در بین تحلیلگران تاریخ تشریع اسلامی مشهور است که امام محمد بن ادریس شافعی (متوفی 204 هجری قمری) دو مکتب اهل حدیث و اهل رأی را با هم جمع کرده است. این یک دیدگاه است که به نظر من نیاز به تفکر انتقادی دارد. اگرچه شواهدی وجود دارد که ممکن است آن را تأیید کند. اگر از دادههای گستردهتر و جامعتر چشمپوشی کنیم، در اینجا یک موضوع روششناختی مطرح میشود که به چگونگی تاریخیسازی یک ایده و شکلگیری تصور دقیقتر از واقعیت تاریخی ارتباط پیدا میکند. آنچه من در اینجا میبینم این است که شافعی اهل حدیث بوده است و به همین دلیل است که مردم مکه به او لقب "ناصر الحدیث" داده بودند و همین لقب میتواند یک مقوله تفسیری باشد در حالی که مقوله «آشتی» بین اهل حدیث و اهل رأی، گویی در تلاش برای پر کردن شکافی است که در دورههای اولیه میان این دو گروه ایجاد شده بود و سرآغازش به قرن دوم هجری باز میگردد.
اما این مسأله را چگونه ثابت کنیم؟ مسأله را در همین مقاله و بخش دوم آن به یاری خدا در سه مبحث اساسی خلاصه خواهم کرد.
مبحث اول: مطالعه بستر و زمینه که در اینجا دو معنا دارد:
اولی: بستر نگارش کتاب رساله شافعی که در اینجا یک متن محوری است و از این رو شافعی آن را «الکتاب» نامیده است. نوشتن یک کتاب، به عنوان یک رویداد، باید در بستر خود قرار گیرد تا معنا داشته باشد. زیرا ما فرض میکنیم که چنین رویداد متمایزی - در ساختار و تأثیر تاریخی و تشریعی آن - باید بستری وسیعتر از نوشتن یک کتاب داشته باشد. معنای دوم، بستر تاریخی وسیعتری است که کتاب در آن پدید آمده یا واقعه در آن رخ داده است.
مسأله دوم: برداشت از کتاب رساله (یا الکتاب) پس از تألیف و در زمان شافعی یا نزدیک به آن است؛ چنان که در کتب تراجم که منبع مهمی است و ممکن است برخی از تاریخپژوهان از آن غفلت کنند درمییابیم. مخصوصاً که از قول ائمه پیشین - اصطلاحاً - "تاریخ" نامیده شده است. همچنان که فتاوای نوازل هم یکی دیگر از منابع مهم تاریخی است که ممکن است برخی مورخان از آن چشمپوشی کنند.
موضوع سوم: تحلیل محتوای کتاب رساله؛ زیرا محتوا برای بیان مقصود یا اهداف نویسنده از همه صریحتر است و این امر از طریق مباحثی که شافعی مطرح کرده و ایرادات فرضی که در کتاب به آنها پاسخ داده است، آشکار است. در این مقاله فقط به بحث در مورد دو موضوع اول اکتفا میکنم و به یاری خدا مقاله جداگانهای را به موضوع سوم اختصاص خواهم داد.
بستر نگارش کتاب رساله
یک خبر محوری وجود دارد که دلیل نگارش کتاب «رساله» را برای ما توضیح میدهد. اخبار زیادی - با عبارات متفاوت - نقل شده است و توضیح میدهد که این کتاب حاصل ارتباط محدث معروف عبدالرحمن بن مهدی (متوفی 198 ق) و امام شافعی است. امام ابن مهدی به شافعی نوشت و از او خواست کتابی برایش بنویسد و در آن معانی قرآن (یعنی روشهای تبیین) را بیان کند و پذیرش روایات (یعنی معیار قبول و استناد به آنها) و حجیت اجماع و بیان ناسخ و منسوخ قرآن و سنت را در آن جمعآوری کند. شافعی هم در پاسخ به وی کتاب رساله را نوشت.
این خبر در واقع مضامین کتاب رساله یا اصول تشریع مندرج در قرآن و حدیث و اجماع را خلاصه میکند. اما مهمتر از همه این است که این درخواست از سوی یکی از ائمه بزرگ حدیث در زمان خود، یعنی ابن مهدی مطرح شد. اگر این خبر را با اخبار دیگری - که بعداً ذکر خواهم کرد - جمع کنیم، میتوان نتیجه گرفت که نیاز به چنین کتابی فقط یک نیاز فردی و مخصوص ابن مهدی نبوده است. یحیی بن سعید قطان (متوفی 198 هجری قمری) امام محدث از کتاب رساله استفاده کرده و به آن مباهات نموده است و در برخی از روایات درمییابیم که بین امام اسحاق بن راهویه (متوفی 238 ق) محدث مشهور و امام احمد بن حنبل (م 241 ق) مکاتباتی در مورد کتابهای شافعی به ویژه کتاب رساله که از آن بهره فراوان بردندهاند وجود داشته است. این گزارشها، در واقع رساله شافعی را دستکم از منظر علمای حدیث، اثری میداند که در آن از اهل حدیث در مقابل اهل رأی حمایت کرده است.
فخرالدین رازی شافعی (متوفی 606 هجری قمری) شیوههای تفکر فقهی در زمان شافعی را این گونه خلاصه میکند: «مردم - قبل از شافعی - دو دسته بودند. : اهل حدیث و اهل رأی (..) اهل رأی عقاید خود را مطرح کردند در حالی که جهان اسلام پر از اهل حدیث و راویان اخبار بود و هیچ یک از آنها نتوانستند به اقوال اهل رأی خدشهای وارد کنند". در قرن دوم هجری، اصحاب حدیث ظهور کرده و به فرقه یا گروهی تبدیل شده بودند و این نام به ویژه پس از جمعآوری رسمی سخنان پیامبر اکرم به عَلمی برای حدیثپژوهان تبدیل شد. محمد بن شهاب زهری (متوفی 124 ه.ق) اولین کسی بود که به دستور خلیفه راشد عمر بن عبدالعزیز (متوفی 101 ق) جمعآوری حدیث را آغاز کرد. اینجا بود که روایات در کنار قرآن - یا تقریباً - در مقابل اصحاب رأی به منبع انحصاری تشریع تبدیل شد. آنان استفاده از رأی در امور تشریعی را گسترش دادند تا جایی که رأی - برای آنها - 3 نوع استدلال را شامل میشد:
• اول قیاس با حقایقی که حکم آنها با نص معلوم است؛ بر اساس شباهت بین آنها یا وجود علت مشترک بین آن دو امر.
• دومی اجتهاد به معنای وسیع آن که به اعمال عقل و استفاده از تجربیات اشاره دارد.
• سوم استحسان که به منزله خروج از انضباطی است که قیاس به دلایل مصلحت بر واقعیت یا حکم قبلی تحمیل کرده است و ممکن است در توجیه نظری خلأ یا ناهماهنگی ایجاد کند.
متن پیشین رازی حاکی از برتری اهل رأی بر اهل حدیث با وجود شمار فراوان آنها است. به نظر من این به دلیل تفاوت در ماهیت رویکردهای دو گروه است؛ غلبه نقل و غلبه استناد با ابزارهای مختلف آن، به این معنا که از نظر روششناسی نقطه مشترکی بین دو طرف وجود نداشت.
اما در اینجا نکتهای که ما را در قرن دوم هجری متوقف میکند این است که با وجود فراوانی اهل حدیث و و اشتغال به حدیث - چنان که از منابع متعدد برمیآید - حدیث به یک رویکرد عمومی یا انحصاری در تفکر فقهی با پیدایش اهل رأی و گسترش استفاده از آن تبدیل نشد. این امر منحصر به فقها نشد، بلکه قضات را نیز در بر گرفت. قاضی باید در این مورد حکم کند، پس اگر با وجود کثرت حقایق و قبل از پیدایش مذاهب فقهی نصی در اختیار نداشته باشد چه باید بکند!
سپس وقتی روایت احادیث زیاد شد، مشکل اعتماد به راویان پیش آمد. گردآوری در سطح گسترده و فراوانی روایات به نتایج و آثار جانبی مرتبط با اوضاع از یک سو و نسخ از سوی دیگر و نیز پیدایش احادیث متعارض منجر شد به ویژه که این احادیث ممکن بود با آنچه عملا در بین مردم رواج داشت (تقلید زنده) امری که مسلمانان اولیه شناخته بودند و به آن عمل میکردند در تعارض باشد. از این رو، مردم شهر مدینه معتقد بودند آنچه عملا انجام میدهند (عمل مردم مدینه) بخشی از سنت پیامبر است و احادیث مخالف آن را نمیپذیرفتند و بدین ترتیب عمل اهل مدینه به یکی از ملاکها برای قبول اخبار و سنّت تبدیل شد.
مردم عراق نیز که به «سنت معروف» یا «عمل موروثی» اهمیت زیادی میدادند، همین کار را کردند و به فهم حدیث بُعد عقلانی بخشیدند. بخصوص با تکیه بر صحابهای که بسیاری از آنان حجاز را ترک کرده و در عراق ساکن شده بودند. از این رو فقهای عراق به سخنان صحابه استناد کرده و به آن استناد میکردند. مگر اینکه با هم تعارض داشته باشند; زیرا توافق آنها باعث اطمینان به سنتی میشد که در دست داشتند. همچنین امام اوزاعی در شام به سنت پیامبر توجه داشت و نزد ایشان به مفهوم اهل مدینه به معنای کار موروثی شباهت داشت. یعنی رأی در معنای وسیع آن و عمل موروثی که معیاری برای تعیین سنت را تشکیل میداد. به ویژه زمانی که بین این عمل موروثی و احادیث قولی تناقض وجود داشت. این دو چنانکه از منابع اولیه دریافتهایم دو ویژگی اساسی تاریخ تشریع اسلامی در قرن دوم هجری است.
شافعی در چنین بستری ظاهر شد؛ او نزد بزرگان هر دو مکتب درس خواند؛ علمای حدیث (خصوصاً امام مالک بن انس) و اهل رأی (به ویژه محمد بن الحسن شیبانی از شاگردان ابوحنیفه). از جمله متون بسیار مهمی که جنبهای از تفکر شافعی و نگاه وی به نقشه تفکر فقهی در زمان او را برای ما آشکار میکند، متنی است که میگوید شافعی از شاگرد خود ربیع بن سلیمان درباره مردم مصر پرسید و ربیع به او گفت: «آنها دو دستهاند: گروهی که به قول مالک گرایش دارند و از آن دفاع میکنند و گروهی که به قول ابوحنیفه گرایش دارند و از آن دفاع میکنند". شافعی گفت: امیدوارم به مصر بروم و چیزی برایشان بیاورم که آنها را از هر دو نظر منحرف کند. یعنی راه سومی را ابداع کرد که از یک سو استفاده از رأی را به محدودترین حد رساند و از سوی دیگر بر مشکل ناسازگاری در عمل به حدیثی که در میان مخالفان آن پدید آمده بود، غلبه کرد. سپس ترک حدیث به بهانه مخالفت با عمل موروثی اهل مدینه را نقد کرد و از این طریق حجیت حدیث نبوی را که – به نظرش - اصل است، گسترش داد.
کتاب رساله در روزگار شافعی
در تاریخگذاری برای یک ایده (یا کتاب) خاص، نحوه برداشت از آن در زمان نویسنده یا حداقل نزدیک به آن ضروری است. زیرا برداشت - همراه با دو عنصر قبلی - ما را به واقعه تاریخی نزدیک میکند و دید دقیقتری از واقعه به ما میدهد. مثلاً این متن را در نظر بگیریم که احمد بن حنبل می گوید: امانتهای ما - یعنی اصحاب حدیث - در دست اصحاب ابوحنیفه بود و از بین نمیرفت تا این که شافعی را دیدیم که داناترین مردم به کتاب خدای تعالی و سنت رسول خدا بود. از مطالعه حدیث سیر نمیشد. از امام ابوبکر حمیدی (متوفی 219 هجری قمری) نیز نقل است که میگوید: «ما میخواستیم به اهل رأی پاسخ دهیم، ولی نمیدانستیم چگونه؟ تا این که شافعی نزد ما آمد و در را به روی ما گشود.» این خبر بسیار مهم است؛ زیرا از نخستین طبقه پیرامون شافعی در میان علمای حدیث نقل شده است. احمد شاگرد شافعی و حمیدی از اصحاب شافعی بوده و هر دو صاحب مسند هستند و این سخنان با سند عالی از ایشان نقل شده است. این اخبار برای توصیف اقدامات شافعی کافی است. کسی که اهل حدیث را یاری کرد و دو سود به آنان رساند:
اول این که او استدلالهای نظری را به آنها ارائه کرد تا با اهل رأی بحث کنند؛ چون پیش از کتابش نتوانسته بودند با آنها وارد بحث شوند. این گونه بود که شافعی در استدلال نظری راه را برای اهل حدیث گشود. از این رو حسین کرابیسی شافعی را چنین توصیف کرده است: "مردی از علمای حدیث آمد که موافق حدیث است". این توصیف از شخصی که با اهل رأی رفت و آمد داشت بسیار مهم بود. زیرا شافعی را به لحاظ روش در زمره اهل حدیث قرار میدهد. موسی بن ابی الجارود فقیه درباره شافعی میگوید: «علم اهل رأی و علم اهل حدیث در او جمع شده بود؛ پس وارد شد تا این که برای آن اصول و احکام را وضع کرد. موافقان و مخالفان در برابرش تسلیم شدند و کارش بالا گرفت». یعنی خود را به ابزار اهل رأی برای حمایت از حدیث مسلح کرد چنان که این مسأله در عمل او و در برداشت اهل حدیث از کتاب او بسیار روشن است. نه به این معنا که بین آن دو گروه سازگاری ایجاد کرده باشد؛ زیرا فقط بر اساس روش اهل حدیث عمل میکرد و از رویکرد آنان حمایت میکرد.
ثانیاً: شافعی حدیث بسیار نقل میکرد و محدوده رأی را محدود میساخت. زیرا حدیث را فی نفسه مبنا و حجت میدانست. او میگوید: «اگر حدیث صحیح باشد، مذهب من است». امام احمد در این باره میگوید: شافعی به میزان کم از حدیث راضی نمیشد. امام اسحاق بن راهویه در بیان این معنا میگوید: «هیچ کس بر اساس رأی سخن نگفت – ثوری، اوزاعی، مالک و ابوحنیفه را نام برد - به جز شافعی که بیش از همه از حدیث پیروی میکرد و کمتر از دیگران به خطا میرفت. زیرا شافعی دامنه رأی را به نفع حجیت حدیث محدود کرد و آن را اصل دانست. این امر باعث شد دیگران هم رویکرد او را در استفاده از رأی اتخاذ کنند و رأی منضبط شود. امام فقیه ابوثور (متوفی 240 ق) میگوید: من و اسحاق بن راهویه و حسین کرابیسی - و از گروهی از عراقیان نام برد - از بدعت خود دست برنداشتیم تا اینکه شافعی را دیدیم. ابوثور یکی از کسانی است که شافعی را همراهی و از او نقل کرده است. فخرالدین رازی چه زیبا گفته است: شافعی آمد و ادله و شواهدی را که نزد خود داشت نشان داد، اما از پذیرفتن سخنان اهل رأی و اکثر طرفداران و پیروان آنها خودداری کرد.
نظرات