ابوالأعلی مودودی در ارزیابی کارنامهی احیاگران و مجدّدان مسلمان، از تقابل مفهومی و تاریخی جاهلیت و اسلام آغاز میکند. به باور او میتوان از سه گونه جاهلیت سخن گفت. جاهلیت نخست که وی آن را جاهلیت خالص مینامد، نه به نظم حکیمانه و غایتمداری برای هستی و زندگی قایل است و نه به وجود مرجعیت هدایتگری خارج از انسان باور دارد. جهاننگری مادی و اینجهانی، در نگاه او همان جاهلیت خالص است.
جاهلیت نوع دوم، جاهلیت شرکآلود است که اگر چه قایل به تصادفی و بیغایت بودن هستی نیست، اما نگرش چندخدایی دارد و فاقد نگاه توحیدی است.
جاهلیت نوع سوم در نگاه او، جاهلیت راهبانه است. طرد و خوارداشتِ دنیا و بُعد جسمانی آدمی و کنارهگیری از لذات و نیازهای جسمانی که به باور او در رهبانیت مسیحی، بودائیسم، تصوف و... مشهود است، سرشت این نوع جاهلیت است. به باور مودودی، این نوع جاهلیت راهبانه پیامدهای ناخجستهای دارد از جمله: ١) منزوی کردن افراد صالح از امور دنیا و نتیجتاً سیطرهی افراد شریر بر مقدرات جهان. ٢) ایجاد نوعی انفعال، پذیرش و شکیبایی نادرست و روحیهی نومیدی در برابر ستمگران و غارتگران. ٣) گرایش به پارهای انحرافات به دلیل سرکوب فطرت انسانی، از جمله باور به ایدهی کفّاره که به اتکای آن تن به هر گناهی بتوان داد و یا خلق ایدهی عشق مجازی که هم کامجویی نفسانی را به دنبال داشته باشد و هم تمنای قداست را سیراب کند و...
مودودی جهاننگری اسلامی را در برابر این سه نوع جاهلیت قرار میدهد. جهاننگریای که در آن هستی غایتمند است و همه چیز بر اساس حکمت الهی پیش میرود، آدمی در برابر فرمان خداوند مسؤول است و تنها از طریق وحی میتواند راهیاب شود، زندگی دنیوی پایان کار نیست و صِرفاً دارالامتحان است.
مودودی میگوید نگرش و فرهنگ اسلامی، نیازمند حکومتی است که مفاهیم و ارزشهای آن را به موقع اجرا بگذارد و «هدف نهایی رسالت انبیا(ص) در دنیا این بوده است که حکومت الهی را برپا دارند و همهی نظامهای زندگی را که از سوی خداوند متعال آورده بودند، به مرحلهی اجرا درآورند.»؛ از اینرو، به باور او تمام انبیا در سه مرحله، رسالت خود را تعیّن بخشیدهاند، نخست، ایجاد یک انقلاب فکری و درونی میان انسانها، دوم، نظمبخشی و متحدساختن افراد تربیتیافته بر اساس تعالیم الهی و سوم، ایجاد نظام حکومت اسلامی.
مودودی بر همین مبنا و با تعاریفی که از جاهلیتهای سهگانه و نیز ماهیت رسالت انبیا به دست میدهد به ارزیابی کارنامهی احیاگران تاریخ اسلام میپردازد.
آغاز انحراف و ضرورت احیاگری
در نگاه او پس از روی کارآمدن امویه و پایانیافتن خلافت، به طور کلّی اساس حکومت بر جاهلیت استوار شد. مودودی میگوید بزرگترین مشکل این بود که جاهلیت با پوشش و ظاهری اسلامی به میدان آمده بود و مبارزه و مقابله با جاهلیت متظاهرانه، بسیار دشوار است. میگوید پادشاهی و سلطنتی که پس از دوران خلفای راشده بر سر کار آمد، همان پادشاهی بود که اسلام برای از بین بُردن آن برخاسته بود.
مودودی سپس به ضرورت وجود احیاگران و مجددان مسلمان برای مقابله با جاهلیت پوشیده و مزورانه میپردازد و حدیث معروفی را که در این زمینه آمده است مورد بازبینی قرار میدهد: «إن الله یبعث لهذه الأمة علی رأس کلّ مائة سنة من یجدد لها امر دینها/ خداوند متعال در رأس هر سدهای کسانی را برای تجدید دین برمیانگیزد.»
مودودی میگوید بر خلاف باور رایج، مُراد حدیث این نیست که در آغاز یا پایان هر قرن این اتفاق میافتد، بلکه منظور از «رأس کل مائة سنة»، هر قرن و هر زمان است و همچنین «من یجدد» لزوماً یک فرد و احیاگر نیست، بلکه «مَن» در زبان عربی هم بر فرد و هم بر جمع، اطلاق میشود و از اینرو مُراد از «مَن» هم میتواند یک شخص واحد باشد و هم گروهها و جریانها.
تجدید دین، غیر از تجددگرایی است
مودودی بین دو مفهوم «تجدد» و «تجدید» تفکیک میکند و میگوید لزوماً هر نوگرایی، تجدید دین نیست. امتزاج اسلام و جاهلیت، تجدید نمیتواند باشد، بلکه تجدید دین به معنای زدایش همهی ابعاد جاهلیت از اسلام است.
تفاوت پیامبری با تجدید دین
مودودی در ادامه به نکتهی مهمی اشاره میکند و آن تفاوتهای کار پیامبری با مجددان است. او در وصف مجددان راستین مینویسد: «او اگر مأمور باشد، بنا بر امر تکوینی مأمور خواهد بود، نه بنا بر امر تشریعی. ممکن است او خود از مجدد بودنش خبر نداشته باشد و بعد از وفاتش مردم با مشاهدهی کارنامهی زندگی او پی به مجدد بودنِ وی ببرند. مُلهَم بودن او هم ضروری نیست... او کارش را با ادعا آغاز نمیکند و نه حق دارد چنین کاری کند؛ چرا که مسئلهی ایمان آوردن و یا نیاوردن به او، اصلاً قابل طرح نیست... پذیرفتن او شرط مسلمان بودن نیست.»
احیاگری را نمیشود ادعا کرد!
ابوالأعلی مودودی ملاحظهای دیگری نیز در پایان کتاب و در پاسخ به یکی از پرسشهای مطروحه بر شیوه و روش احیاگری مجدد الفی ثانی و امام ولی الله دهلوی دارد. از او پرسیدهاند که امام ولی الله صریحاً ادعا کرده که خداوند وی را اطلاع داده که امام زمانهی خویش است و باید مردم پیروی از او را سبب نجات بدانند. مودودی در پاسخ مینویسد:
«این کار آن دو بزرگ که مجدد بودن خود را صراحتاً مطرح میکردهاند و بارها و بارها مطالب خویش را در قالب کشف و الهام عرضه مینمودهاند، یکی از کارهای اشتباه آنان بوده است. این اشتباه آنان موجب شده تا بسیاری از افراد کم ظرفیت بعدی به خود جرأت دهند و ادعاهای گوناگونی مطرح کنند، و فتنههای مختلفی در امت به وجود بیاورند. اگر کسی توفیق مییابد برای تجدید دین خدمتی انجام دهد، باید آن خدمت را انجام دهد و این مسأله را که نزد خداوند متعال چه مقامی مییابد، به او واگذار کند.
مقام واقعی انسان آن است که خداوند متعال با توجه به نیت و عمل او، وی را بپذیرد و به او عطا فرماید، نه آن که ان مقام را ادعا نماید و یا مردم به او بدهند. شخصاً برای خود عناوین و القابی برگزیدن و بیان نمودن آن ها از طریق ادعا و آوردن مقامات خویش بر زبان، کار چندان خوبی نیست. در قرون بعدی ذوق صوفیانه این کار را نه تنها گوارا که آنقدر خوشگوار نمود که حتی برخی افراد بزرگ از این عمل احساس زشتی نمیکردند؛ ولی این چیز در دوران صحابه، تابعین، تبع تابعین و ائمهی مجتهدید اصلاً دیده نمیشود. من برای امام شاه ولیالله و حضرت مجدد ارزش و احترام بسیار قایل هستم. این احترام از احترام هیچ ارادتمندی کمتر نیست؛ ولی مسئلهی فوق از جمله کارهای ایشان است که من هیچ گاه نسبت به آن شرح صدر نداشتهام.»
هنوز مجدد کامل نیامده است
ویژگیها و مؤلفههای کوششهای تجدیدی به باور او عبارتند از: شناخت درست محیط، پیشنهاد اصلاح، آگاهی از حدود توانایی خویش، کوشش در ایجاد انقلاب فکری، تلاش برای اصلاح عملی، اجتهاد در دین، فعالیت دفاعی، احیای نظام اسلامی و تلاش برای یک انقلاب جهانی.
او با ملاک قرار دادن مؤلفههای مورد اشاره برای کار تجدید نتیجه میگیرد که «تاکنون هیچ مجدد کاملی نیامده است. عمر بن عبدالعزیز نزدیک بود که به این مقام نایل آید، ولی موفق نشد. همهی مجددانی که بعد از ایشان آمدهاند، صرفاً در یک یا چند بخش کار کردهاند. جایگاه مجدد کامل، هنوز خالی است». به باور او نام این رهبر «الامام المهدی» خواهد بود و در رابطه با ایشان در کلام نبوی پیشگوییهای صریحی وجود دارد.
البته او تذکر میدهد که «گمان نمیکنم که او از لحاظ جسمی یا بقیهی مردم چندان تفاوتی داشته باشد و نیازی به شناخت او از طریق علایم و نشانهها وجود داشته باشد. توقع هم ندارم که او مهدی بودن خویش را اعلام نماید. شاید خودش هم خبر نداشته باشد که مهدی موعود است. جهانیان نیز بعد از رحلت او بدانند که او همان برپاکنندهی خلافت بر اساسِ روش نبوت است که مژدهی آمدن او داده شده بود.. جز پیامبر(ص) کسی دیگر در این جایگاه نیست که کارش را با ادعا آغاز کند، و به جز پیامبر(ص) کسی دیگر به طور قطع نمیداند که به او چه مأموریتی داده شده است. مهدویت چیزی نیست که ادعا شود، بلکه باید آن را انجام داد، تجربه کرد و عملاً نشان داد. کسانی که چنین ادعاهایی میکنند و کسانی که به آنان ایمان میآورند، به گمان من هر دو گروه کمعلمی و ضعف فکریی خویش را به اثبات میرسانند.»
با این توضیح، به باور مودودی، ادعای مهدویت، خود نشانهای است بر ناراستی این ادعا و مهدی واقعی کسی است که ادعایی بر مهدویت ندارد.
عمر بن عبدالعزیز، ابوحامد غزالی و ابن تیمیه
مودودی به بیان کوششهای مجدّدانهی عمربنعبدالعزیز و ائمهی اربعه میپردازد. در ادامه، کارنامه تجدیدی امام غزالی(زاده ۴۵۰ قمری- درگذشته ۵۰۵ ه ق) را بررسی میکند و توفیقات امام غزالی را چنین بر میشمارد: ١) نقد فلسفهی یونان ٢) اصلاح خطاهای مسلمانانی که مواجههای ناآگاهانه و از سرِ تعصب با علوم عقلی و فلسفه داشتهاند. ٣) ارایهی شرح و تفسیر معقول و قابل دفاع از باورهای اسلامی ٤) تعیین مرزهای کفر و اسلام در میانهِ نزاعهای فِرَق و نحلههای اسلامی ٥) مخالفت با تقلید و احیای فهم صحیح دینی و روحیهی اجتهاد ٦) نقد نظام آموزشی موجود و پیشنهاد یک نظام آموزشی جدید ٧) نقد اخلاقی فرهنگ مردم و ریشهیابی انحرافات به ویژه در کتاب «احیاء علومالدین» ٨) نقد نظام حکومتی زمان خویش.
مودودی کاستیهای کوششهای تجدیدی غزالی را ١)ضعف در علم حدیث، ٢)غلبهی علوم عقلی بر ذهن و اندیشهی غزالی و ٣)گرایش بیش از حد به تصوف، میداند.
در ادامه بررسی روند تجدید و احیاگری، او به ابن تیمیه (زاده ۶۶۱ قمری- درگذشته ۷۰۷ ق) میپردازد. فشردهی کوششهای مجددانهی ابنتیمیه از نگاه مودودی عبارتند از: ١) نقد فلسفه و منطق یونانی با عمق و توانایی بیشتری از امام غزالی. ٢) اتخاذ شیوهی «عقل سلیم(Com on Sense)» در تبیین عقاید و احکام دینی، بر خلاف امام غزالی که بیشتر تحت تأثیر اصطلاحات منطقی بود. ٣) علاوه بر مخالفت با تقلید صِرف، اهتمام به اجتهاد مستقیم احکام از قرآن و سنت و آثار صحابه به مانند مجتهدان قرون اولیه و داوری آزاد در میان مذاهب فقهی. ٤) مبارزه با بدعتها و رسوم شرکآلود و خرافی و باورهای انحرافی.
مجدد الف ثانی و امام ولی الله دهلوی
مودودی سپس به کارنامهی اصلاحی و تجدیدی شیخ احمدسرهندی(زاده ٩٧١ قمری- درگذشته ١٠٣٤ ق)، معروف به مجدد الف ثانی میپردازد که در هندوستان و عصر حاکمیت اکبر کبیر حضور داشت. مودودی مینویسد در زمانهی اکبر و به دنبال سیاستهای او، انحرافاتی اساسی روی داد و شیخ احمد سرهندی به حمایت از شریعت محمدی قیام کرد، چشمهی صافی تصوف را از آلودگیهای ناشی از آمیختن با فلسفه و رهبانیت، پیراست و تصوف اصیل و صحیح اسلام را ارائه کرد. با همهی آداب و رسوم جاهلی رایج در آن زمان مخالفت کرد و حرکت و جنبشی پدید آورد که تربیتیافتگان آن نه تنها در هندوستان بلکه حتی به آسیای میانه هم پیش رفتند و در اصلاح اخلاق و عقاید، کوشیدند.
مودودی سپس اشاراتی به کارنامهی احیاگرانهی امام ولی الله دهلوی(زاده ۱۱۱۴ قمری - ۱۱۷۶ ق) میکند. می نویسد: «شاه ولیّ الله نخستین شخصی است که به تفاوت بنیانی و باریک تاریخ اسلام با تاریخ مسلمانان پی بُرده است و از دیدگاه اسلام، تاریخ مسلمانان را مورد نقد و بررسی قرار داده است.»
به باور مودودی، نخستین کار مهم او در تجدید فکر دینی اتخاذ شیوهای میانه و بیطرفانه در فقه است. او جانب یک مذهب را در برابر مذهبی دیگر نمیگیرد؛ از اینرو، امام دهلوی در جایی حنفی به نظر میآید، در جایی شافعی، در جایی مالکی و یا حنبلی. شاه ولی الله هم با کسانی مخالف است که به تقلید صِرف از یک مذهب فقهی روی آوردهاند و هم با کسانی که تمام اهتمام خود را مخالفت با یک مذهب فقهی قرار دادهاند. نظریهی میانهی شاه ولیالله به تفصیل در کتاب «الانصاف» او آمده است. مودودی مینویسد شاه ولیالله تنها به بیان ضرورت اجتهاد و پرهیز از تقلید محض اکتفا نکرده بلکه اصول، قواعد و شرایط اجتهاد را مشروحاً و مفصلاً در کتابهای خویش تقریر کرده است.
درخشانترین کوشش امام ولیالله دهلوی که به باور مودودی قبل از او کسی انجام نداده است ارایهی منسجم و منظم کل نظام فکری، اخلاقی و تشریعی و تمدنی اسلام است. تا پیش از امام ولی الله، کسی با این جامعیت به تقریر منسجم نظام اسلامی نپرداخته بود. کتابهای «حجةالله البالغة» و «البدور البازغه» در این زمینه است.
سید احمد بریلوی و شاه اسماعیل شهید
در نهایت، استاد مودودی گذری به کارنامهی احیاگرانهی سید احمد بریلوی و شاه اسماعیل شهید که در قرنهای 18 و 19 میلادی و در شبه قارهی هند حضور داشتهاند، دارد.
مودودی در بیان عدم توفیق کامل کوششهای سید احمد و شاه اسماعیل شهید مینویسد: «منطقهای که سید احمد و شاه اسماعیل شهید برای جهاد و برپایی حکومت اسلامی انتخاب نموده بودند، از قبل برای این انقلاب آماده نشده بود... برای برپایی انقلاب سیاسی در این منطقه لازم بود که در وهلهی نخست در مردمِ ساکن این منطقه، انقلاب فکری و اخلاقی به وجود آورند تا مردم بومی توان درک نظام حکومت اسلامی را به دست آوردند و آمادهی حمایت از آن گردند.... هر انقلاب سیاسی که ریشههای آن در اندیشهی جمعی و اخلاق و تمدن جامعه عمیق نباشد، نقش بر آب خواهد بود.»
بیتوجهی به آسیبهای تصوف!
مودودی نسبت به احیاگری دینی مجدد الف ثانی(شیخ احمد سرهندی)، شاه ولی الله دهلوی، سید احمد بریلوی و شاه اسماعیل شهید، ملاحظاتی انتقادی نیز دارد. مهمترین ملاحظهی انتقادی مودودی آن است که این احیاگران، متوجه آسیبی که مسلمانان از ناحیهی تصوف دیدهبودند نشدند و دوباره همان خوراکی را به مسلمانان دادند که ضروری بود از آن بازداشته میشدند. او تصریح میکند که البته تصوف این بزرگان همان «احسان» دینی است و موافق با روح اسلام بوده است، منتها بهتر آن بود از قوالب اختصاصی تصوف پرهیز میکردند. از قوالب و چهارچوبهایی که تصوف جاهلی مدتها بر اساس آن بنا بوده و مسلمانان به آن خو گرفته بودند و ممکن بود با عادت دادن دوبارهی مسلمانان به همان قالبها، بیماری دیرین باز گردد. مصداقاً استاد مودودی به شیوهی «بیعت گرفتن» اشاره میکند که در دعوت این احیاگران وجود داشت و ممکن بود احیاناً همان ذهنیت پیر و مُریدی که مستلزم اطاعت و تبیعت مطلق است را بازآفریند.
مودودی مینویسد مجدد الف ثانی و شاه ولیالله از این بیماری مسلمانان بیخبر نبودند، اما از شدت این بیماری چنانکه باید آگاهی نداشتند و «هر دو به بیماران خود همان غذایی را دادند که مهلک بودن آن در این بیماری به اثبات رسیده است.»
مودودی تذکر میدهد که «هماکنون هر کسی که میخواهد برای تجدید دین وارد عمل شود باید مسلمانان را از زبان و اصطلاحات، رموز و اشارات، لباس و قیافه، پیری و مُرادی و هر آنچه این روش را در اذهان تازه نماید، چنان پرهیز دهد که یک بیمار دیابتی را از قند برحذر میدارند.»
در مجموع و به شکل خلاصه میتوان گفت ابوالأعلی مودودی، گرایش به تصوف را در کوششهای برخی احیاگران مؤلفهای منفی میبیند و تلاش برای برپایی حاکمیت سیاسی اسلام را از یکی از ملاکهای مهم در ارزیابی موفق کارنامهی آنان میداند. همچنان که در ارزیابیهای او مشهود است، خوانش سیاسی اسلام و تحذّری که از اسلام صوفیانه دارد در مواضع او نقش بسیار پررنگی دارند.
پرسیدنی و نیازمند کاوش است که آیا نقش و کاردکرد صوفیه در انحطاط مسلمانان و افول تمدن اسلامی تا آنپایه که مودودی تأکید دارد، اساسی است؟ و آیا اقامهی نظام و حاکمیت اسلامی با مفهوم تجدید و احیاگری چنان پیوند کانونی و بنیادینی دارد؟
چنانکه دیدیم تحلیل تاریخی ابوالأعلی مودودی به شدت متأثر از خوانش سیاسی او از اسلام است.
* نقلقولها تماماً از کتاب «تجدید و احیای دین» ابوالأعلی مودودی است که توسط عبدالغنی سلیم قنبرزهی ترجمه شده است و نشر احسان به چاپ رسانده است.
نظرات