ریشهی بسیاری از منازعات و تنشها و معضلات و گرهها، فراموش کردن اولویتها و قاعدهی «الأهم فالأهم» است. حساسیت نشان دادن به مسائل کوچک و کم اهمیت و مغفول نهادن مسائل اساسی، مصروف کردن تمام توش و توان خود جهت مقابله به انحرافات کوچک و رها کردن انحرافات اساسی در بوتهی فراموشی، از آثار و تبعات زیانبار عدم التزام نظری و عملی به فقه اولویات و موازنات است. منظور از فقه اولویات، قرار دادن هر چیزی در جای شایسته و درخور خود است. یعنی چیزی که لازم است مقدم داشته شود، به تأخیر نیفتد و پدیدهای که لازم است به تأخیر بیفتد، مقدم داشته نشود و امور مهم کم اهمیت و امور کم اهمیت مهم جلوه داده نشود.
«اساساً وقتی آدم میخواهد اخلاقی زندگی کند، در اکثریت قریب به اتفاق موارد در زندگیاش بین خوب و بد مخیر نیست. یعنی برخلاف آنچه میپنداریم که آدم وقتی بر سر دوراهی قرار میگیرد باید کار خوب را انجام دهد و کار بد را انجام ندهد، در اکثریت قریب به اتفاق موقعیتهایی که در کل زندگی آدم رخ میدهد آدم بین بد و بدتر یا خوب و خوبتر مخیر است، نه خوب و بد. به ندرت پیش میآید که بین خوب و بد مخیر شده باشیم و معمولاً یا بین بد و بدتر گیر میکنیم یا بین خوب و خوبتر.»[1]
فقه اولویات و موازنات از همین نقطه آغاز به کار میکند و قواعد زیر در این راستا شکل گرفتهاندند: ؛ درءالمفاسد اولی من جلب المنافع: دفع ضرر مقدم بر جلب منفعت است ؛ یدفع الضررالعام بتحمل الضررالخاص: ضرر عمومی وفراگیر با تحمل ضرر موردی وخاص، دفع میشود؛ یدفع اشد الضررین بتحمل اخفها، الضرر الاشدّ یزال بالضرر الأخف، یختار أهون الشَّرَّین، یُرتکَبُ أخفُّ الضَّرَرَین: ضرر شدیدتر با تحمل ضرر سبکتر، دفع میشود، الضررُ لایُزالُ بمثله: یک ضرر با ضرر مثل خودش از بین نمیرود.
عمربن خطاب (رض) میگوید: « لیس العاقل الذی یعرف الخیر من الشر، ولکنه الذی یعرف خیر الشرین؛ عاقل کسی نیست که خیر را از شر تمیز دهد، بلکه کسی است که میان دو امر شر، بهترین (کمضررترین) را شناخته و برگزیند.»[2]
یعنی وقتی بین مفاسد و مضار تعارض پیدا شود و ناگزیر از عملی نمودن یکی از آنها شویم، ضرر ومفسدهاندی را برمیگزینیم که ارتکابش تباهی وزیان سبکتری در بر داشته باشد تا بدینوسیله از مفسدهی بزرگتری جلوگیری شود. قاعده این است که به حجم هریک از آنها و اثر و گسترهی آنها توجه کافی شود سپس از مصلحت کوچک و کم بها در راستای مصلحت بزرگ و ارزشمند چشمپوشی شود یا مصلحت موقت و کوتاه مدت فدای مصلحت دائمی و درازمدت میشود، از طرف دیگر چنانچه تلاش در راستای دفع مفسدهای منجر به مفسدهی بزرگتری شود، همان مفسده تحمل میشود هرچند بزرگ هم باشد.
مقصود از فقه موازنات موارد زیر است:
الف) موازنه و سنجش بین مصلحتها از نظر حجم، وسعت، عمق، تأثیر، بقاء، دوام و اینکه بایستی کدامیک را معتبر و مقدم قلمداد کنیم و کدامیک را ملغی و فاقد اعتبار بدانیم.
ب) مقایسه و موازنهی مفاسد و زیانها با یکدیگر از تمام جهاتی که در مورد مصالح ذکر شد و اینکه در صورت ایجاد تعارض بین آنها کدامیک را معتبر دانسته و آن را مقدم بدانیم و کدام را از اعتبار ساقط کنیم.
ج) موازنهی بین مصالح و مفاسد، اگر بین آنها تعارض به وجود آید بهطوری که بدانیم در کجا دفع مفسده را بر جلب منفعت مقدم بداریم و در کجا و چه شرایطی میتوان از مفسدهای در راستای مصلحتی صرف نظر کرد.[3]
در قرآن شواهد فراوانی دال براین موضوع وجود دارد که ما را رهنمون میسازد همواره در تصمیمگیری توجه کافی داشته باشیم که مبادا برای جلب مصلحتی کوچکی، مفسدت بزرگی را ایجاد کنیم.
در ماجرای موسی و عبد صالح خدا «خضر»، خضر، کشتیای را سوراخ کرد و به آن آسیب رساند و مفسدتی پدید آورد، عمل او از دیدگاه موسی موجه نمینمود، او بعدها توضیح داد که علت آسیبزدن به کشتی این گروه، دفع زیان و خسارت بزرگتری بود، یعنی دفع افسد به فاسد:
أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءهُم مَّلِکٌ یأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا[4]" اما کشتى از آن بینوایانى بود که در دریا کار مىکردند خواستم آن را معیوب کنم [چرا که] پیشاپیش آنان پادشاهى بود که هر کشتى [درستى] را به زور مىگرفت"
موردی دیگر از فقه اولویات را در این آیه میبینیم که خداون مفسدت فتنه را بزرگتر از کشتن میداند:
یسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَکُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ[5]" از تو در باره ماهى که کارزار در آن حرام است مىپرسند بگو کارزار در آن گناهى بزرگ و باز داشتن از راه خدا و کفر ورزیدن به او و باز داشتن از مسجدالحرام [حج] و بیرون راندن اهل آن از آنجا نزد خدا [گناهى] بزرگتر و فتنه از کشتار بزرگتر است"
یا در مورد شراب و قمار نیز علیرغم اذعان به منفعت جزئی آن دو بیان میدارد که مفسدت آنها بیش از منفعت آنها است:
یسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَکْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا[6]" درباره شراب و قمار از تو مىپرسند بگو در آن دو گناهى بزرک و سودهایى براى مردم است [ولى] گناهشان از سودشان بزرگتر است"
وقتی موسی علیهالسلام از میقات برمیگردد، میبیند که قومش گوسالهپرست شدهاند، خشمگینانه متعرض برادرش، هارون پیامبر میشود، که چرا ممانعت نکردی و برخورد سخت و درشت به عمل نیاوردی، عذر هارون پیامبر این بود که ترسیدم اگر مخالفت و درگیری را در این باب در پیش بگیرم موجبات تفرق و از همگسیختگی بنیاسرائیل را فراهم آورده باشم. ظاهراً در آن شرایط حفظ وحدت بنیاسرائیل تا آمدن موسی در نظر هارون پیامبر بر مبارزه با آنان اولویت داشت.
قَالَ یا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیتِی وَلَا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَینَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی[7]
" گفت اى پسر مادرم نه ریش مرا بگیر و نه [موى] سرم را من ترسیدم بگویى میان بنىاسرائیل تفرقه انداختى و سخنم را مراعات نکردى"
در ذیل نمونهای را از عدم توجه به فقهاولویات بیان میداریم:
عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنَ عُمَرَ وَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنِ الْمُحْرِمِ یقْتُلُ الذُّبَابَ، فَقَالَ: أَهْلُ الْعِرَاقِ یسْأَلُونَ عَنِ الذُّبَابِ، وَقَدْ قَتَلُوا ابْنَ ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ، وَقَالَ النَّبِی: «هُمَا رَیحَانَتَای مِنَ الدُّنْیا».[8]
از عبدالله بن عمر رضی الله عنهما روایت است که شخصی از او پرسید: اگر کسی در حالت احرام، مگسی را بکشد، حکماش چیست؟ گفت: مردم عراق از کشته شدن مگس میپرسند در حالی که فرزند دختر رسول خدا را کشتند! حال آنکه نبی اکرم فرمود: «حسن و حسین، گلهای خوشبوی من در دنیا هستند».
میگویند امام حسن البنا به روستایی سفر کرد هنگام اقامهی نماز تراویح، بین اهل مسجد نزاعی سخت درگرفت، گروهی بر این باور بودند که باید نماز تراویح هشت رکعت خوانده شود و گروهی دیگر معتقد که باید بیست رکعت برگزار شود، امام حسن البنا از آنها پرسید حکم نماز تراویح چیست؟ جواب دادند مستحب است، ایشان گفت که حفظ وحدت و همبستگی واجب است و نماز تراویح مستحب، نمیتوان واجبی را قربانی مستحبی کرد، بهتر است، نماز نخوانید اما وحدت خود را حفظ کنید.
پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم به عائشه (رض) فرمود:
«لَوْلا أَنَّ قَوْمَکِ حَدِیثُ عَهْدٍ بِجَاهِلِیةٍ، لأَمَرْتُ بِالْبَیتِ فَهُدِمَ، فَأَدْخَلْتُ فِیهِ مَا أُخْرِجَ مِنْهُ، وَأَلْزَقْتُهُ بِالأَرْضِ، وَجَعَلْتُ لَهُ بَابَینِ بَابًا شَرْقِیا وَبَابًا غَرْبِیا، فَبَلَغْتُ بِهاسَاسَ إِبْرَاهِیمَ».[9]
«اگر قومت (قریش) تازه مسلمان نمیبودند، دستور میدادم تا خانة کعبه را منهدم کنند. آنگاه، حطیم را با کعبه، ملحق میکردم و برای آن، دو دروازه در نظر میگرفتم که یکی بهسوی شرق و دیگری بهسوی غرب، باز شود. و بدینصورت، خانهی کعبه مانند بنای حضرت ابراهیم علیهالسلام میشد»
در مورد فوق هم میبینیم که پیامبر خدا مصلحت کوچکی را فدای مصلحت بزرگتری کرده است.
و یا چون اصحاب از او پرسیدند که چرا منافقانی را که نفاقشان آشکار شده نمیکشد فرمود:
اخشی ان یتحدث الناس ان محمدا یقتل اصحابه/ میترسم که چنین جار بیفتد که محمد یارانش را میکشد. واین امر سبب عدم اقبال بهاسلام شود.
به عبارتی پیامبر برای جلوگیری از مخدوش شدن چهرهی دین در نزد دیگران، از اجرای حد و عقوبت بر منافقین خودداری ورزید و این عمل چیزی جز التزام به فقه اولویات نیست.
از این جهت است که برخی از عالمان بزرگ خروج علیه امام جائر را در صورتیکه به مفسدهی اکبری بینجامد، روا نمیدانستند، و مصلحت امنیت را تحت شرایطی بر مصلحت عدالت مقدم میدانستند. مگر زمانی که مفسدت کنار زدن حکومت جائر، کمتر از مفسدت جور آن حکومت باشد.
مفسر بزرگ، قرطبی میگوید: " والذی علیه الکثیر من العلماء: ان الصبر علی طاعة الامام الجائر اولی من الخروج علیه، لان فی منازعته والخروج علیه استبدال الامن بالخوف واراقة الدماء وانطلاق ایدی السفهاء وشنّ الغارات علی المسلمین والفساد فی الارض / آنچهاکثر علماء برآنند این است که صبر بر اطاعت از حاکم ستمگر بهتر از خروج وقیام علیهاوست، چرا که خروج وشورش موجب ناامنی وخونریزی و باز کردن دستان جاهلان و غارت اموال وفساد در روی زمین میشود "[10]
عز بن عبدالسلام میگوید:" ولایة الفاسق مفسدة، لما یغلب علیه من الخیانة فی الولایة لکننا صححناها فی حق الإمام الفاسق والحاکم الفاسق لما فی ابطال ولایتهما مِن تفویت المصالح العامة / ولایت شخص فاسق، فسادآور است، چرا که غالباً در ولایتش خیانت میکند، اما ما چنین ولایتی را برای امام فاسق و حاکم فاسق صحیح میدانیم، چرا که اگر ولایتشان را باطل بدانیم، مصالح عمومی در معرض خطر و نابودی میافتند."[11]
ابن قیم نیز از ابو درداء، صحابی بزرگ نقل میکند که معتقد بود در سرزمین دشمن نباید بر مسلمانان حدود الهی اجرا گردد، چرا کهامکان پیوستن به صفوف کفر و کنارهگیری از اسلام میرود.
" هکذا نقل عن ابی الدرداء انه کان ینهی ان تقام الحدود علی المسلمین فی ارض العدو مخافة ان تلحقهم الحمیة فلحقوا بالکفار"[12]
شیخ الاسلام ابنتیمیه معتقد است که، زمانی که پیامبر و یارانش در مکه مستضعف و ناتوان بودند و توان مقابله با کفار را نداشتند خداوند به آنان امر فرمود، که نجنگند و بر آزار مشرکین صبر کنند و چون در مدینه به قدرت رسیدند مکلف به جهاد و مواجهه فیزیکی با کفار شدند و همچنین اگر پیامبر منافقان را عقوبت میکرد ممکن بود که بیشتر عربها به اسلام متمایل نمیشدند بهاین بهانه که محمد یارانش رامیکشد، لذا آیه نازل شد که «وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلًا / و کافران و منافقان را فرمان مبر و از آزارشان بگذر و بر خدا اعتماد کن و کارسازى [چون] خدا کفایت مىکند»[13]، ایشان میگوید: این آیه در مدینه و پس از جنگ خندق نازل شد و خداوند به پیامبرش امر نمود که اذیت وآزار منافقان را نادیده بگیرد و آنان را عقوبت نکن، چرا که به سبب عقوبت آنان فتنه و آشوب ایجاد میشود، لذا بنابراین آیات و روش و سیرهی پیامبر، اگر عقوبت منافق، منتهی به فتنهی بزرگتری شود به آیهی «دع اذاهم» عمل میکنیم و چون از مقابله با کفار ناتوان شدیم به آیهی «کف و صفح» دست بازداشتن از واکنش و بخشیدن "[14]عمل مینماییم. اما هرگاه که توانمند شدیم مخاطب آیهی «جاهد الکفار والمنافقین» خواهیم بود:
" ان النبی لما کان بمکة مستضعفا هو واصحابه عاجزین عن الجهاد امرهم الله بکف ایدیهم والصبر علی اذی المشرکین، فلما هاجروا للمدینة وصار لهم دار عزة ومنعة: امرهم بالجهاد و بالکف ّ عمن سالمهم وکف یده عنهم، لانه لو امرهم اذ ذاک باقامة الحدود علی کل منافق لنفر عن الاسلام اکثر العرب اذا راوا ان بعض من دخل فیه یقتل، و فی مثل هذهالحال، نزل قوله تعالی: ولا تطع الکافرین والمنافقین ودع اذاهم وتوکل علی الله وکفی بالله وکیلا. وهذهالسورة نزلت بالمدینة بعد الخندق فامرهالله فی تلک الحال ان یترک اذی الکافرین والمنافقین له، فلا یکافئهم علیه لما یتولد فی مکافأتهم من الفتنه..... فحیثما کان للمنافق ظهور وتخاف من اقامة الحد علیه فتنة اکبر من بقائه عملنا بآیة " ودع اذاهم" کما انه حیث عجزنا عن جهاد الکفار: عملنا بآیة الکف عنهم والصفح. وحیثما حصل القوة والعز: خوطبنا بقوله: جاهدالکفار والمنافقین"[15]
خودداری پیامبر در دوران مکه از هرگونه عکس العمل نظامی و واکنش فیزیکی، مبتنی بر اولویتشناسی و مصلحتسنجی بود:
لما بایع اهل یثرب لیلة العقبة رسول الله وکانوا نیّفاً وثمانین قالوا یارسول الله الا نمیلُ علی أهل الوادی _ یعنون _ اهل منی لیلی منی فنقتلهم؟ فقال رسول الله: إنِّی لم أومَر بهذا » زمانی که انصار در شب عقبه با پیامبر بیعت کردند و حدود هشتاد و اندی بودند، گفتند ای رسول خدا آیا به اهل منی حملهور نشویم تا آنان را بکشیم؟ پیامبر فرمود: به من چنین دستوری داده نشده است.[16]
در ماجرای صلحنامهی حدیبیه نیز میبینیم که پیامبر مصالح اساسی و استراتژیک مربوط به آینده را بر اعتبارات و مصالح مورد نظر برخی از اصحاب مقدم داشت و شروطی را که در وهلهی اول به زیان مسلمانان مینمود پذیرفت. مثلاً راضی شد که واژهی بسم الله که در مراسلات او معهود بود حذف شود و به جای آن جملهی "باسمک اللهم" تحریر گردد و وصف رسالت از معاهدهی صلح پاک گردد و به اسم محمد پسر عبدالله اکتفا شود.
همچنین از موارد مصالحهی پیامبر این بود که اگر مسلمانی از مکه بگریزد و به مدینه پناهنده شود، مسلمانان موظف به باز گرداندن آن مسلمان به قریش هستند. در این راستا پیامبر خدا ابو جندل و ابو بصیر را که از دست کفار قریش گریخته بودند، به قریش پس داد.
ابوبکر صدیق (رض) میگوید: " ماکانَ فتحٌ فی الاسلامِ أعظمَ مِن فتح الحدیبیة، ولکنَّ الناس قَصُرَ رأیهم عمّا کان بینَ محمدٍ وربِّه، والعبادُ یَعجَلون، واللهُ لایَعجَلُ لِعجلَةِ العیاد حتی تبلغ الامور ماأراد / هیچ پیروزی و فتحی در اسلام بزرگتر از فتح حدیبیه نبوده است، اما انسانها نسبت به خواستهی خدا و رسولش کوتهنظرانه برخورد میکنند. بندگان شتابزده برخورد میکنند اما خداوند متعال صبورانه و شکیبا و بیاعتنا به شتابزدگی بندگان، کار خود را به پیش میبردد"[17]
امام ابن شهاب زهری دربارهی این صلح چنین میگوید: " در اسلام هیچ فتحی قبل از این ماجرا به دست نیامده که بزرگتر از آن باشد. پیش از آن هرگاه با هم روبرو میشدند به جنگ میپرداختند، اما پس از آن که صلح برقرار شد و جنگ بارهای سنگین خود را فرو نهاد و مردم امنیت یافتند، و هنگام برخورد با یکدیگر به بحث و گفتگو دربارهی اسلام میپراختند، دیگر هیچ عاقلی وجود نداشت که درباره اسلام با او سخن گفته شود ولی اسلام را قبول نکند. دو سال پس از صلح حدیبیه آنقدر از مردم اسلام آوردند که برابر یا بیشتر از مسلمانانی بودند که تا این زمان اسلام آورده بودند. "
ابن هشام میگوید: " دلیل صدق گفتار امام زهری این است که حضرت رسول الله وقتی به حدیبیه رفت طبق روایت حضرت جابر هزار وچهارصد نفر باوی همراه بودند اما دوسال بعد از صلح حدیبیه، هنگامیکه به قصد فتح مکه حرکت کرد، تعداد همراهانش ده هزار نفر بود."[18]
در واقع این صلح حدیبیه بود که زمینهساز فتح پرشکوه مکه شد، و پیامدهای مبارک آن موجب شد که دو سال بعد، بیخونریزی، مکه به دست مسلمانان فتح شده و از لوث شرک پیراسته شود، صلح حدیبیه باب فتح مکه را گشود و زمانی که پیامبر پس از انعقاد صلح از مکه باز میگشت آیاتی که مژده دهندهی فتح مکه بود بر آن حضرت نازل شد: «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُّبِینًا»[19]، البته فتح مذکور در این آیه را برخی از اصحاب و مفسرین همین صلح حدیبیه میدانند نه فتح مکه.
در صحیح مسلم آمده است وقتی سورهی فتح بعد از صلح حدیبیه فرود آمد، رسول خدا کسی را به دنبال عمر فرستاد و وحی نازل شده را به گوش او رساند. عمر گفت: آیا بهراستی ای رسول خدا این صلح فتح است؟ فرمود: بلی.[20]
این مسعود میگوید: شما میپندارید فتح مکه پیروزی اساسی بود، ولی به نظر ما پیروزی بزرگ و اساسی در روز حدیبیه نصیب مسلمانان گردید. جابر میگوید: فتح بزرگ و اساسی در روز حدیبیه نصیب مسلمانان گردید.[21]
مهمترین درس و آموزهی این صلح مبارک، در نظر گرفتن اولویتها و مصلحتسنجی و قربانی کردن منافع کوتاه مدت و فردی در پای منافع دراز مدت و ماندگار است. غلبه بر شور و احساس و ایجاد تعادل میان شور و شعور است. اگر چه نمیتوان در پوشش مصلحت و اولویت، هر بیعملی و انفعالی را توجیه کرد و تن به ذلت و خواری داد، اما نبایستی صِرف مذاکره، مماشات و امتیاز دادن و کوتاه آمدن را عملی ننگین و خلاف شریعت محسوب کرد.
همچنین در جنگ احزاب زمانی که آن حضرت مشاهده کردند حلقهی محاصره تنگتر میشود خواستند تا با قبیلهی بنیغطفان صلح کنند مشروط بر آنکه همه ساله یک سوم خرمای مدینه را به آنان بدهند لذا سعد بن معاذ و سعد بن عباده را که از سران انصار بودند احضار کردند تا در این رابطه با آنان مشورت کند. هر دو عرض کردند: اگر این دستور خدا است ما حرفی نداریم ولی اگر یک نظر شخصی است به عرض میرسانیم که در دوران کفر و جاهلیت کسی جرأت نکرده از ما درخواست باج کند و حالا که به اسلام مفتخر شده و از عزت و عظمت آن برخوردار گردیدهایم چگونه به دشمان اسلام باج بدهیم؟[22]
علامه سیوطی میگوید که دفع مفسدة بر جلب منفعة مقدم است و این نگاه او، برخاسته از توجه به فقه موازنات و اولویات است: " درء المفاسد اولی من جلب المصالح، فإذا تعارض مفسدة ومصلحة قدم دفع المفسدة غالباً لأن اعتناء الشارع بالمنهیات أشد من اعتنائه بالمأمورات، ولذلک قال صلی الله علیه وسلم: إذا امرتکم بأمرٍ فائتوا منه مااستطعتم وإذا نهیتکم عن شئ فاجتنبوه / دفع مفسدة بر جلب منفعة مقدم است، بنابراین چنانچه مفسده و مصلحتی با هم تعارض پیدا کنند، دفع مفسدت غالباً مقدم خواهد بود چرا که توجه شارع به منهیات بیشتر از مأمورات (واجبات) است، به این خاطر پیامبر خدا فرموده: هرگاه شما را به کاری امر کردم، در حد توان و استطاعت به آن بپردازید و اگر شما را از کاری منع نمودم (بیقید و شرط) از آن بپرهیزید.[23]
امام عزالدین بن عبدالسلام و امام ابنتیمیه در رابطه با پذیرش مقام در حکومتی کافر و اشغالگر معتقدند اگر کفار بر مملکتی حاکم گردیدند، و برای مثال مقام قضاوت را به کسی پیشنهاد نمودند که به حقیقت میخواهد مصالح عمومی مسلمانان را مراعات نماید، بخاطر "جلب مصلحت و یا دفع مفسدت" مردم مسلمان، قبول آن برای او جایز است.[24]
شیخ الاسلام ابنتیمیه میگوید اگر به واسطهی امر به معرف و یا نهی از منکر، فتنهی بزرگتری حادث شود، امر به معروف و نهی از منکر متوقف میشود:
" واذا کان قوم علی بدعة او فجور ولو نهوا عن ذلک وقع بسبب ذلک شر اعظم مما هم علیه من ذلک، ولم یمکن منعهم منه، ولم یحصل بالنهی مصلحة راجحة،لم ینهوا عنه"[25]
شیخ الاسلام ابنتیمیه معتقد است، چنانچه امام جماعت معتقد به استحباب امری است ولی مأمومین بدان باور ندارند، ترک مستحب از سوی امام به جهت حفظ انسجام و اتحاد بهتر است. ایشان برای دیدگاه خود به روایتی از پیامبر استناد میکند که به عائشه فرمود: اگر قوم تو به عهد جاهلیت نزدیک نبودند کعبه را خراب کرده و مجدداً بر پایههای ابراهیمی آن بنا میکردم. بنابراین میگوید چنانچه شخصی معتقد به بلند گفتن بسم الله در نماز باشد، ولی مأمومین بدان باور ندارند، اگر به جهت همرنگی و یکپارچگی بسم الله را بلند نخواند بهتر است: "اذا اقتدی المأموم بمن یقنت فی الفجر او الوتر قنت معه، سواء قنت قبل الرکوع او بعده وان کان لایقنت لم یقنت معه. ولو کان الامام یری استحباب شئ والمأمون لایستحبونه، فترکه لأجل الاتفاق والائتلاف کان قداحسن... وکذلک لوکان رجل یری الجهر بالبسمله فأم قوماً لایستحبونه او بالعکس و وافقهم فقد احسن".[26]
قال ابن عقیل فی الفنون: لاینبغی الخروج من عادات الناس الا فی الحرام، فإن رسول الله ترک الکعبة وقال لولا حدثان قومک بالجاهلیة.[27]
یکی از مواردی که برخاسته از بد فهمی و عدم کاربست قاعدهی اولویات است، توجه به نوافل و مستحبات و اهمال فرائض و واجبات است، شیخ إبنعطاء سکندری در این خصوص میگوید:
«مِن علاماتِ اتِّباعِ الهوی المُسارعةُ الی نوافل الخیرات والتکاسلُ عن القیام بالواجبات/ از نشانههای هواپرستی کوشیدن و شتاب کردن به سوی خیرهای نفلی و مستحبی و کوتاهی و کسالت در انجام واجبات است.»
مصلحتسنجی و اعتناء به مصالح، گوهر فهم دین به شمار میرود به حدی که فقیه مالکی بزرگ، ابنعربی میگوید:" لم یفهم الشریعة من لم یحکم بالمصلحة"[28]: کسی که با توجه به مصلحت حکم نکند، شریعت را فهم نکرده است.
---
ارجاعات:
[1] -مصطفی ملکیان؛ مجموعه مقالات.
[2] -روضة المحبین؛ ابن قیم الجوزیه.
[3] - آیندهی حرکت اسلامی واولویتهای آن /دکتر یوسف قرضاوی
[4] - کهف/79
[5] - بقره /217
[6] - بقره/219
[7] - طه/94
[8] -(بخارى:3753).
[9] -(بخارى:1586)
[10] - تفسیر قرطبی/2/75
[11] -( قواعدالاحکام/1/91)
[12] -(اعلام الموقعین/1/109)
[13] -(احزاب/48)
[14] - نساء/77 و حجر/85
[15] - الصارم المسلول/ص 359
[16] - تفسیر ابن کثیر / ج5، 431 والحدیث فی مسند احمد
[17] -( نورالیقین / ص 133
[18] - سیرهی ابن هشام، ق 2، ص 333 _ به نقل از کتاب نبی رحمت نگاشتهی ابوالحسن ندوی ص 273
[19] - فتح؛1
[20] - مسلم / شماره 1785.
[21] - تفسیر ابن کثیر.
[22] -طبری / 3/474، به نقل از فروغ جاویدان، شبلی نعمانی وسید سلیمان ندوی، ترجمهی عبدالمجید مرادزهی
[23] - در این حدیث قید استطاعت برای اجرای اوامر آمده ولی برای اجتناب از محارم نیامدهاست) "(الاشباه والنظائر/97)
[24] - قواعد الأحکام فی مصالح الأنا م: ج 2 ص 55 و مجموع الفتاوی: ابن تیمیه ج 30 ص 356تا 359
[25] - مجموع فتاوی ابن تیمیه/14/472
[26] - مجموع الفتاوی/22/268.
[27] -(مجموع الفتاوی/24/195).
[28] - احکام القرآن: 2/755.
نظرات
به نظر من درج این مقاله برای کاهش انتقادات است<br /> دقیقا عذر بدتر از گناه است.