من هم یک نسل زدی هستم
نسل زدی بودن چطوریه؟ نسل زدیها چی میگن؟ چی میخوان؟ نگاهشون به مسائل مختلف (سیاسی- اجتماعی- فرهنگی- اقتصادی و...) چطوریه؟ برای شناخت نسل زد باید جواب این سوالات را بدانیم و برای پر کردن فاصله بین نسلی نیازمند شناخت نسل زدیها هستیم. به همین جهت در صفحه نسل زد، تصمیم گرفتیم از خود نسل زدیها بپرسیم. اولین گفتوگو را در ادامه بخوانید.
نسل زدی بودن چطوریه؟
طاها: پرتلاطم و پرحاشیه.
یعنی چی؟
طاها: یعنی یه سری توقعات هست که نمیشه برآوردش کرد و یه سری دیدگاهها از قبل وجود داره که روی ما فشار میاره.
بیشتر بگو ، گفتی پرحاشیه؛ چرا حاشیه؟
طاها: به خاطر توقعاتی که ایجاد میکنه.
از چی؟ مثال بزن.
طاها: ازززز... . . چجوری بگم... . از این قدرت جوانی و تواناییهایی که داریم و...
بهنظرم آدما از پس هر کاری برمیان، اما نسل زد بهتر از پس کارا برمیاد یعنی یه راهی پیدا میکنه که به سرعت با دقت بیشتر باعث نتیجه بهتر بشه.
یعنی چوب جادویی داره؟
طاها: چوب جادویی که فکر نکنم وجود داشته باشه.
بیشتر چون تفکر بازتری داره میتونه این کارا رو انجام بده.
هنوز مثال نزدی!
طاها: مثل چه کاری مثلا؟؟؟ خب وقتی هنوز مسوولیتی داده نشده چطوری میتونم مثال بزنم؟
پس چرا اینطوری فکر میکنی؟
طاها: من با خودم بیشتر مقایسه میکنم، چیزی که بیشتر تجربه کردم.
چی تجربه کردی؟
طاها: اینکه هر کاری بخوام میتونم انجام بدم.
مثلا؟
طاها: هر شغلی که رفتم... .
دوتا نمونهاش رو بگو، حتی فهرستوار.
طاها: مثلا در 18سالگی از عهده اداره یک کارگاه 30هزار متری بر آمدم که 500 کارگر هم داشتم.
این خیلی عالی بوده، از کجا شروع کردی؟
طاها: از تحصیلداری شروع کردم.
در همان کارگاه؟
طاها: همون شرکت. کمکم پیشرفت کردم و بهم اعتماد کردن و نظارت یکی از مناطق شهرداری تهران رو بهم دادن.
یعنی بزرگترها به شما اعتماد میکنن؟ پس اینکه میگن به نسل زد کمتر اعتماد میشه، اونجوری نیست؟
طاها: آره، اما اونجوری نیست که بها داده بشه، میخوان با حداقل همه چیز، کاراشون پیش بره.
مثلا حداقل درآمد و دستمزد؟
طاها: بله و حداقل امکانات و... .
به عنوان یک نسل زد مسوولیتپذیر شناخته میشی؟
طاها: اینجوری میگن و خودمم سعی میکنم اینجوری باشم. با اینکه از خیلی از مسوولیتها میترسم و حتی شاید فرار هم بکنم.
خودت میترسی؟
طاها: بله خودم میترسم. نه اینکه از پسش برنیام... .
ترسهاتو ابراز هم میکنی؟
طاها: بله، اگه بدونم که از پس کاری بر نمیام یا یکی دیگه بهتر انجام میده اینو به عنوان یه ترس یا نگرانی ابراز میکنم.
نسل زد چند ساله هستی؟
طاها: متولد 1375 هستم. کمکم دارم 30 ساله میشم.
کمکم داری از نسل زد خارج میشی.
طاها: اصلا خودم فکر نمیکردم نسل زدی باشم، چون ما از هر دورهای که عبور میکردیم مقطع بعد از ما، امکانات بیشتری داشتن وخیلی امتیازات بهتری میگرفتن و ما که سال بالایی بودیم میگفتیم چرا اینکارا رو برای ما نکردن.
یعنی حست، حس یه نسل زدی نبود و همیشه احساس کردی بزرگ شدی!
طاها: بله، دقیقا.
دلت میخواست در نسل زدی بودن چه هیجاناتی رو تجربه کنی که نکردی؟
طاها: من هیجاناتی که دوست داشتم رو تجربه کردم. خیلی کارها رو دلی انجام دادم.
الان من در یک پارادوکس موندم؛ احساس بزرگ بودن میکردی و حس نسل زدی بودن رو نداشتی یا اینکه هیجانات و علایق نسل زدیها رو هم داشتی؟
طاها: هیجاناتش رو داشتم ولی چارچوبها باعث کنترلش میشد.
چه چارچوبی؟
طاها: مثلا خانواده.
بهنظرت نسل زد آرمانی چطوری باید باشه؟
طاها: اول اینکه خیلی خوشحالم که بعد از دیپلم هم دانشگاه رفتم هم کار کردم، چون بعد از اتمام دبیرستان واقعا هیچ نقشه راه موفقی برای خودم نداشتم. البته کار کردن از جمله مواردی بود که خانواده برای مستقل شدن من، در نظر گرفته بودند و شاید اون موقع ناراضی بودم، اما الان که به گذشته نگاه میکنم از مسیری که آمدهام راضی هستم. اما نسل زد آرمانی به عقیده من باید هم آزادی داشته باشه هم براش راههای مختلف آگاه شدن وجود داشته باشه تا بهترین انتخاب را داشته باشه.
قرار است وقتی که دیگه نسل زدی نبودی چکار کنی؟ منظورم اینه که برای آینده چه تصمیم و برنامهای داری؟
طاها: آینده خیلی مبهم شده و با توجه به شرایط، اصلا امکان پیشبینی وجود نداره. الان به جایی رسیدم که آنقدر آینده برام مبهم شده که تصمیم گرفتم فقط با جریان برم جلو.
چرا مبهمه؟
طاها: الان واقعا نمیشه حتی فردا رو دید.
چرا؟ به صورت شخصی مبهم شده برات یا کلا و به صورت اجتماعی؟
طاها: به صورت اجتماعی. من خیلی از دوستام که درمشاغل مختلف کار میکنن، نتونستن از پس مسوولیتهاشون بر بیان که اینم به خاطر شرایط فعلی جامعه است. امید به آینده خیلی کم شده. جامعه باید مسیر رو شفافتر به جوانها نشان بده.
از مسوولان و حاکمیت چی میخوای؟
طاها: فقط اینکه شایستهسالاری حتی به صورت نسبی جریان داشته باشه تا هر کسی نسبت به تواناییهایی که داره بتونه جایگاه خودش رو پیدا کنه.
کمی هم از خودت بگو.
طاها: من 2. 5 ساله بودم که پدرم را از دست دادم و 12 ساله بودم که مادرم مجدد ازدواج کرد. من در دوره راهنمایی و دبیرستان تمام تلاشم را میکردم که وقتی رفتم دانشگاه حتما ماشین هم بخرم.
یه نوجوون 14-13 ساله چطور تلاش میکنه که درآمد داشته باشه؟
طاها: مثلا همه پول توجیبیهای هفتگی و ماهانهام را جمع میکردم و اصلا خرج نمیکردم. حتی در مدرسه خوراکی هم نمیخریدم و پولهایی مثل کادو تولد و عیدی، همه رو جمع میکردم. وقتی دیپلم گرفتم دوسوم پول یک ماشین رو داشتم. یکسوم هم مادرم داد که یک ماشین خریدم. بعد از خرید ماشین، تازه متوجه هزینههای جانبی آن شدم که سعی میکردم با کار کردن آنها را هم تامین کنم. آن موقع در شرکت همسر مادرم (پدرخواندهام) کار میکردم اما هیچ کسی از نسبت ما با خبر نبود. یادمه پایه حقوق، 700 هزار تومان بود که چون من دانشگاه میرفتم حقوقم نصف میشد، اما با همه این شرایط در طول ماه مشکل مالی نداشتم. ولی همیشه دلم میخواست درآمد بیشتری داشته باشم. برای همین هم چندین شغل دیگر رو تجربه کردم در مجموع، موضوع مهمی که پیش آمد، این بود با اینکه تلاشم خیلی بیشتر شده بود و تجربه هم کسب کرده بودم اما درآمد لازم کسب نمیشد و فقط جلو میرفتم و امکان دید عمیق به آینده نداشتم و ندارم... .

نظرات