مدتی پیش مقاله‌ای تحت عنوان «ایمان در اسلام» نوشته‌ی جناب آقای‌‌ هادی صادقی را در سایت اصلاح دیدم که به معناشناسی ایمان در قرآن پرداخته بود؛ ابتدا خواستم در بخش نظرات پاسخی به مطلب بنویسم، اما با توجه به اهمیت مسأله‌ تصمیم گرفتم، مقاله‌ای هر چند مختصر نوشته و در انظار همگان قرار دهم تا شاید قلم‌‌های دیگر در این مهم به کار بیفتند و صاحبان عقل و خرد نیز به نوبه‌ی خود بیندیشند و احسن اقوال را برگزینند.

در مقاله‌ی «ایمان در اسلام» با توجه به معنای لغوی کلمه‌ی ایمان، نتیجه گرفته شده که« اطمینان قلبی برای قبولی ایمان کافی است و نیازی به گفتار یا حتی عمل نیست» همچنین آمده است که: «ایمان ملازمت ذاتی با عمل و گفتار ندارد. ...، اطمینان قلبی برای ایمان کافی است و ذاتاً ملازمتی با عمل و گفتار ندارد و عمل ظاهری خارج از حقیقت ایمان است» و قرین بودن عمل با ایمان در بسیاری از آیات قرآن را دلیلی بر انفصال این دو ذکر کرده است.
اما فرض ما در این نوشتار بر این است که ایمان ملازمت ذاتی با عمل و گفتار دارد و عمل ظاهری خارج از حقیقت ایمان نیست.

اما استدال در اثبات این فرضیه:
هر کلمه و اصطلاحی ابتدا برای معنای خاصی وضع شده که به آن معنای حقیقی گفته می‌شود، سپس در عرف‌‌ها و فرهنگ‌‌ها و حرفه‌‌های مختلف، معانی دیگری البته مرتبط، پیدا می‌کنند که به آن معنای مجازی گفته می‌شود؛ یا در تقسیم‌بندی دیگری گفته می‌شود الفاظ یا وضعی یا عرفی‌اند؛ وضعی به معنای وضع معنا از روز اول و عرفی آن معنای است که در عرف استعمال می‌شود.[1]

شریعت نیز برخی از الفاظی را به کار گرفته که خود معنای دیگری برای آن وضع نموده است (البته با حفظ معنای وضعی و مرتبط با آن)؛ مانند صلاة که از روز اول اهل لغت، صرفاً دعا را بر آن وضع نموده‌اند اما شریعت مجموعه ارکان و حرکاتی را که همراه با دعا و خشوع وخضوع است صلاة می‌نمامد. الفاظ حج و قصاص و صوم و زکاة و دابة و ... از این مقوله هستند.

کلمه‌ی ایمان اگرچه اهل لغت بر تصدیق، امنیت‌بخشی، ایمنی و آرامش درونی وضع نموده‌اند، شریعت خود معنای دیگری بر آن وضع نموده است. همانطور که در کتب عقیده آمده است و مشهور است که: « الْإِيمَانَ تَصْدِيقٌ بِالْقَلْبِ وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَعَمَلٌ بِالْجَوَارِحِ» بنابراین سه رکن در معنای ایمان (در شریعت) وجود دارد: 1- تصدیق با قلب 2- اقرار به زبان 3- عمل با اعضا و جوارح.

هیچکدام از این معانی و ارکان را نمی‌توان تجزیه نمود و معنای ایمان را در آن حصر کرد؛ یعنی تصدیق با قلب بدون اقرار زبانی و عمل یا تصدیق و اقرار بدون عمل، ایمان محسوب نمی‌شود؛ این چیزی است که قرآن و سنت و نیز اقوال دانشمندان اسلام بر آن دلالت دارد. اکنون به شواهدی در قرآن اشاره می‌کنیم:

1- لزوم تصدیق قلبی:
- مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (نحل: 106)
- قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ (حجرات: 14)

آیه دلالت بر این دارد صرف اقرار و عمل ظاهری بدون تصدیق درونی ایمان محسوب نمی‌شود.

2-  لزوم اقرار زبانی:

-  قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ، وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ، وَإِسْمَاعِيلَ، وَإِسْحَاقَ ، وَيَعْقُوبَ، وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِي النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ، لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ، فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مَا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا (بقره، 137)
- قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ، وَمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ (آل عمران: 83)

3- لزوم عمل، مسبوق به تصدیق و اقرار:

- يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (حج: 77)

- وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ (بقره، 43)

آیات دیگری در قرآن وجود دارد که تصدیق درونی و باور بدون شک همراه با اقرا زبانی نبز نمی‌تواند مصداق ایمان باشد و قرآن چنین کسانی را کافر خطاب می‌کند:

خداوند در سوره‌ی قصص آیه‌ی 57 سخنی از کفار را ذکر می‌کند که دلیل آنها بر عدم تبعیت از هدایت را نشان می‌دهد. آنان بعد از شنیدن هدایت می‌گویند: «وَقَالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَا» یعنی اگر همراه تو از این هدایت تبعیت کنیم ما را از سرزمینمان می‌ربایند (نابودمان می‌کنند) مفهوم این است که این مجموعه باور و یقین درونی به رسالت پیامبر و وحی الهی که آن را هدایت خوانده‌اند، داشته و به آن معترف بوده‌اند، ولی برای حفظ جان و مال خود حاضر به تبعیت (عمل صالح) نبودند به همین خاطر پیشتر خداوند آنان را متّبع هوا و هوس می‌داند که از دایره‌ی ایمان خارج‌اند.

در تأیید این نکته به سخنی از پیامبر(ص) اشاره می‌کنیم که می‌فرماید: «لا يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى يَكُونَ هَوَاهُ تَبَعًا لِمَا جِئْتُ بِهِ»
پس تبعیت شرط و لازمه ایمان است.
اصلاً کلمه‌ی کافر به کسی اطلاق می‌شود که از روی علم و باور درونی حقیقت را انکار و از آن تبعیت نمی‌کند؛ آیات بسیاری از قرآن به این مسأله‌ اشاره دارد؛ ازجمله:
- أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ(بقره: 75)
-  الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ(بقره: 146)
- وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ(آل عمران: 75)
- فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ* وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ(نمل: 13-14)
- يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ(آل عمران: 167)

در احادیث پیامبر(ص) و اقوال سلف صالح و دانشمندان مسلمان، سخنان فراوانی در تأیید این نکته که عمل صالح جدای از مفهوم ایمان نیست و حقیقت ایمان همراهی با عمل صالح می‌باشد، وجود دارد[2]، شاید بتوان گفت به‌ جز مرجئه، علمای مسلمان بر این مسأله‌ اتفاق نظر دارند. تنها مرجئه بودند که برای فرار از عمل صالح و تعهد در قبال جامعه به این حربه پناه بردند تا شاید با انحصار ایمان در اقرار و تصدیق درونی، از مسؤولیت رهایی یابند و از مجازات ارتداد نجات یابند.

اما در پاسخ به این استدلال که عطف عمل صالح بر ایمان دلالت بر انفصال این دو وعدم ملازمت آنها با همدیگر است، باید گفت:

اولاً: عطف دو کلمه بر یکدیگر همیشه نشان از مغایرت و تفاوت معطوف و معطوف علیه نیست و این در ادبیات عرب مسأله‌‌ای شناخته شده است؛ هم چون عطف عام بر خاص و عطف خاص بر عام و یا عطف جزء بر کل و عطف کل بر جزء. عطف عمل صالح بر ایمان از نوع عطف خاص بر عام یا عطف جزء بر کل است که در قرآن نیز نمونه‌‌های فراوانی مشاهده می‌شود؛ مانند: «مَنْ كَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكَافِرِينَ» (بقره: 98) بدون شک«جبریل و میکال» هردو از ملائک هستند در حالی که عطف بر ملائک شده‌اند. آیا کسی می‌تواند مدعی شود «جبریل و میکال» موجوداتی جدای از ملائک یا متفاوت از آنها هستند؟!

همچنین عطف ایمان بر تسبیح در آیه‌ی «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ ...» (غافر: 7) به هیمن صورت است؛ زیرا پر واضح است تسبیح از مقتضیات ایمان و نشان‌دهنده آن به‌شمار می‌رود در حالی که متقدم بر ایمان شده و این نمونه دیگری از عطف کلّ مؤخر بر جزء متقدم است.

نمونه‌ی دیگر سخن موسی است آنگاه که می‌گوید: «قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ» (اعراف: 143)

ثانیاً: در سوره‌ی طه آیه‌ی 75 آمده است: «وَمَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى*جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاءُ مَنْ تَزَكَّى» جمله‌ی «قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ» جمله‌ی حالیه است و تنها می‌تواند دو معنی داشته باشد:
1- عمل صالح مقتضای ایمان است به این معنی که هر کس اهل ایمان باشد حال او انجام عمل صالح است.
2- عمل صالح همراه ایمان شرط ورود به بهشت است.

در هر دو معنی ایمان و عمل صالح قرین و ملازم همدیگر هستند.[3]

ثالثاً: در برخی دیگر از آیات ایمان بر عمل صالح عطف شده و عمل معطوف علیه واقع شده است، مانند:
-  مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ(نحل: 97)
- فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ(انبیاء: 94)
- وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا(نساء: 124)
- وَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا يَخَافُ ظُلْمًا وَلَا هَضْمًا(طه: 112)
در این آیات به لحاظ لفظی ایمان متأخر آمده است، در حال که چیزی بر ایمان سبقت نخواهد گرفت؛ این نشان از اهمیت عمل صالح و نیز عدم امکان اخراج عمل از مسمّای ایمان و نیز عدم مغایرت ایمان با عمل صالح است.

رابعاً: در جاهایی از قرآن بین ایمان و عمل صالح اصلاً هیچگونه حرف عطفی و حرف فاصلی نیامده است، مانند:
- ... وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا (کهف: 2)
- وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا كَبِيرًا (اسراء: 9)
- قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ (مؤمنون: 1-2)

آیا این آیات دلایلی بر ملازمت ایمان با عمل صالح نیستند؟

سخن آخر آنکه ایمان مصطلحی قرآنی است که شامل عمل قلب از جمله: محبت، خشوع و خضوع، اقرار زبانی، و عمل به جوارح که شامل رجوع به امر پروردگار در تمامی امورات دین و دنیا، در هر موضعگیری و تصرفی و انجام شعایر عبادی و التزام به اخلاقیات در زندگی و پذیرفتن و خشوع در مقابل احکام خدا و رسول است.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ * أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ»(انفال: 2-4)

منابع معرفی‌شده برای مطالعه‌ی بیشتر:

1-  ابن تيمية، تقي الدين أبو العَباس أحمد بن عبد الحليم، الإيمان، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني، بيروت، المكتب الإسلامي، الطبعة: الرابعة - 1413 هـ- 1993م.
2-  ابن سلام، الإيمان (معالمه وسننه واستكماله ودرجاته)، تحقيق: محمد ناصر الدين الألباني، الرياض، مكتبة المعارف، الطبعة: الأولى - 1421 هـ -2000 م.
3- عبد الله بن عبد المحسن التركي، مجمل اعتقاد أئمة السلف، المملكة العربية السعودية، وزارة الشؤون الإسلامية والأوقاف والدعوة والإرشاد،1417هـ
4- علي بن نايف الشحود، الإيمانُ والعملُ الصالحُ سَببُ النَّجاحِ والفلاحِ، المکتبة الشامله، الاصدار الثانی.

[1]- به کتب اصول فقه باب الفاظ مراجعه شود.از جمله: غزالی، المستصفی من علم الأصول، 290 
[2]-  ر.ک: به منابع پایانی مقاله
[3]- قطب، محمد، مفاهیم ینبغی أن تصحح، ص63.