حاج ماموستا ملا عبداللە احمدیان، از تبار عالمانی بود کە هیچگاە دانش خود را منحصر بە حیطەهای متعارف علوم دینی نکرد و در بیان دیدگاەهای خود، بە چارچوبهای علمی و پژوهشی هموارە وفادار بود. شاید در سلک ایشان کمتر کسی را بتوان یافت کە خود را در آن سطح بە ارجاع و رفرنسدهی ملتزم بداند. شاهد گویای این وسواس علمی و التزام اخلاقی، کتاب سترگ سیمای صادق فاروق اعظم است کە تقریباً مطلب بدون ارجاعی در آن بە چشم نمیخورد. ماموستا علاوە بر سیرەی شیخین و نیز امام شافعی، تألیفات ارزشمند دیگری در باب قرآنشناسی، حدیثشناسی، مسائل پیچیدەی فقهی و نیز کلام جدید بە میراث اسلامی مکتوب افزود و کتابخانەی معاصر کردی را نیز با آثار ارزشمندی در حوزەی ادبی آراست. ماموستا از آن دستە نویسندگانی بود کە همطراز بلاغت نوشتار، از فصاحت گفتار نیز بهرەمند بود و بە مدد حافظەی بسیار تیزش، مفاهیم و واژگان را بە شایستگی و با وفاداری کامل بە حقیقت، در خدمت سجع سحرآمیز کلامش میگرفت و پیام خود را در قالب تابلوی چشم نوازی از انسجام مفهومی و آراستگی واژگانی بە مخاطب هدیە میکرد.
از توانمندیهای خیرەکنندەی دیگر این شخصیت نادر، خط زیبایش بود. در دهەی شصت و اوایل دهەی هفتاد، ماموستا، در مناسبتهای گوناگون و بە بهانەهای مختلف، اقدام بە نشر یادداشتهای کوتاهی با محتوای فاخر میکرد و این یادداشتها را با خط زیبای نستعلیق فارسی نگاشتە، آیات متن را با خط نسخ و ثلث عربی و نیز نوآوریهای هندسی دیگر بە تحریر میکشید. البتە امروزە با فنّاوریهای دیجیتال گرافیکی چنین کارهایی بە سادگی میسور است و شاید تخیل صعوبت و ارزشمندی آن بە ویژە برای نسل پسا کامپیوتر دشوار باشد.
جامعەی امروز ما بە امثال ماموستا بسیار نیازمند است؛
خداوند ذوالجلال روح بلند ایشان را در جمع عالمان و صالحان امت بپذیرد و همەی ما را در بهرەگیری از میراث دانش گستردەی او یاری کند!
نظرات
دکتر صلاحالدین خدیو
30 خرداد 1402 - 09:25سیمای صادق ماموستای کُرد دکتر صلاحالدین خدیو عنوان این یادداشت کوتاه را از کتاب «سیمای صادق فاروق اعظم» ماموستا احمدیان وام گرفتهام. اثری فاخر که در اوان دههی هفتاد به زیور طبع آراسته شد و چشم خوانندگان تشنه را، به جمال علمی و معرفتی خود روشن نمود. شاید خوانندگان گرامی، استعاره و یا تکمصراع مشهور «خُرداد پرحادثه» را از زبان و تریبونهای نزدیک به نیروهای سیاسی اصلاحطلب شنیده باشند: ما به خرداد پر از حادثه باور داریم! اشارهای به مناسبتهای تلخ و شیرین این ماه همچون قیام پانزده خرداد، درگذشت بنیانگذار جمهوری اسلامی، فتح خرمشهر، دوم خرداد ٧٦ و سرانجام ٢٢ خرداد ٨٨ و جنبش سبز. بر همین سیاق و با نوعی گرتهبرداری ادبی، میتوان دههی هفتاد را برای اهل سنّت ایران، پُرحادثه و پُرمخاطره نامید. به همین دلیل جدای از ارزش علمی والای کتاب ماموستا (که مورد اذعان کافهی مورّخان و صاحبنظران است)، چاپ آن در «هفتاد پُرمخاطره»، حاکی از جرأت و جسارت فوقالعادهی نویسنده و مُخاطرهجویی نمونهوار آن است. هفتاد پرمخاطره، که با از دست رفتن دردناک استاد «ناصر سبحانی» در سال ١٣٦٩ آغاز شد، با مرگ شهادتگونهی «کاکاحمد مفتیزاده» در اوایل دهه و بزرگان دیگری چون «ماموستا ربیعی» و «فاروق فرساد» در اواسط آن، بیش از پیش، سیاه و پاییزی شد. در کنار این اتفاقات تلخ، چاپ اثر سُتُرگ ماموستا، امّا اتفاقی شیرین بود. حتم دارم که نویسندهی آن، در تقریر این کتاب، غیر از انگیزههای علمی و دینی، مُحرّکهایی چون مبارزهجویی و هویّتطلبی مذهبی هم داشته است. و باز شک نمیتوان کرد که اگر غیر از سیدمحمد خاتمی کس دیگری بر مسند وزارت ارشاد بود، این کتاب مجوّز چاپ نمی-گرفت. فراموش نکنیم که در هفتاد پرمخاطره، در کمین روشنفکران و نویسندگان و سینماگران و دگراندیشان، نیروهای خودسری نشسته بودند که هیچ تمایز فکری و فرهنگی را برنتافته و با نگاه امنیتی و منطق سیاه و سفید، به جهان و پدیدارهایش مینگریستند. خرداد ٧٦ و جنبش متعاقب آن، به این وضعیت خاتمه داد. طبیعی است که در چنین انجمادی، چاپ «سیمای صادق فاروق اعظم»، هم امیدبخش باشد و هم هویّتبخش؛ امیدبخش بود چون دیوار ترس و ناامیدی را فروریخت، و هویّتبخش بود، چون از کُردستان در غرب و شمال غرب گرفته تا کرانههای خلیج فارس و دریای عمان در جنوب و مرزهای شرقی خراسان و ترکمنصحرا و سواحل غربی خزر در هشتپر و توالش، مهمان خانههای اهل سنّت شد. جامعهی مخاطبانی پراکنده و دارای فرهنگ و سُنن گوناگون که با رشتهای نازک از هویّت مذهبی، با هم متّصل شده و این کتاب، این رشتهی اتّصال را محکمتر کرده بود. پراکندگی جغرافیایی اهل سنّت، به صورت کمربندی به دور مرزهای ایران کهنسال، به نوعی یادآور ایران قبل از ١٥٠٠ میلادی و قبل از استیلای صفویه است که اکثریّت آن را اهل سنّت تشکیل میدادند. بر همین اساس میتوان ماموستا عبدالله احمدیان را هم از سُلالهی حُکما، شُعرا، فلاسفه و اندرزنامهنویسانی دانست که سُنّی بوده و بخش اعظم میراث فکری و فرهنگی جهان ایرانی، هنوز وامدار تلاش و کوشندگیهای معرفتی آنان است. سعدی، حافظ، مولانا، فردوسی، غزّالی، خواجه نظامالملک، فارابی، جامی، رازی، ابن سینا، ... و این سلسلهی دراز که تمامی ندارد. در مباحث مرتبط با صورتبندیهای هویّت ایرانی، معمولاً روی سه لایهی هویّتی «ایران قبل از اسلام»، «ایران بعد از اسلام» و «ایران مُدرن» تاکید میشود و اهل انصاف و اعتدال، روی درهمآمیزی مناسب و بجای این سه دوره تاکید مینمایند. به باور این قلم، حلقهی مفقودهی این مبحث، ایرانی سُنّی سده-های میانی است؛ دورهی زمانی حد فاصل سال ٦٥٧ میلادی (ورود اسلام به ایران) و سال ١٥٠٠ (استیلای صفویه و رسمیتیافتن مذهب شیعه). در این هزاره، عمده میراث فرهنگی و فلسفی ایران و از آن جمله ادبیات کلاسیک پُربار و آیین تساهُل و مدارایش شکل گرفت که فرهنگ امروز ایران، هنوز از چشمهی فیض آن مینوشد و مینیوشاند. میانهروی و رواداری این میراث غنی تا جایی است که به آسانی با فرهنگ و آموزههای شیعی پس از خود ترکیب و رنگینکمانی زیبا در سپهر فرهنگ و معرفت ایران امروز، پدید آورده است؛ به گونهای که شاخ و برگهای این درخت کهنسال، هنوز پُرطراوت مانده و اگر ناسپاسی روزگار نباشد، شکوفههایی چون علّامه احمدیان هم میآورد...