گفت‌وگوی انتقادی میان فیلسوفان همواره یكی از اصلی‌ترین و جذاب‌ترین حوزه‌های پژوهش فلسفی بوده است. فیلسوفان شارح یا مفسر یكدیگر نیستند، آنها با نگاهی انتقادی و بی‌ملاحظه سراغ یكدیگر می‌روند و اندیشه‌های یكدیگر را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهند، در گفت‌وگوهایی صریح و بی‌ملاحظه كه تنها دغدغه آن حقیقت است و تنها سلاح، عقلانیت و خردورزی. نعمت‌الله عاملی، در كتاب «كانت و پوپر؛ نقد خوانش پوپر از كانت» چنان كه از عنوانش بر می‌آید، ضمن شرح و بسط خوانش كارل پوپر، فیلسوف اتریشی قرن بیستم از ایمانوئل كانت، فیلسوف آلمانی قرن هجدهم، به نقد و بررسی این خوانش می‌پردازد و بسیاری از كلیشه‌های رایج در ایران در رابطه با كارل پوپر را به چالش می‌كشد. به مناسبت انتشار این كتاب توسط نشر نقد فرهنگ، با او به گفت‌وگو نشستیم. 

   ‌ابتدا درباره جایگاه كانت در دوره مدرن و نگاه پوپر به فلسفه كانت توضیح دهید. 
كانت یكی از مهم‌ترین فیلسوفان عصر جدید است كه تاثیر اندیشه‌هایش بر فلاسفه و مكاتب مهم فلسفی غیرقابل‌انكار است. تاثیر او را در حوزه‌های مختلف از معرفت‌شناسی گرفته تا اخلاق و سیاست و از ایدئالیست‌های آلمانی و فلاسفه قاره‌ای تا فیلسوفان تحلیلی می‌توان مشاهده كرد. وایتهد می‌گفت تمام سنت فلسفه اروپایی را می‌توان حاشیه‌ای بر فلسفه افلاطون دانست. همین تعبیر را می‌توان با اطمینان بیشتری درباره سنت فلسفه اروپایی ـ امریكایی قرن بیستم و كانت بیان كرد؛ به این معنا كه قرن بیستم قرن پساكانتی است. به قول یوئینگ، تقریبا همه فلسفه‌های قرن نوزدهم و بیستم، از پوزیتیویسم گرفته تا ایدئالیسم مطلق و از پراگماتیسم تا رئالیسم، به درجات مختلف در نقد عقل محض كانت ریشه داشته و از زیر قبای آن بیرون آمده‌اند. لیبمن فیلسوف نوكانتی می‌گوید: شما می‌توانید با كانت یا علیه او فلسفه‌ورزی كنید، اما نمی‌توانید بدون كانت تفلسف‌ كنید. یكی از فلاسفه معاصر كه به‌شدت تحت‌تاثیر كانت بوده، كارل پوپر است. پوپر ازجمله فیلسوفانی است كه خود را مدیون كانت می‌داند. او در اولین كتابش یعنی دو مساله اساسی نظریه معرفت، بخش‌های زیادی را به شرح انتقادی نظریه معرفت كانت اختصاص می‌دهد. پوپر، نظریه معرفت كانت را نخستین تلاش برای تركیب انتقادی تضاد كلاسیك بین عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی می‌داند. كانت از طریق این تركیب، جنبه صوری را از عقل‌گرایی و جنبه مادی را از تجربه‌گرایی می‌گیرد. در عین حال، وی نظریه معرفت كانت را به‌مثابه «تركیبی عجیب و غریب از پوچی و حقیقت» می‌بیند. اما معتقد است پاسخ كانت، با وجود پوچی جزیی، حاوی هسته یك فلسفه علم واقعی است. پوپر می‌گوید مساله كانت باید در جهت عقلانیت انتقادی بازنگری شود و عقلانیت انتقادی‌ وی صرفا آخرین دستكاری‌ها و اصلاحات در فلسفه انتقادی كانت به حساب می‌آید. 


  ‌پوپر از چه طریقی با فلسفه كانت آشنا می‌شود؟
در طول سال‌های تكوین اندیشه فلسفی پوپر در وین، كرافت، او را به كانت نزدیك كرد. درواقع پوپر از طریق كرافت با اندیشه فیلسوف نوكانتی لئونارد نلسون و یاكوب فریدریش فریز و نیز سنت عقلانیت انتقادی آشنا شد و از این طریق، جهت‌گیری روش‌شناختی و فكری خود را گسترش داد. كرافت یك معلم فوق‌العاده برای پوپر بود. نیمی از بحث‌های او با كرافت درباره نقد ماركس و نیمی دیگر درباره نظریه معرفت و استنتاج استعلایی كانت، راه‌حل وی برای آنتی‌نومی‌ها و ناممكن بودن نظریه معرفت نلسون بود. پوپر دیدگاه‌ها و مسائل فلسفی را با وی در میان می‌گذاشت و رویكردهای عمیق‌ فلسفی‌اش نشان‌دهنده محوریت كرافت برای رشد فكری اوست. به گفته پوپر، كرافت هرگز از مطالعه نقدهای سه‌گانه كانت و راه‌حل كانت برای آنتی‌نومی‌ها یا ایدئالیسم استعلایی‌ دست نكشید. آرای جدید پوپر وامدار لئونارد نلسون است. نلسون از فیلسوفان مشهور نوكانتی بود كه بر اندیشه پوپر و به‌ویژه گرایش‌های نوكانتی او تاثیر گذاشته است. 
  ‌اندیشه پوپر عمدتا تحت‌تاثیر چه متفكرانی است؟ 
علاوه بر كرافت و نلسون، پوپر به‌شدت تحت‌تاثیر نظریه نسبیت اینشتاین بود. روش علمی اینشتاین مخالف یقین و بر نقد استوار بود. پوپر عناصر اصلی فلسفه علم خود را هم از فیزیك و روش‌شناسی اینشتاین اخذ كرد. تاثیر اینشتاین در تفكر پوپر بسیار زیاد بوده است. خودش می‌گوید آنچه انجام داده‌، عمدتا بیان صریح نكاتی است كه در كار اینشتاین، ضمنی است. اینشتاین بر دیدگاه‌های شخصی او تاثیر عمیقی گذاشت؛ به‌طوری‌كه بدون او هرگز به آنها نمی‌رسید. در جایی می‌گوید: چیزی كه مرا به‌شدت تحت‌تاثیر قرار داد این بیان اینشتاین بود كه اگر نظریه‌اش در برخی آزمون‌ها ناكام می‌ماند، آن را غیرقابل دفاع می‌دانست. بنابراین در پایان سال 1919، به این نتیجه رسیدم كه نگرش علمی، نگرش انتقادی است كه به دنبال تایید نیست بلكه به دنبال آزمون‌های سخت است؛ آزمون‌هایی كه می‌توانند نظریه آزموده را رد كنند، اما هرگز نمی‌توانند آن را اثبات كنند.  شاید بتوان گفت همان نقشی را كه هیوم برای كانت ایفا كرد و او را از خواب جزمی بیدار كرد، اینشتاین همان نقش را برای پوپر بازی می‌كند. پوپر در دهه 1920 برای اولین‌بار اهمیت انقلاب اینشتاین برای معرفت‌شناسی را درك كرد. وقتی نظریه نیوتن بعد از دو قرن سلطه، ثابت شد كه یك فرضیه غیریقینی است، نمی‌توان انتظار داشت هیچ نظریه فیزیكی به بیش از جایگاهی فرضی دست یابد. پوپر از اینكه اینشتاین یقین نخوت‌آمیز را به سخره گرفته بود خوشحال بود. در دنیایی كه جهان‌شناسی نیوتن منسوخ شده است چنان نخوت و غروری جایی نداشت.
  ‌درباره ارتباط پوپر با پوزیتیویست‌های منطقی توضیح دهید.
پوپر هیچگاه عضو حلقه وین نبود، اما ارتباط نزدیكی با اعضای آن داشت. او به‌‌خوبی می‌دانست كه برای كسب شهرت بین‌المللی باید رابطه نزدیكی با بحث‌برانگیزترین جنبش فلسفی زمانه خود داشته باشد. بسیاری از مسائلی كه او مطرح می‌كرد از دغدغه‌های پوزیتیویست‌های حلقه بود، اما پاسخ‌های‌شان متفاوت بود. پاسخ‌های متفاوت، به همراه نقدهای جدی او به مباحث حلقه و البته گرایش‌های نوكانتی، از پوپر چهره فلسفی متفاوتی ساخته بود. اگرچه امروزه اسطوره پوپر نوپوزیتیویست در هم شكسته اما برخی از مفسران، همچنان او را در اردوگاه نوپوزیتیویسم جای می‌دهند. ولی در عین حال، حتی منتقدی مثل دیوید فریزبی كه اندیشه پوپر را در چارچوب حلقه وین قرار می‌دهد، تلویحا به جایگاه متفاوت پوپر در اردوگاه نوكانتی‌ها اشاره می‌كند. تفكر اولیه پوپر عناصر كانتی را از حلقه وین و برخی دیدگاه‌های غیركانتی را در خود گنجانده است. پوپر با بسیاری از مقدمات اصلی نوپوزیتیویست‌ها مخالف بود. او در دو مساله اساسی نظریه معرفت، مفصل‌ترین نقدهایش را متوجه پوزیتیویسم می‌كند. كتاب رویكردی انتقادی به آموزه‌های حلقه دارد و مطالب زیادی در نقد نظریه معرفت كانت دارد. پوپر می‌گوید این كتاب تناقضات بنیادین پوزیتیویسم را آشكار می‌كند. كتاب شامل نخستین بحث‌های عمیق درباره تراكتاتوس ویتگنشتاین است كه كتاب مقدس پوزیتیویسم بود. پوپر می‌گفت پوزیتیویسم منطقی مرده و خودش را مسوول مرگ آن معرفی می‌كرد. در عین حال می‌گفت علت نهایی انحلال حلقه وین نه اشتباهات بزرگ در آموزه‌ها، بلكه كاهش علاقه به مسائل بزرگ بود.
  ‌پوپر از دو مساله اساسی نظریه معرفت صحبت می‌كند. این دو مساله اساسی كدامند؟
پوپر اولین كتابش را به تقلید از شوپنهاور، دو مساله اساسی نظریه معرفت نامید. می‌گوید دو مساله اساسی نظریه معرفت همان چیزی است كه وی به عنوان مسائل كانت در نقد اول معرفی می‌كند: یعنی مساله استقرا و مساله تمییز. به اعتقاد او، كانت در تحلیل استعلایی در پی پاسخ به مساله استقرا و در جدل استعلایی در مقام پاسخ به مساله تمییز است. مساله استقرا بررسی حجیت و صدق گزاره‌های كلی است كه مبتنی بر تجربه‌اند. بسیاری معتقدند صدق گزاره‌های كلی از طریق تجربه معلوم می‌شود، اما بدیهی است كه تبیین یك تجربه تنها می‌تواند بیان یك گزاره جزیی باشد نه كلی. ما صرفا تعداد محدودی از رخدادهای جزیی را می‌توانیم مشاهده كنیم، با وجود این، علوم تجربی مملو از گزاره‌های كلی در قالب قوانین طبیعی است. حال سوال این است كه با چه مجوزی می‌توان از یك سری مشاهدات جزیی به یك قانون كلی رسید؟ هیوم اولین كسی بود كه مشكلات مربوط به‌گزاره‌های تجربی كلی یا همان مساله استقرا را مطرح كرد. آیا ما می‌توانیم بیش از آنچه می‌دانیم، بدانیم؟ هیوم ثابت كرد كه هرگونه تلاشی برای توجیه استقرا، به یك استدلال دوری می‌انجامد. مقصود از مساله تمییز، تعیین معیاری است كه بتوان بین علوم تجربی از یك‌سو و ریاضیات و منطق و نظام‌های متافیزیكی از سوی دیگر، تمایز قائل شد. هیوم برای حل این مساله كوشید، اما این مساله با كانت به مساله محوری نظریه معرفت تبدیل شد. اگر به تبع كانت، مساله استقرا را مساله هیوم بخوانیم، می‌توانیم مساله تمییز را مساله كانت بنامیم. به اعتقاد پوپر، نظریه معرفت باید معیاری دقیق و كاربردی مشخص كند كه بتوان بین گزاره‌های علوم تجربی و ادعاهای متافیزیكی تمایز گذاشت. به عبارت دیگر، چطور می‌توان تشخیص داد با یك گزاره علمی مواجهیم یا یك ادعای متافیزیكی؟ 
  ‌مهم‌ترین وجوه اشتراك و اختلاف كانت و پوپر چیست؟
كانت عبارت مشهوری در تمهیدات دارد كه برای پوپر بسیار جذاب است. می‌گوید فاهمه قوانین پیشینی خود را از طبیعت نمی‌گیرد بلكه آنها را بر طبیعت اعمال می‌كند. پوپر تحت‌تاثیر كانت این دیدگاه غالب را كه نظریه‌های علمی عصاره مشاهداتند رد می‌كند. نظریه اختراع ذهن فعال ماست. پوپر می‌گوید علم با مشاهده آغاز نمی‌شود، بلكه محصول تلاش‌ ما برای تحمیل تفسیرهای‌مان بر جهان است. او خود را از پیروان كانت می‌داند و در عین حال، با غیریقینی دانستن معرفت، از كانت فاصله می‌گیرد. می‌گوید: تقریبا همه فیلسوفان معتقد بودند كه ما دانش خود را از راه مشاهده كسب می‌كنیم، اما من مانند كانت این دیدگاه را نادرست می‌دانم. همه دانش ما محصول انتظارات و فرضیات است. ما با دانش به دنیا می‌آییم و صدالبته این دانش غیریقینی است. تفاوت اساسی او با كانت دقیقا همین‌جا است. كانت تصور می‌كرد دانشی كه با ما‌ زاده می‌شود یقینی است؛ دانش مربوط به مكان، زمان و علیت. اما وی تصور می‌كند كه این دانش غیریقینی و حدسی است. سوای این مورد استثنایی، او خود را پیرو كانت و یك كانتِ كیهان‌شناس می‌داند. پوپر تصریح می‌كند كه مرادش از معرفت عینی بی‌شباهت به كانت نیست. از نظر كانت دلیل عینی دلیلی است كه همه بتوانند آن را بفهمند و امتحان كنند. پوپر هم معتقد است عینیت گزاره‌های علمی به این است كه آزمودن‌شان برای همگان میسر باشد. كانت و پوپر «تجربه مشترك سوژه‌ها» را مبنایی برای معرفت عینی می‌دانند. علم، عینی است، چون بین‌الاذهانی است. از نگاه پوپر، علم هیچ بنیاد محكمی ندارد، با این حال در اوج عقلانیت است. پوپر با رد تركیبی پیشینی كانت تلاش می‌كند از ایده علم كانتی فاصله بگیرد. معرفت تركیبی پیشینی برای مفهوم علم كانت امری محوری است، اما پوپر آن را ناسازگار با علم می‌داند. البته هم كانت و هم پوپر رویكردی ابطال‌گرا در قبال معرفت علمی دارند و اصول اولیه دگماتیزم، زبان مشاهدتی خنثی و معیار حقیقت تجربی را رد می‌كنند. در ضمن هر دو از رئالیسم در برابر ایدئالیسم و از عینیت در برابر نسبیت دفاع ‌می‌كنند. 
  ‌مهم‌ترین نقد شما به خوانش پوپر از نظریه معرفت كانت چیست؟
پوپر فلسفه كانت را نقطه‌ آغاز معرفت‌شناسی خود قرار داده، اما خوانشی انتقادی از آن دارد. معتقدم ایراد اصلی خوانش پوپر این است كه به ظرافت‌های اندیشه كانت توجه نكرده و با غفلت از تمایزات دقیقی كه كانت بین مفاهیمی همچون معرفت استعلایی و تجربی، قوانین استعلایی و تجربی، طبیعت و تجربه قائل شده است و با خلط این مفاهیم، به خوانشی غیردقیق از فلسفه كانت رسیده است. پوپر خطاهایی را به كانت نسبت می‌دهد كه كانت مرتكب نشده است. او معتقد است كانت خواسته استقرا را در قالب گزاره تركیبی پیشینی توجیه كند، درحالی كه كانت از منتقدان جدی استقرا بود. به اعتقاد كانت، آنچه از تجربه حاصل می‌شود كلیتی نسبی است نه مطلق. خطای اصلی پوپر این است كه تمایز مهم كانت بین معرفت استعلایی و تجربی را نادیده انگاشته است. معرفتی كه برای كانت قطعی و ضروری است معرفت تجربی نیست، بلكه معرفت استعلایی است كه معرفت جهان نیست بلكه شرایط امكان معرفت تجربی را فراهم می‌كند. معرفت استعلایی آگاهی از اشیا نیست بلكه آگاهی از ماهیت و شرایط پیشینی معرفت ما از اشیا است. كانت درصدد بود متافیزیك را در مسیر علم قرار دهد. او می‌خواست متافیزیك را با اپیستمه یكی كند نه علم تجربی را كه خطاپذیر است. می‌خواست متافیزیك را به ‌مثابه معرفت پیشینی، محض، یقینی، ضروری و كلی متمایز كند. علم تجربی برای كانت معرفت حقیقی نیست. معرفت حقیقی و قطعی فقط از طریق عقل محض به دست می‌آید و باید كلی، ضروری و یقینی باشد. ضرورت این معرفت، مطلق است و یقینی بودن آن به لحاظ فلسفی مسلم است، زیرا معرفتی محض است؛ از این رو نه ماخوذ از تجربه است و نه به‌وسیله تجربه ابطال می‌شود. طبق نظر كانت، چنین معرفتی تنها می‌تواند متافیزیكی باشد؛ نه می‌تواند به جهان، آنگونه كه فی‌نفسه است، مربوط شود و نه آنگونه كه واقعا تجربه می‌شود، بلكه تنها به اصول استعلایی‌ای مربوط می‌شود كه معرفت را امكان‌پذیر می‌سازد. بنابراین معرفت علمی تجربی برای كانت اپیستمه نیست، بلكه دوكسا است؛ چنانكه برای پوپر نیز همین است. اپیستمه برای كانت معرفت كلی، عینی و یقینی است. قطعیت آن اپودیكتیك یعنی مرتبط با آگاهی از ضرورت است. اما معرفت تجربی، حدسی و غیرقطعی است. كانت می‌خواست بدون اینكه به جزمیت غیرانتقادی امتیازی بدهد، شكاكیت را به چالش بكشد، اما آنقدر به جزمیت امتیاز نداده كه پوپر ادعا می‌كند.
  ‌پوپر در جامعه ایرانی و به‌ویژه در فضای سیاسی ایران فیلسوف تاثیرگذاری بوده، آیا فهم درستی از پوپر در ایران وجود داشته است؟ و اینكه خوانش آثار فیلسوفانی مانند كانت یا پوپر چه دستاوردی برای ما به عنوان یك خواننده ایرانی دارد؟
پوپر متفكر پیچیده‌ای است و آثار و افكارش همواره با سوء‌تفاهماتی همراه بوده است. یكی از دلایل این سوء‌تفاهم تاخیر طولانی در ترجمه آثارش به زبان انگلیسی است. از طرف دیگر، عمق و غنایی كه در سخنرانی‌ها و نوشته‌های آلمانی او وجود دارد، در آثار او به زبان انگلیسی وجود ندارد. جهان انگلیسی‌زبان به برخی از پیچیدگی‌های اندیشه پوپر دسترسی نداشته و این امر منجر به فهم او به عنوان یك فیلسوف نوپوزیتیویست شده است. واقعیت آن است كه قرار دادن او در یكی از سنت‌های فكری خاص مانند نوپوزیتیویسم یا نوكانتیانیسم و... باعث نادیده‌گرفتن یكسری از ویژگی‌های آثار و اندیشه‌های اوست. پوپر را با توجه به استدلال‌ها و روش‌هایی كه به كار می‌برد، گاهی می‌توان به چشم یك فیلسوف نوپوزیتیویست، نوكانتی، نوافلاطونی و حتی هگلی دید. قطعا این ادعا باعث شگفتی بسیاری خواهد شد. پوپر مدت‌ها مانند ویتگنشتاین به اشتباه یك فیلسوف تحلیلی انگلیسی انگاشته می‌شد، در حالی كه وی حتی اشتراكاتی با متفكرانی مانند افلاطون و هگل دارد. حال وقتی در دنیای انگلیسی‌زبان چنین سوء‌تفاهماتی وجود دارد، در فضای فكری ایران كاملا طبیعی است. اما مهم‌ترین آموزه فیلسوفانی همچون كانت و پوپر برای ما ایرانیان، عقلانیت و تفكر انتقادی است. یعنی اساسا فقر علوم انسانی در ایران ناشی از نبود تفكر انتقادی است. گرایش غالب در فرهنگ و اندیشه ایرانی، تقدیس گذشته و تفاخر به اندیشمندان و متفكران است. این فرهنگ باید جای خود را به یك رویكرد انتقادی بدهد. ما راهی جز این نداریم كه میراث فكری‌مان و البته سنت فكری دنیای مدرن را با نگاهی انتقادی مورد بازخوانی و بازنگری قرار دهیم.

 

كانت یكی از مهم‌ترین فیلسوفان عصر جدید است كه تاثیر اندیشه‌هایش بر فلاسفه و مكاتب مهم فلسفی غیرقابل‌انكار است. تاثیر او را در حوزه‌های مختلف از معرفت‌شناسی گرفته تا اخلاق و سیاست و از ایدئالیست‌های آلمانی و فلاسفه قاره‌ای تا فیلسوفان تحلیلی می‌توان مشاهده كرد.

هیوم ثابت كرد كه هرگونه تلاشی برای توجیه استقرا، به یك استدلال دوری می‌انجامد. مقصود از مساله تمییز، تعیین معیاری است كه بتوان بین علوم تجربی از یك‌سو و ریاضیات و منطق و نظام‌های متافیزیكی از سوی دیگر، تمایز قائل شد.

مهم‌ترین آموزه فیلسوفانی همچون كانت و پوپر برای ما ایرانیان، عقلانیت و تفكر انتقادی است. یعنی اساسا فقر علوم انسانی در ایران ناشی از نبود تفكر انتقادی است. گرایش غالب در فرهنگ و اندیشه ایرانی تقدیس گذشته و تفاخر به اندیشمندان و متفكران است. این فرهنگ باید جای خود را به یك رویكرد انتقادی بدهد.