نویسنده: دکتر محمود صدری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مدرنیته و دین از دیدگاه جامعهشناسی عنوان سخنرانی دکتر محمود صدری، جامعهشناس ایرانی مقیم امریکا در همایش دین و مدرنیته بود. آنچه در پی میآید متن آن سخنرانی است.
یکم: تعریف جامعهشناختی مدرنیته
در ابتدای سخن اجازه بفرمایید تعریف مختصری از مدرنیته (یا «مدرنیت» به تعبیر داریوش آشوری) ارائه کنم. اینجا کار جامعهشناسان نسبتاً آسان است.بر خلاف فلاسفه و متألهین که به کاوش ریشههای عمیق و زوایای ناشناخته ذات و ماهیت مدرنیته میپردازند جامعهشناسان به سرشاخهها و ثمرات مدرنیته مینگرند. از نقطه نظر جامعهشناسی تعریف مدرنیته بسیار روشن و ساده است. مدرنیته یعنی تمایز و تفکیک کارکردی نهادها و حیطههای حیات بشر در جوامع پیچیده.
در یک کلام، مدرنیته یعنی «تمایز» در هر جامعه پیچیدهای، اعم از شرقی یا غربی، چهار حیطه کارکردی، بنا بر نیاز ساختاری، از یکدیگر متمایز میشوند. این گونه تمایز و تفکیک کارکردی لازمه بقا و ترقی جوامع پیچیده است. جای چون و چرا هم ندارد. این حیطهها عبارتند از؛ سازگاری (اقتصاد)، نیل به اهداف (سیاست)، اتحاد و همگونی(آموزش و قانون) و حفظ الگوها(دین). هرچند این تئوری سابقه طرح و بحث بسیار دارد ولی این جامعهشناس شهیر امریکایی تالکوت پارسونز بود که در نیمه دوم قرن بیستم آن را به صورت مستدل و متقن به رشته تحریر درآورد. خلاصه این تئوری را میتوان در جدول سادهای نمایش داد.
بنابراین لازمه پیچیدگی جوامع تخصص است و لازمه تخصص هم تمایز کارکردی حیطههای حیات بشر. البته این تفکیک به معنای تفریق و جدایی نیست، بلکه به مفهوم استقلال و استقرار روابط متقابل و بده بستان میان این چهار حوزه است. واسطه این تبادل هم دستاوردهای هر حوزه است. هر حوزه سه حوزه دیگر را از محصولات خود برخوردار کرده در عوض از دستاوردهای آنان برخوردار میشود. پس جامعه مدرن جامعهای است که در آن هر حیطهای در حین استقلال نسبی روابط تنگاتنگ و مداوم با سایر حیطهها برقرار کرده از این طریق ضامن اعتدال پویای جامعه میشود.
دوم:سکولاریسم عینی، سکولاریسم ذهنی
آنچه به «سکولاریسم» معروف است مقطعی از فرآیند فراگیر مدرنیته است که ناظر بر تفکیک حیطههای دوم و چهارم در جدول است. این دو حیطه نه تنها متنافر نیستند بلکه روابط لازم و ملزومی بین آنها برقرار است ولی این یک رابطه تحکمی و مداخلهای نیست بلکه ارتباطی کارکردی و قانونمند است و خط و خط کشیهای مشخص خود را دارد. اما باید گفت که از سکولاریسم، در کنار این معنای جامعهشناختی (تفکیک کارکردی و داد و ستد متداوم میان نهادهای سیاسی و دینی) تعبیر ایدئولوژیک دیگری هم شده است که ناظر بر اضمحلال تدین و ریشهکنشدن معنویت از جامعه بشری است.
تعبیر جامعهشناسانه سکولاریسم را «سکولاریسم عینی» نام نهادهاند و حال آنکه این نوع دوم را «سکولاریسم ذهنی» میگویند. تفاوتشان هم این است که سکولاریسم عینی ناشی از مدرنیته نافی تدین نیست و حال آنکه سکولاریسم ذهنی معنویت و دینداری را برنمیتابد. البته انسانها آزادند که این گزینه را برگیرند و در برخی جوامع نیز قرائن قلیلی برای تحقق آن در دست است اما سکولاریسم به این معنا (یعنی سکولاریسم ذهنی) لازمه مدرنیته و پیچیدگی و ترقی جوامع نیست، راهی است که بعضی جوامع یا برخی تشکلها در برخی جوامع آن را میپسندند. حرفی نیست، ولی این تعریف ذهنی سکولاریسم از ملزومات مدرنیته نیست. واقعیت آن است که در ابتدای قرن بیستم همه جامعهشناسان طراز اول معتقد بودند که این دو قسم سکولاریسم دو مرحله پیاپی دینزدایی هستند و بعد از سکولاریسم عینی نوبت سکولاریسم ذهنی خواهد رسید. تصور میکردند وقتی تفکیک و تمایز عینی در جامعه پا گرفت و دین از اهرمهای قدرت محروم شد آهسته آهسته تحلیل خواهد رفت. اما نتایج تاریخی قضیه برعکس از آب درآمد. سکولاریسم عینی آمد و دین را از سایر حیطهها تفکیک کرد ولی دینی که باقی ماند نه تنها نقش خود را در اذهان و فرهنگ بشری از دست نداد بلکه روزبه روز بالندهتر هم شد. این بود که در نیمه دوم قرن بیستم آمدند تجدیدنظر کردند و گفتند اولاً آن سکولاریسم عینی که بخشی از جریان محتوم مدرنیت است اگر مشوق نهادینه شدن و توسعه مذهب نباشد مانع رشد آن نیست. ثانیاً سکولاریسم عینی لزوماً دینزدایی و سکولاریسم ذهنی را به دنبال ندارد. پس مدرنیته (به معنای تمایز ساختاری- کارکردی جامعه) و سکولاریسم (به معنای عینی آن) از ملزومات جوامع گسترده و پیچیدهاند.
سوم: جمع مدرنیته و دین
این مرا به بخش بعدی عرایضم و عنوان این گردهمایی میرساند، یعنی نسبت دین و مدرنیته. سؤال این است که آیا این دو با هم قابل جمع هستند یا نه. اینجا هم همانطور که قبلاً عرض کردم فراقی هست بین فلاسفه و متألهین از یک سو و جامعهشناسان از سوی دیگر. برخلاف آنها که در این نزاعند که آیا رابطه دین و مدرنیته رابطه التزام است یا امتناع، آیا اصلاً سنخیت ذاتی دارند یا نه، ما رابطه بین دین و مدرنیته را نه لازم می دانیم و نه ممتنع بلکه موجود و ممکن میدانیم و متحول. ببینید الان در همین دنیای جهانیشده مملو از تکنولوژی جدید و کامپیوتر و چه و چه 9هزار مذهب زنده وجود دارد و به طور متوسط هر روز هم سه مذهب جدید (معمولاً تفاسیر جدیدی در حوزه مذاهب موجود) پیدا میشود. مسأله به قدری داغ است که ایجاد رشته فرعی خاصی در جامعهشناسی دین را اقتضا کرده که به «مطالعه نهضتهای نوین مذهبی» معروف است. پس ما برای العین میبینیم که مدرنیته و دینداری نه تنها با یکدیگر جمع شدهاند بلکه در این همزیستی به غایت شکوفا هم هستند. حالا بحث امکان و امتناع و قرب و بعد آن با فلاسفه. ما شهادت قرائن خارجی را که نمیتوانیم انکار کنیم. الان یک قرن است که متفکران سکولار خبر احتضار و فوت قریبالوقوع دین را میدهند. کجاست قرائن آن؟ جامعهشناسانی که آن را محتمل میدیدند ولی التزام ایدئولوژیک به قضیه نداشتند در پیشبینیشان تجدیدنظر کردند و با تمایز مفهوم سکولاریسم عینی و سکولاریسم ذهنی معضله عدم انطباق تئوری و واقعیت خارجی را حل کردند ولی ایدئولوگهایی که دلبستگی و تعهد فکری به اضمحلال دین دارند دست از اصرار برنمیدارند.
ملاحظه بفرمایید، در همین ایران خودمان شایع است که افراط و تفریطهای دین سیاسی عدهای را از دین بری کرده. واقعیت چیست؟ تحقیق علمی مقایسهای که یکی از همکاران بنده انجام داده و میزان دین باوری و انجام مناسک مذهبی میان چند کشور خاورمیانه را برآورد کرده نشان میدهد در ایران بعد از قریب به سه دهه حکومت دینی 79 درصد مردم اعتقاد و عمل دینی دارند. البته دین مابعد مدرنیته تفاوتهای اساسی با دین ضدمدرن و ماقبل مدرن دارد. آن دینی که همه حضور و قدرتش متکی به چوب و چماق یا زر و زور بوده مدرنیته را تحمل نمیکند ولی دینی که با ارزشهای غایی سر و کار دارد، دینی که با نیاز اگزیستانسیل انسان برای معنا و هدف در حیات و جهان علقه دارد ترسی از تفکیک نهادها و پیچیدگی ساخت اجتماعی ندارد. از آن استقبال هم میکند.
چهارم: دین فردی، دین جمعی
یکی از پیشبینیهای جامعهشناسانه ابتدای قرن بیستم که جامه عمل نپوشید این بود که با توسعه مدرنیته و سکولاریسم تتمه دینداری هم به حیات خصوصی افراد و به قول معروف سجادهای در پستوی حجره عقبنشینی میکند. اینطور نشد. در قرن بیستم در بسیاری از نقاط جهان دین نقش مهمی را در تاریخ ملتها بازی کرد. در لهستان در تشکلهای معروف به «همبستگی» که سلطه شوروی را در هم شکست نقش تعیینکننده بازی کرد. دو، سه سال پیش آقای لخ والسا رهبر این نهضت و رئیس جمهور اسبق لهستان در دانشگاه ما سخنرانی داشت. به صراحت گفت که بدون همکاری پاپ ژان پل دوم امکان نداشت نهضت لهستان به ثمر برسد. این پدیدار دین جمعی در سایر کشورهای مسیحی و مسلمان هم ظاهر شد؛ از نیکاراگوئه تا ایران، از برزیل تا ایالات متحده.
در قرن بیستم دین نه تنها از حیات فردی رخت برنبست بلکه در حیات اجتماعی حضور قطعی و مؤثر نیز پیدا کرد. تحلیل این واقعیت تاریخی موجب تجدیدنظر در تئوریهای متداول سکولاریسم شده است. حالا اجماع بر آن است که سکولاریسم عینی را باید تنها به معنای تفکیک و تمایز در وظایف و کارکردها میان حیطه دین و سیاست تلقی کرد و نه به معنای خصوصیشدن دینورزی.
دین جمعی در جامعه مدنی حضور دارد (چرا نداشته باشد؟) بدون آنکه ادعای قبضه کردن اقتصاد، سیاست، آموزش یا قانون را داشته باشد. ولی آیا میتواند همواره خود را در این چارچوب بگنجاند؟ اینجاست که همچنانکه سکولاریسم را به دو گونه عینی و ذهنی تقسیم کردیم دین جمعی را نیز باید به دو مقوله تقسیم کنیم.
پنجم: دین جمعی قهقرایی، دین جمعی پیشرو
باید دو گونه دین جمعی را از یکدیگر تمییز دهیم. یک نوع دین جمعی قهقرایی و قسری هست که فیلش هوای هندوستان ماقبل مدرن را میکند و می خواهد تمایزات مستلزم جامعه پیچیده مدرن را در هم بپیچد و به اصطلاح فلهای رفتار کند. این را در جامعهشناسی «تفکیک زدایی» میگویند و پرواضح است که با الفبای مدرنیته و سازوکارهای جوامع پیشرفته نمیسازد. و اما نوع دوم دین جمعی، گونهای است که هم آواز و هماهنگ با مدرنیت است و در جهت پیش بردن این تمایز و تفکیک ساختاری به سوی «وحدت در عین کثرت» و «تعمیم ارزشها» در جامعه مدرن حرکت میکند. این نوع دوم دین جمعی تباینی با مدرنیته و سکولاریسم عینی ندارد.
این نوع دین در عین حضور در صحنه سیاسی در حیطه بازیابی ارزشها و انتقاد از شرارتها و بیعدالتیها باقی میماند و به ندای وجدان جامعه مدنی در برابر تندرویهای جوامع پیشرفته تبدیل میشود. این گونه مذهب اعتراض دیگر در مظان اتهام شریک دزد و رفیق قافله بودن نیست چون به واسطه تمایز کارکردی از وسوسه زر و زور مصون شده. و اما مثالهای عینی موارد فوق؛ نمونهای از دین جمعی نوع قهقرایی حکومت طالبان در افغانستان است که دولت مستعجلش کارنامه شرمآوری از نابودی نهادهای مدنی و عدم تساهل و تسامح به جای گذاشت.
این حکومتی بود که حتی تفکیک قدرتهای مجریه، مقننه و قضائیه را به رسمیت نمیشناخت. نمونه دین جمعی نوع پیشرو کلیسای کاتولیک در برزیل است که در عین حضور فعالانه و شجاعانه در صحنه اجتماعی و سیاسی و اتحاذ مواضعی از قبیل مطالبه حقوق انسانی و مدنی فقرا و ضعفا که محبوبیت بسیاری به آن بخشید، از وسوسه ورود به ساختار قدرت به رغم دعوت سیاستمداران کهنهکار سر باز زد و به تریبون انتقاد سازنده در جامعه مدنی برزیل بسنده کرد. بین این دو قطب طیفی است که کشورهایی مانند ایران را میتوان روی آن قرار داد.
من صریحاً اعلام میکنم که اگر قرار است ایران کشوری مدرن باشد و بماند، صلاح ایران آباد، آزاد و مستقل در حفظ حوزه فردی و جمعی دین پیشرو است.
نظرات
خیلی جالب بود<br /> متشکرم!!<br />