مالک بن نبی، نویسنده و متفکر اصلاحطلب مسلمان در سال 1905 در شهر قسنطینه الجزایر از پدر و مادری مسلمان بدنیا آمد، پس از پایان دوره ی دبیرستان برای ادامهی تحصیل عازم فرانسه شد و تحصیلات خود را در پاریس در مدرسهی عالی بیسیم شروع کرد. اوقات فراغت خود را اغلب در ارتباط با مسایل جهان اسلام و جهان سوم، با دانشجویان مسلمان مقیم پاریس میگذارند و در میان آنان موقعیت ممتازی داشت. بعد از پایان تحصیلات در این رشته، وارد رشته برق شد و تحصیلات فنی و تخصصی خود را همگام با تحصیلات اجتماعی ادامه داد.
بعد از فراغت از تحصیل در رشتهی برق، مطالعه عمیقی در قرآن به عمل آورده، نخستین اثر محققانه خود را به زبان فرانسه به نام پدیدهی قرآنی در سال 1946 انتشار داد. بعد از آن در دانشگاههای فرانسه به تدریس پرداخت و مدتها بین دو کشور فرانسه و الجزایر در رفتوآمد بود. در سال 1969 در الجزایر به عنوان رئیس دانشگاه و مشاور عالی تعلیمات الجزایر برگزیده شد. مالک انجمنی را تشکیل داد که محل اجتماع اکثر دانشجویان و جوانان مسلمان کشورهای اسلامی بود و جلسات آن به طور هفتگی در منزل وی تشکیل میگردید. او در سال 1973 دار فانی را وداع گفت.
مالک معتقد است که سازمانبدی یک جامعه، زندگی و حرکت و نابسامانی و خفتگی و رکود آن، با نظام اندیشههای رواجیافته در آن جامعه پیوند کنشی دارد. اگر تاریخ، جامعه را و یا به عبارت دیگر تمدن را میسازد، پس ساختمندی تاریخ به تیغ تأثیر عوامل سهگانه اجتماعی صورت میگیرد که آنها را مالک جهانهای سهگانه مینامد و عبارتند از:
تأثیر افراد (جهان اشخاص)
تأثیر افکار (جهان اندیشه)
تأثیر پدیدهها (جهان اشیاء)
این عوامل جداگانه عمل نمیکنند بلکه در یک کار مشترک توافق دارند و شکل آن بر طبق نمونههای ایدئولوژیک از جهان افکار بدست میآید و اجرای آن با ابزاری از جهان پدیدهها صورت میگیرد و هدف آن را جهان اشخاص معین میکند. همانگونه که یکپارچگی این کار تاریخی ضروری است؛ مالک معتقد است هماهنگی آن با هدف به صورت «تمدن» نظام میپذیرد.
وحدت این سه جهان به اضافه مجموعه روابط ضروری مذکور که عمل تاریخی و تمدن را میآفریند، به شبکه روابط اجتماعی نیاز دارد که میتوان آن را جهان چهارمی دانست که هماهنگی مابین اشخاص، اندیشهها و اشیاء را محقق میگرداند. فروپاشی این شبکه با فرض وجود جهانهای سهگانهموجب افول جامعه میگردد. به این ترتیب مالک تمام شکستهایی را که تمدن اسلام با آن مواجهه شده و همواره راه را در طول تاریخ اسلامی برای استعمارگران گشوده به اهمیت واقعهی صفین نسبت میدهد، زیرا در آن جدایی به مرحلهای رسید که قدرت و حکومت خویشاوندی (حکومت موروثی) را جایگزین حکومت دمکراتیک خلافت نمود و سبب شد بین دولت و وجدان مردم فاصله ایجاد شود.
مالک همانند سایر اصلاحطلبان مسلمان معتقد است که اسلام در جهان معاصر نیز مانند گذشته میتواند تمدنسازی کند، زیرا عناصر دنیای جدید رانه تنها پذیرفته، بلکه از قبل خمیر مایه لازم برای آنها را فراهم کرده است. در این مقاله که به صورت سخنرانی ایراد شده است، مالک سعی میکند نسبت اسلام و دمکراسی را از منظر جامعه شناختی-روانشناختی بررسی نماید. مالک با مقایسهی دو واژهی دمکراسی و اسلام، درصدد یافتن زمینههای مشترک میان آنها بر میآید. او ضمن بیان اینکه میتوان از دمکراسی در اسلام صحبت کرد؛ با نقد دمکراسی در غرب میخواهد نشان دهد که به شکل کاملتری اندیشهی دمکراسی در اسلام مطرح شده است. البته به نظر میرسد نگاه بن نبی نسبت به پدیده دمکراسی بیشتر معرفتشناسانه است تا سیاسی. به همین دلیل او در پاسخ به این سؤال که در صورت صحت این ادعا؛ چرا جوامع اسلامی یا شیوهی دمکراتیک اداره نمیشوند؟، به گذشتهی تاریخی که جامعهی اسلامی اولیه شکل گرفته و تحولاتی که بر آن رفته است، بر میگردد و موانع شکلگرفته در گذشته را توضیح میدهد. او با استناد به قرآن و تاریخ صدر اسلام معتقد است که دمکراسی نه به عنوان روشی کارآمد، بلکه به عنوان ماهیتی برخاسته از اسلام مطرح بوده است امّا به دلیل اختلافاتی که بعد از جنگ صفین میان مسلمانان افتاد، این ماهیت دگرگون شد و خاصیت خود را از دست داد. اگر در دنیای جدید عناصر اصلی این ماهیت (دمکراسی اسلامی) مجدداً فعال و احیاء شوند، جای امیدواری است که جوامع اسلامی هم بوسیلهی حکومتی دمکراتیک اداره گردند.
متن حاضر ترجمه متن پیاده شده سخنرانی مهندس مالک بن نبی در جمع دانشجویان مراکشی در سال 1960 میلادی است و به صورت مجموعه مقالاتی با عنوان «تأملات» توسط انتشارات دارالفکر المعاصر در بیروت چاپ شده است.
متن خلاصه شدهی آن با همین عنوان (دمکراسی در اسلام) ابتدا به صورت دو بخش پیدرپی توسط هفتهنامهی محلی سیروان در سنندج چاپ شد، سپس روزنامه عصر آزادگان در تاریخ 30/11/1387 به چاپ رساند. با توجه به اینکه جامعهی در حال گذار ما که گذشتهی تاریخی طولانی را در حاکمیت اندیشههای نفیکنندهی دمکراسی سپری کرده است و در نتیجه از تجربهی تدریجی دمکراسی محروم گشته است، با انقلاب اسلامی در صدد زدودن زنگارهای استبداد از پیکر زخمخوردهی خود برآمدهاند؛ جا دارد مباحثی از این دست مورد توجه، پژوهش و نقد قرار بگیرد تا به صورت پایه تئوریک تجربهای درآیند که میتواند ویژگیهای مثبت اندیشه دمکراسی را در جامعهی ما نهادینه کند. ترجمهی حاضر بضاعت اندکی در این راستاست.
در نهایت برخود لازم میدانم که از همدلی و همکاری دوستانی که در ترجمهی این موضوع مرا یاری دادهاند قدردانی و تشکر نمایم.
نظرات