
مفسرین آن را به این طریق اعراب و معنا میکنند؛ نشوء به معنی تربیت و حلیه به معنی زینت است، و «من» عبارت از جنس مؤنث است، جمهور مفسرین «ينشأ» را به فتح «ياء» و سکون «نون» و تخفیف«شين» قرائت میکنند، یَنْشَأُ یعنی؛ در زینت و زیور رشد و نمو میکند و بزرگ میشود. و ابن عباس وضحاك وحفص آن را به بضم «ياء» وفتح «نون» وتشديد «شين» قرائت میکنند، و معنای آن چنین است: آیا کسی را که در زینت و زیور پرورش یافته. . . لفظ آن استفهام است و مراد از آن توبیخ است[9]. أبو حاتم قرائت اول و أبو عبيدة قرائت دوم را برگزیده است، و هروی میگوید: فعل بر قرائت اول لازم است، و بر قرائت دوم متعدی، ومعنى آن این است که در زینت و زیور رشد مییابد و بزرگ میشود[10]. هر دو قرائت صحیح اند و معنای آن به هم نزدیک میباشند ، زیرا مُنَشَّأ از إنشاء آمده، وناشئ از منشأ است، لذا، معنای آیه به هر دو قرائتی که تلفظ شود درست و صحیح است[11].
همچنین، مذکر بودن ضمیر در آیه« هُوَ فِي الْخِصامِ » بخاطر مراعات لفظ «من» موصوله است. «من» در آیه «أو من ينشأ»، میتواند سه وجه داشته باشد، اول اینکه در محل نصب مفعول است به فعل مقدر« یجعلون » و معنای آن این است: « أو من ينشأ في الحلية يجعلون بنات الله »، یعنی آیا کسی را که در زینت و زیور پرورش یافته، به فرزندی خدا نسبت میدهند؟. در اینجا من در موضع نصب بر «بنات» آمده و مراد از آن دخترانی است که به فرزندی خدا نسبت میدهند ، و نیز ممکن است «بنات» به این آیه برگردد: «أَمِ اتخذ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ». دوم، در موضع رفع (برای استئناف است ) ومی تواند مبتدا باشد و خبرش محذوف است، و تقديرآن چنین است: « أَوَ مَنْ يُنَشَّأُ جزءٌ أو وَلَدٌ، إذ جعلوا الله جُزْءاً »، یعنی آیا کسی را که در زینت پرورش مییابد، جزئی یا فرزند پروردگار است و این هنگامی است که برای خداوند جزئی قائل شدند، و در حالی که در مخاصمه با کسی که خصم اوست از اقامهی دلیل و برهان ناتوان است[12]. برخی وجه سومی را برای آن بیان کرده اند، به این گونه که «من» میتواند در محل «خفض» باشد و به «ما» در آیه« مِمَّا يَخْلُقُ »، برگردد، چنانکه خداوند متعال میفرماید: « لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَدًا لَاصْطَفَى مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ سُبْحَانَهُ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ »(زمر:4)، و نیز میتواند به آیه «بِمَا ضَرَبَ»در این آیه بر گردد: «وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلا»( زخرف: 17). و عبارت «وَهُوَ فِي الخصام غَيْرُ مُبِينٍ» جملهی حالیه است. و «في الخصام» میتواند متعلق به محذوفی باشد که ما بعد آن به آن دلالت دارد و تقدیر آن چنین است: «وهو لا يبين في الخصام». و جایز است به «مُبين» متعلق باشد، و جایز است مضافِ إليه بر آنچه که قبل از مضاف آمده است عمل کند؛زیرا «غير» به معنى «لا»است[13]. مفسران برای «من» در عبارت « مَن یُنَشَّؤُا فِی الحِلیَةِ وَ هُوَ فِی الخِصامِ غَیرُ مُبین »، دو موصوف را مطرح کرده اند، یکی مراد از آن دختر و به طور عام جنس زن است، و معنای دیگر آن بت هایی هستند که مشرکین عرب از طلا و نقره میساختند. ابن زید و ضحاک میگویند:آن کسی که در زینت پرورش مییابد بتهایشان هستند که از طلا و نقره ساخته اند[14]، [15]. جمهور مفسرین معنای اول را صحیح میدانند، زیرا عبارت « فِی الخِصامِ غَیرُ مُبین » بر بتها قابل تطبیق نیست؛ به دلیل اینکه بتها توان سخن گفتن ندارند. و نیز آیه با سیاق آیات قبل سازگاری و همخوانی ندارد. در آیات پیش تر مشرکان عرب دختران را به فرزندی خدا نسبت داده و آنان را برای خود نمیپسندیدند و از وجود آنان کراهت داشتند و هرگاه صاحب دختری میشدند در سیمایشان آثار غضب و خشم هویدا میشد. در عبارت:« فِی الخِصامِ غَیرُ مُبین »، یعنی او در مجادله بيانش غير روشن است. کلمهی «غير» مضاف است و مانع عمل واژهی بعدی، یعنی «مبین» میشود. به دلیل اینکه حرف «جر» بر آن متقدم است؛زیرا به معنی نفی است. لذا، تقدیر آیه چنین است« ويجعلون له من ينبت في الزينة»[16]، یعنی؛آیا کسی را برای خدا به فرزندی برمی گزینند که در زینت بزرگ میشود و رشد مییابد و در مجادله بيانش غير روشن است؟.
وجه استدلال موافقان قضاوت زن این است که آیه به هر شکلی اعراب شود، نمیتوان از آن استنباط کرد که مراد خداوند متعال نکوهش زن و ذم و تحقیر او است. بلکه آیه این مفهوم را میرساند که خداوند متعال با این بیان میخواهد عقیده و باور مشرکین عرب را مردود و باطل کند. آنان فرشتگان را مؤنث میپنداشتند و به فرزندی خدا نسبت میدادند، لذا، از وجود دختر کراهت داشتند، و آن را برای خود روا نمیدیدند. بر این اساس، خداوند متعال با منطق و استدلال خودشان با آنان احتجاج میکند، که آیا دخترانی را به فرزندی خداوند سبحان نسبت میدهید که برای خود نمیپسندید؟!. بنابر این آیه در مقام رد و انکار و ابطال عقیده مشرکان عرب است که فرشتگان را دخترانی پنداشته که خداوند سبحان به فرزندی برگزیده است. اما خود از وجود آنان کراهت داشتند و برای خود نمیپسندیدند. لذا، آیه در صدد بیان نکوهش و ذم زن نیست و به هیچ عنوان نمیتوان پنداشت مراد از آن نکوهش و تحقیر زن است و دلیلی برای نقص عقل و ضعف رأی او قلم داد کرد.
سید قطب در تفسیر آیه چنین میگوید: آيا شایسته انسانها و اقتضای ادب است به خداوند متعال کسی را نسبت دهند که در زينت و زيور و رفاه و آرايش و آسايش رشد و پرورش مییابد، و قدرت مجادله و پیکار ندارد، در حالیکه که خود ایشان در محيط خود براي سوارکاران دلیر و سخنوران مرد مراسم جشن برپا میکنند؟!.
در اينجا خداوند متعال با منطق خودشان با آنان به احتجاج مي پردازد، و آنان را شرمنده مي کند از اینکه چيزي را بر میگزینند و آن را به خدا نسبت مي دهند که برای خود نمیپسندند. چرا آنان نبايد چيزي را برگزينند و به خدا نسبت دهندکه آن را مي پسندند و گرامی اش مي دارند و وجود آن موجب سرور و شادی آنان مي گردد، اگر ناچار به انتخاب چنين چیزی بودند؟!.
ابن عاشور میگوید: معنی آیه چنین است زنان قادر نیستند با سخن و استدلال چیره گردند، پس به طریق اولی از جنگ و نبرد که شدید تر از مخاصمهی کلامی است نمیتوانند پیروز شوند، یعنی سودی ندارد آنان را به فرزندی برگزینند. از نظر من «خصام» به معنای مقاتله و دفاع كردن است؛ زیرا «خصم» بر جنگیدن اطلاق میشود، خداوند متعال درآیه دیگری میفرماید: « هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ» (الْحَج: 19) که معنی آن این است که گروهی از مسلمانان با گروهی از مشركان در روز بدر با هم پیکار نمودند. و « غَيْرُ مُبِينٍ » به معنای ناتوانی در نصرت و یاری كردن است.
مقصود از آیه بیان زشتی اعتقادات باطل آنان است، مشرکان افکار نیکو و شایسته ای در اعتقاداتشان اعمال نمیکردند، آنان نبايد فرزندی را به خدا نسبت دهند، و اگر داشتن فرزند را به خدا نسبت میدهند چرا دختران را به فرزندی وی بر نمیگزیند. آنان دختران را زشت و ضعیف میپنداشتند[17].
دروزه میگوید: این آیه نخست اشاره به سفیه بودن عقیدهی مشرکان کافر در مکه دارد و سپس در ادامهی آیات مناقشه و رد عقیدهی باطل آنان است، و لذا، آنان را به سبب داشتن این عقیده و باور انذار میدهد.
مشرکان عرب بعضی از بندگان خداوند متعال را به او نسبت میدادند، یعنی فرزندان وی میپنداشتند و این دلیلی بر جحود و انکار انسان و انحرافش از حق و منطق است. همچنین تصور مینمودند که فقط دختران فرزندان خدا هستند. در حالی که آنان آرزو داشتند که فرزندانشان پسر باشند، و در این هنگام وقتی به یکی از آنان بشارت داده میشد که صاحب فرزند دختری شده است چهره اش سیاه میشد و سینه اش از خشم پر میشد و نمیتوانست خشم خود را پنهان دارد و یا آن را فرو برد. و این بر شدت سخافت آنان دلالت میکند؛زیرا به زعم آنان زنان معمولاً و به ویژه در توانایی خصومت و دفاع ضعیف و ناتوان هستند و زندگانیشان را در آراستن و لهو و لعب میگذرانند، و این شایسته نیست که به فرزندی خدا نسبت داده شوند، اگر درست باشد داشتن فرزند را به او نسبت داد. آنچه که به ذهن ما متبادر میشود این است آنچه که در این آیات و آیات دیگر که چنین مناسبتی دارند، تعبیر از عقیده و باوری است که در اذهان عرب آن روزگار وجود داشت. این آیات به آنچه که آنان به آن شرک میورزیدند و به آن ارزش و اعتبار میدادند؛ با حجتی قوی و برهانی محکم میتازد و آن را رد و باطل میکند. لذا، این آیه نظر و تعبیر قرآن کریم در مورد زن و به ویژه زن مسلمان نیست. بلکه رأی قرآن کریم در قرآن مکی و مدنی در مورد زن به گونه ای است که شأن و مکانت او را بالا میبرد که در زمان پیامبر - صلى الله عليه وسلم- و محیط او پایین بود؛چنانکه شأن و منزلت او را تقریباً در همهی امور برابر مرد قرار میدهد[18].
آلوسی میگوید:أم در آیه «أَمِ اتَّخَذَ»، برای بیان انکار بیشتر وارد شده است، زیرا آنان قومی هستند که از عاداتشان تناقض گویی و سخن راندن بدون علم است. و اینکه آیه با «أم» منقطعه آمده و مثالی که در آن وجود دارد دلیلی است بر اینکه اصل کلام و سخن درست آن است که آیه جهل و نادانی و تناقضگوئى آنان را اثبات کند نه کفر ایشان را[19].
بنابراین، می توان نتیجه گرفت مراد آیه از علاقه زنان به زینت و زیور و عدم توان کافی در بیان حجت و استدلال، تحقیر و نکوهش زن نیست که خداوند آنان را ضعیف و ذاتاً ناقص آفریده باشد، بلکه به نوعی به نکوهش و ابطال عقیده و باور مشرکین عرب پرداخته و منظور آن است که مشرکان عرب شرمنده شوند از اینکه دختران را به خدا نسبت دهند و به فرزندی او برگزینند در حالی که آن را برای خود نمیپسندند و از داشتن آن کراهت دارند.
نتیجه:
پس از بحث و بررسی برداشت علمای مخالف و موافق قضاوت زن در مورد استدلال به این آیهی کریمه و ترجیح رأی موافقان قضاوت زن میتوان گفت:
أ- این آیه در مقام رد و ابطال عقیده مشرکین عرب در مورد زن است، نه بیان حقیقت ذاتی زن و تحقیر و سرزنش او. قرآن با سخن و منطق خودشان با آنان احتجاج میکند و میگوید: آیا دخترانی را به فرزندی خدا بر میگزینید كه به عقیده شما در لابلای زینت و زیور پرورش یافته و در بیان حجت و استدلال ناتوانند؟!.
ب- علاقهی زنان به زیور آلات و آراستن خود را نمیتوان دلیل بر عدم شایستگی آنان برای تصدی منصب قضاوت قلمداد کرد. زیرا اولاً؛ پرورش در زینت و زیور به همهی زنان اختصاص ندارد. زنان ممتاز و دارای مواهبی یافت میشوند که مبرا از ضعف و کاستی بوده و از شایستگی ها و کمالات زیادی برخوردارند.
ج- از آیه نمیتوان چنین استنباط کرد که زنان در اثبات مقصود و بيان منظور خود به هنگام مخاصمه و مجادله ناتوانند. زیرا در میان زنان افرادی وجود دارند که از نظر منطق و قدرت بیان از بسیاری از مردان قویتر هستند.
د- نمیتوان چنین استنباط کرد که چون زن در زینت و زیور و زیب و رفاه و آسایش نشو و نمو مینماید، نقض ذاتی دارد، و برای جبران ضعف و نقصان ذات خود به زینت و زیور رو میآورد. بلکه چون جنسی لطیف و عاطفی است به زینت و زیور علاقه دارد. اما اینکه در مقام مجادله و مناظره قدرت کافی در بیان حجت و برهان ندارد به شرم و حیای او بر میگردد نه ضعف و سستی رأی و نقصان عقل او.
ه- در صدور حکم قضاوت، قاضی باید قدرت کافی برای فهم قرائن و شواهد داشته باشد، نه توان احتجاج و مخاصمه و مناظره ، لذا ضعف در مقام مناظره و احتجاج نمیتواند دلیل محکم و استواری بر نفی شایستگی زنان برای قضاوت محسوب گردد. در نتیجه، نمیتوان از آیه دلیلی صریح بر نفی شایستگی زن برای تصدی امر قضاوت استنباط کرد.
منابع و مراجع:
[1] القِنَّوجي، أبو الطيب محمد صديق خان بن حسن بن علي ابن لطف الله الحسيني البخاري: فتحُ البيان في مقاصد القرآن، عني بطبعهِ وقدّم له وراجعه: خادم العلم عَبد الله بن إبراهيم الأنصَاري. بیروت: المَكتبة العصريَّة للطبَاعة والنّشْر، 1992 م ، الجزء 12ص335
[2] البغوی، حسین بن مسعود: تفسیر البغوی، تحقیق : عبد الرزاق المهدي. بيروت: دار إحياء التراث العرب، 1997، ط، 1، الجزء 4ص156
[3] ابن كثير، إسماعيل بن عمر: تفسير القرآن العظيم . تحقیق :محمد حسين شمس الدين. بيروت: دار الكتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون ، 1419 هـ ، ط1، الجزء7 ص206
[4] المراغي، أحمد بن مصطفى: تفسير المراغي. مصر: شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابى الحلبي وأولاده، الجزء 25ص77
[5] المراغي، أحمد بن مصطفى: تفسير المراغي، المرجع السابق، الجزء25ص77
[6] الرازي، أبو عبد الله محمد الملقب بفخر الدين: التفسير الكبير، بيروت: دار إحياء التراث العربي ، 1420 هـ ، ط3 ، الجزء 27ص624
[7] الشوكاني، محمد بن علي بن محمد بن عبد الله: فتح القدير. دمشق :دار ابن كثير، 1414 هـ ، ط1، الجزء 4ص 629
[8] طنطاوی، محمد سید:التفسیر الوسیط للقرآن الکریم. قاهره:دار نهضة مصر للطباعة و النشر، ط1، الجزء13 ص69
[9] سمرقندی ، أبو الليث نصر بن محمد:تفسیر سمرقندی(بحر العلوم)، بیروت، دارالفکر ، الجزء3 ص254
[10] الشوكاني، محمد بن علي بن محمد بن عبد الله: فتح القدير، المرجع السابق، الجزء 4ص629
[11] الطبري، محمد بن جرير: جامع البيان في تأويل القرآن. تحقیق: أحمد محمد شاكر، مؤسسة الرسالة، 2000 م، الجزء 21ص581
[12] الطبري، محمد بن جرير: جامع البيان في تأويل القرآن، المرجع السابق، الجزء 21ص581؛ البغوی، حسین بن مسعود: تفسیر البغوی، المرجع السابق، الجزء 7ص208
[13] الزجاج، إبراهيم بن السري بن سهل، أبو إسحاق: معاني القرآن وإعرابه. تحقیق: عبد الجليل عبده شلبي، بیروت: عالم الكتب1998م ، ط1، الجزء 4ص407
[14] الشوكاني، محمد بن علي بن محمد بن عبد الله: فتح القدير، المرجع السابق، الجزء 4ص629
[15] الشوكاني، محمد بن علي بن محمد بن عبد الله: فتح القدير، المرجع السابق، الجزء 4ص629
[16] القِنَّوجي، أبو الطيب محمد صديق خان بن حسن بن علي ابن لطف الله الحسيني البخاري: فتحُ البيان في مقاصد القرآن، المرجع السابق، الجزء 12ص335
[17] ابن عاشور، محمد الطاهر بن محمد بن محمد الطاهر: التحرير والتنوير. تونس: الدار التونسية للنشر، 1984 هـ ، الجزء 25ص182
[18] دروزة، محمد عزت: التفسير الحديث(مرتب حسب ترتيب النزول)، القاهرة: دار إحياء الكتب العربية، 1383 هـ ، الجزء 4ص495
[19] الآلوسی، شهاب الدين محمود بن عبد الله الحسيني: روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني . تحقیق: علي عبد الباري عطية، بيروت: دار الكتب العلمية ، 1415 هـ، ط1، الجزء 13ص70
نظرات