روشنفکر کیست و دارای چه ویژگیهایی است؟ آیا امکان جمع نمودن میان دین و روشنفکری وجود دارد؟ آیا عرصهی دین فقط جولانگاه افکار روشنفکری است یا سایر افراد جامعه در هر سطح علمی میتوانند در عرصهی آن وارد شده و به اظهار نظر بپردازند؟ روشنفکرنمایان چه کسانی هستند؟ آیا ابتذال بهکارگیری واژهی روشنفکرنما در حدی است که خاطر جمعی از افراد را آشفته نماید؟ واکنش جوامع دینی در برابر افکار روشنفکری چگونه است؟ سعی میشود به این سؤالات و سؤالات بیشمار دیگری در این زمینه در حد توان پاسخ داده شود.
مقالهای از اینجانب تحت عنوان «گذری بر تاریخی بودن احکام و قوانین قرآنی» در سایت اصلاح منتشر شد که گویا از نظر تعدادی از خوانندگان به دلیل کلی بودن و آشفته بودن و دارای ابهام مورد نقد واقع گردید؛ به همین دلیل تصمیم گرفتم در این زمینه مطالب بیشتری را ارائه نمائیم البته قبل از آن لازم است نکاتی را خدمت خوانندگان محترم ارائه نمایم:
در مورد به کار بردن واژهی روشنفکرنما در نوشتههای اینجانب که خاطر جمعی از خوانندگان را آشفته نموده و باعث رنجیده شدن ایشان از مطالب اینجانب و حتی شخص بنده گردید؛ بیان میدارم که راضی نگه داشتن کلیه خوانندگان با افکار و اندیشههای مختلف آن هم توسط چندین مقاله به هیچوجه امکان پذیر نیست ولی از آنجائی که هدف از نوشتن هر مطلب علمی ارتباط برقرار نمودن با مخاطبان مختلف و تبادل افکار و احترام گذاشتن به احساسات و عواطف ایشان و در واقع جذب حداکثری است توضیحات زیر را لازم دانستم.
در عرصهی دین اکثریت افرادی که تئوریسازی مینمایند و در صددند با تولید اندیشه روشنگری نموده یا قصد زدودن خرافات و نوآوریهای انحرافی را از ساحت دین دارند، از اینکه ایشان را با القاب مختلف بیارایند و یا مهر تقدس به پیشانیشان زده شود راضی نبوده و خود را روشنفکر نمینامند تا کسانی بخواهند با سلب این عناوین، باعث آشفتگی و رنجش ایشان گردند چون با تأسی از قرآن کریم که حتی از پیامبران بهخصوص پیامبر(ص)بزرگ اسلام هم قداستزدایی مینماید؛ از این که ردیف مردم قرار گیرند و همانند آنها باشند خرسندند. قرآن کریم میفرماید:
قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ (ابراهیم/11)
«پیغمبرانشان بدیشان گفتند: (همان گونه كه گفتید) ما جز انسانهایی همچون شما نیستیم، و لیكن خداوند بر هركس از بندگانش كه بخواهد منّت مينهد(و او را با لطف خود مينوازد و پیغمبرش ميسازد.)»
زآن بود جنس بشر پیغمبران :: تا به جنسیت رهند از ناودان
پس بشر فرمود خود را مثلکم :: تا به جنس آیید و کم گردید گم (د.ب2669-2670)
پیامبر(ص) هم از اینکه در مدح و ستایش ایشان مبالغه و زیادهروی شود اصحاب را برحذر داشته و میفرمایند:
«در مدح وستایش من از حد تجاوز نکنید، همانطور که نصارا در مدح عیسی بن مریم(ع) از حد گذشتند و گفتند: عیسی پسر خداست؛ زیرا من فقط بنده و فرستادهی پروردگار میباشم.» بخاری
کسانی هم که خارج از چهارچوب دین و با افکار امانیستی بدون کمترین شناخت از اصول و مبانی دینی بر ساحت دین میتازند و برای دینداران نسخه میپیچند؛ هرچند آزادند خود را با هر عنوانی زینت دهند ولی چون بدون پشتوانه علمی، خود را یکتاز میدان دینداری تصور میکنند نه تنها ایشان را روشنفکر دینی نمیدانیم بلکه بر این باوریم که آنها با اظهارات ناصواب خویش بهخصوص در عرصه دین، فضا را غبارآلود نموده و پاکی و زلالی دین را زایل میگردانند. در واقع منظور من از روشنفکرنما همین افراد است.
در سایت ویکیپدیا در مورد روشنفکر و تاریخچهی پیدایش آن چنین آمده است:
روشنفکری در انگلیسی Intellectualism در فرانسه Intellectuelité و در زبان لاتین Intelligere به معنی تفکیک دو چیز از همدیگر است؛ به همین دلیل به عنوان روح انتقادگرا و ممیز شناخته میشود.
جریان روشنفکری در قرون وسطی پا گرفت. دانشگاههای آن دوره محل تحصیل قشری بود که به طور نسبی از قشر حاکم فئودال مستقل بودند. روشنفکری به معنی مدرن آن نخستین بار در جریان محاکمه آلفرد دریفوس مشاهده شد. این شخص یک افسر ارتشی بوده که به جرم خیانت، به جزایر شیطان تبعید شده بود ولی پس از شش سال مدارکی دال بر بی گناهی وی یافت گردید. در جریان محاکمه مجدد این افسر یهودی، امیل زولا و ۳۰۰ تن از هنرمندان و نویسندگان آن دوره نامهای با عنوان من متهم میکنم به رئیس جمهور مینویسند که آن نامه به نام اعلامیه روشنفکران مشهور شد. این اقدامات منجر به عقبنشینی دادگاه نظامی گردید و نخستین پیروزی روشنفکری بهشمار آمد.
جریانات روشنفکری نخستین بار در زمان به وقوع پیوستن انقلاب فرانسه تلاش نمودند تا اندیشههای خود را در جامعه اشاعه دهند. این قشر که برآمده از جریان آزادیهای سیاسی آن دوره بودند تلاش نمودند انسانمداری، افکار لائیک و لیبرالیسم را در جامعه رواج دهند. روشنفکران قرن ۱۸ مانند سخنگویان بورژوازی عمل میکردند و سعی در توجیه روابط حاکم بر جامعه آن روز داشتند. در قرن نوزدهم گروه جدید از روشنفکران سوسیالیست قوت گرفتند و برعکس روشنفکران نسل پیش بر علیه بورژوازی تبلیغ میکردند.
روشنفکر و روشنفکری را از دو دیدگاه می توان نگریست:
1) دیدگاه جامعه شناختی
2) دیدگاه ایدئولوژیک.
از دیدگاه جامعهشناختی، روشنفکران در همهی دورههای تاریخی و جوامع بشری وجود داشتهاند و در تحولات اجتماعی جوامع کاری اساسی انجام دادهاند. لذا پیامبران نخستین «روشنفکران» در تاریخ اجتماعی انسان هستند. در جامعهی ما اکثر نویسندگان، تقریباً همه، مفهومی «ایدئولوژیک» از «روشنفکر» مراد میکنند و بنابراین تعریف این مفهوم بسته به این یا آن «ایدئولوژی» متفاوت و دارای بار ارزشی یا ضدارزشی متفاوت است. مسلم است که کلمهی «روشنفکر» در زبان ما از راه ترجمه پدید آمده و متداول شده است. کسی به درستی نمیداند که این کلمه را نخستین بار چه کسی یا کسانی و معادل چه کلمهی ساده یا مرکبی در زبانهای اروپایی به کار بردند، اما از آنچه در زبانهای اروپایی متداول است و امروز هم ما معمولاً «روشنفکر» را در ترجمهی آن میآوریم، این کلمه باید در ترجمهی کلمهی فرانسوی intellectuel یا کلمهی انگلیسی intellectual آمده باشد. کلمهی «انتلکتوئل» در فرانسه، یا معادل انگلیسی آن، هم اسم است و هم صفت و از intellectus لاتینی به معنای «عقل» گرفته شده است. این کلمه در حالت صفت به معنای «عقلی» و «فکری» و «عقلانی» به کار میرود و در حالت اسم اشاره است به «کسی که از قوای عقلی و فکری خود زیاد استفاده میکند». اما جزء «روشن» در «روشنفکر» فارسی، اگر این کلمه ترجمه است و با توجه به اینکه ما معمولاً در ترجمه نخست راه ترجمهی تحتاللفظی را در پیش میگیریم، از کجا به «فکر» افزوده شده است؟ جلال آل احمد و دکتر علی شریعتی به مشکلات این معادل برای «انتلکتوئل» واقف بودهاند و هریک کوشیدهاند آن را به طریقی معنا کنند و در عین حال این کلمه را هم به همین صورتی که هست نگه داشتهاند. دکتر علی شریعتی، که تعریفی خاص خودش از «روشنفکر» بهدست داده است، میگوید: ما در فارسی دو تا کلمه و دو تا استفاده از کلمه «روشنفکر» داریم، یکی «روشنفکر»ی که ترجمهی «انتلکتوئل» است و دیگر «روشنفکر»ی که اصالتاً کلمهای فارسی است و اگر بخواهیم، مثلاً، به زبان فرانسه ترجمهاش کنیم، میشود: clairvoyant. اما این اصطلاح فرانسوی، که اکنون در انگلیسی هم به همان صورت فرانسویاش رایج است، به معنای «روشنبین» و «بصیر» است و امروز اصطلاح متداولی برای کسانی است که بهطور خارقالعادهای قدرت «پیشبینی» و «پیشگویی» دارند و میتوانند حوادث آینده را ببینند.
ما اگر میخواستیم این کلمه را چیزی نزدیک به اصل ترجمه کنیم باید آنرا به «عاقل» یا «اندیشهگر» یا «اندیشهور»، البته با در نظر گرفتن تفاوتهای باریک معنایی میان «خردمند» یا «حکیم» (wise یا sage) و «متفکر» (thinker)، ترجمه میکردیم. اما چرا این کلمه در آغاز آشنایی ما با فرهنگ جدید غربی به «منورالفکر» و سپس به «روشنفکر» ترجمه شد؟ آیا این کلمه را نخست از طریق ترجمههای عربی اقتباس کردیم و سپس به فارسی درآوردیم؟ اگر به ترجمههای عربی این کلمه رجوع کنیم چیزی معادل «منورالفکر» یا «روشنفکر» در آنها نمییابیم. در عربی این کلمه به صورت صفت به «عقلی» و «عقلانی» و به صورت اسم به «مفکر» و «مثقف» («بافرهنگ») ترجمه شده است. پس این کلمهی «منورالفکر» یا «روشنفکر» شاید از روی کلمهی مرکبی ترجمه شده باشد. به گمان من این کلمهی مرکب یا تعبیر از روی enlightened intellectual در انگلیسی و معادل آن در فرانسه intellectuel eclaire ساخته شده است که معادل آن در عربی «مستنیر» است. اگر توجه کنید میبینید که ما در ترجمهی the intellectual آن را به «(روشن)+ فکر» و در ترجمهی the enlightened آن را به «روشن + (اندیش)» ترجمه میکنیم. به هر تقدیر، اگر ما باز هم بر استفاده از همین کلمه اصرار بورزیم، آنچه در این کلمه بیش از هرچیز مهم است همان استفاده از قوای فکری و عقلی است. پس باید ببینیم استفاده از قوای فکری و عقلی به وسیلهی چه کسانی و چگونه انجام میگیرد و چرا امروز کلمهی «روشنفکر» یا «اندیشهگر» مفهومی به مراتب عامتر و فراگیرتر از متفکر و دانشمند و اندیشمند و دانشور و فیلسوف و خردمند و حکیم و آخوند است. «روشنفکران»، برخلاف این گروههایی که نام بردیم، فقط کسانی نیستند که دانشی را تولید میکنند. «روشنفکر»، علاوه بر تولیدکنندهی هر متن معناداری که قابل تأویل و تفسیر باشد، کسی است که چنین متونی را نیز مطالعه میکند. بنابراین خوانندگان کتابها و تماشاگران فیلمها و نقاشيها و شنوندگان موسیقيها همان اندازه میتوانند «روشنفکر» یا «اندیشهگر» باشند که پدیدآورندگان این آثار. «روشنفکر» یا «اندیشهگر» به معنای تاریخی مفهومی مختص طبقهی متوسط جدید اروپایی است که به برابری و تقسیم «عقل» در میان مردمان (سخن مشهور دکارت) و حق هرکس برای سنجش عقلانی بودن زندگانی و رفتارش و تعیین سعادتش و آزادی وجدانش دلالت دارد. از همین روست که این کلمه از اواخر قرن شانزدهم به بعد است که وارد زبانهای اروپایی میشود. اما، از دیدگاه جامعهشناسی، «روشنفکر» هر فردی است که «اندیشیدن» مهمترین بخش از کارهای زندگی روزانه اوست و البته گاهی حتی شغل و حرفهی اوست. (منبع: روزنامه ایران)
آشوری ضمن اشاره به اینکه روشنفکری چندان مفهوم ساده و روشنی نیست و سایه تاریخ بر روی آن افتاده است، روشنفکری را از مفاهیم دنیای مدرن میداند. از نظر ایشان روشنفکر کلمه سادهای است؛ روشن به اضافه فکر. صفتی است برای کسانی که فکرشان روشن است یا اشارهای است به یک گروه اجتماعی. حالا اینکه این عده این روشنی فکر را از کجا آوردهاند و اینکه روشنی فکر عدهای، تاریکی فکر دیگران را تداعی میکند، موضوع بحث است.
آشوری درباره کسانی که به آنها روشنفکر اطلاق میشود بیان میدارد: کسانی که تحصیلکردهاند و اهل ادبیات، علوم انسانی و فلسفه هستند، بیشتر از مقوله روشنفکر به حساب میآیند تا کسانی که مثلاً در رشته پزشکی یا مهندسی تحصیل میکنند. ایشان درباره ریشههای این کلمه بیان میدارد: این کلمه بعد از شهریور ۲۰ در زبان فارسی پیدا شده و گویا اولین بار احسان طبری آن را بهکار برده است. در اندیشه پرولتاریا به کسانی گفته میشود که نهضت را رهبری میکنند. از طریق فعالیتهای چپها این مفهوم در ایران جا افتاد. اما پیشتر هم این مفهوم به عنوان منورالفکر به کار برده میشد. کلمه منورالفکر از نیمههای قرن نوزدهم از طریق ترکیه عثمانی وارد زبان فارسی شد و به کسانی اطلاق میشد که بادهای انقلابهای مدرن اروپا بهخصوص انقلاب فرانسه به آنها خورده بود. این کلمه برمیگردد به مفاهیم اینتلکتوئال در انگلیسی و انتلکتوئل در فرانسه که به کسانی اطلاق میشود که با عقل در ارتباطاند، کسانی که از قرون وسطی خارج شدهاند که به آن اومانیسم یا انسانباوری میگویند که همراه است با علمباوری و مجموعه جهاننگریهایی که مدرن شناخته میشوند. در نتیجه با قشر اجتماعیای سر و کار داریم که در تاریخ پیش از آن وجود نداشتهاند.(منبع: Beayan.net)
سقراط و افلاطون روشنفكر را وجدان خرده گیر جوامع میدانستند. آلبرکامو از آن به عنوان انسان معترض سخن می گفت. الوین گولدنز روشنفکران را جمعیتی گفتاری میداند که یک فرهنگ گفتمان انتقادی را در جامعه رواج میدهند. مانهایم روشنفکران را قشر شناوری میداند که به طبقهی خاصی تعلق ندارد، ایشان که بزرگترین وظیفهی روشنفکران را آزاداندیشی و دفاع از روح آزادی میداند براین باور است که آنها در موقعیتی نیستند که حزب تشکیل دهند. خوزه ارتگا ای گاست فیلسوف اسپانیایی روشنفکر را فردی معرفی میکند که از زندگیای درونی برخوردار است و هر لحظه میداند که چه فکر میکند و برای چه فکر میکند. عدهای هم، کسانی را که: آزادی، برابرى و برادرى را شعار میدهند، روشنفکر خطاب کردهاند. در این میان تعریفی که کانت از روشنفکر ارایه دادهاست، طرفداران زیادی را بهخود جلب کرده است: روشنفکری؛ یعنی مستقل اندیشیدن، از قیمومیت فكری درآمدن و به بلوغ فكری بشری رسیدن. مرتضی مطهری، روشنفکر را چنین تعریف کرده است: روشنفكری؛ یعنی به موضع و مسئولیت طبقاتی خود آگاه بودن، با فرهنگ و شخصیت ملی خویش آشنا بودن و به روابط خود با همهی انسانهای دیگر آگاهی داشتن و سعی كردن در آگاهی جامعه و به حركت درآوردن مردم برای رهایی و آزادی ميباشد. برداشت ادوارد سعید از روشنفکر این بود: روشنفکر کسی است که در برابر قدرت از حقیقت دفاع میکند. از نظر دکتر علی شریعتی، شاخصهی ذاتی روشنفکر، اجتماعی بودن، در کنار و در میان مردم بودن و در برابر سرنوشت یک ملت اسیر یا یک طبقه محکوم، خود را متعهد احساس کردن میباشد و به همین لحاظ میگفت: خدایا مگذار كه اندیشه¬های لطیف و بلندم مرا از دیدن خط كبود تازیانه¬ای كه بر پشتی رسم شده است، غافل سازد. مصطفی ملكیان، رسالت یک روشنفکر را تحریر حقیقت و تقلیل مرارت میداند و...
تعریفها هر چه باشند، یک مسئله به وضوح در آن روشن گردیده است که روشنفکر نمیتواند بیمسئولیت و فاقد تعهداخلاقی باشد؛ زیرا رسالت و تعهد جزء ذات روشنفكری است. در یک جمعبندی کلی، خصوصیات جامعی که از روشنفکر و روشنگر در این تعاریف ارائه داده شده عبارتاند از: خودآگاه، خردگرا، پرسشگر، نقاد، آزاداندیش، عدالتخواه، کثرتگرا، آیندهنگر، مسئول، متعهد و... میباشند .(روشنفکر و روشنفکرنماها، عباس دلجو، نمای نزدیک)
دکتر سروش ضمن اذعان به اینکه روشنفکران عمدتاً در دورانهای بیتعادلی، گذر و گسست (مثلاً بین سنت و مدرنیته) جهت پر کردن شکاف و پل زدن میان آن دو دوران متولد میشوند ویژگیهای زیر را برای آنان در نظر میگیرد: رازدانی، دلیری، ابداع تئوریک و چند منبعی بودن. ایشان همچنین بر این باور است که روشنفکری درجاتی دارد که در رأس آن مبدعان تئوریک و رازدانان عمیق، ژرفنگر، تیزبین و دلیر اما در دامنهی آن تحصیلکردگان و درسخواندگان قرار دارند. ایشان همچنین معتقدند که در جوامع توتالیتر روشنفکر مولد به روشنفکر ناقد تبدیل میشود.
چنان که بیان شد در مورد این که روشنفکر کیست و به چه کسانی اطلاق میشود و چه ویژگیهای را میتوان برای یک روشنفکر در نظر گرفت؟ در بین متفکرین هم اختلاف نظر اساسی وجود دارد. عدهای چون گرامشی و چامسکی دیدی منفی و انتقادی نسبت به مفهوم روشنفکری دارند، سارتر با نگاه مثبت، پوپر با توصیههای ارشادی و امیدوارانه و هایک و نوزیک با نظری خنثیتر به توصیف روشنفکری میپردازند.
چنانچه بنابر تداعی واژهی (intellectual) گرامشی معتقد است که تمام مردم به نوعی روشنفکرند؛ چون قوه تعقل و تفکر دارند اما از لحاظ اجتماعی نمیتوانند همه روشنفکر باشند چون کارکرد اجتماعی روشنفکری را ندارند. ایشان گروهی از روشنفکران را توجیهگران و هدایتگران طبقات اجتماعی بنیادین بهخصوصی میداند. از دید گرامشی روشنفکران مسئولیت بسیار روشنی بر دوش دارند که شجاعت فهم و تعهد به آن را ندارند؛ بهخصوص گرامشی از دست روشنفکران انگلیسی و آمریکایی مینالد که حقایق را نادیده گرفته و اکاذیب را افشاء نمینمایند. (فجایع انسانی ناشی از سیاستهای غربی) بنابراین گرامشی؛ چون روشنفکران را از نقد وضع موجود و عصیانگری بر نظام مستقر طبقه خودش عاجز میبیند دیدی انتقادی و منفی نسبت به روشنفکران دارد.
چامسکی نقش و مسئولیت اجتماعی را به مثابهی اسکلت اصلی روشنفکری گرفته و بر این باور است که روشنفکر نبایستی در برابر بیعدالتی و حق کشی سکوت کند. از نظر ایشان مسأله تعهد به حقیقت و افشای دروغ که بخشی از وضع موجودند، مهم میباشد.
سارتر ضمن اشاره به روشنفکر بالقوه و بالفعل موضعی چند وجهی اتخاذ مینماید. ایشان هم به سویهی تاریخی نظر دارد و هم به مسؤولیتهای روشنفکر در فراروی از تخصص و هم به محدودیتهای انسانی او در انجام کار؛ بنابراین از نظر او هرکس به میزان توانایی که در نقد وضع موجود نشان میدهد از مفهوم و کار روشنفکری سهم دارد و جهت تبدیل شدن به روشنفکر بالفعل لازم نیست حتماً به تمام وابستگیهای جسمی و ذهنیاش به طبقه و... آگاهی یابد.
هایک ضمن پرداختن به رابطهی بین روشنفکر و نظام اقتصادی، بر این باور است که روشنفکران با پذیرش ایدئولوژیها و ارزشهای رایج خودشان بر اجتماع تأثیر میگذارند.
هایک میگوید: این روزها روشنفکران در هر حال رنگی از سوسیالیسم و پیامی از گفتمان چپ را به همراه خود داشته و به گفتمانی عدالت محور و ضد سرمایهداری تعلق دارند. البته هایک روشنفکران را به دلیل گم گشتگیشان در پی مدینه فاضله گمراه میداند.
اما از نظر پوپر روشنفکران تحصیل کردگانی هستند که بهواسطهی تحصیل خود در قبال افراد بیسواد یا کمتر تحصیل کرده مسؤولیتهایی دارند. پوپر گمراهی روشنفکران را تن دادن به مدهای فکری، غفلت از بصیرت سقراطی و بالاخره بلندپروازی و آرمانگرایی پرخطری میداند که از آنان پیامبرانی خطاکار ساخته است. از نظر پوپر نمیتوان همزمان به نادانی خود واقف بود و با خیال راحت راه مدینه فاضلهی ناموجود را به دیگران توصیه کرد.
رابرت نوزیک روشنفکر را محدود به کسانی میداند که با کلمات سروکار دارند و ایدهها را به شکل واژه درمیآورند و به ادبیات جاری جهت میدهد. منظور او کسانی از قبیل شاعران فیلسوفان، داستان نویسان و سخنوران و ... است که آنها را با عنوان واژهگران(Word swith) معین میکند.
میتوان تعدادی از ویژگیهای روشنفکری را بهصورت زیر خلاصه نمود:
1- دوری از جزمیت فکری به نحوی که به آسانی مستلزم رعایت یا حساسیت کافی نسبت به حقوق تمام آدمیان باشد.
2- مشارکت در تولیدگری فرهنگی و داشتن تولیدات فرهنگی
3- تلاش در جهت نزدیکی به وضع مطلوب و انتقاد مداوم از وضع موجود
4- همگامی با چیزهایی که تلاش ذهنی انسان امروز در رویارویی با جهان بهدست آورده است همچنین توجه و مطابقت با دستاوردهای علمی و فرهنگی تمدن بشری، آشنایی و آمیختگی مسائل مندرج در مدرنیته. (مدرسه، شماره ششم، روشنفکران مدارس و سبک زندگی اقبال کوشا).
اما در مورد اینکه آیا میتوان روشنفکری را با دینداری جمع کرد و یا اینکه پیوند آنها امکان پذیر نیست، دیدگاههای مختلفی وجود دارد؛ چنانچه جلال آل احمد بر این باور بود که میان دینداری و روشنفکری تضادی مطلق وجود داشته و جمعشان ناممکن است؛ زیرا ایشان روشنفکری را با جسارت، تمرد و جرأت، عصیان، عزم بر شوریدن در برابر نظم موجود میشناسد و آن را با تعبد و پایبندی به یک سری اصول و مبانی که در فکر دینی وجود دارد مغایرت میداند.
دکتر سروش ضمن قایل به جمع شدن بین روشنفکری و دینداری و نام بردن از کسانی چون سیدجمال الدین اسدآبادی، آیت الله طالقانی، دکتر شریعتی، آیت ال?
نظرات
ناصر از سقز
18 تیر 1391 - 08:13با سلام: بیشتر افراد جامعهی اسلامی، همچنین گروههای اسلامی از سلفیه، مکتب قرآن(از نظر تعصب و تقلید) و صوفیان در گروه اول قرار دارند. گروه دوم بیشتر شامل تحصیلکردگان دانشگاهی بهخصوص در رشتهی علوم انسانی و به طور اخص علوم اجتماعی میباشد و تعداد کمی از افراد جامعهی اسلامی که افرادی از همهی گروهها و احزاب اسلامی را در خود جای می دهد شامل گروه سوم می باشند که به نظر اینجانب منظور از فرقیه ناجیه در حدیث پیامبر(ص) همین گروه است. البته اخوان هم به در پیش گرفتن منهج تساهل و تسامح، افرادی از هر سه طیف فکری را در خود جای داده است.