بسیاری از افراد معتقدند تمام انواع شکنجه، صرف نظر از آن‌که معطوف به کدام غایت باشد، از جمله شکنجه برای کسب اطلاعات بسیار مهم و ضروری، همیشه و تحت هر شرایطی اخلاقاً نارواست.

این موضع را گاهی «مطلق گرایی اخلاقی» در این خصوص می‌نامند. مطلق‌گرایان غالباً برای تحکیم این مدعا دو نوع دلیل اصلی ارائه می‌کنند:

دلیل اول مبتنی بر باور به ارزش و کرامت ذاتی انسان است. مطابق این استدلال، انسان فاعلی اخلاقی و صاحب عقل است، و به این اعتبار واجد ارزشی ذاتی است. نقش حقوق اساسی انسان‌ها از آن حیث که انسان هستند، پیش و بیش از هر چیز صیانت از آن کرامت یا ارزش ذاتی است. این حقوق اساسی «سلب ناشدنی» است، به این معنا که هیچ کس از جمله فرد صاحب حق نمی‌تواند آن حقوق را از خود سلب کند یا به دیگری جواز نقض آن‌ها را بدهد ـ مگر آنکه از اساس صاحب حق بودن انسان‌ها از آن حیث که انسان‌اند، انکار شود. به بیان دیگر، مطابق استدلال ایشان، یا انسان‌ها اساساً حقی ندارند یا اگر حقی به ایشان نسبت داده می‌شود، لاجرم باید این دسته حقوق (به مثابه پیش شرط تحقق هر حق دیگری) برای ایشان مفروض انگاشته شود. مطلق‌گرایان حق مصونیت از شکنجه را از جمله مصادیق این حقوق اساسی و سلب ناشدنی می‌دانند. در چارچوب این تلقی، هیچ مصلحت عملی‌ای ـ هر چند که مهم باشد و به خیر عمومی عظیم بینجامد ـ نمی‌تواند نقض این حقوق را موجه سازد. نقض این حقوق سلب ناشدنی ـ از جمله حق مصونیت از شکنجه ـ صرفاً نقض یک حق در عرض سایر حقوق نیست، نفی اصل صاحب حق بودن انسان‌هاست از آن حیث که انسان‌اند. بنابراین، شکنجه انسان‌ها تحت هیچ شرایطی موجّه نیست ـ مگر آنکه از اساس «انسان به مثابه موجودی صاحب حق» را منکر شویم.

دلیل دوم، صرفاً فایده‌گرایانه و مبتنی بر فرض ناکارآمدی شکنجه (خصوصاً در مقام کسب اطلاعات موثق)، و چربیدن زیان‌های فاحش و فراوان آن بر فواید اندک و نامحتملش. مطابق این استدلال، فردی که مورد شکنجه قرار می‌گیرد در غالب موارد به اموری واهی اعتراف می‌کند که صرفاً خوشایند شکنجه‌گران است. و مهم‌تر از همه به رسمیت شناختن شکنجه به گسترش فرهنگ شکنجه در جامعه می‌انجامد و به سرعت دامنگیر انسان‌های بی‌گناه می‌شد. اما در مقابل، کسانی معتقدند که تحت شرایط بسیار خاص می‌توان شکنجه را از منظر اخلاقی روا دانست. مدافعان این موضع برای اثبات نظر خود موقعیت‌های فرضی‌ای ترسیم می‌کنند که در آن‌ها، اعمال شکنجه لاجرم از منظر اخلاقی موجّه و قابل دفاع به نظر می‌رسد. یکی از این سناریوهای فرضی، موسوم به «بمب ساعتی»، از این قرار است: فرض کنید که فرد تروریستی بازداشت شده است و پلیس می‌داند که او بمبی بسیار قوی را به طور خودکار در محلی نامعلوم اما بسیار پر رفت و آمد کار گذاشته است، و اگر آن بمب به موقع کشف نشود، انفجار آن قطعاً به مرگ صدها انسان بی‌گناه از کودک و بزرگ سال خواهد انجامید. پلیس زمان کافی برای جست‌وجوی تمام مکان‌های محتمل را ندارد، و هیچ راهی برای تخلیه به موقع مناطق مشکوک در کار نیست. تنها گزینه‌ای که پلیس در پیش‌رو دارد آن است که فرد تروریست را تحت فشار شکنجه به حرف آورد. به احتمال زیاد شکنجه آن تروریست می‌تواند او را به حرف در آورد، و محل بمب پیش از انفجار آن شناسایی شود. آیا در این شرایط، شکنجه آن فرد تروریست برای نجات جان صدها انسان بی‌گناه اخلاقاً رواست یا شکنجه آن فرد حتی تحت این شرایط هم نارواست، و پلیس باید نومیدانه شاهد مرگ صدها انسان بی‌گناه باشد؟ کسانی که معتقدند در این شرایط استثنایی، شکنجه تروریست برای نجات جان انسان‌های بی‌گناه اخلاقاً رواست، لزوماً قبح ذاتی شکنجه انسان را انکار نمی‌کنند. اما استدلال ایشان این است که اگر نقض حق مصونیت از شکنجه آن فرد تروریست، به عنوان حقّی اساسی و سلب ناشدنی، اخلاقاً نارواست، نقض حق حیات صدها انسان بی‌گناه، به عنوان حق اساسی و سلب ناشدنی ایشان، از منظر اخلاقی به مراتب نارواتر است. و اگر صیانت از حق مصونیت از شکنجه یک فرد تروریست کاری ضروری است، صیانت از حق حیات صدها انسان بی‌گناه از ضرورت به مراتب بیشتری برخوردار است.

اما در اینجا، باید میان دو مفهوم اخلاقی تمایز نهاد: «خوب بودن یک وضعیت امور» و «درست بودن یک عمل». به نظر می‌رسد که شکنجه یک انسان، حتی در شرایط استثنایی فوق، از منظر اخلاقی،‌ وضعیتی اخلاقاً بد و نامطلوب است. به بیان دیگر، اگر وضعیت‌های امور الف و ب از هر حیث یکسان باشد، جز آنکه وضعیت الف شامل شکنجه یک تروریست و وضعیت ب فاقد آن شکنجه باشد، در آن صورت به نظر می‌رسد که ما همواره وضعیت امور ب را بر الف ترجیح می‌دهیم. اما از اینکه یک وضعیت امور بد است، لزوماً نتیجه نمی‌شود که تحقق بخشیدن به آن تحت هر شرایطی از منظر اخلاقی عملی نادرست است. در پاره‌ای موارد، با دو وضعیت امور شر روبه‌روست، و هیچ راهی جز بر گزیدن یکی از آن دو گزینه ندارد. در این شرایط، ممکن است که تحقق بخشیدن به وضعیت امور شرّی که در قیاس با گزینه بدیل از شرّ کمتری برخوردار است، کار اخلاقاً درستی باشد. با فرض این مبنا، می‌توان ادّعا کرد که شکنجه یک انسان (هر انسانی، و لو یک تروریست) اخلاقاً بد است، اما تحت شرایط خاص، انجام آن کار درستی است. به بیان دیگر، مدافعان شکنجه در شرایط «بمب ساعتی» می‌توانند به نحو سازگاری ادعا کنند که شکنجه آن تروریست، حتی تحت آن شرایط استثنایی، وضعیتی اخلاقاً بد، اما کاری اخلاقاً درست است.

به نظر می‌رسد در شرایط خاصی که در مثال بمب ساعتی تصویر شده است، دشوار بتوان اعمال شکنجه را به طور مطلق نفی کرد. اما پاره‌ای از منتقدان این دیدگاه معتقدند که مثال بمب ساعتی گمراه کننده است. به اعتقاد این منتقدان، مثال بمب ساعتی در مقام توجیه اخلاقی شکنجه، شرایط خیالی‌ای را فرض می‌کند که در عالم واقع مصداقی ندارد. جهان واقع جهان تردید و ظنّ است نه قطع و یقین. مسئله واقعی تقابل میان رنج یک انسان گناهکار (فرد تروریست) و جان صدها انسان بی‌گناه نیست. در عالم واقع، ما از کجا می‌دانیم که فرد متهم به واقع تروریست است؟ از کجا می‌دانیم که بمبی به واقع در کار است؟ از کجا می‌دانیم که فرد متهم از محل آن بمب خبر دارد؟ در غالب موارد، شکنجه یک فرد برای کسب اطلاعات، تیرافکندن به دل تاریکی است. کاملاً ممکن است که اطلاعات ما درباره فرد متهم و اطلاعاتی که در اختیار دارد نادرست باشد. به رسمیت شناختن شکنجه به سرعت از حدّ موارد استثنایی فراتر می‌رود، و بهانه‌ای به دست صاحبان قدرت می‌دهد تا به بهانه شرایط استثنایی، مخالفان و منتقدان خود را مورد شکنجه و آزار قرار دهند. پژوهش‌های روان‌شناسانه نشان می‌دهد که ما (از حیث روانی) درستی یا نادرستی رفتارها را برمبنای آنچه رفتار «متعارف» می‌دانیم، داوری می‌کنیم، و اگر رفتارهای خشونت‌آمیز در مناسبات اجتماعی شایع شود، رفته رفته آن‌ها را تحمّل پذیر و متعارف می‌یابیم، و آن‌ها را بدون هیچ دغدغه‌ای به عنوان واکنش مناسب در مناسبات شخصی هم می‌پذیریم. جواز شکنجه رفته رفته شکنجه را برای شکنجه‌گران به پدیده‌ای عادی و متعارف بدل می‌کند، و شکنجه‌گران به سرعت و بدون دغدغه آن را به مثابه شیوه‌ای کارآمد در موارد «غیرضروری» هم به کار می‌گیرند. از سوی دیگر، اگر تنها مبنای داوری درباره درستی یا نادرستی یک عمل چیزی نباشد جز شمار انسان‌هایی که از آن عمل بهره می‌برند یا زیان می‌بینند، در آن صورت همواره می‌توان شرایطی را فرض کرد که در آن، انجام هر کار دهشتناکی اخلاقاً ممکن و مجاز تلقی شود. بنابراین، به رسمیت شناختن شکنجه همانا به رسمیت شناختن منطق خطرناکی است که نهایتاً هر عمل غیراخلاقی را مجاز می‌دارد و به گسترش فرهنگی می‌انجامد که خشونت و سبعیت را به امری عادی و شایع بدل می‌کند. انسان شریف نه فقط از ارتکاب پاره‌ای اعمال قاطعانه می‌پرهیزد، بلکه بالاتر از آن، اندیشیدن درباره ارتکاب پاره‌ای اعمال را هم بر خود حرام می‌داند. شکنجه یک انسان از جمله اموری است که یک انسان شریف حتّی نباید به آن بیندیشد. به بیان دیگر، کسانی که شکنجه را مطلقاً و تحت هر شرایطی ناروا می‌دانند، از جمله نگران پیامدهای عملی و اجتماعی به رسمیت شناختن آن (حتی در شرایط استثنایی) هستند. به اعتقاد این افراد، تصدیق نظری شکنجه در یک شرایط فرضی یک چیز است، ‌و به رسمیت شناختن شکنجه در عالم واقع چیزی دیگر، پرسش اصلی، شأن اخلاقی شکنجه در یک شرایط خیالی یا فرضی نیست. پرسش اصلی، پیامدهای دهشتناک به رسمیت شناختن شکنجه در جهان پرتردید انسان‌های جایز الخطا (و بلکه کثیر الخطا) است. حتی اگر شکنجه در شرایطی خیالی مجاز باشد، از آن نمی‌توان نتیجه گرفت که شکنجه در عالم واقع نیز لاجرم باید مجاز تلقی شود. اما آیا شرایط بمب ساعتی کاملاً خیالی است؟ نخست آنکه،‌ هیچ دلیل پیشینی وجود ندارد که وضعیتی مشابه وضعیت «بمب ساعتی» در عالم واقع تحقق نیابد. و بلکه وقوع چنان وضعیتی هر چند نامحتمل، اما کاملاً ممکن است. در این صورت پرسش اصلی بر جای خود باقی است: اگر چنان شرایطی در عالم واقع رخ داد، چه باید کرد؟ آیا شکنجه آن فرد تروریست برای نجات جان انسان‌های بی‌گناه اخلاقاً رواست؟

دوم آنکه، آیا واقعاً شکنجه هیچ‌گاه به اطلاعات موثق نمی‌انجامد؟ ظاهراً قرائن تجربی نشان می‌دهد که دست کم در پاره‌ای موارد، شکنجه مجرمان (خواه به حق باشد خواه به ناحق) اطلاعات موثقی را در اختیار مراجع قانونی قرار می‌دهد. البته همیشه این احتمال هست که اطلاعات بدست آمده ناموثق باشد. اما در شرایط بسیار بحرانی، اگر هیچ راه دیگری برای کسب اطلاعات بسیار ضروری نباشد، دشوار بتوان از احتمال اندک کسب اطلاعات موثق از طریق شکنجه فرد مجرم یک سره چشم پوشید.

سوم آنکه، همیشه ممکن است که اطلاعات ما درباره فرد تروریست و اطلاعاتی که احیاناً در اختیار دارد خطا باشد، و در این صورت فردی مورد شکنجه قرار می‌گیرد که یا اساساً بی‌گناه است یا اطلاعات مورد نظر را اساساً در اختیار ندارد. به تعبیری که پیش‌تر آمد، جهان ما جهان قطع و یقین نیست، جهان ظنّ و تردید است. اما این وضعیت به مورد شکنجه منحصر نیست. برای مثال، در شرایط دفاع از خود هم کاملاً ممکن است اطلاعات ما درباره فرد (به ظاهر) مهاجم نادرست باشد. یعنی کاملاً ممکن است فردی که به ظاهر ما را مورد حمله قرار داده، به واقع برای نجات جان ما به سوی ما خیز برداشته باشد. به نظر می‌رسد، در مورد دفاع از خود، فرض خطاپذیری داوری‌های ما مانع از آن نیست که ما اقدامات ضروری را برای حفظ جان خود انجام دهیم، و لو آنکه اقدام ما به آسیب‌های جدی به فرد (به ظاهر) مهاجم بینجامد. به بیان دیگر، در بسیاری موارد، ظن هم می‌تواند مبنای موجهی برای عمل فراهم آورد.

چهارم آنکه، کاملاً ممکن است کسانی بکوشند با توجیه شکنجه در شرایط بسیار بحرانی، جوازی برای شکنجه در موارد غیربحرانی فراهم آورند. برای مثال، ممکن است این افراد برای تأمین مقاصد سیاسی خود یا از میدان به در کردن رقبا و مخالفانشان از شکنجه به عنوان شیوه‌ای مرسوم بهره بجویند، و در مقام توجیه رفتار وحشیانه و خشونت‌آمیز خود ادّعا کنند که وضعیت به قدر کافی «بحرانی» بوده است، و شکنجه متهمان یا مجرمان تنها راه پیشگیری از وقوع فاجعه‌ای بزرگ‌تر بوده است. اما به نظر می‌رسد که در اینجا، باید میان دو مقام از بحث تمایز نهاد: مقام اثبات و مقام تحقق.

بحث در مقام اثبات کمابیش بحثی نظری است. در این مقام، می‌کوشیم با بررسی دلایل موافق یا مخالف یک رفتار خاص، شأن اخلاقی آن رفتار را در شرایط معین روشن کنیم. برای مثال، ممکن است بپرسیم که آیا فرد بی‌گناه حق دارد در مقابل حمله ناموجه یک فرد مهاجم از جان خود دفاع کند یا خیر؟ یا آیا تحت شرایط «بمب ساعتی» شکنجه تروریست برای کسب اطلاعات ضروری موجّه است یا نه؟ اما بحث در مقام تحقق، بیشتر بحثی عملی است. در این مقام، باید معلوم کنیم که برای مثال، آیا در این مورد خاص فرد الف واقعاً بدون هیچ دلیل موجّهی به فرد ب حمله کرده است یا نه؟ آیا فرد ب در مقام دفاع از خود هیچ راهی جز (مثلاً) کشتن فرد مهاجم نداشته است؟ یا در مورد شکنجه: آیا این فرد واقعاً تروریست است؟

آیا واقعاً (یا به احتمال قابل ملاحظه‌ای) به اطلاعات ضروری دسترسی داشته است یا نه؟ آیا هیچ راه دیگری جز شکنجه برای کسب اطلاعات ضروری وجود نداشته است؟ آیا راه‌های دیگر به واقع آزموده شده است یا نه، و اگر شده، آیا قبل از شکنجه شدید از شکنجه ملایم استفاده شده است یا نه؟ آیا واقعاً بمبی ساعتی در محلی پررفت و آمد کار گذاشته شده است یا نه (یا احتمال چنان امری چقدر است)؟ آیا این مورد خاص مصداق شکنجه در شرایط بحرانی است یا نه؟ و غیره. داوری درباره شأن اخلاقی یک رفتار در مقام اثبات، حکم مصادیق خارجی را به خودی خود معلوم نمی‌کند. برای مثال، از این حکم که دفاع از خود تحت شرایط الف اخلاقاً مجاز است (حکم در مقام اثبات) نتیجه نمی‌شود که دفاع علی از جان خود در برابر حمله رضا هم لزوماً مصداق «دفاع از خود» و اخلاقاً مجاز است (حکمی در مقام تحقق). بنابراین، به رسمیت شناختن شکنجه در شرایط بسیار بحرانی (به فرض جواز اخلاقی آن) لزوماً به معنای به رسمیت شناختن شکنجه در هر وضعیت دیگری نیست. البته این نگرانی کاملاً بجا و مهمی است که در صورت به رسمیت شناختن شکنجه در شرایط بحرانی (حکمی در مقام اثبات)، چگونه می‌توان راه سوء استفاده از آن را در موارد غیربحرانی بست (پرسشی در مقام تحقق). آیا قانونی کردن شکنجه و تعیین حدود دقیق شکنجه توسط مراجع صاحب صلاحیت می‌تواند راه سوء استفاده از جواز شکنجه را در شرایط بحرانی ببندد؟

* دوماهنامه اندیشه پویا، شماره نهم، بخشی از مقاله بسیاری از افراد معتقدند تمام انواع شکنجه، صرف نظر از آن‌که معطوف به کدام غایت باشد، از جمله شکنجه برای کسب اطلاعات بسیار مهم و ضروری، همیشه و تحت هر شرایطی اخلاقاً نارواست.