«کنت و دوئم منکر اهمیت متافیزیک در علم بودند. کسانی که بیشترین جهد را ورزیدند تا موج ضدّ متافیزیکی در فلسفه و تاریخ نگاری علم را وارونه کنند عبارتاند از برت، پوپر و کوایره.» لاکاتوش*
«مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین» کتابی است در فلسفه علم (علم شناسی) که خود از فروع معرفتشناسی است. علمشناسی نیز بر دو گونه است: پسینی و پیشینی. و علمشناسی پسینی نیز خود سه بخش دارد: یکی تحقیق تاریخی در مبادی غیر علمی علم. و دیگری بازسازی عقلانی تاریخ علم و تحلیل منطقی اجزاء و اندامهای درونی آن، و سوّم تبیین روانشناختی و جامعهشناختی رفتار عالمان.
کتاب برت، علمشناسی پسینی از نوع اوّل است. و مراد وی از «مابعدالطبیعی» جمیع مقدّمات و عناصری است که خود از جنس علم تجربی نبودهاند امّا در تکوّن و تکامل آن مدخلیّت بسیار داشتهاند. این کتاب، با آنکه بیش از شصت سال از تحریر نخستینش میگذرد، همچنان زنده و با طراوت است و در عرصه معرفتشناسی رقیب توانای چندانی نیافته است[1] و ظهور آن در دوران اوج و رونق نهضت پوزیتیویسم در علم، حکایت از بینائی و دلیری مؤلّف نقّاد و بصیر آن دارد.
برت در این کتاب با سحّاری و نقّادی تمام قصهی نغز و شنیدنی تکوّن علوم تجربی نوین را باز میگوید که، با همه احترام و احتشامی که دارند، معجون و مولود غریبی از تجربهگرایی، فلسفهبافی، خرافه اندیشی و خوابگردی عالماناند و اعاظم و نوابغی چون گالیله، کپلر، دکارت، نیوتون و بویل که شهسواران میدان دانشهای نوین بودهاند، همیشه و همه جا دل در گرو تجربه و ریاضیات نداشتهاند، و علیرغم اظهارات صریح و اکیدشان، فرمانبردار اندیشههایی متافیزیکی و انگیزههایی غیر عقلانی بودهاند که در نهان بر آنان فرمان میراندهاند امّا در عیان بدانان چهره نمینمودهاند. و همین علم که چنین گرانبار از مابعدالطبیعه بوده است وقتی از معبر ضمیر نیوتون میگذرد و صورتبندی نهایی میشود و بدست آیندگان میرسد جمیع متفکران بعدی را عمیقاً متأثّر میسازد. و چنانکه برت، خود در مقدمه کتاب میگوید وقتی وی به تحقیق در آراء فیلسوفان کلاسیک بریتانیا دست میبرد در مییابد که تا غور کافی در آراء نیوتون، ارسطوی علم جدید، نکند، حاقّ آراء آن اندیشه گران را بچنگ نخواهد آورد. و بدینسان این کتاب از آن تفطن و از آن تتبّع زاده میشود.
متعلّمان عصر جدید که دانشهای ریاضی، مکانیک، زیستشناسی، شیمی و فیزیک را در مدارس و دانشگاهها میآموزند، و کمتر فرصت مییابند که از بیرون در حصار علم نظر کنند، گمان میبرند که تنها پشتوانهی دستاوردهای علم جدید، صحّت و اتقان تجربی آنها، و تنها انگیزهی عالمان در بحث و تحقیق، کشف حقیقت بوده است. گمان میبرند که علم جدیدی، فارغ از جهانبینی است، و با هر گونه دستگاه فکری سازگار میافتد و دانشمندان همواره با وقوف کامل بر مقدّمات نظری و با اِعمال آگاهانه روش مضبوط علمی، به تحقیق در طبیعت دست میبرند، و بدون تعصّب و پروا، و و به فتوای بیرحم تجربه و ریاضیات، هر رأی سست و اندیشهی خرافی را به تیغ طرد و ابطال میسپرند، و تا از فحص کافی دربارهی امری فراغت نیابند، در باب آن حکمی نمیرانند، و به هیچ چیز جز مکشوفات حسّو تجربه، اذن ورود به عرصه پراحتشام علم نمیدهند. کتاب برت، سراپا در خدمت افشاء این افسانهی خیال پرورانه و علمپرستانه است، که جز مخلوق وهم علمناشناسان نیست.
آنچه که موجب فربهی این پندار شده است بیخبری از سرگذشت واقعی علم، و نگریستن به آن از وراء تعاریف پیشینی بوده است. تحقیق وسیع تاریخی برت، مهمترین کاری که میکند همین است که سرگذشت علم را در مقامتحقق، نه در مقام تعریف، آفتابی میکند و از این راه به افادهی درکی از حقیقت علم جدید کامیاب میگرد که دیگران از کسب آن ناکام ماندهاند. این تحقیق تاریخی به برت میآموزد که دکارت هیچگاه در عرصه «امر ممتدّ» تماماً مکانیکی نمیاندیشید و علیرغم آنکه میخواست همه چیز را بر تصورات واضح و متمایز بناکند، پای هیولایی مبهم و خردناپسند بنام اتر را در علم باز کرد، وظایفی در تبیین حرکات و حفظ نظام جهان بر عهدهی او نهاد که کمتر خیالپروری در اعصار پیشین جسارت طرح آنها را داشت. و کپرنیک که می]واست در طرّاحی نظامتجربی و ریاضی افلاک، از اسلاف خویش سبق ببرد، نظام رفیع فلکی خود را بر اصلی مشکوک و غیرتجربی بنا نهاد که از سادگی و خسّت طبیعت سخن میگفت و چندان اقوال خلاف حسّ و برهان در آثار خویش آورد که اگر در این عصر ظهور میکرد تجربهگرایان پوزیتیویست، با بیمهری تمام آن را به مسلخ میفرستادند، و کپلر آشکارا اسیر خرافههایی رسوا بود که همروزگاران علمی اندیش وی دیگر آنها را بر نمیتافتند و شگفت اینکه وی از آنها کسب انگیزه میکرد و در اکتشافات علمی خویش بدانها اعتنا و اعتماد تام داشت، و حتّی در کسب معیشت نیز از آنها بهره میجست. نیوتون هم که فریاد میزد «من اهل فرضیهبافی نیستم» دست و دامانش از فرضیههای خرد و درشت، آکنده بود و با سخاوت تمام آنها را در عرصه دانش خرج میکرد.
این مبادی که چون خون در تن علم جدید روانآند و هم در حدوث و هم در بقاء با آن همراه بوده و هستند از سه دسته بیرون نیستند: یا در زمره مبادی معرفتشناختیاند و یا جهانشناختی و یا دینی-کلام. گالیله و کپلر که تنها معرفت یقینی و معتمد را معرفت ریاضی میدانستند پرده از معرفتشناسی خود بر میداشتند و دکارت که امتداد را تنها وصف واقعی ماده میدانست و سایر اوصاف را از آن بدر میآورد و همنوا با کپلر و گالیله، اوصاف اجسام را به اصیل و تبعی تقسیم میکرد و فاعلیت را از آن اوصاف اصیل میدانست، و اوصاف تبعی (سوبژکتیو) را به «امر مدرک» و امر مدرک را به غده صنوبری در مغز میسپرد، خبر از مبادی جهانشناسی خود میداد و نیوتون که مکان را «مَشعَر»*[2]خداوند میدانست و افلاک را ویران میپسندید تا دست خدواند را در آبادان کردن عالم بگشاید، منقاد و خاضع آراء کلامی خویش بود. و مجموع این گونه آراء بود که از سرچشمههای افلاطونی، فیثاغورثی جاری شد و بدست حکیمانی چون هنری مور، کدورث، دکارت، هابز... ورز بیشتر یافت و در علم نیوتونی تعیّن نهایی بخود گرفت و بر درک جدید از عالَم، صورت ریاضی پوشاند و اندیشهی ارسطویی را، به منزله مردهریگ اعصار ضلمت و جهالت، در خاک تیره ی قرون وسطی، مدفون کرد.
برت با موشکافی بسیار، این آراء را باز مینماید و اقوال آن پیشروان و اندیشهورزان را بنحو مشروح، گواه استنتاجات خود میآورد و گاه برای بازنمودن اندیشههای مؤثر بر نیوتون، به کاوش در آثار مهجوری دست میبرد و به کتبی استناد میکند که هنوز که هنوز است در نهان خانه زبانلاتین نشستهاند و دست ترجمه پرده از چهرهی معانی آنها نگشوده است.
برت به تقابل جهانبینی انسان قدیم و جدید حساسیت و هشیاری بسیار دارد، و در جایجای این کتاب میکوشد تا آن را برجسته کند و به رخ بکشاند، و خواننده را به تأمّل وادارد که به مدد قیاس و مقابله، دریابد که اینک در کدام جهان زندگی میکند و از کدام منظر در هستی و طبیعت مینگرد و میراث خوار کدام مذهب علمی و فلسفی است. آنچه را اینک در مخزن عاقله و واهمه دارد، عطیّهی ازلی خداوند به اذهان و عقول آدمیان نشمارد، و باور کند که آدمیان ادوار پیشین نیز، نگاه خود به جهان را همان قدر بدیهی و طبیعی میپنداشتهاند که آدمیان امروزین. و از همه بالاتر، با فحص و تحلیل بلیغ، معلوم کند که چگونه آن جهانبینی راسخ پیشین جای خود را به جهانبینی نوین، که چنین نازدودنی مینماید، داده است.
عقل جدید دیگر جهان را در ضمن مقولاتی چون ماهیّت و قوّه و فعل و عرض و جوهر، درج و درک نمیکند و به عوض برای فهم جهان از مقولاتی چون حرکت، انرژی، جرم و فضا و زمان مدد میجوید، و زمان و مکان را که در حکمت ارسطویی چنان مهجور و بیقدر بودند، اینک بر صدر مینشاند و حرکت را مضمونی ریاضی میبخشد، و علّت غایی را تماماً در پای علّت فاعلی سر میبُرد و طور کلی، مقولات واپسین و اجناس عالیه تازهای را برای تفکر برمیگزیند که رنگ و بانگ و عطر و حرارت را بیمعنیَْ میسازند و از این راه به کشف و بل به خلق جهانی تازه کامیاب میگردد. و همین جهان تازه است که برای انسان در آن جای فراخی نیست، و همین مقولات بودند که صدرنشین کائنات، یعنی آدمی را از مسند صدارت به زیر کشیدند. و وی را چون مهمانی ناخوانده و بولفضول بر سر سفرهی طبیعت نشاندند. هر چه عطر و بانگ و رنگ و جمال و غایت بود از واقعیت بازستاندند، و آن را چون ماشین ریاضی خودجنبان و دائم الحرکةیی، چندان مهابت و فاعلیت بخشیدند که آدمی را به حقارت و مهانت منزلت خویش مذعن و محکوم ساختند و عقل و ذهنش را در حجرهای حقیر از حجرات مغز محبوس کردند. و شگفت اینکه این کارها همه با خوابگردی[3] انجام شد، و مؤمنان خداجویی چون بویل و کپلر، کجا آگاه و یا خشنود بودند که مساعی جمیلشان در ریاضی فهمیدن طبیعت و گشودن اسرار آن، چنین پیامد رعبآوری داشته باشد، و اجلّ و اشرف مخلوقات را اخسّ و اضعف موجودات سازد؟ و یا دکارت کجا میخواست ذهن و روح (بخاری) یکی شوند و مکتب او راه را برای هابز و ماتریالیسم و نومینالیسم تمام عرایش باز کند؟ لکن راهی که او رفته بود و ثنویّتی که برگرفته بود و شکاف عظیمی که میان تن و شعور افکنده بود، و جای نازلی که در نهانخانههای مغز به روح داده بود، و مشکلات معرفتشناختی مهیبی که با این تصویر از ذهن، در فلسفه درانداخته بود، و مشکلات معرفتشناختی مهیبی که با این تصویر از ذهن، در فلسفه درانداخته بود، عاقبتی جز آن نداشت.
باری به اعتقاد برت، علم استوار و سامانمند نیوتونی، که خود میراث خوار دو نحله ریاضی (گالیله، کپلر...) و تجربی (گیلبرت،
نظرات