محمد درخشان_ ارومیه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. دوری از قرآن
برادر! اولین و مهمترین آفتی که این روزها دامنگیر ما شده است دوری از قرآن و نداشتن بینش قرآنی است.
شما نیک میدانید که بود و نبود اسلام و مشرروعیت آن به این کتاب مقدس بستگی دارد. کتابی که حاوی مطالبی دربارهی آغاز و انجام جهان، آفرینندهی هستی، علل و عوامل پیشرفت و توسعه و یا سقوط و پستی جامعه و انسان است. در برگیرندهی موضوعات و مساءلی است که هیچگاه بشر با تلاش و کوشش ذهنی و عقلی خویش به آنها، نخواهد رسید.
آفتهایی که در ارتباط با قرآن دامنگیر نسل پیشتاز خواهند شد عبارتند از:
)نخواندن و عدم تلاوت روزانهی آن
2)عدم تدبّر و تفکّر در آیات آن
3)عرفی کردن و قدسیت زدایی از آن
4)تجزیه نمودن و بخش بخش کردن آن
5)تفسیر به رأی و یا تأویل آن
6)سعی در مطابقت دادن آن با نظریات علمی و یافتههای تازهی دانشمندان
7)انتظارات نامعقول داشتن از آن
2. عوام زدگی
منظور از عوام زدگی این است که کسی از پیشتازان دعوت و اصلاح، زندگی روزمرهاش همانند عامهی مردم گردد؛ مانند آنان وقتهایش را تلف کند؛ با اطرافیان و نزدیکان خود، ایجاد پیوند و یا قطع رابطه نماید؛ به خشم آید یا خوشحال شود؛ کنترلی بر عواطف، احساسات چشم، زبان و گوش خود نداشته باشد و تحلیلها و دیدگاههایی همانند آنان داشته باشد.
تابلوی زیر را که در آن نوعی زندگی عامیانه به تصویر کشیده شده است، با دقت مورد نظر قرار دهید، تا زندگی یک شخصیت معمولی را بهتر بشناسید.
شخصی که دائماً در تلاش و تکاپو و دویدن است، به هر طرف میرود، لحظهای آرام و قرار ندارد، فقط در فکر پول جمع کردن و ثروت اندوزی است و همیشه هم از زندگی ناراضی است. از زمین و زمان طلبکار است. اگر کسی با او، همصحبت شود، از وضع بد زندگی و معشیت گلایه میکند؛ از باریدن برف و باران ناراحت است، از نیامدشان هم مینالد، باد بوزد بدو بیراه میگوید، هوا گرم باشد شکایت میکند، سرد هم باشد همینطور. از دست زن و فرزندانش شِکوه میکند. اطرافیان و اقوام و خویشان را سرزنش مینماید. پشتِ سرٍ همه شروع به غیبت میکند و راز و اسرار دیگران را آشکار مینماید. در چیزی که به او هم مربوط نیست دخالت میکند. سعی میکند در هر بحثی داخل شود و نظر و پیشنهاد هم ارائه دهد و حتی اهل فن و متخصّصین امر را هم زیر سؤال میبرد.
با کمترین مصیبتی جَزَع و فَزَع و ناله و فریاد سر میدهد و از دستِ روزگار و قضای پروردگار شکایت میکند و خود را مظلوم میداند. به محض اینکه نعمتی به او برسد، آن را نتیجهی زحمات و تلاشهای خود میپندارد و دچار کبر و غرور میگردد. با کمترین بهانهای، بر سر مسایل بسیار جزئی و شخصی رابطهی خود را با دیگران قطع میکند و پیوندش هم همینگونه بوده است. آنها را تا زمانی دوست دارد که در خدمت تأمین منافع او یا افراد و اشیای مورد علاقهی او باشند. و بر همین منوال هم بر دیگران خشم میگیرد و از آنان عصبانی میشود. نماز میخواند اما در آخرین دقایق مانده به وقت شرعی، با عجله وضویی میگیرد و به سرعتِ باد چند رکعت نماز میخواند. در حینِ نماز حواسش به فیلم و تلویزیون و سخن اطرافیان است و بلافاصله پس از اتمام نماز وارد همان بحث قبلی یا سخنان افراد دورو برش میشود و در همان نماز جوابها و نظرات خویش را آماده کرده است!! هنوز کاملاً سلام نداده است که «سجاده» را جمع میکند و به میان دیگران و سخنان آنان میپَرَد. از اوراد و اذکار و راز و نیاز و آرامش و طمأنینهی پس از نماز خبری نیست.
روزه میگیرد ولی تنها در طول روز به خوردن گوشت مردم (غیبت) مشغول است و چشمانش را از نگاه به نامحرم باز نداشته بلکه در آخرین دقایق روز به بازار میرود و هر اندازه در توانش باشد خوردنی و آشامیدنی میخرد و برای لحظهای اذان و افطار بیصبرانه در انتظار است تا مصیبتِ! گرسنگی و تشنگی امروز را با شدت هر چه تمامتر جبران کند. در این روز که او روزه بوده، هیچ کس جرأت نداشته تا با او حرفی بزند یا بگوید پشت چشمهایت ابرو است! چرا که انبوه ناسزا و ناشایستها، نثار او میشد.
به مسجد میرود اما برای تظاهر و جنگ و دعوا بر سر مسایل پیش پا افتاده و کودکانه!! همانند یک دقیقه پس و پیش شدن لحظهی اذان، عصبانی شدن و راندن آنها به صفهای عقبه و اگر خدا توفیق دهد آنان را از مسجد بیرون کند، همانند ایستادن در جایگاه مخصوص و تعیین شده به ویژه در صفهای جلو، همانند گفتن و شنیدن اخبار بازار و کوچه و محلهی خود و ... .
به حج میرود اما برای بستن یک کمربند زرد رنگ و گرفتن عنوان و لقب «حاجی» و آنگاه ادعاهای اضافی و بزرگمنشانه و متکبرانه.
انفاق میکند اما در روزهای جمعه و با انداختن سکهی 50 و حداکثر 100 ریالی بر سرو روی بینوایان و گدایانی که دست پروردهی چنین افرادی هستند و با وسواس بسیار عجیبی سعی میکند یکی را هم فراموش نکند و از قلم نیندازد. به شدّت از قضاوت و اظهار نظرهای مردم و اطرافیان دربارهی خودش و ناراحت و یا خوشحال میشود؛ تحت تأثیر جمع قرار میگیرد و مانند مایعات به شکل و شیوهی ظرف و زمانش در میآید.
نظر اطرافیان و مردم، رضایت و نارضایتی قلبش و سواد و عقلش را معیار خوبی و نیکی و راستی و درستی قرار میدهد. میگوید: «باید همرنگ جماعت باشی!»، قلبت پاک باشد، بی خیال باش. اینقدر هم سخت نگیر! سالهای سال است که مردم چنین میکنند و چنین میگویند. ما هم همینطور!!
خدا نکند که روزی نسل پیشتاز به چنین آفتی گرفتار شود، یعنی روزمرّگی و عوام زدگی او را از خود و خدا غافل کند و مصداق این آیهی شریفه شود که میفرماید: «وَ لا تَکُونُا کَالَّذینَ نَسُوا اللهَ فَأَنساهُم أَنفُسَهُم»
اگر خواهران و برادران مسلمان به گاه دیدار و ملاقات هم، شروع به سخنان معمولی و روزمره و عامیانه کردند و از سردی و گرمی هوا، از گرانی و ارزانی، از بارندگی و بی بارانی و ... صحبت کردند و یا همانند سایرین، اوقات گرانبهای خویش را با تماشای مسابقات فوتبال و فیلمهای بیخاصیت و بیمحتوا همانند فیلمهای پلیسی و رزمی تلف کردند، ساعتها نشستند و گپ زدندو گفتند و شنیدند، بدون اینکه از خدا و آخرت و سیرهی پیامبران و صالحین، بحثی کرده باشند، بدون اینکه همدیگر را به حق و نیکی و ثبات و استقامت توصیه نموده باشند؛ بدون اینکه یک مسألهی علمی و شرعی را تحلیل و بررسی کرده باشند، بدون اینکه از امور مربوط به دعوت و اصلاح از همدیگر پرسوجو کرده باشند و بدون اینکه از تجارب هم، در پیشبرد برنامههایشان سودی برده باشند، به یقین بدانید که آنان نیز، عوامزده شدهاند و اگر در اسرع وقت به خود نیایند و بیدار نشوند، نزدیک است که همانند سایرین، در چیزهایی عمر خود را به پایان برسانند که شایستهی انسان و اهتمام او نبودهاند و سرانجام غرق خواهند شد!!
مهمترین و بارزترین اشکال و صورتهای عوامزدگی را میتوان:
1. اتلاف وقت 2.سرگرمی و اهتمام به امور ناچیز و پیش پا افتاده 3.دخالت در آنچه با انسان مربوط نیست و از او سؤال نشده است و 4.روزمرگی و بیبرنامگی نام برد.
اهمیت و ارزش وقت، نزد مسلمانان و سَلَفِ صالح: پیامبر و یارانش، با الهام از قرآن مجید، که به گونهای بسیار واضح و روشن توجّه مسلمانان و ایمان آورندگان را به وقت و زمان جلب و آنان را به استفادهی بهینه از آن ترغیب و تشویق میکند، ارزش فوقالعادهای برای وقت و زمان خود و دیگران قایل بودند.
در جایی که قرآن به وقت و زمان و بخشهای معینی از شب و روز سوگند میخورد1 و زمانی که مهمترین وظیفهی انسان در مقابل پروردگارش (که شعایر و مناسک عبادیاند) در زمان و اوقات مشخصی باید انجام گیرند، جای این دارد که پیامبر بزرگوتر هم بفرماید: «کن تَزُولَ قَدَما عَبدٍ یومَ القِیامَةِ حَتَّی یسأَلَ عَن أَربَع حِضالٍ: عَن عُمرِهِ فیما أَفناهُ وَ عَن شَبابِهِ فیما أَبلاهُ وَ عَن مالِهِ مِن أینَ إکتَسَبَهُ وَ فیما أنفقَهُ و عَن عِلمِهِ ماذا عَمِلَ بِهِ»آری، «یاران باوفایش این سخن گهر بار را آویزهی گوش خود کردند.»
هر گونه عبادت و عمل صالح، و هر گونه ذکر و تفکری در باب هستی و خالق آن، و همچنین تلاش برای کشف قوانین و اسرار جهان به منظور تسخیر و بهرهبرداری بهینه از طبیعت، در ظرف زمان صورت میپذیرد. شاید بتوان گفت که فرق انسانهای مبتکر و نوآور با انسانهای معمولی، و انسانهای موفق و کامیاب با شکستخوردگان و به جا مانده از کاروان، رشد و ترقی ممالک و ملل توسعه یافته با کشورها و مدم عقب مانده و توسعه نیافته، چیزی جز، برنامهریزی، کار مداوم و تلاش و کوشش مستمر نیست و یکی از ویژگیهای انسانهای موفق هم، اصرار و پیگیری آنهاست. هم در برنامهریزی و هم در پشتکار و سختکوشی، عنصر زمان و استفادهی به موقع و بهینه از آن، نقش اصلی را ایفا میکند.
سَلَفِ صالح، به درستی ارزش و اهمیت زمان را درک کرده بودند و میدانستند که زمان، به سرعت سپری میشود و پایان میپذیرد و هیچگاه برنمیگردد و قابل جبران هم نیست؛ زیرا برای کسانی که میخواهند اهل کار و عمل باشند و نه حرف و اَمَل، هر زمانی، کار و عمل ویژهی خود را دارد.
در حدیث صحیح آمده است که: «خداوند برای کسی که شصت سال از عمر خود را سپری نموده (ولی هنوز کارنامهای ندارد که کارهای مثبتش در آن ثبت شده باشند) هیچ عذر و بهانهای را باقی نگذاشته است»1
زندگی انسان مسلمان، آنگونه که قرآن و پیامبر بزرگوار (ص) آن را ترسیم میکنند، یک ذرّه هم فضای خالی ندارد که انسان بتواند با اعمال پوچ و بیهوده و سخنان مفت و بیفایده آن را پُر کند. نگاهی به فرایض و نوافل و اوراد و اذکاری که لازم است انسان مسلمان در صورت فرصت و توان، آنها را انجام دهدو یا بر زبان بیاورد، این ادعا را تصدیق خواهد کرد.
عبدالله بن مسعود ضحای بزرگ (رض) میگوید: «هیچگاه به اندازهی روزی که بر من گذشته و با غروب خورشید از عمرم کاسته شده است ولی نتوانستهام کار مفید و عملی صالح را انجام دهم، پشیمان و افسرده نبودهام.»2
«میگویند عمر بن خطاب (رض)، هر گاه شب فرا میرسید با شلاق به خود میزد (و خود را سرزنش و محاسبه میکرد) و به نفس خود میگفت: هان! امروز چه عملی انجام دادهای؟.»3
یکی از پیشینیان ما گفته است: «کسی که یک روز از عمر خویش را سپری کند، بدون اینکه در آن حقی گذارد، یا دینی ادا کند و یا عظمتی بنا نهاده باشد، یا ستایش و تحسینی کسب کرده و یا خیر و نیکیای نهاده یا دانشی اندوخته باشد، مسلماً حق زمان خویش را به جا نیاورده و به خویش ستم کرده است.»1
خلاصه اینکه عمر حقیقی انسان آن سالها نیست که از روز ولادت تا روز وفات سپری میشود، بلکه عمر حقیقی او به همان اندازهای است که در آن اعمال صالح و رفتارهای شایسته و افعال و اقوال خیر در نزد خداوند در حساب پسانداز و اندوختهی او نوشته شده است. وحقیقتاً 10 سال عمر یک نفر که آن را در امور خیر و کمک به دیگران و خدمت به اجتماع صرف کرده باشد، با پنجاه سال عمر کسی که آن را بدون انجام کارهای نیک و خدمت به خلق و عبادت خدا سپری کرده باشد، برابری میکند و جهان را نیز، مردان و زنانی ساختهاند که لحظا لحظهی حیات و زندگیشان را حساب شده، مورد بهرهبرداری قرار دادهاند؛ نه افرادی که روزها و شبها را میگذرانند بدون اینکه بدانند در چه حال و هوایی هستند و چه مدت از عمرشان گذشته و در زمین زندگی و فرصت زمان، چه چیزی را کاشتهاند.
نسل پیشتاز، عمر خویش را امانتی میدانند که هر آن، احتمال بازپس گیری آن وجود دارد. برای آن ارزش قایلند و آن را وسیلهی عزّت و شرافت خویش میشمارند و در آن، تخم نیکی، دانهی محبت و خلق دوستی و نهال ایمان و خداپرستی میکارند. برای لحظه لحظهی حیات و زندگی خویش برنامهریزی کردهاند و نه تنها اوقات اضافی و فرصت کافی ندارند تا در آن به لَهو و لَعِب بپردازند بلکه، وقت و زمان را صید میکنند و به تور میاندازند!!
سرگرم شدن به امور پیش پا افتاده و ناچیز، دومین شکل و صورت عوامزدگی است. انسانهای معمولی، بیش از آنکه در فکر «شخصیت» خویش باشند، در فکر پارهای از شخصیت خود هستند و بهتر بگوییم در فکر «شخص» خود. به جای اینکه در فکر ایمان خود باشند، در فکر جزئی و بخشی بسیار کوچک از عبادات و اخلاق خود هستند. به جای اینکه در فکر حفظ کیان امّت اسلامی باشند به فکر دفاع از مذهبی خاص و یا حتی شبه مذهب هستند. به جای تلاش برای خدمت به خلق خدا به فکر نجات قوم و قبیلهی خود هستند، به جای رهایی کلّ بشریت از یوغ و اسارت، به فکر دفاع از یک نژاد و رنگ و زبان خاص هستند.
به نوافل و سنّتها، بیش از واجبات و فرایض اهمیت میدهند و فروع را از اصول مهمتر و پررنگتر میشمارند و میبینند. اینگونه افراد، برای یک دستمال، یک قیصری را به آتش میکشند.
در زندگی روزانهشان، یک فرش یا یک استکان را از آرامش خانوادهشان مهمتر میدانند و ساعتها به خاطر یک موضوع کودکانه و غیر قابل بحث، مجادله میکنند. زن و شوهری را در نظر آورید که برای اثبات شباهت فرزندانشان به آبا و اجداد خود و یا نامگذاری آنان و یا شوری و بینمکی غذا و یا دکور و آرایش و اثاثیهی منزل، چقدر حرف میزنند، مجادله میکنند و اعصابشان را داغان و خرد مینمایند. این نمونهای واضح و روشن از اهتمام و مشغول شدن به کارهای بیارزش و امور بیخاصیت است که عوام به آن گرفتاراند.
کسی که چنین باشد معمولاً جزئی نگر است و کلیات را نمیبیند و اولویات امور را در نظر نمیگیرد. به نتایج بسیار جزئی و اندک هم قانع است؛ همانند دانشآموزی که فقط در فکر کسب نمرهی قبولی است حتی اگر این نمره 10 باشد. این افراد، همتهای عالی و افکار بزرگ را ندارند؛ در نتیجه موفقیت چندانی هم به دست نخواهند آورد. آنان افق دیدشان آنقدر محدود و کوتاه است که چیزی غیر از وضعیت موجود را تصور نمیکنند و همیشه هم نگران و بیمناکند که اگر حال و هوای فعلی تغییر کند، مردم (البته خودشان!!) بدبخت و بیچاره خواهند شد!!آنچه را دَمِ دست دارند و به آن مشغولاند تنها گزینه میپندارند و چنان بدان دلبستهاند ،که لذتی را غیر از این، باور ندارند.
جوانی را تصور کنید که آنچنان به تماشای مسابقات فوتبال مشغول و در آن غرق شده است که حاضر نیست یک لحظه از آن دور شودو حرف هیچکس را هم قبول نمیکند که به او بگوید این چه کاری است که شما میکنید؟!
سخن این نیست که جوانان مسلمان و پیشتازان دعوت به چنین افکار و اعمال کودکانهای مشغول شوند، اگر چنین چیزی روی دهد باید گفت که آنان به عقب برگشتهاند و احتمال انحراف و سقوطشان حتمی است؛ سخن این است که در دایرهی مسئوایتِ دعوت و اصلاح دینی نیز، چنین آفاتی در کمین نسل پیشتاز و به پا خاسته، نشسته است. مانند: عدم رعایت اولویتها، اهتمام به امور فرعی به جای امور اصلی؛ اهتمام به جزئیات به جای کلیات؛ اهتمام به اختلافات مذهبی به جای وحدت اسلامی و ملی، اهتمام به مسایل گروهی و حزبی به جای موضوعات دینی و دعوتی؛ به قضاوت نشستن دربارهی اصحاب و بعضی را بر بعضی برتری دادن، بحث و مجادله پیرامون پارهای از مسایل فقهی مورد اختلاف؛ توجه و اهتمام به مسایل روبنایی و ظاهری به جای امور زیربنایی و ریشهای؛ مثل تذکر به جوانان و مردم در خصوص رعایت ظواهری چون اندازهی ریش و لباس و حجاب و چگونگی آن و یا آداب خوردن و خوابیدن و ... در حالی که پیامبر بزرگوار قبل از ترسیخ و ریشه دار کردن عقیده در درون مردم و کاشتن نهال ایمان به خدا و باور به آخرت، هرگز چنین چیزی را از آنان خواستار نشد و فقط خودش آنها را عملاً رعایت میکرد و در هیچیک از این موارد با کسی مناقشه و جدل نکرد.
نمونههایی دیگر از اهتمام و توجه به مسایل غبرضروری و پیش پا افتاده، در میان روحانیونو پیشنمازان مساجد وجود دارد و آن، حساسیت به ادای حروف عربی از مخارج خود، میزان باز و بسته بودن پاها به هنگام قیام، چگونگی دست گرفتن و رکوع و سجود در نمازها، گفتن و نگفتن بسم ا... و آمین قبل و بعد از خواندن سورهی حمد و تعداد رکعتهای نماز تراویح و سایر قیل و قالهای فقهی تا گاهی کار به جایی میکشد که همدیگر را تکفیر و تفسیق کنند. یا مقام امام شافعی یا ابوحنیفه و یا امامان دیگر (رض) را به درجهی پیامبر و اصحاب میرسانند و وجههای غیر بشری برای آنان قایل میشوند. میتوان موارد و مثالهای بیشتری را در این خصوص ذکر کرد و در هر منطقهای و برای هر شخصی و هر گروهی مسایل دیگری به عنوان اهتمام غیر ضروری و پیش پا افتاده، برشمرد ولی هر چه و هر اندازه گفته و نوشته شود، به رسایی و زیبایی این سخن پروردگار نخواهد رسید که در وصف مؤمنان فرموده است:
«وَ للَّذینَ هُم عَنِ الَّلغوِ مُعرِضُونَ»
دخالت کردن در اموری که به انسان مربوط نیست را میتوان جلوهای دیگر از جلوههای عوامزدگی دانست. در این مورد، انسان در چیزی که به او مربوط و برایش هم ضروری نست وارد میشود. در حالات بسیار پایین و در انسانهای معمولی میتوان آثار آن را اینگونه برشمرد: بدون اجازه وارد بحث دیگران شدن، بدون سؤال و پرسش از سوی دیگران جواب دادن، نمایندهی کسی شدن و به جای او اظهار نظر کردن؛ بدون اذن کسی از مال او مصرف نمودن و یا از وسایل او استفاده کردن؛ کنجکاوی نمودن و سؤالات و پرسشهای اضافی از دیگران و تلاش برای کشف اسرار و رموز مردم و ... .
در میدان دعوت و اصلاح نیز میتوان موارد ذیل را از آثار این جنبه از عوامزدگی دانست:
*فرورفتنوغوروبررسی دراموریکهمیدان وجولانگاه عقل نیست مانندذات باری تعالی، کیفیت غیب و اسرار آن، تعداد ملایکه و چگونگی وجود و هستی آنها، مسایل مربوط به آخرت و عذاب قبر و یا تحقیق پیرامون علت و فلسفهی تعداد رکعتهای نماز و ... .
*بحث و بررسی پیرامون پارهای از مسایل فلسفی و کلامی که اصلاً دردی از دردهای بیشمار انسان و انسانیت را درمان نکرده و گرهی از مشکلات او را نخواهد گشود.
*دخالت و اظهارنظر پیرامون مسایلی که در شأن و حیطهی و اختیار انسان نیست و تنها به ذات پروردگار مربوط است؛ مانند بهنتیجه رسیدن یا نرسیدن تلاشهای ما به خاطر رضای پروردگار و یا زمان فرارسیدن قیامت و...
به این سبب بود که پرودگار متعال ذهن کسانی را که سؤالات نامربوط و غیرضروری را میپرسیدند به چیز دیگری معطوف میداشت و حتی آنان را هشدار میداد که از چیزهایی سؤال نکنید که اگر جواب داده شد، گرفته و دلخور شوید و نتوانید از عهدهی انجام آن برآئید و سرگذشت قوم موسی را بر آنان میخواند که با سؤالات بیمورد و غیرضروری کار را بر خود سخت و دایره عمل را تنگتر کردند.
از دیگر موارد دخالت در امور نامربوط در دایرهی مسؤولیت و میدان دعوت و اصلاح را میتوان کنجکاویهای بیمورد برای آگاهی بر اسرار و رموزی دانست که مربوط به کارگزاران و گردانندگان امور است نه همهی افراد.
همچنین میتوان برای نشان دادن مصداق چنین افرادی، از کسانی نام برد که هرچه را شنیدند و یا دیدند، پیش همه بازگو میکنند و ناآگاهانه در دام شایعهی دشمنان دین گرفتار میشوند و یا چیزی را که لازم نبود همه بدانند، انتشار دادهاند، این در حالی است که خداوند امر فرموده که چنین موارد و شنیدههایی را پیش رسول خدا و اولیالامر بازگو نمایند. چه زیباست سخن رسول اکرم(ص) که فرموده است: «مِنْ حُسْنِ إسْلامِ الْمَرْءِ، تَرْکُهُ مالا یعْنیهِ»
روزمرّگی و بیبرنامگی یکی دیگر از آثار و جلوههای عوامزدگی است. به این معنی که انسان به حدّی در کارهای جزئی، پیشپا افتاده و نامربوط غرق میشود که قادر به دیدن چند متر جلوتر از خود، نیست. هیچ نقشهای برای آیندهی خود و کارهایش ندارد، تا چشم باز میکند، موی سفید و چین و چروک پوست را بر سر و روی خود میبیند در حالیکه اثری از خود به جای نگذاشته است. مثلاً مدیری را در نظر بگیرید که برنامهای برای دوران مدیریت و مسؤولیت خود ندارد و فقط مشغول جواب دادن به تلفنها و نامههای اداری است. تا میبیند ساعت 2 بعد از ظهر است و تا به خود میآید، دوران مسؤولیت و خدمت او به پایان رسیده، ولی هنوز اثری از خود بهجا نگذاشته است، تحوّلی ایجاد نکرده و یک قدم به جلو برنداشته است. اگر او به محض قبول این مسؤلیت، وضعیت موجود را تبیین و تحلیل و وضعیت مطلوب را ترسیم میکرد و امکانات در دسترس و موانع سر راه را شناسایی مینمود، میدانست که در کجا است و به کجا میخواهد برود.
یا کسی را در نظر بگیرید که شب و روز کار میکند و ثروت میاندوزد و پول درمیآورد اما چرا؟ معلوم نیست! فقط همین معلوم است که او زندگی میکند تا پول درآورد و تکرار مداوم و همیشگی این کار.
کسی که به این آفت گرفتار شود، هیچگاه توقف و ارزیابی و محاسبهای از گذشتهی خود و فعالیتها و کارهایش ندارد. نمیداند واقعاً تا این جا، سود و زیانش چه نسبتی با هم داشتهاند آیا برابرند یا خیر! زیانش از سودش بیشتر است یا برعکس؟! آیا به همین منوال به کارش ادامه دهد یا از نو تجدیدنظ نماید؟ آیا ناخواسته و ناآگاهانه آب به آسیاب دشمن نمیریزد؟ آیا همین طور که سرش را پایین انداخته و نگاهی به پشت سر و پیشِ رو نمیاندازد، به لبهی پرتگاه نرسیده است؟ آیا این همه تلاش و کوشش، ارزش این نتایج و دستاوردها را دارد؟
آیا واقعاً هر کتابی و یا هر سخنی ارزش خوانده و شنیدن را دارند فقط به صرف اینکه فعلاً در بازار موجودند و تازه چاپ و منتشر شدهاند؟
آیا عُمرِ او کفاف این همه سرگرمی و مشغولیت را میکند؟ یا لازم است دست به تهیه و تدوین برنامهای بزند که میان آنچه موجود است و آنچه مطلوب، نسبتی برقرار کند و بین آنچه قوه و نیروست با آنچه مانعِ پیشِرو است، چه مناسبتی وجود دارد؟ این افراد، برنامهروزی دارند! و نه برنامهریزی! پیش از آنکه در فکر فردا باشند غرق در امروزند و پیش از آنکه ببُرّند، میدوزند!! بدون شناسایی مقصدشان میروند و بدون هیچ هدفی میدوند!! بیش از آنکه دلگرم باشند، سرگرماند!!.
کسی که به این آفت گرفتار شود، هرچه را از کتاب و از نوار و فیلم و... ببیند، میخَرد و میگیرد و روی هم انباشته میکند. هنوز از امکانات قبلی و در دسترس استفاده نکرده است که به دنبال امکانات و وسایل جدید میرود. انباری پُر از کتاب و مخزنی پر از نوار دارد که گرد و خاک میخورند.
اگر جماعتی یا افرادی یا شخصیتهایی دچار روزمرگی شوند، از اصول خود نیز دست میکشند و به نرخ روز، نان میخورند؛ برای کسب آراء بیشتر حاضرند دروغ بگویند و از گذشتهی خود دست بشویند و آنچه برای آنها مهم است، ماندن است به هر قیمتی که تمام شود! اگر احساس کنند افکار عمومی و عامهی مردم با پارهای از عقاید و باورهایشان مخاف است، محتمل است که از ابراز و بیانشان خودداری و یا تحریفشدهی آنها را اعلام نمایند. در حالیکه پایبندی بخ مبانی و وفاداری به اصول، در هر شرایطی و در هر زمان و مکانی، علامت و نشانهی سلامتِ اندیشه، و اصیل بودن اشخاص و احزاب است. سَلَفِ صالح، برای خود، رسالتی را جز بیان حقیقت و حفظ اصول و مبانی عقیدهی اسلامی و اوامر و نواهی پروردگار، نمیشناختند و خود را فدای آنها میکردند و نه اینکه برای حفظ و بقای خود، آن را زیر پا بگذارند. چه جالب است این مناجاتِ مرحومِ دکتر علی شریعتی که گفته است:
«خدایا! رحمتی کُن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد؛ قُوّتم بخش تا نانم و حتی نامم را در خطرِ ایمان افکنم.»
3) علمزدگی
یکی دیگر از آفاتی که ممکن است نسل پیشتاز به آن دچار شود، علمزدگی است. منظور از علمزدگی این است که برای کسی علم، همسو و ملاکِ قضاوتها و درستی و نادرستی افکار و اندیشهها گردد، و هم اینکه عطش علمی و افزایش آگاهیها و معلومات، طوری او را مشغول کند که از کار و عمل باز ماندو در گوشهای از آزمایشگاه یا کتابخانه خود را محبوس و منزوی کند و نتواند با همنوعان، همدینان، هموطنان و اقوام و خویشان رابطهای گرم و صمیمی داشته باشد و خدمتی هرچند اندک به آنان بنماید و یا عقدهای را از دل کسی و مشکلی را از زندگیشان بِگُشاید.
از مظاهر و جلوههای علمزدگی را میتوان باور به داوری و حکمیت عقل نام برد که مبتلایان به این آفت چنین میپندارند که هر آنچه را که عقلشان نپذیرفت و یا علم روز و یافتههای علمی دانشمندان آن را تأیید نکند، درست نیست. این افراد، سعی میکنند هر چیزی را توجیه عقلی و علمی کنند. دائماً به دنبال نظریهها و کشفیاتی هستند تا آیات قرآن، احادیث و یا احکام الهی را با آنها تأیید و تصدیق نموده، اعلام کنند و فریاد بکشند که: ببینید ما چه دینی و چه پیامبری داریم که فلان دانشمند و بهمان کتابِ علمی هم آن را تصدیق میکند و هر دو در یک جهتاند!! جالب و شاید مضحک این باشد که عدهای از واعظین و خطیبانِ مخلص، هنوز هم به نظریهها و یافتههایی اشاره میکنند که سالهاست از نظر علمی و با یافتههای جدید، مردود شده و از رده خارج گردیدهاند.
حفظ نام نویسندگان و نقل قولهایی از دانشمندان و از اصطلاحات و واژههای سنگین و مبهم استفاده کردن نیز، علمزدگی است و عدهای از افراد علمزده، دل خوش میکنند که نزد فلان استاد، تلمّذ کردهاند و درس خواندهاند!!
عدهای دیگر نیز، میپندارند که به خاطر کسب علم و با استناد به پارهای از آیات و احادیث (که شأن نزول و جغرافیای خاص خود را دارند و مقام علم و علما را ارج نهادهاند) میتوانند در انجام واجبات و دوری از نواهی و گناهان هرچند صغیره و ظاهراً کوچک، سستی نمود و برای نوشتن مقالهای و یا ترجمه و تألیف اثری علمی، نمازها را قضا کرد و یا در آخرین لحظات و با خستگی ناشی از مطالعه و تحقیق زیاد! آنها را خواند! و رفع تکلیف نمود. ترک نوافل و اوراد و اذکار که بسیار عادی و معمول است!
تعدادی از خواهران و برادران مسلمان نیز، به بهانهی مطالعه و تحقیق و ترجمه و تألیف! از مسؤولیت خطیر و بسیار اساسی امر به معروف و نهی از منکر و دعوت و اصلاح مردم و جامعه، شانه خالی میکنند و از همراهی و هماهنگی با سایر خواهران و برادران مسلمان خود، میپرهیزند و از جلسات پر خیر و برکت و گردهماییهای بسیار سودمند و اثربخش روحی و معنوی میگریزند و حتّی کارشان به جایی میرسد که دیگران را بیسواد و بودن و جوشیدن با آنان را دونِ شأن خود میدانند که این کار چیزی جز وقت تلف کردن نیست!! و در یک کلام تألیف کتاب را از تألیف قلوب بااهمیتتر میدانند.
از جلوههای علمزدگی، همچنین میتوان به علاقه و اعتماد به تئوریها و نظریههای ارایه شده از سوی نویسندگان و متفکران غربی، آنهم با اصطلاحات و مفاهیم بسیار پیچیده و گنگ نام برد. در حالی که اگر یکی از متفکّران مسلمان با استفاده از آیات و احادیث، به گونهای بسیار ساده و قابل فهم برای همگان، همان مباحث و مسایل را مطرح و ارایه کند، چندان به مذاقشان خوش نیاید.
شاید این پرسش در ذهن خوانندهی محترم ایجاد شده باشد که امروز، یکی از علل و شاخصهای جوامع پیشرفته میزان تحقیق و پژوهش و ترجمه و تألیف است در حالی که شما ظاهراً با چنین چیزی مخالفت میکنید ولی صراحتاً میگوییم که هدف از طرح و ارایهی چنین موضوعی، مخالفت با کار علمی و یافتههای پژوهشی و یا بی توجهی به زحمات مردانِ عرصهی علم و دانش نیست. چنین چیزی خواست و ارادهی قرآن کریم و مسلمانان بوده و هست و میتوان با مراجعه به آثاری در زمینهی نقش و تأثیر مسلمانان در علم و دانش بشری در گذشتهای نه چندان دور صحّت این ادعا را ثابت کرد و این اعترافی است که از زبان محقّقان و نویسندگان منصف غربی بیان شده است.
آنچه جای نگرانی است این است که به عقل، نظریهها و یافتهای علمی بیش از حدّ لازم بها داده شود و در مکان و موضعی قرار گیرد که جایشان نیست و انتظاراتی از علم و عقل بشری داشته باشیم که میبایست این انتظارات را از چیزی دیگری میداشتیم. مثلاً هیچ وقت علم و عقل، جوابگوی پارهای از سؤالات و پرسشهای بشر پیرامون هدف از خلقت، سرانجام حیات و سعادت انسان و ارزشها و معیارهای «خوبی و بدی» و «زشتی و زیبایی» نخواهد بود.
نیز،آنچه جای نگرانی است این است که انسان مسلمان، به بهانهی کارِ علمی از پارهای از فرایض و واجبات بسیار مسلم و بدیهی، سر باز زند که اصلاً توجیهبردار نیست. با هیچ توجیهی و به هیچ دلیلی نمیتوان شعایر تعبّدی چون نماز و روزه و... را به بهانهی اشتغال به کار علمی و تألیف و ترجمه ترک کرد و حتی ناقض و نارسا، ادا کرد.
با هیچ توجیهی نمیتوان همراهی با جماعت مسلمانان، صلهی رحم، حضور در مسجد، تلاوت قرآن و تدبّر در آن و جهاد در راه خدا (به معنی وسیع کلمه) را به کناری نهاد و ژست روشنفکرمآبی به خود گرفت و با نوشتن مقالهای در یک روزنامه کار خود را از سایرین جدا نمود، مگر اینکه این کار (نوشتن یک مقاله، تألیف و ترجمهی یک کتاب و یا یک پژوهش علمی) در راستای اصلاح جامعه و استقرار حکم و دستور پروردگار باشد؛ ولی باز هم نمیتوان به خاطر اینها، واجبات را ترک نمود و یا به مسجد نرفت و به هر مقدار ممکن، قرآن را تلاوت و یا در آن تدبّر نکرد. و یا حداقل به اندازهی مراجعه به آراء و نظریات متفکّران غربی و روزنامهها و مجلات علمی!! به کتاب و سنّت و سیرهی سلف صالح و آراء متفکّران مسلمان در گذشته نکاهی نکرد! تا در مورد یک معضل و مشکل اجتماعی و یا یک بحران سیاسی و اخلاقی، سخن و حرف آنها چیست؟
چرا متفکران غرب بارها و بارها، آثار و اندیشههای افلاطون و ارسطو و دیگر حکیمان یونان باستان را میخوانند و آنها را به سخن وا میدارند، امّا چرا جوانان علمزدهی مسلمان از خواندن دوبارهی منابع اصیل و اولیه (قرآن و سنت) و آراء و نظریات دانشمندان مسلمان در قرون گذشته ابا دارند؟ درد اصلی و آفت کشنده این است.
علم، آنگاه به صورت آفت درخواهد آمد که نه تنها موجب کبر و غرور و خود بزرگبینی گردد، بلکه انسان را از عمل صالح باز دارد. اصلاً با کمی تأمّل میتوان گفت که اندیشهی اسلامی «علم» برای «علم» موردنظر نیست بلکه «علم» برای «عمل» و بهبود زندگی است؛ زیرا به گفتهی رسول گرامی(ص): «هر علم و دانشی در روز قیامت، «وبالی» است، مگر برای کسی که به آن عمل کند.» و فرمود: پروردگارا به تو پناه میآورم از علمی که سود نرساند!!
یکی دیگر از جلوههای «علمزدگی» این است که عدهای از ما، هرگز جملهی «نمیدانم» را واقعاً نمیدانیم و آن را بر زبان نمیرانیم. از ابنمسعود، صحابی معروف پیامبر(ص) نقل است که گفته است: «دیوانه کسی است که دربارهی هرچه از او بپرسند، نظر و فتوا بدهد؛ [در حالیکه] «نمیدانم» سپر داناست.»
از جلوههای دیگر «علمزدگی» فرقهسازی و درست کردنِ مکاتب و مذاهبِ جدید است؛ به گونهای که شخصِ علمزده، بودن و ماندن بر منبع قبلی و قدیمی را برنمیتابد و خود، دست به ساختن مکتبی جدید میکند و مردم را به سوی آن فرا میخواند. ولی در حقیقت، «فرقهسازی» و «فرقهبازی»، بازتاب این حالت است که آنان میخواستهاند سری در سرها داشته باشند و بگویند: ما را هم از این نمد، کلاهی!! در حالی که آنها میتوانستند با اندکی تحمل و قدری تأمل، پارهای از کژیها و کاستیهای منهج و یا مکتب قبلی را اصلاح کرده و از انشعاب و تفرّق و چند دستگی جلوگیری کنند. چون هیچ بعید نیست که منهج و مکتب جدید هم در آیندهای نه چندان دور، به همان کژی و کاستیها دچار نگردد و بلکه بدتر!!
حقیقتاً بدعتگذاریها وانحرافات از سوی عوام نبوده بلکه بیشتر از جانب کسانی صورت گرفته که چیزی میدانستهاند!! «أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یؤْمِنُوا لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یعْلَمُونَ»
از حضرت علی (رض) روایت شده که فرموده است: «کم من ضلالةٍ زُخرفَت بِآیةٍ مِن کتابِ الله، کما یزَخرَفُ الدِّرهَم و الناس بالفضّة المُموَّهة» چه بسیار گمراهی که با آیهای از قرآن، آراسته میشود؛ آنگونه که درهم و سکهی تقلبی را با نقرهی زراندود، میآرایند.
یکی دیگر از عوارض و پیامدهای علمزدگی، نقدناپذیری، خودبرتربینی و در نهایت، «تقدّسطلبی» است. انسان «علمزده» چنین میپندارد که هیچکس برتر و بالاتر از او نیست. خود را از تذکرات و نصیحتهای خواهران و برادران ایمانی بینیاز میبیند و به اصلاح رفتار و تصحیح بینش و نگرش خود نمیپردازد و سرانجام به دو آفت دیگر مبتلا میشود یکی غرور و به دنبال آن تعصب، دیگری دلمردگی و از دست دادن حساسیت قلبی. «علمزدهها» نمیدانند که هر گِرهی را با سرپنجهی علم و دانش نمیتوان باز نمود؛ زیرا علّت بسیاری از مسایل و مشکلات «ندانستن» نیست، بلکه میتوان ناشی از بیماریهای روحی و روانی و یا نارساییهای اخلاقی و تربیتی باشد و شاید هم ناشی از «عمل نکردن به آن چیزی باشد که میدانیم.»
میگویند در نشستی خصوصی که عدهای از روحانیون با هم به بحث و مناظره پیرامون موضوعات علمی (و بهتر بگوییم فقهی) مشغول بودند، یکی از آنان ناگهان کسی را که بدون آگاهی و دانش کافی اظهار نظر کرده بود، سرزنش میکند و میگوید: شما حرف نزن زیرا اصلاً سواد ندارید و جای شما اینجا نیست» طرف که حسابی دلخور و رنجیده خاطر شده بود، پس از اندکی سکوت و تأمل میگوید: قربان! شما هم فقط سواد دارید و دیگر هیچ!!
واقعاً عدهای فقط سواد دارند و از هرگونه احساس و عاطفهای بیبهرهاند؛ یعنی عقل دارند ولی دلمردهاند و بویی از انسانیت و مسؤولیت نبردهاند!!
در نظان ارزشی اسلام، ملاک ارزش و معیار بزرگواری انسان در نزد خدا و دیگران تنها «علم» نیست بلکه سه چیز است:
1. انّ اکرمکم عندالله اتقیکم: برترین شما نزد پروردگار کسی است که بیش از سایرین در برابر او احساس مسؤولیت (تقوی) میکند.
2. فَضَّلَ اللهُ المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً: خداوند، تلاشگران و مجاهدان را بر کسانی که نشستهاند (و در راه خدا حرکتی نمیکنند) برتری داده است.
3. یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات: خداوند، مقام مؤمنان و صاحبان علم (و دانش) را بالا میبرد.
نظرات
سلام و درود خداوند بر شما عزیزان <br /> ضمن تشکر از زحمات شما دوستان ارجمند از برادرمان آقای درخشان بسیار ممنون و سپاسگزاریم ، براستی که این دومطلب اخیرشان جون تازه ای به ما بخشید . باز هم برایمان بنویسید . <br /> با تشکر مجددو آرزوی موفقیت برای همگی شما .
ؤ مقاله ممنونیم با عمق و زیبا بوى