نویسنده‌: محمد مجتهدشبستری

آیت‌الله جعفر سبحانی
پس از سلام و تحیات، در آخرین روزهای سال 1387 اظهارات جناب عالی را پیرامون سخنرانی این جانب در دانشگاه صنعتی اصفهان که از سوی خبرگزاریهای وابسته به دولت با آب و تاب فراوان به صورتی بسیار گسترده منتشر شد، خواندم. از آن سخنان هم متعجب و هم متأسف شدم. تعجب من از آن است که می‌بینم یک استاد علوم اسلامی که بیش از شصت سال در علوم اسلامی زحمت کشیده، با سر و صدای فراوان مطالبی نگاشته که از هر گونه نقد علمی تهی است ولی مجموعه‌ای از دعاوی و نسبت‌های خلاف واقع است.
تأسف من هم از آن رو است که به عنوان دوست سابق شما آن گونه سخن گفتن را شایسته شما نمی‌یابم و از اینکه عاقبت به زبان تهمت و تخریب روی آورده ناخشنودم. در همان روزها به شما وعده دادم که پس از تعطیلات نوروز 1388 به آن اظهارات پاسخ گویم. اکنون به آن وعده وفا می‌کنم، اما نه از باب مناظره یا منافسه، بلکه از این روی که وظیفه اخلاقی خود می‌دانم ذهن مخاطبان شما و خودم را درباره آن دعاوی و نسبتهای خلاف واقع روشن کنم. آقای سبحانی! شما پس از آن که گفته‌اید «آئین اسلام بشر را به تفکر و اندیشیدن دعوت نموده و آن را یکی از نشانه‌های ایمان راسخ در انسان‌ها دانسته است» طبق معمول گریز به سیئات غربیان زده‌اید و چنین نوشته‌اید: «سالیان درازی است که غربیان برای «اسلام‌زدائی» برنامه‌ریزی کرده و اساس برنامه آنها را تشکیک در نبوت پیامبر اسلام تشکیل می‌دهد ولی با تجربه دریافتند که تشکیک به صورت صریح و آشکار سازگار نیست اما به صورت خزنده می‌توان به مقصود رسید. از این جهت راه دوم را بر راه نخست ترجیح دادند که به صورت خزنده به نفی نبوت و نفی اسلام برسند» آن گاه شما به نواندیشی صاحب این قلم در باب دین پرداخته‌اید و نوشته‌اید: «بهترین منبع برای این‌گونه نواندیشی دینی دانشنامه کاتولیک است که زیر مدخل اسلام، «سموم» خود را ریخته و آنچه توانسته است در این مورد قلمفرسائی کرده و در این گستره برخلاف سیاست کلی صریحاً بر پیامبر و قرآن تاخته است و یکی از تفسیرهای آن از اسلام این است که می‌گوید محمد وحی را از خدا نگرفت بلکه قرآن ساخته و پرداخته خود اوست و او از طریق قرآن از اندیشه‌های خود که در طول زندگی خویش به آنها رسیده بود خبر می‌داد. سپس با اشاره به صاحب این قلم گفته‌اید: «مسلّماً فردی که در محیط اسلامی بزرگ شده و در دانشگاهی که دانشجویان آن مسلمانند و دعوت‌کننده نیز انجمن اسلامی است نمی‌تواند به صورت برهنه و با بیان کاتولیکی مسأله را مطرح کند، او ناچار است با بیانی دیگر این اندیشه وارداتی را تحت عنوان نواندیشی مطرح کند و بگوید: «قرآن تفسیر پیامبر است از هستی، تفسیر موحدانه پیامبر است با امداد الهی از هستی...

اکنون سئوال می‌شود بیان این نواندیش دینی که خود را مسلمان و پیرو پیامبر می‌داند با آنچه که دانشنامۀ کاتولیک دربارۀ وحی محمدی می‌اندیشد چیست؟ آیا کوچکترین تفاوتی بین این دو هست؟ چرا با این تفاوت که او می‌گوید من مسیحی هستم، آئین محمدی را نمی‌پذیرم و از این جهت می‌گویم قرآن ساخته خود او است ولی این نواندیش دینی در لباس اسلام و مسلمانی همان اندیشه وارداتی را با این عبارت بازگو می‌کند».

جناب آقای سبحانی! اولاً، تشکیک در نبوت پیامبر اسلام از سوی مسیحیان، مخصوص سالها و یا دهه‌ها و یا حتی قرنهای اخیر نیست. از همان آغاز تلاقی مسلمانان و مسیحیان در مدینه و سپس شام قدیم و پس از آن در بغداد و پس از آن در بسیاری از نقاط دیگر دنیا این تشکیک‌ها صورت گرفته است و متکلمان مسلمان هم کتابهای زیادی در پاسخ آن‌ها نوشته‌اند. این‌گونه تشکیک‌ها در برخورد و تقابل ادیان با یکدیگر پدیده‌ای کاملاً طبیعی است. ثانیاً شما به هیچ وجه نشان نداده‌اید که به استناد کدام مدارک متقن می‌گوئید سالهای درازی است که غربیان برای «اسلام زدائی» برنامه‌ریزی کرده‌اند، منظورتان از غربیان چه کسانی، چه نهادهائی و یا کدام دولت‌ها هستند؟ کلیات و جزئیات این برنامه‌ها چیست؟ اصلاً منظور شما از «اسلام‌زدائی» چیست؟ اسلام را چگونه می‌توان زدود؟ ثالثاً، شما می‌گوئید دانشنامه کاتولیکی چون در مدخل اسلام، قرآن را محصول اندیشه‌های پیامبر معرفی کرده، از این راه «سموم» خود را ریخته است. آیا اگر یک محقق مسیحی در یک دانشنامه مسیحی نظرات خود درباره اسلام و قرآن و پیامبر را برای خوانندگان خود بنویسد «سموم‌ریزی» می‌کند؟ آیا شما به عنوان یک متکلم انتظار دارید یک مسیحی مانند من و شما در دانشنامه خود، دین اسلام را به وحی منسوب کند و قرآن را کتاب وحی بداند و اگر این کار را نکند سموم‌ریزی می‌کند؟ رابعاً مگر شما در آغاز سخنان خود نگفته‌اید اسلام انسانها را به تفکر دعوت می‌کند و از تقلید برحذر می‌دارد، اگر واقعاً به این موضوع معتقدید چرا وقتی یک محقق مسیحی نتیجه تفکر و تحقیق خود را دربارۀ اسلام بیان می‌کند آن را سموم‌ریزی می‌نامید؟! خامساً و از همه مهم تر، فرض می‌کنیم به قول شما غربیها برای اسلام‌زدائی برنامه‌ریزی کرده‌اند، شما از مربوط کردن آراء و سخنرانی من در دانشگاه صنعتی اصفهان به آن برنامه‌ریزی‌ها کدام هدف علمی، اخلاقی و یا دینی را تعقیب می‌کنید؟! پرواضح است که این ربط دادن‌های بی‌ربط، نزد اهل نظر ارزش ندارد و به هیچ‌وجه مقبول نمی‌افتد. اما شما که فکرتان به عوام معطوف است ظاهراً به تحریک همان‌ها که برای مقاصد سیاسی، افسانه‌ای به نام اسلام‌زدائی غربیان پرداخته‌اند می‌خواهید به عوام القاء کنید صاحب این قلم پس از پنجاه و پنج سال تحصیل و تحقیق اسلام و بیان آن عامل اسلام‌زدائی غربیان شده است! این القاء را جز افتراء و هتک مؤمن و گمراه کردن مخاطبان و بالاخره «معصیت خدا» چه می‌توان نامید؟! من حق دارم از شما به مراجع قضائی شکایت برم. اگر پاره‌ای از خطیبان بی‌سواد و خشونت پیشه در سخنان خود آسمان و ریسمان را بهم می‌بافند تا طبق معمول با حربۀ «تهاجم فرهنگی غرب»افکار و آراء مؤثر را از صحنه خارج کنند، آنان کاری مقتضای طبیعت خود می‌کنند!! اما این قبیل کارها از یک عالم دین و استاد باسابقه علوم اسلامی شایسته نمی‌باشد. سادساً، شما نوشته‌اید آنچه شبستری می‌گوید همان است که در دانشنامه کاتولیکی آمده و گفته‌اید او هم می‌گوید قرآن ساخته و پرداخته خود پیامبر است و پیامبر اندیشه‌هائی را که در طول زندگی خویش به آنها رسیده بود در قرآن آورده است.

به جناب عالی عرض می‌کنم همان محققان غربی که شما به آنها می‌تازید اقلاً این فضیلت را دارند که وقتی نظر دیگران را نقد می‌کنند نخست تقریباً همه آثار او را با دقت می‌خوانند تا نسبت خلاف واقع به او ندهند و در مقام نقد، سر بی‌صاحب نتراشند و به حقیقت وفادار بمانند. چرا شما خود را با این فضیلت آراسته نمی‌کنید و تنها با استناد به آنچه دم دست شما قرار دارد نخست به کسی نسبت خلاف واقع می‌دهید و سپس آن شخص را تخریب می‌کنید؟! صاحب این قلم نظریه «قرائت نبوی از جهان» را نخست به صورت یک مقاله مفصّل در بهار 13۸6 در فصلنامه مدرسه منتشر کرده و پس از آن هم شش مقاله دیگر در توضیح آن مقاله نوشته که به علت سانسور مطبوعات، آن مقالات فقط در اینترنت منتشر شده است. خوب بود شما سری به آن مقالات می‌زدید تا نخست به دست آورید که صاحب این قلم واقعاً چه می‌گوید یا اگر آنها را خوانده‌اید و از آنها نقل قول می‌کنید خوب بود امانت را رعایت می‌کردید و آنچه را صاحب این قلم در آن مقالات درباره وحی و قرآن آورده به درستی نقل می‌کردید و آنگاه بر او می‌تاختید و می‌گفتید این همان سخن مسیحیان است. من در اینجا فرازهائی کوتاه از مقاله قرائت نبوی از جهان (1) و (2)را برای خوانندگان نقل می‌کنم تا معلوم شود نسبتی که به صاحب این قلم داده‌اید تا چه اندازه خلاف واقع می‌باشد:

«پس حضرت محمد(ص) چه دعوی داشته که مخالفان، آن را نمی‌پذیرفته‌اند. دعوی او این بوده که او یک انسان ویژه است که بنابه تجربه‌اش خداوند او را برگزیده، برانگیخته و او را از طریق «وحی» به این سخن گفتن (تلاوت قرآن) توانا ساخته است. این تواناسازی به سخن گفتن در اصطلاح قرآن وحی نامیده می‌شود. از مجموعه آیات قرآن بدست می‌آید که قرآن محصول وحی است و نه خود وحی. در قرآن، وحی همان اشاره و انگیختن است که فعل خداوند است... از نظر قرآن وحی، تکلم خدا با نبی اسلام است که سبب بعث پیامبر و تکلم او یعنی خواندن آیات قرآن می‌شد... ممکن است چنین تصور کنیم که تکلم خداوند با نبی اسلام از طریق وحی گونه‌ای تعلیم الهی با ارتباط زبانی ویژه‌ای بوده است... و به همین جهت نمی‌توانیم از حقیقت آن تکلم (وحی) تصوری داشته باشیم» «می‌توان گفت از قرآن فهمیده می‌شود که وحی سبب سخن گفتن پیامبر در مصحف بوده است یا اینکه مصحف در بردارنده کلام خدا است، یا اینکه مصحف محصول وحی است و امثال این تعبیرات. اما نمی‌توان گفت مصحف عین کلام خدا است. بنابر قرآن، پیامبر(ص) تجربه می‌کرد که این خدا است که او را به «گونه‌ای ویژه» توانا می‌سازد تا سراسر جهان را «آیات خدا تجربه کند و آن را موحّدانه قرائت کند».

آقای سبحانی من از شما می‌پرسم با وجود این تصریحات مکرر که ملاحظه شد چگونه به من نسبت داده‌اید که می‌گویم قرآن ساخته و پرداخته خود پیامبر و نظرات خود اوست؟ چگونه گفته‌اید تشکیک‌های مسیحیان را زیر پوشش اسلام و مسلمانی در حلقوم مسلمانان می‌ریزم! اگر این تصریحات را خوانده‌اید و در عین حال آن نسبت را به من داده‌اید مرتکب افترا شده‌اید و اگر نخوانده‌اید و نسبت داده‌اید به من تهمت زده‌اید. اگر شما درباره معنا و مفهوم وحی با من اختلاف نظر دارید چرا برای رد نظرات من به این شیوه‌های غیراخلاقی متوسل می‌شوید. من مبانی فلسفی ـ زبانی و هرمنوتیکی خود در باب این نظریه را که قرآن محصول وحی است و نه خود وحی» در مقالات هفتگانه قرائت نبوی از جهان که همه آنها در دسترس می‌باشد بیان کرده‌ام و پس از این هم بیان خواهم کرد. در آنجا نشان داده‌ام که به چه دلیل می‌گویم در یک فهم همگانی نمی‌توان مصحف شریف را به عنوان «عین کلام خدا» فهمید (من از چگونه فهمیده شدن مصحف برای همگان سخن می‌گویم و نه از اینکه آیا واقعاً پیامبر عبارات مصحف را از خدا شنیده‌ یا نه. این دو مطلب کاملاً از یکدیگر جدا هستند). و نشان داده‌ام که چگونه می‌گویم متن مصحف قرائت نبوی از جهان است. روش درست و مفید، مراجعه به آن مقالات و نقد علمی آنها می‌باشد و نه تجاهل و تغافل از آن بحث‌های جدی و یا تحریف آنها و روی آوردن به اقناع و تحریک عوام. این جانب بارها گفته‌ام و نوشته‌ام که از نقدهای علمی صمیمانه استقبال می‌کنم و از آنها می‌آموزم و ازناقدان سپاسگزار می‌شوم.

2. شما در تقویت آن نسبت خلاف واقع و در مقام استعجاب یک حدس حیرت‌انگیز و بدیع! زده‌اید و نوشته‌اید: «جز اینکه این نواندیش به هنگام اقامت در آلمان، شبها به کلاس درس مسیحی می‌رفت و از آن تأثیر پذیرفته است؟»

آقای سبحانی: صاحب این قلم در سالهای اقامت در آلمان گرچه نه شبها و نه روز‌ها به کلاس مسیحی نمی‌رفت! ولی این توفیق را داشت که پس از فرا گرفتن زبان آلمانی تمام کوشش خود را بکار برد تا با فلسفه جدید غرب و الهیات مسیحی آشنا شود و در این باب توشه‌ای اندوزد. من امروز از آن آشنائی بسیار مسرور و راضی هستم. این آشنائی مرا از ماندن در گرداب تقلید و خصومت با عقل و اندیشه، فدا کردن تجربه‌های زندگی‌بخش معنوی و دینی به پای قشریات و ظواهر عوامفریبانه، بکارگیری احساسات و عواطف دینی جامعه برای مقاصد سیاسی غیراخلاقی و تئوریزه کردن خشونت به نام دین و بندگی عوام به جای بندگی خدا نجات داده است. گرچه من 18 سال در حوزه علمیه قم دانش‌های اسلامی اندوختم ولی هنگامی توانستم آنها را درست ارزیابی کنم که به آن آشنائی‌های جدید دست پیدا کردم. من امروز علوم اسلامی و دین و آئین خود را به مراتب بهتر از گذشته می‌فهمم. تفاوت امثال من با شما در این است که شما علوم اسلامی متداول در حوزه را حقایق جاودان می‌پندارید که «لا یا تیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» و به این جهت فلسفه و علم جدید را ناچیز میشمرید، آگاهی از ادیان دیگر را برای فهم اسلام و نه ردّ آن ادیان، ضروری نمی‌دانید، نگرش انتقادی به مبانی آن علوم را بر نمی‌تابید، هر سخن جدید را شبهه‌افکنی و یا بدعت می‌شمرید، به نواندیشی در پرتو وحی دعوت می‌کنید. ولی از بحث فلسفی دربارۀ چگونه فهمیده شدن مصحف شریف (قرآن) خودداری می‌کنید و آن را تفسیر به رأی مذموم می‌شمارید، و در یک کلام، شما نمی‌خواهید دگماتیسم کلامی وفقهی را کنار بگذارید و به معنای کامل کلمه، اهل تحقیق شوید. شما چون فکرتان را تنها به دائره محدود مؤمنان و متدینان سنتی و بیش از همۀ عوام معطوف کرده‌اید نمی‌دانید نسل جوان درس خوانده و مسلمان در عصر حاضر ــ خصوصاً در ایران ــ چگونه به شدت دچار نهیلیسم شده است. نمی‌دانید پاسخ‌های سنتی عالمان دین و اعمال آنها با پرسش‌های نسل امروز دیگر هیچ نسبتی برقرار نمی‌کند و این نسل، هیچ پیام معنوی از آن پاسخ‌ها و از آن اعمال نمی‌شنود. در ارتباط با مسائل سیاسی و اجتماعی هم چه جائی بهتر از کنج عافیت؟!

کوشش صاحب این قلم برای طرح هرمنوتیک فلسفی و فلسفه‌های جدید زبان در محافل علمی ـ دینی از ثمرات همان آشنائی‌ها است که از آن مسرورم. بدانید در عصر حاضر هیچ محقق و مفسر متون دینی بدون آگاهی کافی از این دانش‌ها نمی‌تواند کوشش علمی ارزشمندی انجام دهد. هرمنوتیک فلسفی جدید به معنای اعم آن که تقریباً از سه قرن پیش در عالم فلسفه ظاهر شده مسأله «فهمیدن» را بررسی می‌کند، مقدمات غیرتجربی فهمیدن را به صورت فلسفی تجزیه و تحلیل می‌نماید و عاقبت به فهمیدن «بودن انسان» و «بازفهمی سنت» و «زندگی در جهان متن» و مانند اینها می‌رسد. فلسفه‌های جدید زبان هم از این مباحث انفکاک‌ناپذیر است. این مباحث فلسفی سرنوشت‌ساز هنوز در حوزه‌های علمیه اسلامی به درستی راه نیافته است. به استثنای عده‌ای کاملاً معدود، در آنجا هنوز چنین تصور می‌شود که مباحث الفاظ علم اصول، حجیت ظواهر و مانند اینها برای فهمیدن کتاب و سنت و تفسیر آن و دفاع مدلل از آن فهمیدن و تفسیر و تأسیس آن فهمیدن و تفسیر بر یک تئوری فلسفی محکم در این باب کفایت می‌کند. همه می‌گویند چنین یا چنان می‌فهمیم ولی کسی به صورت فلسفی نمی‌پرسد که اصلاً فهمیدن چیست. تفسیر نوشتن برای عوام غیر از آن تفسیر است که بتوان در محافل علمی جهان با موازین علمی از آن دفاع کرد و به آن اعتبار بخشید. اگر این سخن را قبول ندارید در چند محفل علمی (و نه سیاسی و یا اعتقادی) بین‌المللی شرکت کنید تا بر شما روشن شود که مقیاس‌ها و روش‌های رائج در حوزه علمیه برای هماوردی در صحنه‌های علمی جهان امروز تا چه اندازه ناکارآمد است.

متأسفانه شما این مباحث فلسفی را آنقدر ساده می‌گیرید که با استناد به دو سه کتاب فارسی دست دوم، در فصلنامه علم کلام اسلامی با قلم خودتان علیه هرمنوتیک ردیه می‌نویسید! به علت همین ساده‌انگاری هاست که شما از معنای واژه تفسیر، در نظریه «قرائت نبوی از جهان» غافل مانده‌اید و تصور کرده‌اید مراد من از تفسیر در آنجا، بکار گرفتن یک سلسله مقدمات عقلانی برای فهم جهان است و نتیجه گرفته‌اید که اگر پیامبری این باشد پس وحی کجا می‌رود؟!

صاحب این قلم در چندین مورد از مقاله قرائت نبوی از جهان(1) تصریح کرده‌ام که مراد از تفسیر در این باب، «عین تجربه نمود دیدن همه موجودات و ارجاع شهودی همه آنها به ذات باریتعالی» است و در این باب تجربه و فهم و تفسیر یک حقیقت است، نه اینکه آنچه تجربه می‌شود به صورت عقلانی تفسیر می‌گردد تا چه رسد به اینکه منظور از تفسیر صرفاً تفسیر عقلانی و تهی از تجربه باشد. این نوع از تفسیر متحّد با تجربه همان است که از آن به «تجربه هرمنوتیکی نبوی» در آن مقاله یاد کرده‌ام و برای تفهیم آن در همان مقاله تقریر یکی از فلاسفۀ معاصر را هم به عنوان نمونه آورده‌ام و این‌گونه تجربه نبوی را معلول امداد الهی وحیانی دانسته‌ام.

علاوه بر آنچه گفتم گویا شما آموختن الهیات مسیحیت را هم عیب می‌شمرید و اگر یک مسلمان در کلاس تعلیم الهیات مسیحی حاضر شود او را مستحق ملامت می‌دانید. به جناب عالی یادآور می‌شوم که بسیاری از موضوعات قرآن کریم به‌ویژه موضوعات مربوط به یهودیت و مسیحیت و بسیاری از مسائل عمده کلام اسلامی که شما سرپرستی آن را در حوزه علمیه برعهده دارید جز با آگاهی کامل از تاریخ الهیات مسیحی و یهودی قابل فهم نمی‌باشد. شما که هم متکلم هستید و هم مفسّر چگونه آموختن مسیحیت را بر یک محقق مسلمان خرده می‌گیرید؟

حقیقت این است که تفاوت امثال من با امثال جناب عالی در رها شدگی ما از دگماتیسم کلامی و فقهی و متوقف ماندن شما در آن است. جز این، شما و من هر دو یک خدا را می‌پرستیم و از یک خدا سخن می‌گوییم و آن خدای محمد(ص) است.

3. شما نوشته‌اید: «بالاتر از این وی (صاحب این قلم) در بخش‌هائی از سخنان خود نظریۀ مارکسیست‌ها درباره کل ادیان و پدیده وحی را منعکس کرده است که می‌گویند اصل دین ساخته بشر است و جنبه متافیزیکی ندارد... مارکسیست‌ها واقعیت دین را به نوعی ساخته و پرداخته کاهنان و جادوگران می‌دانند... وی (صاحب این قلم) می‌گوید «بنابرین دین هم از انسان شروع می‌شود، فلسفه هم از انسان شروع می‌شود، علم هم از انسان شروع می‌شود، هنر هم از انسان شروع می‌شود. این تعبیر را که دین ماورائی است بنده معنای درستی برایش نمی‌بینم... چون بنده اصلاً دین و دینداری را کار خود آدمی می‌دانم» سپس نوشته اید: "آیا تکرار سخن مارکسیستها نواندیشی دینی به حساب می‌آید یا تقلید کورکورانه؟".

حال، من از شما می‌پرسم در این بخش از نوشته‌تان که عین سخنان مرا داخل گیومه نقل کرده‌اید چرا در نقل خود رعایت امانت ننموده‌اید و فقط جملاتی را آورده‌اید که خواسته‌اید آنها را دستاویز حمله قرار دهید؟ من در اینجا جملات منقول از آن سخنرانی را به صورت کاملتر می‌آورم و آنگاه خوانندگان را به داوری می‌طلبم:

«بنده هیچ وقت این تعبیر را بکار نمی‌برم که دین چیزی است که از جای دیگر آمده... آن چیزی که ما به آن دین می‌گوئیم، یعنی سلوک معنوی آدمی... آدمی یک کار می‌کند که کار علمی است، یک عمل می‌کند که عمل فلسفی است، یک عمل دیگر انجام می‌دهد که عمل هنری است، عمل دیگری هم انجام می‌دهد که عمل دینی است. در آن عمل دینی سعی می‌کند از زندگی روزانه فراتر برود و یک عمقی را درک کند و به اصطلاح افق معنوی درونی خودش را گشوده‌تر کند کسی که اهل این کار است دین دارد. در قرآن گفته شده انّ الدین عندالله الاسلام. دین در نظر خدا اسلام است... معنای اسلام تسلیم شدن است و تسلیم شدن کار انسان است، یعنی اینکه انسان مقاومت نکند در برابر اراده خداوند که این عالم از اراده خداوند به وجود می‌آید... در این فعالیت علی الاطلاق خداوند در هستی و این تجلیات خداوند که از هر گوشه خود را نشان می‌دهد، (ما دینداران) مقاومت منفی نشان نمی‌دهیم و با آن هماهنگ می‌شویم و با آن پیش می‌رویم که معنای «انا لله و انا الیه راجعون» هم همین است... بنابراین دین هم از انسان شروع می‌شود... البته در طول تاریخ کسانی آمده‌اند و ارشاد کرده‌اند انسان را در مسیر دینداری... ارشاد کرده است خدا مردم را به دینداری... از طریق پیامبران که دیندار باشید این راه را بروید، این سلوک معنوی را بکنید... بنابراین این تعبیر را که دین «ماورائی» است برایش معنای درستی نمی‌بینم».

آقای سبحانی! آیا این سخنان که آورده‌ام نظریه مارکسیست‌ها است؟ آیا مارکسیست‌ها از سلوک معنوی انسان (به سوی خدا)، فعالیت علی‌الاطلاق خداوند و تجلیات او در هستی، از «انا لله و انا الیه راجعون» و ارشاد انسان به وسیله پیامبران سخن می‌گویند؟!! آیا آنچه من گفته‌ام بیان دیگری از محتوای «فاقم و جهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها» (قرآن) و «لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم مسمی نعمته» (نهج‌البلاغه) نیست؟! اگر در باب تعریف دین با صاحب این قلم اختلاف نظر دارید؟ چرا برای تخریب نظر وی انکار واضحات می‌کنید و می‌گوئید این نظر همان حرف مارکسیست‌ها است. علاوه بر این مهم است یادآور شوم که مارکسیست‌ها دین را انعکاس «زیربنای اقتصادی» جامعه در «روبنای فرهنگی» آن می‌دانند و این مطلب به کلی غیر از این است که کاهنان و جادوگران دین را پرداخته‌اند.

4. شما به منظور برحذر داشتن من از بد فهمیدن مدرنیته و خلط ثابتات با متغیرات در مقام تعریف مدرنیته هم برآمده‌اید و چنین نوشته‌اید:

«مدرنیته» یعنی تطبیق زندگی براساس داده‌های نو در مسائل اجتماعی، سیاسی، و فردی و بهداشتی جای گفتگو نیست، ولی در این میان باید، جایگاه مدرنیته را به دست آورد. در مسائل مربوط به جهان آفرینش، و قوانبن حاکم بر آن، جایگاهی برای مدرنیته نیست، زیرا قوانین حاکم بر جهان هستی ثابت و پابرجاست. جدول ضرب فیثاغورث هزاران سال است، حاکمیت خود را حفظ کرده و قوانین شیمی مثل قانون ارشمیدس و سایر علوم در آنجا که نتایج قطعی دارند، جای مدرنیته نیستند. در مسائل دینی، باید بین امور ثابت و متغیر فرق نهاد، مسائل متغیر، لباس‌های مسائل ثابت هستند، که مطابق زمان، لباس عوض می‌شود، اما اصل و ریشه ثابت و پایدار است، از این روی، مسائل حفظ عدالت، و عمل به پیمان یا پاداش نیکی به نیکی، صبر و استقامت، در راه هدف، و حفظ کرامت انسانی و ده‌ها اصل عقیدتی و اخلاقی، از اصول ثابت اسلام هستند، که هیچ‌گاه دگرگونی نپذیرفته و تابع مدرنیته نمی‌شوند. اما لباس این اصول، مثلاً شیوه‌های بسط عدالت در جامعه، قابل دگرگونی است، اگر مسلمانان، پارلمان را پذیرفته‌اند چون پارلمان، ابزاری است برای بسط عدالت، و اگر برای کشور قانون اساسی تنظیم کرده‌اند، به خاطر این است که پارلمان که برای برنامه‌ریزی اجرایی قوانین اساسی تلاش می‌کند از اصول آن تخطی نکند».



نمی‌دانم این تعریف مدرنیته (تجدد) را از کجا آورده‌اید. مدرنیته آن چنان پدیده ساده نیست که هرکس یک تعریف دم‌دستی از آن بدهد. اگر سری به کتابهای فلسفی و جامعه‌شناسی بزنید خواهید دید پهلوانان این دو رشته، در تعریف این تحول بنیادین که در زندگی بشر اتفاق افتاده تا چه اندازه کوشش عمیق فلسفی و علمی نشان داده‌اند، تا چه اندازه با احتیاط سخن گفته‌اند و در عین حال تا چه اندازه آراء آنان در تعریف مدرنیته متفاوت شده است. در اینجا مجال پرداختن به آن آراء نیست و تنها یادآور می‌شوم که درست برخلاف شما که قلمرو مدرنیته را به مسائل اجتماعی، سیاسی و فردی محدود کرده‌اید محققان مهمترین مؤلفه مدرنیته را مؤلفه «معرفتی» آن دانسته‌اند. بنیاد مدرنیته این است که انسان مُدرن سعی می‌کند معرفت را فقط با معرفت توجیه کند و در این کار بیرون از معرفت را که دسترسی به آن ندارد تکیه‌گاه خود قرار ندهد. این مؤلفه مهم آنچه را شما قطعیات جاودانی شمرده‌اید متزلزل کرده است. دوران مدرنیته دوران دور شدن از یقین و اطمینان و آغشته شدن به شک‌ها است. همان مسائل اجتماعی و سیاسی که بدان اشاره کرده‌اید امروز بر فلسفه‌ها و دانش‌های جدید تکیه کرده‌اند و ثابتات گذشته در این باب فرو ریخته است.

صاحب این قلم در سخنرانی اصفهان یا جای دیگر اعتبار اصول درجه اول اخلاق یا کلیات عقاید را نفی نکرده تا لزوم تعهد به این اعتبار را یادآور شوید. ظاهراً شما یک معنا و تعریف ثابت برای عدالت قائل هستید و تغییرات را فقط در شیوه‌های بسط عدالت می‌دانید. اما تاریخ فلسفه حقوق و اخلاق و سیاست به وضوح نشان می‌دهد که عدالت معنا و تعریف واحد و ثابت نداشته است. می‌توان اقلاً ده تعریف عمده و اساسی برای عدالت شمرد که هرکدام از آنها نظر عده‌ای از فیلسوفان را منعکس می‌کند. صاحب این قلم تعریف ثابت برای عدالت قائل نیست و هر وقت در گفته‌ها و نوشته‌های خود از عدالت سخن گفته به وضوح بیان کرده که منظور وی از التزام مسلمانان به عدالت چیست. من تصریح کرده‌ام که در عصر حاضر مسلمانان باید خود، تعریفی عقلانی و مقبول و قابل دفاع از عدالت دهند و سازماندهی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خودرا بر آن استوار سازند. گفته‌ام چنین تعریفی نهایتاً به پذیرفتن «حقوق بشر» به عنوان اساس سازماندهی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی می‌رسد.



صاحب این قلم به عنوان یک مسلمان، از آن رو می‌تواند چنین نظر دهد که احکام فرعی اجتماعی کتاب و سنت را «تاریخی» تفسیر می‌کند و نه فقهی. تفسیر تاریخی این است که وی با مراجعه به کتاب و سنت و تاریخ اجتماعی حجاز در عصر رسول(ص) آن «معنا و نقش اخلاقی» را جستجو می‌کند که آن احکام اجتماعی در زمینه اجتماعی ـ تاریخی مشخص خود داشته‌اند. نگارنده این سطور معتقد است آن معنا‌ها و نقش‌های اخلاقی مجموعه‌ای از جهت‌گیری‌های کلی را در مسیر زندگی اخلاقی انسان نشان می‌دهد و آنچه یک مسلمان در زندگی اجتماعی و فردی خود باید به آن التزام داشته باشد رعایت آن جهت‌گیری‌های اخلاقی است و نه شکل آن احکام فرعی (این مطلب را در مقالات مختلف و از جمله در بخش آخر مقاله قرائت نبوی از جهان(1) با استناد به آیات قرآن و بدون ابهام توضیح داده‌ام) صاحب این قلم از این مطلب کاملاً آگاه است که تفسیر تاریخی آیات و روایات مربوط به احکام فرعی اجتماعی، به کلی غیر از تفسیر متداول فقهی آنها است که از اواسط قرن دوم هجری در میان مسلمانان تثبیت شد و بخش عظیمی از «علم فقه» را به وجود آورد. اما وی نه تنها از تغییر روش تفسیر فقهی به تاریخی در عصر حاضر بیمی به خود راه نمی‌دهد بلکه از باب التزام به منطق درونی اخلاقی کتاب و سنّت این تغییر را در عصر حاضر ضروری می‌شمرد. روش تفسیر فقهی از آسمان نیفتاده تا نتوان کنارش نهاد، روشی بود که مسلمانان آن را اقتباس یا ابداع کردند و قرن‌ها خوب یا بد با آنان زندگی نمودند. در عصر حاضر نه تنها هیچ دلیل قانع کننده‌ای برای حفظ آن در مسائل اجتماعی و سیاسی وجود ندارد بلکه دلائل روشن برای ضرورت کنار نهادن آن وجود دارد.

آقای سبحانی! اما شما که از نصّ‌‌گرائی فقهی دست بر نمی‌دارید، و حکام فقهی فرعی را چنان جاودانه می‌شمرید که حتی تعدیل ارث برای زنان از همسران را در باب عرصه و اعیانی توسط مجلس شورای اسلامی بر نمی‌تابید خوبست توضیح دهید منظورتان از شیوه‌های پارلمانی بسط عدالت در عصر حاضر و مانند آن چیست. در نظر شما عدالت معنای ثابت و غیرقابل تغییر دارد و فقط شیوه‌های بسط آن تغییر پیدا می‌کند، بفرمائید این معنای ثابت را از کجا و با چه استدلالی به دست آورده‌اید و شما پارلمان را که جز بر مبنای حاکمیت انسان بر تنظیم زندگی اجتماعی خود معنائی درست نمی‌یابد با نص‌گرائی فقهی و التزام به جاودانگی احکام مربوط به زندگی اجتماعی، بدون دچار شدن به گسستگی منطقی چگونه جمع می‌کنید؟

5. شما عاقبت به مسأله جنجالی عصمت پرداخته‌اید و چنین نوشته‌اید:

«یکی از اندیشه‌های ابتکاری این نواندیش دینی این است که عصمت پیامبران را زیر سؤال برده بلکه انکار کرده است... مرد محقق و نواندیش باید در مسأله‌ای مانند عصمت انبیاء تاریخ مسأله را از قرن‌های نخست تا به امروز بررسی کند و ادله طرفین را با هم بسنجد آنگاه اظهار نظر کند تا دچار این توهم نشود که آنچه او می‌پندارد فکر جدیدی است. تازه آنچه شما (صاحب این قلم) می‌گوئید نظر «حشویه» است که بزرگان اهل سنت از آنها تبری می‌جویند».

در این شک نیست که تأکید شما روی تاریخ پیدایش مسائل کلامی کاملاً صحیح است اما از شما می‌خواهم موضوع تاریخی بودن را به مسائل کلامی محدود نکنید. عقائد کلامی مسلمانان هم تاریخ پیدایش و تحول دارند و درست به همین دلیل اعتقادات اسلامی فرموله شده دینی هم تاریخ پیدایش و تحول دارند. در باب عصمت نه تنها مسألۀ کلامی عصمت، بلکه اعتقاد دینی به عصمت هم تاریخ پیدایش و تحول دارد. و بر گونه‌‌هائی از تفسیر‌های اختلافی قرآن و روایات و یا استدلال‌های عقلانی اختلافی استوار شده است و این مطلب قابل انکار نیست. پس از این یادآوری از شما می‌خواهم به متن آنچه در سخنرانی اصفهان در ارتباط عصمت و گناه گفته شده توجه کنید:

«آنچه مسلّم است و از قرآن بدست می‌آید و از اظهارات خود پیامبر به دست می‌آید این است که پیامبر در آن وظیفه اصلی که برعهده داشته عصمت داشته است. به این معنا که او وظیفه‌اش دعوت به خدای یگانه بوده و هیچوقت از دعوت به خدای یگانه منحرف نمی‌شد. شما سراسر قرآن را که بررسی کنید یکجا نمی‌بینید که پیامبر از این اصل منحرف شده باشد یعنی به غیر خدا و غیرموحدانه زیستن دعوت کرده باشد، اما معنائی بیش از این در عصمت یعنی چه... این مسأله که آیا وی مرتکب گناه می‌شد یا نمی‌شد، محل اختلاف است میان علمای مسلمانان. پاره‌ای بودند که گفتند بلی ممکن بوده که از پیامبر هم گناهی سر بزند. این مسأله همیشه در طول تاریخ یک مسألۀ اختلافی بوده و اگر فرضاً گناهی سر می‌زده به آن، وظیفه اصلی دعوت هیچ لطمه‌ای نمی‌زده».

شما نوشته‌اید تنها «حشویة» بوده‌اند که عصمت را با گناه قابل جمع دانسته‌اند. در این باب هم از شما دقت بیشتری انتظار می‌رفت. تنها دو فراز از دو کتاب معروف و معتبر کلامی از شیعه و سنی را در اینجا نقل می‌کنم تا روشن شود که نه تنها حشویه بلکه بسیاری از متکلمان برجسته اهل سنت هم عصمت و گناه صغیر را قابل جمع دانسته‌اند:

«متکلمان در باب عصمت نبی اختلاف کرده‌اند، معتزله صدور گناهان صغیره از پیامبران را، به صورت سهو، یا تأویل یا بر این اساس که ثواب‌های فراوان آنها گناهانشان را جبران می‌کند جایز دانسته‌اند. اشاعره و حشویه نیز گفته‌اند صدور گناهان صغیره و کبیره به استثنای کفر و دروغ از پیامبران جایز است. امامیه گفته‌اند پیامبران باید هم از گناهان صغیره مصون باشند و هم از گناهان‌کبیره»؛

کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، علامه حلی، مسأله سوم، از «مقصد» چهارم.

«صدور گناهان صغیره از پیامبران به صورت عمد را جمهور متکلمان اسلام (به استثنای جبائی) جایز دانسته‌اند. روافض (فرق شیعه) صدور هرگونه گناه اعم از کبیره و صغیره را جایز ندانسته‌اند» شرح المواقف جرجانی، موقف ششم، مقصد پنجم.

پس اگر صاحب این قلم در آن سخنرانی جواز یا عدم جواز صدور گناه از پیامبران را یک مسأله اختلافی در میان علمای اسلامی شمرده نادرست نگفته است. شما به چه چیز اعتراض می‌کنید. در فراز دیگری از آن سخنرانی هم مطالبی آمده که می‌رساند پیامبر هم اهل «مجاهده با نفس» بوده‌اند و به روایتی هم از رسول اکرم در این باب استناد شده و این عمل یکی از فضیلت‌های آن بزرگوار بشمار آمده است.

من از شمامی پرسم آیا نقل اختلاف آراء و عقائد و یا بیان مجاهده با نفس پیامبر، انکار عصمت پیامبر است؟ واقعاً شما و آقایان دیگر بر سر کدام انکار موهوم چنین جنجال راه انداخته‌اید؟!

شما در جای دیگری از نوشته‌تان ادعا کرده‌اید صاحب این قلم چون از شیوع دعانویسی در تبریز سخن گفته به مردم شصت سال پیش تبریز اهانت کرده است. شما تعبیراتی از آن سخنرانی را از متن کامل آن جدا کرده‌اید و چنین وانمود کرده‌اید که من گفته‌ام دینداری مردم تبریز در شصت سال پیش جز مراجعه به دعانویسان نبوده است! یا در آن زمان پزشک در تبریز وجود نداشته است! چه کسی با خواندن متن کامل آن سخنرانی جز این می‌فهمد که از تبریز فقط به عنوان یک نمونه و مثال سخن به میان آمده و چه کسی منکر این مطلب می‌تواند شود که شصت سال قبل در تمام ایران به مراتب بیش از امروز جهت علاج بیماری‌ها به دعانویسان مراجعه می‌شده و با رشد و پیشرفت پزشکی در ایران رونق این کار کم شده است. واقعاً شما با این تفسیرهای بی‌معنا دنبال چه هستید؟! آن مردم آگاه و آزادی‌خواه و خوش سابقه در سیاست که تبریز وطن آنها است خود می‌فهمند اظهارات شما درباره مردم تبریز به چه منظور صورت می‌گیرد!

۷. شما درباره عنوان سخنرانی من «انتظار ما از پیامبران» نوشته‌اید: «این عنوان نوعی اندیشه وارداتی است و تعبیر صحیح آن است. انتظار دین از بشر یا انتظار خدا از انسان چیست» اعتراض کرده‌اید که چرا درباره مقامات و فضائل پیامبران سخن نگفته‌ام و چرا به تقویت ایمان شنوندگان نپرداخته‌ام.

اولّا به شما عرض می‌کنم: نسبت دادن انتظار به خدا و یا دین هر دو آشکارا نادرست است. انتظار یک حالت روانی در انسان است و فقط در جهان انسان معنا و مفهوم دارد. خدا منزه از صفات انسانی است و نمی‌توان به او انتظار نسبت داد و پرسید انتظار خدا از بشر چیست. دین هم چنانچه گفته‌ام سلوک معنوی انسان است و نمی‌توان پرسید سلوک معنوی انسان از ما چه انتظار دارد. پرسش معنادار صحیح همین است که بگوئیم انتظار انسان از خدا یا سلوک معنوی خود یا از پیامبران چه می‌تواند باشد. متکلمان قدیم ما با طرح این سوال که انسان‌ها چرا باید به دعوت پیامبران ترتیب اثر دهند و دادن این پاسخ که «دفع ضرر محتمل» عقلاً واجب است تلویحاً به نقش انتظار انسان از خدا و پیامبر در فهم سخن آنها اعتراف کرده بودند. امروز هم در مباحث هرمنوتیک جدید، توجه به نقش بسیار مهم انتظارات مفسر یک متن در فهم آن متن و جهت‌گیری تفسیر وی بسیار برجسته دیده می‌شود. کسی که از پرسش «خدا از انسان چه انتظار دارد» حرکت می‌کند از همان آغاز در وادی گمراه کننده انسان‌وارانگاری Anthropomophismus می‌افتد و دچار چنان دگماتیسم غیر قابل علاج می‌گردد که در همه مراحل تفسیر متون دینی و یا دین ورزی شخصی، گریبان او را رها نمی‌کند.

ثانیاً امثال صاحب این قلم غالباً برای تعلیم در دانشگاه‌ها سخنرانی می‌کنیم و نه برای تقویت مستقیم ایمان شنوندگان که البته یک عمل بسیار شریف است. ما می‌‌خواهیم سطح دانش و توانایی شنوندگان را بالا ببریم تا خود بتوانند خود، متون و منابع دینی را بفهمند و تفسیر کنند و همیشه در قیمومت دیگران نمانند. کوشش ما برای رفع «عوامیّت» صورت می‌گیرد نه تثبیت «عوامیّت» هدف جهد ما این است که ایمان دست آورد معرفت و تجربه خود انسان‌ها باشد و نه محصول تلقین و تقلید! البته ارزش ارشاد شدن معنوی مورد انکار کسی نیست.

۸. جناب آقای سبحانی! شما در پایان اظهارات خود گفته‌اید «الم نربِّک فینا ولیداًو لبثتَ فینا من عمرک سنین» (قرآن، 18/26) و از من خواسته‌اید نمک نشناسانه قد علم نکنم: اگر مشکل شما با من همین است خیالتان کاملاً راحت باشد، که من در برابر هیچ کس قد علم نکرده‌ام، اهل تنافس نیستم وگرنه طور دیگری زندگی می‌کردم، اما در برابر حقیقت متعهد هستم و آنچه را حقیقت تشخیص دهم در حد امکان بیان می‌کنم و در مقام عمل هم بر آن پای می‌فشارم. از حمله‌هائی که در این راه علیه من انجام می‌شود دفاع می‌کنم و این وظیفه اخلاقی من است. من از نقدهای علمی از صمیم قلب استقبال می‌کنم و از آنها می‌آموزم و از ناقدان سپاسگزار می‌شوم. شما هم بیایید به جای درانداختن و اشاعه جدل‌های بی‌ثمر ولی عوام‌پسند، سطح گفتمان خودتان را با جهان معاصر هماهنگ کنید و به رشد و تعالی فرهنگی مسلمانان در عصر حاضر یاری رسانید و بر عوام نگاهداشتن مردم اصرار نورزید.

پس از همه ی این ها، یاد آور می شوم که محتوای اصلی سخنرانی این جانب در اصفهان این بود که می‌توان هم مسلمان بود و هم با حقوق بشر زندگی کرد. بهتر نبود شما و سایر آقایان معترض به جای جنجال انگیختن دربارۀ مطالب حاشیه‌ای ، به محتوای اصلی آن سخنرانی می‌پرداختید و درآن باره سخن می گفتید؟ آیا بحث حقوق بشر و دفاع از آزادی و عدالت و کرامت انسان در نظر آقایان، آن قدر حقیر و ناچیز است که باید به کلی مسکوت گذاشته شود؟!

در پایان این نامه توجه جناب عالی را به آیه شریفه ذیل جلب می‌کنم:

و لا تقف ما لیس لک به علم انّ السمعُ و البصرَ و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤلاً (قرآن36/17)

محمد مجتهد شبستری

15/1/1388