مواجههی مطلوبِ با ابعاد و سویههای راحتافزا و بسطآور و جهاتِ مطبوع و خوش زندگی، مواجههی شاکرانه و از سرِقدردانی است. وصفِ قدردانی و ادای شکر، در خُلقیّات فردِ مؤمن، نقش پررنگی دارد.
نخستین گام در اتصاف به وصف شاکری و قدردانی، توجهِ عمیق به گسترهی ناپیدا کرانِ نعمتها و موهبتهای خداوندی است. قرآن توجه آدمی را به این حقیقت جلب میکند که شمارش نعمتهای خداوند از محدودهیِ توانِ آدمی خارج است:
(وَآتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ)[ابراهیم:34]
و از هر چه از او خواستيد به شما عطا كرد و اگر نعمت خدا را شماره كنيد نمىتوانيد آن را به شمار درآوريد قطعاً انسان، ستمپيشه و ناسپاس است.
(وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَةَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ)[نحل:18]
و اگر نعمت[هاى] خدا را شماره كنيد آن را نمىتوانيد بشماريد قطعاً خدا آمرزنده مهربان است.
سعدی در آغاز گلستان مینویسد: «منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممدّ حیاتست و چون بر میآید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب
از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به در آید»[1]
ابومحمد جریری گفته است: «کمال شکر در مشاهدهی عجز است از شکر».[ 2]
در یک رباعی زیبا که ظاهراً وِرد دورانِ نوآموزی شیخ بوسعید بوالخیر بوده است، میخوانیم:
من بیتو دمــــی قرار نتوانم کرد
احسان ترا شـــــــمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هـر مویی
یک شکر تو از هـــزار نــتوانم کرد
نگاهی اجمالی به معنای لغوی «شکر» میتواند در دستیابی به محتوای ژرف این تعبیر، یاریگر باشد.
معنی لغوی شکر:
الشکر: تصوُّرُ النعمةِ و إظهارُها و یُضادُّه الکفرُ و هو نسیانُ النِّعمة و سَترُها؛
شکر عبارت است از تصور نعمت و اظهار و نقیض آن کفر، عبارت است از به فراموشی سپردن نعمت و کتمان آن.
شکرتِ الشجرة: کَثُرَ غُصنُها. درخت شاکر شد یعنی شاخههایش فراوان شد.
ناقةٌ شَکِرَةٌ: مُمتَلِئَةُ الزَّرعِ مِن اللبن. شتر شاکر یعنی شتری که پستانش پر از شیر شده باشد.
دابّةٌ شکورٌ: مُظهِرَةٌ بِسِمنها إسداءَ صاحبها إلیها. جاندار شاکر یعنی جانداری که با فربهی و چاقش شدنش از توجه صاحبش به خود حکایت میکند.[3]
امام ابن قیم الجوزیّة میگوید: «أصلُ الشکر: ظُهور أثر الغذاء فی أبدان الحیوان ظُهوراً بیّناً»؛ ریشهی شکر عبارت است از ظهور و بروزِ روشن و نمایانِ اثر غذا در بدن حیوان.[4]
با توجه به معنای لغوی این واژه میتوان گفت که بُنمایهی اصلی قدردانی و شُکر؛ همان اظهار موهبت و نعمت است. مُنتها این ظهور و نُمایاندن مراتب و انواعی دارد.
انواع شکر:
شُکر قلب: تصور نعمت
شکر زبان: ستایش و سپاسِ مُنعِم
شُکر جوارح: پاسخ گویی متناسب
تصور کنید، پدری دوچرخهای برای فرزند خود بخرد. پدر چه زمانی متقاعد میشود که فرزندش قدردان و شاکر این هدیه بودهاست؟ آیا صِرفاً سپاسگذاری زبانی کفایتآور است؟ اگر فرزند، با الفاظ و جملات دلنشین از پدر تشکر کند اما از دوچرخه هیچ استفادهای نکند و یا به جای اینکه استفادهی مربوط و مورد دلخواه پدر را به عمل آورد، استفادهای غیرمتعارف و نامربوط کند، آیا میتوان گفت که فرزند قدردان این دوچرخه بودهاست؟ یا فرض کنید فرزند با زبان از محبت پدر قدردانی کند و در عمل هم آن هدیه را در محلّ مناسب خود مورد استفاده قرار دهد، اما در ضمیر و درون او هیچ شادی و حسِ مسرّتی در خصوص دستیابی به این هدیه ایجاد نشود و این بیتفاوتی و بیاعتنایی عاطفی هم بر پدر اثبات گردد، آیا پدر میتواند نسبت به ادای شکر و قدردانی فرزندش مجاب شود؟
با طرح تفصیلی فرض فوق، میتوان با اتّکا به شهود اخلاقی و وجدانی خود گفت که تحقّقِ «شکر و قدردانی» منوط به وجود سه عنصر است. یا به تعبیر دقیقتر، شکر از سه جزء و مؤلفه، وجود و تحقّق مییابد.
مؤلفههای شکلدهندهی شکر:
1.احساس شادی و مسرّت درونی در قبال مواهب و نعَمات
2.سپاسگذاری زبانی و اذعان کلامی
3.استعمال و به کارگیری مواهب اعطایی در مسیر و مجرای درست و مورد پسند خداوند.
فقدان هر یک از این سه مؤلفه، آسیب جدّی به محتوای شُکر میزند و خاصیّتِ ابرازگری و نُمایاندن را که در معنای لغوی واژه وجود دارد، منتفی میسازد.
من چگونه میتوانم قدردانِ محبتِ شما باشم در حالی که هیچ شادیای در من پدیدار نیست؟ با توجه به این مهم میتوان به نقشِ بارزِ «شادی» در تحقّق ارکان شُکر و قدردانی تفطّن یافت.
شرط مهم شکر، اظهار نعمت و بازگو کردن آن به زبان حال و قال است:
(و أمّا بِنِعمَةِ ربِّکَ فَحَدِّث)[ضحی:11]
و از نعمت پروردگار خویش سخن بگوی.
با توجه به نکتهی پیشگفته، کتمان نعمت و سرپوش نهادن بر مواهبِ خداداد نشانهی ناشُکری است. به این حدیث درسآموز نبوی توجه کنیم:
«رَأَی النَبیُِّ صلی الله علیه وسلم رَجُلاً عَلَیهِ أَطمارٌ له -یَعنی خَلقُ الثِّیابِ. فَدَعَاهُ النَبِیُّ صَلَّی اللهُ عَلیهِ وسَلَّمَ فَقالَ: هَل لَکَ شَئٌ؟ قَالَ: نَعَم، قَال: فَکُل وَ اشرِب وَ البِس و تَصَدَّق فِی غَیرِ سَرَفٍ وَ لا مخیلة فإنَّ اللهَ یُحِبُّ أن یَرَی أثَرَ نِعمَتِهِ عَلَی عَبدِهُ».[شعب الایمان: الحدیث 6194]
پیامبر-صلی الله علیه وسلم- مردی را دید که لباسی مندرس و فرسوده به تن داشت. او را فراخواند و گفت: مال و اندوختهای داری؟ گفت: آری، دارم. فرمود: پس بخور و بیاشام و بپوش و به دور از نخوت و افراط، صدقه بده؛ چرا که خداوند دوست دارد آثار نعمتش را در بندهاش مشاهده کند.
با توجّه به واژهی نقیض شکر که «کفر» میباشد، میتوان به معنای کانونیِ این واژه رهیافت. کفر در لغت، پنهان داشتن، سرپوشنهادن، کتمان و جَحد است. تقابل معنایی شکر و کفر را در قرآن به دفعات شاهدیم:
(وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ)[لقمان:12]؛ (إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا)[انسان:3]؛ (وَاشْكُرُواْ لِي وَلاَ تَكْفُرُونِ)[بقرة:152].
در واقع، آنچه اصالتاً و ابتدائاً در مقابل کُفر قرار میگیرد شُکر است و نه ایمان. ظاهراً «ایمان» از آن رو، در تقابل با کُفر قرار میگیرد که در واقعِ جلوهی راستینِ شُکر و قدردانی است. یعنیِ تحقّق شُکر و قدردانی، مستلزمِ ایمان آوردن است.
کُفر، حالتی وجودی است که فرد، به قلب و زبان و رفتار، نعمتها، محبتها و مواهب خداوند را مغفول مینهد و بلکه انکار و حاشا میکند و شکر در تقابل با این حالت، وصف و جهتگیری وجودی فردِ مؤمن است که بر اساس ارکان سهگانهی شادی درونی، سپاسگذاری زبانی و استفادهی بهینه و مطلوب از نعمت، شکل میگیرد.
شادیِ و سرور، که یکی از ارکان مهمِّ شُکر است، با آنچه در ادبیات قرآنی «فَرَح» خوانده میشود، متفاوت است. شادی و فَرحِ نکوهیده، شادیاست که برآمده از نگرش عشرتگاه دیدن زندگی است. فرد در این نوع از نگرش، پس از بهرهمندی از مواهب و نعَمات، خود را مستحق و مکرَّم میبیند (فیقولُ ربّی أکرَمَن) و با نازیدن به خود و تواناییها و زیرکیهایشخصی، رویکردی فخرفروشانه و نخوتآمیز در پیش میگیرد.
نمونههایی از شُکر و قدردانی در قرآن:
سلیمان شاکر:
(حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِي النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ)[نمل:19-18]
تا آنگاه كه به وادى مورچگان رسيدند مورچهاى [به زبان خويش] گفت اى مورچگان به خانههايتان داخل شويد مبادا سليمان و سپاهيانش نديده و ندانسته شما را پايمال كنند. [سليمان] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت پروردگارا در دلم افكن تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى سپاس بگزارم و به كار شايستهاى كه آن را مىپسندى بپردازم و مرا به رحمتخويش در ميان بندگان شايستهات داخل كن.
(قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ)[نمل:40]
كسى كه نزد او دانشى از كتاب [الهى] بود گفت من آن را پيش از آنكه چشم خود را بر هم زنى برايت مىآورم پس چون [سليمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر ديد گفت اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا سپاسگزارم يا ناسپاسى مىكنم و هر كس سپاس گزارد تنها به سود خويش سپاس مىگزارد و هر كس ناسپاسى كند بىگمان پروردگارم بىنياز و كريم است.
نوح و ابراهیمِ شاکر:
(ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْدًا شَكُورًا)[اسراء:3]
[اى] فرزندان كسانى كه [آنان را در كشتى] با نوح برداشتيم راستى كه او بندهاى سپاسگزار بود.
(إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلّهِ حَنِيفًا وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * شَاكِرًا لِّأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ)[نحل:121-120]
به راستى ابراهيم پيشوايى مطيع خدا [و] حقگراى بود و از مشركان نبود. [و] نعمتهاى او را شكرگزار بود [خدا] او را برگزيد و به راهى راست هدايتش كرد.
پیامبر اسلام-صلی الله علیه وسلم-:
عن عائشة رضي اللَّه عنها أَنَّ النَّبِيَّ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم كَان يقُومُ مِنَ اللَّيْلِ حتَّى تتَفطَرَ قَدمَاهُ، فَقُلْتُ لَهُ، لِمْ تصنعُ هذا يا رسولَ اللَّهِ، وقدْ غفَرَ اللَّه لَكَ مَا تقدَّمَ مِنْ ذَنبِكَ وما تأخَّرَ؟ قال: «أَفَلاَ أُحِبُّ أَنْ أكُونَ عبْداً شكُوراً؟»[متفقٌ عليه]
عایشه رض نقل میکند که پیامبر -صلی الله علیه وسلم- تا به آن حد شب زنده داری میکرد که قدم هایش تَرَک بر میداشت؛ به ایشان گفتم چرا چنین میکنید در حالیکه خداوند گناهان گذشته و آیندهتان را آمرزیده است؟ پاسخ دادند: [با اینحال و محضِ قدردانی] آیا دوست نداشته باشم که بندهای شاکر و قدردان باشم؟
لقُمانِ شاکر:
نکتهی مهمیکه این آیه خاطر نشان میکند این است که جانمایهی فرزانگی و حکمت، قدردانی و شکرگذاری است.
(وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَمَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ)[لقمان:12]
و به راستى لقمان را حكمت داديم كه خدا را سپاس بگزار و هر كه سپاس بگزارد تنها براى خود سپاس مىگزارد و هر كس كفران كند در حقيقت خدا بىنياز ستوده است.
شُکر و فربهیِ جان
در آیهای که بسیار هم وجه استشهاد قرار میگیرد، خداوند متعال از مهمترین اثرِ خصیصهی قدردانی سخن گفته است. برخلاف برداشت عمومی و رایج که عمدتاً بر ازدیاد نَعَمات و مواهب در اثر شکر تأکید دارند و مَثَلِ سایرِ «شکر نعمت، نعمتت افزون کند» را به اتکای این آیه عنوان میکنند؛ جانِ کلام این است که شکر و قدردانی، هستی و وجودِ آدمی را ارتقا میدهد و ارزش و قیمت و ارج و اعتبار فرد را رفعت میبخشد. قدردانی و شاکری همان و فربه شدنِ جان و روانِ آدمی همان.
بر اثر شکر، آدمی رو به فزونی مینهد و بود و وجودش به مرتب کمال آراسته میشود، علوّ و ارتقاء وجودی ما در گرو شاکری است:
(وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ)[ابراهیم:7]
و آنگاه كه پروردگارتان اعلام كرد كه اگر واقعا سپاسگزارى كنيد شما را افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسى نماييد قطعا عذاب من سخت خواهد بود.
دو مانع مهم در مسیر شکر:
1.عادتزدگی
2.عیببینی
عادتزدگی:
وفورِ امری و سهولت دستیابی به آن، موجب میشود قدرش را ندانیم.
ای گرانجان خــــوار دیدستی مـرا
زان که بس ارزان خـریدستی مـرا
هر که او ارزان خرد ارزان دهــــــد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد [مثنوی، دفتر اول]
سهراب سپهری میگوید:
زندگي چيزي نيست
که لب طاقچهي عادت از ياد من و تو برود
غبار عادت پيوسته در مسير تماشاست
سعدی میگوید:
تو بر کنار فراتــــی نــــدانی این مـــــــــعنی
به راه بادیــــــه دانــــــنــــد قـــــــدر آب زلال
مقدار یار همــنفس چون من نداند هیـچکس
ماهی که برخــشک اوفتد قیمت بدانـد آب را
کسـی که قـــــیمت ایام وصـــــل نـــشناسد
ببایــدش دو سه روزی مـــــفارقــــــــت کردن
درازنای شــــــب از چـــشم دردمـــندان پرس
تو قدر آب چه دانی که بر لـــــــب جــــــــویی
درازنای شب از چشم دردمــــــندان پـــــرس
که هر چه پیش تو سهل است سهل پنداری
خفتگان را خبر از عالـــم بــــیداران نـــــیست
تا غمت پیش نــــــیاید غــــــم مردم نـــخوری
مـــــرا باشـــــــــد از درد طـــــــفلان خـــــــبر
که در طفــــــــــــلی از ســـــــــــــر برفتم پدر
برای اینکه از عارضهی عادتزدگی رهایی یابیم لازم است که توجه ما در امور دنیوی به کسانی باشد که از ما پایینترند و وضعیت ما مورد غبطهی آنان است. باید به چیزهایی بیندیشیم که داریم و دیگران ندارند، نه چیزهایی که نداریم و دیگران دارند.
پیامبر گرامی -صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم- میفرماید:
«خِصلَتانِ مَن کانَتا فیهِ کَتَبَهُ اللهُ شَاکراً و صَابراً، مَن نَظَرَ فی دِینِهِ إلی مَن هُوَ فَوقَهُ فَاقتَدی بِه و نََظَرَ فی دُنیاهُ إلی مَن هُوَ دونَه فَحَمِدَاللهَ عَلی مَا فَضَّلَهُ اللهَُ عَلیهِ، کَتَبَهُ اللهُ شَاکراً صَابراً و مَن نَظَرَ فی دِینِه إلی مَن هُوَ دونَه و نَظَرَ إلی دُنیاهُ إلی مَن هُوَ فَوقَهُ فَأسِفَ عَلی مَا فَاتَهُ مِنهُ، لَم یَکتُبهُ اللهُ شَاکراً صَابراً»[جامع الترمذی: رقم الحدیث:2512] دو خصلت اگر در کسی موجود باشد نزد خداوند شاکر و صابر بهشمار میرود. هر که در زمینهی دینداری به بالاتر از خود بنگرد و به وی اقتدا کند و در امورِ دنیا به پایینتر از خود بنگرد و خدا را از بابتِ لطفش سپاس گوید؛ خداوند او را شاکر و صابر قلمداد کند و هر که در دین به ضعیفتر از خود و در امور دنیا به بالاتر از خود نگاه کند و بر ناداشتههای خویش تأسف خورد شاکر و صابر به شمار نمیرود.
و میفرماید: «أنظُرُوا إلي مَن أسفَلَ مِنکُم وَلاتَنظُرُوا إلي مَن هُوَ فَوقَکُم فَهُوَ أجدَرُ ألّا تَزدَرُو ا نِعمَه اللهِ عَلَيکُمُ»[متفق عليه] به فروتر از خود بنگريد و به فراتر از خود نظر مدوزيد که اينگونه از قدرناشناسي نعمت خداوند ايمن شويد.
لازمه شکر و قدردانی این است که وضعیتهای بدتری که ممکن بود گرفتارش میشدیم را تصور کنیم و محسَّنات وضعیت فعلی خوب را ببینیم.
فهم حدیث ذیل در همین بافت، ممکن است.
پیامبر گرامی اسلام -صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم- میفرماید:
«لا يَدْخُلُ أَحَدٌ الْجَنَّةَ إِلاَّ أُرِيَ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ لَوْ أَسَاءَ، لِيَزْدَادَ شُكْرًا، وَلا يَدْخُلُ النَّارَ أَحَدٌ إِلاَّ أُرِيَ مَقْعَدَهُ مِنَ الْجَنَّةِ لَوْ أَحْسَنَ، لِيَكُونَ عَلَيْهِ حَسْرَةً.»[بخارى:6569] هیچ کس وارد بهشت نمیشود مگر اینکه جایگاهش را در دوزخ، در صورت بدکرداری، به او نشان دهند، تا بیشتر شاکر و قدردان گردد و احدی وارد دوزخ نمیشود مگر اینکه منزلش را در بهشت، در صورت نیکوکاری، به او نشان دهن تا اسباب حسرتش گردد.
یعنی با نشان دادنِ وضعیتِ بد و نامطلوب میتوان خاصیتِ قدردانی فرد را بالا بُرد. هر فردی میتوان از این روش به عنوان راهکاری جهتِ بهبود حالتِ قدردانی در خود، استفاده کند. لازم است از قوّهی تخیل خود بهره ببریم و هموارهی وضعیتهای نامطلوب و نامطبوع را مدّ نظر داشته باشیم. وضعیتهایی که میتوانست گریبانگیر ما شود ولی نشده است. نمونههای زیر در این خصوص دستگیرند: «پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عزّوجلّ علی الدوام گفتی پرسیدندش که شکر چه میگویی گفت شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی».[5]
نقل است که: احمد حرب، همسایهیی گبر داشت، بهرام نام. مگر شریکی به تجارت فرستاده بود. در راه آن مال را دزدان ببردند. خبر چون به شیخ رسید، مریدان را گفت: «برخیزید! که همسایهی ما را چنین چیزی افتاده است، تا غمخوارگی کنیم. اگر چه گبر است، همسایه است». چون به درِ سرای او رسیدند، بهرام آتش گبری میسوخت، پیش باز دوید، آستین او را بوسه داد. بهرام را در خاطر آمد که: «مگر گرسنهاند و نان تنگ است تا سفره بنهم». شیخ گفت: «خاطر نگاهدار! که ما بدان آمدهایم که تا غمخوارگی کنیم، که شنیدهام که مال شما دزد برده است.» گبر گفت: «آری، چنان است. اما سه شکر واجب است که خدای را بکنم. یکی آن که از من بُردند، نه من از دیگری؛ دوم آن که نیمهای بردند، و نیمهای نه؛ سوم آن که دین من با من است، دنیا خود آید و رود.» احمد را این سخن خوش آمد، گفت: «این را بنویسید! که از این سه سخن بوی مسلمانی میآید.»[6]
مردی به نزدیک سهل بن عبدالله شد و گفت دزد اندر سرای من آمد و کالا ببرد، گفت شکر کن، اگر دزد در دل تو شدی و آن شیطان است و درستی ایمان تو ببردی تو چه توانستی کرد.[7]
رودکی گفته است:
زمانه پــــــــــــندي آزادوار داد مـــــــــرا
زمـانه را چو نکو بنگري همه پند اســت
به روز نيکِ کسان گفت تا تو غم نخوري
بسا کسا که به روز تو آرزومند اســـــت
سعدی میگوید: «هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پایپوشی نداشتم به جامع کوفه درآمدم دلتنگ یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق بهجای آوردم و بر بیکفشی صبر کردم.»[8]
در قرآن به آیات فراوانی برمیخوریم که درصددند آدمیرا از آفتِ «عادتزدگی» برهانند و با تحریکِ نیروی تخیّل فرد، او را متوجه نعمتهایی که حضور مدامشان، موجب نادیده گرفتن میشوند، بنمایند.
(قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاء أَفَلَا تَسْمَعُونَ * قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ)[قصص:72-71]
بگو هان چه مىپنداريد اگر خدا تا روز رستاخيز شب را بر شما جاويد بدارد جز خداوند كدامين معبود براى شما روشنى مىآورد آيا نمىشنويد؟ بگو هان چه مىپنداريد اگر خدا تا روز قيامت، روز را بر شما جاويد بدارد جز خداوند كدامين معبود براى شما شبى مىآورد كه در آن آرام گيريد آيا نمىبينيد؟
(قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاء مَّعِينٍ)[ملک:30]
بگو به من خبر دهيد اگر آب [آشاميدنى] شما [به زمين] فرو رود چه كسى آب روان برايتان خواهد آورد؟
(أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ * أَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ * لَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَاهُ حُطَامًا فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ *... أَفَرَأَيْتُمُ الْمَاء الَّذِي تَشْرَبُونَ * أَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ * لَوْ نَشَاء جَعَلْنَاهُ أُجَاجًا فَلَوْلَا تَشْكُرُونَ * أَفَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ * أَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أَمْ نَحْنُ الْمُنشِئُونَ)[واقعه:65-63 و72-68]
آيا آنچه را كشت مىكنيد ملاحظه كردهايد؟ آيا شما آن را [بىيارى ما] زراعت مىكنيد يا ماييم كه زراعت مىكنيم؟ اگر بخواهيم قطعا خاشاكش مىگردانيم پس در افسوس [و تعجب] مىافتيد...
آيا آبى را كه مىنوشيد ديدهايد؟ آيا شما آن را از [دل] ابر سپيد فرود آوردهايد يا ما فرودآورندهايم؟ اگر بخواهيم آن را تلخ مىگردانيم پس چرا سپاس نمىداريد. آيا آن آتشى را كه برمىافروزيد ملاحظه كردهايد؟آيا شما [چوب] درخت آن را پديدار كردهايد يا ما پديدآورندهايم؟
عیببینی:
هنر شاکری، هنر زیبا دیدن است. کسانی که دیدهی عیببین دارند، نمیتوانند اهل شکر شوند. وقتی نگاه ما تنها متوجه کاستیها و نقاط ضعف و عیب باشد، چگونه میتوانیم قدردان باشیم؟ از یاد نبریم که به تعبیر خواجهی شیراز «هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند». تنها بیهنرانند که برای فرار از مسؤولیت و شانه خالی کردن از فضیلت قدردانی، چشمان خود را متوجه کاستیها و نارساییها و فقدانها میکنند.
دیدهی زیبابین یوسف را نظاره کنیم که با اینکه در مسیر زندگی دشواریها و مرارتها را به جان خریده، اما بیآنکه یادی از آنها بکند و یا آنها را به خداوند نسبت بدهد، به الطاف کریمانهی خداوند نظر میکند:
(وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ *رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنُيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ)[یوسف:101-100]
و پدر و مادرش را به تخت برنشانيد و [همه آنان] پيش او به سجده درافتادند و [يوسف] گفت اى پدر اين است تعبير خواب پيشين من به يقين پروردگارم آن را راست گردانيد و به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بيابان [كنعان به مصر] باز آورد پس از آنكه شيطان ميان من و برادرانم را به هم زد بى گمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است زيرا كه او داناى حكيم است. پروردگارا تو به من دولت دادى و از تعبير خوابها به من آموختى، اى پديدآورنده آسمانها و زمين تنها تو در دنيا و آخرت مولاى منى مرا مسلمان بميران و مرا به شايستگان ملحق فرما.
در همه چیزی هنر و عیب هسـت
عیـــب مبین تا هنر آری به دسـت
در پـــــر طاووس که زر پیکر اسـت
سرزنــــش پای کجا در خور است؟
زاغ که او را هــــمه تن شد سیاه
دیده سپید اســـــت، درو کن نگاه [مخزن الاسرار، نظامیگنجوی]
عیسی(ع) با حواریان بر سگی مرده بگذشت، گفتند: «این گنده چیزی است!» عیسی(ع) گفت: «آن سپیدی دندان وی نکو چیزی است».[9]
قدردانی و سپاسمندی، هنر است. برای یادگرفتن آن باید نخست، هنر زیبا دیدن را آموخت. کسی که دیدهی عیببین دارد یا معروضِ عادتزدگی است، نمیتواند شاکر باشد. برای تحصیل شکر با دو بیماریِ عادتزدگی و عیببینی مبارزه کنیم.
بکوشیم هنر قدردانی را در اندرون خود بپرورانیم. کسانی که توان و مهارت قدردانی از همنوعان خود را ندارند چگونه میتوانند نسبت به خداوند شاکر و قدردان باشند؟ حکایت زیر در باب قدردانی، خواندنی است:
«وفدی به نزدیک عمر عبدالعزیز آمدند جوانی در میان بود، آن جوان در سخن آمد عمر گفت که سخن پیران گویند نیکوتر جوان گفت یا امیرالمؤمنین اگر کار به پیری بودی پیرتر از تو هست اندر میان مسلمانان. عمر گفت سخنگو، جوان گفت ما وَفدِ رغبت نهایم که فضل تو بما میرسد که از تو چیزی خواهیم و نه نیز وفد آنک از تو همیترسیم که ما را عدل تو ایمن کرده است گفت پس شما را کدام وفد خوانند گفت ما وفد شکریم، آمدهایم که ترا شکر کنیم و بازگردیم.»[10]
بادا که وِرد دل و جان مؤمنان چنین باشد:
(رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ)[نمل:19]
پروردگارا در دلم افكن تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشتهاى سپاس بگزارم و به كار شايستهاى كه آن را مىپسندى بپردازم و مرا به رحمت خويش در ميان بندگان شايستهات داخل كن.
(رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ)[احقاف:15]
پروردگارا بر دلم بيفكن تا نعمتى را كه به من و به پدر و مادرم ارزانى داشتهاى سپاس گويم و كار شايستهاى انجام دهم كه آن را خوش دارى و فرزندانم را برايم شايسته گردان در حقيقت من به درگاه تو توبه آوردم و من از فرمانپذيرانم.
_____________
ارجاعات:
1. گلستان: مصلح الدین سعدی، به تصحیح و توضیح دکتر غلامحسین یوسفی، خوارزمی، 1368
2. رساله قشیریه، عبدالکریم بن هوازن قشیری، مترجم: ابوعلی حسن بن احمد عثمانی، با تصحیحات و استدراکات بدیع الزمان فروزانفر، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم، 1385
3. مفردات ألفاظ القرآن، الراغب الأصفهانی، ناشر: طلیعة النور، الطبعة الثانیة، 1427هـ
4. تهذیب مدارج السالکین، محمد بن قیم الجوزیه، هذبه عبدالمنعم صالح العلی العزّی، مؤسسه الرسالة الناشرون، الطبعة الاولی، 1425هـ
5. گلستان: مصلح الدین سعدی
6. تذکرة الاولیاء، شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، تصحیح رینولد آلن نیکلسون، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، 1386
7. رساله قشیریه، عبدالکریم بن هوازن قشیری
8. گلستان: مصلح الدین سعدی
9. کیمیای سعادت، ابوحامد امام محمد غزّالی طوسی، به کوشش حسین خدیوجم، انتشارات علمیو فرهنگی، چاپ چهاردهم، 1387
10. رساله قشیریه، عبدالکریم بن هوازن قشیری
نظرات
ماریه
26 فروردین 1392 - 01:56آقای قطبی ازشما به خاطراین مطالب واقعاعالی وکاربردی نهایت سپاس رادارم. وازآیات نورانی واشعارفوق العادهای که بکاربردین ممنونم.
بدوننام
28 فروردین 1392 - 05:03آقای قطبی از مطلب ارزنده تان کمال تشکر را دارم. ع - مسکانزهی چابهار
حیدر
17 مهر 1392 - 05:15واقعا عالی بود. خیــــــــــلی ممنون و سپاس از این بیان خوب زیبا.