ایمان به خدا، معنى لا إله إلا الله، حقیقت لا إله إلا الله، تأثیر عقیدهی توحید در زندگى انسان، ایمان به فرشتگان خداوند متعال، ایمان به کتابهاى خداوند متعال، ایمان به پیغمبران خداوند متعال، ایمان به روز آخرت، احتیاج به عقیدهی توحید، راستى و درستى عقیدهی به آخرت، کلمهی طیبه.
به دانشآموزیکه این کتاب را مطالعه میکند توصیه میکنیم قبل از اینکه گامى به جلو بردارد، کمى به عقب بر گردد و به معلوماتیکه در فصول گذشته کسب کرده، یکبار دیگر مراجعه کند و بیاد داشته باشد که:
1- بدون شک و تردید، اسلام اگرچه عبارتست از طاعت خداى متعال و تسلیم شدن به امر او، لیکن از آنجائیکه براى شناختن ذات و صفات خداى متعال و راه پرستش و سپرى کردن دورهی زندگى مطابق رضاى او و چگونگى تحصیل ثواب یا عقاب اعمالى که بجاى مىآوریم، جز پیغمبرى که برانگیختهی خداوند متعال باشد وسیلهی دیگرى نداریم.
بنابرین تعریف صحیح دین اسلام این خواهد بود که:
به تعلیمات پیغمبر صلى الله علیه وسلم ایمان آوردن و خدا را مطابق هدایت و رهنمائى ایشان پرستش کردن، اسلام است.
هر آنکس که از هدایت و رهبرى پیغمبر صلى الله علیه وسلم روى برگرداند و آنرا وسیلهی شناختن خداى متعال و وسیلهی شناختن قانون اوتعالى قرار ندهد، چنین کسى مسلمان نیست؛ اگرچه ادعا کند به اینکه مطیع خداوند متعال و تسلیم به قانون اوست.
2- در زمان گذشته پیغمبرانى مختلف درمیان ملتهاى مختلف جهان آمدند و هر پیغمبرى براى ملت معینى برانگیخته شده بود، و گاهى در میان یک ملت، چند پیغمبر یکى پس از دیگرى بر انگیخته مىشدند.
در آن وقت براى هر ملت، اسلام عبارت بود ازآن دینى که پیغمبر یا پیغمبران آن وقت مخصوص به همان ملت، به آنان میآموختند.
هر چند حقیقت اسلام در هر عصر و هر زمانى یکى بود، لیکن در شرایع مختلف ملتها (یعنى قوانین و راههاى عبادتها) اندک اختلافى با یکدیگر داشتهاند و با اینکه مردم مأمور بودند به همهی پیغمبران خداوند متعال ایمان داشته باشند، با اینحال هیچ ملتى وظیفه نداشت که تابع پیغمبر امت دیگرى باشد.
3- همینکه محمد صلى الله علیه وسلم برانگیخته شد خداى متعال تعلیمات اسلام را براى همهی مردم جهان نازل فرمود تا شریعت عمومى بشر باشد، و آن را به وسیلهی رسول اکرم صلى الله علیه وسلم تکمیل فرمود.
رسالت محمد صلى الله علیه وسلم بسوى ملت خاص یا براى زمان معینى نیست بلکه پیامى است بسوى همهی مردم جهان و براى همیشه، و خداى متعال با رسالت ایشان صلى الله علیه وسلم کلیه شرایع اسلام را که قبلاً پیغمبران علیهم السلام براى ملتهاى مختلف آورده بودند، منسوخ کرد. بنا بر این دیگر هیچ وقت بعد از ایشان صلى الله علیه وسلم تا روز قیامت دیگر نه پیغمبرى خواهد آمد و نه شریعتى.
با توجه به آنچه گفته شد، اسلام، در حال حاضر جز پیروى از محمد صلى الله علیه وسلم و تسلیم کردن پیغمبرى ایشان و ایمان آوردن به آن همه تعلیماتیکه براى ما آورده و نیز اوامر ایشان را، اوامرخدا انگاشتن و تعمیل به آنها، معناى دیگرى ندارد. اکنون شخصى نیست که از طرف خدا بیاید و از ما ایمان به اوخواسته شود و هر کسى که ایمان به او ندارد کافر نامیده شود.
اینک امورى را که پیغمبر صلى الله علیه وسلم به ما امر کرده و از ما خواسته است که بدان ایمان داشته باشیم براى شما شرح میدهیم. ببینید این همه امور چقدر راست و درست هستند و ایمان به آنها انسان را تا کدام حد رفعت و بلندى مىبخشد.
اولین و مهمترین امرى را که پیغمبر صلى الله علیه وسلم صادر کرده و باید به آن مؤمن باشیم جملهی (لا اله الا الله) است، این کلمه بنیاد اسلام است.
چیزیکه مسلمان را از کافر، مشرک و ملحد جدا و متمیز میکند، همین کلمه است. اقرار و انکار این کلمه موجب فرق عظیم در میان انسانها مىشود. آنانى که به این کلمه ایمان مىآورند، گروهى جدا اند و آنانى که روگردان ازین کلمه باشند گروه دیگر.
کسانى که به چنین معنایى ایمان داشته باشند به رستگارى و نیکبختى و کامیابى و ترقى در دنیا و آخرت سرافرازند و کسانى که از این معنى روى بر گردانند، در دنیا و آخرت دچار زیان و سر شکستگى هستند. ولى باید دانست که این فرق عظیم بین دو نفر و یا دو گروه تنها به اینکه کسى این جملهی ترکیب شده از (لام و الف و هاء - لا إله إلا الله-) را به زبان آورد و کسى یا گروهى دیگر این جمله را بر زبان نمىآورد، معلوم نمیشود.
براى اینکه مطلب روشن شود باید مثلى بزنیم و آن این است که اگر شما به بیمارى
(مالاریا) مبتلا باشید و بخواهید معالجه شوید، بمحض اینکه کلمهی (گنه گنه) [ گنه گنه (گَ نِ گَ نِ) نام دارویی است، گیاهی برای درمان بیماری مالاریا و تب. (مصحح)] را بر زبان بیاورید شفا نخواهید یافت، اگرچه اینکه این کلمه را هزار بار تکرار کنید، مگر اینکه (گنه گنه) را بگیرید و بخورید.
گفتن کلمهی (لا إله إلا الله) نیز چنین است که اگر بدون توجه به معناى آن و بدون اقرار قلبى و توجه به مسئولیت عظیمى که با گفتن این کلمه بر عهده مىگیرید، بر زبان برانید، براى شما سودى نخواهد داشت.
حقیقت امر این است که فرق حقیقى حاصل نخواهد شد مگر وقتى که این کلمه در عمق قلب - یعنى ته دل شما جاى گرفته و به راستى و صداقت به این کلمه یقین داشته باشید و دل شما خالى شود از همه اعتقاداتی که خلاف این اعتقاد باشند و رسوخ عقیده و یقین شما- کمتر از عقیدهی شما به سوزندگى آتش نباشد، یا مانند یقین شما بر اینکه زهر کشنده است.
مقصود این است که همانطورى که ایمان شما بخاصیت سوزندگى آتش اجازه نمیدهد که دستتان را در آتش فرو برید، و ایمان شما بخاصیت هلاکت زهر، شما را اجازه نمیدهد که آن را بخورید، باید عقیدهی شما به جملهی (لا اله الا الله) نیز چنین باشد که کوچکترین عملى که دلیل شرک یا کفر یا الحاد شناخته شود از شما صادر نگردد چه در عقیده و چه در عمل.
معنى جملهی: لا إله إلا الله:
حالا باید بدانید که معنى (إله) چیست؟
معناى لغوى این کلمه (مستحق عبادت) است، یعنى کسى که از حیث بزرگى و جلالت شأن و علو مقام و منزلت شایستهی آن باشد که مردم او را بپرستند و به منظور عبادت در برابر او گردن خم کنند و سر تعظیم فرود آورند.
(معناى دیگر کلمهی (اله) این مفهوم را هم شامل میشود که چنین کسى دارندهی نیروى جبروتى و عظیمى است که عقل انسان از ادراک پایان آن حیران باشد، و همچنین این کلمه متضمن معنایى است که چنین کسى محتاج به هیچکس نمىباشد و همه محتاج به او باشند و مجبور باشند که در جمیع شئون حیات از او یارى بخواهند).
و نیز این کلمه به معناى (کسی که از مردم محجوب باشد - یعنى کسی که نیروهاى او دیده نشود) تفسیر و تعبیر شده است. (مراجعه شود به کتاب (المصطلحات الأربعة فى القرآن) تألیف مؤلف، واژههاى (خدا) در زبان فارسى و (دیوتا) در زبان هندى و (GOD) در زبان انگلیسى همه مرادف همین کلمهی (اله) هستند و همچنین در سایر لغات جهان کلماتى شبیه این کلمه یافت میشود و کلمهی (الله) اسم علَم براى ذات بارى تعالى است:
پس معنى (لا اله الا الله) این است: هیچ إلهِ نیست جز آن ذات بارى تعالى که اسم او الله است. باید گفت که در این جهان هیچکس شایستهی آن نیست که مردم او را بپرستند و به عنوان طاعت و عبادت نزد او سجده کنند، مگر خداى متعال.
در این جهان مالکى و حاکمى جز او یافت نمیشود و هر چیزى مجبور و ناگزیر است که از او یارى بخواهد و او در ماوراى حواس قرار گرفته است و عقل انسان در ادراک ذات او سرگشته و حیران است!
حقیقت لا اله الا الله:
این است معناى که الفاظ (لا اله الا الله) در لغت دارد و اینک حقیقت این کلمه را براى شما بیان میکنیم:
آنچه از قدیمترین دورههاى تاریخ دربارهی احوال انسان به ما رسیده و آنچه در این جهان از آثار قدیم و جدید ملتها مشاهده گردیده، دال بر این است که هیچ دوره اى بر بشر نگذشته مگر اینکه براى خود الهى یا خدایی در نظر گرفته و او را پرستیده است.
در زمان موجود هم وضع فعلى همهی ملتها و جوامع چنین است که هر یک - چه وحشى و چه متمدن- در سراسر جهان به الهى معتقد شده و آنرا مىپرستند، و همین امر از هر جهت دلیل آن است که تصور (اله) یا خدا در نهاد همه نفوس بشر جایگزین است و ریشه دوانیده و در عمق ذهن همهی افراد بشر چنین چیزى هست که او را وادار میکند تا براى خودش خدایی در نظر گرفته و او را پرستش کند.
باید پرسید علت این امر چیست؟
با اندک توجهى به حال درونى خودتان و با توجه به حال همهی افراد بشر، میتوانید این وضع را مشاهده کنید.
از آنجائیکه انسان از لحاظ فطرت محتاج و ضعیف است، براى بندگى آفریده شده است. ملاحظه کنید که انسان براى بقاى خود چه احتیاجاتى دارد! به چیزهاى زیادى نیازمند است که در دسترس او نیست. گاهى این چیزها را بدست مىآورد و گاهى از دست میدهد.
چه بسا چیزهائی که بحال او نافع است و میکوشد تا آنرا حاصل کند ولى گاهى موفق میشود و گاهى موفق نمیشود. همین امر دلیل بر آن است که بدست آوردن آنچه براى آن تلاش میکند، در اختیار او نیست.
چه بسا چیزهائی که براى انسان زیانآور است و تمام آرزوهایش را بر باد میدهد و سعى و کوشش او را بیهوده میسازد و براى او مصیبت و محنت و مرض ببار میآورد و انسان تلاش میکند تا آنرا دفع کند، با اینحال گاهى میتواند و گاهى نمیتواند! اینها همه دلیل آنست که وقوع حوادث یا دفاع از آن در اختیار خود شخص نیست.
و باز چه بسا چیزهائی که عظمت و ابهت آن انسان را مرعوب میکند. مثلاً کوهها و رودخانهها و گزندگان مهیب و مخوفى را مىبیند و مىترسد! و همچنین طوفانهاى شدید و زلزلهها و سیلابها او را وحشت زده مىکند! و منظرههاى رعد و برق و ابرهاى تیره و ریزش بارانهاى سخت او را مىترساند و مىلرزاند.
او آفتاب و ماه و ستارگان را در گردش مىبیند و مرعوب مىشود! ببینید این پدیدهها در نظر انسان چقدر بزرگ و نیرومند جلوه میکند و انسان در برابر آن چقدر خودش را ناچیز مىبیند! و عاجز مىانگارد!
انسان همینکه با این منظرههاى گوناگون مواجه مىشود و به عجز و ناتوانى خودش توجه مىکند، قلباً احساس مىکند که بندهاى است ناتوان و محتاج به غیر! و همینکه چنین احساسى در قلبش بوجود آمد تصور (اله) یا خدا در ذهن او بیدار مىشود. آنگاه قدرتی به نظر وى مىرسد که همهی این چیزهاى بزرگ را در اختیار دارد. و احساس به عظمت و جلال و قدر و شأن این دو دست نیرومند او را مجبور مىسازد که سرش را در برابر این قدرت قوى به عنوان عبادت، و طاعت خم کند. و همان احساس وادارش مىکند تا حاجتش را عرضه دارد و عجز و در ماندگیش را اعلام کند. و همچنین احساس به قوت و قدرت آن ذات در زیان رسانیدن به او، او را مجبور مىکند که از او بترسد و خود را از غضب او برکنار دارد! بدین جهت دست نیاز بلند مىکند و به آن پناه مىبرد.
در پائینترین درجه نادانىاش انسان گمان میکند که این چیزهائى که آنها را داراى قدرت عظیمى مىبیند یا قسماً وجود آنها را براى خود سودمند یا زیان آور مىانگارد، همه «خدا» هستند.
و به همین جهت و مناسبت است که وحوش و رود خانهها و کوهها را عبادت میکند! و در برابر آنها به سجده مىافتد و زمین و باران و باد و ماه و آفتاب و ستارگان را عبادت میکند! ولى همین که این نادانى اندکى از او زایل میشود، تابشى از علم و نور در فکر او نفوذ میکند، آنگاه مىفهمد که همهی این اشیاء مانند خودش ناتوان و عاجز و درمانده اند.
و مىبیند که مرگ بزرگترین و قوىترین حیوانات را مانند کوچکترین و ادنىترین حیوانات از پا در مىآورد! و رودخانههاى بزرگ مىخشکد، کوهها را انسان خود مىشگافد و مىتراشد، و زمین نمیتواند حاصل خیز شود و از شکم خودش چیزى را برویاند بلکه محتاج به آب است تا حاصل خیز شود و گیاهى برویاند و هنگامیکه آب کافى به زمین نرسد، خشک و سخت میشود.
و مىبیند که آب خودش از آسمان نمىآید بلکه بادى که مىوزد و ابرها را به جلو میراند باعث ریزش باران میشود. و ملاحظه میکند که هوا نیز به خودى خود قادر بر وزیدن نیست و نمیتواند به ذات خود سودمند و یا زیانآور باشد، بلکه وجود همهی این پدیدهها موقوف بر علل و اسباب دیگرى است. و بالآخره مىبیند که خورشید و ماه و ستارگان همه تابع قانون ثابتى هستند که به قدر موئى نمىتوانند از حکم این قانون تجاوز کنند!
در این مرحله ذهنش به این نکته متوجه میشود که عمل و تحرک این همه اشیاى ظاهرى متکى و مستند به نیروهائى است که در عالم وجود پنهان اند و این نیروها است که بر همهی این اشیاء و بر کلیهی پدیدهها حکومت میکند و بر هر چیز قادرند.
عقیدهی انسان به خدایان متعدد نهانى، از اینجا سرچشمه میگیرد و تصور میکند که نور و هوا و آب و بیمارى و تندرستى و زشتى و زیبائى، هر یک خداى مخصوصى دارند.
آنگاه براى هر یک از این خدایان به خیال و گمان خود در ذهنش صورتى تصویر میکند و دور او میگردد و سجده اش میکند! ولى پس از آنکه این نور یعنى نور علم و معرفت در ذهنش فزونى گرفت، مىبیند که در نظام عالم هستى قانون ثابت و نافذى وجود دارد که براى انضباط دقیق و محکم آن مواظبتى در کار است.
و سپس مشاهده میکند که هوا چگونه میوزد و باران چگونه فرو میریزد و به چه کیفیتى سیارات در آسمان میگردند و چسان فصول سال عوض میشود و به چه ترتیب تحت قاعدهی ثابت و دائمى میوهها میرسند و کاشتهها رشد میکنند و چگونه نیروهاى زیاد و مختلفى با یکدیگر متحد میشوند و با چه نظمى با یکدیگر همکارى میکنند.
و با توجه به اتفاق و استحکام این قانون مشاهده میکند که اسباب و موجبات همکارى براى همهی عوامل نهانى این قانون بدون تخلف و تأخیر فراهم مىشود تا هر عملى از اعمال این عالم در موقع معین انجام بگیرد.
و همچنین هر مشرکى همینکه به جهان هستى نظرى مى افگند و این نظم دقیق محکم و مستحکم را از نظر میگذراند، ناچار است به این معنى تسلیم شود که این جهان خدایی دارد که بر همهی خدایان دروغین حکومت میکند و ریاست دارد، و حساب میکند که اگر این خدایان متفرق استقلال عمل داشته باشند، نظام هستى مختل مىشود و فساد و هرج و مرج همه جا را فرا میگیرد.
انسان این خداى بزرگ را «الله» یا «برمیشور» یا «خداى خدایگان» مینامد ولى ضمن عبادت کردن این خداى بزرگ، خدایان کوچکی را شریک او قرار مىدهد، و گمان میکند که مقام الوهیت مانند پادشاهى این جهان است و همان طور که پادشاه در این دنیا وزیران بسیارى دارد که مورد اعتماد اوست و در امور کشوردارى با آنها مشورت میکند و بسیارى از منصبها را به آنها واگذار میکند، این خداى بزرگ نیز در اداره کردن امور این جهان از آن خدایان کوچک یارى مىطلبد و تصور میکند بدون جلب رضایت این خدایان کوچک رسیدن یا نزدیک شدن به خداى بزرگ امکان ندارد!
به این دلیل این انسان جاهل موظف است آن خدایان کوچک را هم عبادت کند و دور آنها بگردد و از خشم آنها بترسد و براى رسیدن به خداى بزرگ آنها را وسیله قرار دهد و دست استمداد به سوى آنها دراز کند! و از آنها نصرت بخواهد و براى حصول خرسندى و رضاى خاطر آنان نذر و قربانى کند!
ولى پس از آنکه علم انسان ترقى میکند و بر بصیرتش مىافزید به تدریج از عدد خدایان کاسته مىشود، به این معنى که: راجع به خدایانى که مردم نادان در نظر گرفتهاند، فکر میکند و در بارهی هریک از آنان تأمل میکند و مىفهمد که هیچکدام خدا نیستند، بلکه آنها نیز بندگانى هستند مانند سایر بندگان، و شاید هم ناتوانتر و بیکارهتر از سایر بندگان.
به اینجهت از آنها صرف نظر میکند و از عبادت بعضشان دست برمیدارد تا اینکه در پایان کار جز یک خدا براى او باقى نمىماند. ولى هنوز مقدار زیادى جهل و نادانى در بارة این خداى واحد در افکار انسان به حال خود باقى مىماند.
یکى خیال میکند که خدا مانند ما داراى جسم است و در گوشهاى نشسته و مردم را مىبیند و مردم او را پرستش میکنند و او را سجده میکنند!
دیگرى تصور میکند که خداوند زن و فرزندانى دارد و مانند بشر داراى نیروى تناسلى است!
دیگرى تصور میکند که خدا به صورت بشر به زمین فرود مىآید.
کسى میگوید: خدا پس از آنکه جهان را آفرید، از توجه به کار جهان دست کشید! و دستگاه آفرینش را به حال خودش واگذار کرد تا خود به کارش ادامه دهد و حالا در گوشهاى نشسته و به استراحت پرداخته است!
دیگرى مىگوید: رستگارى منحصر در این است که شفاعتى درکار باشد و اولیاء و ارواح مقدسه از مردم شفاعت مىکنند و نزد خداوند وسیله و واسطه مىباشند!
یکى از خداى متعال تصویر خیالى میکشد و ضرورى میداند که هنگام عبادت آن را جلوى نظرش نگه دارد، و با اینکه به توحید معتقد است! بسیارى از چنین اوهام سست و بىاساس در ذهن او باقى مىماند و به اینجهت است که در خارزار شرک و کفر دست و پا میزند.
این آلودگىها هیچ علت و جهتى ندارد مگر اینکه آن را از نتایج نادانى بدانیم!
آخرین و بالاترین این درجات همانا جملهی «لا اله الا الله» است، یعنى هیچ خدایی جز خداى یگانه وجود ندارد. و این همان علمى است که خداى متعال آن را به پیغمبرانش داده و آنها را با این سرمایهی علمى در هر زمانى به کشورى فرستاده تا این علم را به بندگانش بیاموزند.
این علم در آغاز امر به آدم علیه السلام و بعد به نوح علیه السلام و ابراهیم علیه السلام و موسى علیه السلام و سایر پیامبران علیهم السلام و در پایان کار به محمد صلى الله علیه وسلم داده شد.
این علم همان دانش خالصى است که به هیچ شائبهاى از شائبههاى جاهلیت آلوده نیست و قسمی که قبلاً یادآورى کردیم علت اصلى آلودگى و ابتلاى مردم به اقسام گوناگون شرک و بتپرستى جز این نبوده که مردم از تعلیمات پیامبران روى بر گردانیده و بر حواس و عقل خودشان تکیه کردهاند.
اینک به توضیح و تشریح همین نکتهی موجز و مختصر مىپردازیم تا معلوم شود که این معنى متضمن چه حقیقت ثابت و معانى بلندى است.
1- اولین و مهمترین مسئله، تصور الوهیت است به این معنى که:
این جهان بزرگ که عقل انسان از درک خصوصیات و آغاز و انجام آن عاجز است، و همین جهانى که از زمان نامعلوم تا زمان نامعلوم جارى و سارى است، و در آن ماوراى حد و حساب مخلوق به وجود آمده و هنوز به وجود مىآید.
و همین جهانى که هر روز حوادث و پدیدهها و اختراعاتى چنین در آن روى میدهد که عقل انسان را مبهوت مىسازد، امکان ندارد بدین صورت باشد، مگر این که خدایی داشته باشد زنده که نه بمیرد و نه محدود به حدى باشد، بلکه خدایی باشد «صمد» یعنى بىنیاز و مستغنى از غیر، بر همه چیز قادر، حکیمى باشد مصئون از اشتباه، دانائى باشد که هیچ چیز بر او پوشیده نباشد، غالب و قاهرى باشد داراى نیروهاى بىحد و حصر که تخلف از امر او ممکن نباشد و هرچیزى از اشیاى این جهان موجبات و اسباب حیات و رزق شان را از او بخواهند و از معایب و نقایص منزه باشد و هیچکس قدرت مداخله در کار او نداشته باشد.
2- کلیهی این صفات الوهیت باید در ذات واحد و یگانهاى جمع شده باشد و امکان ندارد که این صفات در دو ذات فراهم آید. به دلیل اینکه امکان ندارد که ذات غالب و قاهر و حاکم جز در یک ذات معین باشد، و همچنین محال است که این صفات در میان خدایان مختلفى تقسیم شود؛ زیرا اگر یکى حاکم باشد و دیگرى عالم باشد و سومى روزى دهنده باشد، هریک از خدایان محتاج به دیگرى خواهند بود و اگر آنان با یکدیگر همکارى نکردند به ناچار دنیا نیست و نابود خواهد شد.
و نیز امکان ندارد که این صفات از یکى به دیگرى انتقال داده شود، یعنى یک بار یکى خدا باشد و بار دیگر دیگرى؛ زیرا آن خدایی که قادر به نگهدارى حیات خودش نیست چگونه خواهد توانست به دیگرى حیات ببخشد و آن خدایی که نتواند نگهدار الوهیتش باشد نخواهد توانست بر این جهان عظیم حکومت کند و در کارهاى آن مداخله نماید. حقیقت امر اینست که هر قدر نور علم بر انسان بیشتر بتابد بر یقینش خواهد افزود که صفات الوهیت جز در ذات واحد و معینى جمع شدنى نیست.
3- وقتی که این تصور صحیح و همه جانبهی الوهیت را در ذهن خود جاى دادید، سپس به این جهان نظر کردید خواهید دانست چیزهای را که مىبینید و یا به یکى از حواس خود حس میکنید، و یا از هرجهت معلومات کافى در بارهی آن بدست مىآورید، به هیچوجه داراى چنین صفاتى نیستند.
آرى، همه موجودات این جهان محتاج موجودات دیگر و مقهور عوامل خاصى هستند. زنده میشوند و میمیرند، درست میشوند و نابود میشوند، و به یک حالت مستقلى نمىمانند و نمىتوانند به خودى خود و به دلخواه خود کارى انجام دهند، و توانائى آن را ندارند که بر خلاف قانونیکه از بالا بر آنها حکومت دارد، کارى بکنند. پس هر یک به زبان حال شهادت میدهند که خدا نیستند و کوچکترین اثرى از الوهیت در وجود آنها موجود نیست و در کارهاى خدایی چه اندک و چه بیش، مداخلهاى ندارند. این است معنى «لا إله» یعنى هیچگونه خداى (دروغین) وجود ندارد.
4- پس از سلب الوهیت از تمام مخلوقات این جهان، به ناچار باید اقرار شود که ذاتى بالا تر از همهی اشیاء وجود دارد که صفات الوهیت را جز آن ذات هیچ ذات دیگرى دارا نیست! این است معنى «لا اله الا الله» یعنى هیچ ذاتى که داراى صفات خدایی باشد جز خداى یگانهی معین و معلوم وجود ندارد!
این است آن علم بزرگ و معرفت یا شناخت تام و تمام. و هرچه در این موضوع بیشتر تفکر و بحث کنید خواهید دانست که: مبدأ و منتهاى علم یعنى آغاز و فرجام دانش، همین است و بس!
و هرگاه علمى از علومى را که در حقایق عالم هستى بحث میکند، حاصل کنید مانند طبیعیات، کیمیا و هیئت و زمینشناسى و زیستشناسى و حیوانشناسى و انسانشناسى و در خصوصیات آن عمیق شوید، بر ایمان و تصدیق شما خواهد افزود به اینکه " لا اله الا الله " یعنى جز خداى واحد و یگانه هیچ خدایی وجود ندارد و در هر گامى که در میدان تحقیق علمى به جلو بر دارید به شما آشکار خواهد شد که اگر این حقیقت درخشان علمى مورد انکار قرار گیرد، دیگر در این جهان هیچ چیز معنائى نخواهد داشت.
تأثیر عقیدهی توحید در زندگى انسان:
حالا براى شما توضیح میدهم که اقرار به توحید در زندگى انسان چه تأثیرى دارد، و چرا کسی که به این کلمه ایمان داشته باشد دچار ناکامى و زیان نخواهد شد؟.
1- امکان ندارد کسی که اقرار کننده به این کلمه باشد کوتاهنظر بار آید؛ زیرا او به آن خدایی ایمان دارد که آسمانها و زمین را آفریده و شرق تا غرب زمین مال اوست، و او پروردگار عالمیان است که به همه روزى میرساند و همه را پرورش میدهد.
براى این چنین کسى بعد از این گونه ایمان هیچ چیزى عجیب و اجنبى به نظر نمىآید؛ زیرا میداند که آنچه در این جهان وجود دارد و هر که هست مانند او، مال خداوند متعال و رعیت اوست. در این جهان چیزى وجود ندارد که بتواند در برابر این شخص مقاومت کند و یا اینکه عاطفهی محبت، مواسات و خدمتگذارى او را محدود کند، بلکه شخصى خواهد بود وسیع النظر، با ظرفیت مانند ظرفیت و فراخناى ملک خداى متعال.
بدیهى است براى کسی که قائل به وجود خدایان متعدد باشد، یا خداوند متعال را داراى صفات ناقص انسانى بداند، یا اصلاً قائل به وجود خداوند متعال نباشد چنین کامیابى و توفیقى به دست نخواهد آمد.
2- ایمان به این کلمه در انسان چنان عزت نفس و علو همت ایجاد میکند که هیچ چیز یاراى مقاومت آن را نخواهد داشت؛ زیرا صاحب این عقیده میداند که مالک حقیقى جهان و آنچه در جهان است همان خداوند متعال و واحد است و هیچ زیاندهنده و سوددهندهای جز او نیست و زندهکننده و مرگدهنده اى جز او نیست. و او به تنهائى صاحب قدرت و حکومت و سیادت است. این علم و یقین چنین شخصى را از غیر خدا مستغنى و بىنیاز میدارد و ترس از غیر خدا را نیز از دل او خارج مىکند و به این جهت او در برابر هیچ کسى گردن خم نخواهد کرد و نزد هیچ کسى تضرع و زارى نخواهد نمود و ذلیل نخواهد شد و از عظمت و ابهت و جلال و شوکت ظاهرى هیچ کس نخواهد ترسید. بدیهى است جز آن کسى که مؤمن به این کلمه باشد هیچ بشرى ممکن نیست داراى چنین صفاتى باشد.
برعکس، آنچه مستلزم شرک و کفر و الحاد است این است که انسان سرش را در برابر غیر از خداوند متعال خم کند و او را قادر بر اعطاى نفع و دفع ضرر بداند و از او بترسد و به او امیدوار باشد.
3- ایمان به این کلمه در عین حالى که به انسان بلندنظرى و بلندهمتى مىدهد، درس تواضع و فروتنى نیز به او مىآموزد؛ زیرا کسى که میگوید «لا اله الا الله» ممکن نیست که سرکش و متکبر باشد، و امکان ندارد که شیطان غرور در رگهاى گردنش باد فرو دمد و او را به ثروت و نیرو و کفایتش مغرور سازد، به دلیل اینکه میداند و یقین دارد که آنچه را دارد خداى متعال به او بخشیده است و هر وقت بخواهد میتواند از او سلب کند.
ولى انسان ملحدی که به وجود خداوند متعال ایمان ندارد به محض اینکه نعمتى به او روى آورد، سرکشى میکند و تکبر میورزد و آن را کمال خود میداند!
زیرا این نعمت را نتیجهی کوشش و فعالیت و کفایت خودش مىانگارد، و همچنین انسان مشرک وقتى که به نعمتى از نعمتهاى دنیا دست یابد تکبر میکند؛ زیرا گمان میکند که او با خدایانش رابطهاى دارد که دیگران از آن محرومند!
4- مؤمن به این کلمه با علم یقین میداند که براى نجات و رستگارى غیر از تزکیهی نفس و عمل صالح راه دیگرى وجود ندارد؛ زیرا به خداوند غنى و بىنیاز و عادلى ایمان دارد، که آن ذات کبریا با هیچ کس رابطهاى خصوصى ندارد، و هیچکس نیز در الوهیت او دخالت یا نفوذى ندارد. لیکن کفار و مشرکین سراسر دوران زندگى شان را به امید آرزوهاى باطل میگذرانند!
یکى میگوید: پسر خدا نزد پدرش کفارهی گناهان ما شده است!
و یکى میگوید: ما محبوب خدا هستیم و خدا مارا از سزا مستثنا کرده است.
دیگرى میگوید: ما بزرگان و پرهیزگاران خود را شفیع قرار خواهیم داد.
و آن دیگرى نذرها و قربانىهائى براى خدایانش تقدیم میکند و تصور میکند با این عمل اجازه دارد هرچه خواهد بکند!
این معتقدات فاسد و امثال آن مردم را در لجنزار گناه و معصیت فرو مىبرد و با تکیه بر این اوهام و خیالات بیهوده بازى میکنند و از تزکیة نفوس و اصلاح اعمال شان باز مىمانند.
اما ملحدانی که اصلاً عقیدهاى ندارند به اینکه خدایی و آفرینندهاى بالاى سرشان وجود دارد و از کارهائى که میکنند پرسشى خواهد شد، طوری که اگر کار خوبى کرده باشند خداوند متعال به آنها پاداش خواهد داد و اگر کارهاى بدى از آنها صادر شده باشد، آنها را مجازات خواهد کرد، خودشان را در دنیا آزاد میدانند و به قانونی که از جانب خداوند متعال صادر شده مقید نیستند، شهوات نفسانى خداى این اشخاص! و آن ها بندهی آن هستند!
5- کسی که گویندهی این کلمه است در هیچ حالتى دچار یأس و نومیدى نمیشود؛ زیرا به کسى ایمان دارد که خزانههاى زمین و آسمان در اختیار اوست و نعمتها و بخششهاى او قابل شمردن نیست و توانائى او را نمیتوان با هیچ مقیاس و اندازهاى سنجید!
این ایمان به قلب انسان اطمینان بىحدى میدهد و قلب را لبریز از سکون و آرامش میکند اگرچه صاحب این چنین ایمان به ظاهر خوار و از هر درى رانده شده باشد و راههاى زندگى بر او تنگ و کلیه وسایل و اسباب مادى از او سلب و منقطع شده باشد؛ زیرا یقین دارد که نظر خداوند متعال از او غافل نیست و او را به خودش واگذار نخواهد کرد.
این چنین کسى با توکل بر خداوند متعال از سعى و کوشش متوالى خوددارى نکرده و در هر حالت معاونت و کمک از خداوند متعال خواهد طلبید. حصول چنین سکون قلبى و اطمینان روحى جز به وسیلهی عقیدهی توحید امکان پذیر نیست، و از آنجائى که دل کافران و مشرکان و ملحدان ضعیف است و ناتوان، و اعتماد شان بر نیروهاى محدود و معین است، بزودى دچار یأس میشوند و به محض اینکه با مشکلات مواجه مىشوند دچار نومیدى میگردند و چه بسا که این نومیدى به خودکشى منجر میگردد.
6- وقتى که انسان به منظور رضاى خداوند متعال به کارهاى بزرگ دست میزند، یقین و ایمان به این کلمه به او نیروى تصمیم و عزم و اقدام و پایدارى میدهد؛ زیرا مؤمن به این کلمه اطمینان و یقین تام دارد که تمام نیرو و قدرتی که آسمان و زمین را فراگرفته در عقب آن ذات مقتدرى کار فرما است، و این ذات در هر مرحلهاى از مراحل دستگیر اوست، آنگاه رسوخ و پایدارى و استقامت و پشتکارى را که از چنین تصورى کسب میکند کمتر از رسوخ و ثبات و پایدارى و صلابت کوه نیست. تا جائیکه هیچ مصیبتى از مصیبتهاى دنیا و هیچ نیروئى از نیروهاى مخالف او را از عزم و تصمیمش باز نخواهد داشت.
7- این کلمه به انسان شجاعت و دلاورى میدهد و قلب را از جرئت لبریز میکند، به این دلیل که باعث جبن در انسان در اصل دو چیز میشوند:
الف: حب ذات و مال و زن و فرزند.
ب: اعتقاد به اینکه کسى غیر از خداوند متعال میتواند شخص را بمیراند، و تصور به اینکه دیگرى غیر از خداوند متعال میتواند با حیله و تدبیرى جلو مرگش را بگیرد. ولى ایمان انسان به کلمه «لا اله الا الله» این دو علت را از دل شخص زایل میسازد و دل را از آلودگیها تطهیر یعنى پاک و پاکیزه میسازد.
عامل و علت اول به این جهت از دل انسان خارج میشود که شخص یقین میکند، به اینکه تنها مالک نفس و مال خداوند متعال است، در نتیجهی این توجه و یقین تا سرحد فداکارى هرچه دارد براى رضاى خداوند متعال میدهد.
عامل و علت دوم بدان جهت از دل انسان بیرون میرود که به یقین میداند که نه حیوان و نه انسان و نه بمب و نه توپ و نه شمشیر و نه سنگ و نه چوب هیچکدام نمیتوانند از انسان سلب حیات کنند، بلکه تنها ذاتی که توانائى آن را دارد خداى یگانه است. و اوست که براى مرگ انسان وقتى معین کرده که اگر تمام قواى دنیا جمع شوند نمیتوانند در آن تسریع کنند.
و از اینجاست که در سراسر جهان شجاعتر و با جرئتتر از آن کسی که به خداى یگانه ایمان دارد یافت نمیشود! و چنین مردى نه از لشکرهاى آماده خواهد ترسید و نه از شمشیرهاى برهنه و نه از رگبار مسلسل! و نه از ریزش بمب! و هنگامی که براى جهاد در راه خداوند متعال گام بر میدارد نیروئى را که ده برابر نیروى او باشد از پا در مىآورد.
اینجا باید پرسید: مشرکان و ملحدان و کافرانی که نفوس شان را عزیزترین دارائى خویش میدانند و کسانی که معتقدند به اینکه مرگ با جلو آمدن دشمن فرا میرسد و با عقبنشینى دشمن بر میگردد، از کجا میتوانند داراى چنین قدرت و نیروئى باشند؟
8- ایمان به «لا اله الا الله» قدر انسان را بالا مىبرد و بلند همتى و قناعت و استغنا مىآموزد و قلب مؤمن را از چرک طمع، حرص، حسد و لئیمى و سایر صفات زشت و عواطف پلید پاک میسازد و هیچگاه به دلش خطور نخواهد کرد که براى بدست آوردن موفقیت و پیروزى به وسایل نامشروع دست بزند.
مرد با ایمان معتقد است که روزى فقط به دست خداوند یگانه است که به هر کس بخواهد زیاد میدهد و به هرکس نخواهد اندک میدهد، و نیز میداند که عزت و قوت و شهرت و سلطه و نفوذ و غلبه جز به دست خداى یگانه نیست و به هر کس به اقتضاى حکمتش هرچه بخواهد میدهد و انسان وظیفهاى ندارد جز اینکه به قدر توانائى بکوشد و کامیابى و ناکامى هردو در اختیار او تعالى است و هیچ کس نمیتواند مانع روزى کسى، و یا روزى دهنده کسى شود.
لیکن ملحدان و مشرکان و کافران کامیابى و ناکامى خودشان را در مساعدت یا مخالفت قواى دنیوى میدانند. این چنین کسانى بندهی طمع و حرصند و براى کامیابى خودشان از ارتشاء و تملق و توطئه و سازش و امثال این وسائل پست خوددارى نمیکنند، و بر کامیابى و موفقیت دیگران حسد مىبرند و براى از بین بردن مخالفین یا محسودین شان با کمال بىشرمى به هر حیلهی مشروع و نامشروع دست میزنند.
9- آنچه در این باره از همه مهمتر و بیشتر در خور یادآورى است، اینست که ایمان به «لا اله الا الله» انسان را مقیّد به حفظ قانون الهى مىسازد؛ زیرا مؤمن به واسطهی اعتقاد به این کلمه یقین دارد که خداوند متعال از هر چیزى خبر دارد، و از «حبل ورید» یعنى رشتهی شاهرگ او به او نزدیک است! و نیز میداند که هر کارى که او در تاریکى شب و یا در حالت تنهائى بکند خداوند متعال مىبیند و اگر مطلب ناروائى در دل او خطور کند، خداوند متعال که به همه چیز احاطه دارد، آگاه میشود.
و براى انسان امکان دارد که به طور نهانى کارهائى بکند که دیگران ندانند ولى هیچ وقت نخواهد توانست آن را از خداى عزّ وجل پنهان سازد. انسان مىتواند به حدودى که نمىپسندد محدود نماند، مگر از حدود سلطنت خداى متعال نمىتواند بیرون رود، او از هرکه بخواهد خود را به حفاظت نگهدارد، برایش ممکن است مگر حذر از گرفت خداى عزّ وجل ناممکن است.
به هر حال، به هر اندازه این ایمان در ذهن و قلب انسان راسختر باشد، بیشتر مطیع احکام خداوند متعال خواهد بود و حدود احکام را بیشتر رعایت خواهد کرد. در این صورت جرئت نخواهد کرد آنچه را خداوند متعال حرام کرده مرتکب شود بلکه بر عکس در کارهاى خیر خواهد کوشید و در اجراى امر خداوند متعال مواظبت خواهد کرد، چه در تاریکى شب و در خلوت باشد و چه در روشنى روز و در بین مردم؛ زیرا پولیسى همراه اوست که در هیچ حالتى از او جدا نمیشود، و همیشه آن محکمهی علیائى که هیچ بشرى از دائرهی حساب و گرفت آن نمیتواند بیرون رود، در جلوى نظر او خواهد بود.
به این جهت است که ایمان به «لا اله الا الله» براى کسی که بخواهد مسلمان باشد اولین و مهمترین شرط است؛ زیرا به طوریکه در فصل اول این رساله توضیح دادیم معناى کلمهی (مسلم) یا مسلمان این است که او بندهی مطیع و منقاد خداى متعال باشد، یعنى اینکه از ته دل ایمان داشته باشد که «لا اله الا الله» یعنى خدایی نیست مگر خداى واحد که نام او الله است.
باید دانست که ایمان به «لا اله الا الله» رکن مهم و اساسى تعلیمات رسول اکرم صلى الله علیه وسلم و مرکز اسلام و ریشه و منبع نیروى آن است و کلیه معتقدات و احکام و قوانین اسلام بر همین اساس استوار است و از هیچ جا جز همین مرکز و منبع نیرو نمیگیرد و اگر این اساس و پایه از جا بر داشته شود، از اسلام چیزى باقى نمىماند.
ایمان به فرشتگان خداوند متعال:
دومین امرى را که رسول الله صلى الله علیه وسلم مقرر داشته که بعد از ایمان به خداى عزّ وجل بدان ایمان داشته باشیم، وجود فرشتگان است و بزرگترین فائدهی این ایمان این است که عقیدهی توحید از همه آلودگیهاى شرک و آلایشها و خطرات آن تطهیر میشود.
قبلاً دانستید که مشرکین دو نوع مخلوق را شریک خداى متعال میدانستند.
نوع اول- مخلوقى بودند که وجود جسمى داشته و چشم میتواند آن ها را ببیند، مانند آفتاب، ماه و ستارگان، آتش و آب و مردان بزرگ و غیره.
نوع دوم- مخلوقاتى که وجود جسمانى ندارند و از انظار پوشیده اند و گویا در پشت پرده، امور جهان هستى را اداره میکنند مثلاً بعضى هوا و باد را مىفرستند و بعضى ابرها را به جلو میرانند و باران مىبارند و بعضى نور تهیه میکنند الخ.
آفریدگان نوع اول همانهایى هستند که در جلوى نظر انسان قرار دارند و الوهیت آنها به مجرد کلمهی «لا اله الا الله» منتفى میشود و از بین میرود.
لیکن آفریدگان نوع دوم از نظرها پوشیده اند و تحت حواس قرار نمیگیرند. و همین نوع آفریدگان هستند که همه مشرکان به شدت به آن ها علاقه مىورزند و خدایان و معبودانى از میان آنها براى خود انتخاب میکنند.
یا اینکه آنها را ذریهی خداوند متعال میدانند و براى آنها صورتهاى خیالى تصویر میکنند و براى آنها سجده میکنند و براى تقرّب به آنها نذرهائى تقدیم میدارند؛ بدین جهت اسلام براى اینکه عقیدهی مردم را به نور توحید خالص منور نماید عقیدهی مستقل دیگرى را بیان کرده است.
رسول اکرم صلى الله علیه وسلم براى ما توضیح داده که آن آفریدگان نورانى را که بعضى براى خود خدا قرار داده اند یا اینکه آنها را ذریهی خداوند متعال میدانند، در حقیقت فرشتگان خداى متعال اند که در الوهیت، یعنى دستگاه خدایی اوتعالى مداخلهاى ندارند بلکه همه مطیع امر خداى متعال اند و بر خلاف امر اوتعالى کارى نمیکنند و خداوند متعال به وسیلهی آنها امور کشورش را اداره مىکند و فرشتگان اوامر او را به خوبى انجام میدهند و از خود هیچ قدرت و نیروئى ندارند و در سایهی قدرت و توانائىیى که به آنها از جانب اوتعالى داده شده است، نمیتوانند در برابر خداوند متعال طرحى و پیشنهادى داشته باشند. و نیز توانائى آن را ندارند که در پیشگاه اوتعالى براى کسى شفاعت کنند و براى انسانها مایهی سرشکستگى و ننگ است که آنها را عبادت کنند یا از آنها یارى بخواهند.
زیرا خداى متعال روزى که آدم علیه السلام را آفرید به فرشتگان امر کرد که او را سجده کنند، و به آدم علمى داد که به آنها نداده است و آدم را خلیفه و جانشین خودش در روى زمین قرار داد و براى آنها چنین عنوانى قائل نشد. در این صورت براى انسان چه ننگى بالاتر از این است که در برابر فرشتگان سجده کند، که قبلاً آنها در برابر آدم علیه السلام سجده کردهاند؟
و چه شرمندگى براى انسان بالاتر از اینکه از فرشتگان طلب و سوال کند؟
رسول اکرم صلى الله علیه وسلم ما را از عبادتکردن فرشتگان و از شریک قراردادن آنها به خداوند متعال منع فرموده و ضمناً براى ما تشریح نموده که آنها بندگان برگزیدهی خداوند متعال و از گناه و اشتباه منزه اند و فطرت شان طورى قرار داده شده است که از اوامر خداوند متعال سرپیچى نتوانند و آنچه از بالا به آنها امر میشود، اجرا میکنند و آنها همیشه در حالت عبادت اند و خداوند متعال از بین آنان فرشتهی کریمى را برگزیده و او جبرائیل علیه السلام است که براى فرستادگان و پیغمبران خداوند متعال وحى مىآورد.
همین فرشته قرآن عظیمالشان را بر محمد صلى الله علیه وسلم نازل کرده. و یک دسته از این فرشتگان در هر لحظه اى با انسان همراه اند و هر حرکتى چه خوب و چه بد که از انسان صادر شود، آنها مىبینند و مىشنوند و حتى هر حرفى را که از دهن انسان بیرون آید، چه پسندیده و چه ناپسندیده، ثبت و ضبط میکنند و سجل اعمال هر انسان نزد آن فرشتگان محفوظ میماند و آن روزیکه شخص نزد خداوند متعال در برابر عدالت الهى مىایستد، پروندهی او را به او عرضه میکنند و در بارهی هرکارى که در دورهی زندگى این دنیا، نهانى ویا آشکار، چه خوب و چه بد انجام داده، شهادت خواهند داد.
راجع به حقیقت فرشتگان و چگونگى خلقت آنها، هیچگونه خبرى به ما داده نشده است و فقط از صفات آنها خبر داده شده است و به ما امر شده که به وجود آنان ایمان داشته باشیم و براى شناختن چگونگى آنان راهى نداریم، و اگر در خصوص چگونگى آنان چیزى از پیش خودمان بسازیم البته دلیل نادانى ما محسوب خواهد شد.
ولى انکار وجود آنان کفر است و هیچ کس نیز نمیتواند دلیل بر انکار وجود فرشتگان اقامه کند، و انکار وجود فرشتگان در حقیقت تکذیب پیامبران است.
حقیقت امر این است که به وجود فرشتگان ایمان نمىآوریم مگر از آن جهت که پیغمبر راستگوى تصدیق شده امر کرده است که به وجود فرشتگان ایمان داشته باشیم.
ایمان به کتابهاى خداوند متعال:
سومین موضوعى که به واسطهی رسول اکرم صلى الله علیه وسلم به ما امر شده که به آن ایمان داشته باشیم کتابهاى خداوند متعال است که بر فرستادگان و پیغمبران خداوند متعال نازل گردیده است.
همانطوریکه خداوند متعال قرآن کریم را بر پیغمبر ما محمد صلى الله علیه وسلم نازل کرده، کتابهاى دیگرى را قبل از آن بر پیغمبرانش نازل فرموده و نام بعضى از آن کتابها را به ما خبر داده است.
صحف ابراهیم بر ابراهیم علیه السلام، و تورات بر موسى علیه السلام، و زبور بر داود علیه السلام، و انجیل بر عیسى علیه السلام نازل شده است.
ولى از نامهاى کتابهاى دیگرى که بر سایر پیامبران علیهم السلام نازل شده، خبرى به ما نرسیده است و به طور قطع و یقین از کتب دینى دیگرى که از طرف خداوند متعال نازل شده و یا نازل نشده خبرى نداریم جز اینکه اینقدر ایمان داریم که هر کتابى که از جانب خداوند متعال نازل شده باشد حق است.
از این کتابهایى که نام شان به ما خبر داده شده است، باید بگوییم که از صحف ابراهیم علیه السلام اثرى در دنیا نیست و لیکن در بارهی تورات و انجیل و زبور در قرآن کریم خبر داده شده است که آنها هرچند نزد یهود و نصارى موجود است ولى همهی این کتابها را تحریف کرده و مطالب آن را جابجا حذف نموده و نظریاتى را از خود بر آن افزودهاند.
حتى خود یهودیان و مسیحیان امروز اعتراف دارند که کتابهاى اصلى که بر موسى علیه السلام و عیسى علیه السلام و داود علیه السلام نازل شده در دسترس شان نیست! بلکه ترجمهی آن کتابها را در دسترس دارند.
و همین ترجمهها نیز در طى اعصار و قرون دچار تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان گردیده است، و همچنین به محض خواندن این کتابها به خوبى آشکار میشود که بسیارى از مطالبى در آنها به چشم مىخورد که امکان ندارد از نزد خداوند متعال آمده باشد.
به هر حال اینقدر مسلم است که این کتابهائى که فعلاً در دنیا موجود است عین همان کتابهاى خداى متعال که بر موسى علیه السلام و عیسى علیه السلام و داود علیه السلام نازل کرده، نیست! و کلام خداوند متعال در این کتابها با کلام مخلوق مخلوط شده است به طوری که براى تمیز کلام خداوند متعال از کلام انسان وسیلهاى در دست نیست.
و اینکه، ایمان به کتابهاى گذشته داریم فقط از این جهت است که قبل از نزول قرآن کریم خداى متعال پیغمبرانش را با احکام معین نزد هر یک از ملتهاى گذشته فرستاده است و این احکام جز از نزد خداوند متعال که قرآن کریم را بر محمد صلى الله علیه وسلم نازل کرده، نبوده است. و قرآن کریم فقط به این منظور آمده که آن هدایتى را که مردم در زمان گذشته از آن برخوردار بودهاند و سپس آن را ضایع ساخته، یا عوض کرده یا با کلام بشر مخلوط کردهاند، زنده کند.
قرآن کریم آخرین کتابى است که از طرف خداى متعال براى آخرین پیامبر محمد صلى الله علیه وسلم نازل شده و فرق بین آن و بین کتابهاى گذشته به این قرار است:
1-کتابهائى که قبل از قرآن کریم نازل شده، نسخههاى اصلى آن از بین رفته و طوریکه قبلاً دانستید جز ترجمههایى از آنها اثرى از آنها باقى نمانده در صورتی که قرآن کریم با همان کلمات و حروفى که از نزد خداى متعال نازل شده تا اکنون محفوظ مانده است و هیچگونه تغییرى، در حرفى از حروف، یا حرکتى از حرکات آن راه نیافته است.
2- در سایر کتابها مردم کلام خود را با کلام خداوند متعال مخلوط کردهاند، به این معنى که در هر یک از این کتابها کلام خداوند متعال و تاریخ قومى و ملى و سیرة مردان بزرگ و پیغمبران و تفسیر مسائل شرعى که فقهاء استنباط کردهاند دیده میشود، به طوریکه کلام خداوند متعال از کلام غیر خدا شناخته نمىشود.
لیکن قرآن کریم به همان صورتیکه بوده باقى است و ملاحظه میکنید که سراسر آن کلام خالص خداوند متعال است و به کلام دیگرى آلوده و مخلوط نگردیده و آنچه را مسلمانان در تفسیر یا حدیث یا فقه یا سیرة رسول اکرم صلى الله علیه وسلم یا سیرة صحابه یا تاریخ اسلام نوشته اند با قرآن مخلوط نکردهاند و سراسر این مطالب در کتابهاى غیر از قرآن کریم مدون و محفوظ است.
3- همه کتابهایى که امروز نزد امتها و ملتهاى مختلف جهان دیده میشود امکان ندارد که کسى با استناد تاریخى ثابت کند که بر پیغمبر منسوب الیه نازل شده است.
بلکه بسیارى از کتابهاى دینى موجود است که اصلاً معلوم نیست بر چه کسى و در چه زمانى نازل شده است، لیکن وضع قرآن کریم این طور نیست؛ زیرا شواهد تاریخى بسیار قوى و دلایل قطعى در دست است که این کتاب بر محمد صلى الله علیه وسلم نازل گردیده و هیچکس کوچکترین شکى در این باره ندارد، بلکه بالاتر از این میتوانیم بگوییم و معلوم و مسلم است که هر آیهاى از آیات قرآن کریم در چه وقت و در کدام محلى بر حضرت محمد صلى الله علیه وسلم نازل شده است.
4- لغتهائى که کتابهاى قدیم به آن لغات نازل شده است روزگار آنها را از بین برده و نابود کرده است و فقط خبرى راجع به آن لغتها از دوران بسیار قدیم باقى مانده و بس، به طورى که در هیچ گوشهاى از کشورهاى جهان کسى به آن لغات تکلم نمیکند و کسانی که بتوانند آن لغتها را بفهمند افراد معین و محدودى هستند! و هرگاه آن چنان کتابها به همان شکل باقى مىماند، امروز محال بود که مردم آن را فهمیده و احکام آن را پیروى میکردند.
لیکن لغتی که قرآن کریم به آن نازل شده لغتى است زنده که دهها ملیون افراد بشر به آن تکلم میکنند و صدها ملیون مردم جهان آن را مىفهمند و در هر کشورى تدوین میشود و مردم آن را یاد میگیرند و هر کس بخواهد میتواند با کمال سهولت آن را بیاموزد و هر که فرصت آموختن آن را نداشته باشد هر جا باشد میتواند به کسى مراجعه کند که معانى و احکام آن را به او بفهماند.
5- وقتی که به کلیهی کتابهاى دینى که نزد ملتهاى مختلف جهان یافت میشود مراجعه کنید خواهید دید که روى سخن در هر یکى از این کتابها با ملت معین مخصوص است نه با همهی ملتها. و همچنین وقتى که به احکام مندرج در این کتابها مرجعه کنید، ملاحظه میکنید که بدون شک اکثر آن احکام براى زمان خاصى بوده که به اقتضاى شرایط و مقاصد و احتیاجات آن زمان آمده ولى در زمان حاضر نه مردم به آن احکام نیازى دارند و نه عمل کردن به آن امکان دارد، در این صورت معلوم میشود که این کتابها مخصوص زمان معین و ملت معینى بوده نه اینکه براى همیشه و براى همهی ملتها آمده باشد، و هیچ یک از این کتابها براى همهی مردم نبوده است.
نکتهی دیگر اینکه احکام این کتابها براى همان ملتهایی که آمده براى مدت محدودى بوده نه اینکه احکام جاوید و همیشگى باشد، لیکن وقتیکه با این نظر به قرآن نگاه کنید ملاحظه خواهید نمود که در هر جاى قرآن کریم روى سخن به طور کلى با انسان است و هیچگاه در خواندن هیچ آیهاى به خاطر خوانندگان خطور نمیکند که آن آیه مخصوص به امت معین باشد و شامل همه ملتها نباشد.
و همچنین عمل کردن به احکامى که در قرآن کریم ذکر شده در هر عصر و زمان و در هر محل و مکانى که باشد ممکن است و این معانى همه شاهد ناطق و دلیل گویائى است بر اینکه قرآن کریم براى همهی جهانیان آمده تا ابدالدهر.
6- هرچند کتابهاى قدیم هر یک مشتمل بر کارهاى خیر و درستى و راستى است و مبادى اخلاق و صلاح را به انسان تلقین کرده و براى ارشاد وى به طریق مستقیم و برآوردن حاجتها و نیازمندیهایش مطابق رضاى خداوند متعال تعلیماتى میدهد ولى کتابى نیست که حاوى کلیه فضایل و محسنات باشد و طورى نیست که نکتهاى از آن نکات فروگذار نشده باشد.
ولى چیزیکه قرآن کریم را در این باره از سایر کتابهاى قدیم ممتاز قرار میدهد این است که آنچه از فضایل در کتابهاى قدیم نگاشته نشده و در آن کتابها دیده نمیشود، در قرآن کریم جمعاً بیان شده، به علاوه محسنات و خیراتى که در آن کتابها دیده نمیشود.
7- از آنجائی که انسان در کتابهاى دینى قدیم تصرفاتى کرده، بسیارى از امورى که موافق عقل و حقیقت نیست و بر ظلم و تعدى استوار است و عقیده و عمل انسان را فاسد و تباه میسازد، در آن کتابها راه یافته است، بلکه بعضى از این کتابها حاوى مطالبى است از قبیل فحشاء و منکرات و انحطاط اخلاقى.
لیکن قرآن کریم از هر جهت از چنین مطالبى منزه است و چیزى که مخالف عقل باشد و یا بتوان با برهان و با تجربه آن را تخطئه کرد در آن وجود ندارد، و در هیچ یک از اوامر و احکام قرآن کریم ظلمى یا تجاوزى احساس نمیشود.
و همچنین چیزیکه موجب گمراهى انسان باشد دیده نمیشود و نیز اثرى از فحشاء و منکرات و بىبند و باری اخلاقى وجود ندارد بلکه از اول تا آخر مملو از حکمتهاى عالى و موعظههاى حسنه و سودمند است و به مردم عدل و داد مىآموزد و آنها را به صراط مستقیم و به پیروى بهترین احکام و قوانین ارشاد میکند.
این است مزایایى که به خاطر آن مردم سراسر دنیا مامورند که به قرآن ایمان بیاورند و فقط تابع همین کتاب باشند نه کتابهاى دیگر.
زیرا حد اکثر آنچه را ممکن است انسان براى زندگانى مطابق رضاى خداوند متعال از لحاظ ارشاد و هدایت احتیاج داشته باشد، قرآن کریم آن را بدون کم و زیاد بیان کرده است و دیگر با بودن قرآن کریم انسان حاجتى به کتابهاى دیگر نخواهد داشت.
حال که فرق بین قرآن کریم و سایر کتابها را دانستید به سهولت میتوانید فرق ایمان به قرآن کریم را با ایمان به سایر کتابها بدانید.
مقصود این است که ایمان به کتابهاى قدیم تا حدى است که به آن تصدیق داشته باشیم، یعنى اقرار کنیم که این کتابها از طرف خداوند متعال است و در اصل درست بوده و فقط براى همان منظورى آمده که قرآن کریم براى تکمیل آن نازل شده است.
و ایمان به قرآن کریم از این لحاظ است که این کلام خالص خداوند متعال است و حق، و هر یک از الفاظ آن به همان صورت اول محفوظ مانده و هر کلمهی آن صحیح است و درست، و اجراى هر امرى از اوامر آن فرض است و آنچه مخالف احکام قرآن کریم باشد باید آن را رد کرد.
ایمان به پیغمبران خداوند متعال:
به ما امر شده که بعد از ایمان به کتابهاى خدا به پیغمبرانش هم ایمان داشته باشیم.
در فصل سابق براى شما توضیح دادیم که براى همه مردم زمین پیغمبرانى از طرف خداوند متعال آمده اند و مردم را به اسلامى دعوت کردهاند که براى تعلیم آن در پایان کار محمد صلى الله علیه وسلم آمده است، بطورى که گوئى همه فرستادگان و پیغمبران خدا از یک سلسله معینى بودهاند، در این صورت اگر کسى یکى از آنان را تکذیب کند مثل این است که همه راتکذیب کرده باشد و هر آن کس که یکى از آنانرا تصدیق کند بر او لازم آید همه را تصدیق کند.
توضیح گفتار اینکه: فرض کنید با ده نفر سر و کار دارید که گفتار همه یکسان است، در این صورت اگر حرف یکى از آن ده نفر را تصدیق کردید مثل این است که حرف همه آن ده نفر را تصدیق کرده باشید و اگر حرف یکى را تکذیب کردید مثل این است که همان حرف را تکذیب کردید که آن ده نفر بیان مىکنند و بدین طور تکذیب هرده نفر لازم خواهد آمد؛ زیرا همه همان حرفى را مىگویند که یکى مىگوید. بنا بر همین ایمان به همه پیغمبران در اسلام لازمى و لا بدى شمرده شده است کسی که بین پیغمبران خدا فرق بگذارد و به یکى ایمان بیاورد و به دیگران ایمان نیاورد چنین آدمى به راستى کافر است.
در روایات از پیغمبر ما صلى الله علیه وسلم روایت شده است: عدد پیغمبرانى را که خداوند متعال براى امتها و ملتهاى مختلف جهان فرستاده یکصد و بیست و چهار هزار نفر بوده است. و اگر در عمر این جهان فکر کنید، و اقوام و ملتهایى که در این جهان بوده و از بین رفته اند از نظر بگذرانید، ملاحظه خواهید کرد که این عدد براى پیغمبران زیاد نیست، و به پیغمبرانی که داستان آنها را قرآن براى ما بیان کرده، باید به طور صریح ایمان داشته باشیم و نسبت به سائر پغمبران که داستان آنها به ما نرسیده، به ما امر شده است که عقیده بداریم که آن همه کسانى را که خداى متعال براى تعلیم بندگانش فرستاده و مردم را به راه راست هدایت کردهاند، همه راستگو بودهاند. بدینجهت به تمام کسانی که امید میرود جزء پیغمبران خدا باشند و به کشورهاى هند و چین و مصر و آفریقا و اروپا و سایر کشورهاى جهان فرستاده شدهاند، ما باید ایمان داشته باشیم.
ولى هیچوقت حق نداریم به یکى از آن کسانی که مردم پیرو دین او هستند اهانت کنیم، یا نام او را به زشتى ببریم؛ زیرا چه میدانیم شاید به راستى از پیغمبران خدا بودهاند و مردم پس از درگذشت آنان دین شان را عوض کردهاند، همانطوریکه پیروان موسى و عیسى (علیهما السلام) کردهاند، و هر گاه عقیده و نظرى ابراز کنیم باید در موضوع عادات و رسوم و تشریفات دینى شان به وضعی که هست باشد، ولى در بارهی کسانی که این دینها را تأسیس کردهاند، باید کاملاً ساکت باشیم، براى اینکه در بارهی فرستاده اى از فرستادگان خدا عملى که مخالف ادب باشد از ما صادر نشود.
بین محمد صلى الله علیه وسلم و سایر پیغمبران خدا در زمان گذشته بدین لحاظ فرقى نیست که همه راستگویانى بودهاند که از طرف خدا فرستاده شدهاند و راهنماى راه راست خدایی بودهاند، و ما امر شدهایم که به هر یک از آنان ایمان داشته باشیم.
ولى بر اینکه در این حیثیات که بیان کردهایم همه پیغمبران یکسان بودهاند. فرقى هم از سه جهت در میان ایشان صلى الله علیه وسلم و سایر پیغمبران وجود دارد؛ آن سه جهت این است که:
پیغمبران دیگر براى امتهاى خاص و براى زمانهاى معین آمده اند، لیکن محمد صلى الله علیه وسلم براى همه جهانیان فرستاده شدهاند تا روز قیامت، به طوریکه در فصل گذشته دانستید.
تعلیمات آن پیغمبران یا به کلى از بین رفته و یا اگر از بعضى آثارى باقى مانده باشد، به صورتهاى اصلى نیست و همچنین از سیرة و رفتار و احوالشان چیزى در دست نیست و حقیقت آن در میان روایتها و افسانهها و داستانهایی که مردم از پیش خود ساختهاند گم شدهاست و حتى اگر کسى بخواهد و بکوشد نیز امکان ندارد که حقیقت آنرا بدست آورده و از آن پیروى آن کند، و در صورتی که تعلیمات و سیره و رفتار و گفتار و کردار و اخلاق و عادات و خصلتهاى محمد صلى الله علیه وسلم از هر جهت در کتابها ثبت و ضبط و در دسترس مردم است.
حقیقت امر این است که در میان تمام فرستادگان و پیغمبران خدا تنها فرد زنده محمد صلى الله علیه وسلم است، و ایشان تنها کسى است که همه مردم میتوانند پیروش باشند، و از هدایت و راهنمائى ایشان بر خوردار گردند.
3- تعلیمات اسلامى را که پیغمبران قدیم آوردهاند تعلیمات کاملى نبوده، به همین جهت هر پیغمبرى که آمد جز این نبود که تعلیمات پیغمبران قدیم و احکام و قوانین و روشهاى هدایت و رهبرى آنانرا اصلاح کند و قسمتهایى را حذف کند و چیزهائى بر آن بیفزاید بدین طریق عامل ترقى و تکامل و اصلاح قبل از محمد صلى الله علیه وسلم کارش را انجام داده، لهذا خداى متعال پس از گذشتن دوران آن تعلیماتشان را حفظ نکرد؛ زیرا پس از آمدن تعلیم کامل جدید، دیگر مردم نیازمند تعلیم ناقص سابق نبودند.
د ر پایان کار محمد صلى الله علیه وسلم تعلیم کامل اسلامى از هر جهت جامعى را آورد و بدین طر یق شرایع سایر پییغمبران با رسالت محمد صلى الله علیه وسلم منسوخ گردید، و دلیل آن این است که پیروى از نا قص در برابر کامل مخالف عقل است، و کسی که از محمد صلى الله علیه وسلم پیروى کند از همه پیغمبران پیروى کرده است به جهت آنکه آنچه خیر و صلاح در تعلیمات پیغمبران قدیم بوده، در تعلیمات محمد صلى الله علیه وسلم وجود دارد و هر آنکس که از اجراى این تعلیمات روى بر گرداند و پیرو پیغمبر دیگرى بشود از بسیارى خیر و برکت و امتیازات محروم خواهد ماند؛ زیرا آن خیرها و برکات که در بعد آمدند در آن تعلیم قدیم نبوده و به خاطر همین امتیازات است که همهی افراد بشر ناگزیرند به محمد صلى الله علیه وسلم ایمان بیاورند و تعلیمات ایشان را پیروى کنند به هر حال وظیفهی مسلمان، این است که به سه جهت به محمد صلى الله علیه وسلم ایمان داشته باشد که:
1- اول اینکه ایشان صلى الله علیه وسلم صادق است که از طرف خداوند متعال آمده است.
2- دوم اینکه هدایت و رهنمائى ایشان صلى الله علیه وسلم کامل است و نقصى و خطائى و اشتباهى ندارد.
3- اینکه آخرین پیامبر است که از طرف خداوند متعال براى تمام امتها و ملتهاى جهان فرستاده شده است و تا روز قیامت کسى دیگرى که ایمان به او شرط اسلام باشد و کسی که به او ایمان نیاورد کافر شناخته شود، نخواهد آمد.
ایمان به روز آخرت:
پنجمین مطلبى که ما را محمد صلى الله علیه وسلم امر فرموده که باید به آن ایمان داشته باشیم موضوع روز آخرت است، و به آنچه در بارهی آن روز باید ایمان داشته باشیم این است که:
1- خداى متعال این جهان و همه آفریدههایى را که در این جهان وجود دارد در آن روزی که معروف به (روز قیامت) است محو و نابود خواهد کرد.
2- سپس خداى سبحانه و تعالى یکبار دیگر مردم را زنده میکند و آنها را نزد خودش جمع میکند و آن روز بنام (حشر) یعنى جمع شدن یا به نام (بعث) که به معناى برانگیختن است نامیده میشود.
3- سپس آنچه را مردم کسب کردهاند چه خوبى و چه بدى، بدون کم و زیاد به محکمه خداى متعال تقدیم میشود.
4- خداى متعال کارهاى خوب و بد هر فردى از افراد بشر را وزن میکند آنگاه هر کسى که کفهی کارهاى خوب او برترى داشته باشد، او را مىآمرزد و هر کسى که کفه کارهاى بد او برترى داشته باشد او را مجازات میکند.
5- آن کسانیکه آمرزیده مىشوند به بهشت میروند و کسانى را که خدا مجازات میکند به دوزخ میروند.
احتیاج به ایمان به روز آخرت:
عقیده به آخرت را همان طوری که محمد صلى الله علیه وسلم عرضه داشته سایر فرستادگان و پیغمبران خدا هم عرضه داشتهاند. این عقیده براى هر عصر و زمانى شرطى از شرایط اسلام دانسته شده و کلیه پیغمبران کسى را که به این موضوع عقیده نداشته یا در آن شک کند، کافر شمردهاند؛ زیرا ایمان به خدا وکتابها و فرستادگان او بدون این عقیده معنى ندارد و در این صورت سائر زندگانى انسان تباه و خراب مىماند، و باید دانست که این موضوع امرى است واضح، و فهمیدن آن اشکالى ندارد، به دلیل اینکه، اگر از شما بخواهند که کارى انجام دهید اولین سئوالى که به ذهن شما خطور میکند این است که بگویید:
اگر این کار را بکنم چه فایده اى براى من خواهد داشت؟
و اگر این کار را نکنم چه ضررى بمن خواهد رسید؟
چرا این پرسش در ذهن شما خطور میکند؟
علت آن این است که انسان بنا بر فطرت و انگیزهی درونى خودش مىفهمد که هیچگاه به کارى که براى او سود نداشته باشد، نباید اقدام کند و بدین جهت شما نیز به کارى که امید سودى از آن نداشته باشید دست نخواهید زد. و هم از کارى که اطمینان داشته باشید به شما ضررى و زیانى نخواهد داشت، باز نخواهید ماند.
حالت شک و تردید نیز چنین است: به این معنى که اگر در مفید بودن کارى شک داشتید با میل و رغبت در انجام آن اقدام نخواهید کرد و همچنین در هر کارى که در ضرر آن شک داشته باشید امکان دارد که از انجام آن احتراز کنید و دورى جویید.
به بچهها نگاه کنید، چرا خودشان دست در آتش مىاندازند به جهت اینکه بطور علم الیقین نمیدانند که آتش چیز سوزنده است. و همچنان چرا بچهها از درس و دانشآموزى فرار میکنند؟
علتش این است که فواید علمىیى را که بزرگان میخواهند در ذهن آنان تلقین کنند، نفوس کودکان قبول نمیکند و در دلشان جاى نمیگیرد، اینک تأمل بکنید کسی که به روز آخرت ایمان نمىآورد نیز چنین است؛ زیرا ایمان به خدا و پیروى از احکام خدا را کارى عبث و بیهوده مىانگارد، در نتیجه طاعت خدا را بىفایده و معصیت خدا را بىضرر میداند، از چنین کسى چه امیدى میتوان داشت که او امرى که خدا بر پیغمبرانش نازل کرده و در کتابهایش توضیح داده اجرا کند، و هر گاه چنین کسى به خدا نیز ایمان بیاورد ایمان او بىمعنى خواهد بود؛ زیرا او خدا را اطاعت نخواهد کرد و هیچگاه در زندگى مطابق رضاى خداى متعال گامى بر نخواهد داشت.
مطلب به همین جا ختم نمیشود، بلکه انکار و اقرار انسان به زندگى آخرت تأثیر عمیق و قاطعى در حیات او دارد، بلکه طوری که قبلاً توضیح دادیم فطرت انسان به او حکم میکند که به هیچ عملی اقدام نکند، مگر اینکه فایده یا ضرر آنرا حساب کند، در اینصورت از کسی که جز به همین نفع و ضرر دنیوى نظرى ندارد، چگونه میتوان امیدوار بود که به عمل صالحى اقدام کند که در این دنیا امید فایدهایى از آن نداشته باشد؟
یا از عمل زشت و ناروائی که در این دنیا به او ضررى نداشته باشد اجتناب نماید؟
لیکن آن کسی که به ظاهر کارها اعتنائى ندارد و نظرش متوجه نتایج کارهاست، نفع یا ضرر این جهان را امرى عارضى مىانگارد و حق را بر باطل و خیر را بر شر ترجیح میدهد؛ زیرا نظر او به فایده یا ضرر ابدى آنست.
اگر چه انجام عمل خیر، مستلزم بزرگترین زیانها، و ارتکاب عمل زشت، بزرگترین فایدههای مادی را در برداشته باشد.
حالا شما فرق عظیم و تفاوت فاحش بین این دو شخص را در نظر بگیرید و بسنجید ...
خیر یا نیکى در نظر اولى همان است که نفعش در همین زندگانى فانى بدست آید، مثل اینکه ثروتى را تحصیل کند یا زمینى را مالک شود یا به منصبى سرافراز شود، یا در میان مردم به یک نامى مورد پسندش مشهور گردد و یا به لذت و مسرتى برسد که مقدارى از خواستههاى نفسانى او را تأمین کند و به همین طور شر یا بدى در نظر او چیزى است که در همین دنیا براى او ایجاد ناراحتى کند و یا اینکه از نتیجهی آن بترسد، مانند نقص در اموال و نفوس و میوهها یا انحراف در صحت یا بدنام شدن در میان مردم یا مجازات دولت یا حزن و اندوه و دلتنگى و ناگوارى.
خیر یا نیکى در نظر شخص دوم آن چیزى است که باعث رضاى خدا باشد و شر یا بدى آن چیزى است که خدا را به خشم آورد، پس چنین شخصى در هرحال، خیر و نیکى را خیر میداند اگرچه که در این دنیا براى او سودى ندهد و او را به ضرر و زیان مبتلا سازد، ولى یقین دارد که خدا در آخرت نفع ابدى و سود جاوید به او خواهد داد.
و نیز عقیده دارد به اینکه: بدى در هر حال بد است، اگرچه که در این دنیا از زشتى و شومى آن صدمهاى به او نرسد و نوع سودى نیز نصیب او گردد و بطور (علم الیقین) مىداند که اگر در این دنیا از عقاب و مجازات کارهاى زشتش نجات یابد در آخرت راه فرارى نخواهد داشت.
به موجب همین فکر و انگیزه از این دو طریق مختلف، انسان یکى را در زندگانى خودش انتخاب میکند، به این توضیح که:
آن کسی که به آخرت ایمان نیاورده ممکن نیست که او یک قدم در طریق اسلام بردارد؛ زیرا وقتیکه اسلام به او بگوید:
(بخاطر رضاى خدا زکات مالت را به بینوایان و در ماندگان بده)
خواهد گفت: زکات از دارائى من مىکاهد بهتر این است که بجاى دادن زکات،
(ربا) بگیرم و خلاف کسانى که از من وام مىگیرند به محکمه عرض حال خواهم داد، و همینکه حکم محکمه به نفع من صادر شد، خانه و دارائى و اثاث البیت آنان را مصادره خواهم کرد... و هنگامیکه اسلام به او بگوید (راستگو باش، و از زورگوئى و دروغ بپرهیز! (اگرچه که در راستگویى بزرگترین ضررها و در دروغ گفتن بزرگترین منفعتها باشد).
خواهد گفت: اگر راستگویى براى من ضرر داشته باشد، چرا راست بگویم؟
و اگر زور گوئى یا دروغگوئى براى من فایدهاى داشته باشد و مرا در آن خوف بدنامى هم نباشد چرا از آن احتراز کنم؟
شخصى از مکانی عبور میکند و چیز گرانبهایی را مىبیند! اسلام به او میگوید:
(این چیزى را که یافتهاى مال تو نیست) هرگز مگیر ولى او مىگوید:
چرا این چیزى را که بىمقدمه و بدون رنج و زحمت بدست آوردهام و پولى براى آن ندادهام، از دست بدهم؟
کسى هم نیست که مرا ببیند و پاسبانى کند، یا در محکمه شهادت بدهد، یا مرا در میان مردم بدنام کند، در اینصورت چرا از آن استفاده نکنم؟ و آنرا در راه مصلحت خود مصرف نکنم؟
کسى امانتى را به او مىسپارد و سپس مىمیرد، اسلام به اومىگوید: (در مال دوستت خیانت مکن! امانتش را به خانوادهاش تسلیم کن) لیکن او مىگوید:
چرا این کار را بکنم؟ آیا شاهدى وجود دارد بر اینکه فلان مردى که مرده، امانتى به من سپرده است؟ و آیا ورثهی او از چنین امانتى خبر دارند؟
در صورتیکه با کمال سهولت براى من امکان دارد که این مال را بخورم و کسى نیست که مرا به محکمه جلب کند، و بدنامى هم براى من ببار نخواهد آورد، پس اگر این امانت را به صاحبانش برسانم سفاهت خواهد بود.
خلاصهی گفتار اینکه اسلام او را در هر گامى از گامها و در هر مرحلهاى از مراحل زندگى به سیر در خط مستقیم ارشاد میکند ولى او معارضه مىکند و جز راهى که مطابق هوى و هوسش باشد، هیچ راه دیگرى را انتخاب نمیکند؛ زیرا ارزش هر چیزى در اسلام تابع نتایج ابدى در آخرتست، ولى نظر چنان کسى از توجه به نتایج حاصله در این دنیا تجاوز نمیکند.
از اینجا است که مىفهمیم به چه دلیل براى انسان ممکن نیست بدون عقیده به آخرت مسلمان باشد، بلکه حق این است که بگوییم:
انکار کردن حیات آخرت، مطلق انسان را از درجهی انسانیت، به پستترین درجات حیوانیت، سقوط میدهد، چه رسد به اینکه انسان مسلمان باشد!
راستى و درستى عقیده به آخرت:
عقیده به آخرت و احتیاج انسان به آن و فایدهی آن را دانستید، اینک بطور اختصار براى شما توضیح میدهیم که عقیدهی مربوط به آخرت را طوریکه رسول اکرم صلى الله علیه وسلم بیان فرموده، به حکم عقل نیز حق است و درست، و این عقیده هر چند ناشى از ایمانى است که به پیغمبر خدا صلى الله علیه وسلم داریم و آنچه را آورده است درست میدانیم و در این باره مدار بر عقل نیست، لیکن اگر قدرى فکرمان را بکار اندازیم، تشخیص میدهیم که در باب آخرت این عقیده از هر جهت نزدیک به عقل است، به دلیل اینکه:
در دنیا راجع به آخرت و زندگانى در آن جهان سه عقیده وجود دارد:
1- گروهى میگویند: زندگانى جز همین حیات دنیا نیست، زنده مىشویم و میمیریم و دیگر بعد از مرگ حیاتى در کار نیست، البته این عقیدهی ملحدان است یعنى کسانی که به نام علماى علوم طبیعى (SCIENTIST ) شناخته میشوند.
2- جمعى دیگر میگویند: براى اینکه انسان به سزاى اعمالش برسد، در همین دنیا چند بار مىمیرد، به این معنى که اگر کارهایش در دورهی زندگانى اول زشت باشد، در دورهی دوم به شکل یکى از حیوانات در خواهد آمد، مانند سگ یا گربه. یا اینکه به صورت درختى در خواهد آمد یا به شکل یکى از نازلترین و پستترین افراد بشر، ولى اگر کارهائى خوب انجام داده باشد، ترقى خواهد کرد و درجهی بالاترى را عروج خواهد کرد. بدیهى است کسانى طرفدار چنین عقیده اى هستند که فکر دینى شان نارساست و خام.
3- جمعیت سوم کسانى هستند که به روز آخرت و حشر و به حاضر شدن در پیشگاه خداوند متعال و مجازات و مکافات انسان براى کارهائى که کرده، ایمان دارند. این عقیدهاى است که پیغمبران (علیهم السلام) همه آنرا تبلیغ کردهاند.
اینک نگاهى کوتاه به این عقاید سهگانه مىاندازیم و میگوییم:
حرفى را که گروه اول بر زبان میرانند و در اثبات عقیده شان بر آن اعتماد میکنند این است که میگویند:
تا کنون انسانى را ندیدهایم که پس از مردن دوباره زنده شده باشد، بلکه خاک همه را مىخورد و بعد از وفات همه را نابود مىکند. و از همین جا میدانیم که زندگانى بعد از مرگ نیست.
باید پرسید: آیا چنین دلیلى حجت انگاشته میشود؟
اگر هیچکس را ندیدهاید که پس از مرگ زنده شود، آخرین حرفى که در این زمینه میتوان گفت جز این نیست که بعد از مرگ نمیدانیم چه پیش خواهد آمد ولى ادعاى شما دایر بر اینکه میدانید پس از مرگ حیاتى نیست، حرفى است که دلیلى براى آن ندارید.
فلان مرد دهاتى که هواپیما را ندیده ممکن است بگوید: من نمیدانم هواپیما چیست؟
ولى اگر بگوید: من مىدانم که در این جهان چیزى که بنام هواپیما معروف شده باشد وجود ندارد، همه مردم او را احمق خواهند دانست؛ زیرا معناى ندیدن شیء معینى آن نیست که اصلاً چنان چیزى وجود ندارد، بلکه اگر مردم سراسر جهان بگویند که چنان چیزى را با آن نام و نشان ندیدهاند، با اینحال جایز نیست ادعا کنند که چنان چیزى اصلاً وجود ندارد.
یا بگویند: امکان ندارد که چنان چیزى وجود داشته باشد!
اما عقیدهی دوم که مىگوید:
بشرى که در زندگى فعلى انسان دیده مىشود به جهت آنست که در دورهی زندگى سابق که حیوان بوده کارهاى خوبى را انجام داده است و حیوان از آن جهت در زندگى فعلى حیوان است که در دورهی زندگى سابق که انسان بوده کارهاى بدى را انجام داده و به عبارت دیگر اینکه اگر انسان، انسان است و حیوان، حیوان است و درخت، درخت است، نتیجه کارهاى خوب یا کارهاى بد دوران زندگى گذشتهی اوست، و بدینطریق مرگ و زندگى در این دنیا پشت سرهم در جریان است.
پرسشى که در این باره پیش مىآید اینست که:
(در آغاز امر چه چیزى وجود داشته است؟)
اگر بگویند: (انسان).
باید بپذیریم که قبل از این باید حیوان و یا درخت بوده باشد، ورنه سوال میشود که قالب انسان در پاداش کدام عمل خوب به او داده شده است؟
و اگر بگویند: پیش از آنکه به صورت انسان در آید (حیوان یا درخت بوده).
باز ناگزیر بایدگفت: قبل از این باید انسان بوده باشد، ورنه سوال میشود به پاس چه عمل زشتى قالب حیوان و یا درخت به او داده شده است.
حقیقت امر این است که طرفداران این عقیده نمىتوانند آغاز آفرینش را از یک طبقه معینى شروع کنند؛ زیرا هر طبقهاى باید مسبوق به طبقه دیگرى باشد تا اینکه طبقة دیگر نتیجة اعمال طبقهی سابق شناخته شود.
و این وضع مخالف عقل است و به هیچ وجه با عقل سازگار نیست.
حالا عقیدهی سوم را در نظر بگیرید:
اولین مطلبى که در این عقیده بیان شده این است که:
خداى متعال روز معینى را مقرر داشته که این جهان در آن روز به پایان برسد و خداوند متعال این کارخانهی خود را در هم و بر هم کرده یک کارخانة دیگر که اعلىتر از اول باشد تخلیق کند، و زمین و آسمان هر یک بصورت دیگرى در آید. هیچ عاقلى در این موضوع شکى ندارد و هر چه انسان دربارهی دستگاه این جهان بیشتر فکر کند، بیشتر بر معرفتش خواهد افزود و ادواتى که در این دستگاه وجود دارد محدود است و به ناچار هر محدودى روزى باید نابود شود، به همین جهت است که همه علماى علوم طبیعى اجماع دارند که این خورشید روزى سرد خواهد شد و نورش با یکدیگر برخورد خواهند داشت و آن وقت این دنیا منقرض خواهد شد.
سپس در ضمن همین عقیده چنین آمده است که: به انسان حیات دیگرى داده خواهد شد.
آیا چنین امرى محال است؟
اگر گفته شود: بلى! محال است.
میگوییم:
این زندگى دنیا که اکنون انسان ازآن بهره میگیرد چگونه براى انسان آماده شده است؟.
بدون تردید آن خدایی که انسان را در این جهان آفریده است البته میتواند پس از مرگ دوباره او را خلق کند.
مطلب دیگرى که در خلال این عقیده به چشم مىخورد، این است که کارهاى خوب یا بدى که از انسان صادر شده بصورت سند محفوظ است و به روز حشر عرضه خواهد شد.
این است مطلبى که امروز در دنیا هم به مشاهده مىآید.
قبلاً تصور مىشد، آوازی که از دهان بیرون آید بعد از چندى تموّج در فضا فنا مىشود. ولى حالا معلوم شده که هر آواز و حرکتى اثرى بر گرد و پیش خود وارد مىکند و آن اثر وارد شده در فضا محفوظ است و امکان دارد دوباره جمع شود. و روى همین اصول نوار ثبت ایجاد شده، و ازین جا معلوم میشود که سند هر آواز و حرکتى که از ما صادر شود در فضا منقوش مىشود. و اگر صورت حال چنین است این امر متحقق مىشود که نامهی اعمال ما به تمام و کمال محفوظ است و مىتواند که دوباره عرضه داشته شود.
درضمن این عقیده مطلب چهارم چنین است که (خداوند متعال به روز حشر محکمهی انصاف قائم خواهد کرد و هر عمل نیک را مکافات و بد را مجازات خواهد داد) چه کسى میتواند که از امکان این مطلب انکار کند؟.
باید پرسید: چه چیزى درآن خلاف عقل است؟
عقل خود تقاضا میکندکه روزى محکمهاى براى انصاف قائم شود و به درستى و راستى کامل، همه امور فیصله شوند. چه ما مىبینم که گاهى در این دنیا شخصى کار نیک مىکند ولى هیچ فائدهاى ازآن به او نمیرسد و شخصى دیگرى کار بد مىکند ولى به هیچ ضررى دچار نمیشود و حتى گاهى هم مىبینیم که شخصى کار نیک کرد و دچار ضرر و خسارت شد و شخصى دیگر کار بد را ارتکاب کرد مگر هیچ ضررى به او نرسید.
پس هر عقلى در چنین شرائطى حکم مىکند که لازما، جهانى باشد که آنجا برای نیکوکاران جزاى کار نیک داده مىشود و بدکاران سزاى کار بد خود را مىچشند. آخرین موضوع مربوط به این عقیده وجود بهشت و جهنم است. در این باره نیز باید گفت: وجود این دو محال نیست؛ زیرا خداى متعال که میتواند خورشید و ماه و مریخ و زمین را خلق کند، چگونه از آفریدن بهشت و جهنم عاجز است؟
و خداى متعال وقتی که مردم را در محکمهی عدلش جمع مىکند و آنها را مکافات به اعمال نیک و مجازات به اعمال بد مىدهد، شایسته و سزاوار این است که به کسانی که پاداش نیک میدهد، مقام عزت و کرامت و نعمت و مسرت عطا کند، و براى کسانی که سزاوار عذاب و شکنجه اند مقام خوارى ذلت و شکنجه و اندوه و درد مقرر دارد.
اگر در این زمینهها فکر کنید بدون تردید خواهید دانست که از میان همه عقائدی که امروز در دنیا وجود دارند، این عقیده که انسان بعد از مرگ زنده میشود، از هر جهت به عقل نزدیکتر است و در این عقیده نکتهاى که مخالف عقل باشد و یا وجود جنت و دوزخ در آن محال به نظر برسد، وجود ندارد.
به علاوه وقتی که چنین امرى به زبان محمد صلى الله علیه وسلم که راستگویى و امانت و عفافش را تصدیق داریم، بما رسیده و این امر از هر جهت به خیر و اصلاح ماست عقل ما حکم میکند که باید بدان ایمان داشته باشیم.
از چه جهت در صحت آن تردید کنیم، در حالیکه دلیل و حجتى بر خلاف آن نداریم؟.
کلمهی طیبه:
اینها عقاید پنجگانه اى است که بناى اسلام بر اساس آن استوار شده است، و همه این معانى در یک کلمه خلاصه شده است. بنا بر این وقتی که گفتید: (لا إله إلا الله) به بندگى خداى یگانه اقرار کرده اید و سائر خدایان باطل را کنار زده اید.
همچنین وقتی که گفتید:
(محمد رسول الله)، تصدیق کرده اید به اینکه محمد صلى الله علیه وسلم پیغمبرى است که خداوند متعال او را بسوى بندگانش فرستاده است، و چیزیکه با تصدیق شما به رسالت محمدصلى الله علیه وسلم لازم میگردد این است که:
شما به آنچه محمد صلى الله علیه وسلم در بارهی وجود خداى متعال و صفات او آموزش داده، و به آنچه از فرشتگان و کتابها و پیغمبرانش و روز آخر بیان کرده، ایمان دارید و در همان راهى سیر میکنید که محمد صلى الله علیه وسلم آن راه را به شما نشان داده و امر کرده است که خداى را به همان طریق عبادت کنید، و احکام و اوامر او را پیروى نمائید.
توجه: بنده ایمانیات را که باید به آن ایمان داشته باشیم پنج گفتهام، و این پنج رکن مأخوذ است از آیهی: 285 سورهی البقره که خداى متعال فرموده است:
«آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ»
یعنى: «پیغمبر و مومنان به آنچه خداوند متعال بر او نازل کرده ایمان آوردهاند...».
و آیهی: 136 از سورهی النساء که فرموده است:
«وَمَنْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ»
یعنى: «هر کس به خداوند متعال و به فرشتگان او و به کتابهایش و به فرستادگانش و به روز آخرت کافر شود...».
بدون تردید در حدیث پیغمبر (والقدر خیره وشرّه) هم در ایمانیات شامل شده است و بدین ترتیب تعداد عقائد بنیادى به عدد شش مىرسد ولى حقیقت امر این است که ایمان به (تقدیر) چیزى نیست که مستقل باشد؛ بلکه جزیى است از اجزاى ایمان به خداوند متعال، و بدین مناسبت قرآن کریم آنرا در ضمن بیان توحید ذکر فرموده و به همین جهت آنرا ضمن شرحی که براى کلمهی (لا إله إلا الله) آوردهام ذکر کردهام. و همچنین ذکر بهشت و جهنم و آتش دوزخ و صراط و میزان در بعضى احادیث، مستقل از امور دیگرى که ایمان به آن واجب است، آمده. و در واقع این معانى نیز اجزایى هستند از ایمان به آخرت).
نظرات