همانطوریکه میدانید سلیمان (ع) پیامبری بود که خداوند امتیازات ویژه را به او عطا کرد از جمله فهمیدن زبان پرندگان. یکی از این پرندگان هدهد (پوپک) بود که روزی غایب بود سلیمان او را خواست ولی گفتند که غایب است. سلیمان گفت: چرا بدون اطلاع من رفته است؟ اگر دلیل قانعکنندهای برای غیبت خود نیاورد او را مجازات میکنم. طولی نکشید که پوپک آمد به سلیمان (ع) گفت: علت غیبت من کشفی بود که تو از آن آگاهی و اطلاع نداری. سلیمان گفت بگو:
پوپک گفت ای سلیمان زنی را به نام بلقیس در سرزمین سبأ یافتهام که بر مملکت سبأ حکومت میکند. هرچه بخواهی از حشمت، قدرت و انواع نعمتها و ثروتها دارا میباشد.
دارای تختی عظیم که به درها و جواهرات گوناگون آراسته شده است. اما با وجود این همه نعمتی که خداوند به او عطا کرده است شکرگزار نعمت خدا نمیباشند و به او ایمان ندارند و خورشید را میپرستند و بر آن سجده میکنند. شیطان آنها را گمراه کرده و دلهای آنان را از راه حق و درست منحرف گردانیده است و به عبادت خداوند یکتا هدایت نمییابند. هان! خدایی که گیاهان پنهان شده در درون زمین را آشکار میسازد. اوست که باران را از آسمان فرود میآورد. اوست که به نیات و وسوسههای مخفی شده در دلها و هر اعمال و رفتاری که از نفسها آشکارا سر میزند باخبر و آگاه است. خدای یگانه، اله و معبود بر حقی که جز او هیچ فرمانروا و فریادرسی نیست. پروردگار عرش عظیم تنها اوست.
هنگامی که پوپک سخنانش را به پایان رساند، سلیمان در پاسخ گفت: به تحقیق و بررسی درباره آنچه که بیان کردی میپردازیم تا معلوم شود، گفتههایت راست است یا دروغ. آنوقت حکم ما بر تو براساس حقایقی که برایمان روشن میشود صادر میگردد.
برای روشن شدن حقیقت سلیمان نامهای به پوپک داد تا به بلقیس ملک سبأ برساند و صبر کند تا ببیند چه جوابی میدهد و گزارش کامل را برای سلیمان بیاورد و تمام حرکات و سکنات بلقیس و عکسالعمل آنها را ضبط و ثبت کند. پوپک نامه را به بلقیس رساند. بلقیس آن نامه را برداشت و خواند سپس تمام سران قوم خود را از فرماندهان، رهبران و صاحبنظران را فراخواند و خطاب به آنها گفت: ای سران مملکت! این نامهای است از طرف سلیمان که برای من فرستاده است. متن نامه از این قرار است که: به نام خداوند بخشندهی مهربان، خودتان را بر من بزرگ نگیرید! به سوی من بیاید تنها از خداوند متعال اطاعت کنید و فقط در برابر او خشوع و سجده کنید! وقتی بلقیس از خواندن نامه فارغ شد روبه اطرافیان خود کرد و گفت: دربارهی این نامه به من مشورت دهید شما میدانید که هیچ حکمی را صادر نمیکنم و به هیچ کار مملکتی دست نمیزنم جز با حضور و مشورت شما.
حضار به او گفتند: ما دارای نیرو و قدرت کوبنده و لشکریان عظیمی هستیم و آمادگی کامل برای جنگ داریم. در عین حال تصمیم نهایی را به تو واگذار میکنیم به موضوع بنگر! هر دستوری را که صادر کنی فرمانبرداریم. بلقیس احساس کرد که سران قومش به جنگ تمایل نشان میدهند. او زنی فهمیده و هوشیار و آگاه بود. به زیان و نتایج ناگوار جنگ آگاه بود. او خواست که نظر آنها در این رابطه را به موضوع جلب کند که هرگاه پادشاهان وارد منطقهای میشوند فساد به پا میکنند و عزت مردم آن سامان را به ذلت تبدیل میکنند. سپس نظر خود را بیان داشت و گفت من نمایندگانی به همراه هدایایی به خدمت سلیمان میفرستم او اگر پادشاه باشد هدیهها را قبول میکند و خوشحال و خشنود خواهد شد و به رابطهی با ما اظهار علاقه میکند و نیتش نسبت به ما عوض میشود ولی اگر پیامبر باشد هدیهها را بازپس میفرستند و جز به پیروی از دینش به چیز دیگری رضایت نخواهد داد. نمایندگان بلقیس وقتی به دیار سلیمان (منطقه فلسطین) رسیدند مملکت و حکومت عظیمی را یافتند که با قصرهای باشکوه و لشکریان فراوان احاطه شده بود و در مقایسه مملکت سبأ در مقابل آن حکومت و عظمت چیز قابل ذکری نبود. نمایندگان وقتی به خدمت سلیمان رسیدند و هدایای بلقیس را به او تقدیم کردند. سلیمان هدایا را نپذیرفت و گفت: قصد من از نوشتن نامه جلب منفعت و هدایا نبوده است. بلکه هدفم این بود که بلقیس پیش من بیاید و به خداوند متعال ایمان بیاورد و از شریعت و دین خدا پیروی کند و از پرستش خورشید دوری کند. سپس گفت: شما به من هدیه میدهید در حالیکه آنچه خداوند به من داده است بسیار گرانبهاتر است از هدیه شما. خداوند حکومت و ملک را به من داده، جن، انس، پرندگان و باد را مسخر و رام من کرده است و همچنین نبوت و پیامبری را به من عطا کرده است. به هیچ وجه من طمع مالی از شما ندارم، ولی هدایت و سعادت را برای شما میخواهم و این شما هستید که به هدایایی که به شما داده میشود خوشحال میشوید. چون به محبت دنیا و لذایذ آن دلبستگی دارید. آنگاه سلیمان خطاب به رئیس نمایندگان گفت: به سوی قوم خود برگردید. هدیه ایشان را به خودشان برگردانید. آنچه را که دیدهای از مملکت و قدرت و نیرو و اینکه عبادت ما تنها برای خداوند است به آنان خبر بده! اگر اطاعت و بندگی کردند، رستگار میشوند. ولی اگر بر کفر باقی ماندند، به خدا سوگند با لشکری به سویشان میآیم که یارای مقاومت با آن را ندارند. آنان را از شهر سبأ به حالت اسیری و بردگی و ذلت بیرون خواهیم کرد.
نمایندگان سبأ از راه خود برگشتند و آنچه را از مملکت و قدرت لشکریان سلیمان دیده بودند و عدم قبول هدایای آنان از طرف سلیمان را به او گزارش دادند و تأکید سلیمان با سوگند به خدا بر جنگ با آنان در صورتی که خواستهی او را قبول نکنند همه را برای بلقیس نقل کردند.
همین که بلقیس از اوضاع باخبر شد. فهمید که سلیمان پیامبر و فرستادهی خداست. تهدیداتش صادقانه و جدی است و او توان مبارزه و مقابله با سلیمان را ندارد. بدین خاطر خود را آماده کرد تا همراه سران مملکت خود نزد سلیمان برود.
سلیمان از آمدن بلقیس نزد خود اطلاع پیدا کرد ولی خواست بعضی از معجزاتی را که خداوند به او اختصاص داده بود به او نشان دهد تا دلیلی بر نبوت و پیامبری او باشد. سلیمان خطاب به جنیانی که اطراف او بودند گفت کدام یک از شما میتوانید تخت بلقیس را برایم بیاورید. پیش از آنکه او و سران حکومتش به خداوند ایمان بیاورند، تا قدرت خداوند را ببینند. همان پروردگاری که ما آنان را به عبادت او دعوت کردهایم. و قدرت او را در مقابل چشمان خود مشاهده نمایند. عفریتی از جنیان گفت: من پیش از اینکه از مجلسی که در آن حکم و قضاوت میکنی، بلند شوی آن را اینجا میآورم. البته سلیمان هر روز صبح تا ظهر برای حکومت و قضاوت در بین مردم مینشست. آن عفریت اضافه کرد و گفت: که من قادر به حمل آن و امین جواهرات آن هستم. اما فرشتهای از فرشتگان که خداوند سلیمان را به وسیلهی آنها نصرت و تأیید کرده بود و از علم کتاب آسمانی بهرهی فراوانی را داشت گفت: من آن را قبل از جدا کردن پلکها از هم (طرفة العین) حاضر میکنم. فوراً تخت را نزد سلیمان حاضر کرد. سلیمان وقتی تخت را در مجلس خود حاضر دید گفت: هذا من فضل ربی أشکُرا ام اکفُر.
این فضل پروردگارم است که میخواهد مرا امتحان کند که آیا شکرگزار نعمت هستم یا کفران آن میکنم. و هرکس شکرگزار باشد همانا بر خود سپاسگزاری کرده است و هرکس کفر بورزد به حقیقت پروردگار من بینیاز و بزرگوار است.
سلیمان که میخواست عظمت و زیبایی و ابتکار هندسی و معماری که خداوند بدو بخشیده است، به بلقیس نشان دهد، به معماران چیرهدست خود دستور داد قصری را برای او بنا کنند که سطح آن شیشهی شفاف، صاف و هموار باشد، آنگاه دستور داد آب را در زیر آن شیشه در سطح ساختمان جاری کند، سطح قصر به صورت حوض بزرگی دیده میشد. سلیمان در صدر کاخ پذیرایی و تخت حکومت نشست و دستور داد که بلقیس را برای ملاقات با او در این کاخ راهنمایی کنند. به بلقیس گفتند: برای ملاقات با سلیمان وارد این کاخ شود. همین که سطح کاخ را دید خوف و دهشت بر او مسلط شد و چنین به نظر آمد که پر از آب است ناچار لباسهایش را بالا کشید و ساقهایش را لخت کرد تا لباسهایش به گمان خود خیس نشوند. در سطح قصر به حرکت درآمد، در این هنگام سلیمان که میخواست از ترس و دهشت بلقیس بکاهد، به او گفت این کاخ سطحش از شیشهی شفاف و صاف و بسیار هموار است. البته بلقیس قبلاً چنین منظرهای را ندیده بود.
وقتی بلقیس احترام فوقالعادهی سلیمان را نسبت به خود و همراهانش دید و به حقایق آشکاری آگاهی یافت که قبلاً از آنها بیخبر بود، به حالت مناجات به سوی خداوند متعال روی آورد و گفت:
﴿قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ (نمل/ 44)
آنگاه او را گفتند که در ساحت این قصر داخل شو، وی چون کوشک را مشاهده کرد (از فرط صفا و تلألؤ) پنداشت که لجه آبی است و جامه از ساقهای پا برگرفت، سلیمان گفت: این قصری است از آبگینه صاف، بلقیس گفت: بار الها من سخت بر نفس خویش ستم کردم و اینک با (رسول تو) سلیمان تسلیم فرمان یکتا پروردگار عالمیان گردیدم.
درسهایی از زندگی سلیمان پیامبر:
1) او بندهی خدا و مطیع و فرمانبردار او بود (متواضع نسبت به مدعوین)
2) قدرت و حکومتی که خداوند به او داده بود در راه گسترش دعوت دینی به کار برد و این را از فضل خداوند میدانست که موجب امتحان اوست.
3) از روش معقول و منطقی برای دعوت کردن ملکهی سبأ به سوی یکتاپرستی استفاده کرد.
4) قبل از اقدام به مجازات تخلف تحقیق و تفحص بسیار برایش ضروری بود و دست به هیچ اقدامی بر علیه هدهد نزد تا دلایل او مبنی بر غیبتش را شنید و پذیرفت و گزارش او را مبنای یک دعوت دینی قرار داد.
5) ملکهی سبأ معتقد بود که پادشاهان هنگامی که وارد منطقهای بشوند آنجا را به فساد آلوده میکنند و عزیزان آن دیار را ذلیل میکنند.
نظرات