استاد شهید ناصر سبحانی

معنى واقعى عبادت و تفسیر إِیَّاکَ نَعْبُدُ و إِیَّاکَ نَسْتَعینُ
عبادت یعنى این که انسان در زندگى و در مسیر اصلاح خود و سیر به سوى کمال، از نعمت‏ها و امکاناتى که خداوند در اختیارش قرار داده چنان استفاده کند که خداوند متعال خود بدان دستور داده است.
قبلاً بیان شد که: انسان مانند دانه‌ی گندمى است که با فراهم شدن شرایط و امکانات و برداشتن موانع، استعداد و آمادگى رشد و حرکت به سوى کمال را دارد. بدیهى است که هر نوع استفاده کردنى از نعمت‏ها و امکانات موجود، انسان را به مقصود مطلوب نمى‏رساند، بلکه باید استفاده کردن بر اساس فرمان خدا انجام بگیرد. این نوع استفاده کردن از نعمت‏ها و امکانات موجود یعنى عبادت.
پس با توجه به آن‏چه گفته شد، معناى این فرموده‏ى خداوند متعال که فرمود: جن و انس را جز براى عبادت خود نیافریدم(33) روشن مى‏شود. روشن است که عبادت چیزى نیست که نفع و سودى به خداوند متعال برساند. چیزى نیست که اگر انجام نشود ضرر و زیانى متوجه خداوند شود. خداوند مى‏فرماید: انسان براى رشد و رسیدن به کمال باید طبق برنامه‏اى منظم حرکت کند و بر اساس آن از نعمت‏هاى که ما در اختیارش قرار داده‏ایم، استفاده کند. چنین برنامه‏ى منظمى تنها نزد ماست. کسى غیر از ما نمى‏تواند چنین برنامه‏اى را براى انسان قرار دهد. هدف از آفرینش انسان این است که طبق فرمان و برنامه‏ى ما از آن امکانات و نعمت‏ها استفاده نماید تا به کمال مطلوب برسد؛ بنابراین عبادت امرى است که انجام دادن و انجام ندادنش تنها به سود یا ضرر انسان خواهد بود. اگر انجام دهد، رشد مى‏کند و اگر انجام ندهد، رشد نمى‏کند و به کمال مطلوب نمى‏رسد.

وقتى انسان، در زندگى، به این واقعیت رسید که براى رسیدن به کمال مطلوب تنها باید فرمانبردار و مطیع خدا باشد و چنین هم تصمیم گرفت که از غیر او - جلّ جلاله - اطاعت نکند و در استفاده از نعمت‏ها و امکانات، قانون و برنامه‏اى جز برنامه‏ى او - جلّ جلاله - را نپذیرد و بکار نگیرد، متوجه صاحب و مالک و پروردگار خود مى‏شود و از او طلب کمک مى‏کند؛ زیرا بر این امر واقف است که به تنهایى و بدون یارى و کمک او قادر نیست حتى یک قدم هم بردارد.

در این‏جا و به منظور روشن شدن مطلب، بهتر است توضیحاتى در مورد إِیَّاکَ نَعْبُدُ و إِیَّاکَ نَسْتَعینُ بدهیم.

إِیَّاکَ نَعْبُدُ از فرمانبردارى و اطاعت انسان از خداوند متعال در تمام زندگى بحث مى‏کند و إِیَّاکَ نَسْتَعینُ از توکّل به خدا و پشتیبان قرار دادن او در زندگى و درخواست کمک از او بحث مى‏کند.

براى روشن شدن مطلب باید چند نکته مورد توجه و دقت قرار گیرد:

1. خداوند متعال خالق و آفریننده‏ى هر آن‏چه در آسمان‏ها و زمین است، مى‏باشد.

این نخستین مطلبى است که انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد.

اگر انسان چنین معتقد باشد که در جهان غیر از خدا قدرتى هست که خالق و آفریننده‏ى چیزى است، در این صورت عقیده‏ى او دچار تزلزل شده و نزد خدا چیزى از او پذیرفته نمى‏شود.

درباره‏ى خداوند متعال و شناخت او، نخست باید این مطلب روشن شود که خالق و آفریننده‏ى تمامى مخلوقات تنها اوست. شناخت همه‏ى مردم در مورد خدا در این مرحله یکى است و همه چنین معتقد بوده و هستند که کسى غیر از خدا آفریننده‏ى هیچ چیز نیست. حتّى آنان که پس از روشن شدن حقّ دچار انحراف و شرک شده‏اند و نسبت به خدا شریک قرار داده‏اند چنین اعتقادى داشته و دارند.

در قرآن آیات متعددى به این مطلب اشاره دارند که گذشتگان یعنى آنان که قبل از نزول قرآن و در زمان پیامبران گذشته (ع) مى‏زیسته‏اند و پس از تبلیغ و دعوت آن‏ها به سوى خدا، در برابر آن‏ها ایستاده و با آن‏ها مبارزه کرده‏اند و در نتیجه خداوند متعال آن‏ها را از بین برده است، چنین معتقد بوده‏اند که تنها خداوند خالق و آفریننده است و غیر از او کسى آفریننده و خالق نیست؛ حتّى فرعون که مشهور است ادعاى خدایى کرده است(34) با توجه به آیات قرآن، او هم چنین عقیده‏اى داشته و چنین معتقد بوده که تنها خداوند آفریننده است:

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ(35)

و لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ(36) اگر از آنان بپرسى که چه کسى شما را خلق کرده است مى‏گویند: الله. و اگر از آنان بپرسى که چه کسى آسمان‏ها و زمین را خلق کرده و خورشید و ماه را تحت تسلط دارد و آن‏ها را مى‏چرخاند مى‏گویند: الله.

و بسیارى از آیات دیگر.

اگر در گذشته فردى یا افرادى بوده باشند که چنین اعتقادى نداشته‏اند، تعدادشان آن‏قدر اندک بوده که قرآن از آنان سخنى نمى‏گوید و نامى از آنان به میان نمى‏آورد.

2. خداوند متعال انجام دهنده‏ى همه‏ى کارها است و جز به اذن او کسى نمى‏تواند کوچک‏ترین کارى انجام دهد.

این دوّمین مطلبى است که انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد.

توضیح این که: همه‏ى آفریده‏ها هر کدام سبب و وسیله‏اى هستند که خداوند متعال آن‏ها را به وجود آورده تا کار و وظیفه‏اى که به آن‏ها محول مى‏شود، انجام دهند؛ مثلاً: اگر آتش قدرت سوزاندن دارد حقیقت مطلب این است که خداوند متعال به آن قدرت سوزاندن داده است و آن را براى چنین امرى به وجود آورده است وگرنه آتش ذاتاً قدرت سوزاندن ندارد. پس در امر سوزاندن، در حقیقت آتش نقش یک سبب را بازى مى‏کند؛ یعنى اگر در جایى آتش باشد و اراده خداوند نیز بر سوزاندن چیزى یا کسى تعلق گیرد، در این صورت آتش مى‏سوزاند؛ اما اگر اراده‏ى خداوند بر نسوزاندن کسى یا چیزى تعلق گیرد، یقیناً آتش نمى‏تواند چیزى را بسوزاند. مثال چنین امرى همان داستان حضرت ابراهیم علیه السلام در قرآن است. وقتى که کافران خواستند او را در آتش بیندازند و با وجود فراهم شدن شرایط سوختن، چون اراده‏ى خداوند بر سوزاندن تعلق نداشت، حضرت ابراهیم علیه السلام نه تنها نسوخت و نه تنها احساس گرمى نکرد، بلکه در آن احساس خنکى نیز کرد و آتش بر او سرد شد و کوچک‏ترین تأثیرى در او نکرد. واقعیت این است که آتش سبب است و اگر اراده‏ى خداوند بر سوزاندن تعلق نداشته باشد، در چنین موردى، آتش هیچ تفاوتى با آب نخواهد داشت.

خداوند متعال برنامه‏ى جهان را به گونه‏اى تنظیم کرده است که براى انجام هر کار و روى دادن هر حادثه‏اى وجود سبب و اراده‏ى او - جلّ جلاله - لازم و ضرورى است. اگر سبب وجود داشت و خداوند اراده کرد که کارى انجام بپذیرد و امرى روى دهد، آن کار اتفاق مى‏افتد در غیر این صورت هیچ‏کار و حادثه‏اى تحقق نمى‏پذیرد.

در آینده، در بحث درخواست و طلب کمک از خداوند، دوباره به این مطلب اشاره خواهیم کرد.

3. صاحب و مالک آسمان‏ها و زمین و انسان و غیر انسان تنها خداوند متعال است.

این سومین مطلبى است که انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد. انسان مسلمان باید چنین معتقد باشد که تنها خداوند متعال است که امکانات و شرایط را براى بنده‏اى که مى‏خواهد به سوى کمال حرکت کند، فراهم مى‏کند و تنها اوست که مى‏تواند و قادر است موانع را از سر راهش بردارد. مثال چنین مطلبى مثال کشاورزى است که تمام امکانات لازم؛ از قبیل: زمین مناسب، آب کافى، و... براى کشتش فراهم مى‏کند و موانعى از جمله انواع آفت‏ها را از بین مى‏برد.

او باید چنین معتقد باشد که مالک یا صاحب تنها خداست یعنى تنها خدا بر انسان سیطره و قدرت دارد و سرانجام انسان در دست اوست. همان‏طور که حال و امروزِ انسان در دست اوست، آینده و سرانجام او نیز در دستش مى‏باشد. تنها اوست که مى‏تواند برایش مشخص مى‏کند که چگونه باشد و چگونه نباشد. سرانجام انسان و خوشبخت یا بدبخت بودن او تنها در دست قدرت او - جلّ جلاله - است و پس از مرگ و در روز قیامت تنها خداوند قادر به جزا یا سزا دادن انسان مى‏باشد.

وقتى انسان خدا را این‏گونه شناخت و نسبت به او - جلّ جلاله - چنین معتقد بود، در این صورت به این مطلب ایمان آورده است که خداوند پروردگار اوست و در اصطلاح زبان عربى خداوند متعال رَبّ اوست. در بسیارى از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده که همه‏ى آن‏چه بیان شد در دست قدرت خداوند متعال است و تنها او رَبّ است و انسان، غیر از او رَبّ و آفرینندهاى ندارد؛ مثلاً: در سوره‏ى فاتحه مى‏فرماید: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ،(37) یعنى خداوند متعال صاحب و مالک مردم است. در بسیارى از آیات دیگر مى‏فرماید: خداوند هم رب و صاحب و مالک انسان است و هم رب و صاحب و مالک آسمان‏ها و زمین و آن‏چه در آن‏هاست.

پس از این که انسان به چنین اعتقاد و ایمانى رسید، زمان آن است که تصمیم بگیرد در زندگى تنها خدا را فرمانرواى خود بداند، و تنها از او اطاعت و فرمانبردارى کند و از او طلب کمک نماید؛ یعنى تنها او فرمانروا و فریادرسش باشد که در این صورت معناى لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه را در وجود خود تحقق بخشیده است.

لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه یعنى این که جز خدا فرمانروا و فریادرسى نیست و وجود ندارد.

مشرکین یعنى کسانى که قرآن مشرک معرفى مى‏کند، در دو مورد قبل (موارد 1 و 2) با مسلمانان هم فکر و هم عقیده بوده‏اند، چنین افرادى معتقد بودند که تنها خداوند است که مى‏تواند هر کارى را انجام بدهد و تنها او پروردگار انسان است. یعنى تنها اوست که امکانات و نعمت‏ها را براى بندگانش آماده کرده و تنها اوست که هر مانع و مشکلى را از سر راه مخلوقاتش برمى‏دارد، و تنها اوست که بر مخلوقاتش سیطره و قدرت دارد و سرانجامشان را در دست دارد. هیچ کدام از آن کافرانى که قرآن سرگذشتشان را بیان مى‏کند، حتّى فرعون و نمرود و امثال آن‏ها، چنین معتقد نبوده‏اند که غیر از خدا کسى مى‏تواند این کارها را انجام دهد. و این که مشهور است فرعون ادعاى خدایى کرده است، منظور او این بوده که فرمانروا و حاکم سرزمین مصر تنها اوست و در این سرزمین تنها باید قوانین و برنامه‏ى او اجرا شود. منظور او این نبوده که او خالق مردم است یا مى‏تواند نعمت‏ها و امکانات لازم را براى مردم فراهم کند و در اختیار آن‏ها قرار دهد و یا موانع را از سر راهشان بردارد و یا سرانجام آن‏ها در دست اوست.

در این‏جا طرح یک سؤال و پاسخ به آن لازم و ضرورى است:

اگر کافران چنین معتقد بودند که تنها خداوند خالق است و تنها اوست که انجام دهنده‏ى هر کارى است و فقط او مالک و صاحب همه چیز است و هر چیزى در دست قدرت اوست و حتّى در قرآن آمده است که، در زمان نزول قرآن، نماز هم مى‏خواندند و حجّ را نیز بجاى مى‏آورند، و در حدیث صحیح نیز وارد شده که روزه نیز مى‏گرفتند و امت‏هاى قبل از آن‏ها نیز چنین اعمالى انجام داده و خداوند را عبادت مى‏کرده‏اند، حال چرا خداوند در مورد آن‏ها مى‏فرماید: آن‏ها گمراه بوده و ما پیامبران را به سوى آن‏ها فرستادیم تا آنان را به سوى بندگى و عبادت خداوند دعوت کنند. راستى گمراهى آنان در چه زمینه‏اى بوده است و اصلاً چرا گمراه شده‏اند؟ چرا خداوند متعال برایشان پیامبر فرستاده است تا آنان را به دین خود دعوت کند؟ مگر راه و دین خدا ]و محتواى آن[ چیست؟

راستى کسى که خدا را آفریننده و قادر و صاحب و مالک بداند و علاوه بر این، نماز بخواند و روزه بگیرد و حج انجام دهد و نذر کند و... دیگر چرا گمراه است؟ چرا از راه منحرف شده است و مسلمان محسوب نمى‏شود؟ چرا باید پیامبرى براى هدایتش بیاید و او را به سوى خدا دعوت کند؟ مگر پیامبران خدا چه چیزهایى گفته‏اند و مردم را به سوى چه چیزى دعوت کرده‏اند که بیشتر مردم به دشمنى با آن‏ها برخواسته و با آنان وارد جنگ شده‏اند و حاضر به پیروى از آن‏ها نبوده و نخواسته‏اند آن‏گونه که آنان مى‏گویند بنده‏ى خدا باشند. مگر عبادت غیر از انجام کارهایى این‏چنین است؟

سؤال مطرح شده سؤالى است مهم و اساسى که هر کس جواب آن را نداند و حقیقت مطلب به خوبى برایش روشن نشود و بر اساس آن عمل نکند، یقیناً نمى‏تواند بنده‏ى خدا باشد و آن‏گونه باشد که خداوند متعال از او مى‏خواهد.

در جواب سؤال مى‏گوییم:

همان‏طور که گفته شد، قرآن در بسیارى از آیات و سوره‏ها به این مطلب اشاره کرده که مردمان گذشته آن‏گونه بوده‏اند که بیان شد. آنان به خدا اعتقاد داشته و او را عبادت مى‏کردند و... و در این مطلب کوچک‏ترین تردیدى نیست و هر فردى که [حداقل] یک بار قرآن را بخواند و در آن تدبّر و تأمل کند به این واقعیت پى خواهد برد. اما گمراهى و انحراف مشرکین و کافرین در دو زمینه‏ى اساسى بود. این دو زمینه عبارتند از:

1. پذیرش فرمانروا یا فرمانرواهاى دیگر غیر از خدا

مردمان گذشته در زندگى خود و با وجود چنان اعتقادى و انجام برخى از عباداتى که بیان شد، به فرمانروا بودن فرد یا افراد دیگرى غیر از خدا معتقد بودند. در زندگى خانوادگى، اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و در بسیارى از امور دیگر از قوانین افراد دیگرى غیر از خدا اطاعت و فرمانبردارى مى‏کردند و حاکم و فرمانرواى دیگرى غیر از خدا داشته‏اند؛ فرمانروایى که بر اساس فرمان خدا و برنامه‏ى او بر مردم حکومت نمى‏کرد. خداوند متعال درباره‏ى حاکمانى که بر اساس قوانین خدا بر مردم حکومت نکرده‏اند و مردمانى که از آن‏ها پیروى کرده‏اند، مى‏فرماید: چنین حاکمانى ادعاى خدایى کرده و آنان که پیرو و مطیعشان بوده‏اند، مشرک و نسبت به خدا شریک قرار داده‏اند و هدف از آمدن پیامبران نیز هدایت آن‏ها و نجات‏شان از شرک ]که همان اطاعت و فرمانبردارى از آن حاکمان است [بوده است. این یکى از زمینه‏هاى گمراهى آنان است.

2. پذیرش فریادرس یا فریادرس‏هاى دیگر غیر از خدا

زمینه‏ى دیگر انحراف این بود که آنان در زندگى خود از کسى غیر از خدا درخواست کمک مى‏کردند. یعنى علاوه بر این که از خدا درخواست کمک مى‏کردند، افراد دیگرى را نیز فریادرس خود قرار داده بودند. اگر چه آن‏ها تنها خدا را صاحب و مالک خود دانسته‏اند؛ اما [در توجیه کارشان چنین] مى‏گفتند: ما نمى‏توانیم به‏طور مستقیم با خداوند متعال ارتباط برقرار کنیم؛ زیرا انسان‏هاى گناهکار و بدبخت هستیم، پس بهتر است شفیعانى به عنوان واسطه بین خود و خدا قرار دهیم تا از آن‏ها بخواهیم نزد خدا برایمان طلب کمک کنند و نیازمان را برآورده نمایند.

مردم در این دو زمینه‏ى اساسى دچار انحراف شده بودند و پیامبران نیز با هدف نجات آن‏ها مبعوث شده و به سویشان آمده بودند.

اگر بخواهیم داستان همه‏ى پیامبران خدا و همه‏ى مؤمنین و مسلمانان از یک طرف و کفار و غیر مسلمانان از طرف دیگر را به‏طور خلاصه بررسى کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که: مردم با وجود چنان اعتقادى نسبت به خدا، در زمینه‏هاى ذکر شده، آن‏گونه که بیان شد، دچار انحراف و گمراهى شدند. خداوند متعال به این امر راضى نبود پس پیامبران را یکى پس از دیگرى فرستاد تا براى مردم روشن کنند که در زندگى باید تنها از خدا فرمانبردارى و اطاعت کرد و آنان باید تنها از او طلب کمک کنند و تنها او را فریادرس خود بدانند. اما پذیرش چنین امرى هم براى عوام مردم سخت و سنگین بود ]چون به آن عادت نکرده بودند[، و هم براى حاکمان و آنان که خود را واسطه و فریادرس مردم قرار داده بودند و چنان وانمود مى‏کردند که گویا مى‏توانند نزد خداوند متعال براى مردم کارى کنند. این دو گروه اخیر (حاکمان و واسطه‏ها) هرگز به از دست دادن آن همه ثروت و مال و مقامى که از این طریق به دست آورده بودند حاضر نبودند، پس با پیامبران خدا و دعوت آن‏ها مخالفت کردند و بر کفر خود و عدم اطاعت و بندگى خدا باقى ماندند [و در مبارزه‏ى خود با پیامبران عوام مردم را نیز تحریک کردند] و کارشان تا جایى ادامه داشت که خداوند متعال آن‏ها را از بین برد و نابود کرد.

آیات بسیارى به این مطلب اشاره مى‏کنند که خداوند متعال هرگز اعمال کسى که فرمان غیر او را مى‏پذیرد و این‏چنین دچار شرک مى‏شود، نمى‏پذیرد. در این‏جا به برخى از این آیات اشاره مى‏کنیم:

1) أَمْ لَهُمْ شُرَکؤُا شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّینِ ما لَمْ یأْذَنْ بِهِ اللَّهُ،(38) راستى کسانى که کافر شدند و از راه خدا منحرف گردیدند و افرادى را شریک خدا قرار دادند، آیا چنین معتقد بودند که این شریک‏ها خالق هستند و صاحب و رازق مى‏باشند و سرانجام آن‏ها در اختیارشان است؟ هرگز چنین نیست. حقیقت امر این است که افرادى آمدند و برنامه و قوانینى را براى مردم تدوین کردند که خداوند به آن فرمان نداده بود و آنان هرگز مجوز چنین کارى را نداشتند و مردم نیز تابع و پیرو آن قوانین شدند و این‏گونه آن افراد را شریک خدا قرار دادند. یعنى پذیرش فرمان و قوانین و برنامه‏ى غیر خدا و عمل کردن بر اساس آن، شریک قرار دادن براى خدا محسوب مى‏شود و کسانى که دچار چنین امرى شوند مشرک هستند و خداوند درباره‏ى آن‏ها مى‏فرماید: چنین افرادى مستحق نابودى هستند. اما در مورد این که چرا قبل از آمدن پیامبرى از سوى خدا به سویشان، آن‏ها را از بین نبرده است، باید گفت: دلیل چنین امرى این است که خداوند متعال خواسته است کوچک‏ترین بهانه‏اى براى آن‏ها باقى نگذارد و بر آن‏ها اتمام حجت کند و حقیقت را برایشان روشن کند. پس فردى را براى هدایت آن‏ها به سویشان فرستاد تا بعد از روشن شدن حقیقت، اگر از انحراف برنگشتند و در مسیر بندگى خدا قرار نگرفتند، آن‏ها را نابود کند.

2) اءِنِ اْلْحُکْمُ اءِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَنْ لاتَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ،(39) فرمانروایى و قانونگذارى تنها شایسته‏ى خداوند متعال است و حاکم و فرمانروا تنها اوست. او فرمان و دستور داده است که تنها از او فرمانبردارى شود و تنها او بندگى شود و از قانون و فرمان غیر او اطاعت نشود؛ زیرا: ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمِ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لایَعْلَمُونَ،(40) این )برنامه ى خدا( ]تنها[ راه و روش دقیق و منظم [زندگى است]. این تنها راه و روش دقیق اطاعت و فرمانبردارى است. این برنامه تنها برنامه‏ایست که در آن کوچک‏ترین اشکال و خللى نیست؛ اما [واقعیت این است که] بیشتر مردم این را نمى‏دانند [و درک نمى‏کنند]. بیشتر مردم چنین گمان مى‏کنند همین که خدا را به عنوان خالق و صاحب و مالک خود پذیرفتند و نماز و روزه و... را انجام دادند کار بندگى خدا را انجام داده و بعد از آن مشکلى نخواهد بود که از غیر خدا اطاعت و فرمانبردارى کنند و قوانینى غیر از قوانین او را بپذیرند.

خداوند متعال تنها در صورتى اطاعت و بندگى را از انسان مى‏پذیرد که در زندگى غیر از او - جلّ جلاله - فرمانروا و حاکم دیگرى را قبول نکند و این نیز تنها وقتى ممکن است که انسان پیرو و مطیع قرآن و سنّت پیامبر خداصلى الله علیه وسلم باشد. یعنى آن‏گونه زندگى کند که پیامبر خداصلى الله علیه وسلم زندگى کرده و قرآن را آن‏گونه در زندگى به‏کار گیرد که آن بزرگوارصلى الله علیه وسلم و پس از او یاران تربیت یافته‏ى مدرسه ى او - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - در زندگى به‏کار گرفته‏اند. او باید در زندگى خود و نسبت به چیزهاى جدیدى که در حیات او اتفاق مى‏افتد از رأى و نظر عالمان و مجتهدین و متخصصان دین که با اتفاق نظر و مشورت به آن رسیده‏اند، اطاعت کند. اگر فردى از این سه منبع (قرآن، سنّت و آن‏چه عالمان دین بر آن اتفاق نظر دارند)(41) اطاعت و پیروى کند، در حقیقت از خداوند متعال اطاعت و فرمانبردارى کرده است؛ در غیر این صورت چنین شخصى از مسیر بندگى خدا منحرف شده است. اما اگر اوضاع و شرایط به گونه‏اى بود - هم‏چون امروز- که عالمان نتوانستند گرد هم جمع شوند و در مورد مسایل روز با هم مشورت کنند و به یک رأى و نظر واحدى برسند و آن را براى مردم بیان کنند تا مردم در زندگى بر اساس آن حرکت کنند، در این صورت و از روى ناچارى، مشکلى نیست که هر فردى از یکى از آن امامان و مجتهدان (امامان و مجتهدان مشهور) پیروى کند تا زمانى که شرایط فراهم شود و عالمان دین بتوانند گرد هم جمع شوند و اداره‏ى امور جامعه را به دست بگیرند و حکومت اسلامى را به وجود آورند و قانون و برنامه‏ى خداوند متعال را به زندگى مردم باز گردانند و شروع به اجراى آن کنند و در میان خود خلیفه‏اى انتخاب کنند. خلیفه همانند رئیس جمهورى است که پس از آن که عالمان و متخصصین قانون خدا را از قرآن و سنّت پیامبر-صلى الله علیه وسلم- استخراج کردند به او داده تا آن را به مرحله‏ى اجرا در آورد. در واقع خلیفه همان مسئول اجرایى در حکومت اسلامى است.

این همان چیزى است که در زمان پیامبر خداصلى الله علیه وسلم و خلفاى راشدین - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - انجام گرفته است.

در زمان پیامبر خداصلى الله علیه وسلم و خلفاى راشدین، قانون و برنامه‏ى جامعه همان قرآن و راه و روش پیامبر خداصلى الله علیه وسلم و روشى بود که یاران آن بزرگوار بر اساس آن عمل مى‏کردند. بعد از آن‏ها )بعد از خلفاى راشدین( هر اتفاق جدیدى که در جامعه روى مى‏داد، افراد متخصص و عالم جمع مى‏شدند و بر امرى اتفاق مى‏کردند و به مردم اعلام مى‏کردند. بعد از اعلام فتوا بر مردم نیز واجب بود که از آن اطاعت کنند و بر اساس آن عمل نمایند.

در این‏جا اشاره به این نکته نیز لازم و ضرورى است که خداوند متعال در قرآن بیان فرموده است که انسان همان‏طور که موظف به پیروى از قرآن است، به همان صورت موظف به پیروى از راه و روش پیامبر خدا و یاران تربیت یافته‏ى او نیز مى‏باشد و تنها در این صورت خداوند از او راضى خواهد شد، همان‏طور که از آنان راضى شد.

البته وقتى از یاران تربیت‏یافته‏ى مدرسه‏ى پیامبر-صلى الله علیه وسلم- یاد مى‏شود منظور کسانى است که قرآن آنان را سابقین اولین و پیروان واقعى آنان، مى‏نامد. سابقین کسانى هستند که در گام نهادن در مسیر بندگى خدا از همه پیشى گرفته و در این مسیر دچار انحراف و انجام دادن اعمال زشت و گناهان بزرگ نشده‏اند و در مسیر کمال، همیشه در حال پیشرفت بوده‏اند. منظور از اولین این است که چنین افراد پیشتازى، قبل از دیگران مسلمان شده‏اند. آنانى که قبل از هجرت به مدینه ایمان آورده (مهاجرین) و آنانى که در مدینه و قبل از هجرت پیامبر و یارانش به آن‏جا، مسلمان شده‏اند و به مهاجرین کمک کردند (انصار). چنین افرادى سابقین اولین مى‏باشند و آنان که بعداً مسلمان شده [یا مى‏شوند] و پیرو و تابع راه و روش آن‏ها شده [یا مى‏شوند]، قرآن آنان را وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ، (42) مى‏نامد.

بر اساس آیه‏ى مذکور (توبه/100) خداوند متعال از این سه گروه راضى است و بهشت و نعمت‏هاى بهشتى را براى آن‏ها آماده و مهیا کرده است.

براساس این آیه، اگر کسى تابع و پیرو این دو گروه (مهاجر و انصار) باشد و در زندگى راه و روش آنان را برنامه‏ى خود قرار دهد، خداوند از او راضى است و گرنه او فردى گمراه و منحرف است و خداوند متعال چیزى را از او نمى‏پذیرد.

آن‏چه گفته شد مسأله‏اى بسیار مهم است و مسلمانان باید به آن توجه کنند. مسلمانان باید بدانند که صحابه و یاران رسول خدا - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - مانند مردم عادى نیستند و رضایت خداوند تنها در پیروى و در پیش گرفتن راه و روش آن بزرگواران میسّر و ممکن مى‏شود. اگر کسى تابع و پیرو آنان نشود یقیناً فردى جاهل و گمراه است و اگر این واقعیت برایش روشن نشده باشد و این را نداند که حقّ چیست، در این صورت باید دین خدا برایش روشن شود و به او گفته شود که مسلمان بودن تنها با در پیش گرفتن راه و روش آن بزرگواران - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- تحقق مى‏یابد.

اگر فردى بر آن‏چه در این زمینه در قرآن آمده است واقف باشد و این را بداند که قرآن مسئله پیروى از راه و روش سابقین یعنى مهاجرین و انصار را، سبب جلب رضایت خدا و دور شدن از عذاب جهنم بیان کرده است؛ اما با این وجود به آن بزرگواران اهانت کند و به جاى پیروى از راه و روش آن‏ها، از دَر دشمنى با آن‏ها در آید، به‏طور قطع و یقین باید در ایمان چنین فردى شک کرد.

خلاصه‏ى مطلب این که، تا زمانى که پیامبر خداصلى الله علیه وسلم در قید حیات بود، قرآن قانون جامعه بود که پیامبر خداصلى الله علیه وسلم آن را براى مردم بیان مى‏کرد و مطالب مبهمش را توضیح مى‏داد و در مورد امور جدیدى مانند: جنگ و صلح، اقتصاد و سیاست و... که با گذشت زمان روى مى‏داد، پیامبر از میان یاران خود، مجتهدین و متخصصین و صاحب‏نظران را فرا مى‏خواند و همه در حضور پیامبر خداصلى الله علیه وسلم با هم مشورت مى‏کردند و به نتیجه‏اى واحد مى‏رسیدند و به این ترتیب قانون و حکمى استخراج مى‏شد که مسلمانان مى‏بایستى از آن پیروى و اطاعت مى‏کردند. وضعیت جامعه در زمان حضرت‏صلى الله علیه وسلم این‏گونه بود. پس از رحلت پیامبر-صلى الله علیه وسلم- برنامه‏ى جامعه‏ى اسلامى به همان شکل ادامه یافت؛ با این تفاوت که دیگر پیامبر خداصلى الله علیه وسلم در میان مسلمانان نبود. پس از ایشان براى این که فردى مسئولیت اجراى قوانین و برنامه‏ها را بر عهده بگیرد، همان مجتهدان و متخصصان و عالمان و صاحب‏نظران مسلمان که جزو صحابه‏ى پیامبر-صلى الله علیه وسلم- بودند و به خوبى قادر و توانا بودند که قانون و برنامه‏ى خدا را از قرآن استخراج کنند و براى مردم بیان نمایند، از میان خود فردى که بهترین آن‏ها نیز بود، به عنوان خلیفه انتخاب کردند. این فرد کسى جز ابوبکر صدیق رضى الله عنه نبود. این بزرگوار رضى الله عنه مسئول اجراى قوانین و احکام خدا در جامعه‏ى مسلمانان و نماینده‏ى آن بزرگواران یعنى مجتهدین و متخصصین و صاحبان رأى و نظر - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- بود. پس از حضرت ابوبکر صدیق رضى الله عنه حضرت عمر فاروق رضى الله عنه و بعد از ایشان حضرت عثمان ذى النورین رضى الله عنه و پس از ایشان حضرت على بن ابى طالب رضى الله عنه و پس از ایشان فرزندش حضرت حسن بن على رضى الله عنه به عنوان نماینده‏ى متخصصین و مجتهدین، مسئول اجراى قوانین و احکام خداوند بودند. این پنچ نفر که خلفاى راشدین نامیده مى‏شوند، هر کدام پس از دیگرى از طرف جمع عالمان و متخصصین انتخاب شدند و پس از انتخاب اطاعت از هر یک از آن بزرگواران بر مردم واجب بود.

پس از خلافت این بزرگواران - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- نظم جامعه‏ى اسلامى به هم خورد و نظام دیگرى بر سر کار آمد و به تدریج قانون و برنامه‏ى خداوند متعال در میان مردم بیگانه و غریب شد و کار به جایى رسید که امروز بیبیم. امروزه مسلمانان به حدى از برنامه و قانون خداوند متعال فاصله گرفته‏اند که به جاى قانون و برنامه‏ى خداوند، قانون و برنامه‏ى غیر او یعنى قانون و برنامه‏ى اروپا و امریکا و... را در جامعه‏ى خود اجرا مى‏کنند. در چنین وضع و شرایطى بر هر مسلمانى واجب است، در حد توان، براى برگرداندن وضعیت گذشته یعنى دوران خلافت اسلامى، تلاش کند تا در جامعه‏ى مسلمانان تنها برنامه و قانون خدا اجرا شود و قرآن و سنّت پیامبر خداصلى الله علیه وسلم بر جامعه حاکم شود. وظیفه‏ى عالمان دینى نیز در این برهه از زمان، اتحاد و اتفاق نظر بر مسائل مختلف و بعد از آن اعلام یک رأى به مردم است تا مردم از آن حکم اطاعت و پیروى کنند و در زندگى به کار گیرند و این‏گونه بتوانند در بهترین وجه ممکن عبادت و اطاعت و بندگى خداوند متعال را به جاى آورند.

آن‏چه بیان شد خلاصه‏ى معناى إِیَّاکَ نَعْبُدُ یعنى چگونگى اطاعت و فرمانبردارى از خداوند متعال بود.

اکنون به بخش دوّم یعنى بخش إِیَّاکَ نَسْتَعینُ مى‏پردازیم؛ بخش درخواست کمک از خدا و قبول او به عنوان تنها فریادرس و پشتیبان.

توضیح مطلب این که:

گفتیم، هر چیزى که در این دنیا اتفاق مى‏افتد، انجام دهنده‏ى آن تنها خداوند متعال است. خداوند متعال نیز براى انجام هر کارى اسبابى را تعیین کرده‏اند. وقتى سبب آماده باشد و خداوند نیز اراده کند، آن امر و آن کار روى مى‏دهد؛ اما اگر سبب آماده نباشد یا خداوند متعال اراده نکند، آن کار هرگز اتفاق نخواهد افتاد؛ مثلاً: اگر آتش باشد و خداوند بخواهد که چیزى بسوزد، عمل سوختن انجام مى‏گیرد در غیر این صورت با وجود بودن آتش هیچ چیزى نمى‏سوزد و عمل سوختن هرگز انجام نمى‏گیرد. بنابراین، اگر انسان با علم و آگاهى در مسیر بندگى خدا قرار گیرد هرگز حاضر نیست در زندگى کسى یا چیزى را به عنوان فریادرس و پشتیبان خود انتخاب کند؛ زیرا در زندگى هر چیزى را که بخواهد و طالب دست‏یابى به آن باشد، سعى مى‏کند سبب و وسیله آن را به‏کار گیرد سپس از خداوند متعال مى‏خواهد آن امر انجام گیرد یا انجام نگیرد و بس.

بنابراین بر انسان مسلمان واجب است براى انجام یا عدم انجام هر کارى، نخست سبب آن را به کار بگیرد و پس از آن، چون مى‏داند تنها سبب براى انجام یک امر کافى نیست، به خدا توکل کند و از او طلب کمک و یارى نماید؛ مثلاً: فردى که بیمار است باید به دکتر مراجعه کند و دارو بگیرد و در زمان مصرف داروها متوجه خداوند باشد و بگوید: خدایا! براى بهبودى‏ام آن‏چه بر من واجب بود مراجعه‏ى به پزشک بود و سپس تهیه‏ى دارو. خدایا! من این کار را انجام دادم و این را هم مى‏دانم که براى شفایم این به تنهایى کافى نیست و اگر ذات تو اراده نکند این داروها مؤثر نخواهند بود و هرگز شفا نخواهم یافت؛ پس از تو مى‏خواهم که در داروها تأثیر گذاشته و مرا شفا بدهى. یا مثلاً: فرد گرسنه مى‏رود و غذا مى‏خورد. او با خوردن غذا وظیفه‏ى خود را انجام داده است؛ اما هنگام خوردن باید چنین معتقد باشد که براى سیر شدن؛ خوردن غذا کافى نیست بلکه اراده و خواست خداوند نیز لازم وضرورى است؛ پس متوجه خداوند مى‏شود و مى‏گوید: خدایا! من براى سیر شدن وظیفه‏ى خود را انجام دادم و در این زمینه غذا تهیه کرده و آن را خوردم، حال از تو مى‏خواهم مرا سیر کنى و این غذا را سبب سیر شدن من قرار دهى. بر این اساس است که فرد مسلمان در آغاز خوردن غذا مى‏گوید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ.

انسان مسلمان به خوبى مى‏داند که خوردن غذا براى این است که نفع و خیرى به دست آورَد و بیمارى و مشکلاتش را برطرف کند. او مى‏داند که جلب چنین سود و دفع چنان مشکلى تنها با اراده‏ى خداوند میسر است و خداوند براى هر کدام اسباب و وسایلى تعیین کرده است؛ مثلاً: غذا سبب سیر شدن و دفع گرسنگى است و انسان با خوردن آن، تنها سبب سیر شدن را فراهم کرده و بعد بر خدا توکل مى‏کند و از او مى‏خواهد که او را سیر کند. انسان با گفتن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، به یاد خداوند مى‏افتد و این که تنها جلب کننده‏ى امکانات و دفع کننده‏ى مشکلات ذات اوست؛ پس در این زمینه از او کمک مى‏طلبد. معناى واقعى توکل همین چیزى است که بیان شد. بر هر فرد مسلمان واجب است که این‏گونه معناى توکل را درک کند. توکل آن نیست که انسان ترک وظیفه کند و از اداى وظیفه‏ى بندگى و مسئولیت دست بردارد و بگوید: خدا بزرگ است. خدا خودش هر کارى را بخواهد انجام مى‏دهد. هرگز چنین نیست و خداوند هرگز چنین کارى را انجام نمى‏دهد و بدون فراهم شدن اسباب، کارى نمى‏کند. فرد باید سبب یا اسباب هر کارى را که مى‏خواهد انجام دهد فراهم کند بعد از آن از خدا بخواهد که آن کار را برایش انجام دهد و از او بخواهد در اسباب تأثیر بگذارد. وقتى غذا خورد و چنین معتقد بود و یقین داشت که اگر خدا نخواهد هرگز سیر نمى‏شود و بعد متوجه خدا شد و از ته دل از او خواست که تأثیرى در غذا بگذارد و او را سیر کند، خداوند متعال او را سیر خواهد کرد. معناى واقعى توکل این‏چنین است که بیان شد.



مثال دیگر:

اگر انسان بخواهد خداوند در آخرت به او رحم کند و از گناهانش در گذرد و او را از جهنم دور و به بهشت وارد کند و از او راضى باشد، باید نخست سبب چنین مغفرت و رضایتى را فراهم کند و آن برگشت از انحراف و گمراهى و در مسیر بندگى خدا قرار گرفتن و انجام اعمال صالح و حرکت کردن به سوى کمال است و چون این به تنهایى کافى نیست بعد از آن باید متوجه خدا شود و دست به دعا بردارد و بگوید: خدایا! من سبب مغفرت و رضایت تو را فراهم کردم. از گمراهى و انحراف برگشتم و در مسیر ایمان به تو قرار گرفتم و شروع به انجام اعمال صالح کردم؛ بنابراین از تو مى‏خواهم که مراببخشى و به من رحم کنى و مرا از عذاب جهنم نجات دهى و از نعمت و خوشبختى آخرت و رضایت خود بى‏نصیب نکنى.

گفتیم که انسان مسلمان باید تنها از خداوند متعال طلب کمک کند؛ زیرا هر مخلوقى از مخلوقات سببى از اسباب هستند و به تنهایى نمى‏توانند کارى انجام دهند و تنها با اراده و خواست خداست که کارى انجام مى‏گیرد. فرد سبب را به کار مى‏گیرد و بعد از آن، از خداوند طلب یارى و کمک مى‏کند، کسى که در چاهى مى‏افتد و از فرد دیگرى که از کنار چاه عبور مى‏کند درخواست کمک مى‏کند او در حقیقت سبب را به کار گرفته است. خداوند چنین قرار داده است که آن شخص سبب بیرون آوردن کسى از چاهى باشد و دست او را بگیرد و او را از چاه بیرون بیاورد. فردى که در چاه افتاده است باید هنگام درخواست کمک به یاد خدا باشد و یقین داشته باشد که اگر خدا نخواهد او و هزاران فرد دیگرى چون او نمى‏توانند او را از چاه بیرون بیاورند.. او در هنگام درخواست کمک از کسى، بر خدا نیز توکل مى‏کند و از او مى‏خواهد که او را کمک کند و با زبان حال مى‏گوید: خدایا! من سبب را به کار گرفتم و از این فرد خواستم که مرا از چاه بیرون بیاورد پس تو نیز مرا کمک کن و در کمک این شخص تأثیر بگذار تا او بتواند مرا از چاه بیرون بیاورد.

بنابه آن‏چه گفته شد، چون هر مخلوقى فقط سبب است و خود به تنهایى نیز نمى‏تواند کارى انجام دهد و این تنها خداست که مى‏تواند هر کارى را که اراده کند انجام دهد پس هرگز شایسته و عاقلانه نیست که انسان از غیر خدا طلب کمک کند. در قرآن آیات بسیارى وجود دارند که به این مطلب اشاره دارند و انسان را متوجه این نکته مى‏کنند که باید تنها از خداوند متعال طلب کمک کرد و این که هیچ‏کس و هیچ چیز دیگرى غیر از خدا وجود ندارد که انسان از او تقاضاى کمک نماید و او بتواند به انسان کمک کند:

قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّى وَ لاأُشْرِکُ بِهِ أَحَداً،(43) خداوند خطاب به پیامبر خود و هر بنده‏ى دیگرى که بخواهد پیرو و مطیع پیامبر باشد، مى‏فرماید: بگو من فقط از پروردگارم [چیزى را] درخواست مى‏کنم. - دعا یعنى درخواست جلب نفع و دفع ضرر.- [بگو: من] تنها از پروردگارم طلب کمک مى‏کنم و کس دیگرى را در این زمینه شریک او قرار نمى‏دهم.

آیه به این مطلب اشاره دارد که: اگر انسان از غیر خدا طلب کمک کند، آن را شریک او- جلّ جلاله - قرار داده است.(44)

در این‏جا ممکن است این سؤال پیش بیاید که چه تفاوتى بین این دو درخواست وجود دارد؛ فردى از کسى بخواهد - مثلاً:- او را از چاه بیرون بیاورد و فردى روح یکى از بندگان صالح خدا را به فریاد بخواند و از او بخواهد که برایش کارى انجام دهد؟ ممکن است کسى چنین تصور کند که وقتى فردى روح یکى از بندگان صالح خدا را به فریاد مى‏خواند و مى‏گوید: یا روح فلان بنده‏ى صالح خدا! درست همانند این است که به شخص زنده‏اى بگوید که او را از چاه بیرون بیاورد. پس [به گمان او] چرا در مورد بیرون آوردن از چاه گناه نیست ولى در مورد طلب کمک از روح فلان بنده‏ى صالح خدا گناه و شرک محسوب مى‏شود؟

جواب:

جواب این است که خداوند متعال خود روشن کرده است که بیرون آوردن فردى توسط فرد دیگر از چاه سبب است. آن فرد سبب است و خداوند اصل کار که همان بیرون آوردن است را انجام مى‏دهد و در سبب تأثیر مى‏گذارد. اما هرگز روح فلان بنده‏ى صالح خود را سبب دفع ضرر و زیان از کسى یا جلب سود و خیر قرار نداده است. نه در قرآن و نه در هیچ کتاب دیگر آسمانى و نه در هیچ حدیث صحیح پیامبر خداصلى الله علیه وسلم چنین مطلبى بیان نشده است. علاوه بر این آیات و احادیث بسیارى چنین کارى را اصلاً جایز و درست نمى‏دانند و به این هم اشاره مى‏کنند که درخواست کمک از غیر خدا و قرار دادن غیر خدا به عنوان فریادرس یا به عنوان واسطه بین خود و خداى خود، شرک است. البته آن‏چه گفته شد به این معنى نیست که انجام دادن چنین کارى از سوى مسلمانان، در گذشته یا در حال حاضر، سبب مشرک شدن آن‏ها شده است. هرگز چنین نیست؛ زیرا مردم از این جهت که حقّ و واقعیت مطلب درست و دقیق برایشان روشن نشده است، معذورند و کلمه‏ى مشرک و غیر مسلمان هرگز به مسلمان اطلاق نمى‏شود؛ اما با این وجود از هر فرد مسلمانى که چنین کارى را انجام مى‏دهد و دلش به حال و وضعیت خود [به ویژه در قیامت] مى‏سوزد و مى‏خواهد بنده‏ى واقعى خدا باشد، مى‏خواهیم در اسرع وقت و در کوتاه‏ترین فرصت ممکن برگردد و از طلب کمک از غیر خدا دست بردارد؛ زیرا پس از روشن شدن مطلب هرگز جایز نیست چنین کارى را انجام دهد و اگر پس از این باز هم این کار را انجام دهد، خداوند متعال از او نمى‏پذیرد. او باید این را بداند که اگر قبل از روشن شدن مطلب و واقعیت دچار خشم و عذاب خدا نشده است و خدا از تقصیرات و گناه او گذشت کرده است، بعد از روشن شدن مطلب دیگر این‏گونه نیست و خداوند هرگز او را معذور نمى‏دارد.(45)

نکته‏ى بسیار مهمى که بیانش در این‏جا لازم و ضرورى است این که: منظور از آن‏چه گفته شد (واسطه قرار دادن و به فریاد خواندن روح بندگان صالح خدا گناه است)، این نیست که بندگان صالح خدا اعم از پیامبران، فرشتگان و اولیاى صالح که از طرف مردم به فریاد خوانده مى‏شوند و بین مردم و خدا واسطه قرار داده مى‏شوند، انسان‏ها و مخلوقات کم ارزشى هستند و آن‏ها را به عنوان واسطه قرار ندادن به معناى اهانت به آنان است. معاذ الله. معاذ الله. کسى که به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد نه تنها نمى‏تواند به یکى از بندگان صالح خدا کمترین اهانتى بکند یا خداى نخواسته به دیده تحقیر به آنان بنگرد، بلکه تنها زمانى مؤمن محسوب مى‏شود که پیامبران خدا را از خود بیشتر دوست داشته باشد و در تمام زندگى‏اش از آنان پیروى کند و جان و مالش را در راه تعالى برنامه‏اى که آنان آورده‏اند فدا کند. احترام و ارزش نهادن واقعى به آن بزرگواران تنها در صورتى است که انسان به آنان آن‏گونه نگاه کند که خدا بیان کرده است. خداوند آن‏ها را بنده‏ى خود معرفى کرده است نه فریادرس مردم. خداوند آن‏ها را براى واسطه بودن بین خود و بندگانش نفرستاده است. آن‏ها براى این آمده‏اند تا به مردم بگویند و برایشان تبیین کنند که تنها خداوند متعال فریادرس واقعى است. احترام و ارزش نهادن به آنان به این صورت است که انسان تابع و پیرو برنامه‏ى آنان باشد و از آنان پیروى کند و این را بداند که اگر انسان از آنان پیروى نکند خداوند متعال هرگز به او رحم نمى‏کند. انسان نمى‏بایستى این بزرگواران را به ناحق فریادرس خود قرار دهد و کارى را انجام دهد که پیامبران براى از بین بردن آن آمده‏اند.

بسیارى را عقیده بر این است که وقتى ما از یکى از اولیاى صالح خدا طلب کمک مى‏کنیم و او را به فریاد مى‏خوانیم، منظورمان این نیست که او خود به تنهایى مى‏تواند کارى را انجام دهد. چنین افرادى مى‏گویند: ما معتقدیم که تنها خداوند متعال قادر بر انجام هر کارى است که اراده کند؛ اما چون ما انسان‏هاى خوبى نیستیم و گناهکار مى‏باشیم پس نمى‏توانیم مستقیماً با خداى خود ارتباط برقرار کنیم و با او راز و نیاز کنیم؛ بنابراین مجبوریم یکى از آن بزرگان را به عنوان واسطه بین خود و خدا انتخاب کنیم و به وسیله‏ى او خود را به خدا نزدیک کنیم و از او چیزى بخواهیم. هم‏چون واسطه قرار دادن فردى نزد یکى از حاکمان دنیایى.(46)

به چنین افرادى [که تعدادشان هم اندک نیست] باید گفت: آن‏چه بیان داشتید و توجیهاتى که گفتید سخنان و توجیهات کسى است که خدا را نشناخته و نمى‏شناسد. خدا آن ذاتى است که خود مى‏فرماید: هیچ چیزِ انسان بر من پوشیده نیست. خدا آن ذاتى است که مى‏فرماید: من از هر خیالى که به ذهن انسان و به دل او خطور مى‏کند آگاه هستم و خبر دارم. خدایى که [چون انسان] اهل هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى نیست و هرگز کار ناحق و کار نابجا انجام نمى‏دهد تا نیاز به واسطه و پارتى داشته باشد، چه نیازى به این مى‏رود که انسان کسى را بین خود و او - جلّ جلاله - واسطه قرار دهد. او از همه کس به انسان نزدیک‏تر است و از احوال هر فردى هم با خبر و آگاه است و هر کسى که صادقانه و با اخلاص به او پناه ببرد و از او طلب کمک کند حتماً به فریادش مى‏رسد و به او کمک خواهد کرد. اگر به خیر و مصلحت او باشد حتماً آن‏گونه که او خواسته است نیازش را بر آورده مى‏کند. اگر به خیر و مصلحت او نباشد به گونه‏اى بهتر از آن‏چه او مى‏خواهد با او برخورد خواهد کرد.

[در مورد مثال حاکم و رعیت و نیاز به واسطه و پارتى نیز باید گفت:] دلیل این که مردم براى رفتن نزد حاکم به واسطه نیاز دارند و دست به دامن آن مى‏شوند این است که حاکم بر خلاف خدا، انسان است و نمى‏داند و آگاهى ندارد که مردم در چه وضعیتى به سر مى‏برند، و چه مشکلاتى دامنگیرشان شده است و گرفتار چه مصیبت هایى شده‏اند و نیازشان چیست. و چون اجازه نمى‏دهد هر کس به ملاقاتش برود، وجود واسطه ضرورت پیدا مى‏کند. یا واقعاً به طریقى از وضعیت و حال و احوال مردم با خبر است اما چون او بنده‏ى هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى خود است، دوست ندارد به مشکلات مردم رسیدگى کند و آن‏ها را برطرف نماید و تنها زمانى این کار را خواهد کرد که واسطه‏اى که یکى از دوستان و آشنایان یا نزدیکان اوست، نزدش برود و از او درخواست کمک نماید و از او بخواهد کارى انجام دهد و مشکل موجود را حل کند.

مسلمانى که از حقیقت و روح نماز آگاه است، هرگز نمى‏تواند این‏گونه فکر کند و هرگز نمى‏تواند بگوید: من خود نمى‏توانم مستقیماً با خدا تماس بگیرم و در این زمینه نیاز به واسطه دارم؛ زیرا نماز یعنى ارتباط مستقیم بنده با خداى خود و چیزى غیر از این نیست. نماز یعنى راز و نیاز و مناجات بنده با خداى خود. انسان مسلمان در نماز از خداوند متعال طلب و درخواست آن‏چه که مى‏خواهد، مى‏کند. خداوند متعال خود نیز به انسان دستور داده است تا در شبانه‏روز بیاید و مستقیماً چند بار با او ارتباط برقرار کند و با او صحبت کند و هر چه در دل دارد به او عرض کند و هر نیازى که دارد با او در میان بگذارد.

خود قرآن به وضوح و در جاهاى متعدد بیان کرده است که وسیله‏ى نزدیک شدن به خدا تنها ایمان و عمل صالح است، همان‏طور که در آخرین آیه از سوره‏ى علق مى‏فرماید: وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ یعنى براى خدا سجده کن و بنده‏ى واقعى او باش تا بتوانى به این وسیله به او نزدیک شوى و به حضورش برسى.

در بسیارى از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده که اگر کسى بین خود و خداى خود واسطه قرار دهد تا از این طریق به خداوند نزدیک شود و با او راز و نیاز کند، دچار شرک شده و آن فرد، آن واسطه را شریک خدا قرار داده است. به این مطلب نیز اشاره شده که اگر از آنان که غیر خدا را دوست خود قرار داده و آنان را پشتیبان و فریادرس خود مى‏دانند، اشکال بگیرى و از آنان بپرسى که چرا این کار را مى‏کنید؟ چنین جواب مى‏دهند و مى‏گویند: ما این افراد را تنها به این دلیل به عنوان فریادرس خود قرار داده‏ایم که ما را به خدا نزدیک کنند. اما قرآن با قاطعیت در جواب آنان مى‏فرماید: این افراد دروغگو هستند و در اشتباه محض به سر مى‏برند.

پس از روشن شدن حقیقت و واقعیت، با دلایل محکم و استوار و اثبات این که غیر از خدا کسى فریادرس نمى‏باشد و شایستگى چنین امرى را ندارد، اگر چنین افرادى دست از کارشان نکشند، آنان کافرند و خداوند متعال در قیامت بین آن‏ها و بندگان مخلص خود قضاوت خواهد کرد و روشن مى‏کند که چه کسى بر حقّ و چه کسى گمراه بوده است. و سپس هر کسى را به جزا و سرانجام خود خواهد رساند:

أَلا لَلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَولِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ‏إِنَّ اللَّهَ لایَهْدِی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ(47)

و در جاى دیگر مى‏فرماید: آنان که مطیع غیر خدا هستند و به غیر او- جلّ جلاله - پناه مى‏برند و بندگان و مخلوقات خدا را به فریاد مى‏خوانند و فریادرس خود مى‏دانند و آن‏ها را به عنوان پشتیبان و پناهگاه خود قرار مى‏دهند و زمانى که از این کار منع مى‏شوند، در جواب مى‏گویند: ما که چنین معتقد نیستیم و نمى‏گوییم این واسطه‏ها خود به تنهایى مى‏توانند براى ما کارى انجام دهند و مستقل هستند. ما این‏ها را به عنوان شفیع و واسطه بین خود و خداى خود قرار مى‏دهیم و از آن‏ها درخواست کمک مى‏کنیم تا از این طریق ما را به خدا نزدیک کنند. کار چنین افرادى شریک قرار دادن براى خداست و خداوند از چنین کارى منزّه و مبرّا است. خداوند متعال نه در آسمان‏ها و نه در زمین، کسى را به عنوان واسطه بین خود و بندگان خود قرار نداده است تا از این طریق یکى از بندگانش به او نزدیک گردد:

وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لایَضُرُّهُمْ وَ لایَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِما لایَعْلَمُ فِی السَّمواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ(48)

و در جاى دیگر به این مطلب اشاره مى‏کند که: افراد و مخلوقاتى که به فریاد خوانده مى‏شوند از چیزهاى پشت پرده‏ى غیب آگاه و با خبر نیستند تا بتوانند براى کسى کارى انجام دهند:

قُلْ لایَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ،(49) بگو تمام آن‏چه در آسمان‏ها و زمین است جز خدا از غیب خبر ندارند. حتى نمى‏دانند که چه موقع زنده خواهند شد و از قبرهایشان بیرون آورده مى‏شوند.

تنها غیبى که انسان مى‏داند و به آن خبر داده شده است همان برنامه‏ى هدایت خداوند است که نخست پیامبران از آن آگاه شده و سپس مردم از طریق آن بزرگواران بر آن آگاهى یافته‏اند، پس: لایَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الْأَرْضَ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ، غیر از خدا کسى غیب نمى‏داند.

خداوند متعال در قرآن به پیامبرش دستور مى‏دهد و مى‏فرماید: تو براى مردم بیان کن که غیب نمى‏دانى و اگر از غیب آگاهى مى‏داشتى چیزهاى مفید و خوب بسیارى را براى خود کسب مى‏کردى و خود را از چیزهاى نامطلوب و ناخوشایند و مشکلات بسیارى نجات مى‏دادى. تو همانند هر انسان دیگر غیب نمى‏دانى و در نتیجه بسیارى از چیزهاى به ظاهر خوب را از دست مى‏دهى و به مشکلات بسیارى نیز گرفتار مى‏شوى. تنها چیزى که تو از غیب مى‏دانى همان برنامه‏ى هدایت است که خداوند متعال به تو داده است:

وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِىَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَومٍ یُؤْمِنُونَ،(50) به مردم بگو که وظیفه‏ى تو تنها اعلام خطر و هشدار و نیز مژده دادن و بشارت است. ترساندن و اعلام خطر به آنانى که در مسیر بندگى شیطان قرار گرفته‏اند و به مسیر بندگى خدا بر نمى‏گردند و بشارت و مژده به آنانى است که در مسیر بندگى خدا قرار دارند و با اخلاص کامل مشغول بندگى و عبادت خداوند متعال هستند. وظیفه‏ى تو همین است و بس و هیچ آگاهى و اطلاعى از غیب ندارى و غیب را تنها خداوند متعال مى‏داند و بس.

حال که هیچ‏کدام از بندگان صالح خداوند حتى بزرگ‏ترین آن‏ها یعنى پیامبر خدا حضرت محمد-صلى الله علیه وسلم- چیزى از غیب نمى‏داند و از حال و اوضاع کسى آگاه نیست، چگونه از آنان طلب کمک شود و به عنوان فریادرس و پناهگاه و پشتیبان قرار داده شوند؟

پس از بیان این که هیچ کس غیر خدا - مگر توسط قرآن -، بر غیب آگاهى ندارد، هر کس چنین ادعایى نسبت به خود یا نسبت به دیگرى داشته باشد، یقیناً اشتباه مى‏کند و اگر آگاهانه چنین ادعایى بکند مطمئناً دروغ مى‏گوید و آن‏چه که او غیب مى‏نامد گمان و خیالى بیش نیست؛ مثلاً: رخ دادن حادثه‏اى به دل کسى خطور مى‏کند و بعداً آن حادثه هم روى مى‏دهد. اگر آن فرد یا دیگران چنین ادعا کنند که واقعاً غیب مى‏داند چیز درستى نیست و آن‏چه تصادفاً اتفاق افتاده خیال و گمانى بوده که به دلش خطور کرده است و بیش از این چیز دیگرى نبوده است. یا مثلاً: فردى خوابى مى‏بیند و بعد از مدتى خوابش تحقق مى‏یابد و این در حالى است که هرگز مطمئن نبوده که آن‏چه دیده روى خواهد داد و به واقعیت خواهد پیوست. یا اگر فردى روزى پیش‏بینى امرى را بکند و بعداً پیش‏بینى او به تحقق بپیوندد، این دانستن غیب نیست؛ چرا که او تنها پیش‏بینى کرده است و هرگز مطمئن نبوده که آن‏چه گفته تحقق مى‏یابد. به همین خاطر است که خداوند متعال مى‏فرماید: آنان که غیر خدا را فریادرس خود مى‏دانند، هیچ دلیل و برهانى ندارند؛ زیرا فریادرس باید خالق، مالک و صاحب قدرت باشد و نفع و ضرر در دست او باشد و بر انسان تسلط داشته و سرانجام او در دستش باشد و کسى غیر از خدا چنین قدرتى ندارد. نه در آسمان و نه در زمین کسى غیر از خدا خالق و آفریننده‏ى کوچک‏ترین چیز نیست.

دلیلى مبنى بر این که کسى غیر از خدا شایستگى و لیاقت این را داشته باشد که از او طلب کمک شود، در دست نیست. به همین دلیل است که خداوند مى‏فرماید: چه کسى گمراه‏تر از فردى است که غیر از خدا کسانى را به فریاد بخواند که از هر لحاظ پایین‏تر از خدا هستند و هرگز نمى‏توانند تا روز قیامت جواب او را بدهند، و اصلاً به فریادش نمى‏رسند. علاوه بر این، از فریاد و درخواست او نیز بى خبرند:

وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُواْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لایَسْتَجیبُ لَهُ إِلى یَومِ الْقِیامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ. وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِم کافِرینَ(51) و در روز قیامت چنین به فریاد خواسته شدگانى و آنان که به ناحق فریادرس شناخته شده بودند، دشمنِ به فریاد خواهندگان خود مى‏شوند و بى‏زارى خود را از کارى که آنان کرده‏اند، اعلام نموده و مى‏گویند: ما اصلاً به چنین کارى راضى نبوده‏ایم، [و خطاب به آن‏ها مى‏گویند:] شما کار بیخود و بى‏جایى کرده‏اید که از ما طلب کمک نمودید. ما اصلاً این کار را دوست نداشتیم و شما را به آن دعوت نکرده بودیم. ما هرگز شما را از خود نمى‏دانیم؛ زیرا بر خلاف آن‏چه شما را به سوى آن دعوت کرده بودیم عمل کرده‏اید. ما آمدیم به مردم اعلام کنیم که طلب کمک از غیر خدا جایز نیست و شرک محسوب مى‏شود؛ اما شما بر اساس دعوت و گفته‏ى ما عمل نکردید پس هیچ علاقه و رابطه‏اى بین ما و شما وجود ندارد.

شاید برخى از مردم چنین تصور کنند که منظور خداوند از به فریاد خواسته شدگان همان بت‏هایى بوده که در آن زمان )قبل از اسلام( غیر مسلمانان آن‏ها را به فریاد مى‏خواندند و دست به دامن آن‏ها مى‏شدند و از آن‏ها کمک مى‏طلبیدند و کسانى را که خداوند مشرک خوانده است افرادى هستند که این بت‏ها را به فریاد مى‏خواندند. اما اگر با اندک اطلاع و آگاهى و با انصاف به قرآن و آیات متعدد آن در این زمینه بنگریم هرگز در این شک نخواهیم کرد که منظور از این آیه‏ها تنها بت‏ها نبوده و نیست و خداوند با کلمات و عباراتى بسیار روشن و واضح این مطلب را بیان فرموده که آن‏چه مردم از آن‏ها طلب کمک مى‏کردند و به فریاد مى‏خواندند تنها بت‏هاى سنگى و... نبوده‏اند. اصلاً آن بت‏ها یاد بود و مجسمه‏هایى از بندگان صالحى بودند که نزد مردم داراى مقام و موقعیت خاص و ویژه‏اى بوده‏اند؛ مثلاً: منظور از بت‏هایى که مشرکین قریش به نام‏هاى لات و منات و عزى و... ساخته و آن‏ها را به کمک مى‏طلبیدند چیزى جز این نبوده که چنین معتقد بودند که: فرشتگان فرزندان خداوند متعال هستند و طبیعى است که فرزند [به ویژه دختر(52)] به راحتى مى‏تواند از پدرش درخواست‏هایى بکند. آن‏ها با زبان حال مى‏گفتند: ما از دسترسى به فرشتگان ناتوانیم پس مى‏آییم و مجسمه‏ها و یادبودهایى از آن‏ها مى‏سازیم و آن‏ها را مورد احترام قرار مى‏دهیم و در اطرافشان طواف مى‏کنیم و نزدشان نذر و قربانى مى‏کنیم تا فرشتگان با این کار متوجه ما شده و از ما راضى شوند و محبت ما در دلشان جاى گیرد و در نتیجه آن‏چه ما مى‏خواهیم و از آن‏ها درخواست مى‏کنیم، آن‏ها از خداوند بخواهند [ ؛چرا که ما افراد گناهکار و بدبختى هستیم که توانایى برقرارى ارتباط مستقیم با خدا را نداریم].

آن‏چه گفته شد خلاصه‏ى شرکى بود که آن مردم دچارش شده بودند. آن‏ها هرگز چنین معتقد نبودند که بت‏ها خود به تنهایى مى‏توانند کارى انجام دهند. آن‏ها وقتى یکى از بت‏ها را عُزّى نامیدند با این اعتقاد بود که خداوند متعال چون یکى از نامهایش- به عقیده آن‏ها- أَعَزّ است، که از لحاظ معنى درست مى‏باشد، پس - معاذ الله - یکى از فرشتگان که دختر اوست عُزّى نام دارد؛ چون نام‏ها باید با هم تناسب داشته باشد. همان‏طور که به جنس مذکر گفته مى‏شود اکبر و به جنس مؤنث گفته مى‏شود کبرى یا اصغر و صغرى.

شرک مسیحیان نیز این چنین بود. آن‏ها مى‏گفتند: عیسى پسر خداست نه به این معنى که - معاذ الله - خداوند متعال زنى داشته باشد و با او همبستر شده و در اثر این همبسترى فردى به نام عیسى به دنیا آمده باشد. هرگز چنین نمى‏گفتند و چنین معتقد نبودند. آنان چنین معتقد بودند که حضرت عیسى نزد خدا داراى چنان مقام و موقعیتى است که آن‏ها مى‏توانند از او درخواست کمک کنند و او را واسطه‏ى بین خود و خداى خود قرار دهند.

خداوند مى‏فرماید: در روز قیامت آنانى را که برخى از بندگان صالح خدا را به فریاد خوانده‏اند به همراه بندگان صالح خدا گرد آورده و از بندگان صالح مى‏پرسیم: آیا شما بودید که این بندگان را گمراه کردید و به آن‏ها گفتید: از ما طلب کمک کنید و ما را فریادرس و واسطه بین خود و خدایتان قرار دهید؟ یا خودشان گمراه شدند؟ آنان نیز در جواب مى‏گویند: خدایا! تو منزه و پاکى از این که ما چنین کارى بکنیم و اصلاً براى ما شایسته نیست که این کار را بکنیم. ما از این افراد بیزاریم و هرگز به آنان نگفته‏ایم که این کار را بکنند. اصلاً ما آن‏ها را دعوت کردیم که از کسى جز خدا طلب کمک نکنند و کسى را بین خود و خدا واسطه قرار ندهند. بندگان صالح خدا، که به فریاد خوانده شده بودند، این‏گونه بیزارى خود را از آنان اعلام کرده و خود را از گناه بزرگى که آنان دچارش شده‏اند، تبرئه مى‏کنند:

وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَقُولُ ءَأَنْتُم أَضْلَلْتُمْ عِبادِى هؤُلإِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبیلَ. قالُوا سُبْحانَکَ ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَولِیاءَ،(53) در این آیه مشخص است که بحث بت مطرح نیست و حتّى بحث آنانى نیست که به گمان مردم صالح بوده و در نتیجه به فریاد خوانده شده‏اند بلکه بحث، بحث فرشتگان و پیامبران و اولیاء خداست. در این‏جا جا دارد به فرمایشى از عبدالقادر گیلانىکه بسیار نسبت به او ظلم شده و شخصیت او به درستى شناخته نشده است، اشاره کنیم و ببینیم که این بزرگوار چگونه در مورد پرستش و عبادت خدا بحث کرده است. ایشان در یک سخنرانى در بغداد که در جمع کثیرى از مردم ایراد کردند، فرمود: اى مردم! شما به دینار و درهم پناه برده‏اید. شما به صاحبان قدرت متکى هستید. شما مال و ثروت و مقام و شهرت را پشتیبان خود قرار داده‏اید. پس از آن فرمود: کُلُّ مَنْ إِعْتَمَدْتَ عَلَیْهِ فَهُوَ إِلهُکَ. به هر کس غیر از خدا تکیه کنى و بر او توکل کنى و او را پشتیبان خود بدانى، او را خداى خود قرار داده‏اى. او را فرمانروا و فریادرس و صاحب و مالک خود قرار داده‏اى و در نتیجه مرتکب شرک نسبت به خدا شده‏اى. سپس ادامه داد و خطاب به چنین افرادى فرمود: یا مُشْرِکینَ بِالْأَسْباب، اى کسانى که اسباب را شریک خدا قرار داده‏اید. - یعنى بندگان خدا سبب هستند و خداوند متعال بندگان را سبب انجام امور قرار داده است(54)و شما آن سبب‏ها را شریک و همتاى خدا قرار داده‏اید -.

این بزرگوار-رحمه الله- در سخنرانى‏هاى مختلفش بسیار به این نکته اشاره مى‏کرد و مردم را به آن تذکر مى‏داد که تنها خدا فرمانروا و فریادرس است.

علاوه بر امام عبدالقادر گیلانى‏-رحمه الله- بسیار دیگرى از مردان صالح خدا هم‏چون امام ربّانى که یکى از داعیان راه خدا بود، نزد مردم به گونه‏اى دیگر و غیر صحیح شناخته شده‏اند.

باز هم این مطلب مهم را تکرار مى‏کنیم و مى‏گوییم: آن‏چه گفته شد به این معنى نیست که افرادى که اکنون از غیر خدا طلب کمک مى‏کنند و دیگران را به فریاد مى‏خوانند مشرک هستند. هرگز چنین نیست و ما هرگز مسلمانان را مشرک نمى‏دانیم؛ اما با این وجود مى‏گوییم: کارى که آن‏ها انجام مى‏دهند (به فریاد خواندن دیگران) شرک است هر چند آن‏ها معذور هستند. از آنان نیز مى‏خواهیم که اگر خواهان خوشبختى دنیا و سعادت آخرت هستند قبل از این که فرصت را از دست بدهند و بمیرند، دست از این کار بکشند و به سوى برنامه‏ى صحیح خدا و قرآن و سنّت پیامبر خداصلى الله علیه وسلم برگردند.

ارجاعات
-----

33) «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ و الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ». (ذاریات؛56)

34) اشاره به آیه‏ى:« فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» دارد. (نازعات؛24)

35) زخرف؛87

36) عنکبوت؛61

37) حمد؛1

38) شورى؛21

39) یوسف؛40

40) یوسف؛40

41) به چنین امرى که تمام عالمان دین بر آن اتفاق نظر دارند، اجماع گفته مى‏شود.

42) و کسانى که به نیکى روش آن‏ها را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبى پیمودند«. (توبه؛100)

43) جن؛20

44) منظور استاد-رحمه الله- استفاده و به‏کارگیرى اسباب براى انجام امورى است که در حقیقت اسباب آن کار نیستند؛ مثلاً: درخواست کمک از روح یکى از بندگان صالح خدا به منظور جلب نفع یا دفع ضرر و... البته مسئله‏ى درخواست از روح یکى از بندگان صالح خدا و به فریاد خواندن آن با مسئله‏ى درخواست دعاى خیر از یکى از بندگان صالح خدا - با وجود اشتراک این دو امر در جلب نفع و دفع ضرر- دو مسئله‏ى کاملاً متفاوت هستند. مسئله‏ى درخواست دعا که در آیات متعدد به آن اشاره شده است؛ هم‏چون درخواست فرزندان حضرت یعقوب از پدرشان یا دستور به پیامبر-صلى الله علیه وسلم- براى طلب استغفار براى مؤمنین و... مسئله‏اى جایز است و انجام چنین کارى بر هر فرد مسلمان واجب است. به این نکته نیز باید توجه کرد که در قرآن دعا به عنوان یکى از اسباب مغفرت معرفى شده است؛ اما درخواست کمک از روح یکى از بندگان صالح خدا نه تنها به عنوان سبب معرفى نشده بلکه آیات بسیارى نیز آن را منع کرده‏اند. براى آگاهى بیشتر به نوارهاى «مناظره»، «عقیده» و جزوه‏ى «توحید» استاد-رحمه الله- مراجعه شود.

45) نکته‏اى که در این‏جا لازم به تذکر و بیان است و استاد بزرگواررحمه الله در جاهاى دیگر به آن اشاره کرده است مسئله‏ى شناخت سبب و اسباب امور است. ایشان مى‏فرمایند: اسباب امور از راه‏هاى زیر قابل شناسایى است:

1. بیان آن در کتاب خدا یا سنّت پیامبر خداصلى الله علیه وسلم؛ مثلاً: خداوند متعال در کتابش توبه را سبب بخشش گناهان معرفى کرده است. پس انسان گناهکار با توبه کردن که همان سبب است از خداوند طلب بخشش مى‏کند. و...

2. تجربه و علم؛ مثلاً: از طریق تجربه و علم ثابت شده است که فلان دارو براى فلان بیمارى مفید است پس فرد بیمار آن دارو را فراهم مى‏کند و سپس بر خدا توکل مى‏کند. یعنى از او مى‏خواهد که در آن دارو تأثیر قرار دهد و او را شفا دهد. براى اطلاع و آگاهى بیشتر در این زمینه به نوارهاى »عقیده« استاد مراجعه شود.

درخواست کمک از روح یکى از بندگان صالح خدا و سبب قرار دادن آن به منظور نزدیک کردن انسان به خدا، باید از یکى از راه‏هاى ذکر شده شده باشد. چنین چیزى نه در کتاب و سنّت آمده و نه از روى علم و تجربه‏ى بشرى ثابت شده است. این که فردى یک بار یا دوبار با درخواست از روح یکى از صالحان شفا یافته است؛ امرى تجربه شده نیست.

46) هر چند مردم چنین تشبیهى را با زبان قال نمى‏گویند اما حال و وضعیتشان بیانگر چنین مطلبى است.

47) هان! تنها طاعت و عبادت خالصانه براى خداست و بس. کسانى که جز خدا سرپرستان و یاوران دیگرى را برمى گیرند [و به آنان تقرب و توسل مى‏جویند، مى‏گویند:] ما آنان را پرستش نمى‏کنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک کنند. خداوند روز قیامت میان ایشان [و مؤمنان] درباره‏ى چیزى که در آن اختلاف دارند داورى خواهد کرد. خداوند دروغگوى کفر پیشه را [به سوى حق] هدایت و رهنمون نمى‏کند«.. (زمر؛3)

48) اینان غیر از خدا چیزهایى را مى‏پرستند که نه بدیشان زیان مى‏رسانند و نه سودى عایدشان مى‏سازند و مى‏گویند: این‏ها میانجى‏هاى ما در نزد خدایند. بگو: آیا خدا را از وجود چیزهایى با خبر مى‏سازید که خداوند در آسمان‏ها و زمین سراغى از آن‏ها ندارد. خداوند منزه و فراتر از آن چیزهایى است که مشرکان انبازشان مى‏دانند«. (یونس؛18)

49) بگو: کسانى که در آسمان‏ها و زمین هستند جز خدا غیب نمى‏دانند، و نمى‏دانند که چه وقت برانگیخته مى‏شوند«. (نمل؛65)

50) اعراف؛188

51) احقاف؛5-6

52) مشرکین چنین معتقد بودند که فرشتگان دختران خداوند هستند.

53) فرقان؛17-18

54) نکته‏اى که باید در این‏جا به آن توجه کرد این است که هر انسانى سبب است و خداوند انسان‏ها را سبب انجام امورات مختلف قرار داده است؛ اما این درست نیست که گفته شود چون هر انسانى سبب است پس جایز است برخى از آن‏ها به عنوان واسطه بین سایر بندگان و خدا قرار گیرند؛ زیرا خداوند چنین مطلبى را نفى کرده است.

منبع: سبحانى، استاد ناصر: بندگى خدا، ترجمه‌ی جهانگیر ولدبیگى، تهران، نشر احسان، 1387