ما در هنگام اعمال عبادی در حال انجام یكی از پنج كار ذیل هستیم:

1. نخستین كاری كه در اعمال عبادی انجام می‌گیرد ستایش خداوند است. اگر به خدای متشخص و انسانگونه قائم باشیم مانند خدای ادیان ابراهیمی، در آن‌جا ستایش، ستایش از خداست ولی اگر مانند ادیان بودایی و تائویی به خدایی غیر متشخص قایل باشیم ستایش در آنجا، ستایش از هستی است. در زبان عربی بهترین تعبیر برای مفهوم ستایش، تعبیر «حمد» است. پس كاری كه ما انجام می‌دهیم ستایش است؛ یا ستایش خدا و یا ستایش جهان هستی. ستایش یعنی این‌كه من صفات و كمالات خدا را تا حدی كه نیروهای اداركی‌ام اجازه می‌دهد، ‌درك كرده‌ام و این صفات برای ما شادی‌آور است، به بیانی ساده‌تر این صفات خوشایند من است و چون خوشایند من است خدای حامل این صفات را می‌ستایم. ستودن در واقع ادراك صفت كمالی یك موجود است و سپس خود آن موجود را به خاطر دارا بودن آن صفت كمالی تمجید و تبجیل كردن است. 

ستایش از مقوله‌یِ چاپلوسی نیست. كانت، فیلسوف معروف آلمانی در كتاب بسیار معروفش به نام «دین در محدوده‌یِ عقل تنها» یكی از نقادی‌هایی كه نسبت به دین دارد این است كه وی عبادیات دین را به چاپلوسی تعبیر می‌كند و می‌گوید: من گمان نمی‌كنم كه خدا مستبدی شرعی باشد كه همیشه منتظر نشسته باشد تا افراد دائماً بیایند و در مقابلش خم و راست شوند و چاپلوسی كنند و بگویند تو خوبی، تو خوبترین هستی، تو بهترین هستی، تو از من و ما بهتری، زن و فرزند و‌آبروی ما فدای تو! باز انتظار داشته باشد نیم‌ساعت دیگر برگردد و همان اعمال و اقوال قبل را تكرار كنند كه تو هنوز خوبی و بهترینی. كانت بر آن است كه این اعمال و اقوال چاپلوسی است. به نظر من این نقادی نسبت به دین نیست، ‌نقادی از عمل نسنجیده‌یِ ماست. من فكر نمی‌كنم كه خدا این قدر حقیر و دون‌همّت باشد. چنین انتظاری شایسته‌یِ یك انسان هم نیست تا چه رسد به یك خدا. ظاهراً تصوّر كسانی كه این اعمال را انجام می‌دهند این است كه خدا یك مستبد شرعی است كه روزی ده بار، بیست بار، كمتر یا بیشتر این اعمال را از بندگان می‌خواهد. البته اشكال كانت بر آن‌هایی كه مفهوم ستایش را خوب می‌فهمند،‌ وارد نیست. 

ستایش در واقع به معنای چاپلوسی از آن شخصِ ستوده نیست. به معنای این است كه اولاً من می‌فهمم و ثانیاً قدر می‌نهم. این‌ها دو چیز هستند. اولاً ‌من آن قدر قاصرالعقل و كور نیستم كه كمال این صفت را فهم نكنم و ثانیاً من این کمال را قدر می‌نهم؛ یعنی اینکه‌ مبتهج هستم. این برای من اولین قدم است جهت حركت به طرف متصف شدن به این صفت به اندازه‌یِ توانایی و وسع بشری. بنابراین، این عمل چاپلوسی نیست. این اولین كاری است كه در هر عمل عبادی انجام می‌دهیم. در واقع ركن این بخش از عبادت درك و معناست: یكی درك صفت و دیگری درك عاطفی مثبت نسبت به آن صفت. در واقع می‌شود گفت نوعی القاء و تلقین به خود است كه من هم باید سعی كنم تا حتی‌المقدور متصف به این صفت یا سلسله اوصاف شوم.

2. كار دومی‌كه در هر عمل عبادی ممكن است انجام بگیرد سپاس است؛ سپاس بعد از ستایش است. به تعبیر عربی «شكر». در ستایش ما از كل جهان هستی و یا از خدا، شاد و مبتهج هستیم؛ از خدا كه آفریننده‌یِ جهان هستی است شادیم و این شادی و ابتهاج خود را در قالب یك سری الفاظ یا افعال نشان می‌دهیم. در شكر و سپاس دیگر سخن از شادی از هستی یا خدا نیست؛ بحث این است كه احساس می‌كنم جهان هستی یا خدا چیزهایی به من داده است كه اولاً بسیار برای من مطلوب است و ثانیاً برای دریافـت آن من هیچ طلب و استحقاقی نداشته‌ام. هر كس كه شاكر است این وضع را دارد كه اولاً ‌احساس می‌كند منعِم چیزی به او بخشیده است كه برایش مطلوب است. اگر چیز نامطبوع و نامطلوبی بر شما عرضه شود، ‌از آن سپاس و تشكر نمی‌كردید و نكته‌یِ دوم اینکه‌ احساس می‌كنم مُنْعِم بر مُنْعَمٌ علیه چیزی بخشیده است كه برایش مطلوب است و هیچ طلب و استحقاقی هم از او نداشته است. اگر طلب می‌داشت كه دیگر جای سپاس نبود. در جهان‌بینی الهی انسان هرچه دریافت می‌كند، طلب و حق او نیست، ‌بلكه چیزی است از مقوله‌یِ احسان و انعام؛ چیزی است كه لزومی نداشته به او بپردازند ولی با این حال به او پرداخته‌اند و همین عامل است كه سپاسگزاری را موجه می‌سازد و گرنه صرف این‌كه من طلبی دارم و شما طلب مرا بپردازید جای سپاسگزاری ندارد. هر شكر و سپاسی كه صورت می‌گیرد نشانگر این است كه طرف سپاسگزار معتقد است چیزی كه لزومی برای پرداختش وجود نداشته به او پرداخت شده است. یكی از مؤلفه‌های جهان‌بینی اسلامی همین است كه فرد خود را غوطه‌ور در یك سلسله نعمت‌ها می‌بیند كه این نعمت‌ها از وجود خود او شروع می‌شود تا عُمر و بعد از عمر، استعدادها و بعد از استعدادها، نیروها و بعد از نیروها اوضاع و احوالی كه در آن قرار گرفته است. به نظر می‌آید ما در این پنج مقوله همیشه به جهان هستی بدهكار هستیم. ما هیچگاه حق خودمان را نمی‌گیریم، ما آنچه را كه حق ما نیست می‌گیریم. ما وجود خود را، عمر خود را، استعدادهای خود را -كه انواع مختلفی دارد استعدادهای نفسانی و جسمانی و روحانی و ذهنی و شناختی و استعدادهایی در ناحیه‌یِ اراده و عمل- علاوه بر استعدادها نیروهای فراوان و علاوه بر نیروها اوضاع و احوالی كه در آن هستیم. ما همه را از كسی دریافت كرده‌ایم كه كه هیچ بدهی به ما نداشته است. این همان چیزی است كه در الهیات مسیحی به «Appritiation» تعبیر می‌شود. یعنی حس می‌كنم استحقاق نداشته‌ام ولی به من لطف شده است و از این جهت سپاسگزارم و در واقع دارای این دو مؤلفه است: 1- چیز مطلوبی را دریافت كرده‌ام. 2- می‌شد كه این چیز مطلوب را دریافت نكنم ولی با این همه دریافت كرده‌ام و به همین جهت سپاسگزارم. در میان این چیزهای مطلوب، آنهاكه شاید از همه ارزشمندتر ند و ما به خاطر آن‌ها می‌توانیم سپاسگزار خدا باشیم و علاوه بر آن‌كه می‌توانیم سپاسگزار خدا باشیم، خدا در این حال سپاسگزاری می‌تواند در افزایش آن چیزها مؤثر باشد، نه چیز است كه بسیار ارزشمند هستند. 1- علم هرچه بیشتر. 2- نیت هر چه پاك‌تر. 3- عمل هر چه بهتر. 4- خیرخواهی. 5- حقیقت‌جویی.6 - جمال و زیبایی. 7- امید. 8- شادی و 9- آرامش. اینها رئوس بزرگترین نعمت‌هایی است كه به انسان داده شده و اگراین نعمت‌ها با شكر و سپاس قرین شوند، افزایش می‌یابند. تحلیل این موضوع به روانشناسی دین مربوط می‌شود كه در این‌جا مجال پرداختن به آن نیست. 

3. اما كار سوم در عبادیات گزارشی است صادقانه كه از حال و وضع خودمان به خدا می‌دهیم؛ یعنی در واقع اعتراف می‌كنیم كه خدایا ما دارای نقاط ضعفی هستیم،‌ به لحاظ ذهنی، نفسانی، عاطفی، اخلاقی نقاط ضعفی داریم و باز اعتراف می‌كنیم كه نقاط قوتی داشتیم كه به شایستگی از آن‌ها استفاده نكردیم. اعتراف می‌كنیم كه استعدادهای زیادی داشته‌ایم كه به مرحله‌یِ بروز و فعالیت نرسانده‌ایم؛ راه‌های گوناگونی پیش پای ما بود ولی بهترین آن را انتخاب نكردیم؛ كارهای خوبی بود ولی انجام ندادیم، كاری كردیم كه بد بود وگاهی در این كارها به جای این‌كه بیشتر دغدغه‌یِ تو را داشته باشیم، دغدغه‌یِ غیر تو را داشتیم. تمامی این اعترافات بازگو كردن صادقانه‌یِ وضع و حال خود با كسی است كه البته از آن آگاه است، اما وقتی خودم آن را بازگو می‌كنیم در واقع دو كار كرده‌ایم: یكی این‌كه به خودم القاء می‌كنم و اجازه نمی‌دهم قصورها و تقصیرهایی كه داشته‌ام را به فراموشی بسپارم و كار دوم این است كه به زبانی انسانی لااقل به خطاهای خود اعتراف می‌كنم و مرتكب خطاهای درشت‌تر نمی‌شوم؛ چون‌ ما در زندگی ممكن است مرتكب دو خطا گردیم: 1- خطای ابتدایی كه هر انسانی از آن‌جا كه معصوم نیست، ممكن است مرتكب گردد. 2- خطای دوم كه بسیار مهمتر است، ‌اعتراف نكردن به خطای اول است. اعتراف به خطاها بخشی از عبادیات است. بخش قابل توجهی از ادعیه، مناجات و راز و نیازهایی كه از بزرگان دین و مذهب رسیده است و در اسلام و دیگر ادیان و مذاهب نیز وجود دارد، همه‌اش اعتراف است. اعتراف یا اقرار به این معنا است كه خدایا ما از گناه‌های دسته‌ی اول گریزی نداریم چون معصوم نیستیم، اما از گناهان دسته دوم گریز داریم. عمل اعتراف سومین كاری است كه در مجموعه‌یِ عبادیات انجام می‌دهیم. 

4. چهارمین كاری كه بعد از اعتراف به گناهان و خطاهای خود انجام می‌دهیم این است كه به آگاهی و وقوف به حال و وضع خودمان اعتراف می‌كنیم. ودر واقع می‌گوییم تصوّری كه دیگران از ما دارند موجب گمراهی و فریب ما نمی‌شود. تصوّری كه خودم از خودم دارم آن است كه با آن با تو سخن می‌گویم و گرنه مردم از من تصوّرهای بسیار گوناگونی دارند. چه بسا تصوّر بسیار خوبی از من داشته باشند و من آن‌گونه نباشم. من در واقع می‌خواهم به خودِ خودم و آن‌گونه كه هستم اعتراف كنم. البته خدایا تو بهتر از خودم مرا می‌شناسی. 

م. كولی روانشناس اجتماعی آمریكایی در تحقیق بسیار جالب خود كه در نیمه‌یِ اول قرن بیستم انجام داد، نشان داد كه ما همیشه درباره‌یِ خودمان دچار خطا می‌شویم؛ ‌به دلیل آن‌كه ما دارای پنج تا خود هستیم و آن‌ها را با هم خلط می‌كنیم و به د لیل خلط كردن این خودها هیچ وقت نمی‌توانیم خودمان را كاملاً شفاف ببینیم. در واقع پنج «من» وجود دارد و ممكن است ما مرزهای این «من»ها را با هم خلط كنیم و از این آمیختگی مرزها، عمری در اشتباه به سر بریم. این پنج «من» این‌ها هستند:

 ۱- یك «من» واقعی وجود دارد كه چه بسا «من» واقعی مرا تنها خدا بشناسد؛

 ۲- یكی دیگر تصوّری است كه من خودم از خودم دارم؛ 

۳- دیگری تصوّری است كه شما از من دارید؛

 ۴- تصوّری كه من از تصوّر شما نسبت به خودم دارم؛

5- آخری هم تصوّری است كه شما از تصوّر من نسبت به خودم دارید. 

این پنج تصوّر از «من» در زندگی ما بسیار با هم آمیخته می‌شود؛ وقتی این آمیختگی‌ها پیش می‌آید، ما نمی‌توانیم خودمان را واقعاً و آنطور كه هستیم، بشناسیم. وقتی كه در عبادات ما اعتراف می‌كنیم- اگر انسان واقع‌بینی باشیم و به ظاهر عبادیات توجه نكنیم بلكه با چشم باطن بینی به آن بنگریم- همیشه در قسمت اعتراف می‌گوییم خدایا من فقط با دو «من» كار دارم: یكی آن «من» واقعی كه چه بسا تنها تو از آن آگاهی و یكی آن «من» ی كه خودم از خودم تصوّر دارم. یعنی می‌خواهم شناختم از خودم، شناختی واقعی باشد، یعنی آنچنان كه تو مرا می‌شناسی خودم را بشناسم و نمی‌خواهم با آن سه «من» دیگر زندگی كنم؛ زندگی كردن با آن سه «من» دیگر ما را خاكستر نشین می‌كند و نمی‌گذارد كه زندگی سالم و بی‌دغدغه‌ای داشته باشیم و با همنوعان خود ارتباطی منطقی و درست برقرار كنیم. کاری که در این چهارمین كار انجام می‌دهیم این است كه در عبادیات گاهی مشغول دعا می‌شویم. یعنی بعد از این‌كه در قسمت سوم اعتراف کردیم وگفتیم خدایا وضع من این است، ‌حال از خدا می‌خواهیم كه وضع نامطلوب موجود را به وضع مطلوب تغییر دهد. خدایا فعلاً وضع مطلوبی ندارم،‌آن را ایجاد كن. من در واقع خودم را در یك وضعِ موجودِ نامطلوب می‌بینم اما در عین حال ناامید نیز نیستم از این‌كه روزی این وضع نامطلوب موجود از بین برود و یك وضع مطلوب جای آن را بگیرد. خدایا مرا كمك كن كه فاصله‌یِ بین من موجود نامطلوب با من مطلوب ناموجود را طی كنم؛ دعا در واقع یعنی این . دعا یعنی استمداد از خدا كه خدایا من در حال مسابقه با خودم هستم و می‌خواهم كه در این مسابقه هر روز از خودم سبقت بگیرم؛ مسابقه‌ای كه باید همیشه در درون من برقرار باشد و سعادت من در این است كه فقط با خودم مسابقه بدهم. می‌خواهم این مسابقه همیشه برقرار باشد و برای برقراری همیشه‌یِ آن باید امید داشته باشم. اگر امید سبقت و پیشرفت در مسابقه نداشته باشم، مسابقه معنایی ندارد و انگیزه‌ای برای آن نیست. در واقع برای امید از خدا استمداد می‌طلبیم؛ از او می‌خواهیم كه ما را در غلبه بر خویش یاری كند. دعا انسان را در غلبه بر خودش یاری می‌رساند و این خیلی مهم است. اگر در ادعیه‌یِ ما گفته شده و در همه‌یِ ادیان نیز وجود دارد كه «اَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ» معنایش این است كه ما اگر به وضع موجود خودمان عادت كنیم، به بدترین چیز عادت كرده‌ایم. ما نباید به وضع موجود خود عادت كنیم بلكه باید همیشه با آن در حال جدال و كشمكش باشیم و بخواهیم وضع موجود را به وضع‌های بهتری تبدیل كنیم. این چهارمین كاری است كه در عبادیات انجام می‌دهیم. 

5. اما كار پنجم نوعی شفاعت- به تعبیر لغوی و نه به تعبیر اصطلاحی- برای دیگران است. خیلی وقت‌ها ما در عبادات خود به حال و روز انسان‌های دیگر دل می‌سوزانیم. قولاً و فعلاً برای آن‌ها كاری انجام می‌دهیم. این هم نوعی شفاعت است البته نه به معنای اصطلاحی كه گفته می‌شود مثلاً در قیامت كسانی، كسانی دیگر را شفاعت می‌كنند. شفاعت لغویی به این معنا كه بالأخره ما می‌خواهیم به دیگران نیز كمك كنیم و زیر بالشان را بگیریم. این كمك كردن‌ها و زیر بال‌گرفتن‌ها گاهی به این صورت است كه ما برای آن‌ها هم دعا می‌كنیم. یعنی چیزی را كه برای خود می‌خواهیم برای آن‌ها هم می‌خواهیم وگاهی عملی عبادی انجام می‌دهیم برای این‌كه به نوعی به بهبود وضع دیگران كمك كرده باشیم. مثلاً در زكات یا حج. در بعضی از قسمت‌های حج مقداری از لاك خودمان بیرون می‌آییم و حیطه‌یِ عاطفی خود را وسعت می‌بخشیم و دامنه‌یِ علاقه به زندگی و زن و فرزند خود را گسترده‌تر كرده آن را بالاتر می‌بریم و عاطفه‌یِ خود را عمق می‌بخشیم و می‌خواهیم به انسان‌های بیشتری مهر بورزیم. هر عبادتی كه انجام می‌دهیم، پنج عمل فوق را در خود داراست. البته حصرم، حصر استقرایی است، یعنی نمی‌گویم نه چهار می‌شود و نه شش، ولی معمولاً این پنج كار در عبادات ما انجام می‌گیرد.