به مناسبت درگذشت طباطبایی با محمد قوچانی گفت‌وگو كردیم. او در این گفت‌وگو به وامداری خود به اندیشه‌های طباطبایی اذعان می‌كند و می‌كوشد به اختصار دلایل اهمیت فیلسوف ایران را برشمرد.
 در ابتدا به سابقه آشنایی خودتان با دكتر طباطبایی اشاره كنید و علت علاقه‌مندی خودتان به اندیشه و آثار ایشان را بفرمایید. 
از شما متشكرم كه به این موضوع می‌پردازید. در كشور ما رسم نیست كه به فیلسوفان و متفكران توجهی كه به سلبریتی‌ها و افراد مشهور در حوزه‌های هنری و اجتماعی می‌شود، صورت بگیرد و اینكه روزنامه اعتماد به بزرگداشت دكتر طباطبایی می‌پردازد، ارزشمند است. من بیش از بیست سال است كه به عنوان یك روزنامه‌نگار و علاقه‌مند به اندیشه سیاسی با دكتر طباطبایی در ارتباط بودم. اولین‌بار در سال 1379 در قالب ویژه‌نامه‌ای كه برای روزنامه همشهری به عنوان ضمیمه منتشر می‌كردیم، خدمت ایشان رسیدم، در دورانی كه او به تازگی بخش دوم پروژه اندیشه سیاسی خودش را در باب نظریه انحطاط ایران و نوزایش شروع كرده بود. من با معرفی آقای دكتر علیرضا رجایی خدمت ایشان رسیدم و مصاحبه مفصلی برای همان ضمیمه با ایشان انجام دادم. ما نسلی تحت تاثیر روشنفكران دینی به خصوص دكتر سروش بودیم. آشنایی با دكتر طباطبایی افق جدیدی را پیش روی ما باز كرد. من به عنوان دانشجوی علوم سیاسی هرگز این افتخار را نداشتم كه در كلاس درس دكتر طباطبایی باشم، اما سهمی كه ایشان بر دیدگاه‌های من داشته، قابل قیاس با هیچ كدام از اساتید علوم سیاسی نیست. افرادی مثل دكتر حمید عنایت و دكتر حسین بشیریه و خود ایشان، حق بزرگی بر گردن اندیشه سیاسی در ایران معاصر دارند. هر كدام از ایشان دیدگاهی داشتند و این دیدگاه‌ها در مقاطعی موجب حركت‌های اجتماعی قابل‌توجهی در بخش روشنفكری و حوزه عمومی داشت. 

 ویژگی دكتر طباطبایی در میان این اساتیدی كه نام بردید، چه بود؟
مهم‌ترین ویژگی دكتر طباطبایی این بود كه انسانی در حال تحول بود و برخلاف برخی از متفكران ما، اهل یك‌جا ایستادن، در جا زدن و تكبر نبود. به یاد دارم اصولگرایان او را از دانشگاه تهران بیرون كردند. او معاون پژوهشی دانشكده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود و در تنظیم درسنامه‌ها و برنامه درسی نقش بسیار مهمی داشت. او را با یك اتهام واهی از دانشگاه اخراج كردند. البته آن اتهام امروز شرف ایشان است. به او گفتند ناسیونالیست و سكولار هستی. اعتراضاتی در همان زمان از سوی دانشجویان صورت گرفت. من آن موقع دانشجوی دانشكده دیگری بودم، اما این اعتراضات را می‌دیدم. آن اعتراضات، از اولین اعتراضاتی بود كه در مقام دفاع از علم صورت می‌گرفت. هنر بزرگ طباطبایی این بود كه آكادمی را به بیرون از دانشگاه برد، اول با درسگفتارهایی كه در موسسه پرسش داشت و بعد با كارهای تحقیقاتی كه می‌كرد و اهمیتی كه به مطبوعات می‌داد. او هیچ‌گاه روزنامه‌نگار نبود اما به اهمیت روزنامه‌نگاری اندیشه در انتقال فكر واقف بود. به همین جهت ما در مقاطع مختلف در مطبوعات از او استفاده كردیم. در یك دوره‌ای ضمن آنكه مشاور مهرنامه بود و بدون هیچ‌گونه چشمداشت سیاسی و مادی در بسیاری از موضوعات به ما خط و جهت می‌دادند. این درحالی بود كه روزگار سختی داشت و جز كار در مركز دایره‌المعارف اسلامی و حق‌التالیف كتاب‌هایش، منبع درآمدی دیگر نداشت. در یك دوره‌ای هم به درخواست من رییس شورای علمی مجله سیاستنامه شد. ما اساسا مجله سیاستنامه را برای این منتشر كردیم كه این آرا و اندیشه‌ها و تفكرات دكتر طباطبایی مطرح شود. 

 در مورد آثار و اندیشه‌های دكتر طباطبایی بسیار می‌توان صحبت كرد. اما اگر بخواهید در این میان اصلی‌ترین و مركزی‌ترین دغدغه ایشان را  بر شمارید، آن دغدغه چه بود؟
من ایشان را برای خودم با عبارت «فیلسوف ایران» تعریف می‌كنم. اولین‌بار هم در روزنامه شرق این تعبیر را به كار بردم و بسیاری از افراد مشهور هم معترض شدند. متاسفانه ما در زمان حیات افراد از این ابا داریم كه آنها را در جایگاه اصلی‌شان بشناسانیم. یك ویژگی دكتر طباطبایی این بود كه غرب را به خوبی می‌شناخت. این آشنایی به عنوان یك بیگانه نبود. به غرب رفته بود و سال‌ها در آنجا زندگی و كار كرده بود. دوران تحصیل او در فرانسه به لحاظ دانشگاهی كه درس خوانده و پایان‌نامه‌ای كه نوشته، درجه یك بود. برخلاف اكثر ایرانیانی كه در خارج از ایران درس می‌خوانند و پایان‌نامه‌های‌شان درباره ایران است و به همین دلیل آنجا اهمیت پیدا می‌كنند، دكتر طباطبایی در پایان‌نامه‌اش درباره ایران صحبت نكرده و درباره اندیشه سیاسی جدید غربی بحث كرده بود. اما دغدغه اصلی او ایران بود. دكتر طباطبایی با همه فرقه‌های روشنفكری در ایران تفاوت داشت. یك جریان سنت‌گرایی داریم كه فكر می‌كند اگر به سنت برگردیم ایران بهشت می‌شود. یك جریان تجددگرایی به معنای غربی كلمه هم داریم كه می‌گوید اگر ما از سر تا پا غربی شویم، سعادتمند می‌شویم. یك جریان روشنفكری دینی هم داریم كه فكر می‌كند ما می‌توانیم از غرب گزینش‌هایی كنیم و آنها را با سنت‌مان بیامیزیم و آن را تبدیل به خودمان كنیم. دكتر طباطبایی با روش‌ها و مفاهیمی كه این جریان‌ها به كار می‌بستند، مخالف بود. او می‌گفت وقتی مفاهیم به ورطه ایدئولوژی می‌افتند، دچار خطا می‌شوند. جالب است كه بسیاری از روشنفكران دینی دكتر طباطبایی را نزد ما به عناوین متعددی متهم می‌كردند و همان چیزهایی را كه اصولگرایان می‌گفتند، درباره او می‌گفتند. مثلا می‌گفتند او سكولار و سلطنت‌طلب است. الان خود این افراد مرزهایی را در نوردیدند كه عجیب و غریب است. طباطبایی یك راه چهارمی بود. او می‌گفت تا زمانی كه ایرانی فكر نكنیم و درباره ایران فكر نكنیم، اصلا دانشگاه نیستیم و اندیشكده نیستیم و نمی‌توانیم تئوری‌پردازی كنیم.
 
 اساس اندیشه او چه بود؟
او دو پروژه موازی را پیش می‌برد. یكی اندیشه سیاسی غرب و دیگری اندیشه سیاسی ایران. اندیشه سیاسی غرب متاسفانه به دلیل وضعیت بیماری او و به این علت كه نتوانست حمایت لازم برای پژوهش را پیدا كند، ناتمام ماند. دكتر طباطبایی به دلیل اینكه به زبان‌های متعددی مسلط بود و به این علت كه خطیب و منبری نبود، وقتی به متفكر یا اندیشه‌ای می‌پرداخت، حتما متون اصلی و محوری راجع به آن متفكر و اندیشه را به زبان اصلی با دقت می‌خواند و به متون اصلی و دست اول ارجاع و استناد مستقیم می‌كرد. برخلاف بیشتر روشنفكران ما كه بیشتر سخنرانی می‌كنند و رفرنسی در كارهای‌شان وجود ندارد. كارهای دكتر همیشه رفرنس داشت، به همین خاطر پروژه معرفی اندیشه سیاسی غرب تا حدودی متوقف شد و ایشان نتوانست در توضیح اندیشه سیاسی غرب قبل و بعد از انقلاب فرانسه تا جایی كه می‌خواست، برسد. اما بخش دیگر پروژه او اندیشه سیاسی ایران بود. این هم در دو مقطع بیان شد، یكی بحث نظری پیرامون انحطاط ایران بود. این بحث را با كتاب‌های زوال اندیشه سیاسی در ایران و كتاب‌های آغازینش در دهه‌های شصت و هفتاد مطرح كرد. ویراست‌های متعددی از این كتاب‌ها منتشر شد. اصولگرایان در همانجا ماندند و بعضی از شاگردان ایشان هم كه اكنون بر كرسی‌های علوم سیاسی تكیه زده‌اند، در همان سطح مانده‌اند و فكر می‌كنند طباطبایی فقط راجع به زوال و بدبختی و نگون‌ساری ایران صحبت می‌كند. مقطع دوم كه اهمیت بیشتری دارد و بخش دوم اندیشه سیاسی ایران نزد او را تشكیل می‌دهد، مطالعاتی كه راجع به نوزایش نوین ایران انجام داده است. 

 منظور از نوزایش نوین ایران چیست؟
ایشان به من می‌گفت ما باید یك روز پرچم ملی‌گرایی نوین را در ایران برافراشته كنیم. این ملی‌گرایی با ناسیونالیسم به معنای كلاسیك و غربی آن تباین داشت. ایشان ابا داشت كه از هر كدام از «ایسم»ها حتی ناسیونالیسم استفاده كند. او در رساله دولت، ملت و حكومت قانون كه از آخرین آثار اوست، سعی كرد پروژه‌ای را كه متاسفانه به علت بیماری نمی‌توانست تكمیل كند، خلاصه كند و عصاره و چكیده آن را به صورت مانیفستی برای ایران تبدیل كند. او در این پروژه به تفكر فلسفی راجع به ایران می‌پردازد و ضمن نشان دادن ریشه‌های تداوم و بقای ایران به این پرسش می‌پردازد كه چرا ایران توانسته با گذشت بیش از سه هزار سال دوام داشته باشد. متاسفانه بسیاری چه در جریان اصلاح‌طلبی و چه در جریان انحلال‌طلبی، وارد حوزه خصوصی افراد می‌شوند. من البته با حوزه خصوصی دكتر طباطبایی آشنا هستم. اما آنچه برایم مهم است، اندیشه او در حوزه عمومی است. در حوزه عمومی نگاه او به دین آن را به عنوان جزیی از فرهنگ ملی ایران درنظر می‌كرد، همچنان‌كه به زبان فارسی. توجهی كه به آخوند خراسانی و میرزای نایینی داشت و در آنها پروژه مشروطیت را دید و مشروطیت را به عنوان حاكمیت قانون می‌دید، بسیار مهم بود. آخرین دغدغه ایشان احیای مفهوم ایرانشهر بود. طباطبایی مفهوم ایرانشهر را برخلاف تمام جفاكاری‌ها و بی‌انصافی‌هایی كه در انتساب ایشان به ناسیونالیسم افراطی و راسیسم می‌دهند، مطرح كرد. او در مفهوم ایرانشهر تلقی فرهنگی و تمدنی از تاریخ ایران داشت. من البته نمی‌خواهم دكتر طباطبایی را قدیس كنم. گاهی به عنوان شاگرد كوچك نكاتی را به ایشان منتقل می‌كردم و می‌گفتم این نكاتی كه می‌گویید را می‌توان به زبان و بیان دیگری هم بیان كرد. او در درونش انسان بسیار صاف و زلال و فروتنی بود، اما در اندیشه با كسی شوخی نداشت. 

 در پایان بفرمایید به نظر شما میراث طباطبایی چیست؟
در این دورانی كه مفهوم وطن بی‌معنا شده و درخواست آزادی به آزادی شخصی فروكاسته می‌شود، دغدغه‌ای كه ایشان برای رستگاری ایران داشت، به عنوان یك مفهوم كلی مهم‌ترین مطلبی است كه از دكتر طباطبایی باقی می‌ماند. در دوره‌ای كه بخشی از روشنفكران ما فقط به تجدد و غرب پناه می‌برند، او گفت تجدد در تاسیس است نه در تقلید. ما باید تجدد را از درون فرهنگ خودمان ایجاد كنیم، این پروژه او اساسا با پروژه روشنفكری دینی تضاد داشت. با سنت‌گراها و جهان وطن‌ها هم مخالف بود. در یك كلمه در دوره جهان وطنی رسیدن به یك مفهومی از ایران كه همه ایران باشد، كار اصلی دكتر طباطبایی بود، ایرانی كه در درونش فرهنگ، تمدن، دیانت ملی و زبان و حكومت قانون لحاظ شده باشد. آرزوی دكتر طباطبایی ساختن ایرانشهر نوین بود، ساختن ایرانشهری كه در آن نسبت دین و دنیا، دین و تجدد، ملیت و معنویت متوازن است، چنان‌كه در اندیشه سیاسی ایران كهن و ایران باستان و ایران نوین چنین است. دكتر طباطبایی یك باستان‌گرا نبود، یك ملی‌گرا به معنای مرسوم نبود، یك میهن‌دوست واقعی بود.

در اين دورانی كه مفهوم وطن بیمعنا شده و درخواست آزادی به آزادي شخصی فروكاسته می‌شود، دغدغه‌ای كه ايشان برای رستگاری ايران داشت، به عنوان يك مفهوم كلی مهم‌ترين مطلبی است كه از دكتر طباطبايی باقی می‌ماند.
   در دوره‌ای كه بخشی از روشنفكران ما فقط به تجدد و غرب پناه می‌برند، او گفت تجدد در تاسيس است نه در تقليد. ما بايد تجدد را از درون فرهنگ خودمان ايجاد كنيم.