تقی رحمانی


‏چگونه نقدی بر شریعتی رواست، که درمان درد ما هم باشد؛ این نوشتار‎*‎‏ شامل سه بخش است. بخش نخست ‏درباره نقد روشنفکران دینی بر شریعتی است که این بخش آسیب‌شناسی این نوع نقد را بیان می‌کند. بخش دوم ‏نگاهی به دیدگاه کلان شریعتی و مقایسه آن با دیدگاه مارکس و هایدگر است و بخش سوم نقد نگارنده بر شریعتی ‏است.‏
‎‎نقد روشنگران دینی بر شریعتی‎‎

چه خوب است نقد منصفانه باشد. نقد بیرحمانه بوی خشونت می‌دهد اما نقد کردن در جامعه ما بسیار سخت است. ‏اندیشمندان این سرزمین فضای نقد را با درشتی و تندی می‌بندند و به نادرستی نقد خود را برنمی‌تابند.‏

به عنوان نمونه نگارنده به تفکیک در جریان روشنفکری مذهبی و دینی پرداخت. از سوی برخی از بزرگواران در ‏نقد این تفکیک برخوردهایی با اینجانب شد که منصفانه نبود. بنده در نقد خود درمورد این جریان واژگان بیرون آمده ‏از دل بنیادگرایی دهه 1360 را به کار بردم. که با اعتراضات گوناگون و سنگین از سوی این جریان مواجه شدم.‏
در سخنرانی دانشگاه علم و صنعت 25 خرداد 1386 به جای واژه بنیادگرایی واژه جریان خط امام دهه 1360 را ‏بکار بردم و باز تصریح کردم که جریان روشنفکری دینی جریان مبارکی است- و با توفیق خداوند ان شاءالله موفق ‏که شود- اما این جریان در مقایسه با روشنفکران مذهبی خاستگاه به مسیر تاریخی و حتی اهداف متفاوتی دارد و ‏حتی همواره تأکید کرده‌ام این جریان دارای اندیشمندان و متفکرانی است که با وجود تفاوت دیدگاه با ایشان، دارای ‏صلاحیت و توان فکری هستند. با این چند جمله می‌خواهم نشان دادم که تلاش کردم نقدی منصفانه به دیگران ‏داشته باشم. اما بعد متوجه شدم که بسیاری از افراد این جریان از نقد و بررسی اندیشه و عملکرد خود در دهه ‏‏1360 راضی نیستند و آن را برنمی‌تابند.‏

اما روشنفکران دینی در نقد شریعتی چقدر انصاف نگه می‌دارند؟

مجموعه این جریان بخصوص دکتر سروش به شکل بارزی نقدی نه میزان دقیق منصفانه به شریعتی وارد آورد که ‏محور آن بر ایدئولوژی اندیشی شریعتی استوار بود. در سال 1369 سروش- شاید متأثر از کتاب فرانسوی نقد ‏ایدئولوژی شایگان بود- و با توجه به مُد زمانه ایشان هر ایدئولوژی را شایسته اعدام دانست تا بتواند ذهن ایرانی را ‏از قید و بند ایدئولوژی راحت کند و شریعتی مصداق ایدئولوژی‌اندیشی معرفی شد. با این وصف متهمی برای ‏اعمال همه نادرستی‌های دهه شصت پیدا شده بود تا بتوان همه رفتارها بر گردنش گذاشت. اگرچه دکتر سروش ‏در خرداد 1376 در لندن، از ایدئولوژی محبت شریعتی هم سخن گفت. اما در شهریور ماه سال 1379 در ‏روزنامه ایران باز شریعتی را ایدئولوژی‌اندیش خواند در سال 1384 در جواب به آقای بهمنی، شریعتی را شجاع ‏و دلیر، اما نه عمیق دانست. با این وصف این نوع برخورد دلیرانه با شریعتی را می‌توان با آخرین برخورد ایشان ‏با جریان انقلاب فرهنگی و ستاد انقلابی فرهنگی، در تیرماه 1386 مقایسه کرد که ایشان پذیرفتن حکم مسئولیت ‏در ستاد انقلاب فرهنگی را به دلیل محبوبیت مردمی رهبر انقلاب می‌داند اما توضیح نمی‌دهد که هم در این حکم ‏به ستاد و هم پیام نوروزی سال 1359 رهبر انقلاب اشاره شده بود. دانشگاهها باید از اساتید و نیروهای وابسته به ‏شرق و غرب پاکسازی شود.‏

به عبارتی دکتر سروش به دلیل محبوبیت رهبر انقلاب حکم ایشان را در مورد تصفیه دانشگاه از اعمال شرق و ‏غرب پذیرفته‌اند.‏

اگربه مصداق ضرب‌المثل یک سوزن به خود و یک جوال دوز به مردمی بخواهیم این نقد سروش به یک متفکری ‏است که یک سال قبل از انقلاب مرحوم شده و رهبر انقلاب در سال 1356 حتی در پیام تسلیت دانشجویان از به ‏کار بردن واژه مرحوم برای شریعتی پرهیز کرده در همان پیام دانشجویان را از انحراف فکری پرهیز می دهد و ‏دکتر یزدی را خطاب خود قرار می دهد.‏

باید پرسید چگونه است رهبر انقلاب- با هر دلیلی- در مورد شریعتی موضع مثبت ندارد اما به دکتر سروش جوان ‏انسان اعتماد دارد که وی را عضو ستاد انقلاب فرهنگی می کند یا می‌توان از دکتر سروش پرسید که در سال ‏‏1360 شما برای دفاع از مکتب اسلام در کنار آقای مصباح یزدی نشستید تا ایدتولوژی شیطانی نقد کنید، اما آیا ‏آقای مصباح یزدی حاضر بود در کنار شریعتی با مارکسیستها مناظره کند.‏

به هر حال شریعتی مبلغ تز اسلام منهای روحانیت شده بود. اگر این دیدگاه شریعتی عجولانه و قابل نقد است. ‏همچنین انقلاب قبل از آگاهی را فاجعه می دانست.‏

ایدئولوژی‌اندیشی شریعتی هر چه بود با مکتبی بودن مرحوم مطهری بسیار متفاوت بود. دکتر سروش در نقد ‏شریعتی دلیر است. اما این متفکر ارجمند در نقد بر خود این چنین دلیر نیست حتی هنوز حاضر نیست فرمان رهبر ‏انقلاب به ستاد انقلاب فرهنگی را دوباره مرور کند تا بسیاری از ابهامات بر طرف شود. در حالیکه شمس ال احمد ‏یکی از اعضای ستاد به صراحت می گوید که یکی از وظایف این ستاد تصفیه دانشگاهها بود.‏

در همین زمره می توان از روشنفکران دینی دیگر مثال زد که درشریعتی روایتی استبداد می‌یابند، امافراموش ‏می‌کنند که شریعتی متفکری ایده ساز بود که قرائتهای گوناگون از آن می شود. ‏

اما کدام قرائت به شریعتی نزدیکتر بود مسئله مورد تأملی است.‏

‏ به تصریح آقای علوی‌تبار در مصاحبه با روزنامه اعتماد نزدیکترین قرائت به شریعتی از سوی آرمان ‏مستعصفین مطرح می شد که چهره های شاخص جریان روشنفکری دینی امروز این جریان را خطرناک ارزیابی ‏می کردند. باز به تصریح علومی تبار جریان روشنفکری دینی امروز آن روز به سوی مرحوم مطهری رفت، ‏دکتر سروش در رسای استاد مطهری ویژه نامه‌ای دو جلدی قطوری را تدارک دید. که امروز شاید حاضر نباشد که ‏حتی یکی از آن مقالات را در مجموعه زیر نظر خود به چاپ برساند.‏

آقای مهاجرانی در سال 1361 در روزنامه اطلاعات شریعتی را میوه کال زمانه خود خواند و بررسی انحراف ‏شریعتی را با آرای مطهری خواستار شد. مرحوم مطهری که در کتاب ریشه های انقلاب اسلامی، خواستار ‏رهبری روحانیت بر انقلاب برای جلوگیری از انحراف روشنفکران شده بود.‏

همچنین آقای محسن کدیور که همه رسالت و اندیشه شریعتی را در امت و امامت وی خلاصه می کند و شریعتی ‏را محبوب دوره نوجوانی و آقایان مطهری، طباطبائی، خمینی و منتظری را محبوب دوران جوانی خود می داند و ‏در دوران جوانی شریعتی را هم با قرائت آقایان مطهری و طباطبائی و خمینی و منتظری درک می کند!‏

‏ در همین راستا دانشجوی رشته فنی- مهندسی به حوزه علمیه می‌رود اما باید پرسید ایشان که در جوانی به ‏مطهری رسیده است، در دهه 1360 در قبال دگر اندیشان و دموکراسی و عدالت چه موضع و عملکردی داشته ‏است؟ آیا تاکنون این عملکرد را نقد کرده است؟

در دهه 1360 شعارهای دفتر تحکیم که این جریان سمبل آن است عبارت بودند از: مرگ بر امریکا، مرگ بر ‏شوروی، مرگ بر التقاط و مرگ بر لیبرال، مرگ بر منافق و... در کجای اندیشه شریعتی مرگ بر التقاط و ‏مارکسیسم وجود دارد؟ همه می‌دانند که بحث التقاط را مرحوم مطهری باب کرد و بعدسازمان مجاهدین انقلاب ‏اسلامی آن را تبدیل به یک مسئله برای حذف جریانات غیر مکتبی کرد.‏

‏ به عبارتی مرحوم مطهری دیگران را صاحب ایدئولوژی و اسلام را مکتب می دانست و همه ایدئولوژی را ‏نادرست و اسلام را تنها مکتب راستین قلمداد می کرد. در همین زمره می توان در مورد آقای گنجی مثال آورد ‏ایشان مبلغ آرا و آثار مرحوم مطهری و تقلید از رهبر انقلاب بوده است. فردی با حرارات آقای اکبر گنجی را می ‏توان تصور کرد که در هر جایی باشد رفتارش چگونه است؟ ‏

‏ در ضمن آقای گنجی یکبار در پاسخ مقاله خبرنگار روزنامه انتخاب اعلام کرد دهه 1360 را نقد نمی کند گفت ‏نمی خواهد زیر پای خود را خالی نماید. به عبارتی ایشان هنوز به نقد خاص از گذشته خود اقدام نکرده است در ‏عوض متهم ردیف اول برای همه گناهان را پیش کشید که آن شریعتی مرحوم شده در 1356 می‌باشد؛ آقای گنجی ‏روحیه راه‌اندازی جنگ صلیبی مخالفان خود دارد در نتیجه نقدش به نفی می‌انجامد البته در مورد جریان ‏روشنفکری دینی یا جریان طرفدار مرحوم مطهری در 1360 سخن بسیاری می توان گفت و از اندیشه و اعمالشان ‏مثال‌ها فراوان آورد.‏

‏ تا اینجای نوشتار مشخص شد جریان روشنفکری دینی از شریعتی متأثر نبوده بلکه مطهری را در جایگاهی بالاتر ‏از شریعتی قرار می داده است. -در دهه شصت- آرای شریعتی را از طریق دیگران تعدیل یا اصلاح می کرده ‏مجاهدین خلق نیز شریعتی را با قرائت مسعود رجوی و میراث سازمان تعدیل و تبیین می کردند، جنبش مسلمانان ‏مبارز شریعتی را با دیدگاه دکتر پیمان تعدیل و تبیین می نمودند. در این میان جمعی نیز شریعتی را اصل مبنا می ‏گرفتند که این جریانها عبارت بودند از کانون ابلاغ اندیشه شریعتی، آرمان مستعصفین، موحدین انقلابی، پیشتازان ‏و گروه توحیدی حدید.‏

مجموعه این جریانات آنان قدرتمند نبودند که جریان اصلی زمانه خود باشند و به گفته آقای علوی تبار این جریان ‏گرایش در سال 1360 در کشمکش سه جریان سیاسی فکری دهه 1360 نقش چندانی نداشت.‏

به عبارتی آرای شریعتی در هر جریان، دیگر نقش مهمی در رفتارها، باورهایشان نداشت؛ آنان ققط از ادبیات ‏شریعتی استفاده می‌کردند! در میان خط امامیها آرای مرحوم مطهری و تقلید از رهبر انقلاب نقوذ داشت و در میان ‏مجاهدین خلق شریعتی روشنفکری بود که در نهایت طرفداران آن باید در نظم سازمانی مجاهدین قوام می‌یافتند و ‏خود را با بینش مجاهدین توحیدی می‌کردند. بینش شریعتی به عبارتی در سالهای 1359 تا 1369 از صحنه اصلی ‏دیدگاههای مطرح در جامعه خارج شد و نتیجه این حذف به باور نگارنده زمینه ساز خشونت بیشتر در جامعه شد.‏

در این میان گروههایی که آرای شریعتی را اصل می‌گرفتند، همه این جریانات در نقد مشی مسلحانه، عدم حمایت ‏سازمانهای روشنفکری در کشمکش بنی صدر و حزب جمهوری و ضرورت کار آگاهی بخش با مردم و با ‏یکدیگر مشترک بودند.‏

همه این جریانات این مواضع را از آرای شریعتی برگرفته بودند.‏

این جریانات مخالف اصل ولایت فقیه و حق ویژه روحانیت بودند. این دیدگاه را با دیدگاه دکتر سروش در مصاحبه ‏با نشریه سروش جوان در سال 1361 مقایسه کنید که مصداق عینی رابطه امت با امامت است. در سراسر آن ‏مصاحبه دکتر سروش نامی از شریعتی نمی‌آورد. اما در عمل رابطه امت و امامی با رهبر انقلاب برقرار می‌کند، ‏به عبارتی رابطه امت و امامتی دکتر سروش نیازی به نظریه شریعتی ندارد. حال همین مصاحبه را بگذارید در ‏کنار مصاحبه ایشان با روزنامه همشهری که می‌گوید من از زمانی که کتاب ولایت فقیه رهبر انقلاب را در ‏سال‌های قبل از انقلاب خوانده با این کتاب و نظریه مسئله داشته ام. در حالیکه ما می‌دانیم که شریعتی از رهبر ‏انقلاب به عنوان مرجع شجاع یاد کرده اما در سال 1355 ایشان، حتی آیت الله طالقانی و... دیگران را صاحبان ‏آراء اندیشه، تفکر نمی‌داند. تاریخ سی ساله بیژن جزنی را البته به یاد آوریم وی در آن کتاب شانس روحانیت و ‏آقای خمینی را در نهضت و تحولات ایران در برخورداری از اقبال عمومی بالا می‌داند. همه می‌دانیم زمان ‏نگارش این کتاب به سالهایی باز می‌گردد که شریعتی هنوز کار خود را شروع نکرده بود.‏

پی‌نوشت:‏

‏1- شریعتی علی، م، آ، 1، حسینیه ارشاد، تهران، بی تا، ص 8 و 141‏

‏*این مطلب سال گذشته به رشته نگارش درآمد. اما با توجه به جو و فضایی که در آن زمان به وجود آمد، از انتشار ‏آن انصراف حاصل گردید.