می‌دانیم‌ که بشر یک موجود مدنی و اجتماعی است؛ زندگی اجتماعی نیز از نگاه قرآن یک امتحان است (وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ)؛ امتحانی برای بروز میزان پایبندی ما به ضوابط دینی و اخلاقی در برخورد با دیگران؛ دین اسلام با درک اهمیت زندگی اجتماعی، تعالیم و توصیه‌هایی‌ برای تأمین لوازم فکری و عاطفی همزیستی مسالمت‌آمیز دارد:

الف) تأکید بر کرامت ذاتی انسان:

نخستین و سرنوشت‌سازترین امر برای زندگی اجتماعی، نگرشی است که همه انسان‌ها‌ را صرفنظر از ناهمگونی‌های نژادی و فرهنگی، لایق احترام بداند و تفاوت‌های طبیعی و غیراکتسابی را مایه تفاضل و ارزشگذاری نداند؛ خوشبختانه اسلام، کل بشریت را محترم می‌داند (لقد کرمنا بنی آدم)؛ پیامبر –صلّی‌الله علیه و سلّم– نیز فرموده‌اند: «لا فضل لعربي على أعمي و لا لأحمر على الأسود إلا بالتقوى» امام نووی در شرح صحیح مسلم تصریح دارد که به اتّفاق‌ فقهای اسلامی، انسان‌ها اعم از دیندار و بی‌دین، همه طاهر محسوب می‌شوند و از کافر نیز همان چیزهایی نجس است که از مسلمان نجس است.

ب) آزادی انتخاب دین:

در قرآن آیات فراوانی هست که انتخاب دین آزاد است و نباید کسی را به قبول دین مجبور کرد: «أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّىٰ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ» یا «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» یا «فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ»

پیامبر –صلّی‌الله علیه و سلّم– نيز در اثنای دعوت خویش و به هنگام عرضه‌ی دین به قبایل می‌فرمود*:

«ﻻأُكرِهُ أحَداً مَنكُم على شيء؛ مَن رَضيَ مِنكُم بِالذي أَدعوهُ إليهِ فذلك و مَن كَرِهَ لم أُك٘رِههُ؛ إنما أُريد أن تحرزوني عَمّا يُراد بي مِنَ القتلِ حتّي أُبَلِّغَ رِسالاتِ ربّي ...»

يعنى: «احدی از شما را به پذیرش چیزی مجبور نمی‌کنم؛ هر کس پیام مرا می‌پسندد چه بهتر و هر کس نمی‌پسندد مجبورش نمی‌کنم؛ تنها توقّع من این است که در برابر کسانی که در صدد کشتنم هستند حمایتم کنید تا بتوانم پیام‌های‌ پروردگارم را به مردم برسانم.»

*بیهقی، دلائل النبوة، به نقل از موسى بن عُقبَه از ابن شهاب زُه٘ري.

ج) همزیستی نیازی به همکیشی ندارد!

سه آیه در قرآن، به بیان چگونگی ارتباط با غیرمسلمانان پرداختەاند و نشان می‌دهند که برای همزیستی‌ نیازی به همدینی‌‌ نیست:

«فَإِنِ اع٘تَزَلوكُم٘ فَلَم٘ يُقاتِلوكُم٘ و اَل٘قَوا اِلَي٘كُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللهُ لَكُم٘ عَلَيهِم٘ سَبيلاً»(نساء /90)

یعنی تا زمانی که از شما کنارە گرفتەاند و با شما نمی‌جنگند و مسالمت‌جو هستند، مجوّز حمله به آنان را ندارید.

«و قاتِلوا في سبيلِ اللهِ الّذينَ يُقاتِلونَكُم ولا تَعتَدوا اِنَّ اللهَ لايُحِبُّ المُعتَدين»(بقره/190)؛ «با کسانی که با شما وارد جنگ شده‌اند بجنگید، اما تجاوزگری نکنید که خدای متعال متجاوزان را دوست نمی‌دارد.»

لذا مسلمان آغازگر جنگ و ناقض پیمان صلح، تجاوزگر و نامحبوب خدا است و نباید حمایت شود.

«لا يَن٘هاكُمُ اللهُ عَنِ الذينَ لَم٘ يُقاتِلوكم في الدّينِ ولَم٘ يُخرِجوكُم٘ مِن٘ ديارِكُم اَن٘ تَبَرّوهُم٘ وتُق٘سِطوا الَيهِم٘ اِنّ اللهَ يُحِبُّ المُق٘سِطين»(ممتحنە/8)؛

«خدمت و یاری‌رسانی به کفّاری که به خاطر دین با ما نمی‌جنگند و میهنمان را اشغال نکردەاند، شرعاً بلامانع است.»

«اِنّما يَن٘هاكُمُ اللهُ عَنِ الّذينَ قاتَلوكُم٘ في الدّينِ و اَخرَجوكُم٘ مِن٘ ديارِكُم٘ و ظاهَروا عَلی اِخراجِکُم٘ أن٘ تَوَلَّوهُم؛ و مَن٘ يَتَوَلَّهُم فَأُولئكَ هُمُ الظّالمونَ»(ممتحنە/9)؛ «خداوند شما را از دوستی و نیکی به کسانی منع می‌کند که به خاطر دین با شما جنگ کرده و شما را از میهنتان آواره ساخته یا از اشغالگران حمایت کردەاند و هر که با اینان دوستی ورزد ستمکار است!»

مطابق این آیه، دلیل اصلی صدور جواز جنگ، شروع قتال از سوی کفّار و اشغال میهن مسلمین است.

بر اساس آموزەهای قرآنی، تفاوت دین و نامسلمانی یک گروه، مجوّز حمله به آنان نیست؛ اهل صلح و آشتی بودن برای سازش با آنان کافی است و همزیستی نیازی به همکیشی ندارد! چنان که امام ابن قیّم جَوزیّه (رح) از عالمان قرن هشتم هجری قمری می‌گوید*:

«خدای متعال پیامبر (ص) را کە برانگیخت، بیشتر پیروان دیگر ادیان، داوطلبانه و با اختیار خویش به او و جانشینانش پیوستند و او اَحَدی را مجبور به قبول اسلام نکرد و فقط با کسانی که با او جنگیدند وارد جنگ شد و در اجرای آیه «لا اِکراهَ فِی الدّینِ» که یک نفیِ بیانگر نهی است و تحمیل دین را منع می‌کند، با کفّارِ همپیمان و اهل صلح، جنگ نکرد و آنان را وادار به قبول دینش نکرد؛ توضیح این که آیه‌ی مزبور زمانی نازل شد که شماری از صحابه قصد داشتند آن دسته از پسرانشان را که پیش از اسلام به اهل کتاب گرویده بودند، با اجبار به اسلام بازگردانند! امّا خدا آنان را از تحمیل دین منع کرد تا فرزندانشان آزادانه به اسلام بگروند! هر که در عملکرد پیامبر (ص) دقّت کند برایش روشن خواهد شد که ایشان هیچ‌گاه کسی را بهقبول دینش مجبور نکرده و فقط با کسانی جنگیده است که با او به جنگ برخاستەاند و با کفّار همپیمان و اهل صلح، مادام که بر پیمان خویش بوده و عهدشکنی نکرده بودند، نمی‌جنگید؛ حتّی خدای متعال به او فرمان داد که تا زمانی که کفّار پیمان‌شکنی نکردەاند او نیز به عهد خویش وفادار باشد: «فَمَا اس٘تَقاموا لَکُم٘ فَاس٘تَقیموا لَهُم»(توبه:7) هنگامی که به مدینه تشریف برد، با یهودیان آنجا پیمان همزیستی بست و دینشان را به رسمیّت شناخت؛ امّا وقتی آنان عهد شکستند و جنگ را آغازیدند، با آنان جنگید و برخی را بخشود، تعدادی را اخراج کرد و برخی دیگر را کشت.

نیز وقتی با قریش پیمان صلحِ ده ساله امضا کرد، با آنان وارد جنگ نشد مگر پس از عهدشکنی آنان؛ به دنبال این عهدشکنی بود که بر خاک و مالشان تاخت؛ قریش قبلاً نیز در رخدادهای اُحد، خندق و بدر، جنگ را بر پیامبر –صلّی‌الله علیه و سلّم– تحمیل کردند و اگر آنان جنگ را آغاز نمی‌کردند، پیامبر با آنان نمی‌جنگید.»

*هدايةُ الحَيارى لِأَجوِبَةِ اليهودِ والنَّصارى - ص۱۳.

د) شرط برخورداری از حقوق سیاسی، قبول اسلام نیست!

مطالعه قرآن و سنت نشان می‌دهد که برخورداری از احترام انسانی و حقوق سیاسی در حکومت اسلامی، مشروط به قبول اسلام نشده است؛ یعنی حقّانیّت‌ اعتقادی، از حقانیت سیاسی و قضایی جداست؛ هر فردی به شرط مراعات امنیت در جامعه حتی اگر کافر هم باشد، از حقوق سیاسی برخوردار خواهد بود؛ مثال واضح این ادعا، توصیه قرآن به عدالت‌ورزی با یهودیان دروغ پسند و حرامخوار (مائده:42) و رفتار پیامبر با یهودیان مدینه است که هویت متفاوت آنان را به رسمیت شناخته و بر اساس همشهری بودن با آنان پیمان سیاسی امضا کرد.

ه) عدالت حتی با دشمنان:

اسلام را می‌توان دین عدالت نامید؛ یکی از مهم‌ترین‌ امتیازات اسلام، این است که کافران را از شمول قواعد اخلاقی خارج نکرده است و دادگری با آنان را هم واجب دانسته است؛ وفاداری پیامبر به معاهدات با کفار و از جمله در صلح حدیبیه و امتناع از قبول پناهندگی یک مسلمان مستضعف، نمونه‌ای روشن از عدالت پیامبر است؛ امتناع حضرت عمر از نمازخواندن در کلیسای مسیحیان قدس برای قطع بهانه نسل‌های بعدی مسلمین، زبانزد خاص و عام است؛ محکوم شدن حضرت علی در برابر یک یهودی در دادگاه، نمونه‌ای دیگر است.

و) فی خشونت:

قبول اسلام مانند قبول یک دارو نیست که چه با رضایت مصرف شود چه با عدم رضایت، اثر خودش را بگذارد؛ اسلام باید داوطلبانه و با رضایت کامل پذیرفته شود و الّا نه مقبول خواهد بود و نه مؤثّر‌؛ از این رو باید چنان عرضه شود که اشتیاق قلبی مخاطبان را برانگیزد و این میسر نیست مگر با احترام و ملاطفت؛ حتی پیامبر نیز با تمام امتیازات شخصی و جایگاه اجتماعی و برخورداری از تأیید آسمانی و ارتباط جبرییل و معجزه و قرآن، اگر تندخو و سنگدل می‌بود، توفیقی در جلب و جذب مردم نمی‌داشت: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّـهِ لِنتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» توجه ایشان به این ضرورت سرنوشت‌ساز، تا آن جا بود که در گفت‌وگو‌ با مشرکان، نمی‌گفت من حق‌ام و شما باطل، بلکه می‌گفت بیایید گفت‌وگو‌ کنیم بالأخره یا من یا شما، یکی بر حق و دیگری در گمراهی آشکار هستیم: «وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَىٰ هُدًى أَوْ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ» و در ادامه در کمال فروتنی و ادب می‌فرمود هر کس مسئول عملکرد خودش است؛ ما بابت «کارها»ی شما و شما بابت «گناهان» ما بازخواست نخواهید شد: «لاتسئلون عما اجرمنا و لانسئل عما تعملون» یعنی برای خودشان لفظ گناه و برای مشرکان، لفظ کار را استفاده می‌کرد!

چنین پیامبری چگونه می‌توانست بپذیرد به نام دین و به نام تبلیغ دین، خون ریخته شود و بی‌گناهان، قربانی و فرزندانشان یتیم شوند و تنفّر‌ انبوه علیه اسلام در میان مردم توزیع گردد؟!

بی‌گمان اسلام با در برداشتن چنین ارزش‌های تمدّن‌ساز و چنین ظرفیتی، قابلیت و گشودگی کم‌نظیری برای تأمین و تقویت نگرش چندفرهنگی و تمهید بستر فکری-روانی دگرپذیری دارد.

خشونت نه مشروعیت دینی دارد نه آبروی اجتماعی و نه کارایی سیاسی و مرتکبان آن فقط بر واماندگی و بدنامی مسلمین می‌افزایند و دیگر هیچ!

 مرده باد خشونت و جهالت!