یکی دیگر از آفات و موانع معرفتی کمال، نفاق است. نفاق یا منافق بودن، نفاق در لغت از نفق می آید که به معنی راه است، البته راه های مخفی و راههای پنهانی. درباره لغت «نافقاء» در کتب لغت، چنین آمده است:
موش صحرایی وقتی سوراخ خودش را در صحرا می کند، برای نجات از دشمن دست به یک عمل احتیاطی می زند. یک در برای سوراخش باز می گذارد که همان در معمولی رفت و آمد اوست. بعد از زیر زمین راه دیگری می سازد که منتهی به یک نقطه دور دست می شود، آنگاه این راه از زیر زمین بالا می آید تا به کف زمین نزدیک می شود، اما آن قدر ادامه نمی دهد تا سوراخ در سطح زمین ظاهر بشود، بلکه یک قشر نازک باقی می گذارد، ولی نه آنقدر که خود قشر خراب بشود، بلکه در این حد باشد که اگر یک روزی خطری از در ورودی پیدا شد، یک حیوان درنده وارد لانه موش شد و خطر ایجاد کرد، این حیوان بتواند از آنجا فرار کند و با ضربه محکمی که با سرش می زند، آن قشر نازک خراب بشود و به این ترتیب وقتی دشمن از این در وارد می شود، او از آن در دیگر خارج می شود. عرب به این راه «نافقاء» می گوید، یعنی یک راه مخفی درونی سرپوشیده ای که تقریبا جزء اسرار نظامی برای دنیای آن موش صحرایی است. یک چنین راهی که دشمن از آن با خبر نیست، ولی موش این احتیاط را نموده و راهی برای فرار خودش باز گذاشته است. (ابن منظور ۵۱ :۱۳۶۳)
کتاب های لغت هم در وجه تسمیه منافق می گویند: منافق کسی است که برای خودش دو در قرار داده است؛ یکی در ورودی که از آن در به اسلام وارد می شود و یک راه خروجی پنهانی که از آن خارج می شود، بنابراین همان گونه که در تعریف مؤمن می گویند: مؤمن کسی است که واقعاً از عمق دل خویش به حقیقت و به اسلام ایمان دارد و به آن اقرار و اعتراف هم می نماید. آدم مؤمن در دل و در زبان و در عمل هم مؤمن است و ضد مؤمن، کافر است که هم در باطن و هم در عمل و هم در زبان، خدا و حقیقت را انکار می کند، اما منافق کسی است که فکر و اندیشه اش یک جور می گوید، زبانش درست بر ضد او، جور دیگری می گوید. احساسات و عواطفش در یک جهت است ولی تظاهرات ظاهریش در جهت دیگری است. در هر صورت منافق یعنی دو چهره بودن (افرادی که ظاهر و باطنشان یکی نیست) منافقان در واقع بیمارند، روح خود را به وسیله گناه و دورویی و کشیدن نقشه های بد بر ضد دیگران مریض ساخته اند و روز به روز در اثر تکذیب گفته های پیامبر(ص) و استهزاء به دستورات خداوند بر بیماری خود می افزایند.
قوانین آفرینش این چنین است، کسی که بیماری جسمی داشته باشد و از غذاهای نامناسب پرهیز نکند و مشغول درمان و معالجه نگردد، بیماری او شدت پیدا می کند، بیماری های روح و جان نیز همین گونه است که اگر در صدد معالجه (روح بیمار) برنیایند، یعنی توبه نکنند و به فرمان خدا بازگشت ننمایند و در انکار و تکذیب پیامبر و گناه اصرار ورزند، روح بیمارتر می گردد. این خود یکی از قوانین جهان آفرینش است.
فرق بین روح سالم و بیمار این است که اگر سالم باشد غذای سالم برای او گوارا است و اگر سالم نباشد، آن را تلخ می پندارد و بدن آن را جذب نمی کند. خداوند متعال دربارۀ منافقین می فرماید:
« یُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا یَشْعُرُونَ » بقره/۹
یعنی منافقان هم می خواهند خدا را بفریبند و هم مؤمنان را و به این ترتیب خداوند و مؤمنان هر دو در یک جبهه قرار دارند. این موضوع تهدیدی بس وحشت زا برای منافقان است. یعنی تنها با مؤمنان سر جنگ ندارند، بلکه این مبارزه با خداوند قادر قهار و دانا است که از نقشه های آنها بی اطلاع است و نه نیروی آنها در برابر قدرت با عظمت او نقشی دارد، بلکه هم – چون صفر در برابر بی نهایت است – منافقان باید بدانند هنگامی که با اولیای خدا مبارزه می کنند در حال مبارزه با خدا هستند، جملۀ « وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا یَشْعُرُونَ» اشاره به این مطلب دارد که انسان هرگاه می خواهد عمل خلافی انجام دهد از طریق صحیح و راه راست منحرف گردد، دو دسته نیرو در وجود او مشغول مبارزه می شوند، از یک سو او را به طرف راه راست می کشانند و از راه بد برحذر می دارند و دسته دیگر او را به طرف بدی سوق می دهد و سعی می کند نیروهای طرف مقابل را مغلوب کنند.
جدال و مبارزه عجیبی در وجود انسان به پا می شود. اینجاست که گاهی انسان سر وجدان خود کلاه می گذارد، آن را فریب می دهد و عمل خود را پیش آن صحیح جلوه می دهد که قرآن پس از بیان صفات منافقان، برای مجسم ساختن وضع آنها دو تشبیه ذکر می کند که می توان به سیمای منافقان از دیدگاه قرآن پی برد:
در مثال اول آنها را به شخصی تشبیه می کند که آتشی در شب ظلمانی افروخته تا در پرتو نور آن راه را از بیراه تمیز دهد و به سر منزل مقصود برسد، او در بیابان تاریک آتشی افروخته تا پیش پای خویش را ببیند و در گودال های بیابان سرنگون نگردد و از بیراهه نرود، ولی ناگهان بادی سخت بر می خیزد و آتش را خاموش می کند و بار دیگر در تاریکی وحشت زا باقی می ماند. سرگردان است، نمی داند چه کند، منافقان درست همین حال را دارند، آنها با انتخاب طریق غلط خیال می کردند راه صحیحی را در پیش گرفته اند و می توانند از هر خطر احتمالی خود را برحذر دارند. از منفعتهایی که به دو طرف می رسد استفاده کنند و هر دسته غالب گشتند خود را از آنان بدانند، اگر مؤمنان پیروز شدند در صف مؤمنان و اگر کافران غالب گردند با آنها باشند.
در مثال دوم قرآن صحنۀ زندگی آنها را چنین ترسیم می کند: شبی است تاریک و ظلمانی، پر خوف و خطر، باران به شدت می بارد، از کنارۀ افق برق پرنوری می جهد، صدای غرش وحشت زا و مهیب رعد پرده های گوش را پاره می کند. انسان بی پناه در دل این دشت وسیع ظلمانی و پرخوف و خطر حیران و سرگردان مانده است. باران سیل آسا پشت او را خیس، نه پناهگاه مورد اطمینانی دارد که به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه می دهد راهی پیدا کند. هنگام جهیدن برق، چند قدم برمی دارد، ولی بلافاصله ظلمت بر بیابان مسلط می گردد، او را همچنان در تاریکی باقی می گذارد، او می ایستد از ترس و وحشتی که از غرش رعد در وجودش پیدا شد، انگشتها را در گوشها قرار داده، نور برق به اندازه ای قوی است که نزدیک است دید چشم او را از بین ببرد، هر آن خطر را به خود نزدیک می بیند و در دل این بیابان که نه کوهی به چشم می خورد و نه درختی تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگیری کند، نکند او هدف صاعقه قرار گیرد و در یک لحظه خاکستر شود. مضطرب و پریشان، حیران و سرگردان برجای خود ایستاده، نمی داند چه کند، آری نه پناهگاهی است که به آن پناه برد و نه راهی در میان شنهای بیابان پیداست تا ادامه دهد. مات و متحیر برجای ایستاده، از یک طرف اضطراب و وحشت آنچنان که انگشتان را از ترس در گوشها قرار داده و از سوی دیگر حیرت و سرگردانی به طوری که چند قدم در نور برق برمی دارد و باز همچنان در دل تاریکی می ماند. این دو حال او را آزار می دهد، چه کند؟ کجا برود؟ چگونه از خطر رعد و برق نجات پیدا کند؟ صاعقه هایی که به هر برآمدگی زمین حمله می کند، در دل بیابان هم جز او برآمدگی پیدا نمشود. نه تپه ای، نه کوهی و نه درختی (که صاعقه متوجه آنها گردد) خطر جدی و حتمی است.
مولوی نیز در داستان مسجد ضرار، سیمای منافقان را ترسیم کرده و ثابت می کند که نفاق، پرده و بندی محکم است که نمی گذارد انسان به معرفت برسد. داستان به این صورت است:
آنچنان که از روایات بر می آید، واقعه مسجد ضرار مربوط به سال نهم هجری است و مقارن با شروع و خاتمه غزوه تبوک. کارشکنی منافقان، که غالباً در این غزوه تخلف کردند و یا به هرحال در حق مسلمین بدسگالی ورزیدند، تا هنگام بازگشت از تبوک ادامه داشت و این مسجد که سازندگانش ادعا می کردند آن را برای زمستان و باران به خاطر دردمندان و اهل نیاز ساخته اند، معلوم شد به قصد دیگر ساخته اند و پیغمبر که قبل از حرکت به تبوک دعوت شده بود در آنجا نماز بگزارد، در بازگشت از این غزوه از بدسگالی منافقان بوی برد و فرمان داد تا آن را بسوزانند و ویران کنند. به هر حال مولانا می گوید چون این مسجد بنا شد، سازندگان پیش پیغمبر آمدند که:
سوی آن مسجد قدم رنجه کنی تا مبارک گردد از اقدام تو
(۲/۳۱-۲۸۳۰)
سازندگان مسجد برای آنکه ضرورت بنایی آن را توجیه کنند، ادعا کردند که این مسجد در اینجا، مسجد روز گل است و روز ابر (۲/۲۸۳۳.) اینجا مولانا خاطر نشان می کند که کاش این عده آن سخن را از دل می گفتند تا مراد دلشان حاصل می شد، اما اینجا مراد آنها چیز دیگری بود و این دوستی که نشان می داد از صمیم قلب نبود. این گونه لطف را هم که بی دل و جان بر زبان می آید، به قول مولانا باید مثل سبزه ای شمرد که در مزبله می روید؛ «سبزه تون» که خوردن و بوییدنش ممکن نیست، باید فقط آن را نگاه کرد و گذشت. لطف منافقان هم، که بر وفاشان اعتمادی نیست و دل و زبانشان تفاوت دارد، نباید انسان را جلب کند، چرا که آن لطف به پل ویران می ماند:
وگر قدم را جاهلی بر وی زند بشکند پل و آن قدم را بشکند
(۲/۲۸۴۳)
مولوی در این باره می گوید:
کای رسول حق برای محسنی سوی آن مسجد قدم رنجه کنی
مسجد روز گلستان روز ابر مسجد روز ضرورت وقت فقر
تا شعار دین شود بسیار و پر زانکه با یاران شود خوش کار مر
باز پیغمبر به تکذیب صریح قد کذبتم گفت با ایشان فصیح
(۲/۲۸۳۱ )
در ضمن باید یادآور شد که فحش گفتن و لعنت کردن و مزاح بیش از حد و استهزاء و خندیدن و وعده دروغ و حیلت ها و غیره، همگی از آفات معرفت و موانع کمال بشری به حساب می آیند.
نظرات