سخنران اصلی این مراسم دکتر محمدرسول ابوالمحمدی مسؤول ادارهی علما و طلاب علوم دینی و استاد فقه و اصول در حجره و دانشگاه، درباب تعامل جمودی و جحودی در رابطهی میان نصوص و مقاصد و اهتمام به تقویت بار علمی و عدم بسنده کردن به معارفی که تاکنون کسب شده است، سخن گفت. وی دربارهی مبحث اول به مدرسهی ظاهریگری در تعامل با متن بدون مراعات زمان، مکان، شرایط و مقاصد صاحب شریعت اشاره کرد.
وی در ادامه، به تعامل جحودی با متون اشاره کرد و صاحبان این نگرش را معطلهی جدد(تعطیلگرایان جدید) که در گذشته اسماء و صفات را تعطیل میکردند و اکنون تعطیل نمودن کل نصوص مد نظر آنان است؛ به عبارت دیگر توجه ایشان به مقاصد بدون توجه به نصوص مقاصد است.
مدرسهی وسطیت که نصوص جزئی را در سایهی مقاصد کلی حمل میکند. یعنی هم توجه به نصوص با رعایت مقاصد صاحب آن، رعایت احوال، شرایط زمانی و مکانی و تطبیق نص با رعایت مقصد نص.
وی گفت: اهل سنت از حنفیه، مالکیه، شافعیه، حنابله و ظاهریه تشکیل شده است. زیدیه و اباضیها نزدیک به اهل سنت و دور از امامیه هستند. این هشت مذهب وجود دارند و ظاهریه یکی از آنهاست. در عصر حاضر کسی تحت عنوان ظاهریه که مقلد امام داود ظاهری و امام ابنحزم باشد، وجود ندارد اما در عمل بسیارند. دو نوع تعامل با نصوص(نصوص ادلهی شرعی قرآن، سنت، اجماع، قیاس، مصالح مرسله، سد ذرائع، شرع من قبلنا و عرف که طبق علم اصول فقه همه به قرآن ارجاع داده میشوند) وجود دارد؛ پارهای از ایشان تعاملشان با اینگونه نصوص، رفتاری جزماندیشانه است و برخی از آنان تعامل جمودگرایانه با نصوص عبارت فقهی دارند. برخی نصوص عبارت فقهی ولو اجتهاد محض هم باشد و محرز شود که خطاست باز هم برایشان مقدس است. نوظاهرگرایان که خود را به این نام معرفی نمیکنند و بخشی از آنها طرفدار ادلهی شرعیاند و بخشی از آنها پایبند به حواشی فقهی هستند.
استاد ابوالمحمدی دربارهی نشأت و تدوین علم فقه گفت: فقه اسلامی دارای چندین مرحله است: در دوران اولیه که دوران بیان فتاوی با ادلهی شرعی قرآن، سنت، اجماع و قیاس است. مرحلهی دوم، متون محض بدون ذکر ادلهی شرعی مطرح میشود و فقط فتواها بیان میشوند. مرحلهی سوم دوران حاشیهنویسی بر متون فقهی است. برخی از ظاهرگرایان حتی به یک حاشیهای که بر متنی فقهی نگاشته شده است، پایبندند و متوجه این نکته نیستند که این فتوای فقهی که در حاشیه صادر شده است با در نظر گرفتن مقاصدی بوده است که ممکن است امروزه این مقاصد را محقق نکند و آن فتوا که روزگاری جلب منفعتی یا دفع مفسدهای کرده، ممکن است امروزه عکس شده باشد. وی افزود: ظاهرگرای جزماندیش یک عبارت فقهی را برگرفته و میگوید برای من قدسیت دارد و تخطی از آن کفر است. فقه و نصوص بدون مراعات مقاصد در گذشته یکی از مذاهب اهل سنت بودهاند، امروزه بسیارند ولی فاقد نام. وی ادامه داد: ما وارد داوری درباب اخلاص ظاهریهی قدیم و جدید نمیشویم. شکی در اخلاص و علم امامانی مانند ابنحزم و داود ظاهری نیست؛ اما اخلاص کافی نیست و احسنالعمل در هر حوزهای دارای دو رکن است: اتباع و اخلاص. فرد باید متبع باشد و مبتدع نباشد و هم مخلص باشد یعنی ریا و سمعه نداشته باشد. اما اخلاص بهتنهایی کافی نیست و اگر فرد فاقد حمل نصوص بر مقاصد باشد، وافی به مقصود نیست و مخلص بیمخ و فاقد خردمندی بیش نخواهد بود. بالعکس فکر و اندیشهی بدون اخلاص هم بلاست. اینگونه معرفی کردن دین در مقابل سایر یافتههای بشری سبب تشویش رخسار نورانی دین مبین اسلام میشود.
وی ابراز عقیده کرد: در تطبیق فقه نصوص بدون رعایت مقاصد در تعامل با زنان، خانواده، فرهنگ، آموزش و پرورش، اقتصاد، سیاست و مدیریت کشوری، آزادیهای و حقوق انسان در گفتوگو با دیگران و بهویژه در روابط بینالملل که اسلام پیش از دیگران مطرح نموده است. بهعنوان نمونه دعوت مردم به منع فعالیت و کار زنان در خارج از منزل هرچند که در اوج نیاز باشد. با نهایت دلنگرانی باید گفت که مذاهب چهارگانه بر این نظراند که دختر و پسر که به سن بلوغ رسیدند، تأمین نفقهی آنان بر پدر و مادر واجب نیست. هرچند به نحویی سنتی اینگونه به مردم گفتهایم که این حکم در حق دختر صادق نیست و دختر، خواهر، مادر و همسر نفقهشان برعهدهی پدر، برادر، پسر و شوهر است. فقه مذاهب اربعه میگوید دختر یا پسر به به محض اینکه سن بلوغ رسیدند، نفقهشان بهعهدهی پدر نیست. در تز علمی چنین گفته شده و در جانبی دیگر چگونه زن را از کار کردن منع میکنید؟ علت این تعارض، بدفهمی نصوص است که بدون توجه به نصوص دیگر که آنرا تقویت میکند. چرا که نصوص همدیگر را تفسیر میکنند.
وی اضافه کرد: تطبیق نصوصی که خاص همسران پیامبر(ص) است بر همهی زنان، مثلاً آیاتی که درباب محجوب بودن زنان پیامبر آمده است که باید در منزلهایشان وقار داشته باشند، این آیات را بر همه تطبیق کنیم. خداوند متعال میفرماید: «يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاءِ»﴿الأحزاب: ٣٢﴾ ای همسران پیغمبر! شما مثل هیچ یک از زنان (عادی مردم) نیستید. این آیه ویژهی ازواج پیامبر است که در فضل و شرف با زنان دیگر برابر نیستند. چگونه میتوان این آیه را به گونهای تفسیر کرد که زنان را در خانه محبوس نماید؟!
محمد غزالی(رح) در مقدمهی «فقه السیره» آورده است. میگوید پای خطبهی امام حرم نبوی نشسته بودم. شنیدم که حدیث «عمیاوان» را شرح میکرد. نتیجهای که از حدیث مذکور گرفت این بود که زنان به هیچ وجه حق خروج از منزل را ندارند و محلّ زندگی زن، کنج خانه است و نه جامعه. زن حق کار کردن هم ندارد. غزالی ادامه میدهد وقتی خطبه تمام شد و نماز اقامه شد، با امام وارد مباحثه شدم و گفتم این حکم را که تو برای زنان مؤمن دادی، قرآن برای زن فاحشه به کار برده است: وَاللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا [١٥النساء] و کسانی که از زنان شما مرتکب زنا میشوند، چهار نفر از (مردان عادل) خودتان را به عنوان شاهد بر آنان به گواهی طلبید، پس اگر گواهی دادند، آنان را در خانههای (خود برای حفظ ایشان و دفع هرگونه شرّ و فسادی) نگاه دارید تا مرگشان فرا میرسد یا این که خداوند راهی را برای (زندگی پاک و درست، یا عقوبت) آنان (با ازدواج یا توبه، یا وضع حکم دیگری) باز میکند.
غزالی ادامه میدهد و خطاب به خطیب میگوید اگر من کارهای بودم، تو را ساکت میکردم و نمیگذاشتم به زبان پیامبر افترا ببندی. چرا به صحیح بخاری رجوع نمیکنی که بابی تحت عنوان «باب غزو النساء وقتالهن مع الرجال» دارد و انس رضی الله عنه نقل میکند که در روز احد که همهی مردم پیامبر را تنها گذاشته بودند، عائشه دختر ابوبکر و امسلیم را دیدم که آستین همت بالا زده بودند و مشکها را بر پشتهایشان انداخته و آنها را پر از آب میکردند و در دهان مؤمنان میگذاشتند و سپس برگشته و دوباره آنها را پر میکردند و مؤمنان را سیراب میکردند.
غزالی میگوید به خطیب گفتم: بابی دیگر به نام «باب غزوة المرأة في البحر» در صحیح بخاری وجود دارد. در این باب آمده است: از انس رضی الله عنه شنیدم که میگفت: پیامبر صلى الله عليه وسلم بر زنی نام ابنة ملحان وارد شد. پیامبر نشست و ناگهان لبخندی بر لبانش نقش بست. زن پرسید یا رسول الله چرا خندیدی؟ پیامبر فرمود گروهی از امتم در دریای مدیترانه در راه خدا سوار بر کشتی هستند. مثل ایشان مانند پادشاهانی است که بر سریرهایی نشستهاند. زن گفت: یا رسول الله از خداوند بخواه مرا یکی از ایشان قرار دهد. پیامبر فرمود: خدایا او را یکی از ایشان قرار بده. سپس دوباره لبخند زد. زن دوباره پرسید چرا میخندی؟ فرمود: برای توست مانند آن. زن گفت: از خدا بطلب من یکی از ایشان باشم. پیامبر فرمود: تو از پیشگامان هستی و نه از پسینها. انس میگوید این زن با عباده صامت ازدواج کرد و همراه بنْتِ قَرَظَةَ به دریا رفت، سپس از مرکبش افتاد و مرد.
دعای پیامبر درحق این زن مستجاب شد. آیا پیامبر خدا(ص) دعای مردود میفرماید؟ یا برایش دعا میکند که همراه مجاهدان در آن سوی دنیا به چنین مقامی دست یابد؟ آیا این دعا با محبوس بودن زن در خانه سازگار است؟!
غزالی میگوید به آن خطیب گفتم که در صحیح بخاری (باب حمل النساء القرب إلى الناس في الغزو) نیز وجود دارد که شبیه این بابها در صحیح مسلم، سنن ترمذی و ابو داود و... نیز وجود دارد.
در کتب فقهی نفقهی دختر و پسر بالغ، برعهدهی پدر نیست
استاد ابوالمحمد تحدی کرد که یک عبارت فقهی در کتب مذاهب اربعه یافت شود که دختر پس از رسیدن به سن بلوغ هزینهها و نفقهاش به عهدهی پدرش باشد. این بدان معناست که دختر پس از بالغ شدن باید کاری که متناسب با شأن خودش باشد برود و نیازمندیهایش را برطرف کند. این درحالی است که او را از خارج شدن از منزل منع میکنند؟! محمد غزالی میگوید: تحجر و جمود فکری در مقاطعی از تاریخ مسلمانان زنان را از کار کردن در بیرون منع کرد و این حکم در صدر اسلام وجود ندارد. زنان استعدادهای خود را به ناچار در زینت و آرایش صرف کردند و جامعهی مسلمانان دچار رکود شد. زنان در جوامع دیگر، در سایر علوم و معارف بهوفور به درجهی مهارت و تخصص رسیدهاند، ولی ما در علوم و معارف دینی مجتهد زن نداریم. وی در کتاب «المرأة= زن» میگوید که ما باید از این وضعیت که برای زن ایجاد شده است، توبه کنیم. در اثر چسپیدن به نصوصی بدون مقاصد بدون توجه به سایر متون و بیتوجهی به این همه حدیث صحیح درباب حضور زن در همهی شؤون زندگی، نتیجهاش همین رکود خواهد بود.
وی ادامه داد: چند نفر از اساتید امام شافعی زن بودهاند؟ دو تن از استادان وی زن بودهاند. وی حتی در دوران اخیر زندگیاش در مصر، علامهای بهنام فاطمه استادش بوده است. زندگینامهی ابنحجر عسقلانی را بخوانید و ببینید چند نفر از استادانش زن بودهاند؟ امام ابن کثیر داماد مزی و مادرخانمش مفسر قرآن است و همسرش حافظ قرآن است و خودش هم حافظ قرآن و هم حافظ حدیث است.
ابنحجر عسقلانی میگوید: در فضیلت زنان همینقدر کافی است که هیچ زن محدثی، دچار کذب یا وهم نبوده است و به واهی هم متهم نشدهاند؛ درحالیکه صحیحین و سایر کتب حدیث پر از زنان راوی هستند.
استاد ابوالمحمدی مسئلهی رانندگی زنان و نبود شناسنامه برای آنان در برخی از کشورهای اسلامی را مایهی ننگ مسلمانان و خلاف روح شریعت دانست.
وی به نقد جمود و تحجر فقهی پرداخت و به مسئلهی قیمت یا جنس در مسئلهی زکات فطر اشاره کرد و تحدی کرد که یک حدیث دربارهی اینکه منظور از قوت همان گندم باشد، وجود داشته باشد. وی به چالش فقه با یافتههای علمی در قضیهی رویت هلال اشاره کرد و گفت: دکتر ایرج ملکپور رییس مؤسسهی ژئوفیزیک دانشگاه تهران میگوید که من تا ١ میلیون و ١٠٠ سال دیگر را میتوانم تمام لحظات را رصد کنم. اما شمای عالم دینی در مسئلهی رویت هلال بدان استناد نکنی! و عالمان نجوم جدید را همان منجمان قدیم قلمداد کنی.
وی گفت: ما مدعی پیروی از سلف صالح هستیم ولی از لحاظ علمی و عملی یک ذره هم به ایشان شباهت نداریم؛ این درحالی است که پیامبر حتی به یهود و نصارا هم استناد فرموده است. در زمانهی حاضر نیز دانشمندان علوم تجربی طبیعی مسائلی را مانند روز روشن حل کردهاند رواست شما فقیه یا عالم دینی، حاضر به قبول نظر آنان نباشی!
وی گفت: قطع به یقین، اگر پیامبر(ص) در این عصر میزیست از همهی امکانات موجود در جهت رساندن دعوت و پیام الهی به مردم استفاده میکرد.
این استاد فقه و اصول درباب ظاهریگری به متونی از امام ابنحزم اشاره کرد و گفت:
امام ابن حزم در صفحهی ١٣٥-١٣٦ جلد اول کتاب المحلی میگوید: کسی که در آب راکدی که جاری نیست، ادرار میکند، غسل و وضویش با آن آب ، برای ادای فرض یا غیر آن، حرام است و اگر آبی غیر از آن نیافت، حکمش تیمم است و ولی آن آب اگر ادرار چیزی از ویژگیهای آن را دگرگون نکرده باشد، طاهر و برای شرب حلال است و غسل و وضوی دیگری با آن حلال است حتی اگر در آب یا خارج آن ریخته شده باشد و سپس ادرار جاری شده باشد، پس آن آب، پاک است و غسل و وضو با آن برای آن فرد و دیگران نیز جایز است به شرط اینکه اوصاف آب تغییر نکرده باشد.
وی ابراز عقیده کرد و درباب این فتوای شاذ گفت: ابنحزم چون معتقد به قیاس نیست میگوید وضو یا غسل با آن آب جایز نیست ولی اگر آن را بنوشد، حلال است!
وی ابراز تأسف کرد و گفت نمونههای بسیاری در تنگ کردن عرصه بر مؤمنان توسط فقه و فقیهان متحجّر وجود دارد و این است که جوانان، کمتر سراغی از فقها و فقه میگیرند و عطای فقه را به لقایش بخشیدهاند.
ابزار متغیر و اهداف ثابت در فهم مقاصدی دین
وی ادامه داد: نمونهای دیگری از تحجر در متون فقهی، مسئلهی سواک است. آنچه در این مسئله مهم است حفظ غایت ثابت با ابزار متغیر است. حفظ سلامتی دهان و دندان، هدف شارع مقدس است، ولی با ابزاری که از زمانی به زمان دیگر تغییر میكند. اینجاست که عدهای سواک را نه بهعنوان ابزار بلکه بهعنوان هدف و غایت، ثابت گرفتهاند و به هیچ شیوهای حاضر به استفاده از مسواک و خمیر دندان که از یافتههای جدید علمی برای حفظ سلامتی بهعنوان هدف ثابت، نیستند. وی از تقدیس وسائل و ابزار مخاطبان را برحذر داشت و گفت: به کتابی مانند مغنی یا تحفه یا نهایه یا حتی کفایة الاخیار نگاه کنید که میگوید اگر در مسجد تنها یک سواک وجود داشت، و مسجد مملو از مردم بود، بهخاطر اجرای سنت، یک نفر باید از دست راست یا چپ که آنهم مورد مناقشه واقع شده است، به تک تک افراد این سواک را بدهد تا دهانشان را با آن پاک کنند و سنت زدن سواک را عملی نمایند. این درحالی است که طبق یافتههای جدید میکروبشناسی، پانصد نوع ویروس در دهان انسان وجود دارد! آیا این، نمونهی ریختن آبروی فقه نیست؟ آیا این، ظاهریگروی در برخورد با حاشیه نیست؟
فقه مساوی با دین نیست
وی تأکید کرد که به علم فقه عشق میورزد ولی همهی متون فقهی را فقه نمیداند و معتقد است که فقه رنگ و بوی بشری به خود گرفته است و علمی تماماً بشری است و آکنده از مسائلی است که دور از عقل سلیم انسانی و هدف شارع مقدس است.
نمونهی دیگر که باز در کتات «مغنی» موجود است مبحث عیب است. خریداروقتی کالایی معیوب میخرد باید بلافاصله عیب را به فروشنده، اعلام کند. در همین کتاب مثال میآورد که اگر مشتری خری را خرید که معیوب بود. نباید از آن استفاده کند مادامیکه قصد پازپسدادن آن به فروشنده را دارد. چون استفاده به معنای سلب حق خیار و تنزل از پشیمانی در ارجاع کالاست. میگوید اگر خر را به صاحبش برگرداند حتی حق ندارد پالان خر را به پشت خر بیندازد و باید خریدار خود، آنرا حمل کند.
آیا اینگونه دیدگاه، فقه است و ظاهری برخوردکردن با فقه و مسائل فقهی نیست؟! حتی در بحث پاسخ دادن به اذان آنجا که میفرماید: اشهد ان محمدا رسول الله؛ فردی حاشیهنویس از کلیله و دمنه چیزی را بر متنی فقهی نگاشته که به هنگام شنیدن این مقطع از اذان باید ناخن هر دو انگشت سبابه را بوسید و به چشمها زد تا نور آن کم نگردد یا با آتش دوزخ نسوزند! آیا این خرافات را میتوان جزو ادلهی فقهی دانست و به آن استدلال کرد؟!
نومعتزلیان و تعطیلگرایان جدید
استاد ابوالمحمدی ادامه داد: مدرسهی دوم نومعتزلیاناند. معطلهی قدیم فقط اسماء و صفات را تعطیل میکردند ولی معطلهی جدید کل نصوص دینی(شریعت) را تعطیل میكنند. هرچند هر دو مذموماند. مانند آن است که فردی اگر آیه یا حدیثی مطابق طبعاش باشد میپذیرد و اگر نبود آنرا مردود میداند. این درحالی است که قرآن میفرماید: أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ﴿البقرة: ٨٥﴾ آیا به بخشی از (دستورات) کتاب (آسمانی) ایمان میآورید و به بخش دیگر (دستورات آن) کفر میورزید؟ برای کسی که از شما چنین کند، جز خواری و رسوائی در این جهان نیست، و در روز رستاخیز (چنین کسانی) به سختترین شکنجهها برگشت داده میشوند، و خداوند از آنچه میکنید بیخبر نیست.
تعطیل کردن بخشی از نصوص چه تاوان بزرگی است که چیزی جز رسوایی و خواری در دنیا و عذاب سخت در قیامت به دنبال ندارد. ما گرفتار دست این جاحدان و منکران نیز هستیم. امیر شکیب ارسلان در کتاب «لماذا تأخّر المسلمون ولماذا تقدّم غیرهم؟» علت شکست امپراتوری عثمانی و واپسماندگی مسلمانان را جمود و جحود میداند. مجموعهای از آنان، دارای جزم و جمود در قرائت متون شرعی و مجموعهای نیز جاحد و شیفتهی غرب بودند.
حجود فکری همان تعطیل شریعت است
جحود فکری، سبب تعطیلی فقه اسلامی و الغای اصول فقه میشود. نمونهی این افراد میتوان به «نصر حامد ابوزید» که در نقد وسطیت شافعی کتابی تحت عنوان «الإمام الشافعي وتأسيس الأيديولوجية الوسطية» نوشت و به نقد امام شافعی و اصولیبودن و ناصر الحدیث بودن ایشان نقد وارد کرد و میگوید که شافعی میدان نص یا نقل را وسیع و میدان عقل را تنگ نموده است. یکی دیگر از این جاحدان، فرد لیبرالی بهنام «محمد ارکون» است که در امامت امام طبری، امام شافعی و.... تشکیک میكند و تنها روش تحلیل خویش را درست میداند.
مدرسهی وسطیت و اعتدال
این استاد حجره و دانشگاه درباب مدرسهی وسطیت گفت: وسطیت یعنی ربط نصوص جزئی و مقاصد کلی؛ هر نصی که خوانده میشود باید دید که هدف خداوند متعال از آن چه بوده است. باید شرایط و سبب نزول آیه را در نظر آورد. درست است که گفتهاند: «العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص السبب». ولی خصوص سبب کمکی برای رسیدن به مراد متکلّم(خداوند متعال) و درک معنای آیه است. ملاحظهی شأن ورود احادیث نبوی و شأن نزول آیات به فهم صحیح آیات و احادیث کمک میكند. نمونهی بارز این مسئله رجوع فقهای هفتگانه به حضرت عائشه صدیقه(رض) در فهم آیات است؛ چراکه هیچکدام به اندازهی وی، در مصاحبت و خدمت پیامبر نبودهاند. وسطیت یعنی حدّ فاصل میان حجود و جزماندیشی و بهعبارتی دیگر اهل تطرّف و تسیّب نیست و در صدور فتوا متشدّد نیست و همچنین اهل سهلانگاری نیز نیست. بلکه اهل صراط مستقیم است و بنا به قرآن که میفرماید: أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ ﴿ ٨﴾ وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ ﴿الرحمن: ٩﴾ میزان یعنی نص و مقاصد را در دو کفهی ترازو بنهیم و آندو را ارزیابی کنیم. میزان در اینجا ترازو و کیل و پیمانه نیست بلکه مراد عدالت صدور احکام بر اشخاص و جامعه در مسائل فردی و جمعی است. این مدرسه، جزئیات را در پرتو کلّیات درک میکند و نصوص جزئی را بر اساس مقاصد کلّی فهم میكند. این مدرسه مانند ظاهریه، در ظواهر غلو نمیکند و مانند جاحدین اهل زیادهروی در مقاصد نیست. این مدرسه قائل به این است احکام معلَّل به اغراضاند هرچند ما از درک حکمت آنها ناتوان باشیم؛ چیزی که امام ابنحزم ظاهری آنرا نمیپذیرد. تعبّد به احکام مبناست ولی چنین نیست که هیچ تعلیلی در درک حکمت احکام و مصالح آنها انجام نشود بلکه تلاش در جهت حکمت و غرض شارع، دستکم دارای یک اجر است. مقاصد شریعت از همان ابتدا مطرح بوده و کسانی مانند امام ابنالحرم جوینی، امام غزالی، امام شاطبی، امام ابنتیمیه و ابن القیم آنرا به اوج رساندهاند. و ایشان بر این رأیاند که تعارض میان قطعیالنصوص و قطعیالمصالح اصلاً وجود ندارد. یعنی اگر مصلحتی به قطعیت رسید به هیچ وجه با نصوص قطعی تعارضی ندارد. اما ممکن است تعارض میان نصوص ظنّی با مصالح قطعی روی دهد، در این صورت همهی عالمان گفتهاند که مصالح قطعی مقدَّم است. اما اگر میان ظنون عقلی و ظنون شرعی تعارض روی دهد، اولویت با ظنون شرعی خواهد بود. صد البته این مسئله، جدید نیست و مبنای کار امام ابنتیمیه در کتاب ٩ جلدی «درء تعارض العقل والنقل» بوده است.
اهتمام در استمرارِ تقویت بار علمی
وی در بخش پایانی سخنانش به اهتمام در استمرار تقویت بار علمی و عدم بسنده به علوم کسبشده تا این لحظه پرداخت. قرآن کریم میفرماید: وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا ﴿طه: ١١٤﴾ «قُل» فعل امر است. مخاطب خداوند در این فعل امر پیامبر است. مگر پیامبر از همه عالمتر نیست؟ غزالی مصری در کتاب «فقه السیره» میگوید اگر محمّد(ص) پیامبر هم نبود، در فهم و درایت از همه کس بالاتر بود. درایت و خرد پیامبر نور است و نور وحی هم بدان افزوده شده و «نور علی نور» در پیامبر محقّق شده است. مخاطب این آیه پیامبر است که جبرئیل وحی را میآورد و پیامبر عین آنچه مراد خدا بوده را درک کرده و همان را دقیقاً اجرا میکند(لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ همین است) باز خدا از وی میخواهد که طلب ازدیاد دانش کند و این را به مردم و خود پیامبر هم اعلام میکند تا بهوسیلهی پیامبر بر مردم و مخاطبان اتمام حجّت نماید. اینجاست که به وی خطاب میکند که افزونی دانش را از خدا بخواهد و چنانکه اصولیون گفتهاند خطاب به پیامبر -به جزء خصائصالنبی- خطاب به همهی امّت است و بالعکس خطاب به امّت خطاب به پیامبر است مگر خصائصالامّة. البته این خصائص بسیار کم و محدودند و کتابهای فراوانی در این باب نگاشته شده است. پس «وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا» به ما هم مربوط است. نمونهی دیگر ماجرای موسی علیهالسلام با عبد صالح در سورهی کهف است که با التماس میگوید: قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا ﴿الكهف: ٦٦﴾ شأن نزول این آیه در حدیث شماره ٧٤ جلد یک صحیح بخاری آمده است:
«سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: بَيْنَمَا مُوسَى فِي مَلَإٍ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ جَاءَهُ رَجُلٌ فَقَالَ: هَلْ تَعْلَمُ أَحَدًا أَعْلَمَ مِنْكَ؟ قَالَ مُوسَى: لاَ، فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَى مُوسَى: بَلَى، عَبْدُنَا خَضِرٌ....»
از پیامبر صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ شنیدم که میفرمود: موسی در میان گروهی از بنیاسرائیل نشسته بود، مردی نزد او آمد و پرسید: آیا کسی داناتر از خودت را میشناسی؟ موسی فرمود: خیر. خداوند به موسی وحی کرد، بندهی ما خضر....
استاد ابوالمحمدی کتاب «الخطة البراقة لذي النفس التواقة» دكتر صلاح الخالدی را معرّفی کرد که اهتمام به کسب علم را مورد مداقه قرار داده است. کتاب دیگری که وی معرّفی کرد «قیمة الزمن عند العلماء» نوشتهی عالم ربانی شیخ عبدالفتاح ابوغدة است که ارزش زمان و نقش آن را در توسعهی شخصیتی و علمی دانشمندان و مدیریت زمان مورد بررسی قرار داده است.
سیرهی سلف در کسب علم از مهد تا لحد
وی در پایان سخنانش به سیرهی امام ابویوسف شاگرد امام ابوحنیفه در کسب دانش تا لحظهی مرگ اشاره کرد و امام طبری را حریص بر علم معرفی نمود و به قول یکی از شاگردان طبری استناد کرد که این امام بزرگوار به مدت چهل سال هر روز چهل ورق(٨٠ صفحه) مطلب را نوشته است. تنها در تفسیر طبری ٢٧ هزار حدیث را آورده است و تحلیل کرده است. در کتابخانهی مرحوم استاد ناصر سبحانی افزون بر کتابهای فراوانی در زمینهی حدیث، لغت، کلام و... ١٤ کتاب تفسیر قرآن وجود دارد که وی همهی آنها را مطالعه کرده و بر آنها حاشیه و تعلیق نوشته است. روش مطالعهی ایشان اینگونه بوده است که هر کتابی را سه بار خوانده است: بار اول برای روانخوانی، بار دوم برای فهم مطالب کتاب و دفعهی سوم برای حفظ متن آن. وی تأکید کرد که کاک ناصر همهی کتابهای موجود در کتابخانهی شخصیاش را مطالعه نموده است و به استفادهی بهینه از وقت بسیار حریص بوده است.
افول سنت طلبگی در مناطق کردنشین
شایان ذکر است در این اردوی علمی، ماموستا «صالح شیدایی» از علمای پیشکسوت جماعت در منطقه، درباب نقش علما و مساجد در دعوت دینی گفت: در گذشتهی نهچندان دور وضعیت مساجد و دعوت دینی و تربیت طلاب علوم دینی بهتر از امروز بود و در منطقهی صومای برادوست کمتر مسجدی یافت میشد که طلبه نداشته باشد. وی وضعیت امروز حجرهها و مساجد را مصیبتبار خواند و خواستار واکاوی علت یا علل چنین وضعیتی شد. وی نبود طلاب را زنگ خطری برای جامعه دانست. وی فقدان دعوت و نبود رغبت علما به دعوت دینی را مورد انتقاد قرار داد و گفت: ماموستا باید به عالم دینی بودن خود افتخار کند و عزتمندانه دعوت دینی را سرلوحهی امور خویش قرار دهد و با شور و شوق طلبه پرورش دهد و دعوت عمومی را با تدریس و تفسیر قرآن و فقه ادامه دهد. کسی که بنا به هر علتی نتواند به وظایف خود بهعنوان ماموستا اقدام کند باید جای خود را به ماموستایی جوان که دارای شور و شوق و انگیزهی کافی برای انجام تکالیف و وظایف است، بدهد. ماموستایی که دانایی و توانایی انجام دعوت را ندارد و جایگاهی را اشغال کرده، باید نزد خداوند متعال پاسخگو باشد. ماموستا شیدایی ضمن مهمشمردن امر معیشت خانواده، ماموستاها را به زهد و عدم حبّ دنیا فراخواند. ماموستا باید الگوی مردم باشد و سلوک و رفتارهای خود و خانوادهاش، مطاب موازین شریعت ربانی باشد. وی ابراز امیدواری کرد که با وحدت و یکرنگی میتوان برمشکلات فائق آمد و به اهداف عالی رسید.
اهمیت وقتشناسی
در بخش دیگری از این مراسم علمی، یکی از علمای حاضر درباب نقش علما سخن گفت. وی به کوتاه بودن عمر مفید انسان اشاره کرد و گفت: عالمان علوم تجربی میگویند وقتی که انسان به سن چهل سالگی میرسد، روزانه ٤هزار سلول از بدن وی میمیرد و جسم بهسوی فرسودگی میرود. وی با استناد به سورهی مبارکهی عصر، به جایگاه و اهمیت وقت و ضرورت مدیریت زمان پرداخت و گفت: امام شافعی این سوره را ارکان نجات دانسته است و میگوید اگر واژهی «الّا» نبود، همهی انسانیت در خسران و زیانمندی بود. وی درباب سؤالهایی که در عالم قبر از انسان پرسیده میشود افزود: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَنْ يَزُولَ قَدَمَا عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يَسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ: عَنْ شَبَابِهِ فِيمَا أَبْلَاهُ، وَعَنْ عُمُرِهِ فِيمَا أَفْنَاهُ وَعَنْ مَالِهِ مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبَهُ وَفِيمَا أَنْفَقَهُ»پیامبر فرمود در روز قیامت دو سؤال از بنده پرسیده میشود؛ از جوانیاش که چگونه آنرا به پیری رسانده است و از عمرش که در چه چیزی آنرا سپری کرده است و از مالی که دارد که از کجا آورده و در چه راهی آنرا هزینه کرده است؟
وی گفت طول عمر مهم نیست بلکه عرض آن مهم است و به دعای ابنسینا اشاره کرد که از خداوند عمر کوتاه ولی پربرکت، خواسته است. وی گفت: در طول تاریخ اسلام شخصیتهایی بسیاری بودهاند که عمرشان کوتاه ولی عریض و مبارک بوده است. بهعنوان نمونه میتوان به امام محیالدین نووی(رح) اشاره کرد که در عمر کوتاه ٤٥ سالهاش صدها جلد کتاب در علوم فقه، شرح حدیث و لغت تألیف نموده است.
وی خطاب به جمع گفت: ماموستاهای عزیز، متأسفانه مساجد رو به تعطیلیاند. ماموستا حتّی اگر یک مأموم هم نداشته باشد، باید در مسجد حضور داشته باشد. حضور مردم بدون ماموستا، چندان ارزشمند نیست؛ لذا شخص ماموستا باید در مسجد حضور داشته باشد. وی ابراز عقیده کرد که سستی برخی از ماموستاها و عدم حضور ایشان در مساجد و نبود یا کمبود کلاسهای قرآن و عدم تشویق کودکان و نوجوانان به فراگیری علوم دینی، سبب افول فرهنگ طلبگی و کمبود طلبهی علوم دینی در منطقه شده است.
وی در پایان، ارزش وقت و تأثیر آن در حیات مسلمانان را مورد تأکید قرار دهد و راز موفقیت علمای مسلمان و پیشنیان نیکوکار را استفادهی بهینه از وقت دانست.
گفتنی است در بخش دوم مراسم استاد دکتر ابوالمحمدی بیش از یک ساعت به سؤالات عالمان با سعهی صدر پاسخ گفت.
پایانبخش این مراسم، دعا و پیش از آن، سخنان کوتاه ماموستای پیشکسوت رضا عبدی بود که همهی علما را به ازدیاد زاد و توشه و تجدید نظر در روشهای دعوت فرا خواند و علم، عمل و اخلاص را لازمهی نجات و طی طریق پرسنگلاخ دانست.
فایل صوتی سخنرانی به زبان کردی
نظرات
سروش دباغ
04 شهریور 1402 - 10:24مروری گذرا بر چیستی علم فقه و مهمترین ویژگیهای آن علم فقە از آن نظر کە علم فقە است(ماهیت فقە) مشخص میکند که چه مقدار بار بر دوش آن میتوان نهاد. برخی از ویژگیهای مهم علم فقە عبارتنداز: اول: علم فقە از آن نظر که علمی بشری است هموارە ناقص است و امکان تکامل بیشتر و بیشتر دارد. نە فقط تحقیقات درونفقهی، بل تحولات علم اصول میتواند علم فقە را شدیداً متحول کند و لذا ادّعای کمال برای آن بیوجه است. دوم: علم فقە دنبالەروست، یعنی جامعەساز و طراح و برنامەریز نیست، بلکه وقتی جامعه ساخته شد و شکل و صبغەی خاصّی بە خود گرفت، فقە احکام آنرا صادر میکند. فقیهان نە توسعه آوردند نه بیمه، نه انتخابات، نە تفکیک قوا، نە بردگی را لغو کردند نه ارباب و رعیتی را... بل در مقابل همەی اینها موضعگیری کردند رفتەرفتە با آنها به اکراه رضایت دادند. سوم: علم فقە همچون حقوقی است حیلتآموز و همین، خصلت شدیدا دنیوی آن را نشان میدهد. چهارم: علم فقە علمی ظاهربین است، یعنی به ظواهر اعمال و اعمال ظاهره کار دارد. حتّی اسلام آوردن زیر شمشیر را هم، اسلام محسوب میکند. جامعەای فقهی لزوماً جامعەای دینی نیست. پنجم: فقە موجود با یک اخلاق نازل، یک هنر نازل و یک عقلانیت و یک سطح معیشت نازل هم میسازد و جامعەی فقهی لزوماً یک جامعەی پیشرفتهی مدرن را اقتضا نمیکند. ششم: علم فقە علمی مصرفکننده است و علم فقه موجود مصرفکنندهی جهانشناسی و انسانشناسی و زبانشناسی و جامعهشناسی کهن است و به همین سبب اجتهادش مقنع و پاسخگو نیست. این مصرفکنندگی نه فقط نسبت به معارف درجە دوم که نسبت به معارف درجە اول هم تحقق دارد. هفتم: علم فقە، علمی اقلی است. یعنی اقل احکامی را که برای رفع خصومت لازم است میدهد و لاغیر. نە اینکه حداکثر کاری را که برای ادارە و تدبیر زندگی لازم است، بیاموزد. هشتم: علم فقە علمی است متأثر از ساختار اجتماع. به عبارت دیگر علمی است اجتماعی و سیاسی و لذا تابع مقتضیات اجتماع و سیاست و درخور آنها و سیالیت آنها فقە را سیال میکند. و باز به عبارت دیگر، جهان و تاریخ را فقە و فقها نمیسازند. بلکه جهان و تاریخ تحول خود را دارند و فقه از پس میآید تا در جهان واجد چارچوب و روابط جدید، زندگی را برای آدمیان مطبوعتر و بیکشمکشتر کند(آنهم به نحو اقلی) نهم: علم فقه کنونی علمی تکلیفمدار است نە حقمدار. دهم: علم فقه کنونی قائل به مصالح خفیه در احکام اجتماعی است و به همین علت مایەی کندی بل توقف حرکت آن شده است. علم فقه را(بهمعنی همین فقه موجود) تاکنون بسیار جدّی گرفتەاند و آنرا قائمهی جامعهی دینی کردهاند و در میان علوم دینی به آن رشد و فربهی بیشتری بخشیدهاند و سعادت عاجل و آجل آدمیان را در گرو و تابع آن نهادهاند و آنرا علمی ابدی و کامل برای همهی جوامع و همهی ادوار تاریخ دانستهاند. امّا مجموع خصایصی که برای علم فقه برشمردیم موجب میشود که دستکم در تمام این امور به چشم تردید نگاه کنیم. منبع: دباغ، سروش(١٣٥٣)، آیین در آیینە، تهران، مؤسسهی فرهنگی صراط، چاپ اول ١٣٨٤، صص ٣٧٦-٣٧٧
مهدی ایرانمنش
04 شهریور 1402 - 10:29«ترجمۀ فرهنگی و اخلاقِ دینشناسی» در معرفی کتاب «اخلاق دین شناسی» اثر دکتر ابوالقاسم فنائی/ مهدی ایرانمنش پژوهشی در متدولوژی صحیح دینشناسی و اجتهاد دکتر مهدی ایرانمنش دانشیار دانشگاه صنعتی شاهرود m.iranmanesh2012@gmail.com پیشتر این توفیق را داشتهام که کتاب «دین در ترازوی اخلاقِ» دکتر ابوالقاسم فنائی را معرفی نمایم. همچنین توفیق داشتهام که کتاب دیگر ایشان یعنی «اخلاق دینشناسی» را چندین بار مطالعه نمایم. هر بار پیش خود، جامعیت، خردپسندی و اخلاق محوریِ مؤلف محترم را که در این اثرشان نیز منعکس است، ستوده و بر ایشان آفرینها گفتهام. اینک به شکرانۀ بهرههای فراوانی که از این اثر ارزشمند بردهام، به تبیین و معرفی اجمالی یکی از مهمترین دستاوردهای این اثر تحت عنوان «ترجمۀ فرهنگی» میپردازم. امید که مفید افتد و دینداران و علاقمندان به این موضوعات را به مطالعۀ جدی و چندین بارۀ این اثر رهنمون سازد. کتاب اخلاقِ دینشناسی اثر دکتر ابوالقاسم فنائی کتاب اخلاقِ دینشناسی اثر دکتر ابوالقاسم فنائی ۱_متون دینی و ترجمۀ فرهنگی به تأکید قرآن، ارسال پیامبران از سوی خداوند به منظور تبیین دین از سوی خداوند به زبان قومشان بوده است. و چون زبان هر قوم، فرهنگ آن قوم را بر خود حمل میکند. بنابراین منظور قرآن از ارسال پیامبران به زبان قوم، به واقع ارسال و تبیین دین متناسب با فرهنگ آن قوم نیز بوده است. زیرا صرف همزبانی ظاهری و صِرف تکلم به زبان آنان (به معنای ظاهری آن) برای برقراری ارتباط، گفتوگو و درک متقابل گوینده و شنونده کافی نیست. بر این اساس، ما نیز برای فهم درست سخن خداوند و پیامبر در این عصر نیازمند ترجمۀ فرهنگی هستیم. چنانچه این ترجمۀ فرهنگی به زبان و فرهنگ عصر و متناسب با موازین اخلاق، عقلانیت و معنویت، صورت نگیرد، هم دین شناسی و هم دینداری ما از این موازین سه گانه جدا خواهد شد؛ دورشدن معرفت و کنش دینی ازهر یک از موازین سه گانه فوق، به معنای فاصله گرفتن معرفت و کنش دینی از خود دین است. چیزی که متأسفانه تا حدود زیادی در عصرحاضر اتفاق افتاده است. دورشدن معرفت و کنش دینی، از اخلاق، بخش مهمی از این اتفاق نامیمون است. آدمیان هم در مقام شناخت باورها و احکام دینی و هم در مقام التزام به این باورها و عمل به احکام دین ممکن است مرتکب خطا شوند. بنابراین صِرفِ اخلاقی بودن خود دین به هیچ وجه کفایت نمیکند که معرفت دینی و کنش دینی هم لزوما اخلاقی باشند. راه جلوگیری از این خطاها یا کم کردن آنها این است که دینداران از یک طرف درک و شناخت و صورتبندی خود از محتوای باورها و احکام دینی را با اخلاق که مقولهای فرادینی است بسنجند و موزون کنند و از سوی دیگر کنش های خود را دائما با موازین اخلاقی بسنجند. معرفت و کنش دینی ما گاه از موازین عقلانیت نیز دور شده است. این امر سبب شده که دین شناسی ما نوعی بیگانگی با موازین پذیرفته شده عقلانی و عصری پیدا کند و رفتار و عمل دیندارن نیز نوعی ناهماهنگی و بی تناسبی با موازین عقلانی عصری پیدا نماید. یک دلیل این اتفاقات نامیمون در فرهنگ دینی ما آن است که دینشناسی و دینداری سنتی، خاتمیت را به گونه ای تفسیر کرده است که گویی پیامبر در مورد هر موضوعی حرف آخر را زده و گام آخر را برداشته است. این تفسیر دارای این عیب اساسی است که در آن محدودیتها و امکانات فرهنگِ عصر نزول نادیده گرفته شده است. گویی اگر فاعلیت فاعل وجود داشت، دیگر نیازی به قابلیّتِ قابل نیست. حال اینکه ظرفیت فکری، فرهنگی، علمی و اجتماعی هر عصر، که قابلیّتهای آن عصراند، «قبض و بسط» و «طرح و شکل» خود را بر تحقق مقاصد و فاعلیتهای فاعل در آن عصر، تحمیل میکنند. در نتیجه پیامبران در عین برخورداری از یاری و حمایت الهی، قادر مطلق نیستند؛ تنها میتوانند در راستای رشد و تکامل اخلاقی و معنوی انسانها حرکتی را آغاز کنند. پذیرش این نکتۀ کلیدی ما را از ظاهرگرایی و شکلگرایی در فهم متون دینی دور کرده و از جسم دین به روح دین عبور میدهد. و ارتباط با روح دین است که امکان آشنایی و دوستی با دین را در این عصر فراهم میکند و پس از پیامبر به پیروان و مؤمنان میآموزد که گامهای بعدی را آنان باید بردارند. ما همواره با فهمی از متون دینی روبروییم، تا این فهم تغییر نکند، تغییری در بیرون رخ نخواهد داد. فهم سنتی از متن دینی اگر با تفکیک ظرف از مظروف و ترجمۀ فرهنگی، متناسب با تحولات اجتماعی تغییر نکند، تغییرات مثبت بیرونی اندک و یا بسیار پرهزینه خواهند بود. به عبارت دیگر متون دینی باید ترجمۀ فرهنگی شوند تا نتایج نیکوی مورد نظر آنها دیده شود. اما، «نیاز متون دینی به ترجمۀ فرهنگی از این پیش فرض سرچشمه می گیرد که دین «مظروفی» است قدسی و آسمانی که در «ظرفی» عرفی و زمینی ریخته می شود، و لذا تقدس، جاودانگی و ابدیت مظروف را نباید به ظرف آن سرایت داد[۱].» در ترجمۀ فرهنگی شدیداً نیازمند اعتنای به عقل و عقلانیت هستیم؛ در این اعتنای به عقل و عقلانیت، تعبد کنار گذاشته نمیشود؛ آنچه کنار گذاشته میشود تعبدِ نامعقول – تعطیل کردن عقل خود در برابر عقل دیگران- است نه تعبدِ معقول. در واقع: «عقلانیت از ما می خواهد که از عقل دیگران به نحو احسن استفاده کنیم. آنچه با عقلانیت ناسازگار است، تعطیل کردن عقل خود در برابر عقل دیگران است؛ این دیگران شامل خدا و پیغمبر نیز میشود. آدمیان به مقداری از عقل الهی و نبوی بهره میبرند که عقل خودشان فعال و شکوفا باشد[۲].» تبیین، تشریح و بازشکافی اصولی که گفته شد، یکی از ارکان اجتهاد نیکویی است که دکتر ابوالقاسم فنائی در کتاب «اخلاق دین شناسی» انجام دادهاند. از نظر ایشان اصولا «اجتهاد صحیح» از مجرای ترجمۀ فرهنگی میگذرد. زیرا در غیر اینصورت حاصل اجتهاد از روح دین فاصله خواهد گرفت. واضح است که دور افتادن از روح دین، زبان دینی را هم از خود بیگانه خواهد ساخت. امروزه با نوعی ازخودبیگانگی زبان دینی مواجه هستیم. یعنی زبانی که باید حامل مقاصد و روح دینی میبود چنان معانی و مقاصدی را انتقال نمیدهد. دلیل این مسئله آن است که این زبان ارتباط خود را با گذشته و آینده قطع کرده است. منظور از قطع ارتباط با گذشته عدم توجه به جنبههای تاریخی و معانی موجود در فرهنگ و زمانهای است که دین ناگزیر در آن قالبها عرضه شده است. و منظور از قطع ارتباط با آینده بیتوجهی به مقاصد یا معانیای است که قرار بود از دین شناسی و دینداری ما حاصل آید. اینک که به زبان دینی موجود مینگریم به دلیل گسست آن از گذشته و آینده، نوعی جمود بر ظواهر را شاهد هستیم. این گسست علاوه بر اینکه ما را از تفسیر واقعی متون دینی دور ساخته، ما را با نتایج سوئی نیز روبرو کرده که انتظار میرفت در مشی و منش مدعیان پیروی از تربیت دینی، شاهد آن نباشیم. عمق تأسف وقتی است که برخی- یا حتی بسیاری – از علمای اصول و فقه در حوزههای علمیه ما عملاً روندی را دنبال کنند که ارتباط زبان دینیِ آیات و احادیث را با گذشته و آیندۀ آنها قطع کنند. چیزی که نتیجهاش از خود بیگانگی زبان دینی خواهد بود. این ازخودبیگانگیِ زبانِ دینی، در تلقی ما از «وظیفۀ دینی» نیز انعکاس خواهد یافت؛ مثلا سبب خواهد شد که مهمترین وظیفۀ دینی خود را اجرای ظاهری احکام بدانیم. چیزی که در صورت وجود، مسلما مؤیّدی است بر وجود ازخودبیگانگی زبان دینی. قطع ارتباط زبان دینی با گذشته و آینده که اینک در قرائت رسمی دینی ما دیده میشود، انتقاداتی را متوجه دین و دینداران کرده است؛ انتقاداتی که بر «غیر اخلاقی بودنِ» پارهای از «احکام فقه سنتی» و یا «خردناپذیریِ» برخی از «ﺑﺎورﻫﺎ»ی دینداران تأکید میکند. این در حالی است که هم آن احکام و هم این باورها از منظر الگویی که مؤلف محترم ترسیم میکند، «غیر اخلاقی» و لذا «غیردینی»اند. در این الگو پذیرش باورهای خردناپذیر، نیز فعلی غیراخلاقی و لذا غیردینی شمرده میشود. چنین احکام، باورها و حتی افعالی برای آنکه واقعاً دینی شمرده شوند، باید «اخلاقی» باشند. در غیر اینصورت غیردینیاند حتی اگر عادتاً سالها به عنوان احکام و باورهای دینی شناخته شده باشند. بر این اساس به نظر میرسد که فهم همدلانۀ این پروژۀ ارزشمند که در قالب یک کتاب وزین پیش روی ماست، از جهات بسیاری حائز اهمیت است. ﻏﻨﺎ، ﮔﺮهﮔﺸﺎﯾﯽ، گستردگیِ مسائل مرتبط با آن، نحوۀ تجزیه و تحلیل و ویژگی ﻗﺎﻧﻊﮐﻨﻨﺪﮔﯽِ آن، استعدادِ عمیقِ اصلاحاتِ زیربناییِ را برای آن فراهم آورده و آنرا در ردیف مهمترین پروژههای روشنفکران و نواندیشانِ دینی قرار داده است. به این پروژه که بخش میانیِ سه کتابِ ایشان است، امید بسیار باید داشت. چراغ راهی است برای روشنفکران و نو اندیشان دینی تا ﺑﺎ اﺳﺘﺨﺮاج آﻣﻮزهﻫﺎی دینیِ رسیده از پیامبر از لابلای ﻗوانین، ﻋﺮف، اﺧﻼق و فرهنگ ﻋﺼﺮ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ، از طریق ﺗﺮﺟﻤۀ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽِ آنها در قالب عقلانیت و اخلاقِ متناسب با عصر جدید به دفاع از معرفتی دینی که اخلاقیتر، عادلانهتر، معنویتر و خردپسندتر است، بپردازند. ۲_ ﺗﺮﺟﻤۀ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ و روششناسیِ صحیحِ استنباط دینی نظریۀ ﺗﺮﺟﻤۀ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ، باب روششناسیِ معقول و اخلاقیای برای استنباط صحیح از دین را میگشاید. روششناسیای که محصولِ آن «فهم دﯾﻦ در ﭼﺎرﭼﻮب اﺧﻼق» و «فهم دین سازگار با عقلانیتِ مدرن» است. چیزی که به واقع بازسازی فهم دینی در چارچوب عقلانیت عصر جدید و اخلاق است. و چون فهم دینی ما مستقیما در فهم و استنباط فقهی ما مؤثر است، لاجرم این بازسازی به نقد و بازسازی فهم فقهی نیز خواهد انجامید. مددجویی های مؤلف محترم از فلسفه تحلیلی و رویکرد استدلالی ایشان به فقه، چهرۀ روشمند و خردپسندی به نظریۀ وی بخشیده است تا آنجا که امکان نگرشی دقیقتر و روشنتر به قاعدۀ «ملازمۀ میان حکم عقل و حکم شرع» را فراهم کرده است. پر واضح است که فقیهان و مجتهدان برای اطمینان از امکان استنادِ اجتهادات دینی خود به شارع، بیش و پیش از ملکه اجتهاد، نیازمند متدولوژیای هستند که تا حد امکان از عیب و نقص عاری باشد زیرا در غیر این صورت خروجی اجتهاد آنان به هیچ وجه قابل استناد به شارع نیست. مدّعای کتاب «اخلاق دینشناسی» این است که روششناسیِ استنباط احکام دینی و دستگاه اجتهاد موجود در دست فقیهان، ناقص و دارای عیوبی است و لذا نیازمند بازاندیشی، اصلاح، ترمیم، بازسازی و بازتولید است. به زعم ایشان، اصلاح این روششناسی، از دعوت عالمان دینی به فراگیری علوم عصر بسی ارجمندتر و ضروریتر است: «مشکل عالمان دینی صرفا این نیست که با علوم عصر آشنایی ندارند. اینان اگر هم با این علوم آشنا باشند، از این علوم در فهم شریعت بهره نخواهند جست، زیرا ارزشهای معرفت شناختیای که در فهم شریعت از آن پیروی میکنند استفاده از این علوم را در فهم شریعت تحریم میکند[۳].» مؤلف محترم که متدولوژی ناصحیح موجود را ناشی از «نشانده شدن فقه بهجای اخلاق» و «فاصله افتادن بین عقلانیت فقهی و عقلانیت عرفی» میداند، برای اصلاح آن به طور ریشهای و معرفت شناسانه وارد عمل شده است. بر آگاهان پوشیده نیست که پذیرش این نظریه به سادگی میتواند نظام فقهی موجود را دچار تغییر و اصلاحات بنیادین نماید. در نگاه ایشان، «فاصله افتادن بین عقلانیت فقهی و عقلانیت عرفی» ناشی از این مطلب است که تعارضهای بین «عرف جامعۀ صدر اسلام» و «عرف جهان مدرن»، به عنوان تعارض بین شرع و عرف تلقی شدهاست: «میتوان ادعا کرد که بسیاری از تعارضهای موجود بین شرع و عرف، در حقیقت تعارض میان شرع و عرف نیست، بلکه تعارض میانِ «عرف جامعۀ صدر اسلام» و «عرف جهان مدرن» است و … صرف امضای عرف قدیم از سوی شارع در صدر اسلام، دلیل موجهی برای ترجیح آن عرف بر عرف جدید نیست[۴].» همچنین «فاصله افتادن بین عقلانیت فقهی و عقلانیت عرفی» گاه ناشی از عدم توجه به این مطلب است که درصورت تعارض یک حکم عقلی ظنّی با یک حکم نقلی ظنّی، تقدم و ترجیح با ظن قویتر است – فارغ از عقلی یا نقلی بودنش – و نه لزوماً و دائماً با نقل ظنّی؛ و چون غالب فقه موجود، حاصل جمع و تفریق ظنون است نه احکام یقینی بنابراین غلبه با ظن قویتر است. از اینرو ایشان به درستی اشاره میکنند که چون در بسیاری موارد ظنِّ حاصل از دانشهای بشری که محصول خرد جمعی بشر است، مثل علوم انسانی، از ظنِّ حاصل از اخبار آحاد بسیار قویتر است، آنگاه میتوان نتیجه گرفت که در بسیاری موارد ظنِّ حاصل از علوم تحول یافته فعلیِ بشری بر مفاد و ظنون حاصل از اخبار آحاد ترجیح دارد. این مسئله چهرۀ احکام دین را کاملاً عوض خواهد کرد و اگر حوزههای ما با این نظریه همراه شوند و مبانی آنرا مورد توجه جدی قرار دهند، خواهند پذیرفت که روش علمی موجود در حوزههای علمیه باید با طرحی تازه چیده شود. در آنصورت روشن خواهد شد که بسیاری از احکام فقهی موجود که گمان میرود ذاتی دین و احکامی جهان شمول هستند، کاملاً عرضی دین و احکامی صرفاً منطقهای هستند و ازاین رو در انتسابشان به شارع باید بازنگری جدّی صورت گیرد. در واقع یکی از اولین گامها در ترجمۀ فرهنگی، نشان دادن این نکته است که برخی احکام فقهی به ظاهر ناسازگار با موازین عقلی یا اخلاقی، از «عرضیات» شریعت اسلامی هستند نه از «ذاتیات» آن. مؤلف محترم با بیانهای مختلف اشاره میکند که اجتهاد موجود، ظنون عقلی و تجربی را چه در قلمرو فقه و چه در قلمرو اخلاق فاقد ارزش و بی اعتبار میداند و لذا در چارچوب چنین اخلاق و عقلانیتی، عقل شهودی (= عقلی که از شهود تغذیه میکند) و عقل تجربی (= عقلی که از تجربه تغذیه میکند) در برابر عقل مسموع (= عقلی که از نقل تغذیه میکند) تعطیل میشوند؛ و لذا فقه جایگزین سایر علوم هنجاری مانند اخلاق، حقوق، فلسفۀ اخلاق، فلسفۀ سیاست و مدیریت میشود، زیرا همۀ این علوم متکی به ظنون عقلی و تجربیاند و این اتفاق نامیمون دیگری است که در فرهنگ و تمدن اسلامی رخ داده. نامیمون بودن بیشتر از این جهت است که ارتباط معارف بشری با معرفت فقهی را قطع و یا به حداقل تنزل میدهد. مهدی ایرانمنش (دانشیار دانشگاه صنعتی شاهرود) دکتر مهدی ایرانمنش (دانشیار دانشگاه صنعتی شاهرود) ۳_ برخی پیامدهای پذیرش یا عدم پذیرش نظریۀ ترجمۀ فرهنگی دین امری قدسی، فرازمانی و فرامکانی است و لذا اگر محتوای آن از جنبههای اختصاصی فرهنگ قوم عصر نزول جدا نشود، سبب میشود که رفته رفته مفاهیم دینی از معنا تهی شوند؛ که این یکی از عوامل مهم رشد «بیدینی» در جوامع جدید است. از پیامدهای دیگر این مسئله آن است که دینداران حفظ ظرف دین را با حفظ دین یکی گرفته و به انگیزۀ حفظ دین – اما در عمل حفظ ظرف دین – مانع «تحول و پیشرفت جامعه انسانی» خواهند شد. زیرا این ظرف لزوما با ظرف زمانه سازگار نیست. «دینی که از طریق سطوح عالیتر عقلانیت و اخلاق یک عصر مورد فهم و پذیرش قرار نگیرد و از ظرف آن تفکیک نشود، به امری نافهمیدنی تبدیل خواهد شد. حاملان چنین دینی ناتوان از «گفتوگو» و دفاع منطقی و اخلاقی از دین خواهند بود [۵].» بر این اساس، ساده اندیشی است اگر گمان کنیم میتوان اول به سراغ دین خالص رفت و بعد همه چیز را بر مبنای آن تنظیم کرد و به شکل آن در آورد: «کسانی که به خیال خود اول به سراغ دین میروند و به گمان خود میکوشند فهم خالصی از دین به دست آورند، غافلانه دنیای قدیم و مقوّمات آن را مفروض میگیرند؛…بدین سبب محصول کوشش آنان در فهم دین، دینِ «تاریخی» و «تطبیق شده» بر دنیای قدیم است نه دینِ «فرا تاریخی و مطلق»[۶].» هر چند؛ «این بدان معنا نیست که دین با هر دنیایی سازگار و قابل تطبیق است. پارهای از ابعاد و مظاهر تمدن جدید، نه فقط با ظرف دین که با خود آن ناسازگارند[۷].» عدم توجه به برخی از این دست تأکیدات ممکن است سوءِ برداشتهائی را هم به همراه داشته باشد که مولف محترم به آنها توجه میکنند: « گویا کسانی که بر آمیختگی ظرف و مظروف و ضرورت تفکیک این دو اصرار میورزند، مقصودشان این است که فرهنگ و تمدن جدید با همه بدیها و عیوب و مفاسد و ناهنجاریهایش معیار تفکیک ظرف از مظروف است. این سوء برداشت موجب میشود که مدافعان قرائت سنتی از دین، آمیختگی ظرف و مظروف را از اساس انکار کنند. از نظر این گروه ترجمۀ فرهنگی متون دینی نوعی «التقاط» و «تهاجم فرهنگی» است[۸].» واقعیت این است که: «هم شناخت بهتر و عمیقترِ دنیای جدید در تشخیص ظرف دین از خود دین و در تشخیص دین مطلق از دین تطبیق شده بر دنیای قدیم به ما کمک میکند و هم فهم بهتر و عمیقتر دین در تشخیص و تفکیک جنبههای خوب و مفید دنیای جدید از جنبههای بد و مضر آن به ما کمک خواهد کرد[۸].» اما شناخت بهتر و عمیقترِ دنیای جدید بدون آشنایی با علوم و تمدن جدید امکان پذیر نیست و لذا برای تشخیص ظرف دین از خود دین و تشخیص دین مطلق از دین تطبیق شده بر دنیای قدیم، نباید خود را از آشنایی با علوم جدید محروم کنیم. «علوم طبیعی و انسانی جدید نیز، که هم از مقوّمات دنیای جدیدند و هم آینۀ این دنیا، از مقدمات ضروری اجتهاد و استنباط در دیناند، زیرا دینی که امروزیان موظف به پذیرش آن و پیروی از آن هستند، قرائتی از دین است که با ویژگیها و مقتضیات این دنیا متناسب و سازگار باشد. و ما تنها در صورتی میتوانیم به چنین قرائتی از دین برسیم که پیش از رجوع به متون دینی یا همزمان با آن برای شناخت عمیق دنیای جدید نیز بکوشیم و چنین کاری بدون آشنایی عمیق با علوم و معارف نوین بشری امکان پذیر نیست[۸].» این در حالی است که «هواداران کفایت اجتهاد مصطلح بر این باورند که علوم جدید هیچ نقشی در فهم دین ندارند و استفادۀ از این علوم در فهم دین به «التقاط» میانجامد و لذا شرعاً حرام و نامشروع است. این رویکرد نهایتا به بنیادگرایی دینی و زوال دین و یا تمدن جدید میانجامد[۹].» پیش فرض آنان این است که بدون آشنایی با علوم جدید و بدون شناخت دنیای جدید، میتوان به قرائتی مطلق و فراتاریخی دست یافت که قابل تطبیق بر همه زمانها و مکانهاست. ولی از این نکته غفلت میکنند که: «عقیده و حکمی که با عقلِ عرفی و طبیعی انسانهای ساکن دنیای جدید ناسازگار است، نمیتواند جزئی از دینِ مطلق و فراتاریخی باشد[۱۰].» گر چه این بدیهی است که «احکام دین مطلق و فراتاریخی» باید با «اهدافِ دین» سازگار باشد اما برخی میگویند «احکام دین» خود به خود با «اهدافِ دین» سازگار هست بنابراین در مقام درک دین و احکام آن نه تنها نیازی به «تفکیک ظرف از مظروف» و ترجمۀ فرهنگی نداریم بلکه این کار حتی نوعی انحراف است. اما اینان بین «دین» و «فهم ما از دین» خلط می کنند و توجه ندارند که: «اینکه ما به نحو «پیشینی» بدانیم که «احکام دین» با «اهدافِ دین» سازگارند، موجب نمیشود که فهم و برداشت ما از آن احکام نیز به نحو «پیشینی» با «اهدافِ دین» سازگار شود. اتفاقا دلیل اینکه ما باید «معرفت دینی» خود را با این معیارها محک بزنیم این است که خود «دین» در مقام ثبوت یا لوح محفوظ از این معیارها تبعیت میکندو خداوند سبحان در مقام تشریع دین این معیارها را مراعات کرده است[۱۱].» به عنوان مثال: «ما میدانیم که احکام خداوند ظالمانه نیست، اما این علم موجب نمیشود که فهم و برداشت ما از متون دینی ظالمانه نباشد. ناسازگاری قرائت رسمی و سنتی از دین با جهان مدرن، عمدتا به خاطر ناسازگاری این قرائت با این معیارهاست[۱۲].» بخش مهمی از این ناسازگاریها به دلیل آنست که در قرائت سنتی از دین، عقل جایگاه واقعی خود را از دست داده است: «در قرائت سنتی از دین، از عقل بسیار تعریف و تمجید میشود. اما این صرفا در مقام تئوری است نه در عمل. در این قرائت عقل در مقام عمل از جایگاه شایستهای در فهم و تفسیر دین برخوردار نیست. بلکه بر تعطیل عقل در برابر نقل استوار است. زیرا توجیه عقلانی باورهای دینی به اثبات یقینی و برهانی این باورها تعریف میشود در حالیکه چنین رویکردی نسبت به باورهای دینی، به فرض امکان، سرشت و کارکردِ دینی این باورها را از میان میبرد و آنها را به باورهای فلسفی یا کلامی صرف فرو میکاهد[۱۳].» همچنین در قلمرو اخلاق: «گر چه ادعا میشود که حسن و قبح اعمال، ذاتی و عقلی است، اما در مقام کشفِ ارزشهای اخلاقی، عقل به خاطر ظنّی بودن احکام آن، عملا در برابر نقل تعطیل میگردد. ارزشهای اخلاق اجتماعی و در رأس آنها حقوق طبیعی بشر به بهانه ظنّی بودن یا غربی بودن طرد میشوند؛ و ادعا میشود که اخلاق، اسلامی و غیر اسلامی دارد. بنابراین نتیجه گرفته میشود که آزادی و دمکراسی از ارزشهای اسلامی نیست و مردمسالاری دینی غیر از مردمسالاری سکولار است و هکذا [۱۴].» در بخش فروعات فقه نیز در مقام نظر ادعا میشود که عقل، در کنار قرآن و سنت و اجماع، یکی از منابع احکام شرعی است، اما عملا عقل منبعی است بالقوه که استعداد آن هیچگاه به فعلیت نمیرسد. ریشه این مسئله در این است که ادعا میشود حکم عقل تا به حد قطع و یقین نرسد، نمیتواند مبنایی برای رد یا پذیرش یک حکم شرعی باشد و بر اساس این ادعا، شرط استنباط حکم شرعی بوسیلۀ عقل، قطع و یقین عقلی دانسته میشود. این در حالی است که: «در غیر قلمرو منطق و ریاضیات قطع و یقین به سادگی قابل حصول نیست. چنین شرطی در حقیقت به معنای تعطیل کردن عقل و نفی حجیت آن در استنباط حکم شرعی است. درست مثل اینکه بگوییم معیار اعتبار روایت، قطعیالصدور وقطعیالدلاله بودن آنهاست. چنین رویکردی به تعطیل سنت و نفی حجیت آن میانجامد[۱۵].» اما مؤلف محترم، به دلایل متعدد ظنون عقلی و تجربی را چه در قلمرو فقه و چه در قلمرو اخلاق دارای ارزش و اعتبار میشناسد. واضح است که چنانچه این دلایل پذیرفته شوند، عقل عملا به عنوان منبع پذیرفته شده و از این مجرا سبب تحولات عمدهای در استنباط احکام شرعی خواهد شد؛ تحولاتی که فهم و دریافت ما از احکام دینی و فقهی را خردپذیرتر خواهد کرد. از سوی دیگر در قلمرو اخلاق، بیشتر اوقات به دلیل روشن نبودن جایگاه و نسبت دین و اخلاق، از یکطرف و این گمان که لازمۀ حرمت نهادن به دین آن است که همه چیز از درون آن بجوشد، از سوی دیگر، و خصوصا اینکه چون دینِ حق توصیههای اخلاقی دارد، گمان میشود اخلاق امری دینی است و برای اخلاق هیچ نحوه استقلال و اولویتی نسبت به دین فرض نمیشود. این تصور نیز که بسیاری از دینداران دچار آن شدهاند، به دلایل متعددی که نویسندۀ محترم ارائه میکنند، تصور درستی نیست. و واضح است که اگر دلایل آن به خوبی فهم و پذیرفته شوند، فهم و دریافت ما از اینکه چه حکمی واقعاً دینی و فقهی است را اخلاقیتر خواهد کرد. گر چه این پروژه فکری را صرف نظر از کارکردهای مثبت آن نیز باید بررسی کرد اما نتیجه مهمی که نمیتوان از آن چشم پوشید، خردپذیرتر شدن و اخلاقیتر شدنِ فهم فقهی است. دین نیز حرمت و احترام شایستۀ خود را باز خواهد یافت. در واقع پذیرش «فرادینی بودن اخلاق» که ایشان در کتاب «دین در ترازوی اخلاق» متکفّل تبیین آن شدهاند، سبب میشود که در صورت غیراخلاقی بودنِ برخی از فتاوا، نه تنها آن فتاوا طرد شوند که اساسا «غیردینی» شناخته شوند: «اگر آزادی بیان و سایر ارزشهای مندرج در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر ارزشهای اخلاقیاند، اگر اخلاق مقدم بر دین است، اگر ارزشهای اخلاقی فرادینیاند، و اگر دلایل توجیه کنندۀ این ارزشها از دلایل توجیه کنندۀ فتواهای فقهی قویتر است، در این صورت فتواهای ناسازگار با حقوق بشر توجیه و اعتبارِ فی بادیالنظر خود را از دست میدهند و ابطال میشوند [۱۶].» نهایتا در اهمیت نظریۀ «ترجمۀ فرهنگی» یا «تفکیک ظرف از مظروف» باید گفت: «بدون تفکیک ظرف دین از خود دین، اجتهاد فقهی، نه فقط ناقص و ناموجه است که اساسا اجتهاد نیست، تقلید از آباء و اجداد است[۱۷].» ۴_ تقدم هویّت انسانی و حقوق طبیعی بر هویّت دینی هویّت انسانی بر هویّت دینی تقدم دارد و معنای این تقدم این است که دین نمیتواند هویّت انسانی و مقتضیات ارزشی و هنجاری این هویّت را نادیده بگیرد، یا آنرا تضعیف کند و از میان بردارد و هویّت دینی را بهجای آن بنشاند، چون در این صورت انسانیّت آدمی را از او ستانده است. این مسئله صرفنظر از اعتبار تئوریک آن، به گستردگی تمام، همۀ نگرشها، برداشتها و تصورات سنتی دینی و فقهی ما را در بر خواهد گرفت و فهم و دریافتی خردپسندتر و اخلاقیتر برای آنان فراهم خواهد آورد. بنگرید: « این ایده که جان و مال و آبروی کفار و مشرکان یا مخالفان حرمت ندارد، مخصوص دنیایی است که در آن کفار و مشرکان یا سنّیان برای جان و مال و آبروی مسلمانان یا شیعیان حرمتی قائل نیستند. … شواهد تایخی نشان میدهد که بیشتر این احکام از باب (جواز عقلانیِ) « مقابله به مثل» بوده است. … یعنی این احکام دایر مدار اندیشه و رفتار و برخورد غیر مسلمانان با مسلمانان یا غیر شیعیان با شیعیان است[۱۸].» بر این مبنا، ارج و اعتبار زیادی که سالیان سال بسیاری از متدینان برای صِرفِ «عقیده» قائل بودند، حد و حدودی معقول مییابد: «عقیده» بر «انسانیّت» مقدم نیست. و با این پیش فرض، اگر به قدر سر مویی هم حقوق کفار و مخالفان نادیده گرفته شود، خلاف عدالت و آموزههای قرآنی است و کسی که به این مبانی توجه کند، «هرگز نخواهد توانست از آیات و روایات مربوط به نحوۀ برخورد با غیر مسلمانان در صدر اسلام حکمی کلی و مطلق استنباط کند و این احکام را به دنیای جدیدی سرایت دهد که در آن مسلمانان در انتخاب دین، بیان، نشر و تبلیغ عقاید، و انجام مراسم مذهبی خود در کشورهای غیر مسلمان از آزادی بیشتری برخوردارند تا کشورهای مسلمان [۱۹].» مبانی اشاره شده تاکنون مسیر ترجمۀ فرهنگی را به خوبی تبیین میکنند و اعتبار و جایگاه هویّت انسانی را محترم شمرده و از این طریق بسیاری از مشکلات و تبعیضهایِ اجتماعیِ ناشی از برخی گمانهای باطل را مرتفع میسازند: «ارزشهای اخلاقی، «مطلق» و «تعمیم پذیرند» به این معنا که موضوع آنها انسان بما هو انسان است و دینداری یا بیدینی، مسلمان و غیر مسلمان بودن، فقیه یا غیر فقیه بودن و مرد یا زن بودن موجبِ تخصیص و تقیید آنها نمیشود… بنابراین آن بخش از متون دینی که به ظاهر بر تبعیض بین مسلمان و غیر مسلمان، شیعه و سنی، فقیه و غیر فقیه و مرد و زن دلالت میکند، باید ترجمۀ فرهنگی شود، زیرا این بخش از متون دینی در واقع احکام دین تطبیق شده بر دنیای قدیم را بیان میکند، نه احکام دین مطلق و فراتاریخی را[۲۰].» از طرفی هویّت انسانی بر هویّت دینی تقدم دارد بنابراین: «برداشتها و قرائتهایی از دین که با انسانهای بالغ و عاقل همچون صغیران و محجوران برخورد میکند و آنان را نیازمند سرپرست و قیم میپندارد، از اساس باطل است. زیرا «انسان بالغ و عاقل و در عین حال نیازمند قیم»، مفهومی است حاوی تناقض درونی[۲۱].» همچنین حقوق طبیعی آدمی، مقدم بر هویّت دینی اوست. زیرا با انکار این مسئله وصف عدالت خداوند معنا و مفهوم خود را از دست خواهد داد. عدالت خداوند ایجاب می کند که آدمیان تکویناً واجد حقوقی باشند که باید پاس داشته شوند: «وقتی میتوان گفت خدا عادل است که بندگان او حقوقی داشته باشند که از اراده تشریعی او سرچشمه نگیرد و او این حقوق را مراعات کند [۲۲].» حقوق بشر، حقوقی «طبیعی» است نه «تشریعی» و نه «قراردادی»؛ بنابراین شریعت نمیتواند با حقوق بشر ناسازگار باشد. بنابراین تلقی، حکم و برداشتی از شریعت که با حقوق بشر ناسازگار باشد، بی اعتبار است زیرا وقتی میتوان یک تلقی، حکم و برداشت را واقعا شرعی و معتبر دانست که آن حکم یا برداشت عادلانه باشد: «برداشتهای ظالمانه و غیر حکیمانه از احکام شرعی را میتوان صرفا به خاطر ناسازگاری با وصف عدالت و حکمت خداوند ابطال کرد[۲۳].» بر این اساس عدالت خداوند اقتضا می کند که حقوق طبیعی آدمی، مقدم بر هویّت دینی شناخته شود و چون عدالت، فرادینی است، لذا: «حقوق طبیعی، اسلامی و غیر اسلامی ندارد. بنابراین قرائتی از دین که همه حقوق را اعتباری میداند و برخی از آدمیان را از حقوق طبیعیشان محروم میکند، یا برخورداری آنان از این حقوق را به رضایت و اراده حاکم شرع و مصلحت نظام مشروط میکند، در حقیقت قرائتی ضد فطری و انسان کُش و خلاف ارادۀ تکوینی خداوند است، هر چند با ظاهر متون دینی که اراده تشریعی خدا را بیان میکنند سازگار باشد[۲۴].» به علاوه چون مخاطب دین انسان است، دین انسانیّت آدمی را مفروض میگیرد و مقتضیات هنجاری این هویّت را به عنوان چارچوب خود میپذیرد. اما تأکید بر هویّت انسانی لوازم و فحواهای متفاوتی دارد: «انسان، انسان است» یعنی: اولا انسان خدا نیست. پس هیچ انسانی حقوق و اختیارات ویژۀ خداوند را ندارد؛ ولو به نیابت از طرف او، پس در مقام تدبیر و اداره جامعه نمیتوان خدایی کرد. ثانیا انسان فرشته نیست. بنابراین تلاش برای ریشهکن کردن گناه و فساد و کوشش برای ایجاد بهشت بر روی زمین، تلاش و کوششی عبث و خلاف مقتضای حکمت و ارادۀ تکوینی خداوند است. ثالثا انسان حیوان یا شیء نیست. بنابراین آزادی و مسئولیت از پیامدهای مستقیم هویّت انسانی انسانند[۲۵].» دکتر ابوالقاسم فنائی ( فیلسوف اخلاق و الهیدان ؛ مدرس دانشگاه مفید) دکتر ابوالقاسم فنائی ( فیلسوف اخلاق و الهیدان ؛ مدرس دانشگاه مفید) ۵_ ابطال پذیری اخلاقی فتاوای فقهی یکی از نتایج بلافصل آنچه گفته شد این است که: «فتواهای فقهی، «اخلاقاً» ابطال پذیرند؛ این فتواها به شرطی نافذ و معتبرند که با ارزشهای اخلاقی سازگار باشند. و لذا نسبت دادن احکام ضد اخلاقی به خداوند از بزرگترین گناهان است و وجود آیه یا روایتی که به ظاهر بر چنین احکامی دلالت میکند، مسئولیت شخص را در این زمینه برطرف نمیکند[۲۶].» به علاوه برخی از احکام که در گذشته از سوی فقها به عنوان احکام دینی تلقی شدهاند و یا حتی پارهای از اعمال و روشهایی که در تاریخ صدر اسلام پذیرفته شده بودند، به واقع نتیجۀ احکام دین تطبیق شده بر دنیایی است که این عمل در آن رواج داشته است و نه احکام دین واقعی. و این که مثلا در باب تقلید گفته شده است که نمیتوان از مجتهد مرده تقلید کرد، مبنای صحیحی دارد، هر چند به هیچ وجه کافی نیست. به عنوان نمونه: «خرید و فروش برده یکی از احکام دین تطبیق شده بر دنیایی است که این عمل در آن رواج دارد. بنابراین، سرایت دادن این حکم به دنیایی که در آن بردهداری جرم محسوب میشود، ناموجه است. اسلام نمیتواند جهانی را که بردهداری در آن مرسوم است، یک شبه اصلاح کند. حداکثر کار پیامبر این بود که برای رفع آن گامهایی بردارد. … مشکلی که در اینجا وجود دارد این است که فقیهان و مفسران متون دینی به خاطر تلقی نادرستی که از کمال دین و شریعت دارند گامهای نخستین پیامبر در راستای حذف بردهداری را گامهای نهایی، یعنی حداکثر کاری که در این مورد میتوان کرد و باید کرد، تلقی میکنند [۲۷].» تلقی نادرست از کمال دین و شریعت، سبب بسیاری از استنباطهای «شکلی و غیر محتوایی» از تاریخ صدر اسلام شده و میشود. در این استنباطها در بسیاری موارد «شکل و صورت» پذیرفته شده و «روح و محتوا» فراموش میگردد. این درست نیست که سنتها، آداب و عادتهای یک عصر تنها به دلیل اینکه مثلا درجامعۀ صدر اسلام وجود داشتهاند و ظاهری دینی به خود گرفتهاند به عنوان مطلوب نهایی دین تلقی گردند. بنابراین فتاوا به شرطی نافذ و معتبرند که با ارزشهای اخلاقی سازگار باشند. بی توجهی به این مسئله منشاء بزرگترین انحرافات صورت گرفته در جهان اسلام و فجایع بسیاری به نام دین است: «یکی از بزرگترین انحرافها و بدعتهایی که در اندیشه دینی صورت گرفته، تحریفِ نسبت فقه و اخلاق است. اگر بگوییم ریشه بسیاری از فجایعی که به اسم دین صورت میگیرد در اینجا نهفته است، سخن گزافی نگفتهایم. فقه بدون اخلاق یا فقهی که جایگزین اخلاق شود، تیغی است در کف زنگی مست[۲۸].» ۶_ گسترۀ نظریۀ ترجمۀ فرهنگی نظریۀ ترجمۀ فرهنگی، انتظار معقولی از دینشناسان است. زیرا دین برای همه زمانهاست و این نظریه این انتظار را برآورده میکند. این نظریه همواره اخلاقی بودن و معقول بودن دین را اصل قرار داده و از این طریق گسترۀ وسیعی از موضوعات دینی و اجتماعی را تحت تأثیر خود قرار میدهد. مثلا یکی از موضوعات مهم اجتماعی مسئلۀ حکومت است؛ و این نظریه قاعدتا نسبت به آن نمیتواند بیتفاوت بماند. در واقع با اصل قرار دادن شیوۀ حکمرانیِ خوب، راه را بر حکومتهای تمامیت خواه، مقدس و فوق نقد میبندد. چیزی که با عقلانیت جدید و اخلاق فرادینی نیز سازگار است. «عقلانیت جدید و اخلاق سکولار یا فرادینی از مقوّمات و مؤلفههای اجتنابناپذیر دنیای جدیدیند و حقوق بشر، مردم سالاری، آزادی و برابری و بیطرفی ایدئولوژیک حکومتها از ضروریات این دنیاست. در این دنیا حکومت فردی، تمامیتخواه و حداکثری و مقدس و فوق نقد، نیاز آدمیان به حکومت را به درستی و به شایستگی برآورده نمیکند [۲۹].» ترجیح شیوۀ حکمرانیِ خوب بهجای حاکم خوب، قاعدتا با هر قرائتی از فروع دین سازگار نیست؛ هر قرائتی هم با اصل توحید یا عدالت یا آزادی و اختیار انسانها سازگارنیست. «قرائتی از فروع دین که برای خدا جانشین و نمایندۀ خاصی در روی زمین فرض میکند که حقوق و اختیارات او بیش از سایر انسانها است و حکم او حکم خدا و مخالفت با او مخالفت با خدا محسوب میشود، با اصل توحید ناسازگار است، ولو اینکه به فرض محال صدها آیه و روایت به سود این قرائت در دست باشد. روحانیتپرستی و رهبرپرستی، یعنی پذیرش کورکورانه، مطلق و بدون چون و چرای سخنان و اوامر روحانیان و رهبران دینی، از اقسام شرک در عبودیت محسوب میشود؛ …و از آنجا که شرک به تصریح قرآن ظلمی است بزرگ، هیچگاه خدا بدان امر نخواهد کرد[۳۰].» بر این اساس، این نظریه قرائتهای غیر عادلانه از دین در خصوص حاکم و حکومت را طرد و آن قرائتها را غیردینی میشناسد. «برای اجرای عدالت باید احکام دین (در لوح محفوظ) را اجرا کرد… اما عادلانه بودن احکام دین در لوح محفوظ، به خودی خود عادلانه بودن «برداشتها» و «استنباطهای» فقهی از متون را تضمین نمیکند. … قرائتی از دین که شهروندان را به درجه یک و دو تقسیم میکند و قدرت و امکانات سیاسی و اجتماعی را به نحوی نابرابر میان آنان توزیع میکند و برای حاکمان اختیارِ بی مسئولیت و برای محکومان مسئولیتِ بی اختیار قائل میشود، قرائتی غیر عادلانه و لذا غیردینی است[۳۱].» بر این اساس، ناسازگاری برخی قرائتها با اصولی مانند توحید، عدالت و آزادی و اختیار آدمیان نشان میدهد که آن قرائتها اصولا غیردینیاند. اما اینجا سخن از ناسازگاری با اصول بود، و نباید صِرفِ ناسازگاری امری با ظواهر آیات و روایات، سبب شود که آن امر را ضرورتا ناسازگار با دین و یا غیردینی بدانیم؛ در چنین مواردی تنها وقتی میتوان آن امور را غیر دینی دانست که دلایل برتری از حیث اخلاقی و عقلانی موجود باشند که این ناسازگاری را تأیید کنند. «اگر آیات و روایاتی هم داشته باشیم که ظاهرشان با دمکراسی، حقوق بشر، آزادی و برابری انسانها و سایر ضروریات و مقوّمات دنیای جدید ناسازگار باشد، نمیتوانیم ادعا کنیم که آزادی و دمکراسی با اسلام ناسازگار است و جزء ارزشهای اسلامی نیست، یا حقوق بشر اسلامی با حقوق بشر غربی فرق دارد، یا مردم سالاری دینی غیر از مردمسالاری فرادینی/ سکولار است. چنین آیات و روایاتی اگر وجود داشته باشند، احکام دین تطبیق شده بر دنیای قدیم را بیان میکنند، نه احکام دین مطلق و فراتاریخی را. به همین خاطر نمیتوان مفاد آنها را بدون ترجمۀ فرهنگی به دنیای جدید سرایت داد[۲۸].» بنابراین اگر دیدیم تمدن جدید و یا مظاهر آن به نام دین نفی میشود باید جستجو کنیم که آیا: « این خود دین است که تمدن جدید و مظاهر آن را نفی میکند یا فرهنگ و تمدن قدیم است که در پوشش دین و در سایۀ قرائتی از دین که با آن فرهنگ و تمدن عجین و سازگار و موزون شده، تمدن جدید و مظاهر آن را نفی میکند؟ [۳۲].» بیتوجهی به این مسئله سبب طرد بسیاری از دستاوردهای معقول و مثبت بشری میشود. مثلا ممکن است هر چیز نویی را با دین یا اسلام ناسازگار بدانیم و به این دلیل آن را طرد کنیم. عامل دیگری که سبب طرد بسیاری از دستاوردهای معقول و مثبت بشری میشود، نداشتن تئوری روشنی در قلمرو دین است. این مسئله گاه سبب میشود که چنان قلمرو دین را گسترده بدانیم که دین را جایگزین علوم عصر بپنداریم و بر اثر این استغناء، نه به محصول تجارب بشری و نه به علوم عصر خود بهای لازم را ندهیم. بنابراین: «ما موظفیم پیش از رجوع به متون دینی، تئوری روشن و منقحی دربارۀ قلمرو دین داشته باشیم و انتظارات ما از دین به شرطی که معقول باشند میتوانند در کشف قلمرو دین به ما کمک کنند [۳۳].» گسترده دانستن قلمرو شریعت تا این حد که نتیجهاش عدم اعتنای کافی به محصول علوم یا تجارب بشری شود، تصور نادرستی از قلمرو شریعت و فقه است که باید دور ریخته شود. چنین تصوراتی به تنهایی برای تباه کردن دنیا و آخرت مسلمانان کافیاند. مؤلف محترم به درستی به این موارد اشاره میکنند: «اینکه ما در اسلام مجلس قانونگذاری نداریم و دمکراسی با اسلام ناسازگار است، مبتنی بر تصور نادرستی از قلمرو شریعت و فقه است[۳۴].» و نیز «اگر فقه جای علوم دیگر، مثل حقوق، اخلاق، مدیریت، سیاست و اقتصاد را بگیرد دنیا و آخرت مسلمانان را تباه خواهد کرد[۳۵].» البته گاه اظهار نظرها و توصیههایی در متون دینی در باب برخی موضوعات علمی شده است ولی این سبب نمیشود که آن موضوعات را جزء قلمرو دین بدانیم: «مشابه این مسئله را میتوان در بسیاری از اظهار نظرها و توصیههایی که در متون دینی در باب طب، سیاست، اقتصاد، مدیریت، اخلاق و غیره آمده دید. آنها در حقیقت خارج از قلمرو دین و مستند به عقل و تجربهاند و قلمداد کردن این امور به عنوان دین نوعی «بدعت در دین» به شمار میرود[۳۵].» اما قائل شدن چنین قلمرو گستردهای برای فقه و شریعت، نه تنها سبب میشود که دین تطبیق شده بر دنیایِ قدیم جایگزین دینِ مطلق شود، که به سبب احساس استغنایی که برای جامعۀ دینداران فراهم میآورد، آنها را عملاً از دستاوردهای علمی و تجارب نیکوی بشری محروم خواهد کرد. همانطور که پیشتر اشاره شد، نظریۀ ترجمۀ فرهنگی، همواره اخلاقی بودن و معقول بودن دین را اصل قرار میدهد. اینک بر آن میافزاییم که درست مانند گسترۀ موضوعات مرتبط با اخلاق و عقلانیت، این نظریه نیز مسائل بسیاری را در برخواهد گرفت. مؤلف محترم تصریح میکنند که قلمرو این نظریه به فقه و فهم احکام شرعی محدود نمیشود، بلکه فهم و تفسیر سایر بخشها و ابعاد دین نیز مشمول این نظریه واقع میشوند. حتی اشاره میکنند که میتوان ترجمۀ فرهنگی را به صورت معیاری برای تفکیک «محکم» از «متشابه» نیز به کار برد. محکمات آن بخشهایی است که به ترجمۀ فرهنگی نیاز ندارد و متشابهات، آن بخشهایی است که فهم و تفسیر درست آنها در گرو ترجمۀ فرهنگی است. نتیجه آنکه کسی که مثلا در فهم و تفسیر قرآن و سنت به صَرف و نحو و اصول و رجال و درایه اکتفا میکند و خود را از علوم جدید مستغنی میپندارد، محصول اجتهاد او آمیزهای از ظرف و مظروف یا دین مطلق و دین تطبیق شده بر دنیایِ قدیم خواهد بود. بنابراین نخستین مسالهای که ما باید تکلیف خود را با آن روشن کنیم، تعیین نسبت دین و معرفت دینی با خِرَد و عقلانیت جدید است. و ما حق نداریم بدون ترجمۀ فرهنگیِ متون دینی و پیش از تفکیک ظرف از مظروف هیچ باور و حکمی را به دنیای جدید سرایت دهیم. . . [۱] اخلاق دینشناسی – ابوالقاسم فنائی – نشر نگاه معاصر-۱۳۹۴ ص _ ۴۲۳ [۲] همان – ص ۲۳۸ [۳] همان – ص ۲۹۷ [۴] همان _ ص۲۵۳ [۵] ادب گفتوگو – مهدی ایرانمنش- نشر قائم- ۱۳۹۶ – بخش گفتوگوی فرهنگها، گفتوگوی ادیان [۶] اخلاق دینشناسی – ص ۴۳۸ [۷] همان – ص ۴۳۹ [۸] همان – ص ۴۴۰ [۹] همان – ص ۴۴۴ [۱۰] همان – ص ۴۵۰ [۱۱] همان – ص ۴۴۸ [۱۲] همان – ص ۴۴۹ [۱۳] همان – ص ۴۵۱ [۱۴] همان – ص ۴۵۲ [۱۵] همان – ص ۴۵۴ [۱۶] همان – ص ۴۵۷ [۱۷] همان – ص ۵۰۰ [۱۸] همان – ص ۴۶۰ [۱۹] همان – ص۴۶۲ [۲۰] همان – ص ۴۷۴ [۲۱] همان – ص ۴۶۹ [۲۲] همان – ص۴۶۶ [۲۳] همان – ص ۴۶۵ [۲۴] همان – ص ۴۶۴ [۲۵] همان – ص ۴۷۱ [۲۶] همان – ص ۴۷۲ [۲۷] همان – ص ۴۷۳ [۲۸] همان – ص ۴۷۵ [۲۹] همان – ص ۴۷۶ [۳۰] همان – ص ۴۸۶ [۳۱] همان – ص ۴۹۰ [۳۲] همان – ص۴۷۷ [۳۳] همان – ص ۴۹۲ [۳۴] همان – ص ۴۹۴ [۳۵] همان – ص ۴۹۶