بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

یکی از قوانین حاکم بر نظام آفرینش خداوند، تنوع و اختلاف است، قانون تنوع و اختلاف، بر تمام مخلوقات ازجمله انسان‌ جاری است تا جایی که هیچ دو انسانی را نمی‌توان یافت که صد درصد مانند هم و کپی برابر اصل باشند، تا آنجا که گفته‌شده:«اصل در مخلوقات بر تنوع و اختلاف، و اصل در خالق بر وحدت و یگانگی است». 

قرآن کریم درآیات متعددی به مظاهر تنوع و گوناگونی در نظام آفرینش به‌عنوان جلوه‌ای از نشانه‌های خداوند اشاره فرموده  و آن را به رسمیت شناخته است؛ اين تنوع و گوناگونی شامل تعدُّد و تنوع در رنگ‌ها[1]، زبان­ها[2]، جنسیت، قبایل، اقوام و ملت­ها[3] و تعدُّد و تنوع در مذاهب و شریعت‌ها[4] می‌شود. 

 از سوی دیگر، آیاتی نیز وجود دارند که اختلاف بین انسان‌ها را به‌عنوان یک پدیده بیمارگونه ذکر کرده و آن را نهی و سرزنش کرده است؛ برای مثال:

«وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُوْلَـئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ» [آل عمران: 105] «و چون كسانى مباشيد كه پس‌ازآنکه دلايل آشكار برايشان آمد پراكنده شدند و با هم اختلاف پيدا كردند و براى آنان عذابى سهمگين است»

متأسفانه آنچه در بین مردم شایع شده این است که اختلاف به هر شکلی نکوهیده و ناپسند است چراکه اختلاف شر است و شر خیری در برندارد. 

واقعیت آن است که این مسئله مطلق نیست و اختلاف همیشه شر نیست، علمای اسلام اختلاف را به دو گونه تقسیم‌بندی کرده‌اند:

  1. اختلاف تنوع یا تخصص
  2. اختلاف تضاد یا تناقض.

آنجا که خداوند اختلاف را به‌عنوان سنتی از سُنَن الهی ذکر کرده، منظورش اختلاف تنوع و تخصص است و آنجا که از آن به‌عنوان یک پدیده بیمارگونه یاد نموده، منظور اختلاف تضاد و تناقض است. 

     اختلاف تضاد و تناقض از دیدگاه قرآن کریم آن اختلافی است که از طریق عقل و وحی بر انسان اتمام حجت شده باشد ولی او با وجود همه‌ی براهین و دلایل روشن،  از روی کینه‌توزی، انحصار­طلبی و حب ذات، اقدام به عناد و لجبازی کند و از پذیرش حقیقت سر باز زند. 

آیات ذیل شواهدی بر اختلاف تضاد و تناقض است:

  1.  «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ ۚ  وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ.…» [البقرة:213] مردم، امتى يگانه بودند؛ پس خداوند پيامبران را نويدآور و بيم‌دهنده برانگيخت، و با آنان، كتاب [خود] را بحق فرو فرستاد، تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى كند. و جز كسانى كه [كتاب‌] به آنان داده شد -پس‌ازآنکه دلايل روشن براى آنان آمد- به خاطر دشمنی [و حسدى‌] كه ميانشان بود، [هیچ‌کس] در آن اختلاف نكرد. 

مطابق این آیه‌، یکی از رسالت‌های پیامبران، حل‌وفصل اختلافات تضاد در بین مردم است اختلافی که از تجاوز و دشمنی و عناد یا همان (بَغْی) ناشی می‌شود.

  1. «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ.…» [آل عمران:19] در حقيقت، دين نزد خدا همان اسلام است. و كسانى كه كتاب [آسمانى‌] به آنان داده شده، با يكديگر به اختلاف نپرداختند مگر پس‌ازآنکه علم براى آنان [حاصل‌] آمد، آن‌هم به خاطر دشمنی و حسدى كه ميان آنان وجود داشت.
  2. «وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ.…» [الشوری:14] و فقط پس‌ازآنکه علم برايشان آمد، راه تفرقه را پيمودند [آن‌هم‌] به‌صرف حسد و دشمنی میان همدیگر.
  3. «وَآتَيْنَاهُمْ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ …» [الجاثية:17]  و دلايل روشنى در امر [دين‌] به آنان عطا كرديم، و جز بعدازآنکه علم برايشان [حاصل‌] آمد، [آن‌هم‌] از روى حسد و رقابت ميان خودشان، دچار اختلاف نشدند.

از آیات فوق چنین برداشت می‌شود که اختلاف‌نظر و دیدگاه در صورتی نکوهیده و ناپسند است که برای انسان دلایل روشن (بینات) و دانش لازم (علم) آمده باشد یا به عبارتی بر انسان اتمام‌حجت شده باشد ولی باوجوداین، انسان از روی حسد، دشمنی، کینه‌توزی، لجبازی و حب ذات (به تعبیر قرآن: بغی) به حق تن ندهد.

اما اگر برای انسان دلایل روشن و علم لازم حاصل نشده باشد، آنگاه بر اساس درک و قناعت قلبی خود، نظر و دیدگاهی را قبول یا رد کند، بدون اینکه بخواهد با طرف مقابل از در دشمنی و حسادت و لجبازی و... درآید، در آن صورت اختلاف نه‌تنها ناپسند و نکوهیده نیست بلکه امری پسندیده و یکی از نشانه‌های عظمت خداوند است كه باعث غنا، خلاقيت و نوآوري در بین بشر می‌شود تا آنجا که گفته‌شده:« اختلاف العقول ثراء واختلاف القلوب داء» یعنی اختلاف عقل‌ها (دیدگاه‌ها) ثروت است و اختلاف دل‌ها درد است. 

سیره‌ی خلفای راشدین، صحابه، تابعین، تابع تابعین و علما و دانشمندان مسلمان در طول تاریخ مملو از چنین اختلافاتی است که به خاطر تفاوت برداشت از متون قرآن و سنت با هم اختلاف کرده و مذاهب متعددی را پدید آوردند ولی این اختلاف دیدگاه‌ها باعث اختلاف در قلبها نشد.

از يونس بن عبد الأعلى مصري (170-264ه ق) شاگرد امام شافعي(150-204ه ق) نقل است که گفت: «من کسی عاقل‌تر از شافعی را ندیده‌ام، روزی در مورد موضوعی با او مناظره کردم، سپس از هم جدا شدیم و اندکی بعد با هم ملاقات کردیم. آنگاه دستم را گرفت و گفت: ای ابوموسی! آیا مگر نمی‌شود که ما با هم برادر باشیم ولو اینکه در موضوعی با هم اتفاق نظر نداشته باشیم؟»[5]

گرچه اختلاف عقول ثروت و جلوه‌ای از آیات خداوند است ولی اگر طرفین دعوی، قواعد اختلاف را رعایت نکنند، چه‌بسا اختلاف عقل می‌تواند منجر به اختلاف قلب شود، و کینه و دشمنی ایجاد کند و موجب تفرقه و جنگ و ستیزه شود.

حال چه باید کرد که اختلاف‌نظرها باعث اختلاف دل‌ها و نهایتاً موجب کینه و دشمنی و جنگ و خصومت نشود؟ 

راهکارهای زیر می‌تواند در این امر راهگشا باشد:

راهکار اول: در وهله‌ی اول طرف مقابل را قضاوت نکنید

قضاوت کردن دیگران در وهله‌ی اول، غالباً غیرمنصفانه، زودهنگام و غیردقیق است، برای این منظور راه‌حل منطقی آن است که اگر باکسی اختلاف‌نظر دارید، در وهله‌ی اول، بین گفتار و گوینده (قول و قائل) و بین کردار و کننده (فعل و فاعل) تفکیک قائل شوید، سعی کنید با طرف مقابل مانند یک طبیب رفتار کنید نه بسان یک قاضی؛ طبیعت کار قاضی، قضاوت است و بر این اساس با طرف مقابل بر مبنای گفتار یا کردارش تعامل و او را قضاوت می‌کند، اما طبیعت کار طبیب، درمان است، او با بیمار مشکلی ندارد بلکه با بیماری مشکل دارد، و بر این اساس تمام تلاش او این است که بیماری را ریشه‌کن کند و بیمار را نجات دهد. شما هم اساساً با گفتار یا کردار یا به عبارتی با نگاه طرف مقابل مشکل دارید نه با ذات شخص، پس سعی کنید این دو را از هم تفکیک کنید.    

اين قاعده در آموزه‌های دینی ما اصل محکمی دارد، دانشمندان اسلامی برای آنکه کسی به‌ناحق و بدون ‌حساب‌وکتاب، اقدام به تکفیر دیگری نکند، و او را از دایره دین خارج نداند، ضابطه‌ای را مقرر کرده‌اند که به آن تکفیر مطلق و تکفیر معین یا تکفیر نوع و تکفیر عین گویند، بر این اساس بین تکفیر مطلق و تکفیر معین  تفکیک قائل شده‌اند و معتقدند که لازمه تکفیر مطلق، تکفیر معین نیست. 

معنای این تفکیک آن است که مثلاً اگر از کسی گفتار یا کردار کفرآمیز صریحی سر زند، می‌توان گفت که آن گفتار یا آن کردار کفر است(تکفیر مطلق) اما نمی‌توان گوینده یا کننده‌ی آن قول یا فعلِ کفرآمیز را کافر دانست(تکفیر معین) مگر پس‌ازاینکه شروط تکفیر در فرد فراهم شود و موانع تکفیر در وی منتفی گردد. [6] چراکه شاید آن شخص آن گفته را تحت تأثیر جهل، بدفهمی، یا اجبار  بر زبان رانده باشد، شاید آن شخص گفته‌ی کفرآمیز را صرفاً نقل کرده و مسلَّم است که نقلِ کفر، کفر نیست و ده‌ها شاید دیگر.

حال شاید بپرسید: اگر با تمام این تلاش‌ها نتوانستیم طرف مقابل را به نظر خود قانع کنیم، چه‌کار باید کرد؟ 

اولاً: نه رسالت ما در این جهان این است که همه‌ی مردم را به نظر خود متقاعد کنیم، و نه چنین حقی داریم که دیگران را وادار به قبول دیدگاه خود کنیم، رسالت ما همانند رسالت همه پیامبران صرفاً بلاغ یا همان رساندن پیام است، چراکه به تعبیر قرآن کریم:]فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ الْمُبِينُ[(سوره نحل: ۸۲) یعنی: (و اگر روى برتافتند [بدان‏] كه بر تو پيام‌رسانى آشكار است). حال اگر کسی پذیرفت که فبها، و اگر نپذیرفت مسئولیت عدم پذیرش با خود اوست نه با شما و به تعبیر قرآن کریم‏: «قُلْ يَاأَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ» (يونس:108) یعنی: بگو اى مردم! حق از جانب پروردگارتان براى شما آمده است پس هر كه هدايت‏ يابد به سود خويش هدايت می‌یابد و هر كه گمراه گردد به زيان خود گمراه می‌شود و من بر شما نگهبان نيستم.

ثانیاً: هدف ما از مخالفت با دیگران نباید متعصبانه، انحصارطلبانه و خودخواهانه باشد بلکه باید ناصحانه و خیرخواهانه باشد، به تعبير پیامبر خدا : «مثَلِي ومثَلُكُمْ كَمَثَل رجُلٍ أَوْقَدَ نَاراً فَجَعَلَ الْجَنَادِبُ وَالْفَراشُ يَقَعْنَ فيهَا وهُوَ يذُبُّهُنَّ عَنهَا وأَنَا آخذٌ بحُجَزِكُمْ عَنِ النار، وأَنْتُمْ تَفَلَّتُونَ منْ يَدِي»[7] يعنی: مثال من و مثال شما مانند کسي است که آتش می‌افروزد و ملخ‌ها و پروانه‌ها خود را آن می‌اندازند ولی او مانع می‌شود كه آن‌ها در آتش بيفتند و من کمربندهای شما را گرفته‌ام تا شما وارد دوزخ نشوید، ولی شما خود را از دست من رها می‌کنید(تا به آتش درآييد).

  راهکار دوم: بر روی سابقه ونقاط قوت طرف مقابل تمرکز کنید.

شکی نیست که همه انسان‌ها نقاط قوت و نقاط ضعف دارند، سعی کنید به‌جای تمرکز بر روی نقاط ضعف طرف مقابل، بر روی نقاط قوت و سوابق مثبت او تمرکز کنید، تا نقاط ضعف او در ذهن شما کمرنگ شود.

اصولاً ما انسان‌ها نقاط ضعف را خیلی بزرگ‌تر از نقاط قوت می‌بینیم، اگر 99 درصد لباسی تمییز و تنها یک درصد آن لکه‌دار باشد، ما فقط بر روی قسمت لکه‌دار تمرکز می‌کنیم و 99 درصد تمییزی لباس را نمی‌بینیم. 

مشکلی نیست که چنین رفتاری را با لباس داشته باشیم ولی مشکل آنجاست که همین رفتار را در تعامل با دوستان و اطرافیانمان هم داشته باشیم، اگر دوستمان 95 ویژگی مثبت و تنها 5 درصد از ویژگی‌هایش منفی باشد ما تنها آن 5 درصد را نصب العین و آویزه‌ی گوش قرار می‌دهیم و آن‌ها را در ذهن خود بزرگ می‌کنیم و به خاطر آن 5 درصد او را در ذهنمان خط می‌زنیم.

ولی مگر کدام انسان در روی زمین است که هیچ عیب نداشته باشد؟ بقول لسان‌الغیب شیرازی:

حافظ از بادِ خزان در چمنِ دَهر مَرَنج                 فکرِ معقول بفرما گُلِ بی‌خار کجاست؟

وانگهی اگر با همین ذهنیت با انسان‌ها تعامل کنیم، دیرزمانی نمی‌گذرد که همه اطرافیانمان را ازدست‌داده و در دنیا تنها می‌مانیم.

هیچ انسانی مطلقاً خوب یا مطلقاً بد نیست، هنر انسان این است که در تعامل با دیگران طوری رفتار کند که از خوبی‌های دیگران استفاده و از بدی‌های آنان دوری کند، چراکه رفتار دیگران با ما دقیقاً انعکاس رفتار ما با آن‌هاست.

عمر بن خطاب -رض- نقل می‌کند که در زمان نبي اکرم  مردي بود بنام عبدالله ملقب به حمار (الاغ) که رسول الله  را می‌خنداند. آن حضرت  او را بخاطر شرابخواري، حد زده بود. روزي همين شخص را (بخاطر شراب خواري) نزد رسول خدا  آوردند. پيامبر اکرم دستور داد تا او را حَد شراب بزنند. يکي از حاضران گفت: خدايا! او را لعنت کن چقدر او را بخاطر شرابخواری می‌آورند! نبي اکرم  فرمود: «او را لعنت نکنيد. بخدا سو گند تا جاييکه من مي دانم او خدا و رسولش را دوست دارد».[8] آن حضرت به‌جای تمرکز بر روی شرابخواری‌ مَرد، بر روی محبت خدا و رسولش تمرکز کرد.

همچنين نقل است هنگامی‌که پيامبر اکرم برای فتح مکه آماده می‌شد، به‌خاطر غافلگیری قریش، خبر این لشکرکشی را کاملاً محرمانه نگه داشته بود. یکی از صحابه به نام حاطب بن ابي‌بلتعه نامه‌اي را به مردم مکه نوشته و آن را به زنی داد تا به قریش برساند و آنان را از تصمیم پیامبر مطلع کند، اما هنوز نامة حاطب به قريشيان نرسيده بود که خداوند، پيامبرش را از موضوع نامه مطلع ساخت. 

آن حضرت، علی، مقداد و زبیر را فرستاد تا نامه را از آن زن، پس بگيرند. آن‌ها در مکانی به نام "روضه خاخ" به آن زن رسيدند، امّا زن اظهار بی‌اطلاعی نمود. علی و مقداد او را تهديد کردند که اگر نامه را تحویل ندهد،  لباس‌هایش را بيرون خواهند آورد، زن به‌ناچار نامه را تحويل داد.

پيامبر اکرم حاطب را فرا خواند و گفت: حاطب! اين چيست؟ حاطب گفت: ای رسول خدا! در مورد من شتاب مکن. من مانند بقيه مهاجران، هیچ‌گونه نسبت قرابتي با قريش ندارم که آن‌ها به خاطر آن، از خانواده و اموالم نگهداري نمايند؛ بلکه من از هم‌پیمانان قريش هستم. بنابراين، من به خاطر ارتداد از دين، اين عمل را انجام نداده‌ام؛ به اين دليل به اين عمل اقدام نموده‌ام که آنان نيز خانواده مرا حمايت کنند. پيامبر اکرم فرمود: «حاطب راست می‌گويد». عمر-رض- گفت: ای رسول خدا! اجازه بده سر اين منافق را از تنش جدا کنم؟ پيامبر اکرم فرمود: او از اهل بدر است و خداوند در مورد اهل بدر فرموده است: {اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ‌، فَقَدْ غَفَرْتُ لَكُمْ‌} “ هر عملی می‌خواهید انجام دهيد، من گناهان شما را آمرزيدم.”[9]    

جرمی که حاطب مرتکب شده بود در عرف امروزی از آن به خیانت به وطن یا خیانت عظمی تعبیر می‌شود، ولی نبی رحمت به سابقه درخشان او توجه کرد و بخاطر شرکت وی در غزوه بدر که جنگی سرنوشت‌ساز بین اسلام و کفر بود، از اشتباه او چشم پوشی نموده و عذر او را پذیرفت.

راهکار سوم:خودتان را جای طرف مقابل بگذارید.

آیا تا حالا برایتان پیش آمده که دیگران حرف‌های ساده و منطقی شما را نفهمند؟ یکی از خطاهای مهم گفتگو این است که تصور کنیم دیگران مانند ما فکر می‌کنند چراکه ما خودمان را معیار درک و فهم طرف مقابل فرض می‌کنیم ، ازاین‌رو برای گفتگو با آن‌ها دچار این خطا می‌شویم. 

واقعیت امر آن است که در چنین گفتگوهایی ما در حال گفتگو با خودمان هستیم و شوربختانه تعجب می‌کنیم که چرا طرف مقابل حرف‌های ساده ما را نمی‌فهمد. همین نکته ساده پایه سوءتفاهم‌های بسیاری در بحث و گفتگوهای دوطرفه روزمره است.

شکی نیست که هرکسی در گفتگو منطق خاص خودش را دارد، حتی اگر شما آن را نفهمید و فکر کنید که او منطق ندارد. مثل معروف است که پیاده از سواره خبر ندارد یا فلانی بیرون از گود نظر می‌دهد یا ازنظر موریانه، احمقانه‌ترین کار انسان ، نخوردن کتاب‌هایش است. 

بسیار آسان است که درباره دیگران قضاوت کنید، آسان است که به‌قول‌معروف در لب گود بایستی و بگویی لنگش کن ولی چندان آسان نیست که خود را در جای دیگران قرار دهید و آنگاه به قضاوت آنان بپردازید.

شرط اول هر گفتگویی آن است که ابتدا منطق طرف مقابل را درک کنید؛ به عبارتی سعی کنید خودتان را جای طرف مقابل بگذارید؛ یعنی این‌که مسائل را از دریچه نگاه دیگران ببینید و با خودتان فکر کنید که اگر جای آن‌ها بودید چه رفتار یا برخوردی داشتید. 

در علم روان‌شناسی به توانایی قرار دادن خود به‌جای دیگران، همدلی یا امپاتی (Empathy) می‌گویند. امپاتی ظرفیتی است که به شما امکان می‌دهد دیگران را درک کنید و از تجربه‌های ذهنی آن‌ها مطلع شوید. هر چه توانایی همدلی و امپاتی در شما افزایش پیدا کند، ارتباط‌های صمیمانه‌تری با دیگران خواهید داشت. 

ساده‌ترین مثال برای امپاتی، مثال مادری است که کودک خردسالش را برای گردش به پارکی شلوغ می‌برد بااینکه مادر از این بابت خیلی خوشحال است ولی کودک ناراحت و گریان است.

مادر زمانی می‌تواند علت گریه کودک را بفهمد که خودش را به‌جای کودک بگذارد و از دید او به اطراف نگاه کند تا متوجه ‌شود که کودک تنها چیزی که می‌بیند ، پاهای آدم‌هایی است که اطرافش را احاطه کرده‌اند و هیچ تصویری از مناظر اطراف ندارد و مسلماً دنیایی که کودک می‌بیند بسیار خسته‌کننده است.

همدلی یا امپاتی (Empathy)  با همدردی یا سمپاتی (Sympathy) تفاوت دارد؛ همدلی بدین معناست که به لحاظ احساسی خود را در موقعیت طرف مقابل قرار دهیم و احساس طرف مقابل را درک کنیم، حتی اگر با او موافق نیستیم. احساساتی نظیر درد، لذت، تعارض، خشم، غم، حسادت و … به همین سبب است که همدلی توانایی منحصربه‌فرد انسان نامیده شده است. 

برای مثال، وقتی فردی در سوگ عزیزی گریه می‌کند و شما نیز با او می‌گریید، با این فرد حس همدردی دارید نه همدلی. همدردی نیازی به تفکر هشیارانه ندارد و لازم نیست خود را جای دیگری بگذارید، بلکه به‌طور خودبه‌خود در حال تجربه همان احساس هستید.

گرچه قرار دادن خود در جای دیگران کار چندان آسانی نیست اما با این کار می‌توان بهتر شرایط آن‌ها را درک کرد و آن‌ها را در بسیاری از عملکردهایی که مطابق میل ما نیست معذور دانست. همیشه به یاد بیاورید که اگر شما در موقعیت طرف مقابل بودید چه‌بسا عملکردتان خیلی بدتر از او بود.

راهکار چهارم: برای طرف مقابل عذر بتراشید.

بله عذر نیاورید بلکه عذر بتراشید، ما انسان‌ها عادت داريم وقتی باکسی اختلاف‌نظر پیدا می‌کنیم نسبت به او بدبین می‌شویم و بدترین احتمالات را برای توجیه بدبینی خود نسبت به آن شخص می‌آوریم.

ولی جالب است بدانید بیشتر آن احتمالات بدبینانه‌ای که ما در ذهنمان پردازش می‌کنیم غالباً اشتباه از آب درمی‌آیند، چون همه آن‌ها محصول حالتی است که ذهن ما حالت طبیعی و بی‌طرفی خود را ازدست‌داده و قضاوت‌های جانب‌دارانه می‌کند لذا در این حالت معمولاً محاسبات ذهنی ما اشتباه از آب درمی‌آیند. پس راه‌حل آن است که به‌جای پرداختن به احتمالات منفی، ذهن خود را پالایش کرده و نسبت طرف مقابل مثبت بیندیشیم، برایش عذر بتراشیم تا اختلاف عقل منجر به اختلاف قلب نشود.

یکی از ائمه‌ی تابعین به نام ابوقلابه عبدالله بن زید جَرْمِيّ بصریّ(وفات:104) گفته است: 

«اگر از برادرت خبری به تو رسید که احساس ناراحتي كردی، تا آنجا که می‌توانی برای او عذر درخواست کن(کارش را توجیه کن) اگر درمانده شدی که چنین کنی با خودت بگو: شاید او عذري داشته باشد که من از آن اطلاع ندارم»[10]

گویند طلحه بن عبدالرحمن بن عوف (وفات:97) یکی از سخاوتمندترین مردان قریش در زمان خود بود، روزی همسرش به او گفت: من هرگز قومی پست‌تر از دوستان تو را ندیده‌ام!

گفت: برای چه؟ 

گفت: می‌بینم وقتی‌که ثروتمند هستی، دوروبرت را می‌گيرند، و وقتی دست‌تنگ می‌شوی رهایت می‌کنند!!  

گفت: به خدا قسم، این از بزرگ‌منشی آن‌هاست! وقتی می‌دانند که ما از عهده‌ی میزبانی و اکرام آن‌ها برمی‌آییم به نزد ما می‌آیند و وقتی‌که می‌دانند ما دستمان خالی است و نمی‌توانیم حقشان را بجا بیاوریم ما را رها می‌کنند.[11]

شاید اگر ما جای آن بزرگوار بودیم فی البداهة می‌گفتیم:

این دغل دوستان که می‌بینی          مگسان‌اند دور شیرینی

باوجودی که عملکرد دوستان او در ظاهر و در نگاه غالب مردم، بی‌وفایی و منفعت‌طلبی تلقی می‌شود ولی آن بزرگوار با نگاه مثبت خود عذری را برای دوستانش آورد که تنها به ذهن انسان‌های سلیم‌القلب و مثبت اندیش می‌آید.

خور لارستان فارس

16/10/1403

 

  پانوشت‌ها:

[1]- فاطر:28

[2]- الروم:22

[3] - الحجرات:13

[4]- البقرة:148-المائدة:48- هود:118

[5]- [قَالَ يُوْنُسُ عبد الأعلى: مَا رَأَيْتُ أَعْقَلَ مِنَ الشَّافِعِيِّ نَاظَرْتُهُ يَوْماً فِي مَسْأَلَةٍ ثُمَّ افْتَرَقْنَا وَلَقِيَنِي، فَأَخَذَ بِيَدِي ثُمَّ قَالَ: يَا أَبَا مُوْسَى ألَا يَسْتَقيمُ أَنْ نَكُوْنَ إِخْوَاناً وَإِنْ لَمْ نَتَّفِقْ فِي مَسْأَلَةٍ؟] الذهبي، شمس الدين أبو عبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز (ت: 748هـ)، سير أعلام النبلاء، دار الحديث- القاهرة، 1427هـ-2006م، ج8 ص240. 

[6]- ابن تيمية؛ تقي الدين أبو العباس أحمد بن عبد الحليم بن عبد السلام بن عبد الله بن أبي القاسم بن محمد الحراني الحنبلي الدمشقي (المتوفى: 728هـ)، الفتاوى الكبرى لابن تيمية، دار الكتب العلمية، ط/1، 1408هـ - 1987م، 3/474

[7] - مسلم بن الحجاج أبو الحسن القشيري النيسابوري (المتوفى: 261هـ)-صحيح مسلم-تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي- دار إحياء التراث العربي – بيروت- لبنان-شماره حدیث:2258- 4/1790

[8] -  البخاري؛ محمد بن إسماعيل أبو عبدالله الجعفي، صحيح البخاري، تحقيق: محمد زهير بن ناصر الناصر، دار طوق النجاة،ط/1، 1422هـ، حدیث شماره: 6780، 8/158

[9]- البخاري؛ محمد بن إسماعيل أبو عبدالله الجعفي، صحيح البخاري، تحقيق: محمد زهير بن ناصر الناصر، دار طوق النجاة،ط/1، 1422هـ، حدیث شماره: 3007، 4/59

[10] -البيهقي، أبو بكر أحمد بن الحسين بن علي بن موسى الخُسْرَوْجِردي الخراساني، (ت: 458هـ)، شعب الإيمان، تحقيق: الدكتور عبد العلي عبد الحميد حامد، مكتبة الرشد للنشر والتوزيع بالرياض بالتعاون مع الدار السلفية ببومباي بالهند، ط/1، 1423 هـ - 2003 م، 10/555، رقم حديث: 7983

[11] - الماوردي، أبوالحسن علي بن محمد بن محمد بن حبيب البصري البغدادي، (ت:450هـ)، أدب الدنيا والدين، دار مكتبة الحياة، 1986م، ص:180