ناپلئون درباره‌ی تالران، وزیری که به همه‌ی نظام‌های متوالی خدمت کرد و به همه‌شان خیانت نمود ـ و به ظرافت، زبان نرم و شیک‌پوشی‌اش شهرت داشت ـ گفت: «او همچون زباله‌ای است که در جورابی از حریر پنهان شده». همین تصویر به ذهنم آمد وقتی نوشته‌های فردی به نام کورتیس یاروین را مرور می‌کردم؛ کسی که برخی او را نظریه‌پرداز اصلی سیاست آمریکا در حال حاضر می‌دانند و حاکمان این کشور بعضی از ایده‌ها و "ارزش‌هایشان" را از او می‌گیرند.
در اینجا، «جوراب حریر» همان واژگان پر زرق و برق و پرطمطراقی‌ست مانند "روشن‌گری تاریک" (Dark Enlightenment) یا "کلیسا" که نماد دانشگاه‌های بزرگ، مراکز پژوهشی و رسانه‌هاست؛ نهادهایی که به گفته آنان باید ویران شوند، چون اندیشه‌ها و ارزش‌های مخرّب دموکراسی و آنچه حقوق بشر خوانده می‌شود را تولید و صادر می‌کنند.
همچنین مفهومی به نام «رجعت‌گرایی نو» وجود دارد که قرار است رجعت‌گرایی قدیم را جوان و خوشنام کند. اما وقتی دقیق‌تر به آنچه پشت این واژه‌های پرجلوه پنهان است نگاه کنی، جز زباله‌های فکری فاسد و تعفن‌زده‌ی فاشیسم قرن بیستم چیزی نخواهی یافت.
به عنوان نمونه:
نژادهای انسانی از نظر توانایی و ظرفیت برابر نیستند؛ نژاد سفید برتر است.
دموکراسی راه‌حل نیست، بلکه خود مشکل است چون تصمیم را به دست نادانان می‌سپارد.
قدرت مؤثر همان قدرت اجرایی است که باید کاملاً در دست یک رهبر واحد متمرکز باشد، و قوای مقننه و قضاییه در بهترین حالت تنها نقش مشورتی دارند.
اما اکنون یک ایده‌ی جدید به مجموعه‌ی ثابت اندیشه‌های فاشیستی اضافه شده:
ملت-دولت نهادی منسوخ است و باید کنار گذاشته شود تا جای خود را به نظامی نو بدهد که در آن جامعه همچون یک شرکت خصوصی اداره شود، با یک مدیرعامل که همه‌ی اختیارات در دست اوست و زیردستانی در هیأت مدیره که فقط به او پاسخگو هستند، نه منتخب مردم‌اند و نه وفادار به کسی جز او.
مردم، یا همان «سهامداران» شرکت، باید همان‌گونه اداره شوند که شرکت‌ها با سهامداران‌شان رفتار می‌کنند. و مدیران‌عامل کشورها باید برای جذب مشتری بیشتر با هم رقابت کنند. برای کشورهایی که در این بازی ورشکست شوند، هیچ دل‌سوزی‌ای وجود ندارد.
در این ساختار، جایی برای دولت‌های خدمات‌رسان پرهزینه نیست، و نیز برای دیوان‌سالاری‌هایی که به تأمین کمک برای نالایقان می‌پردازند. در چنین جامعه‌ای، قوانین جنگل حکم‌فرماست؛ نه همدلی، بلکه نبرد بقا برای قوی‌ترها.
ممکن است کسی بگوید: اینها همه یاوه‌گویی است. اما کافی‌ست نگاهی به آمریکا بیندازید. رئیس‌جمهوری وجود دارد که همه‌ی قدرت‌ها را در دست گرفته، سازمان توسعه‌ی بین‌المللی (USAID) را منحل کرده – سازمانی که معاون او آن را "سازمان جنایت‌کار" نامید – و این کار را بدون مجوز کنگره انجام داده و حتی احکام قضایی را نادیده گرفته است.
او از همین حالا درباره‌ی دوره‌ی سوم ریاست‌جمهوری سخن می‌گوید، امری که قانون اساسی آمریکا آن را ممنوع کرده، مگر آنکه علیه آن کودتا کند؛ همان‌طور که در بسیاری از کشورهای عربی و آفریقایی رخ داده است.
در کنار آن، سیاستی نظام‌مند برای تضعیف دولت فدرال و کاهش خدمات آن در زمینه‌هایی مانند آموزش و امنیت اجتماعی در جریان است. حمله‌ای سازمان‌یافته برای به زانو درآوردن دانشگاه‌ها و رسانه‌ها نیز در حال وقوع است؛ برای نابودی «کلیسا»، یعنی لانه‌ی زنبورها که اندیشه‌های برابری، عدالت، ضدنژادپرستی و اعتراض به جنگ در غزه را تولید می‌کند.
جنگ اوکراین دیگر به عنوان دفاع یک کشور دموکراتیک از خود در برابر تجاوز دیده نمی‌شود، بلکه به‌عنوان یک معامله‌ی تجاری مطرح است: آمریکا از این حمایت چه نفعی می‌برد؟ چرا باید ادامه یابد اگر اوکراین در ازای آن، منابع معدنی نادرش را واگذار نکند؟
آیا همه‌ی این‌ها به این معنا نیست که آنچه زمانی کورتیس یاروین در گوشه‌ای از اینترنت تاریک مطرح می‌کرد، اکنون به ایدئولوژی اصلی طبقه‌ی حاکم قدرتمندترین کشور جهان تبدیل شده؟
ما باید متوجه دو دگرگونی بنیادین در اندیشه و سیاست باشیم که تأثیراتی بسیار خطرناک بر جهان، به‌ویژه جهان عرب، خواهد گذاشت:
دگرگونی نخست:
در سطح اندیشه‌ی فاشیستی کلاسیک. هنوز هم بر اصولی مانند پرستش قدرت، تقدیس رهبر، تحقیر نژادهای پایین‌تر و تقسیم جامعه به نخبگان دارای تمام حقوق و اکثریتی دارای تمام وظایف استوار است.

اما نوگرایی فاشیستی دیگر به دولت به‌عنوان ابزاری مؤثر برای کنترل "گله‌های انسانی" باور ندارد. دولت در قالب جغرافیایی‌اش بی‌ارزش شده است. دلیل؟ دگرگونی‌های فناورانه عظیم و جهانی شدن سلطه‌ی سرمایه.
چه ارزشی دارند ۵۷ کشور آفریقایی که بودجه‌شان کمتر از ده شرکت بزرگ جهان مانند متا، گوگل، آمازون یا اسپیس‌ایکس است؟
چه قدرتی حتی برای یک کشور اروپایی خارج از مرزهایش باقی مانده، در حالی‌که این شرکت‌ها مغزها و دل‌ها را کنترل می‌کنند و می‌توانند تصمیم بگیرند که چه کسی در کجا حاکم شود یا نشود؟
بیایید فراموش نکنیم که این ایده چندان هم نو نیست؛ «شرکت هند شرقی بریتانیا» که در سال ۱۶۰۰ تأسیس شد و تا ۱۸۵۸ ادامه داشت، ارتش داشت، تجارت جهانی را کنترل می‌کرد و بازوی استعماری امپراتوری بریتانیا بود.
آیا تاریخ تکرار خواهد شد و ما روزی شاهد ارتش‌هایی از شرکت‌هایی مانند متا و گوگل خواهیم بود که امپراتوری‌هایی را کنترل می‌کنند که دیگر محدود به مرزهای جغرافیایی نیستند؟
دگرگونی دوم:
در نظریه‌ی لیبرالیسم به‌عنوان ایدئولوژی آزادی.
از زمان پیدایشش در قرن هجدهم بریتانیا و گسترش جهانی‌اش، لیبرالیسم بر این ایده استوار بود که بین لیبرالیسم اقتصادی (یعنی سرمایه‌داری) و لیبرالیسم سیاسی (یعنی دموکراسی) نه تنها تضاد نیست، بلکه تکامل وجود دارد.
این تکامل بین دو شاخه‌ای که از یک ریشه رشد کرده بودند، از دهه‌ی ۱۹۸۰ زیر سؤال رفت؛ زمانی‌که لیبرالیسم اقتصادی از هرگونه نظارت رها شد و سرمایه‌داری وحشی را پدید آورد که منافع مردم و طبیعت را فراموش کرده است.
من در دهه‌ی ۹۰ نوشتم: اگر دشمن اصلی دموکراسی در قرن بیستم کمونیسم بود، در قرن بیست‌ویکم دشمن اصلی آن سرمایه‌داری وحشی خواهد بود.
این نبرد که آن زمان در نطفه بود، امروز آشکارا در جریان است.
آیا کورتیس یاروین نمی‌گوید دموکراسی مشکل است، نه راه‌حل؟ چرا که دموکراسی اعتراضات به حفاری قطب شمال، آلودگی هوا و بحران اقلیمی را پدید می‌آورد. دموکراسی مردم را به مقاومت در برابر سلطه‌ی شرکت‌های بزرگ در فضای مجازی فرامی‌خواند.
طبیعی است که این ایدئولوژی نوین از دولت دموکراتیک متنفر باشد؛ چون تنها مانع باقی‌مانده در برابر یورش سرمایه‌داری وحشی است.
آنچه امروز در آمریکا رخ می‌دهد، تبدیل لیبرالیسم کلاسیک به لیبرالیسم استبدادی است؛ جایی‌که تاجران و سرمایه‌داران به جای سیاستمداران وارد مدیریت جهانی می‌شوند. دموکراسی برای سرمایه‌داری بار شده، نه یار.
این، طلاق کامل میان دو عنصر سازنده‌ی لیبرالیسم غربی است. اکنون شاهد پیوند لیبرالیسم اقتصادی با نژادپرستی عریان و نخبه‌گرایی افراطی هستیم. و این همان چیزی‌ست که می‌توان آن را لیبرالیسم فاشیستی نامید.
اما پیامدهای این ایدئولوژی ترسناک برای ما عرب‌ها چیست؟
همه می‌دانیم که ماشین جنگی وحشیانه‌ی صهیونیستی از پشتیبانی دولت کنونی آمریکا برخوردار است. اما آنچه نادیده می‌گیریم، این است که صهیونیسم امروز ـ به‌ویژه آنچه نتانیاهو نمایندگی می‌کند ـ تجسم همین ایدئولوژی شر است.
از همان اندیشه‌های نژادپرستانه تغذیه می‌کند
خواهان سلطه بر قوه قضائیه است
به ارزش‌های انسانی پشت کرده است
تنها به قدرت اعتقاد دارد، نه مشروعیت
مرزها را به رسمیت نمی‌شناسد و به‌دنبال اشغال و گسترش است
دموکراسی کجاست؟
آیا ما که در بدترین زمان به سراغ پروژه‌ی دموکراتیک آمده‌ایم، باید همچون شعر معروف متنبی بگوییم:
«زمانه فرزندانش را در جوانی دید و خشنود شد، اما ما در پیری به آن رسیدیم»
آیا آینده متعلق به نظامی‌ست که بر استبداد سیاسی و آزادی مطلق سرمایه استوار است؟ آیا آینده از آنِ استعمار قدیم است و فلسطین آغاز این پروژه؟
مهم‌تر از همه: ما برای مواجهه با این دنیای دیوانه که پیش چشمان‌مان شکل می‌گیرد، چه تدارکی دیده‌ایم؟
اگر این اندیشه‌های تیره به سراغت آمد، به‌یاد بیاور: چنین نظامی در خلأ فعالیت نمی‌کند و بی‌دردسر ویران نمی‌سازد و نمی‌سازد.
او با مقاومتی عظیم روبه‌رو خواهد شد؛ مقاومتی که از زمان آغاز دولت جدید در آمریکا پدیدار شده و در همه‌جا اوج خواهد گرفت.
تقدیر هر نظام سیاسی، برخورد با نقیض خودش است؛ چرا که هیچ نظامی بدون ضد خودش دوام نمی‌آورد. سیاست همیشه صحنه‌ی جدال میان سه بُعد انسانی‌ست: انسان درنده، انسان قربانی، و انسان آزاده.
و هر پیروزی‌ای که یکی بر دیگری در این نبرد کسب کند، فقط موقت است.
پس سیاست تا پایان تاریخ بشر، میدان نبردی تلخ خواهد بود.
بدون توهم، اما بدون نومیدی باید آماده‌ی سخت‌ترین و شدیدترین نبردها شویم... تا سدّی شویم در برابر بربریت نوین، و نیروهایی برای بازسازی جهان، هزار بار و بیشتر.