زمانی برخی از اندیشمندان دینی با اخذ دیدگاهی مبناگروانه، در جستجوی نظریهای بودند که بتوان به عنوان اولین سنگ بنا برای ایجاد ساختمان اندیشهی دینی از آن استفاده کرد. این اندیشمندان در تعیین مصداق این نظریهی زیربنایی، همواره متفق نبودهاند. برخی از ایشان با نامگذاری «نظریهی فطرت» تحت عنوان «ام المعارف»، آن را مصداق چنین جایگاه بنیادینی دانستهاند. اما با نگاهی به تاریخ روشنفکری دینی، چنین به نظر میرسد که در این سنت فکری –با لحاظ کردن همهی گوناگونیها و تنوع آرایی که در آن دیده میشود- نظریهی وحی، به جایگاه امالمعارفی ارتقاء یافته است که همهی بخشهای اندیشهی دینی را به شدت تحتالشعاع قرار میدهد.برخی از دینشناسان، تقابل نگاه روشنفکران دینی به پدیدهی وحی را با نگاه سنتی، ادامهی تقابلی میدانند که در تاریخ فرق اسلامی میان معتزله و اشاعره در باب ماهیت کلام خدا و قدیم یا حادث بودن آن به وجود آمد. اگر چه میتوان گفت که روشنفکری دینی، هم در ایران و هم در جهان عرب، نوعی از عقلانیت اعتزالی را بعد از قرنها رکود و عزلت بار دیگر شکوفا کرد و به میدان آورد، اما فروکاستن تقابل میان روشنفکران دینی و سنتگرایان دینی به جدال کلاسیک میان معتزله و اشاعره رویکرد صائبی به نظر نمیرسد.
آنچه که در این نوشتار کوتاه بیشتر مورد نظر است، تبارشناسی رویکردی است که اکنون در میان دینشناسانی همچون عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری در رابطه با پدیدهی وحی وجود دارد.
در ایران، جرقهی این مباحث با یکی از سخنرانیهای مرحوم مهندس مهدی بازرگان، تحت عنوان «خودجوشی» که در جشن مبعث سال 1340 در انجمن اسلامی مهندسین صورت گرفت زده شد.[1] بازرگان در این سخنرانی، مبحث بسیار عمیق و تکاندهندهای را موضوع تحلیل خود قرار داد. وی به رسم سایر سخنرانیهایش که به مناسبت مبعث ایراد نموده است، در این نطق نیز سخن را با آیات اولیهی سورهی مبارکهی جمعه آغاز میکند. آیهی دوم این سوره در مباحث مربوط به وحی و بعثت، از اهمیت معتنابهی برخوردار است: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ...»
در ابتدای آیهی فوق، نسبت پدیدهی بعثت با اراده و مشیت عام خداوند (هوالذی بعث...) مورد تبیین قرار گرفته است. اما در ادامهی آیه، مکانیسم تحقق ارادهی خداوندی در متن جامعهی انسانی و اهمیت خود مردم در وقوع پدیدهی مذکور (بعث فی الامیین رسولاً منهم...) مورد توجه قرار گرفتهاست. از آنجایی که از دیرباز در اندیشهی اسلامی، نسبت پدیدهی بعثت با ارادهی عام خداوند مورد کمترین غفلتی قرار نگرفته است، بازرگان در این سخنرانی، توجه مخاطبانش را به نقش پیامبر و جامعهای که در آن میزیسته است در پدیدهی بعثت، از طریق تأکید بر عبارات «منهم»، جلب میکند. وی با اشاره به دو نوع فرهنگ در دو جغرافیای متمایز از جهان، خاطرنشان میکند که در بخشی از جهان که طبیعت با انسان، خشن و تندخو و نامهربان بوده است، بیشتر رابطهی انسان-خدا مورد توجه آدمی بوده است. و در بخشی از جهان که در آن طبیعت سخاوتمند و بخشنده بوده است، بیشتر رابطهی انسان-طبیعت، مد نظر بوده است. اما بازرگان در هر دو مورد «نقص پای سوم» را میبیند. او برای تبیین پدیدهها در نگاه انسان دینمدار مدرن که هم پایبند به ایمان دینی و هم معتقد به پیشرفتهای علمی است، لحاظ کردن مثلث خدا-طبیعت-انسان را پیشنهاد میکند. اندیشهی محوری این مقاله بازرگان را در فراز زیر میتوان مشاهده کرد.
در قرآن همواره دست خدا از آستین انسان و طبیعت بیرون میآید. مطابق با منطق قرآن، عمل خدا در انسان و برای انسان، عملی نیست که از خارج او صورت گیرد. رحمت خدا دربارهی انسان به صورت بارانی نیست که از بالا و خارج به سر او بریزد، بلکه چشمهای است که از درون خود شخص میجوشد. از طریق خودجوشی است.
استعارهی خودجوشی چشمه در تقابل با استعارهی انزال باران، به بهترین وجه اندیشهی بازرگان را مجسم میکند. نکته در اینجاست که دینباوران به صورت تلویحی یا آشکارا رویکرد مبتنی بر خودجوشی را دربارهی همهی پدیدههای طبیعی و اجتماعی پذیرفتهاند اما دربارهی وحی و بعثت ناخودآگاه رویکرد فوق را انکار کرده و شخص پیامبر و جامعه و فرهنگی را که پیامبر در آن میزیسته است، منفعل دانستهاند و نسبت دادن هرگونه عاملیتی را به انسان در رابطه با بعثت برنتافتهاند. بر همین اساس، بازرگان بسیار هوشمندانه برای فهم عمیقتر آیهی بعثت آن را با آیاتی از قبیل آیات زیر مقایسه و در پرتو این آیات سعی میکند به ایضاح مفهوم آن آیه بپردازد:
«وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَکِنَّ اللّهَ رَمَى...» (انفال / 17)
آن زمان که تیر انداختی تو نینداختی و لکن خدا تیر انداخت ...
«أَوَلَمْ یرَوْا إِلَى الطَّیرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَیقْبِضْنَ مَا یمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَنُ...» (الملک / 19)
آیا مرغان را که بالای سرشان صاف در پروازند و خود را نگاه میدارند، نمیبینند؟ اینها را جز خدا کسی نگاه نمیدارد...
«إِنَّ اللّهَ لاَ یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ...» (رعد / 11)
همانا که خداوند وضع ملتی را تا خودشان خود را تغییر ندهند، تغییر نمیدهد.
«...وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ...» (بقره / 251)
و اگر چنین نبود که خداوند مردم را به دست خودشان از هم دفع نکند، زمین را فساد میگرفت...
«إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى...» (انعام/95)
همانا خدا شکافندهی دانه و تخم است.
انسان دینباور امروزی، چه دیدی نسبت به پدیدههایی مانند انداختن تیر توسط انسان، حفظ تعادل در هنگام پرواز توسط پرنده، ایجاد تغییر در اجتماعات و تمدنها، جنگ میان کشورها و گروهها و شکافتهشدن دانه و تخم گیاهان دارد؟ آیا نه این است که انسان مؤمن در عین حال که بدون هیچ تردیدی همهی این پدیدهها را به ارادهی و مشیت خداوندی نسبت میدهد، به قوانینی نیز که مکانیسم وقوع این پدیدهها را در طبیعت و اجتماع میسر میکند، باور دارد و اصلاً خود این قوانین را از مصادیق سنن الهی میداند؟ پس چرا پدیدهی بعثت و وحی را نیز تحت مکانیسمهای طبیعی و اجتماعی خاصی مشمول ارادهی الوهی ندانیم؟
بازرگان در بخش آخر مقالهی خود به مسألهی دعا میپردازد، از نظر وی چون دعا نیز «چیزی جز خودجوشی، یعنی از درون خواستن و از درون برخاستن و برانگیخته شدن نیست»، بنابراین میتوان به نحوی از آن برای تبیین مسألهی وحی استفاده کرد. از نظر بازرگان سرّ استجابت دعا از این قرار است که «نعمتها و رحمتهای خدا مانند امواج بیسیمی هستند که همه وقت و همه طرف پراکنده است. همینکه شخص مثل پست گیرندهای خود را میزان و مواجه با یکی از این امواج کرد، ضمن عبور از خیابان یا ملاقات مردم و قرائت روزنامه و کتاب و گاهی با صرف تمرکز و توجه حواس. آن را مییابد... استجابت دعا در بسیاری موارد، آمادگی شخص و برخورد به همان امواج فضل منتشرهی ناموس خلقت است».
بنابر این در تبیین پدیدهی وحی و بعثت نیز باید پیامبر را همچون یک گیرندهی فعال در نظر گرفت و ردگیری فوران یک عزم پاک را از درون خود او شروع کرد. (بازرگان در نوشتار دیگری –ذرهی بیانتها- توجه خواننده را به این نکته جلب میکند که پیامبران بزرگ، پیامبران صاحب عزم خوانده شدهاند.)
نکتهی جالب و قابل توجه این است که نظریهی وحی و اندیشهی سیاسی بازرگان مرتبط با هم هستند. از نظر بازرگان، تلقی ما از وحی متناسب با فرهنگ سیاسیمان و متأثر از آن است. در جوامعی که با حکومتهای جبار خو گرفتهاند و فرهنگ جباریت در اندیشه و رفتار اعضای آن جوامع رسوب کرده است و رابطهی حکومت-ملت به صورت رابطهی، حکومتی حداکثری که فعال مایشاء است و سرنوشت آدمیان را در ید قدرت خود دارد با مردمانی منفعل و مطیع و گوش به زنگ اوامر حکومت و دست به دامان صاحبان حکومت تصور میشود.
گاهی مردم در این جوامع در ادامهی به حسابنیاوردن خود و ارادهی مشارکتشان، در شکلدادن به امور و کلاً در منفعلپنداشتن خودیها، از این هم فراتر رفته و حاکمان خود را نیز تحت سیطرهی قدرتهای بزرگ بیگانه میدانند و هرگونه تغییر عمدهای را در حوزهی اجتماع و سیاست –خواه مثبت و خواه منفی- به ارادهی آنان نسبت میدهند. بنابر این عجیب نیست که در چنین فرهنگی، تلقی عام مردم از بعثت این است که «بعثت به معنای... مأموریتی است که از ناحیهی خدا و ... خارج از خود رسول مبعوث و مردم. عیناً مانند سفارت یا ... مأموریتی که سلطان یا دولت به کارمندی (که ممکن است احیاناً صلاحیت و لیاقت و اطلاعی هم نداشته باشد) میسپارد... آن سفیر یا مأمور نیز به حکم «المأمور معذور» با کنار گذاشتن نظریه و شخصیت خود، پیام را میرساند و امر را انجام میدهد. هر قدر دارای انضباط و روح اطاعت بیشتر و استقلال و شخصیت کمتر، مقربتر.»
ببینید کلام عبدالکریم سروش نزدیک نیمقرن بعد از سخنرانی بازرگان در فرازهای زیر چقدر شبیه به بیان فوق از بازرگان میشود.[2]
«مگر خدا بیرون پیامبر است و مگر پیامبر دور از خداست؟ نمیدانم چرا قرب حق با عبد ... فراموش شده و تصویر سلطان و پیک و رعیت به جای آنها نشسته است؟» و «اینها [مشیت خداوند و مکانیسمهای طبیعی و اجتماعی] از هم فاصله ندارند و مانند امور اعتباری بشر نیستند که یکی فرمان بدهد و دیگری اجرا کند. و من در شگفتم که چرا دستگاه خدا در چشم شما همچون دستگاههای اجرایی و مدیریتی بشری است.»
از فحوای کلام روشنفکران دینی چنین به نظر میرسد که ایشان دیدگاه بسیاری از مؤمنین به وحی را ادامهی دیدگاه منکرین زمان پیامبر به پدیدهی وحی و پیامبری میدانند.
منکران همعصر پیامبر، شرط ایمان آوردن به وی و رسالتش را امکان وارونه شدن بسیاری از روندهای طبیعی توسط پیامبر اعلام کردهاند:
«و گفتند به تو ایمان نخواهیم آورد مگر آنکه از زمین چشمهآبی بشکافی یا باغی از خرما و انگور داشته باشی و میان آن نهرهایی روان گردانی یا همانطور که بیم دادی، آسمان را پارهپاره ساقط گردانی یا خدا و ملائکه را همراه بیاوری، یا خانهای از طلا داشته باشی یا به آسمان صعود کنی...» (اسراء/ 90 تا 93)
مطابق با آیات فوق مگر نه این است که از نگاه مشرکان، وحی میبایست پدیدهای کاملاً در خلاف جهت امور طبیعی و نظم مأنوس جهان باشد؟ و مگر نه این است که بسیاری از مؤمنین نیز دقیقاً همیننگاه را نسبت به وحی و بعثت دارند؟
بر همین اساس است که سروش آشکارا میگوید «گرچه همهی طبیعت الهی است اما در طبیعت همه چیز طبیعی است و در بشر همه چیز بشری است و در تاریخ همه چیز تاریخی است.»
بازرگان نیز با توجه به آیات فوق و انتظار غیرطبیعی بودن بعثت و وحی، مطابق با تلقی ریشهدار خود، خلاف آمد قرآن را نسبت به دید بشر متذکر میشود و میگوید:
«ولی قرآن بر خلاف این تصورهای و توقعها میگوید: هوالذی بعث فی الامّیین رسولاً منهم...» خداوند در میان عامه وتودهی مردم و از خود آنها (یعنی نه از خارج و نه با دخالت خارج) فرستادهای را برمیانگیزاند و بر میخیزاند.»
بازرگان لب لباب اندیشهی خود و مخلص کلام را به آشکارترین شیوه در بخش زیر از مقالهی خود بیان میدارد:
«به زعم قرآن و اسلام، خداوند یک پست فرستنده و انسان یک دستگاه ساده گیرنده نیست که منفعل و منتظر باشد. انسان خود خدای کوچکی است که هم گیرنده است و هم فرستنده. مثل هر موجود بیجان و با جان دیگری که عالمی خاص خود تشکیل داده، دائماً در درون ماده یا در لانه یا در بدن خویش وارداتی از طبیعت خارج اخذ و تفکیک نموده، پس از تصفیه و تجزیه و تبدیل، محصول یا مصنوع نوینی غیر از آنچه دریافت کرده است میسازد و یا بیرون میدهد. در حقیقت گنجینه و چشمهای از سرمایه و استعداد و انرژی است».
اگر به کلام سروش متوسل شویم باید بگوییم فرق اساسی نظریهی وحی سنتگرایان و نظریهی وحی روشنفکران دینی در این است که اولی مبتنی بر متافیزیک بعد است (چون دست خدا را خارج از امور طبیعی و تاریخی و بشری میبیند) ولی دومی مبتنی بر متافیزیک قرب است (چون دست خدا را داخل این امور و پدیدهها میبیند) بنابراین زبان حال روشنفکری دینی است که «نمیگوییم خدا میوه نمیدهد میگوییم برای اینکه خدا میوه بدهد راهش این است که درختی بیافریند و آن درخت میوه بدهد. نمیگوییم خدا سخن نمیگوید، میگوییم برای اینکه خدا سخن بگوید راهش این است که پیامبری سخن بگوید و سخناش سخن خدا شمرده شود.»
تلقی روشنفکری دینی از وحی یک انقلاب کپرنیکی در اندیشهی دینی است. زمانی کانت، فلسفهی معرفتشناختی خود را انقلابی کپرنیکی در فلسفه خوانده بود. چون در فلسفهی پیشاکانتی، تلقی رایج بر این اساس قرار داشت که «ذهن» در شناسایی خصوصیات «عین»، کاملاً منفعل عمل میکند و در حالت ایدهآل باید همچون آینهای بیزنگار خصوصیات عین را باز نمایاند. معرفت شناسی کانت، ذهن را از این جایگاه منفعل خارج کرد. استعارهی آینه را که معرف نقش ذهن در معرفتشناسی پیشاکانتی است، میتوان در اندیشهی کانت به استعارهی عینک تبدیل نمود که رنگ لنز و خصوصیات آن در شکل دادن به تصویر شیئ که از ورای آن دیده میشود، مؤثر است. در این اندیشه، شیئ فی نفسه (نومن) اصلاً قابل دسترسی نیست و معرفت ما به پدیدارها (فنومن) متعلق میگیرد. از آنجا که در فلسفهی کانت بر خلاف فلسفههای رایج قبل از وی، از دکارت به بعد، نقطهی عزیمت نه عین بلکه ذهن است، به همین دلیل کانت معرفتشناسی خود را انقلابی کپرنیکی در این حوزه خوانده بود.
روشنفکری دینی نیز اکنون در پدیدهی تبیین پدیدهی وحی، نقطهی عزیمت خود را انسان و تواناییهای وجودی و معرفتشناختی او در تلقی وحی قرار میدهد. به این ترتیب معرفتشناسیای که انسان دینمدار اختیار میکند، میتواند یک حوزهی منسجم و متجانس و سازگار باشد.
--------------------------------------------------------------------------------
مأخذ:
[1] - آخرین چاپ سخنرانی مورد نظر، در مرجع زیر به طبع رسیده است. همهی نقل قولهایی که در این مقاله از مهندس بازرگان صورت گرفته است، از این مأخذ میباشد.
بازرگان، مهدی، بعثت (1)، مجموعهی آثار 2، انتشارات قلم، تهران، 1377، صص 138-113
[2] - همهی نقل قولهایی که از سروش صورت گرفته است، از مقالهی «بشر و بشیر» میباشد.
نظرات
سالی که نکوست از بهارش پیداست <br /> <br /> سنی نیوز: شب یک شنبه مورخه۸۷/۱/۱۸دریکی از روستای ریجاب بنام داراب از توابع استان کرمانشاه -شهرستان دالاهو درگیری بین مامورین نیروی انتظامی ومردم بوجود امد طبق خبر های واصله از کرمانشاه نیروی های اطلاعاتی در پی دستگیری دوتن از علمای منطقه به نامهای ملا محمد عزیز و حسین دارابی بودند که یکی از انها را دستگیر وهمراه با خانواده به نقطه نامعلومی منتقل کردند.وملاحسین دارابی توانست با حمایت مردم متواری شود طبق آخرین خبرها ریجاب در محاصره ی کامل نیروهای امنیتی قرار دارد وتلفن و برق منطقه داراب هم قطع و امکان ارتباط با آنان وجود نداردساعاتی پیش در ریجاب صدای انفجار و شلیک گلوله به گوش رسیده است . گفته می شود تعدادی از اهالی را دستگیر و به کرند منتقل کرده اند . ملا حسین دارابی هم چنان فراری است و گفته می شود که این نیروها صرفا به خاطر دستگیری ایشان وارد عمل شده اند .<br /> <br />
دو نفر از علمای اهل سنت به نامهای مولوی عبدالقدوس مدیر مدرسه جاه جمال ایرانشهر و مولوی محمد یوسف سهراب زهی سحرگاه روز چهارشنبه در زاهدان اعدام گردیدند. هر دو نسبت نزدیکی با شهید مظلوم عالم ربانی مولانا محمد عمر سربازی رحمه الله داشتند این دو عالم مدتی پیش در ایرانشهر دستگیر شده بودند .آسمان مهر