یکی دیگر از آسیب‌‌های کار جمعی سیطره تعصب حزب‌گرایی است. 

تعصب، خصلتی است که شخص را به حمایت بی‌چون و چرا از خانواده و خویشان، چه ظالم باشند و چه مظلوم، وادار می‌سازد. (لسان العرب، ابن منظور، ج۹ص۲۳۳)

در فرهنگ دهخدا در مورد کلمه تعصب آمده: نپذیرفتن گفتار حق در مقابل دلیل بر اثر تمایل به جانبی. سخت غیور بودن در دین و مذهب و دفاع کردن از آنها، جانبداری کردن، طرفداری شدید کردن، حمایت بدون چون و چرا کردن. 

مایل شدن به سوی کسی دفاع کردن از حریم او و دامن بکمر زدن و جدیت نمودن در پیروزی وی. 

مخالفت و مقاومت کردن با کسی و مشاهدی عناد و عصبیت در نفس خود علیه کسی کردن. (لغت نامه دهخدا - جلد ۵، ص ۶۸۱۰) 

و به تعبیر نظامی گنجوی: 

تعصب را کمر در بسته چون شیر

شده بر من سپر بر خصم شمشیر 

 

تعصب وقتی حاصل می‌شود که به بهانه‌ی وفاداری به شخص یا مرام خاصی از قبول حقیقت سرباز بزنیم، یعنی به هر قیمتی و لو فرو نهادن حقیقت، جانب فرد یا مرام خاصی را بگیریم و تعهدات دیگر خود را از وظیفه‌ی حقیقت جویی مهم تر قلمداد کنیم.(نشان اهل خدا، صدیق قطبی، ص ۱۰۰) 

تعصب به معنای چسبیدن به آنچه که داریم و نگاه نکردن به چیزهای فراوانی که نداریم (مصطفی ملکیان، مجله بازتاب اندیشه، شماره ۹۵- ۱۸ / ۱۰/ ۸۶) 

در این باب 

ابن تیمیه در کتاب فتاوی خود می‌گوید: اگر تشکیل دهندگان یک حزب، بی کم و زیاد حول اوامر خدا و پیامبر آورش گرد آمده باشند، اهل ایمانند و حقوق و وظایف و پاداش و کیفر خود را خواهند داشت. اما چنان چه بر آن حد و حدود بیفزایند و یا از آن بکاهند، مثلا به حق و ناحق نسبت به اعضای حزب تعصب ورزند و یا افراد خارج حزب خود را فارغ از عملکرد درست یا نادرست آن‌‌ها و صرفا به علت عدم عضویت در حزبشان، ناحق و قابل اعتراض بدانند، این دیگر مصداق هم ستیزی و تفرقی است که مورد نکوهش خدا و پیام آور اوست که مسلمانان را به همگرایی و ائتلاف توصیه کرده و از هم ستیزی و اختلاف منع نموده‌اند و همچنین جامعه‌ی اسلامی را به همکاری در کارهای نیک و پاک رفتاری، امر و تشویق و از همیاری در موارد گناه و ستم تحذیر کرده‌اند.(به نقل از اهمیت و مشروعیت فعالیت جمعی، مصطفی طحان، ترجمه، جلیل بهرامی نیا، ص ۴۱، فتاوی جلد ۱۱/۹۲ ) 

یکی از مصادیق این تعصب انحصار مفهوم حق برای جمع و گروه خود است.

بدین معنا که خود را تنها حق پنداشتن و تنها گروهی دانستن که نجات پیدا می‌کنند. کسانی برای این امر استدلال به حدیثی از پیامبر ﷺ استناد می‌کنند که می‌فرمایند: 

قال رسول الله -صلى الله عليه وسلم-: "ألَا إنَّ مَن قبلَكم من أهْلِ الكتابِ افتَرَقوا على ثِنتَينِ وسَبعينَ مِلَّةً، وإنَّ هذه المِلَّةَ ستَفترِقُ على ثلاثٍ وسَبعينَ: ثِنْتانِ وسَبعون في النَّارِ، وواحدةٌ في الجَنَّةِ، وهي الجماعةُ"،[١] رواه أبو داود والحاكم 

آگاه باشید که قبل از شما اهل کتاب به هفتاد و دو گروه تقسیم شدند و این امت به هفتاد و سه شاخه تقسیم می‌شوند، که هفتاد ودو گروه آن به آتش می‌روند مگر یکی از آن‌‌ها وارد بهشت می‌شوند. 

امام غزالی رحمه الله علیه می‌فرمایند: معنای ناجیه گروهی است که به جهنم نمی‌رود و نیازی به شفاعت ندارد. و ممکن است همه روایتها صحیح باشد که در این صورت گروه هلاک شونده یکی می‌شود. و آن گروهی است که در جهنم ماندگار است، و گروه نجات‌یافته نیز یکی می‌گردد و آن گروهی است که بدون محاسبه و شفاعت به بهشت وارد می‌شود و بقیه گروهها میان این دو مرتبه‌اند، بنابراین عده‌ای از آنها تنها با محاسبه عذاب می‌بینند و عده‌ای دیگر به جهنم نزدیکشان می‌کنند و سپس با شفاعت آزاد می‌شوند. و عده‌ای دیگر به جهنم وارد می‌شوند و پس از اینکه به‌اندازه گناهان عقایدی و بدعتهای خود و به مقدار گناهانشان عذاب دیدند بیرون می‌آیند بنابراین گروه هلاک شونده ماندگار در جهنم از این امت یک گروه بیش نیست و ان گروهی که بخاطر مصلحت دروغ بستن بر پیامبر ﷺ را روا دانسته و مرتکب آن شده است.

حجه الاسلام غزالی نجات یافتی را به معنای ورود به بهشت و صحت ایمان برای یک فرقه منحصر نمی‌داند زیرا نجات به معنای ورود به بهشت بدون حساب و شفاعت است.

حدیث دیگری که در این زمینه به آن استدلال می‌شود

(لَا تَزَالُ طَائِفَةٌ مِنْ أُمَّتِي قَائِمَةً بِأَمْرِ اللَّهِ لَا يَضُرُّهُمْ مَنْ خَذَلَهُمْ أَوْ خَالَفَهُمْ حَتَّى يَأْتِيَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ ظَاهِرُونَ عَلَى النَّاسِ) البخاري (٧٣١١) ومسلم (156)

ترجمه: پیوسته گروه از امت من دستور الله (سبحانه وتعالی) را برپا می‌دارند و رسواکنندگان و مخالفان، به ایشان زیانی نمی‌توانند برسانند، و تا دستور الله (سبحانه وتعالی) صادر شود، بر همین روش استوار اند.

امام نووی در شرح این حدیث می‌فرماید: ممکن است این گروه در میان گروههای گوناگون مسلمانان پراکنده باشند، بعضی از آنان جنگجویان شجاع، بعضی دیگر فقها و محدثین، برخی نیز کسانی باشند که امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند. و شاید از خیرین و نیکوکاران باشند. لازم نیست همگی آنان، یکجا گرد هم آمده باشند بلکه امکان دارد در اطراف زمین پراکنده باشند.

امام حسن البناء می‌گوید: نامی مشخص بر جماعتی نهادن و گرویدن به آن به معنی عدم اعتراف بر دیگر جماعات نمی‌باشد.

از نتایج فکره تعصب می‌توان به این موارد اشاره کرد. 

الف- غلبه‌ی شور و احساس به جمع و گروه خود باعث نادیده گرفتن اصل عدالت و احترام به حقوق دیگران می‌شود، به تعبیری دیگر شور و حماسه حزبی و جمعی بر شعور اخلاقی غلبه می‌کند. 

و مهم‌ترین مانع در مسیر عدالت و دادگری غلبه شور حزبی و دینی بر شعور اخلاقی است که در قرآن آیه‌ی هشداردهنده‌ای داریم که به این اصل اشاره کرده است. 

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ)[سوره المائدة 8]

در نتیجه غلبه شور و احساس و حمیت نسبت به جمع و گروه خود انسان را دچار آفت و بیماری به نام بخس می‌کند که در قرآن بدان اشاره رفته است آنجا که خداوند در سه جای قرآن در ضمن داستان شعیب می‌فرماید: 

(وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ) [سوره هود 85]

(وَإِلَىٰ مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا ۗ قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَيْرُهُ ۖ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ ۖ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ۚ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ) [سوره اﻷعراف 85]

(وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ) [سوره الشعراء 183]

نزدیک به همین معنی کلمه مطففین داریم که در باب معامله مالی خداوند در سوره مطففین بدان اشاره فرموده است. 

معنای بخس چیست؟ انسانی که اهل بخس باشد چه ویژگی دارد؟ و اینکه آیا فقط در باب مسائل مالی کسانی هستند که به بخس دچار می‌شوند یا بخس یک صفت و ویژگی اخلاقی است که شامل مسائل غیر مالی هم خواهد شد. 

راغب اصفهانی در مورد کلمه بخس می‌گوید: بخس به معنای کم کردن و کم شدن چیزی به طریق ظلم و ستم است. و آنکه از حق مردم و کار مردم کم می‌گزارد و ارزش و قیمت چیزی را کم کند. (مفردات الفاظ قرآن، ترجمه،خسروی حسینی. ج ۱، ص ۲۴۳) 

واژه اشیاء که در آیات آمده است، هم شامل متاع و داد و ستد می‌شود و هم به ستم گرفتن حقوق مردم، و لذا هم مادیات و معنویات را در برمی گیرد. و تمام آفریده‌‌ها و پدیده‌‌ها در زبان قرآن اشیاء نامیده شده‌اند، که رعایت آنها لازمه ایمان و اسلام و انسانیت است و هیچکس حق ندارد نسبت به سایر مردم از آن اشیاء محرومشان سازد و یا از حقشان کم گذارد. از جمله این اشیاء، بخشش و جوانمردی، عوامل روحی، سود و منفعت، خیر و نیکی، هدایت، بسط رزق، علم و دانش، … (مفردات الفاظ قرآن، ترجمه و تحقیق خسروی حسینی، ج ۱، ص ۲۴۳) 

پیام آیات این است، تلاش و کوشش دیگران، و خدماتی که هر جمعی به جامعه ارائه می‌دهد زیر مجموعه اشیائی قرار می‌گیرند که شایسته نیست با دید تحقیرآمیز و کوچک انداشتن به آنها نگاه کرد. تلاش دیگران را کوچک شمردن مصداق بخس در اشیاء دیگران محسوب خواهد شد که قرآن از آن نهی کرده است. 

اما این بدان معنا نیست که دیگران را نقد نکنیم، بلکه به این معنا است که وقتی در مورد جماعت و گروهی صحبت می‌شود شایسته است هم به نقاط قوت آن جمع اشاره شود و هم نقاط ضعف را دید. توجه به نقاط ضعیف و بزرگ کردن آن و عدم بیان نقاط قوت مصداق بخس و از عدالت بدور است. 

عدالت به معنای واقعی آن یعنی دیدن نقص‌‌ها و ضعف‌‌ها، کاستی‌‌ها وکمبودها همراه با امتیازات، وقوتها و بیان هر دوی آن عدالت می‌شود‌. در غیر این صورت از اخلاق و انصاف و عدالت بدور است که انسان به یک بخش توجه کند. 

نگاه و توجه کامل به قوتها انسان را دچار غرور و عجب می‌کند. و توجه کامل به نقص و عیب هم انسان را به وادی ظلم و ستم می‌کشاند. کسی که به آفت وبیماری بخس دچار شد در مقام نقد دیگران بجای توجه و پرداختن به ماقال، توجهش به من قال خواهد بود. پیش آمده که حرف حق و منطقی از طرف جمع یا فردی از جماعتی گفته شده اما بدون نگاه به درستی یا نادرستی کلام، توجه و نگاه‌ها به این بوده که چه کسی این صحبت را کرده است.

 

اگر آن شخص همسو و همفکر، بود می‌پذیرد در غیر این صورت آن را رد می‌کند. 

برای اینکه شخص در آفت بخس نیفتد توجه به یکی سنتهای الهی می‌تواند به ما در رفع این نگاه تک جانبه کمک کند. وآن هم سنت تنوع است. شناخت طبیعت و سرشتی که خداوند بر آن اساس انسان را آفریده که اصل بر تنوع در بین بشر می‌باشد بدین صورت که هر شخصی دارای شخصیتی مستقل و فکر متمیز و سرشتی منحصر به فرد است. لذا کسی که انتظار دارد همه یک جور بیندیشن و عمل کنند در حقیقت خیال خامی است. یوسف قرضاوی دراین باره می‌گوید: کسی که تلاش می‌کند و آرزو دارد که بتواند همه انسانها را در یک قالب ریخته و همگی را به نسخه‌‌های تکراری تبدیل کند، و تمام اختلافات را میان آنها از بین ببرد، در حقیقت خیال خام در سرش می‌پرواند، چرا که این تمنا بر خلاف سنت و قانون هستی و زندگی و فطرتی است که خداوند انسان را بر اساس آن خلق کرده است، و اگر هم به فرض محال ممکن باشد، عملی است بی نفع، زیرا ایستادن در مقابل فطرت، هیچگونه نفعی ندارد، بلکه در خلاف جهت آب شنا کردن است، وهر کس در مقابل فطرت بایستد، طولی نخواهد کشید دچار عواقب ناگوار این نادانی خواهد شد. باید دانست که این نوع اختلاف تنوع است نه تضاد، و تنوع همیشه مصدر ثروت و برکت بوده و می‌باشد. ونشانه‌ای از آیات خداوند است که دل بر وسعت قدرت و حکمت اوست. 

(وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ)[سوره الروم 22]

و همانگونه که ثمرات خرما و زراعت را به صورتهای مختلف و دارای انواع مختلف قرار داده است 

(وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَىٰ بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَىٰ بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ)[سوره الرعد 4]

انسانها هم نیز اینچنین است، به صورتهای مختلف خلق شده‌اند، لذا بعضی از مردم شدید و سختگیر و بعضی دیگر آسانگیرند، بعضی فقط ظاهر نص را در نظر می‌گیرند، و دیگران به مغز و روح و مفهوم و معنای آن توجه می‌کنند، عده‌ای از خیر می‌پرسند و عده‌ای از شر، عده‌ای دارای طبیعت و دیدگاه وسیع هستند، و دیگران هم منقبض و تنگ نظر، و همین اختلافها در صفات بشری و اختلاف سلیقه‌‌ها باعث می‌شود که انسانها درباره حکم یک مسئله ودر کار و موضع گیری به اختلاف بیفتند. (بیداری اسلامی و فرهنگ اختلاف، یوسف قرضاوی، ترجمه قادری، ص ۵۸- ۵۹) 

ب: خودشیفتگی از نتایج بد تعصب است. 

خودشیفتگی به این معناست که فرد خود را واجد همه باورهای درست بداند و از اینرو نسبت به آراء و نظرات دیگران بی اعتناء باشد. فضیلت ذهنی، گشودگی بودن و به چشم‌ انداز و پنجره‌ی دیگری توجه کردن است. 

ج: جزم و جمود هم آفتی دیگر از تعصب است

بدین معنی که فرد نتواند از منظر و پنجره‌ی دیگران هم به مسائل بنگرد و نسبت به آراء و باورهای خود نگاهی انتقادی و سنجشگرانه داشته باشد. جزم و جمود، وقتی حاصل می‌شود که فرد، هویت خود را با باورهای خود تعریف کند و به هیچ روی رویارویی منتقدانه با آنها را بر نتابد. 

مهاتما گاندی می‌گوید: من اهمیت چندانی به نمایش دادن ثبات و پایداری نمی‌دهم، تمایلم به حقیقت، موجب شد که بسیاری از ایده‌‌ها را کنار بگذارم و چیزهای زیادی بیاموزم، ‌گر چه پیرم، اما احساس نمی‌کنم که رشد درونی ام متوقف شده است یا خواهد شد. برای من موضوع مهم این است که به دنبال حقیقت بروم و هر لحظه از خداوند خودم، اطاعت کنم. 

و می‌گوید: هیچ انسانی حتی مردان خدا عاری از اشتباه نیستند‌. آنان به دلیل اشتباه نکردن نیست که مردان خدا هستند،بلکه چون قادر به دیدن اشتباهات خود هستند، با آن مبارزه می‌کنند، قصد پنهان کردنش را ندارند و همواره آمادگی تصحیح اشتباهات را دارند. (نشان اهل خدا، صدیق قطبی، ص ۱۰۰) 

نویسنده کتاب دیانت و عقلانیت چهار نشانه برای انسان متعصب ذکر می‌کند.

یک: غلبه باورمندی بر آگاهی 

باورهای انسان متعصب، بیشتر از آگاهی‌‌های اواست.

او بیش از آن که بداند و بشناسد و بخواند، باورمند است وآن اندازه که اقیانوس باورهای او سرشار است، کاسه دانشش پر نیست. متعصب، بیش از دانش، گرایش دارد و بیش از آن که عقیده شناس باشد، عقیده پرست است. حاضر است در راه عقیده اش جان بدهد ولی حاضر نیست درباره عقیده اش مطالعه کند یا از دیگران بپرسد. او آنچه را که می‌داند، می‌خواهد در گوش دیگران فرو کند، اما نمی‌تواند همدلانه در سخن دیگران بیندیشد.

 

دوم: نا آشنایی با دیگر‌‌ها 

متعصب، معمولا شناختی ژرف از دیگران و باورهایشان ندارد. بی خبری از اندیشه‌‌ها و باورها ی دیگران، او را به آنچه دارد، دلبسته تر می‌کند. یک راه مجرب و نتیجه بخش برای درمان تعصب، آشنایی نزدیک، دقیق و جزئی تر با دیگران است.

سوم: متعصبان، هر دین و آیینی داشته باشند، در روش و منش، همسان اند، آنان هیچ گاه نمی‌توانند در نظر و عمل دیگران، همدلانه بنگرند و نیز در نظر و عمل خویش، خصمانه یا دست کم خنثا نظر کنند.

چهارم: شجاعت در بیرون، زبونی در درون

متعصبان همان قدر که در مواجهه با دیگران و اوضاع بیرونی، شجاع و خطر پذیرند، از تغییر درونی و دگرگونی درون زاد می‌هراسند. آنان مانند چوب خشک، نرمی و انعطاف ندارند و به همین دلیل از کوچکترین شکست، هراسان می‌شوند و غیورانه جلو آن می‌ایستند. شجاعت و بی پروایی متعصب، در تغییر دیگری است، نه در تغییر خود.

 

۴- یکی دیگر از آسیب‌‌های کار جمعی عجله و شتاب در چیدن نتیجه دعوت

گاهی کسانی که در جمعی حضور دارند فراموش می‌کنند که زیر مجموعه‌ی جماعتی هستند که از امکانات محدود برخوردار است لذا بدون توجه به توان و امکانات جمع و فقط توجه به وجود نیروی انسانی زیاد می‌گویند وقتی ما تعداد مان زیاد است، پس چرا پیروز نمی‌شویم. در حالی که موفقیت هر جمعی بعد از توفیق و عنایت خدا در گرو دو گزینه اساسی می‌باشد

اول: وجود نیروی انسانی متعهد و دلسوز و توانمند

دوم: وجود امکانات مادی و وسایلی و ابزاری که جمع بتواند رسالت و دعوت خود را به وسیله آن به مردم برساند.اما گاهی این‌‌ها از ذهن کسی که میان جماعت است پنهان می‌ماند، بنابراین دچار یک نوع تناقض و تضاد می‌شود و با خود می‌گوید با وجود جمع و نیروی انسانی چرا ما پیروز نمی‌شویم. امام بناء در کنگره پنجم خطاب به برادران ایمانی که می‌خواستند میوه و ثمره دعوت را پیش از رسیدن بچینند این چنین می‌گوید: 

برادران، بخصوص شما برادرانی که احساساتی هستید و می‌خواهید شتاب زده عمل کنید، راهی را که شما در پیش گرفته اید هر یک از گامهایش ترسیم گردیده و حدود آن معلوم شده است، لذا هر یک از شما که می‌خواهد میوه درخت دعوت را پیش از رسیدن بچیند، یا زود هنگام گلی از بوته‌ی آن برکند به هیچ وجه انتظار تایید و حمایت من را در این کار نداشته باشد، برای او بهتر آن است که از این نهضت و دعوت جدا شود و به دیگر گروهها و جماعت‌‌ها بپیوندد. اما هر کس که تا زمان روییدن بذری که پاشیده شده و رشد نهالی که در زمین کاشته شده است و فصل برداشت محصول همراه با ما صبر و شکیبایی را در پیش بگیرد. اجر و پاداش او بر خداوند خواهد بود.(اخوان المسلمین هفتاد سال دعوت و جهاد، یوسف قرضاوی، ترجمه، عبدالعزیز سلیمی، ص ۱۷۸) 

در میدان فعالیت‌‌های دعوی و اجتماعی، و اینکه بتوانیم فردی موثر و فعال باشیم و دلسردی به ما دست ندهد و با انرژی و روحیه امید به فعالیت خود ادامه دهیم توجه به دو دایره مهم است.

۱- دایره اهتمامات، دغدغه‌‌ها و نیازمندیها 

۲- دایره تاثیرگذاری 

منظور از دایره اهتمامات فعالیت‌‌ها و کمبودهایی که در جامعه وجود دارد و شایسته است در راستای رفع آنها اقدام شود، حوزه این دایره ناظر به فعالیتهایی که باید صورت گیرد می‌باشد. 

دایره‌ی تاثیرگذاری، اشاره به توانمندیها و امکانات برای انجام فعالیت دارد. 

اگر کسی کل توجه خود را متوجه دائره اهتمامات کند، وهمیشه به فکر کارهایی که باید انجام شود باشد، و کمبودها رو مشاهده کند که چقدر کارهای زیادی وجود دارد که باید انجام بگیرد، و به دائره تاثیرگذاری منتقل نشود چه بسا زمان طولانی نمی‌گذرد که شخص دچار دلسردی و سرخوردگی شده و ممکن است دعوت و جماعت رو رها کند. 

به همین منظور خداوند پیامبر خود را متوجه این اصل می‌کند، و در سه جای قرآن او را این چنین خطاب قرار می‌دهد و می‌فرماید: 

(فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَىٰ آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَٰذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا)[سوره الكهف 6]

(لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ)[سوره الشعراء 3]

(أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا ۖ فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ۖ فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ)[سوره فاطر 8]

نکته که در این آیات می‌توان استنباط کرد این است که شخص پیامبر خیلی حریص بوده و دغدغه داشته که همه مردم اصلاح شد و دعوت او را بپذیرند. اما خداوند او را متوجه کرده، که توان ایشان در هدایت مردم محدود است، چرا که عوامل متعددی نیاز است تا شخصی هدایت شود‌. و توجه به ظرفیت و توان خود لازمه کار دعوت است. که داعیان و مصلحان اجتماعی بدان توجه کنند.

یکی از عواملی که سبب می‌شود شخص در جمع برای چیدن ثمره دعوت عجله کند، عدم شناخت دقیق از اهداف جمع می‌باشد. وقتی شخصی که به جمع پیوسته که اهدافش نزد او روش نباشد، جماعت رو به ناتوانی در محقق ساختن اهداف متهم می‌کند، به ویژه وقتی مدت زمان طولانی از عمر جماعت بگذرد، و در این صورت شخص برای چیدن میوه و ثمره دعوت، شتاب می‌کند، و درحالی که برایش این اصل پوشیده مانده که همانا رسیدن به هر مرحله‌ای مستلزم تکمیل شدن مرحله پیش از آن است، (نقاط قوت و ضعف در فعالیتهای جمعی، الدیلمی، ترجمه جبروتی، ص با ۶۴با کمی تصرف) یکی از مسائلی که به شخص در مسیر دعوت و همراهی با جمع کمک می‌کند، فهم یکی از سنتها و قوانین الهی به نام سنت تدرج می‌باشد. سنت تدرج به ما می‌آموزد نیل انسانها به سعادت و هدایت جز با حرکتی تدریجی صورت نمی‌پذیرد. و حتی به دلیل تفاوت انسان‌‌ها از لحاظ استعداد، توانمندی نمی‌توان انتظار داشت تمام مردم پا به پای هم به مراتب رشد و توسعه دست یابند.

منظور از تدرج این است که هدف مشخص شود و نقشه‌ای برای آن ترسیم گردد و مراحل اجرای آن دقیقا با هوشیاری و صداقت کامل در نظر گرفته شود‌. به نحوی که انتقال از مرحله‌ای به مرحله بعد از روی برنامه و نقشه و اراده و آگاهی باشد تا این که حرکت به نقطه‌ی آخر و مورد نظر خود برسد که در آن مرحله است که قوانین اسلامی به تمامی به اجرا در می‌آید.(اولویتهای دینی در پرتو قرآن و سنت، یوسف قرضاوی، ترجمه، ابوبکر حسن زاده، ص ۱۱۶)

سید قطب در این باب می‌گوید : تربیت و ظهور و بروز عینی استعداد‌‌های بالقوه انسان محتاج گذشت زمان است و جز با حرکتی تدریجی نمی‌توان انتظار نیل به مقصد و مقصود را داشت، زیرا رشد و تحول روحی انسان و نیل به کمالات والای انسانی و اخلاقی چیزی نیست که یک شبه یا با خواندن یک کتاب تربیتی یا اخلاقی حاصل شود. (فی ظلال القرآن، ج ۵، ص ۲۵۶۲) 

لذا در راستای اصلاح اجتماعی دعوتگران بدان توجه داشته باشند و این سنت و روش را در رفتار با مردم و اداره امور آنها ، و به هنگام تصمیم برای عملی ساختن نظام اسلام در زندگی و ارائه یک زندگی اسلامی تکامل یافته و پیشرفته مد نظر قرار گیرد. 

لذا چنانچه خواهان برپایی یک جامعه اسلامی راستین هستیم، نباید تصور کنیم که این امر با حرکت یک قلم، یا با صدور یک فرمان و قطعنامه از سوی حاکم یا رئیس یا شورای رهبری یا پارلمان تحقق خواهد یافت. هرگز، بلکه تحقق این امر به وسیله به کار گیری شیوه تدریجی یعنی آماده سازی ذهنی و فراهم آوردن بستر مناسب فکری و روانی، و اخلاقی و اجتماعی، ممکن خواهد بود. (ویژگی‌‌های کلی اسلام، یوسف قرضاوی، ص ۲۸۵) و کسانی که انتظار دارن جماعتی با وجود کمبودهای و توان محدود بتواند راه صد ساله رو یک شبه طی کند قطعا از همراهی با جمع خسته خواهد شد و راهی پیدا نخواهد کرد جز نقد و تجریح اشخاص و جمع و در نتیجه سبب خروج شخص از جمع خواهد شد. کار دعوت و اصلاح اجتماعی نفس طولانی می‌طلبد نه شور و حماسه هیجانی. 

یکی از موارد بسیار لطیف و آموزنده روایتی است، که مورخین از عمربن عبدالعزیز نقل کرده‌اند. عمربن عبدالعزیز کسی است که علمای اسلام او را پنجمین خلیفه راشد و عمر دوم لقب داده‌اند، زیرا از جد خود فاروق تبعیت کرده است، 

گفته‌اند که عبدالملک، پسر عمر بن عبدالعزیز که جوانی پرشور و متقی بود، روزی به پدرش گفت: پدر چرا شما یک دفعه تمام احکام و قوانین اسلام را به اجرا در نمی‌آوری؟ قسم به خدا اهمیتی نمی‌دهم به این که به خاطر اجرای حق، من و تو را در یک دیگ بپزند.

عمربن عبدالعزیز می‌گوید: پسرم عجله نکن، چون خداوند متعال دوبار شراب را در قرآن مورد ذم و نکوهش قرار داده است، سپس در مرحله سوم آن را حرام کرده است. من از این بیمناکم که تمام حقایق را یکباره به مردم تحمیل کنم و مردم هم یک دفعه آن را ترک کنند، آنگاه فاجعه خواهد بود.(موافقات شاطبی، جلد ۲، ص ۹۴، به نقل از کتاب اولویتهای دینی در پرتو قرآن وسنت، قرضاوی، ص ۱۱۷) 

تعجیل، جماعت‌‌ها و حرکت‌‌های اسلامی را وارد جنگی می‌کند که زمانش نرسیده است و با گروههایی که قدرت و نیرو‌‌هایشان از آنها بیشتر است روبرو می‌کند، جنگ با شرق و غرب، او را وارد کاری می‌کند که توانایی خارج شدن از آن را ندارد، این در حالی است که خداوند ما رو بیشتر از وسع و توانایی‌‌هایمان مکلف نکرده است و نیز جایز نشمرده که خود را در بلاء و آزمایشی که در حد توانایی مان نیست وارد کرده و با فتنه روبرو شویم.خداوند پیامبرش موسی علیه الصلاة والسلام را بخاطر تعجیل کردنش ذم کرده، چرا که عجله جز نتیجه‌ای منفی چیز دیگری نخواهد داشت. اشارات قرآنی در این زمینه که تعجیل نتایج منفی به بار می‌آورد و نیز در مذمت تعجیل و اینکه تنها صبر است که انسان را به هدف می‌رساند ما رو کفایت می‌کند.