دیدگاه علما در مورد موضعگیری معتزله در قبال سنّت متفاوت است؛ آیا آن‌ها مانند جمهور، به حجت بودن هر دو نوع سنّت یعنی متواتر و آحاد اعتقاد دارند؟ یا حجت بودن هر دو نوع را انکار می‌نمایند؟ و یا سنّت متواتر را حجت می‌دانند، ولی حجت بودن آحاد را انکار می‌نمایند؟

آمُدی از ابوالحسین بصری معتزلی نقل می‌نماید که وی عقلاً قایل به تعبد و وقوع حکم با خبر واحد می‌باشد. آمدی، از جبائی و جماعتی از متکلمین نقل نموده که عقلاً تعبد با خبر واحد، جائزنیست.

علامه سیوطی در التدريب از ابوعلی جبائی نقل نموده که وی، قائل به خبر واحد نمی‌باشد مگر اینکه راوی عادل دیگری، با آن همراه شود یا ظاهر کتاب و یا ظاهر خبر دیگری با آن توافق داشته باشد و یا عملی باشد که در بین صحابه عمومیت داشته و یا عده‌ای ازاصحاب به آن عمل کرده‌اند. این مطلب را ابوالحسین بصری درکتاب المعتمد نقل نموده است.

استاد ابونصرتمیمی می‌گوید: ابوعلی جبائی بطور مطلق قایل به پذیرش خبر واحد نبوده و تنها روایتی را می‌پذیرفته که تعداد راویان آن، چهار نفر بوده است.

ابن‌حزم می‌گوید: تمام مسلمانان، قایل به قبول خبر واحد ثقه از رسول‌خدا (صلِّی الله علیه وسلّم )بودند و در این اعتقاد تمام فرقه‌ها اعم از اهل سنّت، خوارج، شیعه و قدریه با هم اتفاق داشتند تا اینکه متکلمین معتزله، پس ازگذشت یک قرن به مخالفت این اجماع پرداختند. عمروبن عبید، روایات حسن را می‌پذیرفت و بر اساس آن‌ها فتوا می‌داد. این نکته، بر کسی که کمترین دانشی در این زمینه دارد، مخفی نیست.

ابن‌حزم در جایی دیگر تصریح می‌کند که معتزله، بطور مطلق منکر حجیت خبر واحد هستند؛ وی، می‌گوید: تمام معتزله و خوارج بر این باورند که خبر واحد، موجب علم نیست و می‌گویند: درست نیست بر اساس آنچه که امکان کذب و خطأ در آن وجود دارد، حکمی صادر گردد و یا بر اساس آن، حکمی به خدا و رسولش نسبت داده شود.

ابن‌قیم در أعلام الموقعين می‌گوید: معتزله، نصوص صریح و محکم سنّت را که در باب شفاعت وجود دارد، با آیات متشابهی مانند: آیه‌ی48 سوره‌ی مدثر، رد نموده‌اند. خداوند در این آیه می‌فرماید: ﴿فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِينَ٤٨﴾ [المدثر: 48]. یعنی: «دیگر شفاعت شفاعت‌کنندگان، بدیشان سودی نمی‌بخشد».

 

چنانچه مشاهده نمودید، برداشت‌های فوق در مورد دیدگاه معتزله در مورد خبر واحد متفاوت می‌باشند و حکم صریحی از آن‌ها بدست نمی‌آید. مناسب دیدم تا به کتاب‌های کلام مراجعه کنم و ببینم علمای ملل و نحل، از معتزله چه نقل کرده‌اند.

نهایتاً متوجه شدم که امام ابومنصور بغدادی، نویسنده‌ی المواقف و امام رازی، از یکی از فرقه‌های معتزله به نام نظامیه نقل نموده‌اند که آن‌ها، منکر حجت بودن حدیث متواتر هستند و نمی‌پذیرند که متواتر، مفید علم می‌باشد و معتقدند که خبر کذب نیز می‌تواند به تواتر برسد و امکان اجماع و اتفاق نظر امت بر خطا وجود دارد؛ امام رازی، علاوه بر این می‌گوید: نظامیه، منکر حجت بودن خبر واحد نیز هستند.

از آنجا که نظامیه، یکی از بیست و دو فرقه‌ی معتزله می‌باشد و موضع‌شان در برابر سنّت، برخاسته از موضع آن‌ها نسبت به صحابه است، لازم دیدم تا کلام امام ابومنصور بغدادی متوفی (429هـ) در کتابش الفرق بين الفرق را دررابطه با این گروه مبنی بر نظریه‌ی آن‌ها در مورد صحابه و نیز دیدگاه بزرگان‌شان را در مورد سنّت، نقل کنم.

ابومنصور بغدادی پس از بیان مسایل مورد اتفاق فرقه‌های معتزله در باب عقائد، به بیان موارد اختلافی آن‌ها پرداخته و قبل از همه، از فرقه‌ی واصلیه شروع نموده است.

● واصل بن عطاء متوفی (131هـ)

امام ابومنصور بغدادی درباره‌ی واصل بن عطاء می‌گوید: واصل با ارتکاب بدعت سومی، از جماعت سلف کناره‌گیری نمود. بدین صورت که او، نظریه‌ی مردم زمان خود را در مورد علی(رضی الله عنه) و یارانش و همچنین درباره‌ی طلحه، زبیر، عائشه و سایر اهل جمل متفاوت دید؛ خوارج بر این باور بودند که طلحه، زبیر، عائشه و پیروانشان در روز جمل به‌خاطر جنگ‌شان در برابر علی، کافرشدند و علی در جنگ جمل و نیز در جنگ صفین تا قبل از پذیرش حکمیت برحق بود، اما پس از جریان حکمیت علی(رضی الله عنه) نیز کافر گردید!

اهل سنّت و جماعت بر این باور بوده و هستند که هر دوگروه، در جنگ جمل مسلمان بودند؛ البته علی(رضی الله عنه) در جنگ جمل ، برحق بود و اصحاب جمل در رویارویی با علی(رضی الله عنه) اجتهاد کردند و به خطا رفتند و این خطا، دلیل کفر و فسق آنان نیست؛ لذا روایتشان رد نمی‌گردد. از این رو اهل سنّت معتقدند که شهادت دو نفر عادل از هر یک از این فریقین می‌تواند حکمی را ثابت نماید.

اما واصل بن عطا، نظریه‌ی دیگری بر خلاف دو نظریه‌ی فوق ارائه نمود و چنین تصورنمود که یکی از آن دو گروه، فاسقند، اما مشخص نیست که کدامین گروه، فاسقند و امکان دارد فساق از جمع یاران علی باشند؛ مانند: حسن، حسین، ابن‌عباس، عمار، ابوایوب انصاری و سایر یاران علی در روزجمل! و نیز ممکن است گروه مقابل، فاسق باشند؛ مانند: عائشه، طلحه، زبیر و سایر اصحاب. واصل بن عطا می‌گفت: اگر گواهی علی و طلحه یا علی و زبیر یا فردی از یاران علی و فردی از اصحاب جمل، در مورد مسأله‌ای معمولی به من برسد، بر اساس شهادت آن‌ها حکمی صادر نمی‌کنم. چرا که من مطمئنم یکی از آن دو فاسق می‌باشد؛ همانطور که اگر یکی از دو طرف ملاعنه، نزدم شهادت بدهند، شهادت‌شان را نمی‌پذیرم. زیرا مطمئناً یکی از آن دو، فاسق می‌باشد. اما اگر هر دو گواه، از یک گروه باشند، شهادت‌شان را می‌پذیرم؛ فرقی نمی‌کند که از کدامین گروه باشند.

● عمرو بن عبید:

ابومنصور درباره‌ی عمروی‌ها که پیروان عمرو بن عبید هستند، چنین می‌گوید: عمرو بن عبید، یک قدم از واصل جلوتر گذاشته و معتقد است که دو طرف درگیر در جنگ جمل، فاسق می‌باشند و شهادت و گواهی هیچ یک از آن‌ها قبول نمی‌شود.

البته قدری‌ها (معتزله) پس از واصل و عمرو در این مسأله اختلاف نظر بیشتری پیدا کردند. چنانچه نظام، معمر و جاحظ در مورد هر دو گروه در روز جمل، نظریه‌ی واصل را دارند و حوشب و هاشم الاوقص می‌گویند: رهبران و فرماندهان‌شان نجات یافته‌اند، اما پیروان‌شان، هلاک شدند.

● ابوالهذیل:

ابومنصور، درباره‌ی هذیلیه می‌گوید: آن‌ها پیروان ابوالهذیل محمد بن هذیل معروف به علاف (227 تا 235هـ) می‌باشند. کفریاتش به قدری است که تمام فرقه‌های امت چه پیروانش در اعتزال و چه دیگران حکم کفرش را داده‌اند. چنانکه سرآمدان اعتزال همچون مراد، جبائی و جعفر بن حرب، هر یک کتابی در تکفیرش نوشته‌اند. امام عبدالقادر برخی از نظریات فاسد وی را اینگونه ذکر کرده است: فضیحت ششم، این گفتار اوست که: استدلال از طریق اخبار در مورد آن دسته از آیات و معجزات انبیا که با حواس قابل درک نیست و نیز در موارد دیگری که این‌چنین هستند، با کمتر از بیست نفر که یکی از آن‌ها یا بیشتر، بهشتی باشند، ثابت نمی‌گردد. با اخبار کفار و فاسقان، هرچند به حد تواتر برسند -یعنی به‌اندازه‌ای که اتفاق‌شان بر کذب، محال باشد- تا زمانی که یک بهشتی در بین آن‌ها نباشد، چیزی ثابت نمی‌شود. وی، معتقد است که با کمتر از چهار نفر، هیچ حکمی، ثابت نمی‌گردد و با خبر بیش از چهار تا بیست نفر، گاهی می‌توان به یقین دست یافت و گاهی یقین و قطعیت، ثابت نمی‌شود. خبر بیست نفر که یکی از آن‌ها بهشتی باشد، موجب علم یقین است. وی، در این مورد که خبر بیست نفر، حجت است، بدین آیه استدلال نموده است: ﴿إِن يَكُن مِّنكُمۡ عِشۡرُونَ صَٰبِرُونَ يَغۡلِبُواْ مِاْئَتَيۡنِۚ﴾ [الأنفال: 65]. یعنی: «هرگاه بیست نفر شکیبا از شما باشند، بر دویست نفر غلبه می‌کنند».

وی، در ذیل این آیه می‌گوید: قتال کفار، تنها زمانی جایز است که تعداد مسلمانان به بیست نفر رسیده باشد. نویسنده‌ی کتاب الفرق در ادامه به‌نقل از عبدالقادر می‌گوید: ابوالهذیل با شرط قرار دادن بیست نفر و اینکه یکی از آن‌ها بهشتی باشد، برای استدلال به اخبار وارده، هدفی جز این نداشته که اخبار روایات نقل‌شده در مورد احکام شرعی را تعطیل نماید. همچنین منظورش از وجود یک فرد بهشتی، کسی است که با وی در بدعتش یعنی اعتزال، قدر و فنای مقدورات الهی هم‌عقیده باشد. زیرا از نظر وی، کسی که چنین عقیده‌ای نداشته باشد، مؤمن نیست و از بهشت محروم خواهد بود. گفتنی است قبل از ابوالهذیل، هیچکس دیگری، به چنین بدعتی معتقد نبوده است.

● نظام:

سپس ابومنصور، به بیان نظریه‌ی نظامیه، یعنی پیروان ابواسحق ابراهیم بن یسار معروف به نظام پرداخته و چگونگی نفوذ افکار و آرای زنادقه و فلاسفه در عقیده‌ی را توضیح داده و از چند و چون انحراف و فساد عقیده‌ی آنان سخن گفته است. نظام، به‌قصد انکار نبوت رسول‌خدا ج، تمام احادیثی را که در مورد معجزات پیامبر (صلِّی الله علیه وسلّم )از قبیل: شق‌القمر، تسبیح سنگریزه‌ها در کف دست رسول‌خدا (صلِّی الله علیه وسلّم )و فوران آب از میان انگشتانش را انکار نموده است.

وی، همچنین فروع اسلام را مسایلی اضافی دانسته است؛ هرچند صراحتاً در زمینه‌ی رد فروع اسلام، جسارت و گستاخی نکرده، اما طرقی را که مایه‌ی ثبوت فروع دین هستند، رد نموده است. بدین جهت وی، به انکار حجیت اجماع و قیاس در فروع پرداخته و نیز اخباری را که موجب علم ضروری نمی‌باشند، انکار نموده است. این، درحالی است که نظام، از اجماع صحابه در فروع کاملاً اطلاع داشته و از این رو باید در قیامت به این تناقض‌گویی خویش پاسخ دهد.

وی، فتاوای بزرگان صحابه و تمام فرقه‌های امت اعم از اهل رأی، اهل حدیث، خوارج، شیعه و نجاریه را زیر سؤال برده است.

سپس امام بغدادی می‌افزاید: بیشتر معتزله، نظام را تکفیر نموده و فقط تعداد اندکی، از وی پیروی کرده‌اند؛ مانند: اسواری، ابن‌حایط، فضل حدثی و جاحظ. هرگند در پاره‌ای از کفریاتش با وی به مخالفت پرداخته‌اند. به هر حال بیشتر شیوخ معتزله مانند ابوالهذیل، جبائی، ارسکافی و جعفر بن حرب، به کفر نظام فتوا داده‌اند. امام بغدادی به بیان فضیحت‌های وی پرداخته و در بیان فضیحت شانزدهم وی گفته است: وی، می‌گوید: امکان دارد خبر متواتر با وجود نامحدود بودن راویان و اختلاف انگیزه‌ها و اراده‌های‌شان، دروغ باشد. این، درحالی است که وی، خبر واحد را موجب علم قطعی دانسته است! از این رو بسیاری از اهل سنّت و نیز برخی از هم‌مرامانش از لحاظ اعتزال، حکم کفرش را داده‌اند.

در فضیحت هفدهم می‌گوید: نظام، معتقد است در هر عصر و زمانی، این امکان وجود دارد که امت، بر خطا اجماع نماید.بنابراین بر اساس این پندار وی، نباید هیچگاه بر اجماع این امت، اعتماد نمود. زیرا ممکن است بر خطا اجماع نمایند.

از آنجا که برخی از احکام شرعی، برگرفته از اخبار متواتر و برخی از احکام، برگرفته از اخبار واحد و برخی نیز برگرفته از اجماع و قیاس و اجتهاد می‌باشند و ابواسحاق ابراهیم بن یسار –نظام- منکر همه‌ی این موارد است، لذا روشن می‌شود که وی، هدفی جز ابطال احکام شرعی بوسیله‌ی باطل نمودن طرق اثبات آن‌ها، نداشته است.

وی در فضیحت بیست و یکم می‌گوید: نظام که برخی از گمراهی‌هایش را نقل کردیم، در مواردی بر اخبار صحابه و تابعین از بابت فتوای آن‌ها از روی اجتهاد، خرده گرفته است.

جاحظ در کتاب المعارف و در کتاب مشهورش تحت عنوان الفتيا می‌گوید: نظام، علمای حدیث را به‌خاطر نقل روایات ابوهریره، مورد طعن قرارداده و در مورد ابوهریره گفته است که او، دروغگوترین مردم می‌باشد!

وی، همچنین شخصیت عمر فاروق را مورد طعن قرارداده و چنین پنداشته که عمر فاروق(رضی الله عنه) روز حدیبیه در دینش دچار تردید شد و روز وفات پیامبر (صلِّی الله علیه وسلّم )نیز چنین حالتی به او دست داد و پس از آن نیز فاطمه را مورد ضرب و شتم قرارداد و میراث هوو را هم منع نمود.

وی، علاوه بر این تبعید نصر بن حجاج توسط عمر را، مورد نقد قرارداده و نیز گفته است: عمر، بدعت نماز تراویح را ایجاد نمود و مردم را ازحج تمتع بازداشت و نکاح غیرعربها را بر عربها تحریم نمود.

همینطور عثمان را مورد طعن قرارداده که وی، حکم بن عاص را در مدینه پناه داد و ولید بن عقبه را کارگزار کوفه کرد و او، در حالت مستی برای مردم امامت داد. وی، در مورد خرده‌گیری بر عثمان گفته است که عثمان، سعید بن عاص را با چهل هزار درهم در نکاحی که انجام داده بود، کمک نموده است. نظام، درمورد علی گفته است: روزی از علی درباره‌ی الاغی پرسیدند که به‌وسیله‌ی گاوی کشته شده بود؛ علی گفت: در این باره اجتهاد می‌کنم. نظام، پس از نقل این ماجرا می‌گوید: علی کیست که بخواهد با اجتهاد خود حکمی صادرنماید؟

وی، عبدالله بن مسعود نیز خرده گرفته که در مورد بروع بنت واشق گفت: با نظر خودم اجتهاد و حکم می‌کنم؛ اگر درست باشد، از جانب الله است و اگر اشتباه باشد، خطای من می‌باشد.

همچنین او را در این روایتش که پیامبر (صلِّی الله علیه وسلّم )فرموده است: (السعيد من سعد في بطن أمه و الشقي من شقي في بطن أمه)، تکذیب نموده است.

وی، عبدالله بن مسعودس را در مورد روایت انشقاق قمر و رؤیت جن‌ها نیز تکذیب می‌نماید و می‌گوید: آن دسته از صحابه که بنا بر اجتهاد و نظر خود حکم نموده‌اند، یا تصور می‌کردند که اینگونه فتوا دادن جائز است و یا از حرام بودن صدور حکم بنا بر رأی و نظر شخصی، اطلاعی نداشتند و می‌خواستند به عنوان رؤسا و سرآمدان مذهب مطرح شوند و از این رو نظریات خود را ابراز نمودند!

نظام، بدین صورت اصحاب را به ترجیح خواهشات بر مقتضای دین، متهم نموده است.

امام بغدادی در ادامه می‌افزاید: نظام با نسبت دادن جهل و نفاق به صحابه ادعا نموده که بزرگان صحابه - العیاذ بالله - طبق نظر وی برای همیشه دوزخی هستند. زیرا از نظر نظام، کسی که نسبت به احکام دین جاهل باشد، کافر است وکسی که بدون دلیل، اختلافی ایجاد نماید، منافق، کافر، فاسق و فاجر می‌باشد و بدین‌سان همه‌ی صحابه را دوزخی می‌پندارد!

آنچه گذشت، مطالبی بود که امام ابومنصور بغدادی ذکر کرده و شهرستانی نویسنده‌ی الملل و النحل در اکثر موارد، با وی موافقت نموده است.

با این توضیحات، روشن گردید که برخی از معتزله مانند واصل، درباره‌ی عدالت صحابه از زمان وقوع فتنه به بعد شک و تردید دارند و بعضی از آن‌ها مانند عمرو بن عبید، صحابه را فاسق می‌پندارند و یا برخی از آنان مانند نظام، بزرگان صحابه را به کذب، جهل و نفاق متهم می‌کنند. چنین دیدگاهی در مورد صحابه، مستلزم آنست که احادیث روایت‌شده از طریق این گروه از صحابه، مردود می‌باشند.

این موضعگیری تند معتزله در مورد سنّت که بر خلاف عقیده‌ی جمهور مسلمین است، اثرات و پیامدهای عمیقی در ایجاد تنش میان سرآمدان معتزله و علمای اهل سنّت، به دنبال داشت که در پی آن، دوگروه علیه یکدیگر اتهاماتی را تدارک دیدند؛ معتزلی‌ها، محدثین را متهم نمودند که اکاذیب و اباطیل را روایت می‌کنند و از روایات چیزی نمی‌فهمند و در این باب نکاتی را ذکر نمودند که از برخی از عوام اهل حدیث ثابت است، نه از سرآمدانشان. محدثین نیز ائمه‌ی اعتزال را به فسق، فجور و بدعت و نوآوری در دین متهم نمودند.

ابن‌قتیبه در کتاب تأويل مختلف الحديث و نیز بغدادی در الفرق بين الفرق آورده‌اند: نظام، می‌گوید: طلاق با الفاظ کنایه واقع نمی‌شود و کسی که با زنش با ذکر بطن(شکم) و فرج (شرمگاه) ظهار نماید، ظهار صورت نمی‌گیرد و خواب اگر با حدث نباشد، وضو را نمی‌شکند و کسی که نماز فرض را عمداً ترک نماید، قضایش درست نیست. چنانچه ابن‌قتیبه، در مورد نظام می‌گوید: او، فردی بداخلاق بوده و صبح و شام را در مستی و باده‌گساری می‌گذرانده و از وی اشعاری در مدح شراب نقل شده است.

از ثمامه بن اشر(رضی الله عنه) که جریان نظریه‌ی خلق قرآن را رهبری می‌نمود، نقل می‌کنند که وی، در زمان مأمون، مردم را دید که از بیم فوت شدن نمازشان، به سوی مسجد جامع می‌شتابند. او، خطاب به همراهش گفت: این الاغ‌ها وگاوها را ببین.. وسپس افزود: این مرد عرب با این‌ها چکار کرده است؟! منظورش، رسول‌خدا ج بود.

هرچند آنچه ابن‌قتیبه و بغدادی از رؤسای اعتزال، نقل نموده‌اند، نظریه‌ی دشمن علیه دشمن است، اما تا حدودی در این باره که آن‌ها، از ارتکاب محرمات خودداری نمی‌نمودند و چندان دیانتی نداشته‌اند، صحیح است. جاحظ که خود یکی از ائمه‌ی معتزله می‌باشد، در کتاب المضاحك آورده است:

روزی مأمون، سوار اسب بود؛ چشمش به ثمامه افتاد که مست و مدهوش، در گل و لای افتاده بود. به وی گفت: تو ثمامه هستی؟ او، گفت: بلی. مأمون گفت: شرم و حیا نداری؟ ثمامه گفت: خیر! بخدا سوگند خیر. مأمون گفت: لعنت خدا بر تو باد. همچنین نقل می‌کنند که روزی غلام ثمامه به وی گفت: برخیز و نمازت را بخوان. ثمامه توجهی نکرد. سپس غلام گفت: وقت، تنگ است؛ بلند شو، نمازت را بخوان و سپس استراحت کن. او، گفت: اگر مرا به حال خودم بگذاری، راحت‌ترم.

به هرحال تنش محدثین و معتزله در حال گسترش بود تا اینکه فتنه‌ی اعتقاد به خلق قرآن در سال 218هجری که مأمون پرچمدارآن بود، به وقوع پیوست و حکومت، رسماً مردم را مجبور به پذیرش این عقیده می‌ساخت. محدثین، در آن زمان به دفاع از حق پرداختند و در برابر اعتراضات، تهدیدات و حتی زندان‌ها و قتل‌ها استقامت نمودند. شکنجه و حبسی که امام سنّت یعنی امام احمد بن حنبل(رح) در مدت 13 سال، بارزترین دلیل برای شرایط سختی است که دامنگیر علمای اهل سنّت گردید تا اینکه در سال232هجری متوکل، خلافت را به عهده گرفت و جانبداری خویش از اهل سنّت را اعلام نمود و بدین ترتیب مشکلات علما تا حدودی کاهش یافت و محدثین از جایگاه خاصی برخوردار شدند و قدرت معتزلی‌ها روز به روز ضعیف‌تر می‌شد و به تدریج از بین رفتند.

البته با تأسف فراوان، این تنش، دو پیامد بد و خطرناک به دنبال داشت:

الف) خللی که توسط رؤسای معتزله نسبت به حریم و جایگاه صحابه به وجود آمد، این فرصت را برای مستشرقین فراهم نمود که بتوانند صحابه‌ی بزرگوار را زیر سؤال ببرند و بر آن‌ها خرده بگیرند و با استناد به دروغ‌های نظام و امثالش و نیز زبان ‌درازی‌های وی و سایر معتزله، جرأت پیدا کنند تا صحابه را به کذب و بازیچه قراردادن دین، متهم نمایند و برخی از نویسندگان مسلمان نیز در این زمینه، از مستشرقین پیروی کردند که در بحث عملکرد احمد امین و برخی دیگر از مدعیان مغرور علم، این مطلب روشن خواهد شد.

ب) بیشتر معتزلی‌ها در فقه پایبند مذهب امام ابوحنیفه بودند؛ حتی یکی از چهره‌های بارز معتزله به نام بشر مریسی، در فقه، مقلد امام ابویوسف بود، اما هنگامی که در مورد خلق قرآن اظهار نظر نمود، امام ابویوسف وی را ترک کرد. با پیدایش اختلاف و تنش در میان محدثین و اهل اعتزال، محدثین تمام کسانی را که معتقد به خلق قرآن بودند، جرح نمودند و این باعث شد تا برخی، عده‌ای از یاران ابوحنیفه(رح) را به دلیل اینکه اهل رأی بودند، جرح نمایند. حتی خود امام ابوحنیفه نیز در امان نماند و او را به اعتقاد خلق قرآن، متهم کردند؛ در حالی که آنچه، افراد مورد اعتماد از وی نقل کرده‌اند، غیر از این می‌باشد. چنانچه محمد بن حسن شاگرد امام ابوحنیفه می‌گفت: «هر کس، پشت سر یک معتزلی، نماز بخواند، باید نمازش را اعاده نماید». از امام ابویوسف در مورد معتزله سؤال کردند؛ جواب داد: «آنان، زندیق هستند».

بدین ترتیب پاره‌ای از ترکش‌های معرکه، به برخی از ائمه‌ی مسلمین که هیچ دخالتی در قضیه نداشتند، اصابت نمود و اگر دخالت سه تن از خلفای بنی‌عباس نبود، این تنش، تا این حد بالا نمی‌گرفت.