استاد مکرّم حضرت آیت الله آقای جعفر سبحانی
پس از تقدیم درود و شادباش اردیبهشتی، نامه دومتان مسرّت وصول بخشید. مهر از سر نامه برگرفتم گویی که سر گلابدان است. جهد پر شهد و خطاب بیعتاب شما را ستوده بودم و اینک بیشتر میستایم.
یکم. سخنتان را از "قوس نزولی" احوال و افکار من در بیست سال اخیر آغاز کردهاید، یعنی از ظهور "قبض و بسط تئوریک شریعت" به بعد. خشنود و سپاسگزارم از اینکه اختر اقبال و سعد و نحس احوال مرا چنین مشفقانه رصد میکنید، لکن بدرستی نمیدانم که رصدخانه کجاست. چنین مینماید که شاقول و اسطرلاب بدست شماست و با آن ارتفاع آفتاب میگیرید و حکم به صعود و نزول کواکب میدهید. باکی نیست. اما اگر من بودم اندیشهها را به میزان حجّت و به معیار حقیقت میسنجیدم و برای مخاطب هم حظی و شأنی از انتخاب و اجتهاد قائل میشدم. از جلساتی در قم و تهران یاد کردهاید که با من در فلان و فلان مسئله احتجاج کردهاید و قبول نکردن مرا نشانه تنزل من گرفتهاید. آیا عالمانه احتمال نمیدهید که شاید ضعف در حجّت شما بوده است نه در عقیدت و صداقت من؟ من آن جلسات را نیک بخاطر دارم و اینک بخاطر شما میآورم که در مؤسسه حکمت و ادیان که سخن از «حسن عقلانی صدق» و قبح عقلانی کذب میگفتید، پرسیدم مگر به اعتقاد معتزلیان آنکه عقلاً قبیح است "کذب ضار" نیست (دروغ زیان بخش نه کذب مطلق)؟ و شما تصدیق کردید. آنگاه گقتم پس بنظر شما منعی ندارد که خداوند با خلق خود دروغی بگوید سودمند (در قرآن یا جای دیگر) و شما گفتید محتمل است اما احتمالش یک در میلیون است! آیا این را به خاطر میآورید؟
این اجتهاد شما بود در باب احتمال کذب خداوند و من شما را به خاطر آن ملامت نمیکنم و از شما توبه نمیطلبم، اما در شگفتم از این که شما کسی را ملامت میکنید که عمریست خردورزانه و فروتنانه به اجتهاد میپردازد و تحقیق را به جای تقلید مینشاند و از سنت ستبر ارتدکسی نمیهراسد و در وحی و فراوردههای آن بدیده نقاد عقل خداداد مینگرد و مطمئن است "که آبروی شریعت بدین قدر نرود."
حالا که "قوس نزول" عقیدت مرا رصد کردهاید، ای کاش "قوس صعود" خشونت را نیز از سر شفقت رصد میفرمودید و از شبهه همسویی با جفاکاران میگریختید و با سکوت خود، تیغ قساوت آنانرا تیزتر نمیکردید و سراغی از جفاها که بر صاحب این قلم بل همه صاحب قلمان رفت نیز میگرفتید و بانگی بلند و بیدادستیزانه بر بیرسمیها برمیآوردید و ستمها و حقکشیهای ظالمان را تقبیح مینمودید. از من بگذرید، آن مرجع یگانه "آن قطب زمان دیدهور / کز ثباتش کوه گردد خیره سر" مگر چه کرده بود که به آن صاعقه عذاب گرفتار آمد و چرا شما و دیگر مراجع سرها در گلیم کشیدید و در کنج خاموشی خزیدید و اعتراضی آشکار نکردید؟ مظلمه آن حصر و حبس و رنج و زجر ناروا را که بر آن فقیه نزیه رفت و همچنان میرود، آسمانها نمیتوانند کشید. "تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما". و چون او بسی بسیار.
آخر این مردم حساسیت نسبت به ستم را در کجا و در که ببینند؟ و چگونه باور کنند که در جامعه اسلامی "حق مظلوم از ظالم بدون لکنت زبان گرفته میشود" (همان عبارت نغز نهجالبلاغه علوی که شما بدان اشارت کردهاید و من هم سالهاست که آن را میآموزم و معیار داوری قرار میدهم).
دردمندانه فرمودهاید که سخنان شبهتآلود من، ضعف ایمان جوانان را در پی میآورد. آیا نمیاندیشید که رفتار عافیتجویانه و گفتار خردستیزانه پارهای از روحانیان درین خصوص مقصرتر و مسئولتر است؟ میدانید چه چیز ریشه ایمان را میسوزاند: خرافهگستری به نام دین و بیعدالتی به نام خدا و سکوت در مقابل ستم. شما شاهدید که امروز در ایران نقد رهبری کردن، با جان خود بازی کردن است. گریبان این سیاست ایمانشکن و عدالتسوز را رها کردهاید و کاسهها و کوزهها را بر سر من میشکنید که چرا ایمانشکنی میکنم.
میخوردن و رندی و خوش باشی کردن، به قول حافظ، چندان سهمگین نیست که "قرآن را دام تزویر کردن". و آیا روحانیان ما همانقدر که به تفسیر حسّاسند به تزویر هم حسّاسند؟ جوانان ما کی و کجا گفتار نیک و پندار نیک و کردار نیک از روحانیان حکومتی دیدهاند تا ایمانشان نیرومندتر شود؟ و از روحانیت جز جسمانیت چه دیدهاند تا روحشان فربهتر گردد؟ برای فرستادن سرد مزاجانی چند به گرمخانه مجلس، مهر و امضای امام زمان را در پای فهرست فاتحان انتخابات گذاردن و بر منابر و از صدا و سیما سخنان سست و خرافی پراکندن و در مقابل مخالفان برآشفتن و شهرآشوبان را به خشونت برانگیختن و اندیشههای نو را فروکوفتن و از متفکّران توبه طلبیدن و "مدرسه معصومیه" ساختن و سهم امام معصوم را در آن ریختن و هر چند گاه آشوبی بدست آن "روحانیان " بر پا کردن و عصمت مرجعی و حریم محترمی راشکستن و حتی بر خانقاهیان رحم نکردن و خانه بر سرشان فرود آوردن و در نماز جمعه ارهاب و ترور را تحسین و ترویج کردن، آیا نشانی از کردار و گفتار نیک دارد؟ روحانیت ما نقش ناپسند خود را در کاهش ایمان جوانان نمیبیند و به یمین و یسار میرود تا مجرم و مقصر پیدا کند. از سر انصاف باید گفت که حساب قلیلی از روحانیان پارسا و پاکدامن از این مجموعه جداست و من اگر غایت و غرض از این همه نازکاندیشیهای فلسفی- کلامی را چیزی جز اقامه عدل و بسط فضیلت میدانستم، این همه از کجرویهای رهبران دینی نمیگفتم.
زان حدیث تلخ میگویم تو را تا زتلخیها فرو شویم تو را
زبان حال و قال جوانان امروز این است:
کردار اهل صومعهام کرد میپرست این دود بین که نامه من شد سیاه از او
وقتی غافلی از قافله فقیهان در قم قد علم میکند و همزمان با نشر و نمایش فیلم "فتنه" (که سراپا در خدمت اثبات خشونتورزی مسلمین و خشونتآموزی اسلام است) آشکارا درس قتل و ترور میدهد و به کنایه ابلغ من التصریح میگوید "مسلمانان باید به تکلیف خود با سروش عمل کنند"، چرا هم کسوتان و پیشکسوتان وی بر وی نمیشورند و نمیخروشند، که ای غافل اگر این فتوا است، چرا تعیین مصداق میکنی؟ و اگر حکم است، با حضور ولی فقیه، چه حق حکم کردن داری؟ و چرا گریبان او را چاک نمیکنند که چرا دامن اسلام را چاک میکنی؟ و سیاهرویی برای مسلمانان میآوری؟ و تیغ بر چهره تحقیق میکشی و خشونت را به جنگ حجّت میفرستی؟
و حالا شما از تماشاگران این منظره منفور چه انتظار دارید؟ این بیفرهنگی بل فرهنگسوزی آشکار را ببینند و ایمان قویتر کنند؟ یا از مسلمانیشان شرمنده و سرافکنده شوند؟ فراموش نکنید که در چهار قرن اخیر گرچه ملحدان و کافران و ماتریالیستها و ناتورالیستها، کوهها کتاب در رد و ابطال و تخفیف و تمسخر آموزههای کلیسا نوشتند، اما آنکه کاخ کبریا و کلاه و کمر کلیسا را شکست این کتابها و کلامها نبود. بل معامله (یا مقاتله) کاردینالها با گالیلهها بود (که تازه او را هم نکشتند، بلکه در حبس خانگی نگه داشتند). هنوز که هنوز است کلیسا از ننگ آن گناه عرق شرم بر چهره دارد، و با دامانتر در آفتاب خجلت ایستاده است تا کی خشک شود.
من ایمان خود را از عارفان گرفتهام نه از فقیهان، و لذا از این نهیبهای نامهیب بر جان و ایمان خود نمیهراسم.
من نمیترسم از این لیک این لگد خاطر سادهدلی را پی کند
اما شما فقیهان به فکر جوانانی باشید که دینشان را از دست شما میگیرند و به تشویق و تبلیغ شما دل در گرو آئین محمدی مینهند و ناگهان و نامنتظرانه چشم میگشایند و بوی خون و خشونت از دهان معلمانشان میشنوند و ناچار "چو بید بر سر ایمان خویش میلرزند."
یا آیت الله مکارم شیرازی که واژههای "زشت" و"نفرت" از قلمش نمیافتد و با این حال از من توبه میطلبد و این قدر نمیاندیشد که توبه از معصیت میکنند نه از معرفت. زهی "انوار الفقاهه" که ظلمت میزاید و معارف را هم در زمره معاصی مینشاند. و چه بد درسی میدهد این فقیه، که اندیشهورزی را تحریم میکند و بر افکار مهر حلال و حرام مینهد و از محقّقان توبه و استغفار میطلبد.
حالا شما جناب آقای سبحانی! بر این فقیهان بانگ نمیزنید هیچ، از بیهنران چرا تقدیر میکنید؟
زآنجا که رسم و شیوه عاشقکشی توست با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن!
در یک لغزش تاریخی آشکار آوردهاید که بحث من با نشر کاریکاتورهای موهن دانمارکی مقارن و هم سو افتاده است. با پوزش باید عرض کنم که بحث من در باب کلام باری و کلام محمد (ص)، ابتدا ده سال پیش در کتاب "بسط تجربه نبوی" انتشار یافت. گفتگو با روزنامهنگار هلندی هم نزدیک یکسال پیش صورت گرفت حتی قبل از بسته شدن مجله مدرسه. اولی هشت سال قبل از عمل آزادیستیزانه کاریکاتورنگاران بود و دومی دو سال پس از آن. و در همان اوان هم قطعهیی نگاشتم و آوردم که با نام محمد بازی نمیتوان کرد:
"این نام، ناموس مسلمانی است، سرمایه و ثروت قدسی امت احمدی است، پرچم خجسته غرور و شعور و آرمان و اندیشه و آبروی عالم اسلامی است، نماینده و نماد همه ارواح مکرم و پاکان دو عالم است. نام احمد نام جمله انبیاست."
یکسال و نیم پیش هم سخنان مبسوطی در نقد سخنان پاپ بندیکتشانزدهم گفتم و منتشر کردم که گفته بود "مسلمانان چون قرآن را عین کلام خدا میدانند، حاضر به تفسیر و تأویل آن نیستند". (مشروح همه این کتابات و خطابات را میتوانید در پایگاه اینترنتی من بیابید و بخوانید). و اینک چه جای شبهه همسویی من است با معاندان و طاعنان؟
باری نه آن روزنامه ولایتفروش که کارش همواره تحریف حقیقت و تقدیس خشونت بوده است، و مرا در روز روشن به جرم اندیشهورزی همکار موساد و سیا میخواند (به همین صراحت) و از شمایان نکوهشی نمیشنود، و نه آنها که "توبه" میطلبند و مسلمانان را به "عمل به تکلیف" تحریک میکنند، هیچکدام خدمتی به معرفت و عدالت و خیر و حقیقت نمیکنند، و با چنین سخن گفتن، گرهی از مشکلات نمیگشایند، بل نشان میدهند که از مشکلات خبر ندارند. بجای ورود در بحثی محققانه و خردورزانه، شیوهها و سلاحهای کهن را در حذف و اسکات دگراندیشان به کار میگیرند، و پای عقوبت دنیوی و اخروی را به میان میکشند، و بیخبر از تجربه تاریخی ادیان و اقوام دیگر، خطاهای فرسوده آنان را تکرار میکنند و با بستن چشم بر آفتاب، مرگ آفتاب را آرزو میکنند.
جناب آقای سبحانی، سیال کردن الهیات افسرده اسلامی و بازگشتن به فضای ماقبل ارتدکسی، و بهره جستن از دانشها و پژوهشهای نوین، شرط بقاء سرفرازانه دیانت اسلام در جهان مدرن است، و همین است آنکه اسلام حقیقت را در برابر اسلام هویت فزونی و فربهی میبخشد، و این جز در فضایی آزاد و تحقیقگستر، پیش نمیرود و با ارعاب و تکفیر اندک مناسبتی ندارد و اگر حوزههای علمیه میخواهند هم قدم یا پیش قدم درین راه باشند، باید در مواجهات و مخاطباتشان محتاطتر و مسئولانهتر قلم و قدم بزنند و اگر گلی نمیکارند خاری نریزند و اگر بدان نمیآویزند با آن در نیاویزند.
من از اینکه مراجع و مشایخ عظام بدین بحث اقبال و اهتمام کردهاند، و از همه برجستهتر و خجستهتر حضرت آیت الله العظمی منتظری که به حقیقت افتخار و آبروی مرجعیت و روحانیت است، البته خشنودم و آنرا نشانه حساسیت حوزه و اهمیت مسئله میدانم. آنچه مرا ناخشنود و ناظران را ناامید میسازد، زبان نازیبای زور و زندقهتراشی است که به زیرکی و ظرافت باید زدوده شود.
دوم. نظریهای که در پی گشودن و زدودن مشکلات "کلام باری" است و شیوهیی خردپسند و دفاعپذیر را برای سخن گفتن خداوند بدست میدهد، و سهم ناسوتی و بشری شخصیت محمد(ص) را (که این همه مورد تأکید قرآن و مورد غفلت ناقدان است) در فرایند وحی نه کم و نه بیش معین و مبین میکند و خیل عظیمی از عارفان و فیلسوفان مسلمان را در پشت و پشتوانه خود دارد، در شگفتم که چرا چنین به سهو یا به عمد، "نفی کلام باری" انگاشته میشود و قرآنستیزی خوانده میشود! "حیرتم از چشم بندی خدا".
آشنایی صاحب این قلم با قرآن، بحمدالله، اگر بیشتر از آشنایی با مثنوی نباشد، کمتر از آن نیست. و عموم آیاتی را که حضرت آیت الله (و پارهای دیگر از ناقدان محترم، چون آقایان عبدالعلی بازرگان و حسینیطباطبایی و ایازی و...) به آنها استشهاد کردهاند، در مخزن حافظه و عاقله دارد، و کمترین دشواری در حل و فهم آنها ندارد: اینکه قرآن بر قلب پیامبر نازل شده است، و اینکه جبرئیل آورنده آنهاست و اینکه "کلام الله" است، و اینکه پر از واژههای "قل" است، و اینکه گاه در نزول وحی تأخیری میافتاده و پیامبر به انتظار مینشسته است، و اینکه پیامبر از تعجیل در خواندن قرآن نهی شده است و اینکه حق تغییر دادن آیات را نداشته است، و اینکه کلام خدا، چنانچه وی میخواسته، بدست مردم رسیده است، و اینکه قرآن، کتابی خارقالعاده و معجزه است و امثال آن، چه نازسازگاری دارد با اینکه همه قرآن محصول کشف و تجربه انسانی مبعوث و مؤید و فوقالعاده است، که کلامش مقبول خداوند و کشفش محصول لحظاتی ناب و نادر از تجربهای متعالی و روحانی است؟
نمیدانم ناقدان در باب پدیدههایی چون مرگ و باران چه تحلیلی دارند. بارها در قرآن آمده است که خداوند خود جانها را میستاند (اللَّهُ یَتَوَفَّى الأَنفُسَ حِینَ مِوْتِـهَا -زمر:42)، یا فرشته مرگ، قبض ارواح میکند (قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ -سجده:11)، یا فرشتگان جان مردم را میگیرند (تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا –انعام:61 )، با اینهمه، تحلیل طبیعی و مادی مرگ با جان ستانی خداوند و ملک الموت هیچ منافاتی ندارد. مگر باران را هم خدا نمیفرستد و "انزال" نمیکند (وَأَنزَلْنَا مِنَ ٱلْمُعْصِرَاتِ مَآءً ثَجَّاجاً – سوره نباء) و مگر بنا بر روایات با هر قطره باران فرشتهیی نازل نمیشود (والها بطین مع قطر المطر اذا نزل – صحیفه سجادیه و تفسیر صافی)، حال آیا تبیین طبیعی نزول باران مگر دست خداوند را میبندد؟ و او را از صحنه طبیعت بیرون میکند؟ و اسناد باریدن باران به خداوند را بیمعنا میسازد؟ مگر معنایش این نیست که او مبدأ المبادی است و در طول علل طبیعی قرار دارد و همه چیز به اذن و تدبیر او واقع می?
نظرات
مدتی قبل(کمتراز یک ماه) که بحث از " وحی" به دنبال انتشار مصاحبهی دکتر سروش با روزنامهنگار هلندی و منتقدین وی گرم بود؛ و من نیز بر اساس غوری که در آثار دکتر سروش نمودهام خود به مسئلهی نحل پی برده بودم و با خود میاندیشیدم که خداوند بهنحل نیز وحی نموده است که بر گلها بنشیند و از بهترین آنها بنوشد و سپس در درون خود شهدی جدید را که "فیه شفاء للناس" باشد در رنگها و الوان گونهگون به بشریت عرضه دارد. من این تئوری را با یکی از دوستان مشفقم در میان نهادم ولیکن وی اقبال چندانی ننمود و من نیز از واکاوی بیشتر قضیه صرف نظر نمودم. بحمدالله امروز با دیدن این مقاله و استنادات متین جناب دکتر چشم دلم بیشتر از پیش روش شد و خدای را شاکرم که همنفس با جناب سروش و به مدد شاگردی ایشان در میدان دینداری حیرتانگیز، محققانه و معرفتاندیشانه و نیز بهعون الهی«دینداری تجربتاندیشانه» به پیش میروم. والله الموفق <br /> م.ب
اقای خروش بی سروش با کلماتخیلی بازی می کنید ایا فقط منتظری می فهمد وشما عجب جهل مرکبی
بدوننام
08 خرداد 1393 - 07:18سلام بر شما برادر یا خواهر گرامی و دینی ام با بی ادبی نمی توان به جائی رسید اگر توان استدلال ندارید سکوت کنید