«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ» ‎﴿آل عمران: ١٤٢﴾ خیال می‌کنید به بهشت وارد می‌شوید، در صورتی که هنوز خدا مجاهدان و صابران را معلوم نکرده است؟

واقعه‌ی رجیع یکی از اتفاقات جانسوز در سال چهارم هجری بود که برای مسلمانان پیش آمد. 

تا آنجایی که بنده اطلاع دارم رجیع غزوه نبوده است بلکه سریه‌ی رجیع درست‌تر است و در طبقات ابن سعد به نام سریه‌ی ابی مرشد آمده است. 

در امتاع الاسماع در متن کتاب غزوه‌ی رجیع و در حاشیه آن سریه نقل شده است. (معنی غزوه‌ی رجیع در لغت‌نامه‌ی دهخدا)

در ماه صفر و در سال چهارم هجری و پس از جنگ احد گروهی از قبیله‌ی عضل و قادة به مدینه آمدند و از رسول خدا (ص) درخواست کردند چند تن را برای یاد دادن قرآن و احکام دین به میان آنها اعزام دارد. 

(در اصل اینها قصد کرده بودند که به تلافی کشته شدن چند تن از قبیله‌ی خود در جنگ بدر چند نفر از مسلمانان را اسیر کنند و به قریش بفروشند.) 

رسول خدا (ص) شش نفر از اصحاب خود را به نامهای زیر به همراه ایشان فرستاد. 

1- مرثد بن ابی مرثد غنوی که رئیس پنج نفر دیگر بود.

2- خالدبن بکیر لیثی 

3- عاصم بن ثابت 

4- خبیب بن عدی

5- زیدبن دثنه 

6- عبدالله بن طارق

اینها به اتفاق فرستادگان عضل وقاره حرکت کردند تا بر سر آبی موسوم به رجیع که در میان عسفان و مکه واقع شده و متعلق به قبیله‌ی بنی  هذیل بود رسیدند. در آنجا متوجه شدند که این جریان حیله‌ای بوده تا آنها را به دام بنی هذیل بیندازند. زیرا به ناگاه خود را در میان قبیله‌ی مزبور که با شمشیر اطراف ایشان را گرفته بودند مشاهده کردند. 

فرستادگان رسول خدا (ص) آماده‌ی دفاع شدند و شمشیرهای خود را کشیدند و حالت دفاعی به خود گرفتند. بنی هذیل به ایشان گفتند که ما قصد کشتن شما را نداریم بلکه می‌خواهیم شما را به قریش تسلیم کنیم و در مقابل چیزی از آنها به دست آوریم. بنابراین بیهوده خودتان را به کشتن ندهید. 

مرثد بن ابی مرثد  و خالدبن بکیر و عاصم بن ثابت جنگ با آنها را بر اسارت و فروخته شدن به قریش ترجیح دادند. طولی نکشید که این سه نفر توسط قبیله‌ی هذیل به قتل رسیدند. 

آنها سپس خواستند که سر عاصم را از بدنش جدا کنند و به «سلافه» همان زنی که چون دو پسرش توسط عاصم در جنگ بدر کشته شده بودند ببرند و از او بهای گزافی بگیرند. آن زن قسم خورده بود که از سر عاصم شراب می‌نوشد. 

آنها خواستند سر عاصم را از بدنش جدا کنند زنبورها امان ندادند و آنها نتوانستند به جسد نزدیک شوند. منتظر شب شدند و شب هنگام که خواستند به سراغ جسد او بروند سیلی آمد و جسد را با خود برد و آنها به خواسته‌ی خود نرسیدند. 

خداوند نخواست که آنها این کار را با جسد عاصم بکنند و جسد او را از گزند محفوظ کرد. عاصم با خداوند عهد بسته بود و از او خواسته بود که جسدش با هیچ مشرکی تماس برقرار نکند. بدینوسیله حاجت عاصم بعد از مرگش مستجاب شد. 

و اما آن سه نفر دیگر یعنی زید و خبیب و عبدالله بن طارق مصلحت را در آن دیدند که تسلیم شوند، شاید بعداً آزاد شوند. 

بدین ترتیب بنی هذیل آن سه نفر را روز بعد به مکه بردند. در نزدیکی مکه دره‌ای است به نام ظهران که چون به آنجا رسیدند عبدالله بن طارق فرصت را غنیمت شمرده و دستهای خود را از بند رهانید و به طرف آنها شمشیر کشید. اما افراد بنی هذیل از دور به طرفش سنگ پرتاب کردند و او را به قتل رساندند و قبرش هم اکنون در ظهران است. 

اما زید و خبیب  را به مکه آوردند و آنها را با دو نفر از بنی هذیل که در دست قریش اسیر بودند مبادله کردند و آن دو اسیر هذیلی را به دیار خود بردند. 

قریش که از اسارت زید و خبیب  مطلع شدند دو تن از ایشان که پدرانشان در جنگ بدر به دست مسلمانان کشته شده بودند آن دو را خریدند تا به انتقام خون پدران خود آن دو را به قتل برسانند.

خبیب را عقبه بن حارث بن عامر خرید و زید را صفوان بن امیربن خلف، اما زید را صفوان به دست غلامش «نسطاس» سپرد تا او را به تنعیم ببرد و هنگامی که از حدود حرم بیرون رفت در همانجا او را به قتل برساند.

نسطاس او را به تنعیم آورد و چون خواست او را بکشد ابوسفیان که همراه قریش به تماشای او بدانجا آمده بود رو به زید کرد و گفت: ای زید تو را به خدا سوگند می‌دهم (راست بگو) آیا میل داشتی که اکنون محمد به جای تو در چنگال ما اسیر بود و ما او را به جای تو می‌کشتیم و تو پیش زن و بچه‌ات بودی؟ 

زید گفت: ای ابوسفیان به خدا سوگند من راضی نیستم به پای محمد در هر کجا که اکنون هست خاری فرو رود و من پیش زن و بچه‌ام باشم. 

ابوسفیان با تعجب رو به رفقای خود کرد و گفت: دانستی که من تاکنون کسی را ندیده‌ام که به اندازه‌ی که یاران محمد او را دوست دارند، کسی را به این اندازه دوست داشته باشند.

اما حبیب را در خانه‌ی حجیر ابی أهاب (که پسرعموی مادری عقبه بن حارث بود) زندانی کردند تا در موقع مناسب او را بکشند. ماویه کنیز حجیر بن ابی أهاب که بعداً مسلمان شد گوید: حبیب را در خانه‌ی من زندانی کردند و من گاهی به او سر می‌زدم.

از عجایبی که در آن مدت از او دیدم این بود که در آن لحظات که می‌خواستند او را اعدام کنند و به جایگاه زید آورده بودند از آنها اجازه خواست که دو رکعت نماز بخواند.

او شروع به خواندن نماز کرد و بعد از اتمام دو رکعت خطاب به آنها گفت به خدا اگر بیم آن را نداشتم که شما گمان کنید من با خواندن چند نماز دیگر می‌خواهم مرگ را به تأخیر اندازم بیش از این نماز می‎خواندم. و حبیب نخستین مسلمانی بود که این دو رکعت نماز را در هنگام قتل بجای آورد. 

هنگام که خواستند او را به پای چوبه‌ی دار ببرند سر به سوی آسمان کرد و گفت: خدایا ما رسالت پیامبر تو را به مردم رساندیم، تو هم پاداش این مردم و رفتار آنان را نسبت به ما به اطلاع او برسان.

و هنگامی که خواستند او را به قتل برسانند درباره‌ی آنها نفرین کرد و گفت: بار خدایا این مردم را به شماره درآر و به صورت پراکنده نابودشان کن و احدی از آنها را باقی مگذار.

معاویه بن ابی سفیان گوید: من در آن زمان به اتفاق پدرم برای تماشای آن صحنه‌ی اعدام به آنجا رفته بودیم وقتی آن دعا را کرد پدرم مرا بر پهلو خواباند تا دعا بر من اثر نکند و این عادت اعراب جاهلی بود که اگر دعایی به زبان جاری شد به پهلو بخوابید تا آن دعا بر شما بی‌اثر باشد. 

ابن عباس گوید: هنگامی که خبر کشته شدن مرثد  و عاصم  به منافقین  مدینه رسید زبان به شماتت و ایراد گشودند و گفتند: چه بدبختی‌هایی بودند اینها نه در خانه‌ی خود نشستند و نه توانستند مأموریت خود را به خوبی انجام دهند و بیهوده به قتل رسیدند.

حبیب را با نیزه و تیر و کمان به شهادت رساندند و تا چند روزی جسدش هم‌چنان بر چوبه‌ی دار آویزان بود تا شب هنگام مسلمانان او را به سوی مدینه بردند و نگهبانان جسد حبیب که به خواب رفته بودند و مسلمانان از این فرصت استفاده کردند و او را با خود حمل کردند. 

جند نکته از واقعه‌ی رجیع: 

1- علاقه و محبت اصحاب پیامبر (ص) نسبت به آن حضرت قابل تأمل است. 

2- شجاعت و دلاوری و فداکاری اصحاب در غزوات و جنگها و مأموریت‌ها بسیار مورد توجه می‌باشد تا جایی که در سخت‌ترین شرایط حاضر نبودند خود را از معرکه دور نگهدارند. 

3- کینه و عداوت منافقان و مشرکان مکه حد و حدودی نداشت و آنها با تمام امکانات و با تمام توان در فکر نابودی اسلام و مسلمانان بودند و همیشه با طرح و برنامه، جاسوسی، حملات تهاجمی و بسیج نیروهای مخالف سعی در محاصره و قتل عام مسلمانان بودند. 

لذا پیامبر (ص) و مسلمانان سعی می‌کردند از نقشه‌ی آنها مطلع شوند و در تلاش برای خنثی کردن آن نقشه و مکر و حیله‌ی آنها برآیند. 

پیامبر (ص) نه تنها شخصیتی مقدس، پرهیزگار، اخلاق‌مدار و قانونمند بود از شامه‌ی سیاسی بالایی برخوردار بود و اجازه نمی‌داد دشمنانش او را در محاصره‌ی نظامی و تبلیغاتی قرار دهند و ایشان در تمام زمینه‌ها دست بالایی داشت. 

منابع:

۱- سیره‌ی این هشام ترجمه‌ی هاشم رسولی. چاپ اول.

۲-الگوی هدایت دکتر علی محمد صلابی ج ۲.

۳-لغتنامه‌ی دهخدا، واژه‌ی رجیع

۴-فقه السیره، محمد غزالی، ترجمه‌ی سیدمحمد طاهر حسینی. چاپ اول، ۷۸.