شمولیت یکی از ویژگی‌هایی است که اسلام با آن از تمام ادیان، مکاتب فلسفی، مذاهب و آیین‌ها متمایز می‌گردد. این واژه معانی و ابعاد فراوانی دارد و شمولیت اسلام دربردارنده‌ی همه‌ی زمان‌ها، همه‌ی زندگی و تمام کیان و ساختار انسانی است. یکی از علمای مسلمان درباره‌ی شمولیت و فراگیری رسالت اسلام به نیکی و درستی گفته است: «این رسالتی است که از لحاظ طولی به درازا انجامیده تا جاودانگی زمانی را به خود بگیرد، از نگاه عرضی کشیده شده تا تمام افق ملت‌ها را شامل شود و در ژرفنا آن اندازه عمیق شده است تا تمام امور دنیا و آخرت را زیر چترش قرار دهد».

رسالتی برای همه‌ی دوران‌ها:

اسلام، رسالتی برای همه‌ی زمان‌ها و نسل‌هاست، و رسالتش مخصوص یک دوره‌ی معین یا زمان خاص نیست که با پایانش، خاتمه یابد. رسالت انبیای پیش از رسول الله ـ صلی الله علیه و سلم ـ چنین نبوده است، زیرا هر پیامبر برای مرحله‌ی زمانی معینی برانگیخته می‌شد و هنگامی که تاریخش می‌گذشت، خدا پیامبر دیگری می‌فرستاد. ولی محمد ـ صلی الله علیه و سلم ـ پایان‌بخش پیامبران بود و رسالتش، جاودانه است که خداوند تا روز رستاخیز و برچیده شدن کار جهان، ماندگاری‌اش را مقدر کرده است. اسلام دربردارنده‌ی آخرین هدایت خدا برای بشریت است و پس از اسلام، شریعتی نمی‌آید، بعد از قرآن، کتابی نیست و پس از محمد ـ صلی الله علیه و سلم ـ پیامبری نخواهد آمد.  

بی‌گمان اسلام، رسالت آینده‌ی ممتد است، در عین حال که رسالت گذشته‌ی دور می‌باشد. ماهیت این رسالت و أصول اعتقادی و اخلاقی‌اش، همان رسالت همه‌ی پیامبران و کتاب‌های آسمانی است. همه‌ی پیامبران، اسلام را آوردند و ندای توحید و پرهیز از طاغوت سردادند: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ». (انبياء/25). (پیش از تو هر رسولی را که فرستادیم به او وحی کردیم که معبودی جز من نیست، پس مرا بپرستید). یا «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اُعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ». (نحل/36). ( حقیقتا در هر امتی پیامبری برانگیختیم که خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید). تمام انبیا اعلان کردند که مسلمان‌اند و به سوی اسلام فراخواندند. 

نوح ـ عليه السلام ـ گفت: «وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ المُسْلِمِينَ». (يونس/72). (و مأمور شدم که از مسلمانان باشم). 

ابراهيم واسماعيل ـ عليهما الصلاة والسلام ـ گفتند: «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ). (بقره/128). (خدایا ما را در برابر خود مسلمان قرار بده و از نسل ما نیز امتی مسلمان در برابر خویش). 

درباره‌ی سفارش ابراهيم ويعقوب ـ علیهما السلام ـ به فرزندان‌شان گفته است: «وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ). (بقره/132). (ابراهیم درباره‌ی آن به پسرانش وصیت کرد و یعقوب، که ای پسرانم، به یقین خدا برای‌تان دین را برگزید، پس حتما نمیرید مگر این‌که شما مسلمان باشید).

يوسف ـ عليه السلام ـ دعا کرد و گفت: «تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ». (يوسف/101). (مرا مسلمان بمیران و به نیکان ملحق گردان).

موسى ـ عليه السلام ـ: «وَقَالَ مُوسَى يَا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آَمَنْتُمْ بِاللهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ). (يونس/84). (و موسی گفت ای مردمانم، اگر به خدا ایمان آورده‌اید، بر او توکل کنید، اگر مسلمان بودید). 

جادوگران فرعون هنگامی که به موسی ایمان آوردند، گفتند: «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ). (اعراف/126). (خدایا بر ما صبری سرازیر کن و ما را مسلمان بمیران).

سليمان ـ عليه السلام ـ خطاب به بلقیس و مردمش نوشت: «أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ). (نمل/31). (این‌که بر من برتری نجویید و مسلمان نزدم بیایید).

همنشینان عيسى ـ علیه السلام ـ به او گفتند: «آَمَنَّا بِاللهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ». (آل‌عمران/52). (به خدا ایمان آوردیم و گواه باش که ما مسلمان هستیم).

بنابراین، اسلام در ذات خودش، رسالت هر پیامبری است که از روزگار نوح تا محمد ـ علیهم الصلاة والسلام ـ از سوی خدا آمده‌اند. اسلام، رسالت تمام دوران‌‌هاست.

رسالت همه‌ی جهان است: 

همان‌گونه که این رسالت، محدود به عصر یا نسل خاصی نیست، منحصر به مکان یا امت، ملت و طبقه‌ی مخصوصی هم نیست؛ که رسالتی فراگیر است و همه‌ی امت‌ها، نژادها، ملت‌ها و طبقات را مخاطب قرار می‌دهد.

اسلام، برای یک ملت خاص نیست تا گمان کنند فقط ایشان ملت برگزیده‌ی خدایند و باید همگان در برابرشان کرنش کنند! برای یک اقلیم معین هم نیست تا همه‌ی اقلیم‌های زمین در مقابلش سر خم نموده و روزی‌ها و میوه‌های خویش را برایش تقدیم کنند. 

اسلام برای یک طبقه‌ی مخصوص هم نیست تا وظیفه‌اش به خدمت گرفتن طبقات دیگر در جهت منافع خودش یا پیروانش یا حرکت در رکاب آن باشد، خواه این طبقه‌ی غالب از توانمندان باشد یا ناتوانان، از آزادگان باشد یا بردگان، از سرمایه‌داران باشد یا مستمندان و برهنگان. اسلام رسالت همگان است و در جهت منافع یک قشر از این‌ها نیست.   

آن گونه که بسیاری از مردم می‌پندارند فهم، تفسیر و دعوت به سوی اسلام در احتکار یک طبقه‌ی خاص نیست. اسلام هدایت خدای مردم برای همه‌ی مردم و رحمت خدا برای بندگان خداست. «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ). (انبياء/107). (تو را جز رحمتی برای جهانیان نفرستادیم). «قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا». (اعراف/158). (بگو هان ای مردم به یقین من فرستاده‌ی خدا به سوی همگی شما هستم). «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا». (فرقان/1). (بزرگوار است کسی که فرقان را بر بنده‌اش فروفرستاد تا برای جهانیان بیم دهنده‌ای باشد). «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ). (يوسف/104). (نیست آن مگر یادی برای جهانیان).

برخی از خاورشناسان پنداشته‌اند که محمد ـ صلی الله علیه و سلم ـ در آغاز کارش اعلام نمی‌کرد که برای همه‌ی مردم مبعوث شده است، بلکه زمانی این را ادعا کرد که پیروزی بر قوم عرب برایش فراهم گشت. اما آیاتی که بیان کردیم، ادعای ایشان را رد می‌کند. و از بدشانسی‌ خاورشناسان همه‌ی این آیات در سوره‌های مکی است. از این قبیل آیات در آغاز نزول قرآن کریم فراوان نازل شده است.

رسالتی برای همه‌ی نیازهای انسان‌ است:

هم‌چنین اسلام به تمام نیازهای انسان از آن لحاظ که موجودی متکامل است، پاسخ می‌دهد. اسلام تنها برای عقل نیست، فقط برای روح یا جسم نیست، منحصر به افکار یا عواطف نمی‌باشد، زیرا همگی را شامل می‌شود؛ رسالتی برای روان، جان، خرد، بدن، درون، أراده و وجدان اوست. پیش‌تر این مطلب را در موضوع «خصایص انسانی» عرض کرده‌ام. 

اسلام همانند ادیان دیگر انسان را به دو بخش تقسیم نمی‌کند: بخشی روحی که دین آن را ارشاد می‌کند و او را به سوی معبد می‌برد. این نیمه مخصوص روحانیان و کاهنان است که کشیش یا عالم در آن حکم می‌دهند و انسان را راهنمایی و رهبری می‌کنند. بخش دیگر بعد مادی اوست که دین یا عالمان دینی بر آن چیرگی ندارند و جایی برای خدا در آن نیست، زیرا مربوط به زندگی است و در واقع بخش عمده‌ی زندگی انسان را تشکیل می‌دهد.

آیا به نظرت این با سرشت و طبیعت خدایی انسان سازگار است؟ هرگز، انسان طبق آفرینش خدایی، بخش‌پذیر و پاره پاره نیست، زیرا او کلی متکامل و کیان و ساختاری واحد است. در این موجود روح از ماده، و ماده از روح، خرد از عاطفه، و عاطفه از خرد جدا نمی‌شود. او یکی است و جسم از روح، خرد و ضمیر قابل تفکیک نیست. بنابراین، هدفش یکی است، جهتش یکی است، و راهش یکی است. اسلام چنین خواسته و ساخته است که هدف، خدا باشد، و سمت حرکت، آخرت باشد.  

بدین ترتیب، انسان میان دو مسیر مختلف یا دو قدرت متناقض تکه تکه نمی‌شود تا یکی او را به شرق ببرد و دیگری به غرب سوق دهد، همانند برده‌ای که چند سرور دارد و هر کدام او را فرمانی می‌دهند. فهم وی چند شعاع ندارد و قلبش از چند گرایش برخوردار نیست. قرآن کریم فرموده است: «ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكَاءُ مُتَشَاكِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا». (زمر/29). (خدا مثالی بیان کرد: مردی که در او شریکانی درگیر سهم دارند و مردی که تنها تسلیم یک نفر است، آیا در مثال با هم برابرند).

رسالت اسلام برای تمام مراحل زندگی انسان است و همان طور که تمام جوانب وجودی‌اش را فرا می‌گیرد، همه‌ی مراحل وجودی‌اش را هم شامل می‌شود. این نمادی دیگر از فراگیری اسلام است. اسلام هدایت خداست که انسان را همراهی می‌کند و هر جا در طول زندگی‌اش برود یا رو کند، با او هست؛ در کودکی، نوجوانی، جوانی، میان‌سالی و پیری. در تمام این مراحل پیاپی، برایش بهترین شیوه‌ای را که مورد رضایت و پسند خداست، ارائه می‌دهد. جای هیچ تعجبی نیست که ببینی در اسلام، احکامی مربوط به نوزاد وجود دارد، همانند دور کردن آزار از او، اذان گفتن در گوشش، انتخاب نام خوب برای او، عقیقه نمودن برایش جهت شکرگزاری و دیگر مواردی که امام بزرگواری مثل ابن قیم کتابی مستقل درباره‌ی آن نوشته و نامش را «تحفة المودود فی أحکام المولود» گذاشته  است. 

در اسلام احکامی مربوط به شیرخوارگی و مدت آن و نیز از شیرگرفتن وجود دارد، هم‌چنین این‌که شیردادن و هزینه‌ها بر عهده‌ی چه کسی باشد، بویژه هنگام طلاق یا جدایی مادر از پدر. قرآن در آیه‌ی 233 بقره این قوانین را به تفصیل بیان داشته است: «وَالوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ وَعَلَى المَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالمَعْرُوفِ لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا لَا تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَعَلَى الوَارِثِ مِثْلُ ذَلِكَ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَنْ تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا وَإِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَادَكُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكمْ إِذَا سَلَّمْتُمْ مَا آَتَيْتُمْ بِالمَعْرُوفِ وَاتَّقُوا اللهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ». (مادران، کودکان‌شان را دو سال کامل شیر دهند، برای کسی که خواست شیرخوارگی را کامل نماید. و بر صاحب فرزند، روزی دادن و پوشاندن مادران به شیوه‌ی پسندیده است. هر نفسی جز به میزان توان، مکلف نیست. نباید مادری به خاطر فرزندش زیان ببیند و نه صاحب فرزندی به سبب فرزندش. و بر میراث‌بر نیز چنین است. اگر جدایی را با رضایت طرفین و مشورت هر دو خواستند، پس باکی بر ایشان نیست. و چنان‌چه أراده کردید که برای فرزندان‌تان شیرده بجویید، باکی بر شما نیست، زمانی که آن‌چه را داده‌اید به روش نیکو به ایشان تسلیم نمایید. تقوای الهی پیشه کنید و بدانید که خدا به آن‌‌چه می‌کنید، بسی بیناست).

و نیز احکامی می‌یابیم که به کودک، جوان، میان‌سال و کهن‌سال ارتباط دارد. انسان هیچ مرحله‌ای را پشت سر نمی‌گذارد، مگر این‌که اسلام برایش برنامه و راهکاری دارد. افزون بر این، حتی به انسان پیش از تولدش، و بعد از مرگش هم اهمیت داده است. عجیب نیست که در اسلام مقرراتی مرتبط با جنین بیابیم که او را از لحاظ وجوب حمایت، علاقه‌مندی به زنده ماندنش و استمرار تغذیه‌اش به میزان کافی تحت پوشش قرار داده است. به همین سبب، شریعت سقط کردن جنین را حرام دانسته و در صورت سقط عمدی، جریمه‌ای را بر فرد تعیین کرده است. هم‌چنین بر زن باردار در صورتی که از کاهش تغذیه‌ی جنین یا اثرگذاری بر سلامتی‌اش بیم داشته باشد، اجازه‌ی إفطار روزه را صادر کرده است. احکامی هم در رابطه با جنین و میراث وی، و زن باردار و هزینه‌هایش تا زمان وضع حمل، حتی اگر مطلقه باشد، وجود دارد: «وَإِنْ كُنَّ أُولَاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ». (طلاق/6). (و اگر باردار بودند، بر ایشان نفقه کنید تا بارشان را بگذارند).

همان گونه که در اسلام مقرراتی وابسته به انسان پس از مرگش وجود دارد، مثل وجوب غسل دادن، کفن کردن، گزاردن نماز بر وی، دفنش با کیفیت مخصوص، مشروعیت تعزیه، دعا کردن برای میت، اجرای وصیت او، قضای بدهی‌هایی که دیگر بندگان یا خدا بر او دارند، و موضوعاتی دیگری که در باب جنایز در فقه اسلامی مطرح می‌‌گردد. 

رسالتی برای تمام عرصه‌های زندگی انسان:

یکی دیگر از معانی شمولیت در اسلام، فراگیری تمام جوانب زندگی بشری است که در تمام میادین فعالیت او وارد می‌شود و هیچ کدام از جوانب زندگی وی را رها نمی‌کند. اسلام برای إقرار و تأیید، تصحیح و تعدیل، إتمام و تکمیل، تغییر و تبدیل، ارشاد و توجیه، تشریع و تقنین و ... برنامه دارد. گاهی راه موعظه و پند نیک در پیش می‌گیرد و گاهی از روش بازدارندگی بهره می‌برد، البته هر کدام در جای مناسب خودش. 

مهم آن است که بدانیم اسلام، انسان را بدون هدایت الهی در مسیر تنها نمی‌گذارد تا به هر راهی که خواست، گام بردارد، خواه مادی باشد یا روحی، فردی باشد یا اجتماعی، فکری باشد یا عملی، دینی یا سیاسی، اقتصادی یا اخلاقی.

طبق گفته‌ی مرحوم عقاد «اسلام، همان باور والا برای انسان است؛ فردی یا جمعی، عامل برای روح یا کوشا برای جسم، ناظر به دنیا یا ناظر به آخرت، مسالمت‌جو یا ستیزه‌خو، حق نفس را ادا کند یا حق حاکم و حکومت را و... . مسلمان کسی نیست که در پی آخرت باشد، ولی دنیا را رها کند یا در طلب دنیا باشد و آخرت را کنار بگذارد. یا فقط به روح بپردازد و جسم را فراموش نماید یا بر عکس. یا گاهی اسلام را بگیرد و گاهی آن را رها نماید. مسلمان تمام باورش، اسلامش است و آن را کامل گرفته است، در تمام حالاتش، خواه تنها باشد، خواه به خاطر پیوندهای اجتماعی با مردم ارتباط بگیرد».   

«فراگیری عقیده در ظواهر فردی و نمادهای اجتماعی آن، مزیتی مخصوص در عقیده‌ی اسلامی است. و همین ویژگی به انسان می‌فهماند که فراگیر و شامل است و از چالش تفکیک عقاید که او را به دو بخش تقسیم می‌نماید، در آسایش می‌باشد و از معضل جمع‌بندی و ایجاد سازگاری میان این دو بخش رهایی می‌یابد». 

منظور این نویسنده‌ی بزرگ ـ رحمه الله تعالی ـ آن است که برخی از ادیان همانند مسیحیت، راضی شده‌اند که زندگی را به دو نیمه تقسیم کنند: نیمی از آن دین که رهبری‌اش با کلیسا است و نیم دیگر که مخصوص دنیاست و دولت آن را مدیریت می‌نماید. پیش‌تر به این اشاره کردیم. استناد علمای مسیحی در این باره به حکایتی در انجیل است که عیسی ـ علیه السلام ـ در پاسخ کسی که پیرامون سزار (قیصر) از او پرسید، آن جمله‌ی مشهورش را فرمود: «آن‌چه از سزار است به او بده و آن‌چه مال خداست به خدا بده». 

اما اسلام این تقسیم زندگی را نمی‌پذیرد، به دو دلیل: 

نخست: اسلام همه‌ی هستی و مخلوقات را از آن خدا می‌داند و قیصر مالک هیچ ذره‌ای نیست. حتی خود قیصر و أموال و املاکش از آن خدای قهار و یکتاست. در این باره خداوند فرموده است: «أَلَا إِنَّ للهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ». (يونس/55). (هان، به یقین از آن خداست آن‌چه در آسمان‌ها و زمین است). یا: «لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى». (طه/6). (از آن اوست آن‌چه در آسمان‌ها و آن‌چه در زمین و آن‌چه میان‌شان و آن‌چه زیر خاک است). هم‌چنین: «وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا». (آل‌عمران/83). (در برابر او داوطلبانه یا به زور تسلیم شد هرکس در آسمان‌ها و زمین است). 

طبق باور اسلامی جایز نیست انسان مسلمان داوطلبانه در برابر فرمان قیصر کرنش کند، در حالی که بتواند خود قیصر را در مقابل دستور خدا تسلیم نماید. و نیز روا نیست که ظاهرش را به سزار ببخشد و باطنش را به خدا، زیرا «بل لله الامر جمیعا». (رعد/31). (بلکه همه‌ی أمور از آن خداست).

دوم: زندگی با تمام جوانبش، یک مجموعه است که تقسیم و تفکیک را جز روی برگه یا سرمایه قبول نمی‌کند. اما در واقعیت، زندگی یک مجموعه‌ی کامل است که تفکیک نمی‌شود و در آن دین از دولت، یا اقتصاد از اخلاق، یا فرد از خانواده، یا خانواده از جامعه جدا نمی‌گردد.  

به همین سبب، همه‌ی مذاهب و مکاتب بزرگ می‌کوشند بر تمام جوانب زندگی چیرگی یابند و آن را طبق اندیشه و باور خود راهنمایی کنند، حتی کلیسا در قرون میانه در اروپا، در عالم واقع به آن‌چه انجیل گفته بود، عمل نکرد و کوشید جای سزار را بگیرد یا حداقل بر آن چیره شود و أمور سیاسی را از این کانال مدیریت نماید. 

بنابراین، اسلام نمی‌پذیرد که فقط یک عقیده‌ی نظری، یا عبادت روحی، یا تزکیه‌ی اخلاقی باشد، گرچه همین‌ها طبق دیدگاه اسلام از اهمیت و ضرورت خاصی برخوردارند، ولی باید بافت خاصی از قوانین و مقررات داشته باشند تا از اسلام جدا نشوند و آن را پاره پاره نکنند.