اصلاح در امر یا چیزی صورت میپذیرد که بعد از از صلاح به فساد گراییده و از حالت اعتدال خارج شده باشد. تجدید نیز عبارت است از ترمیم، اصلاح و تغییر یک وضعیت به ویژه هنگامی که صلاحیت خود را از دست داده باشد و این تجدید و نوسازی یکی از سنتهای جاری خدا در میان مصلحان و مجددین مسلمان بوده است، هم چنانکه خود رسول خدا (ص) نیز به آن تصریح فرموده است:« خداوند متعال، در رأس هر صد سال، کسی را برای امت اسلامی برمی انگیزد تا امر دین را برای امت تجدید نماید.»
از جملهی تجدید مورد نظر این است که با متغیرات، همگامی و حسن تعامل داشته باشیم و آنها را از لحاظ فکری و فرهنگی هضم نماییم، به گونهای که این متغیرات با عناصر اساسی امت مسلمان سازگار بوده و با هیچ یک از اصول، احکام و آداب دین، در تعارض قرار نگیرند و به معیوب کردن و مشوه ساختن شخصیت اسلامی، منجر نشوند.
دلیل لزوم همگامی با متغیرات عصر، این است که عجز و ناتوانی از همگامی با این متغییرات، بویژه با مواردی که با ارزشهای دینی در تعارض نیستند، نوعی از جمود فکری و عقب افتادگی علمی و عقبگرد از تمدن به حساب آمده و برای امت مسلمانی که خدای متعال آن را امت وسط قرار داده تا به هر معروفی امر و از هر منکری نهی کند، ناپسند و ناروا قلمداد میشود.
اندیشمندان و مصلحان مسلمان در رابطه با مسئلهی «تجدید در امور دین» سه نظریه ابراز داشتهاند که در اینجا به آنها اشاره مینماییم تا برای خوانندهی گرامی روشن شود؛ کدامیک از این نظریهها برای پیروی از اولویت برخوردار است:
نظریهی اول: بر رد مطلق تجدید و ایستادن با تمام نیرو در برابر آن مبتنی است، زیرا به عقیدهی این دسته، تجدید، با تمام دستاوردهایش، قیام علیه شریعت کامل و تام اسلام به شمار رفته و پذیرفتن آن دال بر این است که شریعت اسلام نیازمند این متغیرات است، در حالی که دین اسلام هیچ نیازی به این متغیرات ندارد.
طرفداران این نظریه، از طبیعت اشیا و سرشت زندگی انسان که دائماً در حال تغییر و سازش با پدیدههای نو میباشد، غافل بوده و در اثبات نظریهی خود به دلایلی متوسل شدهاند که اگر با دقت تمام در آنها بنگرند خود و دیگران را آسوده خواهند کرد. معلوم نیست که آنان با وجود حدیث شریف نبوی مبتنی بر اینکه خداوند در رأس هر قرنی مجددی را برای امت اسلامی میفرستد، چگونه به اتخاذ این موضع مردود روی میآورند.
مسلمانان باید در تلاش تجدید و نوسازی در امور دین، به ویژه اموری که متغیر و غیرثابت هستند، باشند و تجدید و نوسازی را تنها به امور دنیوی اختصاص ندهند.
برخی از طرفداران این نظریه میگویند: مسلمانان در قرن پانزدهم هجری باید از نظر وسایل و امکانات زندگی و حتی از لحاظ پوشاک، مسکن، خوراک و غیره به شیوهی مسلمانان اولیه زندگی کنند و بعضی از آنان مدعی هستند که تجدید در هر یک از امور و وسایل زندگی حرام بوده و نباید به آن اقدام نمود.
این نظریه علاوه بر این که باعث تهاجم دشمنان اسلام، علیه خود اسلام- نه فقط طرفداران این نظریه - میشود، چرا که دشمنان آگاهانه یا ناآگاهانه، برای اسلام و مسلمانان یک حساب باز میکنند، کاری که بسیار خطرناک و مضر است؛ بدون شک طرفداران این طرز تفکر، هم به فهم ودرک خود از دین زیان میرسانند و هم به پیروان خود به طور عام، زیرا چنانچه این نظریه را از خلال فقه و موازین دعوت و حرکت برای اسلام، بسنجیم نتیجه میگیریم که تعداد فراوانی از مسلمانان درسخوانده نیز به علت نفرت از این نظریه و بیم از پیامدهای آن، از دین اسلام منصرف شده و راهی دیگر در پیش میگیرند.
در این فرصت کافی است برخی از معایب این نظریه را یادآوری کنیم:
اصلاح و تجدید در دین به طور مطلق، بد نیست، آنچنانکه طرفداران این نظریه میگویند و آن قسمت از اصلاحات که با ثوابت زندگی مسلمانان در تعارض نباشد لازم وضروری است.
تجدید به این معنا نیست که هر چیز جدیدی را بدون بررسی و تحقیق در اینکه چه چیزی با اسلام موافق و چه چیزی با آن در تعارض است، بپذیریم. و این میرساند که رد مطلق تجدید و اصلاح بدون تمییز در موارد مختلف، به از میان بردن مصالح فعلی مسلمانان و از دست دادن اموری که باعث دفع شر و ضرر میشوند، منجر خواهد شد.
این موضعگیری دربارهی پدیدهی اصلاح و تجدید در واقع به معنی استفاده نکردن از میراث تمدن انسانی است، میراثی که ملک همهی بشریت بوده و همهی مردم حق استفاده از آن را دارند و بلکه بهرهبردن از این میراث در صورتی که مخالف ارزشهای دینی نباشد، واجب و ضروری خواهد بود.
نظریهی دوّم: نظریهای است که مسلمانان را به تجدید نظر در تمامی میراث فکری خود، و دگرگون ساختن آن، برای سازش و هماهنگی با نوآوریهایی که در قرن بیستم با خود آورده، فراخوانده و این کار را به عنوان مرونت و سازگاری با متغیرات و حتی تجدید تلقی مینماید.
پیروان این طرز تفکر، گرچه تمامی احکام و رارزشهای وارد در قرآن را مقدس میدانند، دو امر مهم زیر را مورد اعتراض قرار داده که اعتراض بر آنها بسیار سنگین بوده و در واقع به عنوان اعتراض بر بخشی از شرع خدا تلقی میشود.
امر اول: جایگاه زن در نظام اجتماعی اسلام است که به اشتباه تصوّر میکنند اسلام، زن را از برخی از حقوقی که در غرب از آن برخوردار میباشد، محروم ساخته است.
امر دوم: حدودی است که اسلام برای جلوگیری از برخی جنایات و انحرافات تشریع نموده است مانند: قطع دست دزد، رجم زناکار محصن، تازیانه زدن به زناکار غیر محصن، شرابخوار و کسی که دیگران را به زنا متهم میسازد. چون باز هم از روی اشتباه تصور میکنند که این گونه حدود، بیرحمی و بلکه درندهخویی بوده و میتوان به جای آنها از شکنجه، زندان و جریمه استفاده کرد.
در اینجا نیازی نمیبینم که این نظریه و پیروانش را به منابع مربوط ارجاع دهم، زیرا این مسئله روشنتر از آن است که نیاز به به تذکر و یا توضیح باشد و فقط کافی است اشارهای گذرا به آن داشته باشیم:
بدون شک طرفداران این نظریه از سنتهای فرهنگ غرب متأثر شدهاند، زیرا میبینیم که این افراد همگی جزو کسانی هستند که در دانشگاهها، آموزشگاهها و مدارس غربی تربیت شده و از فرعنگ غرب تغذیهی فکری شدهاند و یا اینکه حداقل تحصیلات عالی خود را در آنجا طی کردهاند، خواه این دانشگاهها و آموزشگاهها در کشورهای عربی بوده و یا در کشورهای اسلامی، تأسیس شده باشند؛ کشورهایی که هنوز پر از دانشگاه و آموزشگاههایی است که فرهنگ و اندیشههای غربی متضاد با اسلام را به خورد فرزندان مسلمانان میدهند.
فرهنگ غرب در این دسته از دانشآموختگان غرب زده- به جز عدهای که خدا به رحمت خود، حفظشان نموده است- تأثیر خود را گذاشته که این تأثیر در دو امر بسیار مهم نمایان است:
1. بیاعتماد شدن به برنامه و نظام اسلام، احکام، اخلاق و آدابی که با خود آورده است.
2. اعتقاد مستقیم یا غیرمستقیم آنان به این که دین اسلام، دینی است دارای جمود که برای این عصر حاضر قابل استفاده نیست، زیرا دین برای زمانی آمده است که آن زمان با مردمی که در آن زیستهاند گذشته است. این دو سخن، سخن تعدادی از دشمنان اسلام و کسانی از خاورشناسان شرق و غرب است که یا از پیروان یهودیت هستند و یا از اتباع مسیحیت.
صاحبان این نظریه این سخنان را بدون اطلاع از ابعاد آنها و آثاری که برای خودشان، نزدیکشانشان و میهنشان دربردارد، با خوشحالی از اینکه: غربی، چینی، سکولار، ترقیخواه و انقلابی شدهاند، تکرار مینمایند!!!
این دسته گرچه برخی از آنان با هدف برآورده کردن اهدافی سیاسی – که چه بسا برایشان ترسیم میشود- در برابر استعمار قد علم میکنند، همواره در لجنزار افکار استعماری مخالف با اسلام گرفتار آمده و با دعوت مخلصانه و فداکاری در راه ترویج آن، آن را پرورش میدهند و این کار خود را تغییر، تجدید و یا توسعه و روشنگری مینامند!!!
کسانی که مردم را به سوی این نظریه فرا میخوانند، با این عمل دچار اشتباهات فراوان فکری، فرهنگی، ملی، سیاسی و اسلامی، شدهاند که در زیر به برخی از این اشتباهات اشاره مینمائیم:
اول: فهم غلط از اسلام و سطحیبودن آگاهی آنان، تا جایی که برخی از آنان- آنچنانکه از نوشتههایشان بر میآید- از اولیات اسلام بیخبر بوده و با این وجود، خود را آگاه جلوه داده و دربارهی اسلام مینویسند.
دوّم: خیرهشدن به هر آنچه که غربی است و پذیرفتن مطلق آن با تمام عیبها و بدون بررسی و تشخیص خوب از بد، با اینکه موارد مخالف با دین در آن، به وفور یافت میشود و معلوم نیست که چرا هر چیز غربی را میپذیرند بدون اینکه کوچکترین شک و تردیدی از آن به خود راه دهند- شکی که از کانال آن به دین نگاه میکنند- و یا از راه علم و روش غرب در بحث و بررسی، بسنجند.
سوّم: اینکه آنان اعتماد خود را به توانایی اسلام و برنامههای آن برای حلّ مشکلات مردم و روبهروشدن با متغیرات با روش علمی که طبق معیارهای مشخصی به بررسی پدیدههای نو میپردازد، از دست دادهاند، حتی یکی از این ناآگاهان، این گفته را که: اسلام تنها راهکار و راهحلّ مشکلات فعلی است، مورد تمسخر قرار داده، گویا که حرف درستی نیست.
چهارم: اینکه آنان در نتیجهی چنین اندیشههایی به صورت مبلغان و پیروان فکری درآمدهاند، فکری که در گذشته و حال مخالف اسلام بوده و هست و با مسلمانان در هر جا به دشمنی پرداخته است، حتی با مسلمانان ساکن اروپا، مانند مسلمانان بوسنی و هرزگوین و کرواسی و به این دلیل آنان همیشه برای حلّ مشکلات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و آموزشی از کارشناسان غربی کمک میگیرند، و چون این کارشناسان در واقع دشمن میباشند مشکلات همیشه رو به افزایش و تراکم بوده و کاهش نیافتهاند. دلیل این ادّعا هم، وجود بدهیهای فراوان و پیامدهای آن و عقبافتادن از قافلهی تمدن است که در همهی کشورهای اسلامی مشاهده میشود.
پنجم: اینکه آنان تمامی برنامههای اسلام را برای اصلاحات، پیشاپیش ردّ نموده و آنان را نه تنها تجربه نمیکنند بلکه قبل از شناختن محکوم مینمایند و منادیان برنامههای اسلامی را نیز مجرم شناخته و دعوتگران را به زندانها و بازداشتگاهها روانه میسازند و حتی برخی از آنان را در روز روشن به قتل میرسانند و کسانی را که از قتل رهایی مییابند، آواره ساخته و در اردوگاهها تحت فشار طاقتفرسا قرار میدهند، این در حالی است که غربیها لاف آزادیخواهی و طرفداری از حقوق بشر، میزنند.
ششم: آنان، کسانی که در دوستی با غرب و شرق و دشمنی با اسلام با آنان همکاری مینمایند، جزو مردم به حساب آورده و ادّعا میکنند که آنها حامی منافع مردم و مبلغ روشنگری هستند و نیز کسانی که به دین اسلام پایبند میباشند، دشمن ملّت و مبلغ عقبافتادگی و – به قول خودشان- متافیزیک و تاریکی قلمداد کرده و این کار را هم در راه دوستی با غرب، سکولاریسم و کمونیسم فروپاشیده انجام میدهند. این در حالی است که هر روز سیلیهایی را که با چکمههای غرب و شرق و لگدهای دردناک آنان، در نظام اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، بر پشت گردن آنان وارد میشود، به چشم میخورند، به گونهای که بهبود آنها بعید به نظر میرسد.
هفتم: آنان در پی متأثرشدن از دشمنان اسلام، مسلمانان را از اظهارنظر دربارهی خود و برنامههای سیاسی و اصلاحی، مانند یک شهروند منع کرده و هر صدایی را که به اسلام فراخواند و هر اصلاحی را که بر اساس برنامهی اسلام باشد، محکوم ساخته و با قوانین ظالمانه و ساختگی که مخالف دموکراسی مورد ادعای آنان است، تأسیس هر حزب اسلامی را ممنوع کردهاند، با اینکه دنیای غربی که قبلهی آنان است، مملوّ از احزاب یهودی و مسیحی است و حتی [در غرب] یک دولت مستقل را بر اساس دیانت مسیحیت( حکومت واتیکان) تشکیل دادهاند!
بسیاری از آنان تصریح کردهاند که تا زمانی که زنده هستند اجازه نمیدهند، هیچ حزب اسلامی تشکیل شود!
غرب اگر چه خواهان وارد کردن فشار بر اسلام و مسلمانان است ولی برخی از نیکاندیشانشان، این گونه اظهارنظر را از رئیسجمهوری که مدّعی است نظام حاکمیت کشورش بر اساس دموکراسی است،به باد مسخره گرفتند.
هشتم: آنان در حالیکه در اثر کینه و دشمنی با اسلام و برنامههای اصلاحی آن کور شدهاند، مسلمانان را آن روز که در صندوق انتخابات یا بازی دموکراسی پیروز شدند، از حقوق سیاسی محروم ساختند، همچنانکه برای جبههی نجات اسلامی الجزایر به وقوع پیوست و به محض پیروزی مسلمانان، فرانسه کشوری که سرزمین، الجزایر را امتداد خود میداند، از جا تکان خورد و به دنبال آن، ارتش الجزائر به کودتای نظامی متوسّل شده و «شاذلیبنجدید» رئیسجمهور الجزائر را عزل و انتخابات را ملغی ساخت و در یک تراژدی به قتل، زندانیکردن و تعقیب مسلمانان الجزائر پرداخت؛ تراژدیی که تاریخ هرگز ولو با گذشت هزاران سال، آنرا فراموش نمیکند و حوادث و اتفاقات این چنینی هنوز هم در حال رخ دادن هستند(1)، لیکن خداوند از پشت سر مراقب آنان است.
نهم: بسیاری از حاکمان نظامهای سرسپردهی غرب، خواه در سیستم کهن جهانی یا در نظام نوین بوش، غرب را علیه مسلمانان، تحریک نموده و از آنان برای قلعوقمع جنبشهای اسلامی درخواست کارشناس و وسایل مینمایند، با اینکه این اقدامات در نتیجه به زیان آزادی و استقلال آن کشورها تمام شده و برای رهایی از پیامدهای این اقدام و این کارشناسان و وسایلی که برای استراقسمع، جاسوسی و ضبط به کار میبرند و به دهها سال مبارزه، نیاز خواهد بود و لذا خطاب به این آقایان و اربابانشان میگوییم:«... چرا مؤمنان را از راه خدا باز میدارید و میخواهید این راه را کج نشان دهید و حال آنکه شما از درستی راه مطلع هستید و خدا از اعمال شما بیخبر نیست»(آلعمران/99)
دهم: دهمین و آخرین خطایی که یادآور میشوم این است که این دسته به علت بیزاری از اسلام و ترس از به خطر افتادن فرهنگ، ارزشها و منافع غرب، با هر حکم یا حکومت اسلامی بنای مخالفت و دشمنی مینهند، همچنانکه این اقدام را در برابر انقلاب اسلامی ایران مرتکب شده و در ابتدا غرب و سپس جهان عرب ، کشور عراق را وادار به شعلهور ساختن آتش جنگی نمودند که هشت سال تمام طول کشید و تر و خشک این دو کشور اسلامی را با هم سوزاند و همچنانکه امروز نیز کشور سودان را زیر فشار مضاعف قرار داده و آنرا از لحاظ سیاسی و اقتصادی محاصره نمودهاند.
آنچه گفته شد خلاصهای بود از اشتباهات آنان که با تمام توان بدان روی آوردهاند، لکن رشد اسلام رو به افزایش بوده و حرکت تجدید و اصلاح، بدون توجّه به موانع ایجادشده به وسیلهی دشمن و بدون ترس از قربانیدادن به پیشرفت خود ادامه میدهد و روزی خواهد رسید که سنّت جاری خدا برای دعوت و دعوتگران تحقق پیدا کرده و هر باطل و ریاکاری و فریب و فساد را از جلو خود بردارد و میدانیم که سنّت خدای متعال مربوط به نظام هستی بوده و زمان و مکان را نمیشناسد و با بسیاری از آیات قرآن و احادیث نبوی تأکید شده است که در اینجا به برخی از آنها اشاره میشود:
- خداوند متعال میفرماید:« و پیش از تو (ای محمد) پیامبرانی را به سوی اقوامشان فرستادیم و آنان دلایل واضح و آشکاری را برای این اقوام آوردند پس ما از بزهکارانی(که به مخالفت برخاستند) انتقام گرفتیم و همواره یاری مؤمنان بر ما واجب بوده است.»(الرّوم/47)
- و در حدیث نبوی میخوانیم:«همواره گروهی از امّت من، فرمان خدا را انجام داده و عدم پشتیبانی رهاکنندگان و مخالفان، به آنان زیانی نخواهد رساند و تا روز قیامت بر دشمنانشان پیروز خواهند بود.» روایت از امام احمد
امام حسن البنّا( رحمهالله و رضی عنه)چندین برنامهی اصلاحی برگرفته از قرآن و سنّت را در اختیار حاکمان مصر و دیگر کشورهای اسلامی قرار داد، تا به اجرا بگذارند، امّا متأسفانه این حاکمان که اکثریتشان- اگر نگوییم همهشان- پیرو غرب هستند، برنامههای پیشنهادی را ردّ کرده و با این کار، کشورها را از ناحیهی سیاست، اقتصاد، فرهنگ، آموزش و اطلاعرسانی به ورطهی سقوط کشانده و زمینه را برای حضور دشمنان اسلام در کشورهای اسلامی فراهم نمودند، تا جایی که امروز بر اقتصاد، فرهنگ، آموزش و وسایل ارتباط جمعی مسلّط شده و گذشته از سیطرهی سیاسی، اقتصادی و دفاعی، تعیین حق سرنوشت ملتهای مسلمان را هم در اختیار خود گرفته است.
نظریهی سوّم: نه مطلق تجدید و اصلاحات را ردّ مینماید و نه هر چیز جدیدی را میپذیرد، بلکه راهی است در میانهی این دو نظریه و هر آنچه را با ثوابت اسلام در تعارض نباشد پذیرفته و آنچه را که در تعارض باشد با عقلانیت و بیطرفی و ایمان به اهمیت تجدید، ردّ مینماید.
این طرز تفکر راهی است برای اصلاح و تجدید، همراه با حفظ اصالت و مواظبت از ارزشهای ثابت و ماندگار اسلام.
این نظریه بر پایههایی مبتنی است که میتوان آنها را به طور خلاصه به شرح زیر بیان کرد:
اوّل: اصلاح هرچه، از امور مسلمانان در نظامهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، آموزشی، اطلاعرسانی و تربیتی به طور عام و نظام تمدّن به طور اعم، به فساد گراییده باشد.
دوّم: اصلاح و بازسازی هر امری از عقاید، عبادات و ارزشهای اخلاقی مردم که به علت خروج از طبیعت و ماهیت خودش فرسوده و کهنه شده است، به گونهای که با دین اسلام همخوانی داشته باشد. و منظور از این دو پایه این است که دین اسلام حقیقت خود را در درون مسلمانان بازسازی کرده و ساختار کاربردی خود در زندگی را احیا نماید، برای اینکه مردم بر راه حق باقی مانده و در برآورده ساختن منافع دنیوی و اخروی پیروز و موفق باشند.
سوّم: توجه به تجارب تاریخی مسلمانان و در نظر گرفتن آن به هنگام اجرای هر گونه تجدید یا اصلاحی، زیرا بیتوجهی به تجارب غنی و مفید برای عبرتگیری و دقّت نظر اشتباه بزرگی است و قرآن مجید به ما یاد داده تا به هدف عبرت گرفتن و باز کردن راه درست زندگی، در گذشتهی دور و نزدیک دقّت و تأمّل داشته باشیم و آیات فراوانی در این زمینه وارد شده است و درخواست سیر و سفر در زمین به هدف تأمّل در احوال گذشتگان، چهارده بار در قرآن آمده است:«آیا به گشت و گذار در زمین نپرداختهاند تا ببینند سرانجام کار گذشتگان به کجا انجامیده است.» یوسف/109
چهارم: توجّه کردن به نقش تمدّن اسلام، زیرا اسلام تنها عبارت از عقاید، عبادات و ارزشهای اخلاقی نیست؛ بلکه اسلام یک تمدّن کامل بوده با تمام معنویات و مادیاتی که یک تمدن در برخواهد گرفت و با تمام ارزش و احترامی که یک تمدّن ممکن است برای انسان قایل شود و با تمام حسن رفتاری که باید با حیوانات، گیاهان و جمادات و هریک از واحدهای نظام هستی، داشته باشد.
تمدّن اسلامی، تمدّنی است بر اساس اعتراف به روح، عقل و بدن انسان به عنوان نیروهایی که انسان حقّ دارد در چارچوبی مشروع که حافظ حق او و دیگران باشد، آنها را بکار گیرد، شکل گرفته است.
این تمدّن دارای نظامهای دقیق سیاسی، اقتصادی، فکری و فرهنگی برای جامعه بوده و از این رو همواره به ایمان و اسلام روشنی بخشیده و با عدالت و نیکوکاری همراه بوده است، امر به معروف و نهی از منکر را واجب دانسته و به هدف اعلای برنامه و کلمهی خدا، مردم را به جهاد در راه خدا دعوت نموده است.
پنجم: بر امّت اسلامی به ویژه بر دعوتگران لازم است که مردم را به سوی خدا دعوت کنند و در راه این دعوت از هیچ کوششی دریغ نکرده و هرچه در توان دارند از وقت، مال و جهاد در این راه به کار گیرند. زیرا دعوت بدون جهاد امکانپذیر نیست و چنانچه دعوت تعطیل و یا در متخصّصان علوم اسلامی منحصر شود، میدان آن تنگ شده و بسیاری از مردان توانا را از دست خواهد داد و تنها چیزی که دعوت اسلامی بدان نیاز دارد، دعوتگرانی آگاه و دارای بینش صحیح است که به دعوت بپردازند.« بگو این راه من است و خود و پیروانم از روی آگاهی مردم را دعوت مینماییم.» یوسف/108
ششم: بر مسلمانان در هر جای سرزمین اسلامی واجب است که به اصول و پایههای تمدّن اسلامی چنگ زده و هیچ امری، آنان را از این کار باز ندارد، از این تمدّن پشتیبانی کنند نه از دیگر تمدنهای شرقی و غربی، چون این تمدّنها از ایمان به خدای واحد تهی بوده و برای وظایف شرعی ارزشی قایل نیستند و جنبهی غریزی و حیوانی وجود انسان را رها ساخته و رابطهی جنسی را بدون رعایت ازدواج شرعی مباح ساخته و حتّی همجنسبازی و مساحقه(انحرافات جنسی) را هم مشروع میدانند و مادّیات را بر معنویات برتری میدهند.
هفتم: ردّ کردن مفهوم شایع و غلط « لاییکبودنِ حاکمیت و دولت» امری است اجتنابناپذیر و تکلیف هر مسلمانی است.
سبب شیوع این تفکّر غلط این است که هر کس به میدان آمد و توانست قلم به دست بگیرد و چیزی بنویسد و وظیفهای را به عنوان نویسنده از حکومتی لاییک به دست گیرد و جایی را در روزنامهنگاری اشغال کند به پرورش و ترویج نظریهی سکولاریسم و لاییکبودن حاکمیت میپردازد، که این کار در واقع علاوه بر بیرون آوردن وسایل اطلاعرسانی از دست [اهل]دین، به معنی طردکردن آن از صحنههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و آموزشی نیز میباشد.
عجیبتر از هر چیزی این که هر کس چنین عملی را انجام دهد - که در واقع ضربهزدن به دین اسلام است- دولت او را به این دلیل که از آزادی بیان استفاده کرده تحسین نموده و پاداش خواهد داد(2)، لکن هر گاه مسلمانان نظر خود را ابراز دارند، این عمل آنان جرم به شمار آمده و مستوجب بازداشت، تعقیب، زیرنظر گرفتن، کنترل سفرها و توقیف در فرودگاه، به هنگام رفت و آمد خواهند شد!!!
دولت در اکثر کشورهای اسلامی و بلکه غربی نیز از کسانی که به اسلام حمله کرده و به آن افترا میبندند، تقدیر به عمل آورده و به آنان پاداش میدهد، حتّی بعضی از آنان از جانب سران دولتها به حضور پذیرفته شده و مال، جاه، مقام و رتبه دریافت کرده و به مانند یک حاکم ستمگر، از آنان محافظت به عمل میآید.
برخی از حکومتهای کشورهای مسلماننشین(اسلامی) کسی را که به اسلام حمله کند، از طریق یکی از وسایل ارتباط جمعی با اعطای منزلت و مقام پاداش داده و امکانات زیادی برایش فراهم میکنند تا از لحاظ امکانات بینیاز شده و از هر طرف افکار ناسازگار با دین به طور عام و با اسلام به طور اخصّ را منتشر سازد؛ این در حالی است که این سردمداران، حتّی صرف برداشتن رؤیای حکومت اسلامی را هم برای مسلمانان ممنوع میدانند!!!
کسانی برای تفکّر غلط «لاییکبودنِ حکومت» دعوت میکنند که از تفاوتهای دقیقِ میان سکولاریسمی که اروپا برای آن تبلیغ میکند با سکولاریسمی که در کشورهای اسلامی به سوی آن دعوت میشود، بیخبرند؛ در اینجا به چند مورد از تفاوتهای موجود اشاره میشود:
سکولاریسم اروپایی عبارت است از نهایت دشمنی با مذهب کاتولیک و رفتارهای منفی که کلیسا و رجال آن[در قرون وسطی] مرتکب شدند و با این وصف، این دشمنی هیچ گاه به مرز طرد ودور ساختن دین از زندگی مردم و در کلّ ترک پدیدهی دینداری نرسیده است، بلکه این دشمنی فقط در حدّ طرد دستگاه کلیسا که اروپا در طول صدها سال از آنها متحمّل رنج و آزار شده بود، از تصمیمات سیاسی و اداری بود.
امّا سکولاریسمی که بیشتر حاکمان کشورهای اسلامی به سوی آن دعوت میکنند، سکولاریسمی است که خود آنرا ابداع نموده و علاوه بر آنچه سکولاریسم اروپایی انجام میدهد، همهی دین را با تمام اصول، ارزشها و دعوتـگرانش به حاشیه رانده و هر حرکت اسلامی، و حتی هر حزب و گروه اسلامی را محدود ساخته و بدترین اوصاف و القاب را به علّت خلط بین اسلام و اشتباهات و خطاهای برخی از مسلمانان، بر هر آنچه که اسلامی است اطلاق نموده و دشمنی را تا حدّ زندانیکردن و کشتن کسانی که برای اسلام به مثابهی یک نظام حکومتی و برنامهی زندگی به دعوت میپردازند، پیش میبرند.
همهی این رفتارها را با نام سکولاریسم و لائیسیسم انجام میدهند و در حالیکه سکولاریسم از همهی آنها مبرّا میباشد. زیرا اروپا [در عصر روشنگری و بعد از آن نیز]هیچ وقت رجال دین را نکشت و آنها را زندانی و تبعید نکرد و مورد آزار و تمسخر قرار نداد، و همهی آنچه عملی ساخت، حذف دستگاه کلیسا[از قدرت] بود نه حذف مسیحیت به سان یک دین آسمانی[از جامعه].
و بالاخره میتوان گفت: سکولاریسم این سردمداران، آمیختهای از چپگرایی، کمونیسم، سوسیالیسم و الحاد است.
تفاوت سوم میان سکولاریسم اروپا و سکولاریسم این دسته، این است که آنان نمیدانند که اسلام[مانند کلیسا در سدههای میانه] دارای تشکیلاتی نیست که رجال دین را در خود جای داده و آنان را بر مردم مسلط ساخته و بهشت و جهنّم را در اختیار آنان قرار دهد و حق غفران از گناهان و فروختن بهشت و کرسیهای مخصوص اعتراف گناهکاران متمایل به توبه را به آنان واگذار نماید.(3)
آنان از همهی این مسایل بیخبر بوده . بدون داشتن میدان شروع به جنگ نموده و در اندیشهی ایجاد معرکهها و اسباب آن هستند و فراموش کردهاند که اسلام فقط وحدت عقیده، عبادت، قبله و نظام ارزشی را به رسمیت شناخته و اجازه نمیدهد هیچ کسی به عنوان «قدرت دینی» بر کسی سیطره داشته باشد. و نیز از یاد بردهاند که اسلام برنامهی رندگی تمام عیار بوده و نظامی کامل برای زندگی است که در آن سیاسیت و اقتصاد بخش کوچکی از یک برنامهی بزرگ میباشند. زیرا اسلام و برنامهی آن چارچوبی بزرگ است، که همهی نیازهای حیاتی زندگی انسان را در بر میگیرد.
تفاوت زیادی میان اسلام - با این همه نرمی و ظرفیتی که برای سازش و همراهی با هر متغیری دارد- و حکومت دینی تئوکراسی به آن شیوه که غرب میشناسد، وجود دارد. داعیان سکولاریسم ساختگی و منادیان حذف اسلام به گمان اینکه اسلام نیز حکومتی است که باید جرایم و گناهانِ « نظام تئوکراسی و کاتولیکی» و دستگاه کلیسای عصر حاکمیت کلیسا بر بلاد و عباد را بر او تحمیل کرد، در آن به مغالطه پرداختهاند !!!
این لاییکهای مغالطهگر بر گفتههای خود پافشاری میکنند و هر حاکم ستمگر و مستبدی که به وسیلهی آهن، آتش و قهر و به بازی گرفتن حقوق انسانها حکومت میکند، آنان را تأیید مینماید؛ چون چنین حاکمی یقین دارد که میتواند این سکولارها را به کالایی از کالاهای دنیا خریداری کند و در این صورت از سخن گفتن دربارهی ظلم و ستم وی سکوت اختیار نموده و بلکه استبداد او را توجیه کرده، عدالتش را میستایند.
و چرا این کار را نکنند در حالی که میدانند، چنانچه از این اقدام سرپیچی نمایند حاکم ستمگر آنان را از کار برکنار نموده و محروم میسازد، از طرفی دیگر حاکمان ستمگر مطمئن هستند که مسلمانان خود و دینشان را با هیچ قیمتی نمیفروشند و در هیچ شرایطی در برابر ظلم و ستم آنان سکوت اختیار نخواهند کرد.
*کارشناس ارشد فقه و مبانی حقوق و مدرس مدرسهی علوم دینی ملا جامی مهاباد
منبع: بخشی از سری کتابهای "فقه الإصلاح و التجدید عند الإمام حسن البنا رکن الأخوة"
پاورقیها:
------------------
1. نمونهی بارز آن به رسمیت نشناختن دولت حماس که در پی انتخابات آزاد و دموکراتیک در فلسطین بر سر کار آمده بود از سوی اکثر کشورهای غربی و در رأس آنها آمریکاست. تحمیل تحریمهای گستردهی اقتصادی بر مردم فلسطین و دولت منتخب و زمینهسازیهای آشکار و نهان دولتهای غربی برای سقوط دولت همبستگی ملی به رهبری اسماعیل هنیه.
نمونهی دیگر اشکالتراشیهای فراوان بر سر راه دولت اسلامگرای رجب طیب اردوغان در ترکیه در سال جاری میلادی است.(ویراستار)
2. منظور از دولت در این مقاله، دولت مصر و سایر کشورهای عربی دارای نظام سکولار ضدّ دین است.(ویراستار)
3. در اسلام چیزی به نام " رجال دین" نداریم و صراحتاً در آیات قرآنی " احبار و رهبان" در اسلام رد شده است.(ویراستار)
نظرات