چرا دین اسلام به این اسم نامیده شده است؟
معناى کلمهی اسلام، حقیقت اسلام، حقیقت کفر، ضررهای کفر و عواقب زشت آن.
وجه تسمیه:
چرا دین اسلام به این اسم نامیده شده است؟
همه ادیان مختلفى که در روى زمین وجود دارند، به نام هاى مخصوص بخود نامیده شدهاند، به این معنى که هریک یا به نام مرد خاص یا به ملت معینى نسبت داده شده است.
مثلاً: دین مسیحى نامش را از مسیح (ع) گرفته و کیش بودائى به نام (بودا) مؤسس این کیش معروف شده، دین زردشتى به اسم زردشت مؤسس و پرچمدار این دین مشهور گردیده است.
دین یهودى نیز به مناسبت اینکه در میان قبیلهی معروف به (یهودا) رواج گرفته، به نام یهودیت شهرت گرفته است و همچنان سایر ادیان ...، مگر کیش اسلام که نه به نام مرد خاصى نامیده شده و نه به نام ملت معینى، بلکه نام اسلام دلالت بر صفت خاصى دارد که همین صفت، متضمن معنى کلمه اسلام است.
به طوریکه از ظاهر این اسم پیداست، در ایجاد این دین نه فردى از افراد بشر دخالت داشته و نه این دین مخصوص است به ملتى از ملل عالم. این دین هیچ نسبتی به فرد یا به ملک یا به ملتى ندارد بلکه هدف این دین آنست که همه مردم روى زمین به صفت اسلام مزین باشند. بنا بر این هرکسى چه در گذشته داراى چنین صفتى بوده و چه در حال حاضر، مسلمان شناخته میشود و هر کس در آینده نیز به چنین صفتى مزین باشد، مسلمان خواهد بود.
معنى کلمهی اسلام:
اگر به کتابهاى لغت عربى مراجعه کنید، خواهید دانست که معنى کلمهی اسلام عبارتست از «تسلیم و امتثال» یعنى پذیرفتن امر و نهى امرکننده و نهىکننده بدون اعتراض. و این دین از آن جهت «اسلام» نامیده شده است که اطاعت امر خدا و تسلیم شدن به فرمان خدا -بدون اعتراض- لازمهی آنست.
حقیقت اسلام:
مسلم است که هرچیزى در این جهان تابع قاعدهاى معین و قانون خاصى است، مثلاً آفتاب و ماه و ستارهگان همه تحت قاعده معینى هستند که به قدر موئى از این قانون تخطى و تجاوز نمیکنند.
زمین به دور محورش میگردد و از آن مقدار و میزانیکه از لحاظ زمان و حرکت و سیر براى آن مقرر گردیده کوچکترین تغییر و تبدیلى در آن دیده نمیشود. آب و هوا و نور حرارت، همه و همه مطیع نظم خاصى هستند.
جمادات و نباتات و حیوانات ضابطهاى دارند که رشد و نمو و افزایش و کاهش زندگى و مرگشان جز به موجب آن ضابطه صورت نمیگیرد! حتى انسان وقتى که در وضع وى دقیق شوید! میبینید از هر جهت مطیع ضابطه طبیعت است؛ زیرا جز این نیست که او نفس بکشد مگر مطابق ضابطه طبیعتى که براى او مقرر کرده شده است و طبق همان ضابطه او به آب و غذا و نور و حرارت احساس احتیاج کند، راهى ندارد و همچنین حرکت قلب انسان و جریان خونش و دستگاه تنفس وى تابع همین قانون است، و نیز همه اعضاى بدن انسان مانند مغز و معده و ریه و اعصاب و عضلات و دست و پا و زبان و چشم و بینى و گوش و ... همه و همه مطیع همان قانونی اند که براى آنها مقرر و معین است. و خلاصهی گفتار اینکه وظائفى را که همه این اعضاء انجام میدهند چیزى جز آنچه طبیعت متصور داشته، نیست و راهى ندارند مگر اینکه به دستورى که معین شده عمل کنند.
بنا بر آنچه گفته شد، باید دانست این قانون همه جانبهای که در این جهان حکومت میکند و همه چیز از بزرگترین کره در آسمان، تا کوچکترین ذره خاک در زمین مطیع و تابع آن هستند و از اطاعت آن سرپیچى ندارند، قانونى است که فرمانرواى جلیل و مقتدرى آن را وضع کرده و چون آنچه در آسمان و زمین و بین این دو قرار گرفته، مطیع و تابع این قانون است، در این صورت باید گفت:
همه جهان مطیع و فرمانبردار قانون و امر همان فرمانروایى هستند که آن را وضع کرده است.
با توجه به این معانى روشن و آشکار است که اسلام دین سراسر جهان است؛ زیرا به طوری که قبلاً دانستید معناى اسلام عبارتست از: تسلیم امتثال، یعنى پذیرفتن امر و نهى امر کننده، بدون اعتراض.
در این صورت آفتاب و ماه و زمین «مُسلِم» یعنى مسلمانند و همچنین درخت و سنگ و چهار پایان نیز مسلمانند، بلکه انسانی که خدایش را نمیشناسد و منکر وجود خدا و آیات اوست و یا اینکه غیر خدا را عبادت میکند، یا براى خدا شریک قائل است، از لحاظ فطرتی که بر اساس آن آفریده شده، مسلمان است. به دلیل اینکه جز به موجب قانونی که خدا وضع کرده، ولادت و حیات و مرگ وى صورت نمیگیرد. و همچنین است کلیه اعضاى بدن انسان که جز دین اسلام دینى ندارند؛ زیرا پیدایش و رشد و حرکت اعضاى بدن انسان جز به موجب همین قانون الهى به وسیله دیگرى انجام نمیگیرد. بلکه حقیقت امر اینست زبانى را که انسان در اظهار رأى و نظر از جهت شرک و کفر و جهالت و سفاهت به کار میبرد، بذاته جز دین اسلام راهى و طریقى ندارد، و همچنین سرى را که انسان با کمال کراهت خاطر در برابر غیر خدا خم میکند، بر حسب انگیزه و عامل فطرتى که به موجب آن آفریده شد جز اسلام دینى ندارد، و نیز قلبى را که از روى نادانى و سفاهت جایگاه محبت و احترام غیر خدا قرار میدهد، بر حسب فطرت نهاد اصلى، مسلمان است. بنا بر این باید گفت: همه چیز مطیع امر و تسلیم فرمان خداوندى است.
حالا که این مطلب روشن شد، از وجه دیگرى به این موضوع مینگریم و میگوییم: انسان در زندگى دو جهت مختلف دارد.
جهت اول اینست که او همانند دیگر مخلوقات به همه صورت مطیع قانون فطرت است و از جبلّت او مجبور است که پابند آن قانون ماند.
جهت دوم اینست که به انسان عقل و نیروى فهم و تأمل و قدرت ابراز و نظر داده شده است. بدین مناسبت به اختیار خود به امرى تسلیم میشود و به امرى دیگر منکر میگردد. یک راه را دوست میدارد و راه دیگر را نمىپسندد و براى جهات مختلف زندگى خودش قانون وضع میکند، یا اینکه تابع نظام و رژیمى میشود که دیگرى وضع کرده است. از این جهت برخلاف سایر مخلوقات این دنیا که تابع قانون معین و مسلمى هستند، انسان به قانون معین و مسلم اصلى؛ مقید نیست، بلکه در راى و عمل داراى آزادى فکر و آزادى عقیده و نظر است، و هر نظرى را که پسندید میتواند انتخاب کند.
این دو جهت مختلف، هر یک جداگانه در زندگى انسان وجود دارد. به لحاظ جهت اول او مانند سایر مخلوقات این جهان، از جبلّت مسلمان است و مجبور است که مسلمان باشد چنانکه قبلاً معلوم شد.
از جهت دوم او مختار است که مسلمان باشد یا غیر مسلمان و همین اختیار است که انسان را دو نوع قرار میدهد.
نوع اول انسانى است که آفرینندهاش را میشناسد و به او ایمان دارد و او را پرورشدهنده و مالک و آقاى خود میداند و با اختیارى که در زندگى خودش دارد، همانطور که در حیات جبرى تابع قانون طبیعى اوست از قانون شرعى او نیز به اختیار پیروى میکند. این چنین کسى مسلمان کاملى است که اسلامش را به سرحد کمال رسانیده است؛ زیرا حیات او در چنین وضعى عیناً به صورت اسلام درآمده است و چنین کسی که قبلاً بدون احساس و شعور مطیع قانون بوده اکنون با کمال میل و رغبت اسلام را پذیرفته، و اینک با قصد و عمد مطیع قانون خدایى شده است؛ زیرا به راستی عالم شده و دانسته است که این دانش و معرفت را خدایی عالم و مهربان به او بخشیده است. و بدیهى است چنین کسى داراى عقل پخته و فکر محکمى گردیده است زیرا فکرش را بکار برده و سپس تصمیم گرفته که جز آن خدایى را که موهبت فهم و رأى در امور را به او عنایت فرموده، کسى را نپرستد. و باز مسلم است که زبان چنین کسى از روى کمال صدق و راستى به حق ناطق و گویا شده است؛ زیرا جز به خداى یگانه و متعالى که نیروى نطق و کلام به او داده به چیز دیگرى اقرار و اعتراف ندارد ... ؛
تو گویى در سراسر حیات چنین کسى جز صدق و راستى، چیزى دیگرى وجود ندارد، زیرا با اختیار و آزادى تام و تمام و همچنین بلا اختیار در هر حالت او مطیع
قانون خدا شده و امر او را گردن گذاشته است. در نتیجه بین او و سایر مخلوقات جهان رابطهی آشنایى و انس و الفت برقرار گردیده است؛ زیرا حالا دیگر جز خداى حکیم و علیم که همه مخلوقات تابع قانون و مطیع امر او هستند، او چیزى دیگر را نمىپرستد. انسان در چنین حالى " خلیفه" یعنى نایب و جانشین خدا در روى زمین قرار میگیرد، و از آنجاییکه هرچه در دنیا است متعلق به خدا است، جانشین و نایب خدا نیز مالک همه چیز شناخته میشود.
حقیقت کفر:
در برابر چنین کسى، انسان دیگرى نیز یافت میشود که مسلمان به دنیا آمده و در سراسر دوران زندگیاش بدون اینکه خودش احساس کند و بدون اینکه توجه داشته باشد، مسلمان زیسته است، لیکن نیروى عقلى و علمیاش را بکار نبرده تا اینکه بداند چه کسى او را آفریده و چشم و گوش او را باز کرده است. این چنین کسى چون در امور حیاتش حق تصرف و مداخله و آزادى عمل دارد و به عبارت دیگر چون مختار است، از اطاعت خدا منکر گردیده و از پرستش خدا خود دارى کرده تکبر ورزیده، و مطیع قانون شرعى خدا نشده یا نسبت به خدا شرک ورزیده و به آیاتی که دلیل بر یگانگى اوست ایمان نیاورده، این چنین کسى کافر است؛ زیرا معنى کفر عبارتست از پوشیدن و سرپوش گذاشتن و وارونه کارى کردن. و به چنان کسى که وصفش را گفتیم از آن جهت " کافر" میگویند که فطرتش را پوشیده و سرپوشى از نادانى و سفاهت روى فطرتش گذاشته، و حال اینکه قبلاً دانستید که این مرد جز بر فطرت اسلام زائیده نشده و هیچ عضوى از اعضاى بدن او جز مطابق فطرت اسلام کارى را انجام نمیدهد و آنچه در اطراف او میگذرد جز طبق سنن اسلام نمیگذرد. ولى از آنجاییکه عقلش را به وسیلهی پردهای از جهل و سفاهت پوشانده فطرت دنیا و فطرت خودش از دیدهی بصیرت وى مکتوم مانده است او به خلاف فطرتش میانگارد و به خلافش راه ورزیدن را سعى میکند، ملاحظه میکنید که چنین کسى قواى فکرى و عملى خودش را جز در راه مخالف فطرتش بکار نمىبرد و آنچه را میبیند و مىاندیشد مخالف فطرت اوست و هیچ گامى را بر نمیدارد مگر اینکه فطرتش را باطل و ضایع سازد. با توجه به این معانى میتوانید مقدار و میزان ضلالت و گمراهى کافر و اندازهی وارونه کاریهاى او را بسنجید و مقدار آن را تعین نمایید.
ضررهای کفر و عواقب زشت آن:
کفر نادانى است، بلکه نادانى حقیقى همین کفر است و بس.
چه نادانى بزرگتر و چه مصیبتی بالاتر از جهل کسی که خدایش را نشناسد؟
کافر به چشم خود دستگاه عظیم این جهان را مىبیند که شب و روز در حرکت است و بکار خود مشغول، ولى نمیداند چه کسى آنرا آفریده و چه کسى آنرا به این حرکت مستمر واداشته است، و نیز نمیداند چه صانعى ذغال و آهن و اکسیژن و سدیوم و کلسیم و سایر مواد بیجان و بىعقل را بهم در آمیخته و از این ترکیب چنین موجود عظیم و گران مایهای بنام انسان بیرون آورده است؟
آیا شگفتآور نیست که انسان در هر گوشهای از اطراف جهان، اشیاء زیادى را ببیند که وضع و زیبایى تحسینآمیز آن خود به خود از لحاظ هندسه و ریاضیات و شیمى و سایر علوم نیازمند براعت و مهارت نادر و بی مانندی است و با این حال عقل وى او را به شناختن خداى عزیز حکیم، علیمى که به صنع و ایجاد آن پرداخته، رهبرى نکند؟
کمى فکر کنید آیا ممکن است، دریچه علم صحیح بروى چنین مردى که حتى از مبدأ علم غفلت دارد و به گمراهى افتاده گشوده شود؟
مسلم است چنین کسى به هر اندازه در تفکر و تجسسى بکوشد و در راه بحث و تفحص تلاش کند، هیچگاه به طریق مستقیمى که او را به شعبهای از شعبههاى حیات رهبرى کند، راه پیدا نخواهد کرد.
زیرا این چنین کسى از همان آغاز امر با تاریکى و نادانى روبرو شده و طبیعى است که در پایان امر نیز وضع او چنین خواهد بود.
کفر ظلم است بلکه بزرگترین و زشتترین ظلمها همانا کفر است و بس... به دلیل اینکه، معنى ظلم اینست که چیزى در محلى که شایستهی آن نیست گذاشته شود و با اجبار آن شیء در جایى بکار برده شود که مناسب فطرت و طبیعت آن نباشد.
قبلاً دانستید که آنچه در زمین و آسمان وجود دارد مطیع امر و فرمانبردار حکم و دستور خداست و مفطور بر فطرت اسلام، و حتى انسان و بدن وى و تمام اعضاى بدنش جز بر این فطرت به وجود نیامده اند.
بلى، بدون تردید خدا مقدارى از حق تصرف در این اعضا را به انسان داده است ولى آنچه فطرت انسان اقتضا دارد اینست که: بدون رضاى آفریننده، هیچگونه تصرفى در اعضاى بدنش ننماید ولى آن کسى که کفر میکند این همه اعضا را خلاف فطرتشان بکار میبرد. او قلب خود را از محبت و احترام و ترس غیر از خدا پر میکند. در آن حالی که قانون فطرت حکم میکند که انسان قلبش را با نور خدا روشن نگاه دارد و آن را جایگاه محبت به خدا و مرکز اجلال و اکرام او قرار دهد و فقط از خداى بىنیاز یگانه بترسد و بس، او تمام اعضاى بدن را و آنچه را در این جهان در اختیارش داده شده است در طریق خلاف رضاى خدا بکار میبرد و با اینکه طبیعت فطری به انسان حکم میکند که جز مطابق قانون خداى متعال عملى را انجام ندهد و این اعضاء را در راه خلاف بکار نیندازد و در این صورت شما را به خدا سوگند، بگویید ظالمتر از کسی که در سراسر حیات بر همه چیز حتى بر نفس خویش ستم روا میدارد کیست؟
کفر نه فقط ظلم است و بس، بلکه سرکشى و تعدى و احسان ناشناسى و لجاجت و عناد و انکار نیز است.
آیا تصور میکنید این همه اشیایى را که انسان در اختیار دارد، مال خود اوست؟
باید پرسید چه کسى عقل و مغز انسان را آفریده است؟
آیا این کار را انسان کرده یا خداى عزوجل؟
و باز باید پرسید: چه کسى قلب و زبان و چشم و گوش و دست و پا و سایر اعضاى بدن انسان را آفریده است؟
آیا این کار را انسان کرده یا خداى متعال؟
همه چیزهایی که انسان گرد و پیش خود میبیند، آفریننده این همه چیزها آیا انسان خود است یا الله متعال؟
چه کسى این چیزها را به این خوبى ساخته و پرداخته و آن را مفید و نافع قرار داده و در دسترس انسان گذاشته تا آنها را براى بهرهمندى خویش بکار برد؟
آیا این کارها را انسان کرده یا خداى سبحان؟
به ناچار در پاسخ به همه این پرسشها باید و شاید که بگویید:
همه این اشیاء از آن خداى یگانه است و او است که این همه اشیاء را آفریده و چنین صورتهاى خوب به آنها داده و بالآخره مالک این همه اشیاء خداوند است و او است که این همه نعمتها را به انسان ارزانى داشته است.
اگر حقیقت امر چنین باشد و بدون تردید امر واقعى غیر از این نیست. پس چه کسى ظالمتر و گمراهتر و متجاوزتر و متعدىتر از آن کسى است که عقل خدا داد را در راه خلاف رضاى خداى متعال بکار برد؟
و قلب خدا داد را مملو از چنان افکارى سازد که موجب خشم و سخط خدا گردد؟
و زبان و چشم و دست و پایش را که خدا به وى ارزانى فرموده آنها را به کارهایی وادار میکند که منافى احکام و اوامر خداوند و منافى رضاى او است؟
آرى! خدمتگزارى که نان آقایش را بخورد و حق خدمتگزاریش را رعایت نکند، باغى و طاغى خواهید دانست و همچنین کارمند دولتى که برخلاف دستور دولت عمل کند و از اختیارى که دارد سوء استفاده نماید، را محکوم به خیانت خواهید دانست و شخصى که حق دوستى و محبت رفیق و دوستش را رعایت نکند، به حق ناشناسى محکوم خواهید کرد...
با همه این احوال باید توجه داشت که حقیقت کفران انسان و طغیان و حقناشناسى وى در برابر احسان دیگرى را چه نسبت با کفران احسان در مقابل پروردگار؛ زیرا باید پرسید:
آن رزق را که شخصى به دیگرى میرساند از کجا آمده است جز این نیست که آن همه از خدا است. اختیاری که دولت کارمندان خود را ودیعت میکند از کجا است؟
این خدا است که به او قوت فرمانروایى ارزانى فرموده، پس انسان چه حقى دارد که بر دیگرى منت بگذارد؟
و چه قدرتى دارد که به دیگرى احسان بکند؟
همه و همه قدرت احسان و توانایى نیکوکارى جز این نیست که خدا به انسان اعطا فرموده.
بزرگترین حقى که در این دنیا بر عهدهی انسان قرار میگیرد، حق پدر و مادر است. لیکن باید پرسید: چه کسى این مهر و محبت اولاد را در دل پدر و مادر جاى داده است؟
و چه کسى این حس ترحم را به مادر داده که بار حمل کودک را با آن همه زحمت تحمل کند و با آن همه مشقت آن را بر زمین بگذارد؟
چه کسى در سینهی مادر شیر براى کودک ارزانى فرموده است و چه کسى در دل پدر انداخته که آنچه را با عرق جبین بدست مىآورد به طیب خاطر و با کمال اطمینان در راه یک "پارچه گوشت ناچیزى" خرچ کند؟
و تا سرحد فداکارى وقت و جان و مالش را در طریق تعلیم و تربیت او صرف کند و آسایش و آرامش را از دست بدهد؟
شما را به خدا سوگند میدهم به من بگویید:
آیا فضیحتر و رسواتر از کفر کسی که به خدا ایمان نداشته باشد و به خداوندى و ربوبیت او اعتراف نکرده باشد و از اطاعت و امتثال امر او سرباز زند، کفرى وجود دارد؟
و آیا سرکشى و طغیانى زشت و زنندهتر از این و غدر و مکرى شرمآورتر از این و نیز عناد و لجاجتى شدیدتر از این وجود دارد؟
در آنجائیکه خداى متعال مالک کشورى است عظیم که مبداء و منتهاى آن نا پیدا است، گو اینکه انسان تا جاییکه میتواند کوشش کند و دوربینهای بسیار بزرگى را براى شناختن مملکت بىانتهاى او بکار اندازد!
زمین و آفتاب و مریخ و سایر کرات بیشماری که آنقدر بزرگ به نظر مىآیند، همه از آن او و همه در کشور بىانتهاى او کوچک و حقیرند، گویى همانند طفلان بر اشاراتش همه وقت در گردش اند و خزینههاى آسمانها و زمین بدون شریک و منازع مال او هستند، و او آن خداى بخشندهی بىنیاز و کریمى است که همه موجودات به او محتاج اند ولى او به احدى محتاج نیست. در اینصورت اگر این مخلوق ناچیز ضعیف کافر شود، چه زیانى خواهد توانست به او برساند؟
بلى اگر ایمان بیاورد به سود اوست و اگر کافر شود به زیان خود اوست.
از نتایج حتمى کفر و طغیان اینست که زیان و عصیان براى انسان نوشته میشود، آنگاه دیگر به هیچوجه در راه علم مستقیم و دانش صحیح وارد نخواهد شد؛ زیرا علمى که وسیلهی شناختن آفرینندهی خود نباشد، چگونه ممکن است وسیله شود تا اینکه انسان چیزى دیگر را به طور صحیح بشناسد؟
نکتهی دیگر اینکه عقل کافر ناگزیر است که در هر شأنى از شئون حیات در راه کج بکار افتد؛ زیرا عقلى که به شناختن آفرینندهاش راه نداشته باشد چگونه میتواند به شناسایى چیز دیگر راه درستى پیدا کند؟
بدین طریق شخص کافر ناچار است با سرگردانى به سر برد و در هر امرى از امورش به نومیدی پس از نومیدی مبتلا گردد و در نتیجه آن اخلاق و تمدن و معاشرت و معیشت و حکومت و سیاستش با فساد و تباهى مقرون شود، آنگاه چنین کسى مفسدى خواهد بود که در روى زمین خون ریزد و با حقوق مردم بازى کند و انواع و اقسام ستمگرى و سنگدلى را به مردم بچشاند و از این طریق با افکار فاسد و اعمال نارواى خودش صفحهی حیات را تیره و تار سازد.
وضع دنیاى کافر چنین خواهد بود. اما در آخرت هر چیزى؛ چه کوچک و چه بزرگ، در برابر او خواهد ایستاد و علیه او شهادت خواهد داد.
آرى در محکمهی عدالت خداى متعال آن همه چیزها که وسیلهی ستمگری شخص کافر بودند، نالش خواهد کرد. عقل و قلب و چشم و گوش و دست و پاى شخص کافر حتى هر موئى از بدنش بر خلاف او شکایت خواهند کرد و عرض حال خواهند داد و خواهند گفت:
بار خدایا! این ظالم در زندگى دنیا بر تو خروج کرد و از نام تو روى برگردانید و ما را هم با اجبار و اکراه در طریق معصیت تو بکار انداخت!
بلى، در محکمهی عادلانه ایکه در آنجا نه خریدى است و نه فروشى، نه شفاعتى و نه دوستى و رفاقتى حتى آن زمین که روى آن گام نهاده و یا سکونت نموده و در آن معصیت خداى متعال را مرتکب شده، به دشمنى او برخواهد خاست و همچنین مالهایى را که از راه حرام کسب شده و در راه حرام خرچ کرده و اشیایى را که به طریق غصب و عدوان تصرف کرده و ابزار و ادوات و نیروهایى را که در ضمن این ظلم و عدوان با اجبار بکار برده، همه و همه به دشمنى او برخاسته و از او در محکمهی عدل الهى شکایت خواهند کرد و خداى متعال که حاکمى عادلتر و بهتر از او نیست به همه این شکایتها رسیدگى خواهد کرد و در برابر این ستمگریهایى که کافر مرتکب شده قضاوت خواهد فرمود و سزاى ستمگرى و عصیان و گناهگارى وى را خواهد داد و شکنجه، عذاب، سرشکستگى و خوارى را به ستمگر خواهد چشانید.
فوائد اسلام:
این بود ضررهاى کفر و عواقب زشت آن، اکنون یک نظر ببینید راه اسلام را اختیار کردن چه فوائد دارد.
از بیان سابق دانستید که در هر گوشهاى از این جهان آیات و علامتهائى پخش شده که همه دلیل بر الوهیت و ربوبیت خداوند است، مثلاً این کارخانهی عظیم و این دستگاه پر دامنهء جهان هستى را ملاحظه میکنیم که تابع نظم همه جانبه و مطیع قانون ثابتى که جارى و سارى میباشد، به زبان حال گواهى میدهد بر اینکه: آفریننده و اداره کنندهی امور آن، فرمانروایى است جلیل، داراى سلطه و نیروى عظیم به طوریکه هیچ چیز در آسمان و زمین خارج از حیطهی نفوذ او نیست. و نیز دانستید که انسان نیز بر حسب فطرتى که دارد، مانند همهی موجودات جهان باید مطیع او باشد چنانچه شب و روز بدون اینکه خود احساس کند او مطیع امر و دستور و تابع قانون او است؛ زیرا اگر انسان با قانون طبیعت مخالفت کند، محال است که زنده بماند ولى خداى انسان را ملکهی علم و نیروى فکر و فهم و قوهی تمیز در میان بدى و نیکى عطا فرموده است، و این آزادى در اصل یک گونه امتحان انسان است، امتحان براى علم او، امتحان براى دانش او و امتحان براى قوهی تمیز او. این آزادى امتحان است برای اینکه آیا انسان با داشتن ملکهی علم و قوهی تمیز و تشخیص آیا همواره مراقب اعمال و گفتار خویش میباشد، و این آزادى را چگونه و در چه راهى مصرف میکند.
انسان مجبور نیست که در این جهان برنامهی معینى را اجرا کند؛ زیرا اگر مجبور باشد هدف و منظور امتحان باطل خواهد شد.
این معنى از هر جهت روشن است و فهم آن اشکالى ندارد؛ زیرا اگر در ورقه امتحانى که جلوى شما میگذارند سوالى نوشته شده باشد و شما مجبور شوید که یک جواب معین را بنویسید، چه فائده اى از این امتحان بدست خواهد آمد؟
حقیقت این است که کفایت و شایستگى شما به طور صحیح معلوم و آشکار نخواهد شد مگر اینکه در جوابی که میخواهید بدهید، کاملاً مختار و آزاد باشید. در آن صورت اگر جواب شما درست نباشد در امتحان کامیاب و پیروز نخواهید شد و در نتیجه آن راه ترقى بر شما به وجه عدم قابلیت شما بسته خواهد شد. ولى اگر جواب شما درست بود موفق و کامیاب خواهید گردید و راه ترقى آینده براى شما گشوده خواهد شد.
به همین طریق خداى متعال انسان را براى امتحانى که در پیش دارد آزادى داده و او را مختار آفریده تا در طریق حیات، هر راهى را که میخواهد انتخاب کند.
مردى را در نظر بگیرید که نه فطرت خودش را میشناسد و نه فطرت این جهان را و در شناختن آفرینندهی خود و نیز در فهمیدن صفات او اشتباه میکند و از آزادى ارادهاى که به او داده شده است استفادهی صحیح نکرده راه معصیت و سرکشى را انتخاب میکند، بدیهى است چنین کسى موفق نشده و در امتحان علم و عقل و قوهی تمیز بین خوبى و بدى و احساس وظیفهشناسى از کامیابى محروم میماند. چنین کسى به زبان خودش شهادت داده و ثابت کرد که از هر جهت مردى است از «اسفل السافلین»؛ یعنى عقب ماندهتر و نازلتر از هرکس و هرچیز!
ناگفته پیداست پایان کار چنین شخصى همان طوری خواهد شد که شما قبلاً دانستید.
در برابر این چنین شخصى، شخص دیگرى را در نظر بگیرید که از هر جهت موفق و کامیاب گردیده و البته او کسى است که نیروى فکرش را به کار برده و از علم و عقلى که خداوند به او داده، درست استفاده نموده است. به این معنى که آفرینندهاش را شناخته و بدون هیچگونه اکراه و اجبارى به او ایمان آورده است. و نیز در تشخیص بین بدى و نیکى و تمیز بین خیر و شر اشتباه نکرده و با داشتن استقلال رأى نیکى را انتخاب نموده است. در صورتیکه اگر میخواست شر و بدى و زشتى را انتخاب کند مانعى در راه او وجود نداشت. این چنین شخص به فطرت خودش مطلب را دریافته و خدایش را شناخته و با اختیارى که در انتخاب بین اطاعت و معصیت خدا داشته، طاعت را انتخاب کرده است.
باید پرسید: چه عاملى درکار بوده که این مرد را در امتحان کامیاب ساخته؟ و چه انگیزه و موجبى او را به هدف و منظورش رسانیده است؟
در پاسخ باید گفت که این مرد عقلش را به خوبى بکار برده و از چشم و گوش و مغزش استفاده کرده و از ته دل تصمیم گرفته که جز گفتار صحیح و رفتار درست از هیچ چیز پیروى نکند و از این گذشته به دلیل پیروى از گفتار صحیح و رفتار درست، دلیل و برهان اقامه کرده و ثابت نموده که حق را شناخته و دیده و دانسته تسلیم به حق گردیده و عملاً از آن پیروى کرده است.
روشن و آشکار است که اگر مردى با داشتن چنین صفاتى عالى در دنیا و آخرت موفق شود، تعجب آور نخواهد بود.
این چنین کسى در میدان علم و عمل جز راه مستقیم و درست، راهى را انتخاب نخواهد کرد؛ زیرا کسی که خدا و صفات او را شناخته در اصل مبدأ و منتهاى علم و هم معرفت را حاصل کرده است. و باز مسلّم است که چنین کسى امکان ندارد که در سراسر دوران حیات در راه هاى پیچیده و گمراهى سیر کند.
زیرا اولین گامى را که برداشته با علم و بصیرت بوده و هدفى را که در نظر گرفته و خواسته است آن را هم به یقین شناخته، و مسیر راه هیچگاه بر او پوشیده نخواهد ماند. این چنین کسى اکنون بملکوت آسمانها و زمین، یعنى به اسرار و رموز کائنات که در درون آسمانها و در داخل زمین نهفته است نگاه خواهد کرد، و از طریق فلسفى به رازهاى جهان هستى آشنا خواهد شد او مانند فلسفى کافر در تاریکیهاى شک و تردید گمراه نخواهد شد بلکه علوم تجربى (SCIENCE ) را براى شناختن قوانین طبیعت بکار خواهد برد، و خزینههاى جهان هستى را استخراج خواهد کرد و نیروهائى را که خداى متعال در این دنیا و در نفوس بشر بودیعت گذاشته، کشف خواهد کرد و بهترین وسائل و راههاى استفاده از آنچه در زمین و آسمانها وجود دارد، را اختراع خواهد کرد و نیروى فکرى و عملى خودش را بکار خواهد انداخت. و از آنجائیکه این چنین مردى از نعمت تقوا بر خوردار است و مىترسد که روز قیامت در برابر خدا خواهد ایستاد، این دو عامل تقوى و ترس به او اجازه نمیدهند که در راه سوء استعمال این علوم گامى بر دارد و هیچگاه دچار وسوسهی نفسانى نخواهد شد و در هیچ مرحلهاى از مراحل سیر و حرکتى که دارد، فریب نفس را نخواهد خورد و تصور نخواهد کرد که او صاحب و مالک این چیزهاست، و چنین اندیشهاى بذهن او راه پیدا نخواهد کرد که چون بر طبیعت چیره شده و پیروزى یافته او میتواند این علوم را در راه نفع شخصى استخدام کند، و چنین مردى هیچگاه جایز نخواهد شمرد که به وسیلهی این علوم کشورهائى را تسخیر کند و بلادى را ویران کند و یا اینکه به وسیلهی نابود ساختن منابع کشاورزى و نابودى بشر و خونریزى، در قلوب بشر ترس و وحشت ایجاد کند.
بدون تردید ارتکاب این چنین مفاسد و تبهکاریهایی فقط کار عالم
(SCIENTIST) کافر است و بس!
بالعکس: عالم مسلمان، به هر اندازه بر علوم تجربى پیروز شود و در این زمینه مهارت پیدا کند و به رازهاى آسمانها و زمین بیشتر آشنا شود، به همان نسبت بر ایمان او بخدا خواهد افزود.
و یقین او نسبت به یگانگى خدا و سپاسگزارى او در برابر نعمتهاى او فزونى خواهدگرفت، و اعتقاد او راسختر خواهد شد به اینکه خداى متعال این همه وسائل و اسباب جهان هستى را در اختیار او نگذاشته مگر اینکه آنرا در راه حکمت به بندگان او مصرف کند و بکوشد تا از این راه بخود و به همه مردم خیر برساند.
این است معنى شکر و سپاسگزارى حقیقى در برابر نعمتهائیکه خدا به انسان ارزانى فرموده است.
همچنین مرد مسلمان در تحقیق و اجتهادش در زمینهی تاریخ و اقتصاد و سیاست و قانون و امثال آن در سایر علوم و فنون از کافر عقب نمىماند ولى نکتهاى مهم این است که بین نظر مسلمان و نظر کافر در این باره تفاوت زیادى وجود دارد؛ زیرا مسلمان هر یک از این علوم را با نظرى صائب و براى هدفى صالح و مطلوب تحصیل میکند و تحقیقات او به نتیجهی درست و سالمى مىرسد ... به این معنى که در تاریخ مثلاً از تجربات گذشتگان پند مىآموزد و علل و اسباب حقیقى ترقى و انحطاط را با نظرى دقیق مىنگرد و براى کسب اطلاع بر آنچه براى ملتهاى گذشته در تمدن و فرهنگشان مفید و مؤثر بوده میکوشد و از اوضاع و احوال رجال لایق و شایسته و افراد صالح دورههاى گذشته و همچنین از گفتار و رفتار آنان استفاده میکند، و از آنچه باعث زوال و فناى ملتها در گذشته گردیده و از اسباب و علل نامطلوب و زیانآورى که ریشهی آنها را قطع کرده، اجتناب میکند.
مرد مسلمان در علم اقتصاد، براى کسب ثروت و مصرف آن راههائى را انتخاب نمیکند که سود آن براى دستهی معینى تضمین شود بلکه راهى را انتخاب میکند که سود آن شامل همه مردم باشد.
مرد مسلمان در سیاست نیز تمام همتش صرف آن میشود که مبادى امن و صلح و سلم و عدل و خیر و نیکوکارى و جوانمردى، بر جهان حکومت کند، نه اینکه عده اى معینى بر گردن مردم سوار شوند یا مردم را خوار و ذلیل سازند، یا اینکه فردى از افراد یا جماعتى از جماعتها سایر مردم را بنده و بردهی خویش قرار دهند، بلکه مسلمان میکوشد تا همه معتقد شوند که قدرت و سلطه و حکومت و آقائى و دستگاه فرمانروائى ودیعه و امانتى است خدایی که باید در راه سعادتمند ساختن و بهبود زندگانى و رستگارى همهی بندگان خدا بکار برده شود. در قلمرو قانون نیز وجههنظر مسلمان این است که براى همه افراد بشر مقرراتى را در نظر بگیرد که حقوق و تکالیف شان در نهایت عدل و امانت رعایت شود و بر هیچ فردى از افراد به هیچ وجه ظلم و ستمى روى ندهد.
راستى و امانت و عفاف و پاکدامنى و ترس از خدا و پیروى از حق و حقیقت، همه و همه اجزائى هستند که مزاج و ترکیب اخلاق مسلمان از آن بوجود مىآید.
هیچ لحظهاى بر مسلمان نمیگذرد مگر اینکه میداند که خداى متعال پرورش دهندهی این جهان هستى است و مالک آنچه در آن است اوست و بس.
و نیز میداند هرچه دارد و هر چه مردم دیگر دارند همه از خدا است، و او مالک هیچ چیزى نیست.
حتى جانى که دارد و بدنى که دارد مال او نیست، و همچنین مىداند که آنچه دارد امانتى است از خدا و حق ندارد که در هیچ چیز تصرف و مداخلهاى کند مگر در موردیکه رضاى خدا در آن رعایت شده باشد، و بالاآخره مسلمان میداند که الله متعال در روزى که در وجود آن شک و تردیدى نیست، این همه امانتها را از او باز خواهد گرفت و با دقت تمام بحساب او رسیدگى خواهد کرد.
حالا بخود آئید و در بارهی اخلاق چنین مردى فکر کنید.
مردی این چنین کسى است که قلبش را از پندارها و گمانهاى باطل تطهیر کرده، و ذهنش را از توجه به بدى و زشتکارى باز داشته و چشمانش را از بدنظرى حفاظت داشته و گوشهایش را از شنیدن زشت و عصیان منع کرده، این چنین مردى کسى است که زبانش را از سخنى که مخالف حق باشد جلوگیر شده، او ترجیح میدهد که از گرسنگى بمیرد ولى شکمش را از حرام پر نکند، و دستش را به ظلم و تعدى براى سلب حق دیگرى دراز نکند، و گامى را در طریق بدى بر ندارد، و سرش را در برابر باطل کج نکند، و لو اینکه او را دار بزنند و بدنش را قطعه قطعه کنند! او هیچ آرزوئى از آرزوهایش و هیچ احتیاجى از احتیاجاتش را از راه نامشروع و از طریق ظلم و تعدى تأمین نخواهد کرد. او مجسمهی نیکى و شرافت خواهد بود، و عزیزترین اشیاء نزد او و در نظر او حق و صدق و امانت خواهد بود، و در راه انجام این منظور و مطلوب او از هرگونه فائدهی خودش و از هر خواهش دلش حتى از بذل نفس و جانش مضایقه نخواهد کرد، و مبغوضترین اشیاء در نظر او ظلم و دروغ و خیانت خواهد بود، و بالآخره هیچگاه به پیروزى باطل و ظلم راضى نخواهد شد و از ترس هیچ ضرر و زیان و به امید هیچ سود و منفعتى، راه خدا را از دست نخواهد داد و به هیچ صورت بر حمایت ظلم و ناراستى آماده نخواهد شد.
بارى، چنین مردى به رستگارى دنیا نیز خواهد رسید.
آرى، در سراسر جهان مردى عزیزتر و شریفتر و فاضلتر و برتر و والاتر از او نخواهد بود، بدلیل اینکه این چنین کسى سرش جز در برابر خدا پیش هیچکس کج نخواهد شد، و دستش جز بسوى خدا بطرف هیچ مردى دراز نخواهد شد. در اینصورت هیچ عاملى از عوامل ذلت و خوارى بر او چیره نخواهد شد و نیز در سراسر جهان، مردى نیرومندتر و مصممتر و جرىتر از او وجود نخواهد داشت؛ زیرا این مرد جز از خدا از کسى نمیترسد و از کسى جز خدا امید و آرزوئى ندارد، در اینصورت چه قدرتى میتواند او را از راه حق منحرف کند؟
وچه ثروتى میتواند کالاى ایمان او را بخرد؟
و نیز باید دانست که در سراسر جهان مردى غنىتر و ثروتمندتر از او یافت نخواهد شد؛ زیرا سگ دنیا نیست که بر این حطام فانى حریص باشد و همچنین تابع شهوات نفسانى خودش نیست، بلکه به آنچه از راه مشروع بدست میآورد قانع است و بر ثروت حرام چشم نمىدوزد اگرچه خروارها درهم و دینار حرام بر او عرضه شود، باکمال تحقیر و استخفاف آنرا رد خواهد کرد و نخواهد پذیرفت...
این است سرمایه و ثروت قناعت و اطمینان، و امکان ندارد در سراسر دنیا ثروتى ارزندهتر و گرانمایهتر از آن بدست آورد!
و باز در سراسر دنیا کسى محبوبتر از او در قلوب مردم و عزیزتر از او در نظر مردم، پیدا نخواهد شد؛ زیرا این چنین مردى حقوق کامل همهی افراد را بدون کم و کاست ادا میکند و نسبت به همه نیکى روا میدارد و با هیچکس بدرفتارى نمیکند، بلکه براى سعادت همه میکوشد و از آنها جزائى و پاداشى براى خود نمیخواهد ... اینها همه عوامل و موجباتى هستند که قلوب مردم را جذب میکند، و همه را وادار مىکند تا چنین کسى را دوست بدارند و احترامش کنند و تجلیلش نمایند.
و بالآخره باید گفت: در سراسر جهان مردى که بیشتر از چنین کسى وثوق و اعتماد مردم را بخود جلب کند، پیدا نخواهد شد؛ زیرا چنین کسى در امانتهاى مردم خیانت نمیکند و همیشه با راستى و نیکوکارى معامله میکند و هر عهد و پیمانى را که ببندد به آن وفادار مىماند و در هیچ شأنى از شؤونش، هیچ چیز را جایگزین راستى و امانت قرار نمیدهد زیرا یقین دارد که حتى در اوضاع و احوالى که هیچکس او را نمیتواند ببیند، خدا مراقب او است، دیگر مپرس از میزان و مقدار محبت مردم و اعتمادى که به او نشان میدهند و از مراجعاتى که در هر امرى به او مینمایند.
وقتى این معانى را در بارهی سیره و روش و اخلاق مسلمان دانستید یقین خواهید کرد که محال است مسلمان در دنیا موهون و خوار و زبون گردد، یا در امرى از امور مغلوب شود، بلکه بیشتر در زندگى محبوب و سربلند خواهد زیست؛ زیرا ممکن نیست، با داشتن چنین صفاتى که اسلام به او مکرمت کرده، هیچ قدرتى از قدرتهاى جهان او را مغلوب کند.
این است امتیازات مرد مسلمان در زندگى این دنیا، اما در آخرت، رضوان و خرسندى خدا سراسر وجودش را فرا خواهد گرفت و او را، در باغهائى جاى خواهد داد که نهرهاى آب از تحت آن جارى باشد، و به پاس اینکه حق امانت را ادا کرده و در امتحانى که در دنیا داده کامیاب بوده، آنچه بخواهد براى او آماده خواهد بود. این است رستگارى روشن و آشکار و ابدى که بندهی مسلمان در دنیا و آخرت مسلسل بدست میآورد و به هیچ جا سلسله اش قطع نمیگردد.
این است اسلام و دینی که فطرت انسان است. ضمناً باید دانست که دین اسلام مخصوص امت و ملتى معین نیست که دیگران در آن سهم و بهرهاى نداشته باشند و همچنین این دین مخصوص به کشورى هم نیست بلکه در هر زمان، و میان هر ملتى و کشورى هر آنکس که خدا را شناخته و حق را پسندیده، دین ایشان همین دین بوده ایشان همه مسلم بودند خواه در زبان ایشان آن دین را اسلام نامیده باشند یا آنرا نامى دیگر داده باشند.
نظرات