در دو قرن اخیر اندیشهی بازگشت به قرآن و اسلام ناب توسط بسیاری از اندیشمندان مسلمان از مکاتب مختلف فکری، فلسفی، سیاسی و اخلاقی و در اکثر کشورهای اسلامی مطرح شده است. بهعنوان مثال نزد گروه موصوف به نوگرایان دینی مانند سیدجمال الدین افغانی، اقبال و شریعتی برای بازگشت به قرآن و اسلام ناب، باید تاریخ اسلام و تفکرات اندیشمندان مسلمان در ۱۴ قرن گذشته را نقد، غبارزدایی و از آنها عبور کرد و به قرآن و تاریخ صدر اسلام و پیام و سیرهی پیامبر - صلّی الله علیه وسلّم- رسید. از دیدگاه متفکران بروندینیِ متمایل به معتزله، مانند عبده و ابوزید و سروش، پیام خدا و قرآن حقیقی آن نیست که در متن قرآن آمده است، بنابراین علاوه بر تاریخ و تعالیم تاریخی مسلمانان، باید قرآن را هم نقد کرد و با معیار عقل و ارزشهای فرامتنی آن را فهمید. دغدغهی آنها، شناخت پیام فرازمانی قرآن که میتواند وجه مشترک همهی ادیان توحید یا آسمانی باشد، است. از نظر این گروه، ثوابت اسلام و قرآن معدود و دایرهی آن محدود است. سر این دیگر طیف به تصوف و عرفان وصل میشود و کم نیستند کسانی از این طیف (مانند دکتر شروش و استاد مصطفی ملکیان) که دارای گرایش اخلاقی- عرفانی هستند. گرایش سوم از آن صوفیان معاصر است. به نظر آنان قیل و قالهای فقهی، فلسفی، کلامی و تفسیری ما را از تزکیه روح و سعادت اخروی دور داشته، بنابراین باید همهی این تعالیم را وانهاد و به قرآن و سیرهی اخلاقی رسول الله - صلّی الله علیه وسلّم- که فرمود: «إنما بعثت لأتمم مکارم الأخلاق» رجوع کرد. همانطور که آمد، یک سر این طیف، همسایهی گرایش دوم میشود. به عنوان مثال اندیشههای حرکت فتحالله گولن ترکیه که در اخلاق و طریقت از استاد سعید نورسی متأثر است با اندیشههای فلسفی امثال سروش و عبده چندان نامتجانس نیست. گرایش چهارم، سلفیت است که قرائت ظاهر قرآن و احادیث را برای فهم آن کافی و ضروری میدانند و تکیه بر کتب اصول فقه و اجتهاد و تفاسیر مختلف را نقض غرض. از نظر آنان بازگشت به قران، یعنی تکرار تمام تمام رفتارهای پیامبر و ظواهر و حرکات و سکنات نسل صدر اسلام.
از نیمهی دوم قرن بیستم به بعد، برخی اندیشمندان شروع به نقد افکار گرایشهای چهارگانهی فوق، بهویژه گرایش دوم نمودند، ضمن اینکه برای تعالیم و تجربهی بشری؛ اسلامی و غیراسلامی و قدیم و معاصر احترام قائل بودند و استفاده از آن را عامل انحراف نمیدانستند. از این طیف میتوان به سید نقیب العطاس، الفاروقی، عبدالوهاب المسیری، دکتر علیمحمد ایزدی (وزیر کشاورزی دولت بازرگان)، ابوالقاسم فنایی، الغنوشی و احمد راشد اشاره کرد، اما شاید جسورتر از همه دکتر طه حسین مصری (۱۸۸۹-۱۹۷۳م) باشد، زیرا که او خود از منادیان و نظریهپردازان بزرگ گرایش دوم (سکولار- اعتزال) در اوائل قرن بیستم بود، اما در از دههی ۵۰ به بعد به نقد اندیشههای این طیف و بازنگری در آرای خود پرداخت. آنچه در ادامه میآید اقتباسی است از دیدگاه پروفسور محمد عماره در مورد افکار و زندگی دکتر طه حسین.
طه حسین ابتدا، در سال ۱۹۲۵ از آرای على عبدالرازق در کتاب «الاسلام وأصول الحکم» دفاع کرد (از دیدگاه نویسندهی کتاب، اسلام فقط دین شعائر است و کاری با سیاست و حکومت ندارد) و در تأیید او کتاب «فى الشعر الجاهلى» را نوشت و همهی قضایا را با شک دکارتی (شک به همه چیز) نقد کرد. او به این هم اکتفا نکرد و برخی داستانهای قرآن مانند سفر حضرت ابراهیم –علیه السلام- به حجاز و ارتباط اسلام با دین حنیف ابراهیمی را منکر شد یا در کتاب «مستقبل الثقافة فى مصر» ادعا کرد عقل شرقی، متأثر از یونان است و مسلمانان را به الگو گرفتن از تمدن غرب در سیاست، مدیریت و قانونگذاری فراخواند و گفت همه باید از سر تا پا سکولار شویم، چون سیاست با دین هیچ ارتباطی ندارد و اینکه دین و زبان عربی کمکی به وحدت سیاسی و ملی نمیکند و نمیتوان ساختار کشور و حکومت را بر دین و زبان عربی بنا نهاد.
طه حسین در اواخر زندگی به اندیشهی امت و اصول عربی و اسلامی خود بازگشت. در همین راستا وقتی که در سال ۱۹۷۱به او پیشنهاد تجدید چاپ کتابش را دادند گفت قصد دارد در آن بازنگری و نکاتی را اصلاح یا اضافه کند یا در جلسات بررسی مواد قانون اساسی مصر در سال ۱۹۵۳ با صراحت خواهان درج مادهی «لزوم التزام قانون اساسی و دیگر قوانین کشور به حاکمیت قرآن کریم» شد.
او در سال ۱۹۵۵ افکار علی عبدالرازق را نقد کرد و گفت خلافت، سیستمی مدنی و مقید به شریعت اسلام میباشد. به نظر او سیستم حکومت در اسلام را تئوکراسی دانستن، اشتباه محض است. از دیدگاه او، خلافت سیستمی مدنی و مبتنی بر حفظ منافع شهروندان است که براساس وفاق آزادانهی مسلمان برقرار میشود، بنابراین خلیفهی جایگاه و سلطهی دینی بر مردم ندارد و خلافت فقط یک قرارداد بین حاکم و مردم است. بهنظر او چنین سیستمی در طول تاریخ بینظیر است.
طه حسین در سال ۱۹۵۵ در کنفرانس فرهنگ شامل عربی، در مورد هویت اسلامی مسلمانان گفت اسلام، وطن مقدس مسلمانان است و هر مسلمانی دو وطن دارد؛ وطنی که در آن متولد شده و وطن مقدسی که امت اسلامی و عقل و قلب و عواطف مسلمانان در آن شکل میگیرد. این وطن باعث میشود تا ما بتوانیم انسانی صالح و مصلح در جهان باشیم.
او ابتدا به قرآن شک داشت، اما در اواخر زندگی خواهان پایبندی مسلمان، به کل قرآن شد و مانند کسانی نباشند که «یؤمنون ببعض الکتاب ویکفرون ببعض»[۱] یا ابتدا نقش زبان عربی در بنای وطن و وحدت ملی را انکار میکرد، ولی بعدها افکار خود را نقد کرد و به ادبیات روی آورد تا جایی که تبدیل به یکی از مدافعان ادبیات عرب و از برجستهترین ادیبان عرب در قرن بیستم شد. او شیفتگی به فرهنگ و تمدن غرب را پشت سر گذاشت و در اواخر عمر از عظمت تمدن اسلامی و تفاوت آن با تمدن غربی سخن میگفت. در سالهای پایانی زندگی او، صدایی جز نوای قرآن از منزلش شنیده نمیشد. روحش شاد!
[۱] - اقتباسشده از آیهی ۸۵ سورهی مبارکهی بقره.
نظرات
بدوننام
20 بهمن 1392 - 09:24با سلام در اینجا اشتباهی رخ داده، چرا که استاد شیخ علی عبدالرازق، هیچگاه و در هیچ جای کتابش نگفته: «اسلام فقط دین شعائر است و کاری با سیاست و حکومت ندارد!» بلکه سخن اصلی عبدالرازق در کتابش، نقد اندیشه خلافت بود و اینکه شیوه خلافت به مانند نماز و روزه، جزیی از ذوات اسلام نیست و اینکه به جز نوادری چون خلفای راشدین یا عمر بن عبدالعزیز، تاریخ خلافت سرشار از یزیدها و حجاج ها و منصورها و سفاح ها متوکلها و.. می باشد و چنانکه دکتر عمارة خود می گوید: «فَلَم یَکُن عَلی عبدالرّازق سِوَی امتدادٍ مُتطوّرٍ لِلشَیخ محمّد عَبدُه فِی الإصلاحِ الدّینی، بَل إنَّ آرائَهُ فِی مَوضوعِ الخِلافةِ قَدکانَت فی عَددٍ مِن نُقاطِها الجَوهَریة تفصیلاً وبَلوَرَةً و تَطویراً لِآراء الاُستاذِ الإمام فی ذاتِ المَوضوع: اندیشه علی عبدالرازق چیزی نبود مگر امتداد توسعه یافته شیخ محمد عبده در اصلاح دینی. بلکه نظرات عبدالرازق در مورد خلافت، در بسیاری از نقاط اصلیش، به منزله تفصیل و تبلور و گسترشی از نظرات استاد امام محمد عبده در همین موضوع بود»(مقدمة عمارة علی الإسلام واصول الحکم ص8) و سخن پایانی استاد عبدالرازق در کتاب سترگش نشان اهتمام او به موضوع حکومت و سیاست ورزی مسلمانان است: «و حقيقت آن است كه دين اسلام از آنچه به نام خلافت، ميان مسلمانان متعارف شده مبرّاست و از آنچه در پيرامون آن، گرايش به دنيا، ايجاد وحشت، برتري طلبي و قدرت طلبي وجود داشته باشد خود را برّي مي داند. خلافت بخشي از خط مشي هاي ديني نيست و امر قضاوت از وظايف نظام حكومتي است و از زير مجموعه هاي ساختار سياسي به شمار مي رود و براي اين گونه مقوله ها جايگاه ديني متصور نيست بدين معنا كه دين، آنها را اثبات و انكار نكرده است بلكه آن را به خود ما واگذار كرده است تا با مراجعه به احكام مبتني بر عقل و تجارب ملتها و قواعد سياسي عمل نماييم. به همان صورت كه تدبير نظامي مسلمانان، سازندگي شهرها و سرحدّات و نظام هاي ديواني داراي شأني ديني نيست بلكه مراجعه به عقل و تجربه يا قواعد نظامي يا مهندسي يا انديشه دانشمندان محقق مي شود. هيچ چيز در دين وجود ندارد كه مسلمانان را از فراگيري و سبقت گرفتن از ملتهاي ديگر در علوم اجتماعي و سياسي و... منع كند و از انهدام نظامهاي كهنه(1) خواركننده مردم باز دارد و بايد دانست كه قواعد حكمراني و برپايي نظام حكومتي تنها بر مبناي عقول بشري و تجارب ملتها شكل خواهد گرفت»(اسلام و مبانی حکومت ص288 ـ نشر سرایی)