مقدمه:
چنان که در بخش نخست گفتیم دلیلی در سنّت نبوی برای وجود مرحلهای از دعوت به نام «سری بودن دعوت» نمییابیم و روایاتی که بیان نمودهاند پیامبر- صلی الله علیه و سلم- در ابتدای امر به صورت پنهانی دعوت نموده، چنان که در بخش نخست بیان نمودیم، بدون اسناد، متروک و یا ضعیف میباشند. لذا، تعیین مرحلهای از دعوت به نام مرحلهی سری و پنهانی به مدت سه (و یا در برخی روایات چهار یا پنج ) سال که در کتب سیره و تاریخ بیان شده، مستند و ثابت نیست و هیچ یک از این روایات بر اساس رویکرد اهل حدیث اعتبار ندارند. و روایاتی که در کتب سیره و تاریخ آمده که - پیامبر صلی الله علیه وسلم – به صورت پنهانی دعوت میکرد تا اینکه آیهی 214 سورهی شعرا و آیهی 94 سورهی حجر نازل شد، آنگاه مأموريت يافت دعوتش را آشکار سازد، ابتدا خویشاوندان نزديك خود را انذار كند سپس مردم را به اسلام فرا خواند، در کتب صحاح وارد نشدهاند. بلکه رسول خدا- صلی الله و علیه و سلم – از ابتدای امر به طور آشکار و علنی مردم را به سوی خدا دعوت میکرد و « با نزول آیهی: «وأنذر عشيرتك الأقربين...» (شعراء: 214)، خداوند به وی دستور داد پیام خدا را به مردم خاص و عام برساند. و پس از اقامه حجت بر مردم، رسول بزرگوارش را به شکیبایی و بردباری و روی گردانی از افراد نادان و لجوج و مکذب، امر کرد[1].
و با نزول آیه 94 سورهی حجر به وی امر شد با قوت و قدرت هرچه بیشتر بر امر دعوت استمرار داشته باشد. با آیات بعدی سوره خداوند متعال او را تأیید و پشتیبانی نموده و روحیه و امید وی را تقویت مینمایند.
در بخش دوم بیان نمودیم بسیاری از سورهها که در اوایل بعثت نزول یافتهاند، مانند: علق، مدثر، مزمل، قلم، تکاثر، قیامت و جن به وضوح مؤید آشکار بودن دعوت در ابتدای بعثت میباشند. و بیان نمویم آیاتی که در سورههای آغازین پی در پی بر رسول خدا- صلی الله و علیه و سلم – نازل میشد در مجالس عمومی قریش بر مردم تلاوت میکرد.
در این بخش از مقاله نشان خواهیم داد:« از زمانی که وحی بر رسول خدا- صلی الله و علیه و سلم – نازل شد، آشکارا دعوتش را شروع کرد و بدون وقفه به این امر ادامه داد. لذا، کتمان و پنهان کاری که در کتب سیره و تاریخ بیان شده تنها هنگام ملاقات و نماز با اصحاب خود بوده و برای حفظ و مصونیت آنها جانب حذر و احتیاط را رعایت میکرد، همانطور که در سیاق سورهی علق و مزمل آمده است. بر این اساس، کتمانی که روایات آمده ممکن است به این صورت بوده باشد[2].
ملاحظاتی در مورد مراحل دعوت در دورهی مکی:
میتوان مراحل دعوت در دوران مکی را بر حسب رویدادهای آن به دورههایی تقسیم کرد. قبل از بیان این مراحل و رویدادهای آن لازم است عواملی که بر این تقسیم بندی تأثیر گذار بوده و نیز عواملی که موجب تداخل وقایع و جریانات یک مرحله در مرحلهی ماقبل یا ما بعد خود میباشند به وضوح بیان کنیم. ابوزهره میگوید: « کتب سیره و احادیث کوشیدهاند که با سند صحیح روایات را نقل نمایند، اما زمان وقوع حوادث را ذکر نکردهاند، بلکه فقط به صدق حقایق و نقل آنها از منابع معتبر اکتفا نمودهاند. لذا، اگر زمان اين گونه وقايع مشخص و ثابت نباشد، این حق مورخ پژوهشگر است وقایعی را که بیان میکند به زمانی نسبت دهد که با آن تناسب دارد[3].
بنابراین، اگر برای هر واقعهای در دوران مکه- هر رویدادی که باشد- تاریخ مشخص و تأیید شدهای نداشته باشیم، مگر در محدودهی تنگ زمانی، ناچار میشویم روایات را در یک توالی خاص و با تکیه بر معانی این تسلسل ارائه کنیم، اما در بسیاری از موارد این روایات به حد یقین نمیرسند و خواننده خود متوجه این امر میشود. مثلاً برخی از روایاتی که قبل از هجرت اول و دوم به حبشه ذکر میشوند، ممکن است زمان آنها بعد از دو هجرت بوده باشد و برخی از روایاتی که پس از هجرت اول و دوم ذکر میشوند چه بسا قبل از دو هجرت رخ داده باشند[4]. برای مثال در روایت موسی بن عقبه محاصره شِعب ابی طالب قبل از دستور پیامبر- صلی الله علیه سلم- به یارانش برای هجرت به حبشه بوده است[5]. اما در روایت ابن اسحاق نوشتن عهدنامهی محاصره و تحريم اقتصادي، بعد از هجرت یاران به حبشه و اسلام آوردن عمر بن خطاب – رضی الله عنه – بوده است[6]. و نیز روایت صحیحی برای تعیین دقیق زمان مسلمان شدن عمر بن خطاب وجود ندارد، ابن اسحاق اسلام آوردن عمر را پس از هجرت به حبشه بیان نموده و در وجهی دیگر بیان نموده ایمان آوردن وی بعد از اولین هجرت به حبشه بوده است [7]. و ابن حجر میگوید: مسلمان شدن عمر قبل از سال ششم یا هفتم بعث رخ نداده است[8].
مودودی میگوید:« تا آن جایی که مربوط به سورههای مدنی است، زمان نزول هر یکی از آنها تقریباً معلوم است و یا با اندکی تحقیق میتوان آن را دانست. بلک حتی شأن نزول جداگانهی بسیاری از آیههای آنها نیز در روایات معتبر وجود دارد. اما در بارهی سورههای مکی ما چنین منابع مفصلی در اختیار نداریم. سورهها و آیههای بسیار اندکی هستند که در بارهی زمان نزول و شأن نزول آنها روایتهای صحیح و معتبری وجود داشته باشد. چرا که تاریخ آن زمان همانند تاریخ دوران مدنی با تفصیلات جزئی تدوین نشده است. از این رو، در سورههای مکی به جای شهادتهای تاریخی بایستی به شهادتهای درونیای که در موضوع، مباحث، سبک بیان و اشارات روشن و پوشیدهی آنها که در پیش زمینههای تاریخیشان نهفته است اعتماد کنیم و پیدا است که با کمک این اشارات نمیتوان در بارهی یکایک سورهها و آیههای آنها گفت که در فلان تاریخ، فلان سال و یا فلان موقع نازل شده است. آن چه بیش از هر چیز دیگری در این زمینه میتواند ما را یاری کند، این است که از یک سو شهادتهای درونی سورههای مکی را و از سوی دیگر تاریخ زندگی مکی پیامبر - صلی الله علیه سلم- را رو به روی هم قرار داده به کمک مطالعهی تقابلی آنها به این نتیجه برسیم که کدام سوره مربوط به چه دوران و مرحلهای است»[9].
بعضی از سیره نویسان بر پایهی بررسیها و مطالعات خود دورهی دعوت در دوران مکی را به دو دوره تقسیم میکنند: دورهی اول: «دعوت سری و پنهانی» که مدت آن سه سال اول بوده. و دورهی دوم: «دعوت آشکار» که از سال چهارم بعثت شروع شده و تا سال ششم بعثت ادامه یافته است. سپس با اسلام آوردن عمر -رضی الله عنه – اسلام آشکار میشود. و برخی دیگر مدت آن را تا پایان سال دهم بعثت و بر خی تا پایان سال سیزدهم بعثت میدانند. برخی از سیره نویسان مانند محمد منیر غضبان از این دو دوره به نام مرحلهی« سری بودن دعوت و سری بودن تنظیم» و مرحلهی«سری بودن تنظیم و علنی بودن دعوت» یاد میکنند. دورهی اول، شامل سه سال اول بعثت بوده و با نزول آیهی: « وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»(214)، و آیهی: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ»(حجر: 94)، خاتمه مییابد و دورهی دوم از سال چهارم بعثت شروع شده و سال دهم بعثت پایان مییابد[10]. و از آن پس، رسول خدا – صلی الله علیه و سلم - دعوتش را متوجهی خارج از مکه نموده و برای جستجوی پایگاهی امن و محکم به طائف سفر میکند. از نظر این سیره نویسان درطول دورهی سه سالهی اول، رسول خدا – صلی الله علیه و سلم – فقط به صورت سری و فردی دعوت نموده و ابتدا نزدیکان و دوستان و سپس کسانی که روحهای پاکیزه داشته و آمدهی پذیرش اسلام بودهاند را به اسلام فرا خوانده است. بر این اساس، رسول خدا – صلی الله علیه و سلم -تا سال چهارم بعثت در مجالس عمومی قریش ظاهر نشده و مردم را به اسلام فرا نخوانده است. در نتيجه آنان با وی مخالفتی نشان ندادهاند. زیرا دعوت پيامبر در اين مرحله پنهانى و فردى بود؛ هر چند خبر آن به تمام قريش رسيده بود، ولى قريش در وهله اول به آن توجه نكردند.
ابن هشام میگوید: هنگامی که رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- قومش را به اسلام فراخواند و آن گونه که خداوند به او دستور داده بود آن را اعلان کرد، قومش از وی روی گردان نشدند -تا آنجایی که من شنیدم - و با دعوت او مخالفتی نکردند و از وی دوری ننمودند. تا این که از خدایانشان یاد کرد و از آنها انتقاد و عیبجویی کرد. و این کار بر آنان گران آمد و از وی بیزاری جستند، لذا بر مخالفت و دشمنی با وی اتفاق کردند[11]. غزالی مصری میگوید: این خبر به گوش قریش هم رسید، ولی به آن توجه نکردند. شاید گمان میکردند که محمد -صلی الله علیه وسلم - از آن دسته از خدا پرستانی است که از الوهیت و حقوق آن سخن میگوید، همان گونه که امیه بن ابی الصلت، قیس بن ساعده و زید بن عمرو بن نفیل و امثال آنها که چنین میکردند، اما از انتشار اخبار او و گسترش تأثیر آن می ترسیدند، لذا شروع به زیر نظر گرفتن دعوت و هدف و مسیر آن شدند[12].
منیر غضبان میگوید: قریش به اخبار دعوت علم و آگاهی پیدا کرده بود ولی به آن توجه نمیکرد. تصور میکرد یک پدیدهی حنفیت است که در جامعه مکه رواج پیدا نموده مانند حنیفانی چون زید بن عمرو بن نفیل و ورقه بن نوفل و امیه بن ابی الصلت. زیرا مردم مکه تا زمانی که به عقاید و بتهایشان تعرض نشود، به این گونه حوادث و افراد اهمیتی نمیدهند. رسول خدا - صلی الله علیه وسلم - چند شبانه روز قبل از بعثت در غار حراء تحنث نموده بود و در آنجا بسر میبرود، ولی قریش در آن اشکالی نمیدید و به آن توجه نمیکرد. و حتی تصور میکرد اسلام مانند آن افراد حنیفی است که بت پرستی را ترک کردهاند[13].
بوطی میگوید: واکنش قریش در برابر آشکار کردن دعوت از سوی رسول خدا روی گردانی بود و دعوت وی را نپذیرفتند و عذرشان این بود که نمیتوانند دینی را که از پدرانشان به ارث بردهاند و جزو سنت های زندگی آنها شده است ترک کنند. اما رسول خدا - صلی الله علیه وسلم – از خدایان آنها انتقاد کرد، و عقلهايشان را سفيه دانست؛ و به دلیل این عذر و توجیهشان که تمسک به بتپرستی به خاطر پیروی از سنت پدران و اجدادشان است، پدران آنها را به بیعقلی توصیف کرد[14].
بر اساس این تقسیم بندی سران قریس تا سال چهارم بعثت متعرض پیامبر و دعوت وی نشده و مخالفتها و کشمکشها و واکنشهای قریش به دعوت پیامبر از ابتدای این سال بوده و اولین در گیری در آغاز سال چهارم بعثت رخ داده است؛ و آن زمانی است که یاران رسول خدا - صلی الله علیه وسلم - در درههای مکه به صورت مخفیانه نماز میخوانند و چند نفر از مشرکان متعرض آنها شده و به خاطر نماز خواندنشان آنان ملامت و سرزنش میکنند و بین این دو گروه اولین درگیری رخ میدهد[15] و پس از آن رسول خدا - صلی الله علیه وسلم - خانهی ارقم را برای مرکز دعوت و تبلیغ و تعلیم و تربیت و عبادت و ملاقات با یارانش انتخاب میکند تا مسلمانان از تعرض در امان مانده و بتوانند به صورت مخفیانه به آن تردد داشته باشند. بنابراین، از نظر این سیره نویسان با نزول آیهی: « وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ»(214)، و آیهی: «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ»(حجر: 94)، پیامبر خدا - صلی الله علیه وسلم - دستور مییابد دعوتش را آشکارسازد و از آن هنگام مخالفت قریش با دعوت پیامبر و ایذاء و آزار مسلمانان شروع میشود. مبارکفوری میگوید: از سال پنجم بعثت، رسول خدا - صلی الله علیه وسلم – خانهی ارقم را مرکز تبلیغ و ملاقات با مسلمانان قرار داد[16]. سعید حوی میگوید: پس از نزول آیهی: يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ (مدثر:2-1)، دعوتش را سری و فردی آغاز کرد و به مدت سه سال به آن ادامه داد تا این که به وی دستور داده شد دعوتش را آشکار سازد. پس دعوتش را آشکار کرد و ابتدا نزدیکترین خویشاوندان خود را دعوت کرد، سپس مردم را به سوی خدا فرا خواند و به دنبال آن مقاومت و اذیت و آزار مسلمانان فزونی یافت، لذا، رسول خدا مجبور شد دارالارقم را به عنوان مرکزی سری و پنهانی برای تبلیغ و تعلیم و عبادت انتخاب کند و این در آغاز سال پنجم بعثت بود[17].
به این ترتیب، از نظر سیره نویسان، در سال چهارم بعثت دعوت آشکار شدآما مسلمانان همچنان تشکیلات سری داشتند، و این امر ادامه مییابد تا این که عمر بن خطاب- رضی الله عنه- در سال ششم بعثت اسلام میآورد و با ایمان آوردن وی اسلام آشکار میشود، آنگاه مسلمانان به صورت یک جامعهی ایمانی در برابر قریش ظاهر میشوند. ما در این بررسی به وضوح نشان خواهیم داد اولاً؛ چنانکه احمد شامی میگوید: ما در مصادر سیره در خلال این سه سال (مرحلهی سری دعوت) نه تنها هيچ حادثهای را نمییابیم که به تفصیل آن را بیان نموده باشد، بلکه حتی این مصادر در ذکر حوادث این مرحله از دعوت درنگ و توقف زیادی ننموده و برای آن عنوان خاص و مستقلی را برنگزیدهاند. فقط به اجمال هنگامی که ذکری از دعوت نمودهاند از آن سخن گفتهاند، حتی بعضی از مصادر سیره از بیان وقایع این مرحله بکلی غفلت نمودهاند[18]. البته، برخی از سیره نویسان معاصر مانند: ابراهیم علی و ناصرالدین آلبانی که تحت عنوان « صحيح السيرة النبوية» با منهج و روش محدثین، سیرهی نبوی را به رشتهی تحریر در آوردهاند، نه تنها از مرحلهی سری بودن دعوت و مدت آن ذکری به میان نیاوردهاند، بلکه هیچ روایتی را در مورد سری بودن دعوت نقل ننمودهاند و ابراهيم علي در کتابش آغاز دعوت را با فصل« الجهر بالدعوة» ؛ شروع نمودهاند.
ثانیاً: بسیاری از این حوادث و رویدادهایی که سیره نویسان به سال چهارم بعثت به بعد نسبت میدهند در همان ابتدای بعثت روی داده و پیامبر از همان روزهای آغازین دعوت آشکارا ندای قرآن را به گوش مردم قریش رسانیده و آنان را به توحید و یکتاپرستی فراخوانده و از بتهای آنان انتقاد نموده است و آشکارا در کنار کعبه نماز گزاردهاند. همچنین، از همان سال اول بعثت مسلمان مستضعف و غلامان و كنيزانی که اسلام آورده و اسلام خود را آشکار مینمایند با شکنجه و اذیت و آزار مالکان خود روبرو میشوند. به این ترتیب در این تقسیم بندیِ دعوت به دو مرحلهی: «سری بودن دعوت و سری بودن تنظیم» و مرحلهی:« علنی بودن دعوت و سری بودن تنظیم» بیشتر اتفاقات و رویدادهای سه سالهی اول بعثت به مرحلهی دوم « علنی بودن دعوت و سری بودن تنظیم» نسبت داده میشوند. چنان که آغاز رفتن رسول خدا - صلی الله علیه وسلم - به میان زائران در بازارهای عکاظ و مجنه و ذی المجاز در موسم حج به آغاز سال چهارم بعثت نسبت میدهند. ولی ما در این بررسی کوشیدهایم حوادث و جریانات دعوت را در این دوره بر پایهی تسلسل زمانی بیان کنیم و نشان دهیم که رسول خدا - صلی الله علیه وسلم - از همان آغاز بعثت آشکارا دعوت نموده و با واکنشها و مخالفتهای شدید قریش روبرو بوده است. و در این میان چون بردگان و موالی و مستضعفان از حمایت خانواده و عشیرهای برخوردار نبودهاند از همان ابتدای بعثت با آشکار نمودن اسلامشان تحت شکنجه و اذیت و آزار مالکان آنها و سران قریش قرار میگیرند.
اینک با توجه به توضیحات بالا مراحل دعوت در دورهی مکی را بر حسب تسلسل زمانی رويدادهای آن به سه دوره تقسیم مینمایم و فهرستوار حوادث و رویدادهای هر دوره را بیان میکنیم، سپس در ادامه به تفصیل برخی از رویدادها و جریانات آغاز بعثت میپردازیم تا به وضوح نشان دهیم که رسول خدا - صلی الله علیه وسلم - از همان آغاز بعثت دعوتش را آشکارا شروع نموده است :
دورهی اول: از سال اول تا سال پنجم بعثت؛ دورهی دوم: از سال پنجم تا سال دهم بعثت و دورهی سوم: از سال دهم تا پایان سال سیزدهم بعثت.
دورهی اول: از سال اول بعثت تا سال پنجم بعثت:
- شروع آشکار دعوتِ مردم به اسلام
- گوش دادن جنیان به خواندن قرآن رسول خدا در نماز پس از منع استراق سمع آنان در آسمان در آغاز بعثت، چنان که در سوره جن از آن یاد شده است.
- موضعگيري کفار قریش در برابر دعوت آشکار رسول خدا- صلى الله عليه وسلم –:تکذیب و رویگردانی از دعوت، انکار توحید و روز آخرت، تعصب ورزيدن به آیین پدران و نياکان، اذيت و آزار و شکنجهی مولی و بردگان تازه مسلمان، تلاش قريش براي منصرف کردن ابوطالب از ياري و حمايت پيامبر خدا- صلى الله عليه وسلم –،جنگ تبليغاتي در مراسم حج عليه رسول خدا- صلى الله عليه وسلم – و دعوتش برای جلوگیری از گسترش اسلام آن. و بیان اعتراضات، و اتهام ارتباط وی با شیطان و مجنون و ساحر دانستن وی و این که قرآن کلام بشر ، اساطیر اولین، و سخنانی که بر وی املاء میشود.
- انتخاب خانه ارقم به عنوان مرکز تبلیغ و دعوت
- تشکیل «قاعدهی صلبه»؛ پایگاه محکم از سابقین اولین.
- عرضهی اسلام بر قبائل و افراد و فراخواندن آنان به سوی اسلام
- آغاز مذاکرات قریش با ابوطالب
دورهی دوم: از سال پنجم بعثت تا سال دهم بعثت:
- ادامهی مذاکرات قریش با ابوطالب، و ارسال نمايندگان به نزد وی تا پیامبر را از دعوتش بازدارند.
- افزایش شدت آزارها و شكنجه هاي گوناگون بر یاران پيامبر اکرم - صلى الله عليه وسلم – پس از شکست این مذاکرات.
- تشکیل جلسات متعدد و پیشنهاد طرحها و تدابير مختلف براي نابودي اسلام و مسلمانان
- اسلام آوردن حمزه و عمر– رضی الله عنهما – و عزت و سروری یافتن مسلمانان
- هجرت به حبشه
- تحريم اقتصادي و اجتماعی پيامبر و بنيهاشم و بني عبدالمطلب در پایان سال هفتم بعثت
- در خواست مشرکان از رسول الله- صلى الله عليه وسلم – به آوردن معجزه برای اثبات نبوتش
- حادثهی شق القمر
- خروج بنی هاشم از شعب ابوطالب، در پایان سال دهم بعثت
دورهی سوم: از سال دهم بعثت تا سال پایان سال سیزدهم بعثت:
- آخرین مذاکرات قریش با ابوطالب به هنگام احتضار وي
- شدت یافتن آزارهاى مشركان نسبت به رسول خدا – صلی الله علیه و سلم- پس از مرگ ابوطالب و تصمیم بر قتل وی
ابن كثير مىگويد:
به نظر من بیشتر آن رواياتي كه در مورد آزار رسانیدن به رسول خدا- صلی الله علیه وسلم- ذکر شدهاند مانند اینکه زهدان شتر را در حال نماز بین شانههایش انداختند، چنانکه ابن مسعود روایت کرده، « فاطمه آمد و آن را از شانههایش دور انداخت سپس وقتی که رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- از کنار آنان گذشت آن هفت نفر را نفرین کرد»، و این که عبدالله بن عمرو بن العاص به ابن مسعود گفت که « نزدیک بود آنان او را خفه کنند، تا این که ابوبکر صدیق مانع شد و گفت: آیا مردی را میکشید که میگوید: پروردگار من خداست؟» و همینطور تصمیم ابوجهل- لعنت خدا بر او باد- بر این که در حال نماز پا بر گردن او بگذارد و این که بین او و رسول خدا- صلی الله علیه وسلم- حائل ایجاد شد، همه پس از مرگ ابوطالب اتفاق افتاده و خدا داناتر است. لذا، آوردن این روایات در اينجا مناسبتر و صحيح تر است[19].
- سفر به طائف در سال دهم بعثت و جستوي مکانی امن برای دعوت
- عرضهی اسلام بر قبايل پس از بازگشت از طائف در موسم حج برای پناه و ياري دادن به رسول خدا - صلى الله عليه وسلم – تا وی بتواند پيام خدا را به مردم برساند
- گوش دادن جنیان شهر نصيبين به قرآن خواندن رسول خدا - صلى الله عليه وسلم – در نماز پس از بازگشت از سفر طائف، چنان که ذکر آن در سوره احقاف آیات:31-29 آمده است.
- اسراء و معراج
- هجرت رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- به مدینه از آغاز سال چهاردهم بعثت
رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- پس از ملاقات با انصار در سال یازدهم بعثت و بیعت با آنان ( بیعت عقبهی اول در سال دوازدهم و سپس بیعت عقبهی دوم در سال سیزدهم) در سال چهاردهم بعثت به همراه ابوبکر صدیق – رضی الله عنه - به مدینه هجرت نمودند.
دلایلی از سنت نبوی و سیرهی مطهره در آشکار بودن دعوت:
پیامبرخدا- صلی الله علیه و سلم- از همان آغاز بعثت دعوتش را به صورت علنی آغاز کرد، در مجالس عمومی قریش مردم را آشکارا به پرستش خداوند یگانه و کنار گذاشتن بتها فرا میخواند و آیاتی که بر وی نازل میشد پی در پی بر آنان تلاوت میکرد. و از سوی دیگر با کسانی که خویشاوند نزدیک او بودند یا دوستان و کسانی که روحهای پاکیزه داشتند و آمادهی پذیرش اسلام بودند با دعوت فردی آنان را به سوی خدا فرا میخواند، و آنان بیدرنگ دعوتش را اجابت میکردند.
رسول خدا- صلی الله علیه و سلم- حرص شدیدی داشت که در مسجد الحرام نماز بگذارد و شعائر اسلام را بر پا دارد و با مردم ملاقات میکرد و برای رسانیدن دعوت به آنان بسیار مشتاق بود و این باعث میشد با مشرکان قریش برخورد و احتکاک داشته باشد
غلوش میگوید: رسول خدا - صلی الله علیه وسلم - آشکارا مردم را به سوی خدا دعوت میکرد، نزدیکترین بستگان خود و اهل مکه را که همه از نزدیکان او بودند، به اسلام فرا میخواند. همچنین کسانی را که از خارج به مکه میآمدند، به اسلام فرا میخواند. همچنین، رسول خدا - صلی الله علیه وسلم - از آغاز دعوت اعلام کرد که وی فرستادهی خدا برای همهی مردم است[20].
ابن اسحاق پس از ذکر اسامی کسانی که از آغاز دعوت اسلام آوردند و به پیشتازان اسلام (سابقین اولین) شهرت یافتند، و تعداد آنها را ابن هشام بیشتر از چهل نفر ذکر میکند، ميگويد: سپس مردم گروه گروه از مردان و زنان به اسلام گرویدند تا اینکه اسلام در مکه رواج یافت و در بارهی آن سخن گفته میشد. هنگامی که افراد پیشتاز به اسلام گرویدند و اسلام در مکه گسترش یافت، این امر بر قریش گران آمد، و رسول خدا- صلی الله علیه و سلم- خشمگین شدند و بغض و حسد در میان آنان نسبت به وی پدیدار شد و عدهای از مردانش بر ضد او برخواستند، و با وی خصومت و دشمنی آغاز نمودند[21].
احمد شامی میگوید:« معروف است که ابوبکر- رضی الله عنه – از زمرهی اولین کسانی بود که اسلام آورد، اگر نه اولین مسلمان، اگر در این مرحله امر بر سریت و پنهان کاری بوده، چگونه اسلام آوردن خود را آشکار نمود؟
وی میگوید: ما يقين داریم رسول خدا - صلي الله عليه وسلم- از وقتی که مکلف به امر دعوت شد حتي يك روز هم دعوتش را مخفی و پنهان ننمود. هر چند که در آغاز دعوتش را متوجه كساني نمود که به فراست در مییافت دعوت او را اجابت میکنند»[22].
ابن الحسن آل فراج میگوید: پیامبر - صلی الله علیه وسلم- از همان روز اول آشكارا دعوت میکرد. و در گوش مشرکان با صدای بلند فریاد میزد: بر دینشان عیب میگرفت و عقلشان را سفیه میدانست و پدرانشان را که قبل از بعثت بر شرک مرده بودن کافر میشمرد [23].
غلوش میگوید: مفهوم سری بودن که دعوت با آن توصیف میشود به معنای کتمان و پنهان كردن نیست؛ زیرا دعوت در ذات خود به معنای رسانيدن امری به دیگران برای عمل به آن و تشویق مردم به انجام دادن آن و ترساندن آنان از ترک آن است. همچنین به معنای در خواست مکرر و نصیحت مؤکد و اظهار نیکی و خیر خواهی برای دعوت شدگان به روشها و وسایل مختلف است. ابوبکر- رضی الله عنه- از اولین کسانی بود که به اسلام گروید، اما قبل از اسلام آوردنش از قریش، دشمنان اسلام، در مورد دعوت رسول خدا - صلي الله عليه وسلم- به اسلام سخنانی شنید، و این دلیل برآن است که این دعوت سری و پنهانی نبوده . لذا، وصف دعوت به سری بودن آن در خلال این مرحله برای پنهان کاری نسبی بوده که در جریان حرکت دعوت به اسلام پدیدار شد[24].
همچنن، بدیهی است هنگامی که ابوبکر - رضی الله عنه- ایمان آورد، اسلامش را آشکار ساخت و همراه با پیامبر - صلی الله علیه وسلم-، و یارانش شروع به دعوت به سوی خدا نمودند. رسول خدا - صلی الله علیه وسلم - برای محافظت از مسلمانان در برابر اذیت و آزار قریش اماکنی را برای تجمع و تردد مسلمانان و آموزش و تربیت آنان و تبلیغ دین انتخاب نمود. برخی از یاران وی که اسلامشان را مخفی نموده بودند، در این اماکن گرد میآمدند و آموزش و تربیت میدیدند. و به آنان دستور داده میشد از مشرکان و از هر چیزی که منجر به درگیری با آنان میشود، دوری گزیده و صبر و بردباری پیشه نمایند.
احمد شامی میگوید: ابن حزم در کتاب «جوامع السیر» بعد از ذکر اسامی مسلمانان اولیه و بر شمردن تعداد بیش از چهل نفر از آنان میگوید:«سپس رسول خدا- صلى الله عليه وسلم – امر دعوت به سوی خدای عزوجل را اعلان و آشکار کرد. سپس، قریش به دشمنی و اذیت و آزار او برخاستند. واژهی «اعلن» مشیر به این است که دعوت قبل از آن در حالت آشکار نبوده است. اما این به معنای آن نیست که دعوت در حالت سری بوده است. زیرا ممکن است انسان امری را اعلان نکند، اما با وجود آن قصد پنهان کردن آن را هم نداشته است»[25].
سعید حوی میگوید: عادتاً سیره نویسان برای این مرحله از دعوت عنوانی شبیه همان عنوانی که ما به آن داده ايم« مرحلهي علني بودن دعوت» به آن دادهاند، ما با این عنوان موافقيم هرچند كه مبهم و مشتبه است. در این مرحله دعوت علنی و جمعی است، اما دعوت فردی و پنهان کاری همچنان پایدار و مستمر بوده و کتمان همچنان در دارالارقم وجود داشته و روایاتی نیز به آن تصریح نمودهاند. مهم این است که با علنی شدن دعوت، سری بودن دعوت و پنهان کاری همچنان ادامه داشت. ظاهراً این مرحله تا اسلام آوردن عمر ادامه داشت و در آن هنگام مرحلهی علنی شدن دعوت به کامل خود رسید و در خلال آن کسان زیادی که اسلام خود را مخفی کرده بودند، آن را آشکار ساختند[26].
احمد شامی میگوید: رسول خدا- صلی الله علیه وسلم- خانه ارقم بن ابی الارقم - یکی از اولین مسلمانان - را به عنوان مرکز دعوت خود انتخاب کرد. اما نمیدانیم دقیقاً در چه زمانی این خانه را مرکز دعوت قرار داد، فقط میدانیم که بعد از این که تعداد قابل توجهی از مردم به اسلام گرویدند، این اقدام صورت گرفته است. به احتمال زیاد این خانه پس از شدت یافتن دشمنی قریش و فرو ريختن خشم خود بر سر برخی از کسانی بوده که به اسلام گرویدندهاند. این خانه نقش مؤثر خود را ادامه داد تا اینکه عمر بن خطاب در ذی الحجه سال ششم بعثت در آنجا مسلمان شد. اما بعد از اسلام عمر-رضی الله عنه - در کتب سیره و تاریخ ذکری از خانهی ارقم به عنوان مرکز دعوت و تبلیغ نمییابیم، زیرا، چنان که ابن هشام میگوید: «اصحاب رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- بعد از اسلام آوردن حمزه و عمر- رضی الله عنهما- عزت و شوکت پیدا کردند»[27].
مباركفوري میگوید: حکیمانه بود که رسول خدا - صلی الله علیه وسلم - در مقابل این آزارها، مسلمانان را از اعلان اسلام در گفتار یا عمل باز دارد و تنها در خفا با آنان ملاقات کند. زیرا اگر علناً با آنان ملاقات کند، شکی نیست مشرکان او را از آنچه كه میخواهد، یعنی تزکیه مسلمانان و آموزش کتاب و حکمت به آنان باز میدارند و ممکن است بین آن دو گروه درگیری ایجاد شود. و معلوم است که اگر برخورد مکرر و طولانی میشد، موجب هلاکت و نابودی مسلمانان میگردید، پس عاقلانه بود که در اختفا باشند، زیرا اکثر صحابه اسلام و عبادت و دعوت و اجتماع خود را پنهان میکردند. و اما رسول خدا- صلی الله علیه وسلم- همچنان در میان مشرکان آشکارا به تبلیغ و عبادت میپرداخت و چیزی او را از این امر باز نمیداشت، اما پنهانی با مسلمانان ملاقات میکرد. خانهی ارقم بن ابی الارقم المخزومی بر کوه صفا بود. از دید جباران و مجالس آنان دور بود، از این رو از سال پنجم بعثت، آن را مرکز تبلیغ و ملاقات با مسلمانان قرار داد[28].
ولی صحیح این است که خانهی ارقم از همان ابتدای بعثت بوده و زمان آن در هیچ روایتی مشخص نشده، از نظر مودودی انتخاب خانهی ارقم به عنوان مرکز تبلیغ زمان آن « اندی بیش از دو سال و نیم از آغاز بعثت بوده و مسلمانان در همین خانه با رسول خدا - صلی الله علیه وسلم – جمع میشدند. این خانه تا قبل از دوران حصر شعب ابی طالب مرکزیت خویش را حفظ کرد»[29].
احمد شامي میگوید: پنهان کاری عمومی و مطلق نبود. پیامبر دعوتش را مخفی نمیکرد، بلکه به دلیل جلوگیری از اذیت و آزار کسانی بود که اگر اسلام خود را آشکار میکردند، مورد تعرض قریش قرار میگرفتند. لذا، به آنان اجازهی اختفا داده شد و این اختفا و پنهان کاری تا پایان سال ششم بعثت ادامه یافت. تا این که عمر – رضی الله عنه - اسلام آورد و مسلمانان ظهور کردند و به ظاهر دوران اختفا در خانهی ارقم پایان یافت. در این مدت مردم اسلامشان بین آشکار و پنهان بود. برای مثال عمر بن خطاب، قبل از اسلام آوردنش با ام عبدالله بنت ابیخثمه، همسر عامر بن ربیعه، ملاقات کرد و او خود را آمادهی هجرت به حبشه همراه شوهرش میکرد، عمر به او گفت: ام عبدالله، مثل این که خودت را برای هجرت به حبشه آماده میکنی؟ او گفت: آری، به خدا سوگند، ما به سرزمین خدا میرویم. او و شوهرش با این همه صراحت خروج خود را اعلام کردند در حالی که عمر – رضی الله عنه - نمیدانست خواهرش و شوهر خواهرش اسلام آوردهاند. لذا، اختفا یا آشکار نمودن اسلام به خود افراد واگذار شده بود، و هرکس مطابق شرایط و میل و رغبت خود اسلامش را آشکار میساخت[30].
بنابراین، در سال ششم يا هفتم بعثت با اسلام آوردن حمزه و عمر- رضی الله عنهما- پیروزی و فتح بزرگی نصیب مسلمانان میشود. با اسلام عمر– رضی الله عنه – اسلام اظهار میشود و مسلمانان میتوانند آزادانه نماز را در کنار کعبه ادا نمایند. ابن مسعود ميگويد: به خدا قسم نمیتوانستیم در کعبه آشکارا نماز بخوانیم تا این که عمر اسلام آورد[31]. و در روایت دیگری میگوید: پس از اسلام آوردن عمر همواره نیرومند بودیم[32]. و نیز ميگويد: با اسلام عمر ما عزت يافتيم[33].
: ما نمیتوانستیم در کنار خانهی کعبه نماز بخوانیم تا این که عمر اسلام آورد، وقتی اسلام آورد با آنها جنگید تا اینکه توانستیم کنار کعبه نماز بخوانیم[34].
ابن مسعود میگوید اسلام آوردن عمر فتح و هجرت او پیروزی بود، و امارتش یک رحمت بود، ما در کعبه نمیتوانستیم نماز بخوانیم تا این که عمر اسلام آورد، و با قریش جنگید تا این که کنار کعبه نماز خواند و ما هم با او نماز خواندیم[35].
به این صورت، با اسلام آوردن عمر – رضی الله عنه – اسلام آشکار شد و اولین گروه اسلامی در مکه ظهور کرد و به عنوان جماعتی ایمانی موجودیت خود را با مرجعیت دین و هویت اسلامی اعلام کرد. پس از اسلام آوردن عمر مسلمانان در مکه حضوری مشهود پیدا کردند و تعداد آنها رو به افزایش نهاد، چون قریش وجود جامعهی اسلامی را تهدیدی برای موجودیت خود میدانستند، حملات خود را تشدید کرد و تصمیم گرفت برای سرکوب نمودن آن با شدیدترین وجه مقابله کند. لذا، رسول خدا - صلی الله علیه و سلم- دستورداد مسلمانان به حبشه مهاجرت کنند، سپس، مشرکان تصمیم به قتل رسول خدا و محاصرهی اقتصادی و اجتماعی مسلمانان گرفتند و مسلمانان نیز مجبور شدند به شعب ابوطالب پناه بردند.
رسول خدا- صلی الله علیه و سلم- تا سال دهم بعثت در مکه به دعوتش ادامه داد و در آن سال عمویش ابوطالب که برای محافظت از او بسیار تلاش کرده بود درگذشت و قریش بعد از مرگ ابو طالب گستاخ شد و بر شدت اذیت و آزارش بر رسول خدا- صلی الله علیه و سلم- افزود و چنان او را اذیت و آزار دادند که در زمان حیات عمویش به وی نرسیده بود. لذا، رسول خدا- صلی الله علیه و سلم- به فکر این افتاد که برای دعوتش در خارج از مکه مکانی امن و پایگاهی محکم «قاعدهی صلبه» را جستجو کند. رسول خدا- صلی الله علیه و سلم- در مورد اذيت و آزاري که قريش نسبت به ايشان روا داشته بودند ميگفت: من در راه خدا، به قدري ترسانده شدهام که کسي به اين اندازه ترسانده نشده است و به قدري مورد اذيت و آزار قرار گرفتهام که هيچ کس به آن اندازه مورد آزار قرار نگرفته است و مدت سي شبانه روز بر من و بلال ميگذشت که غذاي کافي براي سير کردن شکم خود نداشتيم، مگر غذاي ناچيزي که بلال در زیز بغلش داشت[36].
طائف نزدیکترین شهر به مکه بود به سوی آن حرکت کرد تا دولت را بر آن بنا نهد، اما با واکنش بد و برخورد سخت آنان مواجه شد. و برای بار دوم به مکه بازگشت تا به تلاش خود ادامه دهد، تا شاید خداوند برای وی گشایشی فراهم آورد. و این امر در موسم حج سال یازدهم بعثت بود که اولین بیعت با انصار در آن سال صورت گرفت و بعد از آن هجرت به مدینه پیش آمد[37].
اینک به بیان برخی از وقایع و رویدادهایی میپردازیم که به روشنی نشان میدهد از ابتدای بعثت رسول خدا - صلی الله علیه سلم- دعوتش را آشکارا شروع نموده است:
1- ابن کثیر میگوید: یونس از ابن اسحاق روایت میکند که ابوبکر صدیق، رسول خدا - صلی الله علیه وسلم - را ملاقات کرد و گفت: ای محمد، آیا درست است که قریش میگوید: تو خدایان ما را ترک نموده و عقلهایمان را سفیه میدانی و پدرانمان را کافر میشماری. رسول خدا - صلی الله علیه سلم- فرمود: بلی، من رسول خدا و پیامبر او هستم، خداوند مرا فرستاده تا رسالت او را برسانم، و من تو را به حق به سوی خداوند فرا میخوانم، به خدا سوگند ای ابوبکر به حق تو را به سوی خدای یگانه و بیشریک فرا میخوانم، غیر او را پرستش مکن و بر طاعت وی ملزم باش[38].
ابن اسحاق میگوید: ابوبکر امر خود را آغاز کرد و اسلام خود را آشکار نمود و مردم را به اسلام فراخواند و علی و زید بن حارثه هم اسلام خود را آشکار کردند، و این برای قریش گران بود. اولین کسی که از رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- پیروی کرد، خدیجه بنت خویلد همسرش بود و سپس اولین مردی که به او ایمان آورد علی بود که در آن زمان ده سال داشت، سپس زید بن حارثه و سپس ابوبکر صدیق. هنگامی که ابوبکر اسلام آورد، اسلام آوردن خود را آشکار کرد و به سوی خدا و رسولش دعوت کرد[39].
2- نخستين كسانى كه اسلام خود را همراه با رسول خدا- صلى الله عليه وسلم - آشكار نمودند:
ابن مسعود ميگويد: اولين کساني که اسلام خود را آشكارکردند هفت نفر بودند: پيامبر خدا - صلى الله عليه وسلم - و ابوبکر و عمار بن ياسر و مادرش سميه و صهيب و بلال و مقداد. اما رسول الله - صلى الله عليه وسلم - را خداوند بوسيلهی عمويش حمایت نمود، و ابوبکر، خداوند بوسيلهی قومش او را محافظت کرد، اما ساير صحابه را مشرکان گرفتند و زرههای آهنین به آنها پوشانند و در برابر گرمای سوزان آفتاب گذاشتند. همهی آنها به جز بلال که جانش در راه خدا برایش ناچیز شده بود و برای قومش نیز ناچیز و بی ارزش شده بود، همان چیزی را که مشرکین از آنها خواستند، انجام دادند. مشرکان بلال را گرفتند و به بچه ها دادند و بچه ها او را گرفته و در دره هاي مکه ميگرداندند و او ميگفت: أحد أحد (خدا يکي است، خدا يکي است)[40].
ساعاتی میگوید: و این دلالت دارد کسانی که به پیامبر خدا- صلی الله علیه وسلم- ایمان آوردند از ترس اذیت و آزار مشرکان اسلام خود را پنهان میکردند و این هفت نفر در آشکار ساختن اسلام از آنان پیشی گرفتند[41].
بر این اساس، اگر دعوت آشکار نبود چگونه از همان آغاز بعثت خبر آن به گوش بلال و بقیه موالی و بردگانی میرسید و آنان اسلام خود را آشکار میساختند، سپس به خاطر اسلامشان تحت شکنجه و اذیت و آذار قرار گیرند. همچنین این، این واقعه ثابت میکند شکنجه و اذیت و آزار مسلمانان همان اوایل بعثت بوده است، نه این که پس از گذشت سه سال از عمر دعوت بوده که در آن هنگام دعوت علنی شده و به دنبال آن شکنجه و اذیت و آزار آنان شروع شده است.
3- عروه بن زبير-رضى اللَّه عنه- چنین روايت نموده كه: بلال از كنيزى از بنى جمح بود، وى را با ريگهای گرم مكّه شكنجه مىكردند، او را بر پشت ريگها مىخواباندند تا شرك بياورد، و وى مىگفت: احد، احد «خدا يكى است، خدا يكى است»، ورقه در همان حالش بر وى مىگذرد، که مىگفت: احد، احد. و ورقه میگوید: چنین است اى بلال خدا یگانه است. و به امیه میگفت: به خدا سوگند، اگر به این وضع و حال به قتلش برسانيد من مکان او را جاى تبرك و رحمت و دعا قرار خواهم داد[42].
اين حديث مرسل جيد است. و دلالت بر این دارد که ورقه تا هنگام دعوت پیامبر- صلى اللَّه عليه وسلم – به اسلام زنده ماند تا این که بلال اسلام آورد. جمع بين اين روایت و روایت عایشه- رضی الله عنها- كه ميگوید: « ولي ورقه مدتي بعد از آن فوت کرد »، چنین است: یعنی: مراد از روایت عایشه- رضی الله عنها- این است که ورقه فوت نمود قبل از این که اسلام معروف شود و رواج پیدا کند و پیامبر - صلى اللَّه عليه وسلم – مأمور به جهاد شود [43].
ابن حجر میگوید: منظور ورقه فقط این بود که بگوید: «اگر تا آن روز زنده بمانم، روزی که تو را بیرون میکنند، از تو حمایت خواهم کرد.» این را برای آن گفت که رسول خدا به ورقه گفت: آیا آنان مرا بیرون میکنند. بنابر این شکنجه و آزار بلال بعد از انتشار دعوت بوده است و بین این هنگام بوددر هنگام گفتن این جمله در مورد او گفته است یا راه خروج آنها و شکنجه بلال پس از انتشار دعوت و بین آن و اخراج مسلمانان از مکه به حبشه و سپس به مدینه واقع شد[44].
وی میگوید: برای روایتی که دلالت بر تأخیر فوت ورقه دارد تا این که رسول خدا - صلی علیه وسلم – مردم را به اسلام فراخواند و این روایت که در صحیح بخاری آمده « ولی ورقه مدتي بعد از آن فوت کرد »، میتوان دو روش را در پیش گرفت، یکی اینکه: آنچه در صحیح بخاری است ترجیح داده شود، زیرا آنچه در صحیح است صحیحتر است و گفته میشود: این که وی ایمان آورد و پیامبر را تصدیق کرد برای وی کافی است. دوم: قائل به جمع شویم: بین آنچه که در صحیح بخاری آمده و آنچه که در مورد تأخیر فوت ورقه روایت شده است، و چنین گفته شود: این قول بخاری که« و وفتر الوحي » سپس وحی قطع شد. مراد از آن ترتیب زمانی نیست. ابن حجر میگوید: ممکن است راوی هیچ ذکری از ورقه را در این امر به خاطر نیاورده باشد، لذا این داستان را به نسبت علم خود پایان آن دانسته، نه آنچه که واقعیت دارد[45].
4- در مورد سبب نزول این آیه : « مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ، وَلَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غضب من الله وَلَهُم عَذَاب عَظِيم »( نحل: 106)، روایات مختلفی وجود دارد. در برخی از روایتها چنین آمده که سبب نزول آن بیان لفظ کفر به اجبار و اکراه بر زبان عمار بن یاسر -رضی الله عنه - بوده است[46]. اما این روایات ثابت نیستند، بلکه از منابع ضعیفی نقل شدهاند[47]. آلبانی در «فقة السیرة» غزالی میگوید: در اثبات این سیاق نظر و ملاحظاتی وجود دارد و علتش ارسال است. ابن جریر در تفسیر خود آن را روایت کرده است:( 12/113)؛ ابونعیم در الحلیة:( 9/140) ؛ و ابوبکر الجصاص در احکام القرآن:( 3/236 )، از طریق ابو عبیده بن محمد بن عمار بن یاسر روایت نموده که: مشرکان عمار را گرفتند و او را رها نکردند تا اینکه به رسول خدا- صلی الله علیه وسلم- دشنام داد و از خدایانشان به نیکی یاد کرد. و حاکم آن را از ابوعبیده، از پدرش آن را روایت نموده: ( 2/357 )، سپس گفته است: « به شرط شیخین صحیح است و ذهبی با آن موافق است ». آن دو چنین گفتهاند و من قبلاً فریفتهی گفته آنها شدهام و اکنون خطای آن دو بر من آشکار شده است، زیرا جماعت آن را از ابوعبیده روایت کردند. به فرض صحت گفته او: «از پدرش روایت نموده»، پدرش تابعی است نه صحابی، پس حدیث مرسل است اگر معضل نباشد، و شیخان از ابوعبیده و پدرش، چیزی را نقل نکردهاند، بلکه ابن ابی حاتم (4/2-405) در باره شخص اول، پدرش، گفته: « منکر الحدیث است» و ابن معین و دیگران با او موافقاند. پس چگونه حدیث صحیح است؟ چه برسد که به شرط آنها باشد. بله درست است که این آیه در مورد عمار نازل شده است زیرا از طریق ابن جریر نقل شده است[48].
همچنین، روایت شده این آیه درباره مسلمانان مستضعفی نازل شده که توسط مشرکان شکنجه میشدند، و در آن هنگام پیامبر خدا- صلی الله علیه و سلم- با یارانش در مدینه سکونت یافته بود. ابن منذر و ابن ابی حاتم و ابن مردویه از ابن عباس روایت کردهاند که گفت: رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- هنگامی که میخواست به مدینه هجرت کند به اصحاب خود فرمود: «از اطراف من پراکنده شوید، هر که توان دارد تا آخر شب درنگ کند و هر که توان ندارد اول شب هجرت کند، پس اگر شنیدید که زمین برای من آباد شده، به من ملحق شوید. پس بلال مؤذن و خباب و عمار و جاریهای از قریش که اسلام آورده بودند، هنگام حرکت به سوی مدینه مشرکان به آنها رسیدند و آنان را گرفتند و ابوجهل بلال را تحت فشار قرار داد تا کافر شود، ولی او نپذیرفت، پس زره آهنی در آفتاب میگذاشتند، سپس آن را بر وی میپوشانند و چون بر او میگذاشتند، میگفت: احد، احد. و اما خباب، او را بر روی خارها میکشیدند، و اما عمار، سخنی را که دوست داشتند، از روی «تقیه» بر زبان گفت. سپس، ابوجهل جاریه را بر چهار میخ بست، و چهار دست و پای او را دراز کرد و نیزه را در قلبش فرو برد تا آن که او را کشت. سپس بلال و خباب و عمار را رها کردند، پس آنها به رسول خدا- صلی الله علیه وسلم- پیوستند و این موضوع را به اطلاع او رساندند، و وی بر عمار در مورد آن چه که گفته بود، تند شد. آنگاه رسول - خدا صلی الله علیه وسلم - فرمودند: «در آن هنگام که تو آن را کلمه را گفتی، قلبت چگونه بود: آیا از گفتن آن راضی بودی یا نه؟» و عمار گفت: خیر، سپس خداوند این آیه را نازل کرد« إِلا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ »( نحل: 106)[49].
همهي اين روايتها ضعیفاند و چنان که ضیاء العمري میگوید: در مورد انواع عذابی که عمار بن یاسر و خاندانش با آن رو به رو شدهاند، روایتهای زیادی نقل شده است که فقط در اثبات وقوع شکنجهی آنها از نظر تاریخی کفایت میکنند[50].
آلبانی میگوید: این افراد به خاطر اهانت و عذاب سختی که داده شدند، معذور بودند، خداوند با حول و قدرت خود ما را از آن مصون دارد[51].
ابن عاشور میگوید: دعوت در آغاز امر راست و استوار نمیشود مگر اینکه پیروانش جماعت خود را آشکار کنند، پس تقیه در آن زمان عملي غير قابل بخشودن بوده است. پس بر این اساس، مسلمانان اولیه مانند بلال، عمار و ابوبکر ایمان خود را اظهار کردند، و متحمل اذیت و آزار شدند، اما تقیه فقط برای افراد مؤمن و آن هم پس از استقرار جامعهی ایمانی مجاز بود. پس در این جاست که خداوند متعال میفرماید: « إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ »( نحل: 106)[52].
در برخی روایات دیگر نیز گفته شده این آیه در باره مسلمانان مستضعفانی نازل شده که توسط مشرکان شکنجه میشدند. هنگامی که خداوند متعال بر رسولش - صلی الله علیه وسلم - جهاد را فرض کرد و رسول خدا- صلی الله علیه وسلم -پس از اذن خدا با مشرکان جنگید و بر آنان هجوم آورد، مشرکین مکه چون کثرت واردین به دین خدا را دیدند، بر کسانی که اسلام آورده بودند سخت گرفتند و آنها را در دینشان مورد فتنه قرار دادند تا از دینشان بر گردند و یا کسانی بودن که بیم آن میرفت در اثر فشار دیگران از دینشان برگردند، لذا، خداوند متعال عذر کسانی از شکنجه شدگان را که نتوانسته بودند هجرت کنند پذیرفت و در مورد آنان این آیه را نازل کرد: « إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ ... »(النحل: 106). رسول خدا - صلی الله علیه و سلم- به آنان پیام فرستاد که خداوند متعال برای شما راه خروجی قرار داده و بر کسانی که توانايي هجرت دارند خروج را واجب کرده است، اگر آنان از کسانی باشند که شکنجه میشوند و از قوم و قبیلهی خود کسی را ندارد که مانع شکنجهی آنان شود[53].
همچنین از عكرمه روایت شده: در مکه افرادی بودند که به اسلام اعتراف کرده بودند و وقتی مردم به سوی بدر رفتند، همهی آنها را با خود به سوی بدر بیرون کردند حتی یک نفر باقی نماند، پس کسانی که به اسلام اعتقاد داشتند کشته شدند. و در مورد آنان این آیات نازل شدند: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ...» (نساء: 98-97). لذا، مسلمانانی که در مدینه بودند به کسانی که در مکه مانده بودند نامه نوشتند و چون برایشان نامه نوشته شد کسانی که اسلام آورده بودند بیرون رفتند ولی مشرکان آنان را دنبال کردند و آنها را مجبور کردند تا كلمهي كفر را را بر زبان جاری کنند. لذا، خداوند متعال این آیه را نازل فرمود:« إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» (نحل: 106)[54].
مودودی میگوید: شهادتهای درونی متعددی گویای آن هستند که سورهي نحل در همان دوران پایانی مکه نازل شده است و لحن عمومی سوره همین مطلب را تأیید میکند. از این آیه (نحل:106) معلوم میشود که به هنگام نزول این آیه، ظلم و ستم و شکنجه علیه مسلمانان در اوج خود قرار داشته، به گونهای که این پرسش پدید آمده است که اگر کسی زیر شکنجههای غیر قابل تحمل مجبور شد کلمهی کفر بر زبان بیاورد، حکمش چیست[55]. در این آیه از مسلمانانی سخن به میان آمده است که در آن هنگام به شدت تحت ظلم و ستم بودند و با شکنجههای غیر قابل تحمل آنان را به گفتن کلمهی کفر مجبور میکردند. به آنان گفته شده است که اگر یک وقت از شدت شکنجهها مجبور شدید به خاطر نجات زندگیتان کلمهی کفر بر زبان بیاورید و دل شما از عقیدهی کفر محفوظ بود، بخشوده خواهید شد[56]. ولی اگر قلباً کفر را بپذیرید هر چند از عذاب دنیا نجات پیدا کنید، از عذاب خدا در امان نخواهید ماند[57].
آن چه از مطالب بالا میتوان استنباط کرد این است که شکنجه و آزار و اذیت قریش از آغاز دعوت شروع شده بود و تعدادی از بردگان و کنیزان که ایمان آورده و اسلام خود را آشکار ساخته بودند و تحت شکنجهی صاحبان خود قرار گرفته و یاسر و سمیه در این راه شهید شدند. اما این آیه از سوره نحل:« إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ» (نحل: 106)، در همان دوران پایانی مکه نازل شده و از لحاظ ترتیب نزول سورهای قرآنی چنان که سیوطی در الإتقان في علوم القرآن[58] و الزرکشی در البرهان فی علوم القرآن ، میگویند هفتادمین سورهی نازل شده است[59] .
بر این اساس، اذيت و آزار قريش بر رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - و يارانش، همزمان با اسلام آوردن یارانش در ابتدای دعوت شروع شده و موازي با گسترش دعوت در مكه شدت مییابد و در سال پنجم و ششم بعثت به اوج خود میرسد تا جایی که ماندن در مكه براي آنان ناممکن میشود. لذا، رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - به مسلمانان دستور میدهد برای رهایی از شکنجه و حفظ دینشان به حبشه مهاجرت کنند.
5- بردگانی که تحت شکنجه و اذیت و آزار بودند و ابوبکرصدیق – رضی الله عنه – آنها را خرید و در راه خدا آزاد کرد. به روایت ابن عبدالبر هفت نفر از بردگانی که توسط مالکانشان شکنجه و اذیت و آزار میشدند به وسیلهی ابوبکر صدیق – رض الله عنه- آزاد شدند[60].
روزی پدر ابوبكر به وی میگوید: پسرم، میبینم که بردههای ضعيفی را آزاد ميكني؛ اگر بردههاي قوي و نيرومندی را آزاد میکردی از تو دفاع میکردند و در کنارت میایستادند. ابوبکر- رضی الله عنه- گفت: ای پدر من آنچه را که انجام میدهم فقط برای رضای خداست، سپس خداوند متعال این آیات را دربارهی ابوبكر صديق - رضي الله عنه – نازل نمود: « فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى... وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزَى إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى وَلَسَوْفَ يَرْضَى(لیل:19-6 »[61].
این سوره از شمار سورههایی است که در دورهی آغازین بعثت نازل شده و لحاظ ترتیب نزول نهمین سوره نازل شده است. زمانی فرود آمده که مخالفت با پیامبر- صلی الله علیه وسلم – شدت پیدا نموده بود و تازه مسلمانان مستضعف و بردگان و کنیزان تحت شکنجه و اذیت و آزار قرار داشتند. اگر دعوت آشکار نبود چگونه بردگان اسلام خود را آشکار میساختند و به خاطر اسلامشان شکنجه و اذیت و آزار میشدند و چگونه ابوبکر آشکارا این بردگان را از صاحبان آنها میخرید و آزاد میکرد.
6- عفيف كندی ميگويد: من مردی تاجر بودم، هنگام ایام حج به مکه آمدم و نزد عباس بن عبدالمطلب رفتم تا از او کالا بخرم و او مردی تاجر بود به خدا سوگند در منی با او بودم که مردی از خیمه نزدیک او بیرون آمد و به خورشید نگاه کرد و چون آن را مایل دید، برخاست نماز بخواند. و زنی نیز از آن خیمه بیرون آمد که مرد از آن بیرون آمده بود. پس پشت سر او ايستاد و نماز خواند، پس از وی پسری نوجوان از آن خيمه بيرون آمد و با آن دو نماز خواند، به عباس گفتم: اين كيست؟ گفت: این محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب، برادر زاده من است، گفتم: این زن کیست؟ گفت: این همسرش، خدیجه بنت خویلد است، گفتم: این پسر کیست؟ گفت: این علی بن ابی طالب، پسر عمویش است، گفتم: این چه کاری است که انجام میدهد؟ گفت: نماز میخواند و ادعا میکند که پیامبر است و جز زن و پسر عمویش، این جوان، در این امر کسی از او پیروی نمیکند و او مدعی است که خزانههای خسرو و قیصر به دست او فتح خواهند شد. عفیف که پسر عموی اشعث بن قیس بود و بعد از آن اسلام آورد و مسلمان خوبی شد، گفت: ای کاش در همان روز اسلام آورده بودم و چهارمین نفر میشدم[62].
احمد شامی میگوید: این امر بیانگر نفی امر به پنهانکاری است، زیرا کسی که خواهان پنهانکاری است در حضور مردم برای نماز به بیرون نمیرود[63].
7- رسول خدا - صلی الله علیه وسلم - در موسم حج خود را به قبایل عرب میرساند و آنها را به سوی خدا فرا میخواند و به آنها میگفت که او فرستادهی خدا است و از آنها میخواست که به او ایمان بیاورند و از وی حمایت کنند تا برایشان روشن سازد که چرا خداوند وی را به پیامبری مبعوث نموده است[64].
جابر بن عبدالله – رضی الله عنه - میگوید: رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- ده سال در مکه دعوت کرد و مردم را در خانههایشان در عکاظ و مجنه و در موسم حج در منی دنبال میکرد و میگفت: چه کسی مرا پناه میدهد؟ تا من رسالت پروردگارم را برسانم و بهشت پاداش وی باشد؟. تا این که مردی از یمن یا مضر ميآمد – به وی چنین میگفت - قومش نزد او میآمدند و میگفتند: « از جوان قریش بپرهیز که تو را فریب ندهد» و او در میان اردوگاههایشان هایشان میگذشت در حالی که آنها با انگشتان دست به او اشاره میکرددند، تا اینکه خداوند ما را از یثرب به سوی او فرستاد، پس او را پناه دادیم و به او ایمان آوردیم[65].
ابن هشام از ابن اسحاق روایت میکند: رسول خدا- صلی الله علیه وسلم- بر همین منوال در مراسم حج مردم را به اسلام فرا میخواند و هرگاه مردم در موسم حج دور هم جمع میشدند به نزد آنان میرفت و قبایل را به خدا و اسلام دعوت میکرد و خود و آن چه که از هدایت و رحمت با خود آورده بود بر آنان عرضه میكرد و هر گاه میشنید که عربی به مکه میآید و نام و شرفی دارد، به نزد او میرفت و او را به سوی خدا فرا میخواند و آنچه را که با خود داشت به او عرضه میکرد[66].
امام احمد و بیهقی از ربیعه بن عباد الدیلی- رضی الله عنه – روایت نمودهاند که رسول خدا- صلى الله عليه وسلم- را در زمان جاهلیت در بازار ذی المجاز دیدم که میگفت: ای مردم بگویید لا اله الا الله رستگار می شوید و او داخل حجرهها و بازارهاي آن میشد. و مردم دور او گرد میآمدند.کسی را ندیدم که چیزی بگوید و او سکوت نمیکرد و میگفت: ای مردم بگویید لا اله الا الله تا رستگار شوید. و پشت سر او مردى بود با چهرهای زيبا و لوچ و دو گيسوی آراسته و میگفت: او دروغگو است. به شما امر مىكند كه دين پدرانتان را رها كنيد. هر جا که او میرفت به دنبالش بود. گفتم: این کیست؟ گفتند: محمد بن عبدالله و او در بارهی نبوت سخن میگفت، و گفتم: این کیست که او را تکذیب میکند؟ گفتند: عمویش ابولهب[67].
و در روایت دیگری امام احمد از ربیعه بن عباد الدیلی روایت میکند که گفت: ابولهب را در عکاظ دیدم که به دنبال رسول خدا- صلی الله علیه وسلم - بود. و میگفت: ای مردم این مرد گمراه شده است، پس نگذارید شما را از پرستش خدایان پدرانتان گمراه سازد و رسول خدا- صلی الله علیه وسلم - از وی فرار میکرد و او رسول خدا- صلی الله علیه وسلم - را دنبال میکرد. و ما دو پسر کوچک بودیم که او را دنبال میکردیم، و به او مینگریستیم که مردی لوچ و سفید چهره با دو گیسوی بافته و زیباترین مردم بود[68].
و در روایت دیگری امام احمد از وی روایت میکند که گفت: من با پدرم بودم، که مرد جوانی بود، به رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- مینگریستيم كه به دنبال قبایل بود و پشت سر او مردی بود لوچ چشم با چهره ای نورانی، و موي سرآراسته، وقتی رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- نزد قبیلهای میایستاد، میگفت: ای پسر فلانی، من فرستاده خدا به سوی شما هستم و به شما فرمان میدهم که خدا را بپرستید و چیزی را شریک او نسازید و به من ایمان بیاورید و از من دفاع کنید تا آنچه را که از جانب خدا برایم فرستاده شده است تبلیغ کنم و به انجام برسانم. پس از آن که رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- سخنانش را به پایان میبرد، وی پشت سرش میگفت: ای پسر فلانی! این مرد از تو میخواهد که لات و عزا و یارانت از جنیان بنی مالک بن اقمس را ترک کنید و به بدعت و ضلالتی روی آورید که با خود آورده است، به حرفهایش گوش ندهید و از او پیروی نکنید. به پدرم گفتم: این کیست؟ گفت: عمویش ابولهب[69].
بر این اساس،رسول خدا -صلی الله علیه وسلم – از همان آغاز بعثت شروع به دعوت همهي مردم به اسلام ميكرد و در موسم حج به میان قبایل میرفت تا اینکه موسمی فرا رسید که خدای متعال اراده نموده بود آغاز دورهی جدیدی برای اسلام باشد. و آن در سال یازده بعثت بود که در موسم حج با شش تن از خزرجیان ملاقات کرد، و آنان را به سوی خدا فراخواند، و قرآن را بر آنان تلاوت كردند و آنان اسلام آورند. و آنچه را كه او به آنان عرضه داشت پذيرفتند و به سوي قوم خود برگشتند، و مردم را به اسلام دعوت کردند و در سال بعد دوازده نفر از آنان هنگام موسم حج به مکه آمدند و پيامبر خدا -صلی الله علیه وسلم – را ملاقات كردند، و این عقبهی اول بود و بر اسلام با او بیعت کردند.
8- اولین کسی که بعد از پیامبر خدا - صلی الله علیه و سلم - در مکه با صدای بلند قرآن را به گوش مردم رسانید. روزی یاران پیامبر خدا - صلی الله علیه و سلم - گفتند: تا کنون کسی قرآن را با صدای بلند برای قریش تلاوت نکرده است. آیا کسی وجود دارد که قرآن را به گوش آنان برساند؟ عبدالله بن مسعود گفت: من، آنان گفتند: ما میترسیم به تو آسیبی برسانند، ما مردی را میخواهیم که اگر بخواهند او را آزار دهند، قوم و عشیرهاش از وی حمایت کنند. ابن مسعود گفت: بگذارید من این کار را انجام دهم، خداوند عزوجل من را از گزند آنان در امان میدارد. عبدالله بن مسعود روز بعد هنگام ظهر به سوی حرم آمد تا به مقام رسید، قریش در مجلس خویش بودند، کنار مقام ایستاد و با صدای بلند شروع به خواندن سوره «الرحمن» کرد. آنان به همدیگر مینگریستند و گفتند چه میگوید؟ سپس گفتند: او برخی از آنچه را كه محمد- صلى الله عليه وسلم- آورده است، مىخواند، پس برخاستند و شروع به زدن بر سر و صورت او كردند. اما او همچنان به خواندن قرآن ادامه میداد تا به اندازهای که خدا خواست قرآن خواند، سپس نزد یارانش بازگشت و آثار ضرب و شتم بر چهرهاش پیدا بود، گفتند: ما از همین وضع و حال بر تو بیمناک بودیم، گفت: دشمنان خدا هرگز برای من مانند حالا خوارتر و کوچکتر نبودهاند، و اگر بخواهید فردا به نزد آنان خواهم رفت و همین کار را دوباره انجام میدهم. گفتند: همین اندازه کافی است آنچه را که آنان نمیخواستند به گوش آنان رساندی[70].
مودودی میگوید: سورهی «الرحمن» مکی است، و از منظر مضمون این سوره از سورههای آغازین مکی است و از روایتهای معتبر متعددی این امر هم به اثبات میرسد که این سوره چندین سال پیش از هجرت در مکهی معظمه نازل شده است[71]. لذا، این روایت فوق از ابن اسحاق به خوبی گویای آن است که این سوره از سورههای نازل شده در دورهی آغازین مکی است. و یاران رسول خدا- صلی الله علیه و سلم – در ملاء عام و مجالس قریش قرآن را با صدای بلند به گوش قریش رساندند و آشکارا اسلام را تبلیغ نمودند.
9- دعوت نمودن ابوجهل به اسلام از همان آغاز بعثت : مغیره بن شعبه میگوید: اولین روزی که رسول خدا- صلی الله علیه وسلم- را شناختم، همان روزی بود که من و ابوجهل بن هشام در راهی میرفتیم. در یکی از کوچههای مکه ناگهان رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- را دیدیم و رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- به ابوجهل گفت: ای ابوالحکم به سوی خدای متعال و رسولش بیا. من تو را به سوی خدا فرا میخوانم. ابوجهل گفت: اي محمد آيا از ناسزا گفتن به خدايان ما دست نمیکشی؟ آيا غير از اين كه ما شهادت بدهيم که تو رسالتت را رساندهای چيزى ديگرى هم از ما مىخواهى؟ ما گواهى مىدهيم كه تو رسالتت را رسانیدهای، به خدا سوگند، اگر من بدانم آن چه را تو مىگويى حق است از تو پيروى میکردم. بعد از آن که رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- رفت، ابوجهل رو به من کرد و گفت: به خدا سوگند میدانم آنچه میگوید حق است، اما یک چیز مرا باز میدارد، بنی قصی گفتند: كليد دارى خانه كعبه در میان ماست، گفتیم آری. گفتند: ندوه ازآن ماست، گفتیم: بله، سپس گفتند: لواء و پرچمِ جنگ از آن ماست، گفتیم: بله. گفتند: آب دادن و سقایت حاجیان از آن ماست، گفتيم: آرى، سپس آنها غذا دادند و ما هم غذا دادیم، تا اين كه در اطعام دادن ما نيز با بنى قصى برابر شديم، سرانجام آنها گفتند: « پيامبر در میان ما است، به خدا سوگند به وی ایمان نمیآورم»[72].
10- ابن كثير از خیثمه بن سلیمان طرابلسي به سندش از عایشه- رضی الله عنها-، روايت ميكند: چون اصحاب پیامبر -صلی الله علیه وسلم – به سی و هشت نفر رسیدند، گردهم آمدند و ابوبکر -رضی الله عنه- از رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- به اصرار خواست که بیرون شوند و خود را آشکار سازند. رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- گفت: ای ابوبکر ما اندک هستیم. ابوبکر آن چنان به اصرارش ادامه داد تا اینکه رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- پذیرفت و بیرون شدند. هر یک از مسلمانان در اطراف مسجد در میان طایفه خود پراکنده شد. ابوبکر در میان مردم در حالی که رسول خدا- صلی الله علیه وسلم- نشسته بود به عنوان خطیب و واعظ برخاست و او اولین خطیبی بود که به سوی خدای متعال و رسولش- صلی الله علیه وسلم- فرا میخواند. مشرکان بر ابوبکر و مسلمانان یورش بردند و ابوبکر را در اطراف مسجد زیر پا گذاشتند و به شدت لگد زدند. عتبه بن ربیعهی فاسق به او نزدیک شد و با دو کفش پاشنهدار میخی به سرو صورتش زد و روی شکم ابوبکر -رضی الله عنه- فرود آمد و چنان او را زد که صورتش از دماغش تشخیص داده نمیشد. و بنی تمیم برای دفاع از او آمدند، و مشرکان را از ابوبکر دور نمودند، و بنی تمیم، ابوبکر را در جامهای قراردادند و به خانهاش بردند، در حالی که از مردنش شکی نداشتند، بنی تمیم دوباره به مسجد برگشتند و گفتند: به خدا سوگند اگر ابوبکر بمیرد عتبه بن ربیعه را خواهیم کشت. پس به نزد ابوبکر در خانهاش بازگشتند و ابو قحافه (پدرش) و بنیتیم شروع به گفتگو با ابوبکر نمودند تا این که جوابی از او بشنوند، پس در پایان روز به سخن آمد و گفت: رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- در چه حالی است؟ بنیتمیم تعجب کردند و او را سرزنش نموده و به مادرش ام الخیر گفتند: به او چیزی بخورانید یا بنوشانید، وقتی که ابوبکر با مادرش تنها شد، مادرش با اصرار از او خواست كه چيزي بخورد؛ اما ابوبكر - رضي الله عنه - گفت: حال رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - چگونه است؟ ام خير گفت: به خدا سوگند از رفیقت، خبري ندارم. ابوبكر - رضي الله عنه – گفت: به نزد ام جميل بنت خطاب برو و حال پيامبر را از او بپرس. ام خير به نزد ام جميل رفت و گفت: ابوبكر از تو حال و وضع محمد بن عبدالله را جویا میشود. ام جميل گفت: من، نه ابوبكر را ميشناسم و نه محمد بن عبدالله را. اما اگر دوست داري همراه تو به نزد پسرت ميآيم. ام خير گفت: باشد. پس همراه او رفت و به نزد ابوبکر آمد و را بیهوش و در حال مردن یافت، ام جميل نزدیک شد و وقتی ابوبكر - رضي الله عنه - را افتاده و زخمي ديد، فریاد کشید و گفت، به خدا سوگند كساني كه با تو چنين كردهاند، اهل فسق و كفرند و گفت، اميدوارم كه خداوند، انتقام تو را از آنان بگيرد. ابوبكر - رضي الله عنه - گفت: حال رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - چگونه است؟ ام جميل گفت: مادرت، اين جاست و ميشنود. ابوبكر گفت: از او به تو زیانی نميرسد. ام جميل گفت: پيامبر - صلى الله عليه وسلم – حالش خوب است و صحيح و سالم میباشد. ابوبكر - رضي الله عنه - پرسيد: او كجا است؟ ام جميل پاسخ داد: او در خانهي ارقم است. ابوبكر گفت: به خدا سوگند نه چيزي ميخورم و نه چیزی مينوشم تا وقتی به نزد رسولخدا - صلى الله عليه وسلم – نروم و او را نبینم، مادر ابوبکر و ام جميل تاخیر کردند تا اينکه رفت و آمد کم شد و مردم به خانهی هایشان رفتند و سکونت یافتند. سپس ابوبکر را در حالي كه به آن دو تكيه زده بود، به نزد رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - بردند. رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - ، با ديدن او برخاست و به سويش رفت و او را بوسيد. و مسلمانان نیز به نزد او شتافتندو به دورش گرد آمدند. رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - ، به شدت دلش برای ابوبکر سوخت. ابوبكر - رضي الله عنه – گفت: اي رسول خدا پدر و مادرم فدايت این چیزی نيست، فقط آن فاسق، به صورتم زد و چنین کرد. اي رسول خدا اين، مادر من است برای فرزندش نیکی زیادی کرده پس او را به سوی خدا فرا خوان و برای او دعا کن شاید خداوند او را به وسیلهی تو از عذاب جهنم نجات دهد. پس رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- برای او دعا کرد و او را به سوی خدا فراخواند، و او مسلمان شد[73].
ابن کثیر میگوید: این واقعه قبل از اسلام آوردن عمر بن خطاب – رضی الله عنه - پس از خروج مسلمانان به سرزمین حبشه در سال ششم بعثت بوده است.[74]
ابوشهبه اين داستان را قبل از مرحلهی دعوت علنی در کتابش« السيرة النبوية على ضوء القرآن والسنة » آورده است و در ادامهی آن میگوید: سپس خداوند به رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- دستور داد که دعوتش را آشکار سازد و آن پس از گذشت سه سال از عمر دعوت بود[75].
اين روایت نشان میدهد در آن زمان تعداد مسلمانان کم بوده است و این گویای آن است که این جریان در در آغاز اسلام بوده هنگامی که تعداد آنان به سی و هشت نفر رسیده است.
11- داستان اسلام آوردن ابو ذر - رضي الله عنه -: از ابن عباس- رضی الله عنه- روايت شده كه ابوذر گفت: من مردى از قبیلهی غفار بودم به ما خبر رسید كه مردى در مكه ظهور کرده و ادعاى پیامبری میکند، به برادرم گفتم: نزد اين مرد برو و با او صحبت كن و خبرى از او برایم بياور. پس برادرم رفت و او را ملاقات کرد، و برگشت و من به او گفتم: چه اخباری آوردهای؟ گفت: به خدا سوگند مردی را دیدم که امر به معروف و نهی از منکر میکرد، به او گفتم: از این خبر تو قانع نشدم.
پس مشک آب و عصایی برداشتم و به مکه رفتم، و او را نمیشناختم، و دوست نداشتم در بارهی او از کسی سؤال کنم، لذا، از آب زمزم نوشیدم، و در مسجد ماندم، سپس علی از کنار من گذشت و گفت: گویا مرد غریبه هستی ؟ گفتم: آری، گفت: پس به خانهی ما بیا. پس با او به راه افتادم و از من چیزی نپرسید و من هم به او چیزی نگفتم. صبح که برخاستم به مسجد رفتم تا احوال پیامبر را جویا شوم. اما کسی را نیافتم تا در مورد او خبری کسب کنم، آنگاه علی از کنار من گذشت و گفت: آیا هنوز آن مرد منزل مورد نظرش را نشناخته است؟ گفتم: خیر، گفت: با من بیا، و پرسید: کارت چیست و چه چیزی تو را به این شهر آورده است؟ به او گفتم: اگر در مورد من سکوت کنی و رازم را فاش نسازی، به تو میگویم گفت: چنین خواهم کرد. به او گفتم: به ما خبر رسیده مردی که ادعای نبوت میکند از اینجا ظهور کرده است، پس برادرم را فرستادم تا با او صحبت کند، اما او برگشت و از سخنانش قانع نشدم، پس خواستم خودم او را ملاقات کنم و او گفت: تو راهیاب شدهای من به نزد او میروم، پس به دنبال من بیا و هر جا که وارد شدم تو هم وارد شو، و اگر کسی را دیدم و بر شما ترسیدم، به دیوار تکیه میدهم گویا که کفشهایم را درست میکنم و تو برو و به راهت ادامه بده. پس او رفت و من هم با او رفتم تا اینکه او داخل منزل شد و من هم با او داخل شدم و به او گفتم: اسلام را به من عرضه كن، پس او اسلام را به من عرضه کرد، و من در همان جا مسلمان شدم و به من گفت: اى ابوذر! این موضوع را پنهان کن(اسلامت را پنهان کن) و به سرزمینت برگردد و وقتی خبر ظهو ما به تو رسید، به نزد ما بیا». پس گفتم: سوگند به کسى که تو را به حق فرستاده، من در میان آنان اسلام را فریاد خواهم زد، راوی میگوید: سپس به مسجد آمد و قريش در آنجا بودند و گفت: اى مردم قريش! شهادت میدهم که معبودی جز الله نیست و شهادت میدهم که محمد بنده و رسول اوست، مردم قریش گفتند: بروید و به حساب این صائبی(دین برگشته) برسید، پس برخاستند و من را تا سر حد مرگ زدند. عباس به داد من رسید و براي محافظت از من خودش را بر روی من افکند و گفت: وای بر شما مردی از غفار را میکشید در حالی که تجارت و عبور شما از میان قبیلهی غفار است، پس مرا رها کردند و چون صبح روز بعد برگشتم همان کلمات را تکرار کردم که دیروز گفتم. آنان دوباره گفتند: بروید و به حساب این بیدین برسید. درست همانند دیروز مرا سخت کتک کاری کردند. عباس آمد و به داد من رسید و خود را بر روی من افکند. ابن عباس، میگوید: این آغاز مسلمان شدن ابوذر رحمه الله بود[76].
در روایتی دیگر ابن حجان از مالک بن مرثد، از پدرش از ابوذر نقل ميكند که گفت: من چهارین نفر بودم که اسلام آوردم، سه نفر قبل از من اسلام آورده بودند، نزد پیامبر خدا - صلی الله علیه وسلم- رفتم و عرض کردم: سلام بر تو ای رسول خدا، شهادت میدهم که معبودی جز خدا نیست و شهادت میدهم که محمد بنده و فرستاده اوست، شادی را در چهره رسول خدا – صلی الله علیه و سلم – مشاهده کردم. فرمود: تو كيستي. گفتم: من جُنْدُب مردی از بني غفار هستم.
آلبانی میگوید: حدیث حسن است، به غیر از این طریق. از طریق جبیر بن نفیر از ابوذر، به همین نحو روایت شده و «صحیح الاسناد است» و ذهبی هم با آن موافق است.
طبرانی از طریق جبیر بن نفیر از ابوذر روایت میکند که گفت: من چهارین نفر بودم که اسلام آوردم، بعد از رسول الله- صلی الله علیه وسلم - و ابوبکر و بلال رضی الله عنهم[77].
آلبانی میگوید: این که ابوذر میگوید: من چهارمین نفر بودم که اسلام آوردم، مقصودش از میان قوم خودش است. زیرا در آن زمان مردمی از قریش و دیگران مسلمان شده بودند[78].
حافظ ابن حجر در الفتح میگوید: و این دلالت بر آن دارد که داستان ابوذر بعد از بعثت به مدت بیشتر از دو سال اتفاق افتاده است. به گونهای که برای علی – رضی الله عنه – این توانایی فراهم شده که بتواند آزادانه و مستقل یک بیگانه را مخاطب قرار دهد و او را مهمانی کند. و صحیح این است که سن علی – رضی الله عنه – هنگام بعثت 10 سال بوده است[79].
احمد شامی میگوید: سئوال این است که اگر در این مرحله دعوت سری و مطلق بود، چگونه خبر ظهور پیامبر - صلی الله علیه وسلم- در زمانی که ابوذر در میان قبیلهی خود بود به گوشش میرسید؟[80].
و اما اینکه ابوذر با شجاعت و قدرت اسلام خويش را در مجالس و اجتماعات قريش آشکارا اعلام میکند، دلیل بر این است که زمان اسلام آوردن او اوایل بعثت بوده است. چنانکه ابو شهبه میگوید وي و برادرش انيس و مادرش از زمرهی پيشگامان اسلام بودهند[81].
ابن حجر میگوید: گویا ابوذر فهمیده است که دستور پیامبر- صلی الله علیه وسلم- مبنی بر کتمان آن، یک تکلیف نیست، بلکه از روی دلسوزی نسبت به او است، پس ابوذر به او نشان داد که قدرت انجام این کار را دارد. به همین دلیل پیامبر- صلی الله علیه وسلم- این امر را تأیید کرد و از آن چنین برداشت میشود که گفتن حق در حضور کسی که میترسد به گوینده آن صدمه بزند، جایز است. هر چند سکوت نیز جایز باشد. حقيقت اين است كه این امر بر حسب شرايط و اهداف فرق مي كند و بر اساس آن به انسان پاداش داده میشود[82].
بنابراین، این روایت به وضوح نشان میدهد با رفتن رسول خدا- صلی الله علیه وسلم- به میان گروههایی از مردم در ایام حج که به قصد حج يا عمره و يا تجارت و بازرگانى به مکه میآمدند، و ملاقات با آنان به تدریج اسلام به ميان قبايل راه يافته بود، به این دلیل حتی کسانی دیگر در میان قبیلهی بنی غفار اسلام به گوششان رسیده بود و قبل از ابوذر اسلام آورده بودند.
12- در اوایل بعثت عمرو بن بن عبسه سلمی، رسول خدا- صلى الله عليه وسلم - را در مکه ملاقات میکند و جریان اسلام آوردن خود را چنین بیان میکند: من در دوران جاهليت بر این باور بودم که مردم در گمراهی هستند و برآيين درستي نیستند؛ و بتها را میپرستیدند تا این که شنیدم در مکه، مردی از اخباری خبرمی دهد، بر شترم سوار شدم و نزد او رفتم. در آن زمان رسول الله- صلى الله عليه وسلم - مخفيانه دعوت میکرد و قومش بر او جسارت میکردند؛ پس با دقت و نرمی به مکه وارد شدم و نزد او رفتم، به او گفتم تو کیستی؟ گفت: من پيامبر خدا هستم. گفتم پيامبر چيست؟ گفت: «خداوند مرا مبعوث کرده است». گفتم: تو را برای چه فرستاده است.گفت: مرا فرستاده تا پیوندهای خویشاوندی را حفظ کنم ، و بتها را از بین ببرم، خداوند به يگانگي پرستش شود و چيزي را شريک او قرار ندهند. به او گفتم: چه کسی در این امر با توست؟ گفت: مرد آزاد و غلامى، عمرو بن بن عبسه میگوید: و در آن روز ابوبكر و بلال از مؤمنان بودند[83]. گفتم: من پیرو تو هستم ( میخواهم همراه تو باشم).گفت: در این روز شما نمیتوانید این کار را انجام دهید، آیا وضعیت من و مردم را نمیبینید؟ نزد خانوادهات برگرد و هرگاه شنيدي غلبه یافتهام، نزد من بيا[84].
عمرو میگويد: پس برگشتم و در میان خانوادهام ماندم تا اينکه پيامبر خدا، به مدينه هجرت نمود. و شروع به پیگیری اخبار نمودم و از مردم در مورد او میپرسیدم تا اينکه گروهی از اهل یثرب نزد من آمدند. گفتم: این مردي که به مدينه آمده چکار میکند؟ گفتند: مردم شتابان نزد او ميآيند. و قومش خواستند او را بکشند، ولی نتوانستند، به مدينه آمدم و به نزد او رفتم. گفتم ای رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - مرا ميشناسي؟ گفت: بله، تو همان کسي هستي که مرا در مکه ملاقات نمودی؟ پس گفتم: ای پیامبر خدا، آنچه را که خداوند به تو آموخته است که من نمیدانم، به من بیاموز، و از نماز آگاهم ساز...[85]
و در روايت مسلم چنین آمده: در اول بعثت نزد رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- آمدم، و وی در مکه بود و در آن هنگام در خفا بود، گفتم: تو کیستی؟ فرمود: (من پیامبرم). گفتم: پیامبر چیست؟گفت: رسول الله. گفتم: خدا تو را فرستاده؟ گفت: بله. گفتم: خدا برای چه تو را فرستاده؟ او گفت: تنها خداوند بیشریک را بپرستند و بتها را کنار بگذارند و صلهی رحم را به جای آورند. گفتم: آری، چه نيكو مبعوث شدهای، و چه کسی در این امر از تو پیروی کرده است؟ فرمود: (یک آزاد و یک عبد). یعنی: ابوبکر و بلال. عمرو میگفت: مرا دیدی در حالی که چهارمین کسی بودم که اسلام آوردم. گفتم: ای رسول خدا از تو پیروی کنم؟ فرمود: (نه، بلکه به نزد قومت برگرد، اگر به شما خبر رسید که من غلبه یافتهام، به نزد من بیا[86].
گفته شده است: منظور از این گفته رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- (یک آزاد و یک برده) اسم عام است و مراد از آن فقط ابوبکر و بلال باشد، قابل تأمل است، زیرا گروهی بودند که قبل از عمرو بن عبسه اسلام آورده بودند. و زید بن حارثه نیز قبل از بلال اسلام آورده بود، پس شاید گفته باشد که برحسب علمش چهارمین کسی است که اسلام آورده است، زیرا در آن زمان مؤمنان اسلام خود را پنهان میکردند و هیچ یک از بستگانشان از امورشان خبر نداشتند، چه به رسد به بیگانگان و و اعراب بادیه[87].
به نظر می رسد که رسول خدا- صلی الله علیه وسلم- اسامی بقیه کسانی را که مسلمان شدهاند به او نگفته است، و این که فقط نام ابوبکر و بلال را ذکر نموده و از دیگر مسلمانان نامی نبرده، فقط به خاطر حفظ امنیت آنان از اذیت و آزار قریش بوده است. و یا شاید به دلیل این که اسلام آوردن او تنها پس از پاسخ به سؤال خود مبنی بر اینکه چه کسانی در آن روز اسلام آوردهاند، بوده باشد. و گفته عمرو بن عبسه که میگوید: «در آن زمان مرا ربع اسلام دیدی»، تنها بر اساس آنچه به نظرش میرسید، بوده باشد. وگرنه در مرحلهای که قریش در مخالفت با اسلام و آسیب رساندن به مسلمانان از خود جسارت نشان میداد، تعداد مسلمانان بیشتر از آن بوده است، چنانکه رسول خدا- صلی الله علیه وسلم- میفرماید: آیا احوال من و مردم را نمی بینی. !! و این فقط مطابق آنچه به نظرش میرسید بوده است. و دلیل دیگری که نشان میدهد مسلمانان اسلام خود پنهان میداشتند این است که ابوذر غفاری -رضی الله عنه- نیز خود را چهارمین نفر از مسلمانان میدانست. برخی از راویان سبب تناقض کلام ابوذر و عمرو بن عبسه را چنین بیان کرده اند که: «هر دو نمیدانستند که دیگری چه زمانی اسلام آورده است»[88].
ابراهیم علی، میگوید: عمرو بن عبسه -رضی الله عنه- یکی از اولین کسانی است که به پیامبر- صلی الله علیه وسلم- ایمان آورد[89]. احمد شامی میگوید: دوباره میپرسیم چگونه این خبر به عمربن عبسه رسيد در حالي كه وی از مکه دور بود؟ شکی نیست که پنهان کاری برای کسانی است که آن به رغبت دارند. و اگر چنین نبود، پیامبر ابوذر را از اعلام اسلامش در ملأ عام و در کنار کعبه باز میداشت[90].
خلاصه و نتیجهگیری:
1- رسول خدا - صلى الله عليه و سلم- از همان آغاز بعثت دعوت خویش را در محافل و مجالس عمومی قریش به گوش مردم رسانیده و آنان را به خدای یگانه و بیشریک فرا خوانده و از بت پرستی نهی نمود. چنان که ابوبکر صدیق- رضی الله عنه – از همان روزهای اول دعوت به وی میگوید: آیا درست است؛ قریش میگوید: تو خدایان ما را ترک نموده و عقلهایمان را سفیه میدانی و پدرانمان را کافر میشماری. رسول خدا - صلی الله علیه سلم- میگوید: بلی، ..و ابوبکر بیدرنگ اسلام میآورد و اسلامش را آشکار میسازد و شروع به دعوت مینماید و شماری از نزدیکان و دوستان به سبب دعوت وی به اسلام میگروند.
2- شماری دیگر از یاران رسول خدا - صلى الله عليه و سلم- از همان ابتدای رسالت به اسلام گرویده و اسلامشان را آشکار میسازد. و در این میان مستضعفین و بردگان از همان آغاز تحت شکنجه و اذیت و آزار مشرکان قرار میگیرند. چنان که ورقه بن نوفل هنگام شکنجه شدن بلال از کنار وی گذر نموده و خطاب به امیه میگوید: سوگند به خدا ، اگر به این حالش وی را به قتل برسانيد من مکان او را جاى تبرك و رحمت و دعا قرار خواهم داد. از همان ابتدا ابوبکر صدیق- رضی الله عنه – تعداد هفت نفر از بردگان را از مالکانشان خریداری نموده و در راه خدا آزاد میکند، و خداوند متعال در بارهی ابوبکر – رضی الله عنه – آیات:19-6 سورهی لیل را نازل میکند که از لحاظ ترتیب نزول نهمین سورهی نازل شده است.
3- از همان آغاز دعوت رسول خدا - صلى الله عليه و سلم- قرآن را بر ولید بن مغیره تلاوت میکند و وي از شنيدن قرآن دلش متأثر شده و بدان متمایل ميشوى و به عظمت قرآن اعتراف ميكند اما از روی حسد و کبر و سرکشی از ایمان آوردن به پیامبر سرباز میزد.
همچنین، در روایت مغيره بن شعبه رسول خدا - صلى الله عليه وسلم – از همان آغاز بعثت در يکي از کوچههاي مکه به ابوجهل برخورد نموده و وی را به اسلام فرا میخواند و میگوید: اي ابا الحکم به سوي خدا و پيامبرش بيا. من، تو را به سوي خدا فرا ميخوانم. ابوجهل ... پس از اينکه رسول الله- صلى الله عليه وسلم – از آن دو جدا شده و منصرف میشود، ابوجهل به مغیره میگوید: من ميدانم آنچه که او ميگويد، حق است... و در ادامه میگوید به سبب کشمکشها و رقابتهای قبیلهی آنان با بنیهاشم براي رسيدن به رياست و شرافت و سرداري، به وی ایمان نمیآورد.
4- رسول خدا - صلى الله عليه و سلم- از همان آغاز دعوت شروع به گذاردن نماز در کنار کعبه مینماید و ابوجهل از وی ممانعت میکند و رسول خدا - صلى الله عليه و سلم- بر وی نهیب میزند و در این باره آیات علق: 18-9 نازل شده و وی را تهدید میکند.
5- چنان که در روایت عایشه- رضی الله عنها- آمده: چون اصحاب پیامبر -صلی الله علیه وسلم – به سی و هشت نفر رسیدند، گردهم آمدند و ابوبکر -رضی الله عنه- از رسول خدا - صلی الله علیه وسلم- به اصرار خواست که بیرون شوند و خود را آشکار سازند. با اصرار زیاد ابوبکر رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- پذیرفت و از خانهی ارقم بیرون آمده به سوی کعبه حركت کردند. سپس، ابوبکر در کنار کعبه و در میان مردم در حالی که رسول خدا- صلی الله علیه وسلم- نشسته بود به صورت علنی به عنوان اولین خطیب برمیخیزد و شروع به سخنرانی میکند و مردم را به سوی خدا و رسولش فرا میخواند. این جریان در اوایل بعثت بوده زمانی که هنوز تعداد مسلمانان اندک بوده است.
6- عبدالله بن مسعود از همان ابتدای دعوت با خواندن سورهی «الحمن» که از سورههای نازل شده در دورهی آغازین دعوت است، در جمع یاران رسول خدا- صلی الله علیه و سلم – برخاسته و به کنار کعبه میرود و قرآن را با صدای بلند به گوش مردم در مجالس قریش میرساند و اسلام را آشکارا تبلیغ میکند.
7- پیامبر- صلی الله علیه سلم- در تمام دوران مکه، هر ساله در موسم حج خود را بر قبایلی که به زیارت خانهی خدا میآمدند، عرضه میداشت و آنان را به اسلام فرا میخواند، و در همان آغاز دعوت اسلام در میان قبائل دور و نزدیک عرب انتشار مییابد و کسانی مانند ابوذر غفاری و عمرو بن عبسه از همان ابتدای بعثت با دریافت خبر بعثت رسول خدا– صلی الله علیه وسلم- راهی مکه میشوند و با وی ملاقات نموده، اسلام میآورند و در شمار سابقین اولین قرار میگیرند.
8- رسول خدا– صلی الله علیه وسلم- در سالهای اولیهی بعثت برای دعوت مردم به یکتاپرستی و توحید و کنار گذاشتن بتها بوده است. اما عرضهی اسلام در سال دهم بعثت بر مردم و سران قبایل و در موسم حج برای تصدیق رسالت و پناه دادن و دفاع از وی در برابر قریش بوده است، چنان که به آنان میگفت: چه کسی به من پناه میدهد؟ تا من بتوانم رسالت پروردگارم را برسانم و بهشت پاداش او باشد؟
9- در روایت عفيف كندى وقتی که در ايام حج وارد مكه میشود و به نزد عباس عموی رسول خدا -صلى الله عليه و سلم- میرود، میبیند که وی از خیمه بیرون آمده و سپس خدیجه -رضی الله عنها- و پس از وی علی بن ابی طالب-رضی الله عنه- به نزد وی آمده و با رسول خدا -صلى الله عليه و سلم- نماز میخوانند و اسلامشان را آشکار میسازند. علاوه بر آن، رسول خدا-صلى الله عليه و سلم- در این روایت به مردم وعده داده که اسلام گسترش مییابد و گنجهاى خسرو و قيصر بر وى به دست مسلمانان خواهد افتاد و جهانی بودن اسلام را از همان ابتدا به گوش مردم میرساند. چنان که در دو سورهی آغازین خداوند متعال به پیامبرش امر نموده در نخستین گام دعوتش آشکارا به مردم اعلان کند که دعوتش فراگیر و جهانی است: « وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ» (قلم: 52) و «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ » (تکوير : 27).
ارجاعات و منابع:
[1] الألباني،محمد ناصر الدين: صحيح السيرة النبوية. عمان: المكتبة الإسلامية،ط1 ص 34
[2] دروزة محمد عزت، التفسير الحديث [مرتب حسب ترتيب النزول]، القاهرة: دار إحياء الكتب العربية،صجزء 1 ص322
[3] ابوزهره، محمد بن أحمد: خاتم النبيين صلى الله عليه وآله وسلم. قاهره: دار الفكر العربي،1425هـ، جزء 1 ص 399
[4] حوی، سعید: السیرة النبوية. قاهره: دارالسلام، ط1، جلد اول، ص 215-214
[5] ابنكثير،إسماعيل بن عمر: البداية والنهاية. تحقيق: مصطفى عبد الواحد،.بيروت: دار المعرفة للطباعة والنشر والتوزيع،1،م1976م، جزء2 ص 43
[6] ابن هشام، عبد الملك: السيرة النبوية. تحقيق: مصطفى السقا وإبراهيم الأبياري وعبد الحفيظ الشلبي، شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي وأولاده بمصر،ط2، 1955م، جزء1 ص377
[7] ابن هشام، عبد الملك: السيرة النبوية، جزء 1ص 342
[8] ابن حجر، أحمد بن علي: فتح الباري شرح صحيح البخاري. بيروت: دار المعرفة ، رقم كتبه وأبوابه وأحاديثه: محمد فؤاد عبد الباقي،1379 ،الجزء 7ص175
[9] مودودی، سید أبوالاعلی: تفهیم القرآن. ترجمه: عبدالمغنی سلیم قنبرزهی، نشر احسان، جلد(1)، چاپ اول، 1398 ص546-545
[10] الغضبان، منير محمد: المنهج الحركى للسيرة النبوية. الزرقاء: مكتبة المنار، ط6، 1990م، جزء1 ص16 و 37
[11] ابن هشام، عبد الملك: السيرة النبوية، جزء1 ص264
[12] الغزالي، محمد: فقه السيرة. تخريج الأحاديث: محمد ناصر الدين الألباني. دمشق: دار القلم،ط1، 1427هـ، ص103
[13] الغضبان، منير محمد: المنهج الحركى للسيرة النبوية، جزء1 ص 28
[14] البوطی، محمد سعید: فقة السیرة النبوية. دمشق: دار الفکر،ط25، 1426ه، ص 72
[15] ابن هشام، عبد الملك: السيرة النبوية، جزء 1ص 263
[16] المباركفوري، صفي الرحمن: الرحيق المختوم. دمشق: دار العصماء، ط1، ص41
[17] حوی، سعید: السیرة النبوية ، جلد اول، ص 235
[18] الشامی، احمد صالح: السره النبویه: تربیه امه و بناء دوله. بیروت: المکتب الاسلامي، ط،3 2014 ،ص: 17
[19] ابن كثير،إسماعيل بن عمر: البداية والنهاية. تحقیق: علي شيري، دار إحياء التراث العربي،ط1،1988م، جزء3 ص 165
[20] غلوش، أحمد: السيرة النبوية والدعوة في العهد المكي. مؤسسة الرسالة، ط1، 2003م ص 469
[21] ابن إسحاق، محمد: سيرة ابن إسحاق. تحقيق: سهيل زكار، بیروت: دار الفكر،ط1، 1978م، الجز ا ص 144
[22] الشامی، احمد صالح: السره النبویه،ص:19
[23] ابن الحسن آل فراج،مدحت: فتح العلي الحميد في شرح كتاب مفيد المستفيد في كفر تارك التوحيد،ص 177
[24] غلوش، أحمد: السيرة النبوية والدعوة في العهد المكي،ص442
[25] الشامی، احمد صالح: السره النبویه،ص:18
[26] حوی، سعید: السیرة النبوية ، جلد اول، ص 235
[27] الشامی، احمد صالح: السره النبویه: تربیه امه و بناء دوله،ص:21
[28] المباركفوري، صفي الرحمن: الرحيق المختوم، ص41
[29] مودودی،سید ابوالاعلی: زندگانی پیامبر اسلام. ترجمه: عبد الغنی سلیم فنبرزهی، تهران: نشر احسان، جاپ اول،1390ص 165
[30] الشامی، احمد صالح: السره النبویه: تربیه امه و بناء دوله، ص:24
[31] الحاكم النيسابوري؛ محمد بن عبد الله: المستدرك على الصحيحين. تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، بیروت: دار الكتب العلمية، ط1، 1990م، جزء3 ص90 ؛ حدیث صحیح است.
[32] البخاري، محمد بن إسماعيل: صحيح البخاري، تحقیق: محمد زهير بن ناصر الناصر، دار طوق النجاة، الطبعة: الأولى، 1422هـ، بَابُ مَنَاقِبِ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ أَبِي حَفْصٍ القُرَشِيِّ العَدَوِيِّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، شماره (3684) ،جزء5ص11
[33] البخاري، محمد بن إسماعيل: صحيح البخاري، بَابُ إِسْلاَمِ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، شماره (3863) ،جزء5ص48؛ ابن سعد، محمد: الطبقات الكبرى. تحقيق: محمد عبد القادر عطا. بیروت: دار الكتب العلمية،ط1، 1990م ،جزء 3 ص 270
[34] ابن سعد، محمد: الطبقات الكبرى،جزء 3 ص 104؛ الألباني، محمد ناصر الدین: صحيح السيرة النبوية ، ص188 اسناد آن صحیح است ومحمد بن عبيد ثقه است، وحدیث صحیح است.
[35] ابن سعد، محمد: الطبقات الكبرى،جزء 3 ص 270؛ الألباني، محمد ناصر الدین: صحيح السيرة النبوية ، ص188 اسناد آن صحیح است.
[36]الترمذي، محمد بن عيسى :سنن الترمذي، تحقيق وتعليق: وإبراهيم عطوة عوض المدرس في الأزهر الشريف ز مصر: شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي ، ط2، 1975م، جزء 4، ص 645، آلبانی آن را صحیح میداند.
[37] الشامی، احمد صالح: السره النبویه: تربیه امه و بناء دوله،ص:29
[38] ابن إسحاق، محمد: سيرة ابن إسحاق، جز 1 ص 139؛ ابن كثير،إسماعيل بن عمر: البداية والنهاية. تحقیق: علي شيري، ، جزء3 ص 37؛ البيهقي، أبو بكر: دلائل النبوة. بیروت: دار الكتب العلمية ، ط1، 1405هـ ، جزء2 ص 163؛ ابن عساکر، ابو القاسم علی بن حسن بن هبة الله : تاريخ دمشق. تحقیق: عمرو بن غرامة العمروي، دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1995م، جزء 30ص 35؛ ابن منظور، جمال الدین محمد: مختصر تاريخ دمشق. تحقیق: روحية النحاس، رياض عبد الحميد مراد، محمد مطيع،ط1،الجزء 13ص 42
[39] ابن إسحاق، محمد: سيرة ابن إسحاق، جز 1 ص 139؛ ابن كثير،إسماعيل بن عمر: البداية والنهاية ج1 ص26. ابن عساکر، ابو القاسم علی بن حسن بن هبة الله : تاريخ دمشق، جزء 30ص 35؛ ابن منظور، جمال الدین محمد: مختصر تاريخ دمشق ،جزء 13ص 42
[40] ابن ماجة، أبو عبد الله محمد: سنن ابن ماجه. تحقیق: شعيب الأرنؤوط ، عادل مرشد ،محمَّد كامل قره بللي، عَبد اللّطيف حرز الله. دار الرسالة العالمية، ط1، 2009 م ،1، ص105؛ ابن حبان، محمد :صحيح ابن حبان.بیروت: مؤسسة الرسالة،تحقيق: شعيب الأرنؤوط،ط1، 1988، جزء 15 ص 558؛ الحاكم النيسابوري؛ محمد بن عبد الله: المستدرك على الصحيحين ، جزء3ص320؛ ابن حنبل، أحمد: مسند الإمام أحمد بن حنبل. تحقیق: شعيب الأرنؤوط - عادل مرشد، وآخرون، مؤسسة الرسالة، ط1، 2001 م، حدیث شماره 16026، جزء 6ص382 ؛. بوصيري در زوائد ابن ماجه مي گويد: راويانش ثقه هستند. حاكم مى گويد: صحيح الاسناد است ولى آن دو - (بخارى و مسلم) - آن را روايت نكرده اند.و آلبانی آن را صحیح میداند: الألباني،محمد ناصر الدين: صحيح السيرة النبوية. عمان: المكتبة الإسلامية،ط1 ص 122صحيح دانسته است..
[41] الساعاتي، أحمد بن عبد الرحمن: الفتح الرباني لترتيب مسند الإمام أحمد بن حنبل. دار إحياء التراث العربي،ط2، جزء 20 ص 213
[42] ابن هشام، عبد الملك: السيرة النبوية، جزء 1ص 318؛ابن حجر، أحمد بن علي بن محمد بن أحمد: الإصابة في تمييز الصحابة. تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلى محمد معوض،بیروت: دار الكتب العلمية،ط1، 1415هـ، الجزء 6ص476؛ أبو نعيم أحمد بن عبد الله: حلية الأولياء وطبقات الأصفياء. بیروت: دار الكتب العلمية. طبعة 1409هـ ، ص 148؛ ابن الأثير، أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد: الكامل في التاريخ. تحقيق: عمر عبد السلام تدمري،بیروت: دار الكتاب العربي، ط1، 1997م، جزء 1ص 663
[43] ابن حجر، أحمد بن علي بن محمد بن أحمد: الإصابة في تمييز الصحابةـ، جزء 6ص476
[44] ابن حجر، أحمد بن علي: فتح الباري شرح صحيح البخاري. بيروت: دار المعرفة ، رقم كتبه وأبوابه وأحاديثه: محمد فؤاد عبد الباقي،1379 ،الجزء 8ص721
[45] ابن حجر، أحمد بن علي: فتح الباري شرح صحيح البخاري. بيروت: دار المعرفة ، رقم كتبه وأبوابه وأحاديثه: محمد فؤاد عبد الباقي،1379 ،الجزء 1ص27
[46] ابن سعد، محمد: الطبقات الكبرى. تحقيق: محمد عبد القادر عطا. بیروت: دار الكتب العلمية،ط1، 1990م ،جزء 3 ص 250؛ ابن جرير، محمد: تاريخ الطبري.بیروت: دار التراث،ط2، 1387هـ ،جز 8، ص 644؛ ابن عساكر، أبو القاسم علي بن الحسن: تاريخ دمشق. دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1995م، جزء 43 ص 360
[47] القدومي، سامي وديع عبد الفتاح: التفسير البياني لما في سورة النحل من دقائق المعاني.عمان: دار الوضاح، ص 213؛ ابن عید الهلالي، سليم و ابن موسى آل نصر ، محمد: الاستيعاب في بيان الأسباب. المملكة العربية السعودية دار ابن الجوزي للنشر والتوزيع، 1425هـ، جزء 2 ص 149
[48] الغزالي، محمد: فقه السيرة. تخريج الأحاديث: محمد ناصر الدين الألباني. دمشق: دار القلم،ط1، 1427هـ، ص111
[49] السيوطی، جلال الدين: الدر المنثور. بیروت: دار الفكر، جزء5 ص 169
[50] العمري، أكرم ضياء: السِّيرةُ النَّبَويَّةُ الصَّحيْحَةُ. المدينة المنورة: مكتبة العلوم والحكم،ط6، 1994م، جلد 1، ص 156
[51] الألباني،محمد ناصر الدين: صحيح السيرة النبوية، ص 155
[52] ابن عاشور،محمد الطاهر: التحرير والتنوير.تونس: الدار التونسية للنشر،1984هـ، جزء11 ص 263
[53] الشافعي،محمد بن إدريس: الأم. بیروت: دار المعرف،1990م، جزء 4 ص 169؛ البيهقي، أبو بكر: أحكام القرآن للشافعي. القاهرة: مكتبة الخانجي، ط2، 1994م، جزء 2 ص 16
[54] البيهقي، أبو بكر: السنن الكبرى. تحقیق: محمد عبد القادر عطا، بیروت: دار الكتب العلمية،ط3، 2003م، جزء 9، ص 24
[55] مودودی، سید أبوالاعلی: تفهیم القرآن. ترجمه: عبدالمغنی سلیم قنبرزهی، نشر احسان، جلد(2)، چاپ اول، 1398 ص558
[56] البته این یک رخصت است و الا اصل مقام عزیمت است.
[57] مودودی، سید أبوالاعلی: تفهیم القرآن ، جلد(2)، چاپ اول، 1398 ص641
[58] السيوطي، عبد الرحمن بن أبي بكر: الإتقان في علوم القرآن. بیروت: دار الكتاب العربى،ط2، 2001م، ص 59
[59] الزركشي، بدر الدين: البرهان في علوم القرآن. تحقیق: محمد أبو الفضل إبراهيم،ط1، 1957م، ص 193
[60] ابن هشام، عبد الملك: السيرة النبوية. ، جزء 1ص 318؛ ابن عبد البر،أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد: الاستيعاب في معرفة الأصحاب.تحقیق: علي محمد البجاوي. بیروت: دار الجيل،1992م، ط1 ، جزء 4،ص 1813؛ أبو نعيم أحمد بن عبد الله: حلية الأولياء وطبقات الأصفياء. بیروت: دار الكتب العلمية. طبعة 1409هـ ، ص 148
[61] ابن إسحاق، محمد: سيرة ابن إسحاق، جز 1 ص319؛ ابن حنبل. محمد: فضائل الصحابة.بیروت: مؤسسة الرسالة،ط1، 1983، جزء1 ص95 ؛ الحاكم النيسابوري؛ محمد بن عبد الله: المستدرك على الصحيحين، جزء2 ص572. حاکم میگوید: «هَذَا حَدِيثٌ صَحِيحٌ عَلَى شَرْطِ مُسْلِمٍ وَلَمْ يُخَرِّجَاهُ» و ذهبی در مورد آن سکوت کرده است.
[62] الحاكم النيسابوري؛ محمد بن عبد الله: المستدرك على الصحيحين، جزء3 ص201 ؛ ابن إسحاق، محمد: سيرة ابن إسحاق، جز 1 ص 137؛ ابن عید البر ، محمد: الاستيعاب في معرفة الأصحاب ، جزء 3 ص 1096، ذهبی میگوید: صحيح الإسناد است، و ابن عبدالبر میگوید: حديث حسن جدًّا،.
[63] الشامی، احمد صالح: السره النبویه: تربیه امه و بناء دوله،ص:21
[64] ابن هشام، عبد الملك: السيرة النبوية، جزء 1ص 423
[65] ابن حنبل، أحمد: مسند الإمام أحمد بن حنبل، جزء 22ص346؛ الحاكم النيسابوري؛ محمد بن عبد الله: المستدرك على الصحيحين، جزء2ص681؛ لبيهقي، أبو بكر: دلائل النبوة. بیروت: دار الكتب العلمية ، ط1، 1405هـ ، جزء2 ص 442
[66] ابن هشام، عبد الملك: السيرة النبوية، جزء 1ص 422
[67] ابن حنبل، أحمد: مسند الإمام أحمد بن حنبل. تحقیق: شعيب الأرنؤوط - عادل مرشد، وآخرون، مؤسسة الرسالة، ط1، 2001 م، حدیث شماره 1602، جزء 25ص408 ؛ البيهقي، أبو بكر: دلائل النبوة، جزء2 ص 186؛الألباني،محمد ناصر الدين: صحيح السيرة النبوية ،ط1 ص 143؛ ابن هشام، عبد الملك: السيرة النبوية، جزء 1ص 423؛ الساعاتي، أحمد بن عبد الرحمن: الفتح الرباني لترتيب مسند الإمام أحمد بن حنبل. دار إحياء التراث العربي،ط2، جزء 20 ص 216؛ درجهی سند حدیث قوی است.
[68] ابن حنبل، أحمد: مسند الإمام أحمد بن حنبل، جزء 25ص402 ؛ الساعاتي، أحمد بن عبد الرحمن: الفتح الرباني لترتيب مسند الإمام أحمد بن حنبل. دار إحياء التراث العربي،ط2، جزء 20 ص 217؛ درجهی سند حدیث حسن است.
[69] ابن حنبل، أحمد: مسند الإمام أحمد بن حنبل، جزء 25ص408 ؛ الساعاتي، أحمد بن عبد الرحمن: الفتح الرباني لترتيب مسند الإمام أحمد بن حنبل. دار إحياء التراث العربي،ط2، جزء 20 ص 216؛ درجهی حدیث حسن است.
[70] ابن إسحاق، محمد: سيرة ابن إسحاق، جز ا ص 186
[71] مودودی، سید أبوالاعلی: تفهیم القرآن ، جلد(5)، چاپ اول، 1398ص..
[72] البيهقي، أبو بكر: دلائل النبوة، جزء2 ص 198؛ ابن كثير،إسماعيل بن عمر: البداية والنهاية. تحقیق: علي شيري، جزء2 ص 207؛ ابن أبي شيبة، أبو بكر: المصنف في الأحاديث والآثار.الریاض: مكتبة الرشد، ط1، 1409،جزء7 ص255
[73] ابن كثير،إسماعيل بن عمر: البداية والنهاية. تحقیق: علي شيري، جزء3 ص 41-40؛ابن كثير،إسماعيل بن عمر: السيرة النبوية، جزء3 ص 441-440
[74] ابن كثير،إسماعيل بن عمر: البداية والنهاية. تحقیق: علي شيري، جزء3 ص 41؛ ابن كثير،إسماعيل بن عمر: السيرة النبوية، جزء3 ص 441
[75] أبو شُهبة، محمد بن سويلم: السيرة النبوية على ضوء القرآن والسنة. دمشق: دار القلم،ط3، 1427 هـ،جزء1 ص 290
[76] البخاري، محمد بن إسماعيل: صحيح البخاري، بَابُ (بَابُ قِصَّةِ زَمْزَمَ)، الجزء 4 ص 184
[77] الطبراني، سلیمان بن احمد: المعجم الكبير. تحقیق:حمدي بن عبد المجيد السلفي. القاهرة: مكتبة ابن تيمية،ط1، 1994 م، جزء2 ص 148
[78] ابن حبان، محمد :صحيح ابن حبان.بیروت: مؤسسة الرسالة،ط2، 1993، جزء 16 ص 183
[79] ابن حجر، أحمد بن علي: فتح الباري شرح صحيح البخاري. بيروت: دار المعرفة ، رقم كتبه وأبوابه وأحاديثه: محمد فؤاد عبد الباقي،1379 ،الجزء 7ص175
[80] الشامی، احمد صالح: السره النبویه: تربیه امه و بناء دوله. بیروت: المکتب الاسلامي، ط،3 2014 ،ص:23
[81] أبو شُهبة، محمد: السيرة النبوية على ضوء القرآن والسنة . دمشق: دار القلم،ط2، 1427هـ ، جزء 1، ص 289.
[82] ابن حجر، أحمد بن علي: فتح الباري شرح صحيح البخاري،جزء 7ص176
[83] ابن كثير،إسماعيل بن عمر: البداية والنهاية. تحقیق: علي شيري، جزء3 ص 42
[84] الساعاتي، أحمد بن عبد الرحمن: الفتح الرباني ، جزء 20 ص 216 ،
[85] النيسابوري،مسلم بن الحجاج. صحيح مسلم. تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقي،بیروت: دار إحياء التراث العربي، بَابُ إِسْلَامِ عَمْرِو بْنِ عَبَسَةَ، شماره، (832) ، جزء 1ص.569
[86] النيسابوري،مسلم بن الحجاج. صحيح مسلم ، بَابُ إِسْلَامِ عَمْرِو بْنِ عَبَسَةَ، شماره، (832) ، جزء 1ص.569
[87] الألباني،محمد ناصر الدين: صحيح السيرة النبوية، ص 122
[88] العمري، أكرم ضياء: السِّيرةُ النَّبَويَّةُ الصَّحيْحَةُ، جلد 1، ص 140-139
[89] العلي، إبراهيم بن محمد: صحيح السيرة النبوية. الأردن: دار النفائس للنشر والتوزيع،ط1، 1995م، ص 55
[90] الشامی، احمد صالح: السره النبویه: تربیه امه و بناء دوله،ص:24
نظرات