علت عدم تدوین سنت در حیات رسول‌الله(ص) و آیا چیزی از آن در زمان ایشان نوشته شد؟

تمام سیرت‌نگاران، محدثان و جمهور مسلمانان، اتفاق نظر دارند که قرآن، چنان مورد توجه پیامبر(ص) و یارانش قرار گرفت که در سینه‌ها حفظ گردید و بر شاخه‌ها، سنگ‌ها و پوست‌ها نگاشته شد. از این رو زمانی که رسول‌خدا(ص) وفات نمود، قرآن بطور کامل محفوظ و مرتب بود؛ هرچند در یک مصحف جمع‌آوری نشده بود.

اما سنت، اینگونه نبود. هرچند سنت، یکی از مصادر و منابع تشریع اسلامی است، ولی هیچکس در اینکه سنت، بسان قرآن و به صورت رسمی تدوین نشد، اختلافی ندارد. شاید دلیلش، این باشد که رسول‌خدا(ص) بیست و سه سال در جمع یارانش زندگی نمود و تدوین اقوال و افعال و رفتارهای آن حضرت (ص)، در صحیفه‌ها و پوست‌ها، کار دشواری بود و باید تعداد زیادی از صحابه برای این کار وقت‌شان را فارغ می‌کردند؛ از سوی دیگر کاملاً روشن است که نویسندگان، در زمان رسول‌خدا(ص) انگشت‌شمار بودند و از آنجا که قرآن، نخستین مصدر تشریع اسلامی و معجزه‌ی جاویدان رسول‌خدا(ص) بود، لذا کتابت قرآن، توسط نویسندگان، ضروری‌تر به نظر می‌رسید تا قرآن، به صورت کامل و بدون اینکه حتی یک حرف آن ساقط شود، به نسلهای بعدی انتقال یابد.

نکته‌ی دیگر اینکه عرب‌ها به خاطر بیسواد بودن‌شان، تنها بر حافظه‌ی خویش اعتماد می‌نمودند و از آنجا که قرآن به تدریج نازل می‌شد، حفظ آن، برایشان آسان بود. بنابراین اگر سنت که شامل بخش‌های متعددی از اقوال و افعال پیامبر(ص) از زمان شروع رسالتش تا هنگام وفاتش می‌شود، همچون قرآن تدوین می‌شد، خوف آن می‌رفت که شاید سخنان معجزه‌آسای پیامبر(ص) ناخودآگاه با قرآن مخلوط شود که این خود خطر بزرگی بشمار می‌رفت و برای دشمنان اسلام، دریچه‌ای به سوی شک و تردید می‌گشود.

با توجه به این موارد و آنچه که علما، بطور مفصل در مورد عدم تدوین سنت در زمان رسول‌خدا(ص) نوشته‌اند، حکمت نهی رسول‌خدا(ص) از کتابت حدیث در زمان حیاتش روشن می‌شود. امام مسلم از ابوسعید خدریس نقل می‌نماید که رسول‌خدا(ص) فرموده است: (لاتكتبوا عني و من كتب عني غير القرآن فليمحه). یعنی: «از من چیزی ننویسید و هر کس، از من چیزی غیر از قرآن نوشته، آن را محو نماید و از بین ببرد».

البته این، بدان معنا نیست که در زمان رسول‌خدا(ص) اصلاً چیزی از سنت نوشته نشده است. زیرا پاره‌ای از احادیث، به صورت غیررسمی نوشته شده و برخی از آثار صحیح حکایت ازآن دارد که در زمان رسول‌خدا(ص) مواردی ازسنت به نگارش درآمده است. چنانچه بخاری در کتاب علم از ابوهریره (رض) نقل می‌نماید که بنی‌خزاعه، در سال فتح مکه فردی از بنی‌لیث را به قصاص یکی از کشته شدگان خود، به قتل رساندند. این خبر به پیامبر(ص) رسید؛ رسول‌خدا(ص) بر مرکبش سوار شد و به ایراد خطبه پرداخت و فرمود: «خداوند، مانع وقوع خونریزی یا حمله‌ی فیل‌ها به مکه شد و رسول‌الله(ص) و مؤمنان را بر اهل مکه غالب گردانید. بدانید که مکه، برای هیچکس قبل از من و بعد از من حلال نبوده ونیست وفقط بخشی از یک روز برای من حلال قرار داده شد و بدانید که از این به بعد (برای همیشه) حرام است؛ بنابراین نه خار آن کنده شود و نه درخت آن، قطع گردد و نه مال گمشده‌ی آن، برداشته شود، مگر به نیت اعلان و بازپس دادن به صاحبش و اگر کسی در آن کشته شود، اولیای دم، دو راه پیش روی دارند: یا دیه بگیرند و یا قاتل را قصاص نمایند». در این هنگام مردی یمنی، آمد وگفت:ای پیامبر خدا! این سخنان را برای من بنویس. رسول‌خدا(ص) فرمود: (أكتبوا لأبي شاة)[26] یعنی: «برای ابی شاه بنویسید».

همچنین ثابت است که رسول‌خدا(ص) نامه‌هایی به فرمانروایان و حکام شبه‌جزیره‌ی عرب نوشت و آن‌ها را به اسلام فرا خواند.[27] همچنین به بعضی از امیران و فرماندهان دسته‌های اعزامی، نامه‌هایی می‌داد و می‌فرمود: تا به فلان مکان نرسیده‌اند، آن را نخوانند.

برخی از صحابه صحیفه‌هایی داشتند که آنچه را از پیامبر(ص) می‌شنیدند، می‌نوشتند. مانند صحیفه‌ی عبدالله بن عمرو بن عاص که آن را (الصادقة) نامیده بود. امام احمد و بیهقی در (المدخل) از ابوهریره (رض) نقل نموده‌اند که گفته است: «هیچکس نسبت به احادیث رسول‌خدا(ص) از من آگاه‌تر نبود، مگر عبدالله بن عمرو که او می‌نوشت و من، نمی‌نوشتم».

کتابت عبدالله بن عمرو مورد توجه بسیاری از صحابه قرارگرفته بود تا آنجا که به او گفتند: تو، تمام سخنان پیامبر(ص) را می‌نویسی؛ حال آنکه رسول‌خدا(ص) ممکن است در حالت خشم و غضب سخنی بگوید که شاید جنبه‌ی تشریعی نداشته باشد. عبدالله بن عمرو نزد رسول‌خدا(ص) رفت و موضوع را به ایشان گفت. پیامبر(ص) فرمود: «از من بنویس؛ سوگند به ذاتی که جانم، در دست اوست، جز حق و حقیقت، از دهانم بیرون نمی‌شود».[28]

همینطور ثابت است که علی (رض) صحیفه‌ای داشت که احکام مربوط به دیه‌ی عاقله درآن نوشته شده بود. و نیز ثابت است که رسول‌خدا(ص) به برخی از کارگزارانش نامه نوشت و مقدار زکات شتر و گوسفندان را معین نمود.[29]

علما، در زمینه‌ی تطابق احادیث نهی و احادیثی که بر اذن کتابت حدیث دلالت می‌کنند، اختلاف نموده‌اند. اکثراً معتقدند که نهی، منسوخ شده است. برخی هم بر این باورند که نهی در مورد افرادی بوده که احتمال اشتباه و در آمیختن قرآن با سنت، از سوی آن‌ها وجود داشته و اجازه‌ی نوشتن احادیث برای کسانی صادر شده که از این احتمال در امان بوده‌اند.

به نظر من در بین احادیث نهی و احادیث اذن، تعارضی حقیقی وجود ندارد. زیرا منظور از نهی، نهی از تدوین رسمی سنت بود، آنطور که قرآن تدوین گردید. و اجازه‌ی نگارش و تدوین، در رابطه با برخی از احادیث در شرایط خاص یا برای اصحاب خاصی بود که احادیث را صرفاً برای خود می‌نوشتند. با اندکی تأمل در حدیث نهی، همین نکته به ذهن می‌رسد. زیرا حدیث، عام است و تمام صحابه مورد خطاب قرار گرفته‌اند. البته نباید چنین برداشت نمود که اگر اجازه‌ی کتابت حدیث، درشرایط خاص یا برای افراد خاصی بوده است، پس حرمت نوشتن باید برای همیشه باقی بماند. زیرا اجازه‌ی پیامبر(ص) به عبدالله بن عمرو و استمرار وی در کتابت تا زمان وفات رسول‌خدا ج، دلیل این امر است که تدوین سنت، به شکلی غیررسمی و غیر از اسلوب جمع‌آوری قرآن، درست می‌باشد. چنانچه این مطلب با حدیثی که امام بخاری از ابن‌عباس روایت کرده است، تأیید می‌شود؛ ابن‌عباس می‌گوید: وقتی بیماری پیامبر(ص) شدت گرفت، فرمود: «دفتری بیاورید تا برایتان مطالبی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید». اما عمر بدین دلیل که این کار، باعث زحمت پیامبر(ص) می‌شد، در آن لحظه مانع این عمل گردید.

این مسأله، بیانگر این نکته می‌باشد که در نهایت، نوشتن، مجاز بوده است. برخلاف آنچه شیخ رشیدرضا گفته که ابتدا مجاز بوده و بعداً نهی شده است.[30]

موضع صحابه در قبال حدیث، پس از وفات رسول‌خدا (ص) 

قبلاً این روایت بیان گردید که رسول‌الله(ص) فرموده است: (رحم الله امرءاً سمع مقالتي فأداها كما سمعها و رب مبلغ أوعي من سامع)[31] یعنی: «خداوند رحمت نماید شخصی را که سخن مرا شنید وآن را چنانچه شنیده بود، به دیگران رساند و چه بسا کسی که مطلب، به او ابلاغ می‌گردد، بهتر از شنونده، مطلب را دریابد».

همچنین رسول‌خدا(ص) فرموده است: (ألا ليبلغ الشاهد الغائب)[32] یعنی: «بدانید که فرد حاضر، باید به کسی که غائب است، برساند».

از سوی دیگر رسول‌خدا(ص) مبلغان و راویان را به امانتداری در تبلیغ و پرهیز از دروغ گفتن، توصیه نموده و فرموده است: (كفي بالمرء كذباً أن يحدث بكل ما سمع) یعنی: «برای دروغگو بودن شخص، همین کافی است که هر چه می‌شنود، برای دیگران بازگو نماید».

صحابه ناگزیر بودند که سنت و امانت رسول‌الله(ص) را به مسلمانان برسانند؛ بویژه اینکه در گوشه و کنار جهان اسلام پراکنده شده و مورد توجه تابعین قرارگرفته بودند. چنانچه تابعین، شدیداً در جستجوی اخبار و محل سکونت صحابه بودند و بدین منظور از راه‌های دور با تحمل مشقت‌های بسیار، خود را به آن‌ها می‌رساندند. این تلاش‌ها، در انتشارحدیث و انتقال آن به جمهور مسلمانان، تأثیر زیادی داشت.

البته صحابه از نظر قلت و کثرت روایت ازپیامبر(ص) ، متفاوت بودند؛ به عنوان مثال زبیر، زید بن ارقم و عمران بن حصین از کسانی هستند که روایات اندکی نقل نموده‌اند. در روایتی آمده است که عبدالله بن زبیر به پدرش گفت: من، از شما نمی‌شنوم که از رسول‌خدا(ص) همانند فلان و فلان روایت کنید. گفت: آری! من، هیچگاه از رسول‌خدا(ص) جدا نشدم، اما از وی شنیدم که می‌فرمود: (من كذب عليَّ فليتبوّأ مقعده من النار)[33] یعنی: «هرکس بر من دروغ ببندد، جایگاهش را در دوزخ مهیا سازد».

ابن‌ماجه در سننش آورده است که به زید بن ارقم می‌گفتند: برای ما حدیث بگو، او در جواب می‌گفت: ما پیر شدیم و فراموش کردیم. نقل سخن از پیامبر(ص) کار دشواری است.

سائب بن یزید می‌گوید: با سعد بن مالک از مدینه تا مکه همراه بودم. از وی یک حدیث هم نشنیدم که از پیامبر(ص) نقل نماید.

انس بن مالک هرگاه از پیامبر(ص) حدیثی نقل می‌نمود، در پایان از ترس آنکه مبادا مرتکب دروغ شده باشد، می‌گفت: (أو كما قال). یعنی: «یا سخنی همانند این را فرمود».

از این رو افرادی چون زبیر و زید بن ارقم و امثال‌شان، از خوف اینکه مبادا ندانسته مرتکب گناهی شوند که قصد آن را نداشته‌اند، سعی می‌نمودند تا کمتر از پیامبر(ص) روایت کنند. و شاید هم به حافظه‌ی خویش چندان اعتماد نداشتند که بتوانند عین الفاظ پیامبر(ص) را نقل نمایند. بنابراین از روی احتیاط، کم حدیث می‌گفتند.

علاوه بر این عمر (رض) نیز تمایل داشت که مردم، زیاد به روایت حدیث مشغول نشوند تا مبادا قرآن همیشه‌تازه را فراموش نمایند. زیرا مسلمانان شدیداً به حفظ، نقل و درک و فهم قرآن، نیازمند بودند.

شعبی از قرظة بن کعب روایت می‌کند که گفته است: به قصد عراق بیرون شدیم، عمر (رض) همراه ما تا «صرار» پیاده آمد، وضو گرفت و هر یک از اعضا را دو بار شست و گفت: آیا می‌دانید چرا با شما آمدم؟ آن‌ها گفتند: آری؛ چون ما اصحاب رسول‌خدا(ص) هستیم. عمر (رض) گفت: شما نزد کسانی می‌روید که با خواندن قرآن، زمزمه‌ای همچون زمزمه‌ی زنبور عسل دارند. با بیان حدیث، آن‌ها را از قرآن بازندارید؛ قرآن را خوب بخوانید و کمتر، روایت کنید. بروید؛ من هم در اجر شما شریکم.

هنگامی که قرظه، به آنجا رسید، مردم از او خواستند تا برایشان حدیث بیان نماید، او در جواب گفت: عمر (رض) ما را از این عمل نهی نموده است.[34]

برخی از صحابه، به‌کثرت از پیامبر اکرم(ص) حدیث روایت می‌نمودند؛ مانند ابوهریرة (رض) که یکی از گنجینه‌های حدیث بشمار می‌رفت و با اخبار و احادیث، مجالس و دلهای مردم را آراسته و مملو ساخت.

عبدالله بن عباس همواره در طلب حدیث نزد اصحاب بزرگ می‌رفت و برای این منظور انواع مشقت‌ها و مشکلات را تحمل می‌نمود.

ابن عبدالبر از ابن شهاب نقل کرده که ابن‌عباس فرموده است: بسا اوقات از یکی از صحابه به ما حدیثی می‌رسید که در صورت تمایل، می‌توانستم کسی را نزد او بفرستم تا بیاید و برایم، حدیث را نقل نماید؛ ولی این کار را نمی‌کردم، بلکه خودم نزد او می‌رفتم و درِ خانه‌اش منتظر می‌ماندم و چه بسا همانجا به خواب می‌رفتم تا اینکه بیرون می‌آمد و حدیث را برایم بازگو می‌نمود.[35]

آری؛ ابن‌عباس بدین ترتیب برای جمع‌آوری حدیث، مشقت‌ها و مشکلات را تحمل نمود تا سرانجام احادیث موجود نزد صحابه را جمع‌آوری کرد و بدون اینکه بخل بورزد یا کوتاهی نماید، به نشر آن‌ها پرداخت. البته زمانی که جعل حدیث شروع شد، ایشان از بیان حدیث خودداری می‌نمود. امام مسلم در مقدمه‌ی کتابش روایتی ذکر کرده است که بشیر بن کعب نزد ابن‌عباس (رض) رفت و شروع به بیان حدیث نمود. ابن‌عباس (رض) به وی گفت: فلان و فلان حدیث را دوباره تکرار کن. او، احادیث مورد نظر را تکرار نمود و خطاب به ابن‌عباس گفت: نمی‌دانم، آیا تمام احادیثم را دانستی یا اینکه هیچ چیز از آن‌ها را ندانستی و فقط این را دانستی؟ ابن‌عباس (رض) گفت: ما در آن زمان که بر رسول‌خدا(ص) افترا نمی‌بستند، از ایشان حدیث نقل می‌کردیم؛ اما هنگامی که مردم، به روایت هر چیزی روی آوردند، ما روایت حدیث را ترک نمودیم.

هرچند برخی از صحابه احادیث زیادی از پیامبر(ص) روایت نمودند، اما این عمل، در زمان ابوبکر و عمربکاهش یافت. زیرا روش این دو بزرگوار، بدینگونه بود که از یک سو مردم را به دقت و احتیاط در نقل احادیث وادار می‌ساختند و از سویی سعی می‌کردند تا توجه مردم، بیشتر به قرآن معطوف باشد.

از ابوهریره (رض) سؤال شد: آیا در زمان عمر (رض) بدین نحو حدیث بیان می‌کردی؟ گفت: اگر در زمان عمر (رض) همانند الآن، حدیث روایت می‌کردم، حتماً عمر (رض) مرا با تازیانه‌اش می‌زد.

دراین قسمت، توضیح دو مبحث در مورد موضع عمر (رض) و دیگران در قبال روایت سنت، ضروری به نظر می‌رسد:

1-  آیا واقعاً عمر (رض) کسی از صحابه را به ‌خاطر کثرت روایت حدیث زندانی کرده است؟

2-  آیا صحابه برای پذیرفتن حدیث از زبان یک صحابی، قایل به شرائطی بودند؟ اینک پرسش اول را پاسخ می‌دهیم:

مشهور است که عمر (رض) سه تن از صحابه‌ی بزرگ را به سبب کثرت روایت، حبس نمود که عبارتند از: عبدالله بن مسعود، ابودرداء و ابوذر.

بنده، پیرامون این روایت، خیلی تحقیق نمودم، اما آن را در هیچ کتاب معتبری نیافتم. از طرفی دلایل جعلی بودنش نیز روشن است. زیرا ابن‌مسعود (رض) یکی از بزرگان صحابه و از پیشگامان مسلمان بود و نزد عمر (رض) مقام و منزلت والایی داشت؛ چنانچه زمانی که عمر، ابن‌مسعود (رض) را به عراق فرستاد، بر اهل عراق منت گذاشت و گفت: «در مورد عبدالله، شما را بر خویشتن ترجیح دادم».

عبدالله بن مسعود (رض) در زمان خلافت عمرس، در عراق بود. ناگفته پیداست که عمر، ابن‌مسعود را به‌خاطر تعلیم دین و احکام آن، به عراق فرستاد؛ اغلب احکام، یا از قرآن استنباط می‌شوند و یا از احادیث رسول‌الله(ص) .. پس چگونه امکان دارد که عمر، فردی را زندانی نماید که او را برای تعلیم دین و احکام آن، به عراق ‌می‌فرستد؟

البته ابودرداء و ابوذرب، از مکثرین[36] روایت حدیث نیستند. در مورد ابودرداءس که در شام مشغول تعلیم و تدریس احکام دین به مردم بود نیز می‌توان همان چیزی را گفت که در مورد ابن‌مسعود (رض) گفتیم.

آیا عمر (رض) از ابن‌مسعود و ابودرداء می‌خواست که احادیث را کتمان نمایند و بدین سان برخی از احکام دین از مسلمانان، مخفی بماند؟

علاوه بر این ابوذر (رض) هرچقدر حدیث روایت کرده باشد، باز هم روایاتش به اندازه‌ی بخشی از روایات ابوهریرة (رض) نیست. پس چرا عمر، ابوذر را حبس نمود، ولی از زندانی کردن ابوهریره صرف نظرکرد؟!

اگر گفته شود: ابوهریرة (رض) در زمان عمر (رض) از خوف وی، زیاد روایت نمی‌نمود، درجواب می‌گوییم: چرا همچنانکه ابوهریره از عمر (رض) می‌ترسید، ابوذرنترسید؟

خلاصه اینکه آن دسته از صحابه مانند: ابن عباس، ابوهریره، عائشه، جابر بن عبدالله و ابن‌مسعود (رض) که به‌کثرت روایت حدیث، مشهور می‌باشند، هرگز از سوی عمر (رض) مورد تعرض قرار نگرفتند و یا زندانی نشدند؛ بلکه قضیه، دقیقاً بر عکس می‌باشد. چنانکه باری عمر به ابوهریره گفت: آیا همراه ما بودی زمانی که رسول‌خد(ص) در فلان مکان بود؟ ابوهریرة گفت: آری؛ بودم و به یاد دارم که پیامبر(ص) فرمود: (من كذب علي متعمّداً فليتبوأ مقعده من النّار). یعنی: «هرکس به من دروغی نسبت بدهد، جایگاهش را دردوزخ مهیا و آماده سازد». آنگاه عمر (رض) به ابوهریره (رض) گفت: حال که این حدیث را به یاد داری، برو و حدیث بیان کن.

بنابراین چگونه امکان دارد عمر (رض) فردی همچون ابوهریره (رض) را که بیش از سایر صحابه، حدیث روایت نموده، آزاد بگذارد و فردی چون ابن‌مسعود را که روایاتش، به مراتب کمتر از روایات ابوهریرة هست، زندان نماید و یا افرادی چون ابودرداء و ابوذر را که جزو مکثرین نیستند، محبوس کند؟

مدت‌ها در مورد این روایت شک و تردید داشتم و آن را از جهات متعدد مورد بررسی قرار می‌دادم تا اینکه در کتاب (الاحكام) از ابن‌حزم، این مطلب را خواندم: روایت شده که عمرس، ابن‌مسعود، ابودرداء و ابوذر (رض) را به خاطر روایت حدیث زندانی نموده است. سپس ابن‌حزم، بر این روایت به خاطر انقطاعی که در سند آن وجود دارد، خرده می‌گیرد و می‌گوید: ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف، راوی این حدیث، است و سماعش، از عمر ثابت نیست. بیهقی نیز با ابن‌حزم در این اشکال وارده موافقت نموده است. اما یعقوب بن شیبه و طبری و دیگران، سماعِ ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف را از عمر (رض) ثابت می‌دانند.

واقعیت، اینست که سماع وی از عمر (رض) ثابت نیست. زیرا ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف در سال 99 یا 95 هجری وفات نموده و75 سال داشته است؛ بنابراین درسال 20 هجری، در اواخر خلافت عمر (رض) متولد شده است. در چنین سنی امکان ندارد که وی، از عمر فاروق (رض) چیزی شنیده باشد. بنابراین نمی‌توان روایتش را پذیرفت.

سپس ابن‌حزم می‌گوید: علاوه بر این، روایت مورد نظر ظاهراً کذب و جعلی به نظر می‌رسد. زیرا خالی از اتهام به صحابه نیست و این خود مسأله‌ی بزرگی است یا اینکه عمر (رض) با این عملش از حدیث و تبلیغ سنت نهی نموده و آن‌ها را به کتمان و انکار حدیث وادار کرده است که چنین عملی، مترادف با خروج از اسلام محسوب می‌شود؛ حال آنکه امیرالمؤمنین عمر (رض) از تمام این اتهامات، بدور بوده است و هیچ مسلمانی به خود جرأت نمی‌دهد که چنین اتهاماتی را بر عمر (رض) وارد کند. علاوه بر این اگر عمر، آن‌ها را بدون جرمی زندانی نموده باشد، شکی نیست که بر آن‌ها ظلم نموده است. پس آنانی که برای تأیید موضع خویش به چنین روایاتی، استدلال می‌کنند، ناگریز باید یکی از این احتمالات را بپذیرند.[37]

آیا در زمان صحابه برای پذیرفتن حدیث، شرایطی وجود داشت؟

1-  حافظ ذهبی در تذكرة الحفاظ ذیل شرح حال ابوبکر (رض) می‌نویسد: ابوبکر (رض) نخستین کسی بود که برای قبول اخبار و روایات، جانب احتیاط را گرفت. سپس ذهبی ازطریق ابن شهاب از قبیصه روایت نموده است که مادربزرگ یک میت، برای گرفتن سهم میراث خود به ابوبکر (رض) مراجعه کرد. ابوبکر (رض) گفت: در کتاب خدا سهمی برایت نمی‌بینم و از پیامبر(ص) نیز سراغ ندارم که در مورد جده چیزی گفته باشد. سپس ابوبکر در این باره از مردم سؤال نمود. مغیره (رض) برخاست و گفت: پیامبر خدا(ص) یک‌ششم را به جده داده است. ابوبکر (رض) از وی پرسید: آیا کسی با تو شهادت می‌دهد؟ محمد بن مسلمه (رض) بلند شد و شهادت داد. ابوبکر (رض) پذیرفت و سهم آن پیرزن (مادربزرگ) را از ترکه‌ی میت پرداخت نمود.

2-  همینطور از طریق جریری از ابی‌نضره از ابوسعید روایت شده که ابوموسی (رض) از پشت درب، سه مرتبه به عمر (رض) سلام گفت و چون به او اجازه‌ی ورود داده نشد، برگشت. عمر (رض) کسی را دنبال ابوموسی (رض) فرستاد؛ آنگاه از ابوموسی پرسید: چرا بازگشتی؟ گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: اگر کسی از شما سه مرتبه سلام گفت و پاسخی نشنید، باید بازگردد. عمر (رض) گفت: برای این ادعایت شاهد بیاور و گرنه می‌دانم با تو چکارکنم.

ابوسعید (رض) می‌گوید: ما نشسته بودیم که ناگهان ابوموسی (رض) رنگ‌پریده آمد. از وی پرسیدم: چه شده است؟ ماجرا را برای ما بازگو کرد و پرسید: آیا کسی از شما این حدیث را شنیده است؟ ما گفتیم: آری! همه‌ی ما شنیده‌ایم.یک نفر را از میان آن جمع با ابوموسی (رض) نزد عمر (رض) فرستادند و او، این روایت را به اطلاع عمر (رض) رسانید.[38]

3-  ازطریق هشام بن عروة بن زبیر از پدرش از مغیرة بن شعبه روایت شده است که عمر (رض) از آن‌ها در مورد حکم سقط جنین (به تعدی) نظر خواست. مغیره (رض) گفت: پیامبر(ص) به آزاد کردن یک غلام یا کنیز حکم نمود. عمر (رض) گفت: اگر راست می‌گویی، شاهد بیاور. راوی می‌گوید: محمد بن مسلمه شهادت داد که پیامبر(ص) در این باره این‌چنین حکم نموده است.

4-  اسماء بن حکم فزاری می‌گوید: از علی (رض) شنیدم که فرمود: هرگاه من، از پیامبر(ص) چیزی می‌شنیدم، به آن اندازه که خواست خداوند بود، از آن بهره‌مند می‌شدم و اگر کسی غیر از پیامبر(ص) برایم حدیثی بیان می‌کرد، او را سوگند می‌دادم و چون سوگند یاد می‌کرد، حدیثش را باور می‌کردم. ابوبکر (رض) برایم حدیثی بیان نمود و او، در کلامش صادق بود؛ وی گفت: ازپیامبر(ص) شنیدم که فرمود: هر بنده‌ای که پس از ارتکاب گناه، آن وضو بگیرد و دو رکعت نماز بخواند و استغفار نماید، خداوند، گناه او را می‌بخشد».[39]

بعضی از محققین از این آثار، چنین استنباط کرده‌اند که روش ابوبکر و عمر برای پذیرفتن حدیث، بدین شکل بوده که روایت کمتر از دو نفر را نمی‌پذیرفتند و روش علی (رض) در این زمینه سوگند دادن راوی بوده است. بسیاری از نویسندگان تاریخ تشریع اسلامی و تاریخ سنت، همین برداشت را داشته‌اند؛ همچنین تعداد زیادی از اساتید بزرگوار ما در دانشکده‌ی الهیات دانشگاه ازهر و نویسندگان تاریخ تشریع اسلامی، همین دیدگاه را دارند و در باب شروط ائمه برای عمل به حدیث، این‌ها را جزو شروط ابوبکر، عمر و علی (رض) قرار داده‌اند.

باید گفت: پایه‌گذاری چنین اصل و نظریه‌ای با استناد به آثار فوق، یک اشتباه علمی است که با سایر آثار نقل‌شده از آن بزرگان، در تضاد می‌باشد. چنانچه ثابت است که عمر (رض) احادیثی را پذیرفته که راوی آن‌ها، فقط یک نفر بوده است. علی (رض) نیز بدون سوگند دادن راوی، روایت وی را قبول نموده است. از ابوبکر (رض) نیز چنین مواردی ثابت است؛ اینک نمونه‌ای از آن‌ها را بیان می‌کنیم:

1-  بخاری و مسلم از طریق ابن شهاب از عبدالله بن عامر بن ربیعه روایت کرده‌اند که عمر (رض) رهسپار شام شد و چون به مکانی به نام «سرغ» رسید، به وی خبر دادند که در شام وبا» شیوع پیدا کرده است. عبدالرحمن بن عوف (رض) به عمر (رض) خبر داد که رسول‌خدا(ص) فرموده است: «هرگاه شنیدید که وبا، در سرزمینی شیوع پیدا کرده است و شما، در آن سرزمین بودید، به‌قصد فرار آنجا را ترک نکنید». (و چون عمر (رض) هنوز وارد شام نشده بود) از آنجا بازگشت. ابن‌شهاب می‌گوید: سالم بن عبدالله بن عمر گفته است: عمر (رض) بر اساس حدیثی که از عبدالرحمن بن عوف (رض) شنید، مردم را از آنجا برگردانید.

2-  همچنین روایت است که عمر (رض) می‌گفت: دیه از آن عاقله است و زن از دیه‌ی شوهرش ارث نمی‌برد تا اینکه ضحاک بن سفیان به وی خبر داد که رسول‌خداج به وی نوشته است که سهم زن أشیم ضبی را از دیه‌ی شوهرش بپردازد. عمر (رض) با شنیدن این حدیث، از نظریه‌اش برگشت.[40]

3-  باری عمر (رض) فرمود: هرکس در مورد خونبهای جنین از پیامبر(ص) چیزی شنیده است، او را به خدا سوگند می‌دهم که آن را برای ما بیان کند. حمل بن مالک بن نابغه برخاست و گفت: من، دو کنیز داشتم که با هم هووبودند، یکی از آن‌ها، دیگری را زد و بدین ترتیب جنین آن کنیز سقط گردید. رسول‌خدا(ص) خونبهای آن را، یک غلام یا کنیز تعیین کرد. عمر (رض) گفت: اگر این روایت را نمی‌شنیدم، بگونه‌ای دیگر حکم می‌نمودم.[41]

4-  همچنین روایت است که عمر (رض) از مجوس یاد کرد و فرمود: نمی‌دانم با این‌ها چکارکنم؟ عبدالرحمن بن عوف (رض) گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: «با آن‌ها همچون اهل کتاب رفتارکنید».[42]

5-  بیهقی از هشام بن یحیی مخزومی روایت کرده که مردی از ثقیف، نزد عمر (رض) آمد و در مورد زنی که زیارت خانه‌ی خدا را انجام داده و سپس معذورشده است، پرسید: آیا می‌تواند قبل از پاک شدن، برود؟ عمر (رض) گفت: خیر. آن مرد گفت: رسول‌خدا(ص) در این باره به من فتوایی غیر از فتوای تو داده است. عمر (رض) برخاست و تازیانه‌ای به آن شخص زد و گفت: چرا در مورد مسأله‌ای از من سؤال می‌کنید و فتوا می‌گیرید که رسول‌خدا(ص) پاسخ آن را داده است؟

6-  روایت شده که عمر (رض) دیه‌ی انگشت بزرگ دست را 15 شتر، دیه‌ی هر یک از انگشتان سبابه و میانی را 10 شتر و دیه‌ی انگشت کوچک را 6 شتر و نیز دیه‌ی انگشت مجاور انگشت کوچک را 9 شتر تعیین کرد؛ اما هنگامی که نامه‌ی عمرو بن حزم برایش روایت شد که در آن آمده بود: رسول‌خدا(ص) فرموده است: دیه‌ی هر انگشت 10 شتر می‌باشد، عمر (رض) از نظریه‌اش برگشت و به این حدیث عمل نمود. در بعضی از کتاب‌های اصول و نیز در «فتح الملهم شرح صحيح مسلم» اثر شیخ‌الاسلام شبیراحمد عثمانی هندی[43] چنین آمده است؛ اما از «الرسالة» امام شافعی، چنین به نظر می‌رسد که صحابه پس از شهادت عمر (رض) به نامه‌ی آل عمرو بن حزم دست یافتند و به آن عمل نمودند و نظریه‌ی عمر (رض) را در این باره ترک کردند.

7-  همچنین عمر (رض) در مورد مسح بر موزه‌ها، به روایت سعد بن ابی‌وقاص (رض) عمل نمود.[44]

8-  عمر (رض) قصد داشت زن دیوانه‌ای را سنگسار نماید، اما وقتی او را از حدیث (رفع القلم عن ثلاثة) باخبر ساختند، حکم رجم را لغو نمود.[45]

این‌ها، مجموعه‌ای از روایات صحیحی است که توسط امامان بزرگ نقل شده و همه، بیانگر این مطلب است که عمر (رض) احادیثی را که فقط توسط یک نفر، روایت می‌شد، بدون کوچک‌ترین تردیدی می‌پذیرفت؛ چنین روایاتی، به بمراتب خیلی بیشتر از روایاتی است که عمر (رض) از راوی آن‌ها شاهد خواسته است. از آنجا که عموم صحابه، رویت یک صحابی را می‌پذیرفتند، باید آن دسته از مواردی را که در این زمینه از عمر (رض) نقل شده و بر خلاف رویکرد صحابه و حتی خلاف رویکرد خودش می‌باشد، تأویل کرد.

بازنگاهی به روایات مذکور نشان می‌دهد که روایت مغیره بن شعبه در مورد سقط جنین، ازطریق حمل بن مالک نیز روایت شده و عمر (رض) بدون تردید و بدون درخواست شاهد، این حدیث را پذیرفته است. فقط روایت اجازه خواستن ابوموسی (رض) می‌ماند که عمر (رض) از وی شاهد خواست؛ چراکه این روایت، در مورد مسأله‌ای بود که خیلی اتفاق می‌افتاد و ابوموسی (رض) در این مورد مطلبی را روایت نمود که برای عمر (رض) تازگی داشت؛ از این رو از ابوموسی (رض) شاهد خواست تا این موضوع، برایش کاملاً مستند و ثابت شود و این، بیانگر حساسیت و احتیاط عمر (رض) در نقل احادیث می‌باشد و در عین حال این عمل، هشداری برای آن دسته از صحابه بود که سن و سال کمی داشتند تا ببینند که عمر (رض) با اصحاب بزرگواری چون ابوموسی و مغیرهب در روایت حدیث اینگونه برخورد می‌کند؛ لذا باید در نقل احادیث احتیاط بیشتری درپیش بگیرند.

توجیه صحیح در مورد عملکرد عمر (رض) بیان شد و سخن عمر فاروق (رض) به ابوموسی (رض) نیز این توجیه را تأیید می‌کند که فرمود: «من، تو را مورد اتهام قرار نمی‌دهم؛ اما چون قضیه به حدیث پیامبر(ص) مربوط است، باید تحقیق شود».

در روایتی آمده است: فردی بر عمر (رض) در مورد این عملش انتقاد نمود؛ عمر (رض) در پاسخ چنین فرمود: «خواستم موضوع، بطور کامل برایم روشن شود».

امام شافعی در کتاب الرسالة همین دیدگاه را مطرح کرده است. چنانچه پس از نقل روایاتی که عمر فاروق (رض) آن‌ها را بدون درخواست شاهد از راویان‌شان پذیرفته است، می‌نویسد: اما در مورد روایت ابوموسیس، باید گفت که عمرس، صرفاً از روی احتیاط چنین کرد و ابوموسی (رض) کاملاً مورد اعتماد بود. اگرکسی بگوید چه معلوم که ابوموسی (رض) نزد عمر (رض) مورد اعتماد بوده یا خیر، می‌گوییم: مالک بن انس از ربیعه و دیگران روایت نموده است که عمر (رض) به ابوموسی (رض) گفت: من، شما را مورد اتهام قرار ندادم، اما از این نگران بودم که مبادا مردم، به جعل حدیث بپردازند.[46]

آنچه گذشت مربوط به عمر (رض) بود؛ اما درباره‌ی ابوبکر (رض) جز یک مورد که قبلاً بیان شد، در هیچ مورد دیگری ثابت نیست که وی، از راوی، شاهد بخواهد. این یک مورد، به هیچ عنوان نمی‌تواند دلیلی بر این باشد که ابوبکر (رض) هیچ روایتی را که کمتر از دو راوی داشت، نمی‌پذیرف. مسایل متعددی به ابوبکر (رض) عرضه شد و ایشان نیز به سنت پیامبر(ص) مراجعه نمود و در هیچ مسأله‌ای ثابت نیست که وی، در مورد حدیثی، گواه خواسته باشد.

رازی در کتاب المحصول چنین آورده است: ابوبکر (رض) در مورد مسأله ای میان دو نفرقضاوت نمود؛ بلال (رض) به ابوبکر (رض) گفت: رسول‌خدا(ص) ، در چنین مسأله‌ای، عکس قضاوت شما، حکم نموده است. ابوبکر (رض) بلافاصله از قضاوتش رجوع نمود.

ابن‌قیم روش ابوبکر (رض) را در قضاوت، بدین شکل نقل می‌کند که اگر حکم مسأله‌ای از ابوبکر (رض) سؤال می‌شد، نخست به کتاب الله مراجعه می‌نمود، اگر در قرآن، جواب آن را می‌یافت، بر همان اساس حکم می‌کرد و گرنه، به سنت مراجعه می‌نمود و اگر درباره‌ی آن مسأله حکم سنت را به یاد نمی‌آورد، از مردم سؤال می‌‌کرد: آیا سراغ دارید که پیامبر(ص) در مورد چنین مسأله‌ای قضاوتی نموده باشد؟ اگر کسی در این مورد روایتی از رسول‌خدا(ص) ارائه می‌داد، آن را می‌پذیرفت و گرنه، از بزرگان صحابه نظر می‌خواست؛ از این رو اگر درباره‌ی حکمی اتفاق نظرداشتند، بر همان اساس حکم می‌کرد.[47]

به هرحال در هیچ یک از این موارد ثابت نیست که ابوبکر (رض) از راویان حدیث گواه بخواهد، جز در مورد سهم جده (مادربزرگ) در میراث که به احتمال قوی از روی احتیاط و دقت نظر، بدینگونه عمل نموده است. زیرا هرچند بیشتر مسایل میراث، با نص قرآن بیان شده، اما مسأله‌ی بهره‌مند کردن مادربزرگ از سهم میراث، مسأله‌ای بود که در قرآن وجود نداشت. بنابراین احتیاط و باریک‌بینی بیشتری می‌طلبید. لذا این، بدان معنا نیست که شیوه‌ی ابوبکر (رض) برای پذیرش احادیث بدین منوال بوده که هیچ حدیثی را تا دو نفر روایت نمی‌کردند، قبول نمی‌نمود.

غزالی در کتاب المستصفي می‌گوید: رویکرد ابوبکر (رض) در مورد حدیث مغیره، برخاسته از دلیلی بوده است که می‌توان به این موارد اشاره کرد: یا بدین خاطر که تا آن زمان ،کسی، در مورد وارث قرار دادن مادر بزرگ، اطلاع نداشته است و یا بدین سبب که ابوبکرس، می‌خواست تشخیص دهد که این حکم، منسوخ شده است یا خیر و یا بدان سبب ابوبکر (رض) از مغیره، گواه خواست که بنا بر شهادت شخص دیگری، بر حکم مذکور تأکید نماید؛ شاید هم بدان سبب این کار را کرد که به دیگران بیاموزد تا با تساهل و سهل‌انگاری، به نقل حدیث نپردازند. لذا این موضع ابوبکر (رض) را باید بر یکی از این موارد حمل نمود. زیرا پذیرفتن خبر واحد توسط ابوبکر (رض) بدون هیچگونه درنگ وتردیدی ثابت است.[48]

اگر آنچه در مورد سوگند دادن راوی، توسط علی (رض) نقل شده، صحیح باشد، باید گفت که این رویکرد نیز ازهمین قبیل بوده است. چنانچه نویسنده‌ی کتاب المحصول نقل نموده که علی (رض) بدون سوگند دادن، روایت مقداد بن اسود (رض) را در مورد حکم مذی، قبول نمود. همچنین در روایت دیگری که از ابوبکر (رض) شنید، گفت: «ابوبکر، راست می‌گوید» و او را سوگند نداد. بنابراین معلوم می‌شود که این عمل علی نیز بر اساس قاعده‌ای کلی نبوده است.

خلاصه اینکه آنچه از طرز عمل ابوبکر، عمر و علی (رض) صحیح و ثابت می‌باشد، این است که آنان، خبر راوی واحد را پذیرفته‌اند، مگر در حالات خاصی که وجود راوی دوم یا سوگند دادن راوی، ضروری به نظر رسیده است.

با توجیه و تحقیقی که گذشت، نتیجه می‌گیریم که طرز عمل این سه صحابی بزرگوار در زمینه‌ی پذیرش روایات، همانند عملکرد سایر اصحاب می‌باشد و همگی در پذیرفتن حدیث، به خبر واحد بسنده نموده‌اند. در صفحات آینده نظریه‌ی امام شافعی و توضیحات بیشتری در مورد حجت بودن خبر واحد، خواهد آمد.

مسافرت صحابه برای فراگیری حدیث به شهرهای دوردست:

دوران خلافت ابوبکر و عمرب درحالی سپری شد که سنت، در سینه‌های اصحاب محفوظ بود و در گوشه و کنارجهان منتشر و پراکنده نشده بود. زیرا عمر (رض) به هیچ یک از صحابه - جز چند نفر که خروجشان ازمدینه بنا بر مصلحت‌هایی لازم بود- اجازه‌ی کوچ کردن از مدینه را نمی‌داد. در مدینه نیز احادیث زیادی منتشر نشده بود. زیرا چنانچه قبلاً اشاره شد، سیاست عمر، بدین منوال بود که باید بیشتر به قرآن بیش از حدیث توجه شود تا مبادا مردم در روایت احادیث، دقت و احتیاط نکنند.

عثمان (رض) در دوران خلافتش به اصحاب اجازه داد تا به سایر شهرهای اسلامی کوچ کنند. از سوی دیگر نیاز مردم بویژه جوانان و افراد کم‌سن و سال به وجود صحابه افزایش یافت. زیرا بزرگ‌سالان و کهن‌سالان، به تدریج کمتر می‌شدند. اینجا بود که صحابه‌ی جوان به فراگیری و جمع‌آوری احادیث از یاران کهن‌سال پیامبر(ص) پرداختند. از این رو برخی برای فراگیری حدیث از برخی دیگر، رخت سفر بستند و به نقاط دوردست مهاجرت کردند. چنانچه امام بخاری در الأدب المفرد و نیز احمد و طبرانی و بیهقی با الفاظ بخاری، حدیثی از جابر بن عبدالله (رض) روایت کرده‌اند؛ جابر (رض) می گوید: به من حدیثی از یکی از یاران پیامبر(ص) رسید که خودم، آن را از رسول‌خدا نشنیده بودم. بنابراین شتری خریدم، کجاوه‌ام را بر آن بستم و سپس به مدت یک ماه، مسافتی را پیمودم تا به شام رسیدم. آنجا دیدم که صحابی مزبور، عبدالله بن انی (رض) انصاری (رض) است. نزد وی رفتم و گفتم: در باب مظالم از تو حدیثی به من رسیده است؛ گویا آن را ازپیامبر(ص) شنیده‌ای؟ وی، گفت: من از رسول‌خدا(ص) شنیدم که فرمود: (يحشر الناس غُرلاً بُهماً) یعنی: «مردم، بدون ختنه و بُهم حشر می‌شوند». ما عرض کردیم منظور از (بهم) چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: «یعنی هیچ چیزی همراه آنان نیست. ندادهنده ای، آن‌ها را ندا می‌دهد، بگونه‌ای که افراد دور، آن صدا را همانند افراد نزدیک، می‌شنوند: منم، جزادهنده‌ی روزجزا؛ هیچیک از دوزخیان به دوزخ و هیچیک از بهشتیان به بهشت نمی‌رود که حقی بر گردن اوست تا آنکه تاوانش را از او بگیرم. نسزد که هیچیک از بهشتیان وارد بهشت شود و یکی از دوزخیان، از او شکایتی داشته باشد، مگر اینکه قصاصش را از او می‌گیرم؛ حتی اگر یک سیلی باشد». ما عرض کردیم: چگونه؟ حال آنکه ما، در حضور الهی برهنه، ختنه ‌نشده و بدون هیچ چیزی حاضر می‌شویم؟ پیامبر(ص) فرمود: (بالحسنات و السيئات) یعنی: «با نیکی‌ها و بدی‌ها».

بیهقی و ابن عبدالبر از عطاء بن ابی‌رباح نقل نموده‌اند که ابوایوب انصاری (رض) رخت سفر بست تا حدیثی را از عقبه بن عامر جهنی (رض) بشنود که شخص دیگری که آن را از پیامبر (ص) شنیده باشد، نمانده بود.

وقتی ابوایوب (رض) به منزل مسلمه بن مخلد انصاری (رض) امیر مصر رسید، مسلمه (رض) به استقبالش آمد و با او معانقه نمود وگفت: ای ابوایوب! چه چیزی تو را واداشت تا به اینجا بیایی؟ ابوایوب جواب داد: حدیثی از پیامبر(ص) در باب «سترمؤمن» مرا واداشت تا اینجا بیایم. مسلمه (رض) گفت: آری؛ من نیز این حدیث را شنیده‌ام که پیامبر(ص) فرمود: (من ستر مؤمناً في الدنيا علي كربته ستره الله يوم القيامة)[49] ابوایوب (رض) به محض شنیدن این حدیث، به سوی مرکبش رفت و برآن سوار شد و به سوی مدینه حرکت نمود. هدایای مسلمه، زمانی به وی رسید که حال خروج از مرزهای مصر بود.

بدین ترتیب نشر و گسترش روایت احادیث شروع گردید. اصحاب پیامبر(ص) بیش از گذشته مورد توجه قرارگرفتند. تابعین، شدیداً علاقمند شدند تا پیش وفات صحابه، آنان را ملاقات کنند و علوم و داشته‌های علمی آنان را فرا بگیرند. کافی بود یکی از یاران پیامبر(ص) وارد یکی از شهرهای جهان اسلام شود؛ در آن هنگام تمام مردم شهر، با ازدحام و اشتیاق فراوان، پیرامونش جمع می‌شدند و با انگشت اشاره می‌کردند که او، یکی از یاران پیامبر(ص) است.

برخی از صحابه، به کثرت روایت از رسول‌خدا(ص) معروف بودند و دلیلش، یا قدمت مصاحبت و همراهی با آن حضرت(ص) بود؛ مانند: عبدالله بن مسعودس، یا ملازمت و خدمت؛ مانند: انس بن مالکس، یا اطلاع از احوال خصوصی و خانوادگی پیامبر(ص) مانند عائشه‌ی صدیقه و یا به‌خاطر توجه زیاد به احادیث و سنت‌های پیامبر اکرمج؛ مانند: عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو و ابوهریرةش. با آنکه عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمرو، خردسال بودند و ابوهریره (رض) جزو مسلمانان دیرهنگام بود، اما بخاطر توجه ویژه‌ای که به فراگیری و جمع‌آوری سنت داشتند، در این زمینه از دیگران سبقت گرفتند.

مردم در آن زمان بدون هیچ شک و تردیدی، احادیث را ازصحابه دریافت می‌نمودند و برخی از صحابه نیز پاره‌ای از احادیث را برای سایر صحابه نقل می‌کردند و در این میان، یکدیگر را تکذیب نمی‌نمودند و یا تردیدی نداشتند.

قبل از وقوع فتنه، هیچ خبری از جعل احادیث و وجود کذابین و دروغگویان حدیث‌ساز نبود. وقوع فتنه در صفوف مسلمین، سرآغاز تحول زندگی دینی وسیاسی مسلمانان بود.