گاهی اوقات خدای متعال آدمی را با مسألهای مواجه میکند که او را یارای جواب دادن بدان نیست و این مسأله بنا به موضوعی که در حیطهی آن قرار میگیرد، از اهمیت بیشتری برخوردار میگردد.
یکی از مسایلی که از دیرباز مطرح بوده و علما را در تحیُّر فرو برده است مسألهی صفاتی است که در انسانها وجود دارد و گاهی در قرآن کریم آن صفات به خدا نسبت داده شده است، گروهی این امور را همانگونه که برای آدمیان اثبات شده، برای خدا نیز اثبات میکنند و معتقد به همانندی در آن صفات میباشند که از آنها بهعنوان «مجسمه» یاد میشود که ابطال عقیدهی آنان، بدیهی است؛ چرا که خدای متعال میفرمایند: (... لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ...) [شوری: ۱۱]
گروهی دیگر راهی غیر از راه گروه اول را رفته و این صفات را تأویل میکنند، اینان «متکلمین» میباشند و گروه سومی هم وجود دارند که از آنان به «سلف صالح» یاد میشود و همان کسانیاند که امام فخر رازی در تفسیر کبیرش «جمهور موحدین» مینامد، اینان میگویند چون قرآن این صفات را برای خدا اثبات میکند به آن ایمان میآوریم؛ اما اینکه این صفات چگونهاند و ماهیت آنها چیست آنرا به خدا واگذار میکنیم؛ زیرا انسان محدود است و به تبع آن عقل او نیز محدود و او را مجالی برای درک امور خارج از محدودهی او نیست، به قول امام غزالی چون از او پرسیدند که مذهبت چیست؟ جواب داد که: من در شرعیات مذهب قرآن و در فرعیات مذهب برهان دارم، یعنی اینکه قرآن از طرف منبعی نامحدود آمده و ما محدود هستیم، پس باید ایمان بیاوریم، به چیزی که در حیطهی فکر و عقل ما نیست به کنجکاوی نپردازیم؛ اما در فروع دین ما هم همچون دیگر ائمه قادر به استنباط و استخراج مسایل از نصوص میباشیم؛ چرا که آنها نیز همچون ما انسان بودهاند.
در مورد این صفات امام فخر رازی ذیل آیهی (إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا) [بقره: ۲۶] قاعدهای را بیان میدارد که در حدّ خود بینظیر و قابل قبول میباشد به این صورت که:
همانا هر صفتی را که مختص اجسام باشد، اگر خدای متعال نیز بدان وصف شود، آن محمول بر نهایات اعراض میباشد نه بر بدایات آن، مثال آن اینکه: حیاء حالتی است که در انسان بهوجود میآید لکن دارای مبدأ و منتهاست؛ اما مبدأ آن تغییری است جسمانی که بر انسان از ترس عیب و عاری که به او ملحق گردد بهوجود میآید و نهایت آن هم اینست که آن کار را ترک میگوید؛ اما اگر در مورد خدا بکار رود منظور ترسی است که در ابتدای کار برایش بهوجود میآید نیست بلکه مراد ترک آن فعل میباشد که غایت و نهایت امر میباشد و همینطور غضب در آیهی (وَمَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَى) [طه: ۸۱] که بدایت و مقدمهی آن به جوش آمدن خون قلب (رنگ پریدگی، سرخ شدن صورت و...) و شهوت انتقام و نهایت آن انزال عقاب بر مغضوب علیه میباشد، پس اگر خدا را به غضب وصف کنیم منظور نه بدایت امر، بلکه نهایت آنکه همان انزال عقاب است، میباشد؛ پس این قاعده قانونی است کلی در این باب.
نظرات