مرگ ناگهانی الكسی ناوالنی، رهبر مخالفان در روسیه در چهل و هفت سالگی به نظر بیش از همه حامیان او در غرب را نگران كرده باشد، چراكه ناوالنی یكی از آخرین و البته موثرترین افرادی بود كه میتوانست آنچه برای مبارزه با دولت و الیگارشی حاكم بر روسیه است، به نحو قابل قبولی به انجام برساند. ناوالنی سرسختترین مخالف سیاسی پوتین بود و هرگز به تبعید تن نداد تا در خاك روسیه، ولو در زندان، به مبارزات خود ادامه دهد. او تبعید و دوری از روسیه را نوعی بیتوجهی به سرنوشت سیاسی خود و حامیانش تلقی میكرد.
از سال 2010 كه ناوالنی رسما وارد صحنه سیاسی روسیه شد، تمام تلاش خود را به كار بست تا به ائتلافی علیه كرملین دست زند. این درست زمانی بود كه او برای اولینبار مبارزه بیامان خود علیه فساد را نمایان كرده بود. ناوالنی كه رویكردهای لیبرالی قوی با رگههای لیبرتارین داشت، ابتدا با اردوگاه ناسیونالیستها به ائتلافی دست یافت. این اردوگاه ملیگرایی اغلب در كشورهای اروپای شرقی، ازجمله خود روسیه سر برآورده بود. این ائتلافها كه لیبرالها و ناسیونالیستها را متحد میكرد و در آن لیبرالها اغلب نقش بسیج اصلی نیروها را ایفا میكردند، برای موفقیت انقلابهای ضدكمونیستی در سراسر منطقه بسیار مهم بودند. این همان اتحادی بود كه دو انقلاب اوكراین در سالهای 2004 و 2014 را رقم زد و جبهههای نزدیك به كرملین را از قدرت خارج كرد. در روسیه، دستور كار ملیگرایان عمدتا ناشی از نگرانیها در مورد ادعای جنایات سازمانیافته قومی، با محوریت قفقاز شمالی و مهاجرت بود و روسیه سومین كشور مهاجرپذیر پس از ایالاتمتحده و آلمان قلمداد میشد. بیشتر مهاجران از كشورهای آسیای مركزی به روسیه سرازیر شده بودند.
فراز و فرود حیات سیاسی ناوالنی
دیری نگذشت كه این ائتلاف با ملیگرایان برای ناوالنی به نقطه ضعفی بزرگ بدل شد. سال 2007، زمانی كه تحت تاثیر تی پارتی امریكا، ناوالنی ویدیویی را منتشر كرد كه در آن به شدت و با الفاظی زننده مهاجران را خطاب قرار میداد و در عین حال خواستار قانونی شدن سلاح گرم برای دفاع از مردم در برابر این تهدید بود. او بسیاری از دوستان لیبرال و متحدان بالقوه خود را در نتیجه بیان چنین عقایدی از دست داد و در غرب بهطور گسترده به عنوان «ناسیونالیست» شناخته شد.
به عقیده جید مك گلین، پژوهشگر سیاست روسیه در كینگز كالج لندن، آنچه در مورد غرب عجیب است، این است كه تحمل ناسیونالیسم روسی صفر سخت است، اما هر شبحی از ناسیونالیسم در همسایگی روسیه به عنوان وزنه تعادلی در برابر تهدید كرملین تقویت میشد، البته تا زمانی كه با هیولایی كه در مجارستان و لهستان ایجاد كرده بود، به مشكل خورد. هنگامی كه پوتین در سال 2014 دستور حمله به اوكراین را صادر كرد، زمانی كه این تهدید از پیش نیز تصور شده بود، درنهایت آتشی كه غرب خود جرقهاش را زده بود، از زیر خاكستر برخاست. پوتین كه تنها عناصر غیرمحافظهكار ناسیونالیستها را پذیرفته بود و از آن استقبال میكرد، دستور سركوب گسترده سازمانهای ملیگرا را در پی تظاهرات میدان بولوتنایا در سال 2012 صادر كرد. بسیاری از ناسیونالیستهای روسی فرار كردند و پس از انقلاب میدان 2014 به اوكراین رفتند و علیه نیروهای تحت حمایت روسیه در اوكراین جنگیدند.
ناوالنی در طول زمان به تحول سیاسی خود دست مییافت، عنصر راستگرای افراطی او رفتهرفته كمرنگ شد و درنهایت رنگ باخت. حال همگان ناوالنی را سیاستمداری پخته میدیدند كه از شور و هیجانهای ناسیونالیستی دست شسته بود و به دیدگاهی بینهایت جامعتر درمورد عملكرد دولت و جامعه دست یافته بود. كارزار ریاستجمهوری او در سال 2018، درحالی كه هیچ لفاظی پرطمطراق ناسیونالیستی نداشت، در عوض با تغییری جدی به سمت چپ سوسیال دموكراتیك آشكار میشد. با این كار او دروازهای را به سمت اردوگاهی بینهایت بزرگتر كه از قضا بخشی از جامعه متحد پوتین و حزب او را در بر میگرفت، گشود. این حزب كمونیست شبهاپوزیسیون درنهایت از او سیاستمداری قرن بیست و یكمی ساخت كه خارج از دوگانگی منسوخ شده قرن بیستم چپ و راست عمل میكرد. آن زمان متحدانش او را با امانوئل مكرون در فرانسه مقایسه میكردند؛ رهبری جوان با ایدههایی نوگرایانه و نزدیك به چپ كه ارزشهای لیبرال را نیز مدنظر داشت.
چالش اصلی ناوالنی در این واقعیت نهفته بود كه روسها به شدت از چشمانداز انقلابی خشونتآمیز به سبك اوكراین بیزار هستند. در واقع او دریافته بود در كشوری كه به اندازه كافی سلاح هستهای برای نابودی حیات روی زمین دارد، دیوانگی خواهد بود به انقلاب روی آورد و پای غرب تا دندان مسلح را نیز وسط كارزار كشید. كرملین نیز توانسته بود در بهرهبرداری از این ترس واقعی بسیار موفق ظاهر شود. ناوالنی كه سرسختی روسی را همچون سلاحی در دستان خود برای شكست دشمنش در كرملین میدید، ترجیح داد در خاك روسیه بماند تا سلاح دیگر، یعنی زمان را در دست دیگرش بیابد. او احتمالا بارها این نقل قول كورنی چوكوفسكی، نویسنده روسی را با خود مرور كرده بود كه «اگر میخواهی به چیزی برسی، باید مدت مدیدی در روسیه زندگی كنی.» ناوالنی به وضوح برای بازی طولانی خود را آماده كرده بود، اما مرگ امانش نداد.
كرملین همیشه ادعا میكرد كه ناوالنی شخصیت سیاسی ناچیزی است، اما به وضوح، او در ذهن و زبان پوتین نقش بسته بود تا جایی كه یكبار او را مسموم كرد و تا دم مرگ پیش برد. در ماههای اخیر زمزمههایی مبنی بر اینكه رهبران غربی ممكن است تلاش كنند نام ناوالنی را در فهرست افرادی قرار دهند كه بخشی از تبادل زندانیان احتمالی بین روسیه و غرب باشد، شنیده میشد. سرگئی گوریف، اقتصاددان و متحد قدیمی ناوالنی، در ماه سپتامبر گفت كه از مكاتبات «مستقیم و غیرمستقیم» با ناوالنی دریافته بود كه اصرار این سیاستمدار مبنی بر ماندن در روسیه دیگر كاربردی ندارد. گوریف از رهبران غربی خواست با پوتین لابی كنند تا ناوالنی را در هر مبادلهای مشاركت دهد. به نظر دیگر وضعیت برای ناوالنی تغییر كرده بود. او دیگر نمیتوانست در روسیه كار كند و بر اذهان عمومی تاثیر بگذارد، به خصوص اینكه روسیه درگیر جنگی تمام عیار با اوكراین و غرب شده بود. به گفته دوستان و نزدیكان ناوالنی، او اكنون آماده بود به جای مرگ در زندان، زندگی تبعیدیای را كه مدتها از آن میترسید، تجربه كند. اما بخت با او یار نبود و به شكلی ناگهانی در زندانی در سیبری جان باخت.
میراث منتقد پوتین
ناوالنی به هیچوجه در صحنه سیاسی روسیه قدیس نبود، اما در دهه گذشته او و حامیان رو به رشدش راهی سخت برای غلبه بر موانع سیاسی پیدا كردند كه مخالفان لیبرال روسیه مدتها آن را غیرقابل عبور میدانستند. از دهه 1990، لیبرالهای روس ظاهرا از سوی این واقعیت مورد نفرین قرار گرفته بودند كه تنها در بزرگترین شهرهای روسیه، مانند مسكو و سنپترزبورگ میتوان فشار آنها برای اصلاحات دموكراتیك را واقعا شنید. تنها در این محیطهای شهری، جمعیتهای لیبرال وجود داشتند كه به ایجاد نهادهای لیبرال و كنترلها و تعادلهای دموكراتیك اهمیت میدادند. بقیه كشور نمیدانستند كه دموكراسی چیست.
آنگونه كه فارن افرز نوشته، به نظر جامعه روسی بهطور كلی و جوامع روستایی و شهرهای كوچك بهطور مشخص، از اواخر سالهای كمونیستی تا دهه 2010 از روایت كرملین حمایت میكرد. مثلا در طول سال هاییپرسترویكا در دهه 1980، جنبش دموكراسی عمدتا در شهرهای بزرگ متمركز بود. هنگامی كه اتحاد جماهیر شوروی سرانجام فروپاشید، تنها حزب دموكراتیك یابلوكو موفق به ایجاد شبكه گستردهتری در سایر بخشهای روسیه شد. اما حتی یابلوكو در اوج خود در دهه 1990 نیز نتوانست بیش از 20درصد آرا را به خود اختصاص دهد. پس از روی كار آمدن پوتین، فعالیتهای دموكراتیك منطقهای به سرعت كاهش یافت و فعالیت لیبرالهای روسی تنها به چند شهر بزرگ، آنهم در مقیاسی كمتر گسترده محدود شد. به عقیده آندری سولداتوف، روزنامهنگار تحقیقی روسی و كارشناس سرویسهای امنیتی روسیه، ناوالنی این سنت را بر هم زد و اولین چهره مخالفی بود كه توانست این روایت را در هم بشكند. تركیب مهارتهای او در استفاده از رسانههای اجتماعی و مهارتش برای كشف شواهد دقیق به او قدرتی داده بود تا بتواند بر آگاهی مردم تاثیر بگذارد. ناوالنی توانست پوتین را با ترفندهای خود طوری مورد حمله قرار دهد كه از لیبرالهای سنتی فرسنگها با آن ترفندها بیگانه بودند.
تیبو اسپیرلت، كارشناس مسائل روسیه و اروپای شرقی معتقد است كه ناوالنی استاد استفاده از موقعیتهای كمیاب در رسانهها بود. مثلا به خوبی به مستندی كه در سال 2017 از یوتیوب پخش شد، واكنش نشان داد. مستند «شیطان خطابش نكن» فساد گسترده نخست وزیر روسیه، دیمیتری مدودف، از دستیاران نزدیك پوتین را با جزییات دقیق افشا میكرد. این فیلم مستند به ناوالنی كمك كرد تا اعتراضات را در حدود 100 شهر و شهرستان در سراسر روسیه در آن سال سازماندهی كند و تا سال 2023 بیش از 45 میلیون بازدید در یوتیوب به خود اختصاص داد. این شبكه ملی حامیان ناوالنی كه برای هیچ چهره مخالف دیگری شناخته شده نبود، به او اجازه داد تا خودبزرگبینی كرملین را ازبین ببرد.
حذف فیزیكی هر مخالفی قطعا تا مدتی از تاثیر او میكاهد. اما بعید به نظر میرسد نیروهایی كه ناوالنی آزاد كرده است، از بین بروند. مرگ او ضربه هولناكی برای روسهای ضدپوتین است. یافتن جانشینی كه بتواند مخالفان كرملین را به همان شیوه متحد كند، كار بسیار سختی خواهد بود. اما او سنت جدیدی را در ساختار سیاسی روسیه به ارث گذاشته و به خوبی با ایستادگی خود در خاك روسیه آن را تثبیت كرده است.
نظرات
احمد وخشيته
29 بهمن 1402 - 08:43چرا منتقد سرسخت پوتين رهبر اپوزيسيون روسيه نبود؟ خاطرم هست ابتداي ژانويه ۲۰۲۲ بود كه ميخاييل گورباچوف، آخرين رهبر شوروي درگذشت و براي شركت در مراسم وداع با پيكر او نزديك به سه ساعت در صف ورود به سالن شوراي اتحاديهها [كه كمي آن طرفتر از ميدان سرخ قرار دارد] بودم. در اين ميان بسياري از مخالفان و منتقدان كرملين نيز به چشم ميخوردند و به ياد دارم در بخشي از مسير خانمي كه كنار من حضور داشت، ناگهان ورقي را به سمت دوربين خبرنگاران بالا برد كه روي آن بسيار تند عليه ولاديمير پوتين نوشته شده بود و آنقدر ايستادگي كرد كه پس از چند دقيقه به سوي او آمدند. اين جمعيت گسترده بعدازظهر همان روز و حتي طي چند روز بعد در قبرستان نوودويچي مسكو نيز به چشم ميخوردند كه بخش قابل ملاحظهاي از آنها را ميتوان در طبقه منتقدان دستهبندي كرد. اجازه بدهيد خاطره ديگري را بيان كنم كه به ژانويه ۲۰۲۱ بازميگردد؛ آلكسي ناوالني از آلمان به روسيه بازگشت و فراخوانهاي گستردهاي توسط نزديكان او در فيسبوك و وكانتكت پخش ميشد؛ براي درك وضعيت موجود به محل فراخوان در ميدان پوشكين رفتم و اگر خبرنگاران متنوع رسانههاي خارجي و البته داخلي را فاكتور بگيرم، دشوار است تعداد افراد حاضر را بيش از ۲۰۰ يا ۳۰۰ نفر تخمين بزنم كه بخش قابلتوجهي از آنها البته همچون من از روي كنجكاوي آمده بودند. خاطرم هست در همان زمان تلفنم زنگ خورد و از يك رسانه غربي قصد گفتوگو داشتند كه گفتم وقتي از جمعيت ۱۳ ميليوني مسكو كمتر از ۲۰۰ يا ۳۰۰ نفر با هر انگيزهاي در يك فراخوان حضور پيدا ميكنند، دشوار است كه از رهبريت اپوزيسيون براي يك منتقد سياسي سخن بگويم. مقصودم از بيان دو خاطره اين بود كه نخست تاكيد كنم كه نميتوان منتقدان و مخالفان سياستهاي كرملين در جامعه روسيه را ناديده گرفت، اما در عين حال اين بدان معنا نيست كه هر فردي كه مخالف پوتين باشد، مورد اقبال مخالفان و منتقدان كرملين در جامعه روسيه نيز قرار بگيرد. مثال بارز آن آلكسي ناوالني بود؛ فردي كه رسانههاي غربي از او به عنوان رهبر اپوزيسيون روسيه نام ميبردند و طي ۲۴ گذشته با مفاهيم اغراقآميزي از او ياد ميكنند درحالي كه جامعه روسيه با اين تعابير غريب است و به گمان من اين دقيقا همان اشتباه بنيادين دولتهاي غربي به رهبري ايالاتمتحده است كه اگرچه سياست فشار از داخل را نيز در روسيه دنبال ميكنند، اما با اين رويكرد نه تنها از ظرفيت منتقدان و مخالفان كرملين در داخل روسيه بهره نميبرند، بلكه با قهرمانسازيهاي راديكال، اگرچه موفق ميشوند فشار سياسي و ديپلماتيكي ازسوي پايتخت كشورهاي غربي عليه مسكو ايجاد كنند، اما در عين حال مورد اقبال منتقدان و مخالفان داخلي در روسيه قرار نميگيرند. اجازه بدهيد بار ديگر به پرسشي در ابتداي اين نوشتار بازگردم و به طور مشخص به اين سوال بپردازم كه چرا آلكسي ناوالني با وجود اينكه مخالف سرسخت پوتين بود، مورد اقبال منتقدان و حتي مخالفان در جامعه روسيه قرار نگرفت؟ اين پرسش اولينبار در سال ۲۰۱۸ براي من پيش آمد، زماني كه او از كسنيا سابچاك در انتخابات رياستجمهوري حمايت كرد و اين نامزد زن كه مجري تلويزيون نيز بود حتي كمتر از دو درصد راي آورد. به ياد دارم يك شب در همان ايام به ستاد انتخاباتي او رفتم و برخلاف تصورم تقريبا خالي از مردم بود. پس از آن بارها به دلايل گوناگون سر كلاسهاي درس از دانشجويان پرسيدم يا در محافل روشنفكري كه حضور داشتم در جستوجوي اين پرسش بودم كه چگونه ميشود فردي كه منتقد سرسخت پوتين است، برخلاف آنچه رسانههاي غربي ميگويند، رهبر اپوزيسيون نيست؟ فكر ميكنم درستترين پاسخش اين باشد كه در روسيه هنوز يك اپوزيسيون شكل نگرفته كه فردي بخواهد در راس آن قرار بگيرد و مهمتر اينكه اكثر قريب به اتفاق مخالفان و منتقدان پوتين در سطوح مختلف باوري به ناوالني نداشتند، چون انگيزه او را جاهطلبي سياسي معنا ميكردند. بسياري به پرونده فساد مالي او اشاره ميكردند كه به زمان قبل از مخالفت او با كرملين باز ميگردد و شعار فسادستيزي او را پارادوكسي در مقابل گذشته او تحليل ميكردند. بعدازظهر جمعه اندكي بعد از آنكه خبر درگذشت ناوالني منتشر شد، چند كلاس داشتم، فكر ميكردم از آنجايي كه او نيز فارغالتحصيل دانشكده حقوق دانشگاه ما [دانشگاه دوستي ملل روسيه] بوده است، لابد بحث داغ دانشجويان در كلاسهاي درس خواهد بود، اما او حتي به اندازه گورباچوف هم محبوبيت نداشت. اجازه بدهيد صحبتم را در پايان اين نوشتار اينگونه خلاصه كنم كه به نظر ميرسد مرگ آلكسي ناوالني در داخل روسيه پيامدهاي خاصي را به دنبال نخواهد داشت، اما در بعد خارجي تنشهاي بين كرملين و كشورهاي غربي را تشديد ميكند؛ آنهم در شرايطي كه در حال حاضر انجماد روابط ميان آنها به مراتب در پايينترين سطح حتي نسبت به زمان جنگ سرد است. استاد دانشگاه دوستي ملل روسيه