مدّتی است که به همّت پایگاه اینترنتی جماعت دعوت و اصلاح ایران و با بهرهگیری از نظرات اندیشمندان مسلمان، مباحثی در زمینهی علم کلام و نظریههای ارائه شده در حوزهی دینپژوهی به اطلاع بازدیدکنندگان میرسد و تا حدودی ذهن مخاطبان را آمادهی نقد و به چالش کشیدن این مباحث نموده است و بدین خاطر از گردانندگان این سایت تشکّر و قدردانی نموده و برای اندیشمندان نظریهپرداز هم موفّقیت آرزومندیم.
داغ کردن تنور افکار و اندیشههای کلامی در متون و منابع دینی کاری گرانقدر و ارزشمند است و از آن زمان که علم کلام به شکل کنونی درآمده خدمات زیادی به توسعه شناخت ادیان و نحوهی تعامل دینداران با هم نموده است و حداقل کار آن فرونشاندن تعصبات و دلبستگیهای افراطی به یک نگرش یا یک عقیده بوده است. علم کلام از زمان ورود به مباحث دینی در اسلام دچار پستی و بلندیهای زیادی شده و افراد زیادی در آن قلمفرسائی کردهاند و برخی از بزرگان دین اسلام مدتهای مدیدی داعیهدار و مروج بحثهای کلامی در قلمرو دین بودهاند ولی بنابه انقلابات درونی و رسیدن به درجاتی از کمال علمی و ایمانی دست از این مباحث بیحاصل، برداشته و روی به اصول موجود در متون و منابع دینی آورده و گاهی هم بر مدت زمان سپری کرده در آن وادیها افسوس خورده و خود را عقبمانده از قافله ایمان دانستهاند. در چند سال اخیر اندیشمندانی در دنیای اسلام با بهرهگیری از آراء قدیم و جدید متکلمان( مسلمان و غیر مسلمان) اندیشههای نوئی را وارد مباحث دینشناسی کرده و برای نحوهی تعامل و استفاده از دین در حوزههای عملی و فکری دینداران نسخههائی ارائه نموده و تا حدودی خواستهاند پایگاههای متعصبان و مقلدان عامی را مورد هجوم قرار داده و مقداری از تعصبات و دگماندیشی آنان بکاهند( البته به زعم خودشان) و البته گاهی ندانسته هم برای خود و هم برای مخاطبانشان مشکلاتی را ایجاد نمودهاند که آنهم ناشی از گستردگی وسایل ارتباط جمعی و سهلالوصول بودن آراء و نظرات افراد در سطح وسیع جامعه و برداشتهای سطحی و ناپخته از مباحث نظری محققان و اندیشمندان بوده است که برای جلوگیری از این سوء برداشتها بجز نقد و بررسی آراء ارائه شده نمیتوان کاری انجام داد .
یکی از مقالاتی که تا حدودی مربوط به حوزهی دین و دینپژوهی است مقالهی آقای آدم غلامی تحت عنوان«گذری بر اندیشه دین اقلی و اکثری» است که در سطح وسیعی مورد مطالعه و بازخوانی قرار گرفته و نقدها و نظرهای زیادی در باره آن شده و خواهد شد. بعد از مطالعهی دقیق مشخص گردید که این مقاله به گونهای تفسیر آراء و نظرات آقای دکتر سروش در زمینهی دین و دینپژوهی بخصوص آراء ایشان در مقالاتی از جمله «فربه تر از ایدئولوژی» و «صراطهای مستقیم» است که مؤلف محترم خواستهاند آراء ایشان را بهگونهای بومی و ملی کرده و از آن مستمسکی برای نقد آراء موجود در رابطه با دین و انتظاراتی که از آن میرود بدست دهد که در برخی جاها نیکو سخن رانده است ولی گاهی عمداً یا سهواً از مسیری که یک مقالهی تحقیقی باید داشته باشد خارج شده و به خیلی از اصول ثابت دین اسلام جفا و بیمهری کرده و به نوعی اقامهی دعوا و صدور حکم بر علیه دین اسلام کرده است و به طریقی خاطر دینداران و مؤمنان به این اصول را مکدر نموده است و آنگونه که در قسمت ارائهی نظرات مشخص بود که فقط عدهی معدودی با نظرات ایشان موافقت کرده و خیلیها موضعگیریهای تندی در قبال این نظرات اتخاذ کردهاند. ولی میتوان به برکت آزادی نقد و نظر در دنیای امروز آراء ارائه شده را به نقد کشیده و نقاط ضعف و قوت آنها مشخص نمود. لذا در این مقاله با اذعان به توانائی آقای غلامی در طرح موضوع و دعوت به نقد نظرات خویش سعی شده مقداری از کاستیهای موجود در سخنان ایشان را خدمت خوانندگان محترم ارائه گردد تا به قول معروف تنور بحثهای کلامی و فلسفی خاموش نشده و همواره داغ مانده و تا تنور داغ است نان خود را چسپاند.
برای نقد مقالهی مذکور و نشان دادن کاستیهای آن مجبوریم پا به پای مطالب ارائه شده در آن جلو رفته و ابهامات و کاستیها را در جای خود مورد سؤال و نقد قرار دهیم تا هم شیرازهی صحبت از دست نرود و هم خوانندهی محترم را در دسترسی به اصل مقاله یاری کرده باشیم.
1. ایشان سخن را با این جمله آغاز کرده است که:«ادیان همواره در گیر و دار اجتماعهای بشری نمود پیدا کردهاند و الواح دینی به تناسب این گیرودارها نازل شدهاند». این سخن در بادی امر هیچ مشکلی نداشته و کاملاً صحیح و بدون نقص است چرا که بر کسی پوشیده نیست که ادیان فارغ از مشکلات و درگیریهای اجتماعی نازل نشده و پیروان آنها موجوداتی خارج از این کرهی خاکی و بدون مشکلات سایر انسانها نبودهاند و همه میدانند که فلسفهی وجودی ادیان ارائهی راهکار برای حل مشکلات اجتماع مخاطبشان بوده است و بغیر از این وظیفهی دیگری نداشتهاند. مهمتر از همه، ادیان همواره برای حل مشکلات مهم و تاریخی انسان نازل شدهاند و موضوعات مهمی از جمله شناساندن خالق "موضع گیری در برابر او" وظایف انسان در رابطه با خود و همنوعان و جهان پیرامونش "ظلم"،" کفر"، شرک و در نهایت نحوهی عبادت و تسری دادن آن به تمام وجوه زندگی را به انسان تفهیم نمودهاند. و از سوی دیگر میدانیم که تمام ادیان به زبان مردم مخاطب خویش نازل شدهاند و بگونهای نبوده است که مخاطبان ادیان از درک زبان مرسلین عاجز بوده باشند؛ بلکه مرسلین همواره از میان ملیت و فرهنگ تودهی غالب مردم مبعوث شدهاند و این یکسانی آنقدر زیاد بوده است که مخاطبان آنان گاهی علت عدم قبول دعوت انبیاء را قرار گرفتن آنان در سطوح پائینتر اجتماع دانستهاند.
اما آنچه که آقای غلامی میخواهد از اصل فوق نتیجهگیری کند و به دست مخاطب خویش بدهد به نوعی اعلام سپری شدن تاریخ مصرف دعوت انبیاء است و بر کسانی که خواهان بازگشت به متون و به قول ایشان الواح دینی بوده و مردم را دعوت به پیروی از اصول ارائه شده در متون دینی میکنند خرده میگیرد و ندا سر میدهد که این متون قادر به حل مشکلات جامعههای دیندار امروزی خویش نبوده و از پس پیچیدگیها بر نخواهند آم?
نظرات
اقای مرادی عزیز فقط در یک مورد نقدی بر شما <br /> <br /> احکام برای ادامه حیات یک قدرت است . چه دینی و چه دنیوی <br /> .رعایت نکردن احکام بر زندگی انسانها یا تاثیرات لحظه ای دارند یا دراز مدت . لحظه ای همانند خوردن مشروب ویا گوشت فاسد که آثار آن بلافاصله معلوم می گردد و در لحظات ادامه اثر آن عواقب آن کاملا ملموس است. و دراز مدت مانند دروغ گفتن. زنا . ریا و رشوه و.... که عواقب آن نیازی به بحث ندارند.<br /> فرض بکنید در یک اجتماع انسانی قدرت در دست اسلام ناب شما باشد . و در این اجتماع انسانهایی با دینی مغایر دین شما در کنار شما زندگی می کنند. این افراد در محدوده تعیین شده توسط شما (به خاطر در دست داشتن قدرت توسط شما ) به فعالیت دینی خود ادامه میدهند. مجموعه افراد این طیف به خوردن مشروب و گوشت خوک عادت دارند. شما هرگز اجازه نمی دهید افراد آن مجموعه مشروب بخورند و همزمان رانندگی کنند چون عواقب آن هم برای شما و هم برای آنها کاملا ملموس است<br /> مثلا تصادف بکنند و کسی از خودشان ویا از اجتماع غیر دینی خودشان را به مشکل بیاندازد.<br /> همزمان با این فرد یک نفر دیگر گوشت خوک میخورد و شما هم کاملا میدانید که گوشت خوک خورده است و بیرون میاید آیا مشکل ساز است ؟به اجتماع شما ضربه میزند ؟ <br /> کسی را از حیات می اندازد ؟ ضربه به مکانی میزند؟ و هزاران سئوال دیگر؟ که در خورده شدن مشروب این سئوالات قابل جواب هستند.<br /> و چه بسا کسی خارج از محدوده دینی شما که در کنار شما زندگی می کند سالهای سال گوشت خوک می خورد و بلافاصله بعد از انجام این عمل در اجتماع شما شروع به فعالیت روزمره خود مینمایید بدون بروز کوچکترین مشکلی بخاطر انجام این عمل.<br /> حال سئوال اینست <br /> آیا احکام باید از لحاظ عقلی قابل لمس باشند یا نه ؟<br /> به نظر من فقط ترتیب انجام احکام عبادی (حج- نماز- روزه) از عقل فرمان نمیگیرند .<br /> ولی نحوه انجام انها می تواند از عقل فرمان بگیرنند. مثلا در نماز هرگز رکوع بعد از سجود نمی اید ولی رکوع یک انسان مریض که مثلا دیسک کمر دارد با یک انسان سالم کاملا فرق میکند . <br /> پس دوست عزیز احکام اخلاقی . اجتماعی . اقتصادی و... بجز ترتیب احکام عبادی از لحاظ عقلی باید قابل لمس باشند . و وقتی عقل به سراغ حکمی می رود ابتدا دلایل ممکن یا غیر ممکن و اگر ممکن است خوب یا بد و تاثیر ان بر فرایند رشد انسان و در نهایت حلال و حرام انرا تشخیص می دهد . پس احکام اخلاقی . اجتماعی . اقتصادی و... بجز احکام عبادی(حج-نماز- روزه ) را خدایی نکنید بگذارید بشری بماننند تا دینمان بیشتر سر زنده باشد.<br />
سلام جناب آقای دکتر مرادی<br /> اوایل مقاله خوب پیش رفتهای، اما در اواخر مقاله گرفتار احساسات شدهای! و به نوعی -خدای ناکرده- بوی تندی از کلامتان استشمام میشود. به هر حال نوشتهتان عالی است. امیدوارم به این مباحث و نقد بیش از پیش اهتمام ورزید. من به جسارت و دلیری شما درود میفرستم. <br /> پاینده باشید.
thanks for your try <br /> mohsen asadi
آقای دکتر مرادی . دوست گرامی<br /> سلام<br /> در عالم نظر و اندیشه نقد کردن حرمت است و نکردن بی حرمتی .بنابراین نقد شما را به فال نیک می گیرم . اما آنچه در انتهای مطالب خود عنوان نموده اید از کسی چون شما بسیار بعید می نماید .هر چند در خلال مطالبی که عنوان نموده اید براحتی می توان دریافت که مفاهیم مورد نظر بنده را عمیقا مورد تدبر قرار نداده ای و عمدا یا سهوا آنها را بسیار نارسا نقل نموده اید اما چنین عملی خاطر مرا مکدر نمی کند و از این کار شما ملول نیستم چرا که دریافت شما از مطالب همین بوده است.<br /> اما آنچه که برایم ملالت آورست حرک غیر علمی شما در تحریک احساسات عموم بوده است. نمی دانم چرا عادت نموده ایم بجای نقد منصفانه و استدلال علمی شعار یا لثارات سردهیم و به تحریک عواطف و احساسات عموم دست زنیم. شاید در طول حرکت نوشتاری خود دچار احساسات شده اید. چرا که در خلال مطالب مرا فردی معتقد به اصول مورد نقد خود توصیف نموده اید اما در نهایت از روش های قدیمی اتهام بهره جسته ای و احساسات خود را بر قلم جاری کرده ای و چشم بسته مرا متهم نموده ای تا احساسات عموم کاربران را تحریک کنی و گفته ای : غلامی اصحاب رسول را جریحه دار نموده است!!هیهات که غلامی چنین عملی را به نسبت یاران رسول خدا مرتکب شده باشد.چرا که حب اصحاب رسول خدا و یاران ایشان سالهاست که در دل غلامی کاشته شده است .<br /> تعجب من از شماست که در عین داشتن تحصیلات عالیه هنوز از شیوه مثال در ادبیات زبان آگاه نیستی و باز همچون سایر مطالب بجای پرداختن به اصل موضوع به حاشیه پرداخته ای و دنبال دستاویز بوده ای و شعار یا لثارات سرداده ای!!! جناب دکتر مرادی بنده بخاطر رد اتهامات شما عین مطالب خود را نقل می کنم: <br /> "دین چیست؟<br /> اینکه دین چیست و رابطه ما با دین چگونه است و آیا ما باید خادم و مخدوم دین باشیم یا دین باید به ما خدمت کند مقوله جدیدی نیست و ما اکنون از نظرگاه خود هرچند مختصر به این موضوع می ÷ردازیم.<br /> علارغم کسانی که دین را ظرفی می دانند که جامعه باید مظروف متناسب آن گردد باید بگویم که دین قالب نیست بلکه دین حرکت اصلاح نسبی است که در متن جامعه متولد می شود و این جامعه است که دین را متولد می کند یعنی اینکه در طول تاریخ رسالت زمانی شکل گرفته و اتفاق افتاده که نیازی احساس شده باشد. باید ÷ذیرفت که مشکلات ما و مردم ما و دغدغه های فکری و زیستی ما با آنچه که قرنها پیش در دوره انبیا وجود داشته بسیار متفاوت است دوره رسالت انبیا دوره زندگی بدوی و روستایی و قبیله ای و عناد و دشمنی بود و عصر ما عصر تمدن و فرهنگ و صنعت و تکنولوزی است خواستها و نیازها ی جامعه های امروزی با جوامع عصر رسالت بسی تفاوت دارد مردم ما با مردم آنزمان تفاوتهای رفتاری و زیستی و اجتماعی بسیاری دارند بنابراین منطقی به نظر نمی رسد که این دو جامعه را هم چون هم تصور کرد و تلاش نمود تا یک قانون را در مورد آنها ساری و جاری نمود. برای روشن نمودن موضوع به یک نمونه اشاره می کنم: در عصر نزول با توجه به عادات روستایی و قبیله ای آنزمان گرفتن زن و بچه های لشکر شکست خورده و استفاده جنسی از آنها امری مباح و جایز بوده است و در خود قرآن صراحتا به این موضوع اشاره شده است ولی آیا امروزه مردم مسلمان و عیر مسلمان درون دینان و برون دینان هیچکدام چنین امری را می ÷ذیرند ؟ آیا تمامی آنها متفق نیستند که چنین مساله ای توحش است؟آیا اگر ارتش امریکا در عراق زن و بچه های آنها را مورد تجاوز جنسی قرار می داد اول از همه مسلمانان بر نمی آشفتند ؟ و آیا اگر امریکا نفت عراق را غصب کرده مسلمانان اعتراض نکرده اند ؟ مگر نه اینکه در قرآن چنین امری جایز شمرده شده است پس چرا مسلمانان میانه رو و متعصب همه و همه این امر را نابجا و قبیح می شمارند؟جواب واضح است برای اینکه ذهنیت مردم امروز با ذهنیت دیروز تفات دارد.<br /> هدفم از بیان این نمونه این بود که ما بپذیریم که قانون مساله ای بی ارتباط با رفتار و آداب و ذهنیات و محیط و تجارب ما نیست. فردی روستایی حمیت و غیرت بالاتری به خرج می دهد نه به این خاطر که بیشتر می فهمد یا از دیگران مردتر است نه بلکه به این خاطر که در یک محیط تنگ و بسته رشد کرده و رفتار و خلق و خوی او نیز تند و خشن و هجومی است.<br /> قبلا در مبحث حلال و حرام یا به تعبیری دیگرممنوع یا جایز شمردن امری گفتیم که چنین امری از متن اجتماع بر می خیزد و الزامی نیست که به عنوان امری ذاتی به آن پرداخت و در طول تاریخ چنین امری قابل تغییر است و بسته به اجتماعهای بشری دارد.<br /> درون دینان تلاش دارند تا دین را به عنوان امری ثابت و تغییر ناپذیر عرضه کنند و اخلاق دینی را فراتر از اخلاق انسانی و دینداری را بالاترین مقام انسانی معرفی کنند و رسالت را در طول تاریخ حامل یک پیام بدانند و براین باورند که اگر امروزه پیامبری ظهور کند باز با همان آموزه های قدیم و یا مشابه آنها و با همان رسالت می آید. اما واقعیت این است که این اندیشه به بسیاری از قضایای امروزی بی توجه است و بجای توجه به عصر خود و مشکلات خود و تفاوتهای خود با محیط قدیم و مردمان قدیم تلاش دارد تا محیط دیروز را بر امروز قالب کند. سوال این است آیا اخلاق امری تغییر ناپذیر است؟ آیا پیام رسالت تغییر ناپذیر است و در همه زمانها باید به یک شیوه و یک شکل باشد؟ آیا اگر پیامبری امروز مبعوث شود به تبلیغ چه می پردازد؟ اکنون جواب مختصری ارائه می دهم و سپس به توضیح آن می پردازم. <br /> اخلاق امری ثابت نیست و در جوامع با شرایط متفاوت تفاوت می کند و رسالت پیامبر امروز با رسالت پیامبر دیروز تفاوت دارد. <br /> در مورد اخلاق تعاریف متفاوتی ارائه می شود کسانی آن را رفتار می نامند و دیگران در تعارف جدیدی آن را مجموعه ای از خصال در وجود آدمی می دانند که ذاتا باارزشند مانند خصلت صبر گذشت ایثار شجاعت و.... و با توجه به چنین تعریفی از اخلاق تلاش دارند تا چنین مفاهیمی را به عنوان یک امر ذاتی در حرکت اصلاحی خود مورد توجه قرار دهند و مردم را در مقوله تربیت به آن فرا می خوانند. <br /> سوال : آیا چنین مفاهیمی همیشه به عنوان حسن تلقی می شوند و اموری ذاتی هستند یا اینکه بسته به اجتماعهای بشری ممکن است دچار تغییراتی شوند و از نظر اولویت بندی در مراتب ÷ایین تری قرار گیرند و یا اینکه کاملا از گردونه حرکت اصلاحی خارج شوند؟ <br /> همانطور که قبلا گفتم حرکت انبیا اکثرا در میان جوامع ابتدایی و روستایی و قبیله ای شکل گرفته است جوامعی که دارای ویزگیهای خاصی هستند. جوامع عصر رسالت خصوصیات قبیله ای و بدوی داشته اند و به همین خاطر می بینیم یاران و همراهان انبیا نیز با چنین خصوصیاتی زیسته اند ناگفته ÷یداست که خصوصیات چنان محیطی و چنان جامعه ای با دنیای تکنولوزی و صنعت و مدرنیسم امروزی قابل قیاس نیست. برای روشن شدن موضوع با بیان یک نمونه کوچک این تفاوت را به نمایش می گذارم:<br /> حتما بارها و بارها موضع یاران ÷یامبر را در قبال اتفاقات روز عصر رسالت شنیده و خوانده ایم مثلا اگر کسی کمترین خطایی را به نسبت ÷یامبر و یا دین مرتکب می شد شمشیر ها از نیام در آورده می شد و از حضرت رخصت می طلبیدند تا گردن فلانی را بزنند. اما آیا اگر امروزه کسی در چنان مواقعی و مشابه آن چنان مواضعی اتخاذ کند قضاوت ما چگونه خواهد بود؟ شکی نیست که علم روانشناسی امروزی چنان کسانی را دارای حالات عصبی و روانی می داند و چنان رفتارهایی برای عصر ما نه تنها شجاعت تلقی نمی شود بلکه حماقت و نادانی نامیده می شود ولی نباید فراموش کرد که جوامع روستایی آنروزی به چنان رفتارهایی خوگرفته بودند و برای آنها قابل توجیه بود ولی در عصر ما چنان رفتارهایی به هیچ وجه قابل توجیه نیست.<br /> با بیان این مثل خواستم این موضوع را برسانم که قیاس جامعه خود با عصر رسالت قیاسی نابجاست و اگر در جوامع روستایی عصر رسالت گذشت و ایثار و شجاعت و ... بسیار نمود ÷یدا کرده امروزه دانایی علم و تدبیر و حقوق شهروندی و قانونگرایی جایگزین آنها شده است اگر در جوامع قبیله ای عصبیت و رفع تظلم های فردی وجود داشته اکنون قانونگرایی و مدنیت و دادخواهی و حقوق شهروندی مطرح است و اگر اخلاق دیروز بیشتر اخلاق فردی بود امروز اخلاق مجموعه ای از آداب جمعی است و اگر دیروز کمک رسانی بصورت فردی بود امروز خود حکومتها نهادهایی را از قبیل ادارات بیمه و ... تشکیل داده اند و تمام اینها می رساند که اگر حرکتهای اصلاحی و تربیت دیروزی تربیتی فردی بود امروز تربیت جمعی و شهری است و با تربیت روستایی و قبیله ای بسی تفاوت دارد. و اگر امروز کسی داعیه اصلاح داشته باشد ناگزیر باید اصلاحات شهری را در اولویت حرکت خود قرار دهد مگر اینکه تمایل به حیات روستایی داشته باشد و در محیط قبیله ای زندگی کند....."<br /> بنده در خلال مطالب بارها و بارها عنوان چنین مفهومی را اراده نموده ام که قضاوت در مورد رفتار آدمیان در هر عصری با عینک همان عصر معتبر است و اعمال صحابی را در دفاع از پیامبر خدا در عصر خود و در محدوده زمانی و مکانی خود نه تنها موجه بلکه شجاعت خوانده ام.نمی دانم آیا اگر گفته شود درعصر نبوت و رسالت مردمان روستایی و بدوی زنگی می کردند جرمی صورت پذیرفته و اگر گفته شود زندگی شهری با روستایی تفاوت دارد گناهی صورت گرفته و اگر گفته شود پیامبر خدا روستایی بوده اند و روستایی و ساده زیسته اند گناهی صورت پذیرفته است . البته تا جاییکه بنده اطلاع دارم هیچکدام از این موارد در قوانین کشور ما جرم نیست و اگر چنین باشد تمامی تاریخ نگاران اسلامی و سیره نویسان مجرم اند!!!! <br /> آیا اگر کسی در مقام محقق و با عینک عصر خود و با استفاده از علوم عصری به نقد رفتاری آدمیان در عصور مختلف بپردازد تا از آن توشه ای سازد جرمی مرتکب شده است. <br /> آیا خود شما در جامعه امروز حاضرید چنان رفتارهایی را عینا سرمشق خود قرار دهید و با شمشیر عوامل رفتاری دیگران را پاسخگو باشید؟!!<br /> بهتر بود بجای تحریک احساسات و عواطف خود و دیگران همین مطلب را از اساتید علوم مربوطه سوال می کردید البته اگر قائل به علوم( که خود نیز بخشی از آن را کسب کرده اید) باشید! <br /> در مورد ملک یمین نیز بر آشفته اید و مرا متهم به تعطیلی احکام نموده اید. پر واضح است که در این قسمت نیز خلط مطلب نموده و مقصود را وارونه به پای احساسات قربانی نموده اید. <br /> بنده در این قسمت وجدان شما را به عنوان یک مسلمان به قضاوت دعوت نموده ام که آیا اگر ارتش آمریکا پس از فتح عراق به زن و بچه های عراقی تعرض می نمود واکنش شما چه بود؟آیا آن عمل را حکمی خدایی می پنداشتید یا عملی غیر اخلاقی؟!شاید می گویید آنها مسلمان نیستند و به همین خاطر عملشان زشت است و اکنون سوال را طوری دیگر مطرح می کنم آیا اگر خود شما در نبردی مشابه با آمریکا بر آنها ظفر یابید به زن و فرزند آنها تعرض می کنید؟! جواب واضح است که جامعه امروز چنان امری را نمی پسندد و شمای مدعی نیز جرأت چنان عملی را نخواهید داشت ولی نمی دانم چرا در برابر چنین بحثی علمی شعار وا اسلاما سر می دهید!!! <br /> در پایان توصیه می کنم تا در نقد خود طریق علمی پویید و بجای نقد اشخاص و افراد و تهمتهای ناروا و تحریک احساسات به نقد افکار روی آورید . <br /> <br /> <br /> <br />
آقای مرادی عزیز<br /> بنده در کامنت سوم بسیار مختصر به رد افتراهایی که بر من بسته بودی پرداختم. و اکنون چند مورد دیگر را متذکر می شوم:<br /> 1- شما متأسفانه بسیاری از مطالب مقاله را یا مطالعه ننموده ای یا اینکه مورد مداقه قرار نداده ای به عنوان مثال تصور نموده ای که بنده خود از کاربران درخواست نموده ام که مقاله مرا نقد کنند در حالی که چنین دعوتی نامتعارف از طرف گردانندگان سایت صورت پذیرفته بود.<br /> 2-آنچه از مفهوم سیال بودن تحلیل و تحریم از بنده نقل نموده ای شباهتی به آنچه بنده ایراد نموده ام ندارد و اگر خوش بینانه نظر افکنیم به این نتیجه می رسیم که مطالب رو یه خط در میان مطالعه نموده ای!! و اگر خدای ناکردی عمدا چنین نموده باشی در پیشگاه خداوند مسئوولی.<br /> 3-آقای دکتر مرادی بنده کجا علیه دین اسلام اقامه دعوا نموده ام. شاید جنابعالی منظورتان از دین اسلام قرائت خاصی از آن است و خود را عین دین و حق مطلق می پندارید که اگر مطالب به ذائقه شما سازگار نبوده دلیلی بر اقامه دعوا علیه دین است.<br /> 4- واقعا نمی دانم کدام حرف شما را باید پذیرفت اینکه آنچه من نوشته ام به قول گردانندگان سایت بازنوشت نظرات علما و متفکرین قدیم و جدید است اگر که چنین است ادعای اقامه دعوا از طرف من علیه دین چه معنی دارد؟!! <br /> 5- دوست گرامی بنده کجا نسبت به صحابی بی احترامی نموده ام!!!! بنده در کامنت سوم آن را مبسوط بیان کردم و نیازی به تکرار مطالب نیست . فقط از شما این سوال را دارم آیا بهتر نبود بجای تحریک احساسات و کمک طلبیدن هیجان عموم برای پیروزی از نیروی قلم و بحث علمی و کاوشگرانه کمک می گرفتید؟!!!!!! <br /> آدم
1. برادر غلامی! اگر تصور کرده بودید که مقاله شما را عین آنچه که خود فکر کرده اید برداشت نمایند و هیچ مخالفی نداشته باشد به نوعی دچار خود بزرگ بینی و صلب برداشتهای دیگر از سخنان خویش شده اید. چرا که هر نویسنده ای باید انتظار داشته باشد که مخاطبان یک دست نخواهد داشت و هر کس آزاد است به گونه ای از سخنان او برداشت نماید و بدین خاطر آنگونه که انتظار دارد که دیگران به نظرات شخصی او توجه نموده و آنرا مورد نقد و نظر قرار دهند باید توان تحمل آراء مخالف خویش را هم داشته باشد و با یک نظر چنان آشفته نگردد که به قول خودتان کودک درون و برون خویش را از خواب آشفته سازد و سراسیمه و هراسان به هر سو شتابان گریزد. <br /> 2. وقتی که عمداً یا سهواً در لابلای حرفهای خود به معتقدقات و محرمات دیگران بی احترامی کرده و بزرگان یک دین را دچار حالات روانی و عصبی میدانید و حتی به خود هم زحمت معذرت خواهی از جریحه دار کردن احساسات دیگران نمی دهید و به گلایه های یکی از مخاطبان خود به عنوان عامل تحریک احساسات دیگران سخن به میان می آورید؟ آیا این است آن آزادی اندیشه و آرائی که امروزه داعیه داران زیادی دارد؟<br /> 3. در مقاله دیگر از اظهار نظراتی در باره مقاله ای از فردی دیگر ادعا نموده اید که به بزرگان بی ادبی نموده ام . آیا سخنان دیگران از وحی خداوندی ,که اگر در دفاع از آن سخنی به میان آید دال بر دگم اندیشی و جزمی گری تلقی خواهد شد, محکم تر و غیر قابل نقد تر است که امروزه براحتی آنها را به نقد و نظر کشیده و تاریخ مصرف آنها را سپری شده می دانند؟ اگر شما نقد نظر و ایده خود و بزرگان را نوعی بی ادبی تلقی می کنید به دیگران هم حق بدهید که بی احترامی به معتقدات خود را بی ادبی تلقی کرده و در مقابل آنها موضع گیری نمایند.<br /> 4. اینجانب با احترام تمام مطالب شما را خوانده ام و در متن هم به صحت بسیاری از آنها صحه گذاشته ام و گفته ام که فقط در برخی موارد از دایره انصاف خارج شده اید ولی شما تمام مطالب اینجانب را فراموش کرده اید و به گلایه های چند سطر آخر حساسیت بیش از حدی نشان داده اید و از آنها به عنوان افترا نام برده اید. از سوی دیگر شما بجای این واکنشهای تند می توانید با آن اصولی که معتقدید نظرات بنده را نقد کنید. ولی شما اینقدر به نظرات خود دلبسته اید که حق نقد و نظر را از دیگران گرفته اید. <br /> 5. شما می توانید صفاتی از جمله «توحش» و «حالت عصبی و روانی» و «حماقت» را حتی به یک نفر بی سواد هم بدهید ببینید او از این کلمات چه برداشتی خواهد کرد؟ آیا شما که این همه از ادبیات و علم سرتان می شود نمی توانستید از تعابیر مؤدبانه تری نسبت به مقدسات یک دین استفاده نمائید؟<br /> 6. در نهایت این سؤال را تکرار می کنم که آیا شما با احساسات دیگران بازی کرده اید یا کسی که نگرانیهای خویش را از امکان برداشتهای نادرست از سخنان شما ابراز داشته است؟ اگر خوب بیندیشید پی خواهید برد که اگر یکی از مخاطبان اینگونه برداشت نموده و بگونه ای احساساتش جریحه دار شده است آیا این امکان برای دیگران وجود ندارد؟ پس همواره جائی برای این احتمالات باقی بگذارید.<br /> 7. بگونه ای صحبت کرده اید که این مردم در دوران پارینه سنگی زندگی می کنند که با گلایه های یک نفر احساساتشان تحریک شده و بر علیه شما شورش کنند؟ نه این مردم شعورشان خیلی بیشتر از این حرفهاست!. نترسید کسی بر علیه شماشورش نخواهد کرد. چرا که مردم دردهای بس بزرگتری دارند. <br /> 8. از اینکه گفته اید« من دعوت به نقد نظرات خود ننموده ام» بسیار متعجب شدم یعنی شما از اینکه کسی گفته های شما را نقد کند ناراحت می شوید و حتی به کسی دیگر هم اجازه نمی دهید نظرات شما را به مجلس نقد ببرد؟ <br /> 9. در پایان از اینکه موجب رنجش خاطر شما شده ام طلب عفو می کنم چرا که اگر هم ادعائی شده است به موجب دستور خداوند متعال به توصیه به «حق» بوده است. ما همگی انسانیم و امکان هر گونه خطائی در ما وجود دارد هنر مرد مؤمن این است که از خطاهایش زود برگردد. خداوند همه ما را قرین رحمت خویش فرماید.<br /> موفق باشید <br /> مصطفی <br />
سلام علیکم<br /> به نظر من دکتر مرادی در نقل قول مطالب مقاله گذری بر اندیشه دین اقلی و اکثری از جاده انصاف خارج شده اند چرا که در پاره ای موارد مطالبی را که از آقای غلامی نقل نموده اند با اصل مقاله یکی نیست و ایشان مطالب مقاله را دم بریده و گزینشی و در جهت مقاصد خود و مطابق میل خود نقل نموده است بنابراین جدای از موافقت یا مخالفت با مطالب مقاله و یا نقد ایشان چنین عملی را شایسته ایشان نمی بینم.
ew meqaleye basi hemu shteki tedaye ella Nazaryey Serathaye Mostaqime Dr Soroush, dellen na, kerem ken Chaw le deqi wutarekey Dr Soroush biken.<br />
جناب آقای دکتر مرادی<br /> با سلام<br /> حقیقتا به شما که دکترید و دین را ایدئولوژی می پندارید و یک راه بیشتر بر هدایت نیافته اید غبطه می خورم. من با احترام شما را در زمره متوسطان پر تلاش می دانم و گمان حقیر آن است که هر سازو کاری در جامعه بایستی در جهت تکثیر امثال حضرتعالی باشد که حرکت در فضای بی نهایت را ناممکن می دانم. <br /> هر چند با دیدگاه بسیاری از عزیزان موافق پلورالیزم، قبض و بسط و ... هم در دفاع از این اندیشه و پیامدهای فکری آن نیز موافق نیستم ولی با تواضع و احترام لازم می دانم عرض کنم که شما این اندیشه ها را به درستی درک نکرده اید. هر چند بیان این موضوع مفصل است اما مثالی عرض کنم که موضوع تا حدودی روشن تر گردد.<br /> حضرتعالی اسحضار دارید سالهاست نسبیت آقای انیشتین قوانین نیوتنی را رد کرده است. ولی آیا شما به مفهوم انبساط زمانی اوهرگزاندیشده اید؟ می توانید تصور کنید در حالیکه چند ثانیه بر من می گذرد صدها سال بر شما گذشته باشد؟؟ خوب این موضوع سالهاست که اثبات شده است. اما چه اندیشه ای است که مفاهیمی را می بیند که امثال من نمی بینند؟ آیا برای شما این سوال مطرح نبوده که چه ذهنی است که مفاهیم را دقیق تر از ما می بیند؟ اصلا شما فکر کرده اید این صورت مسئله چگونه در ذهن انیشتین مطرح شده در حالیکه هنور هم برای شما سوال نیست؟ آیا می توانید بپذیرید نگاه ژرف تری از دیدگاه شما می تواند موجود باشد؟<br /> البته هنوز هم ساختمانی که در آن سکونت داریدو هواپیمایی که با آن سفر می کنید با قوانین نیوتنی ساخته شده اند . چون ما نیازی به نسبیت در این وادی نداریم. این را گفتم که روشن کنم دین در عین حالی که ایدئولوژی نیست ولی به صورت ائدئولوژی عمل می کند. .<br /> دفاعیات شما را شبیه کسی می دانم که با قدرت در اثبات قوانین نیوتنی ودر رد نسبیت مطلبی را قلمی می کند. آیا شما تا به حال به ابعاد کمیات اندیشیده اید؟<br /> چگونه در حالیکه با توجه به نوشته هایتان مطمئن هستم نمی توانید کمیات چند بعدی را درک کنید به قضاوتی فراگیر دست زده اید؟ <br /> انسانها هرگز در مواجهه با هدایت پروردگار یکسان نیستند. هر چند برای عموم دین همانی است که شما می پندارید ولی برای گروهی که سرکشی ذهنشان ،آنان را به افق های دورتری می برد حقیقتا پیام دین چیز دیگری است. توحید معنایی غیر یگانگی خدا دارد که این معنا را ناقص می دانند. برای گروهی محصول رسالت انبیاء کرام چیزی جز تعدادی سوال مرد افکن ، حیرت آور و مهیب نیست. سوالاتی که بارها شنیده اید ولی انها را ساده رد کرده اید.<br /> برادر بزرگوارم! امیدوارم جسارت بنده را عفو کنید که خود را هرگز دین شناس نمی دانم ولی ایدئولوژی نبودن دین ومفاهیم دیگری که شما نقد فرموده اید را با تمام وجود احساس می کنم.<br /> چنین تبیینی از این مفاهیم که در ایران هم آقای سروش مطرح کرده اند البته به نظر بنده اشکالاتی هم دارد که البته آن اشکالاتی نیست که شما می فرمایید. اینکه این مفهوم هویت ((Identity دین را که اتفاقا مورد نظر نبی پاک بوده به خطر می اندازد درست است والبته از مواجهه صاحب اندیشه با بی نهایتی است که به یکباره چیزی از هویت باقی نمی گذارد. اما در عین حال از رسول هم نباید پیشی گرفت. لذا بنده در عین صحه گذاشتن بر مفاهیم ارائه شده توسط آقای سروش اشکال را در شیوه بیان آن می دانم که نیاز به توضیح زیاد دارد وشاید هم چیزی نوشتم.<br /> شادی و بهروزی شما و همه عزیزان را آرزومندم.<br /> سلام بر احمد مختار وبر بندگان صالح خدا<br /> س. ر. ا
جناب س.ر.ا <br /> از ریسمان به آسمان رفته اید. دین اسلام با آن همه ثوابت و متصل به مبدئی ثابت را با قانون نسبیت انشتین به چالش می کشید؟. نسبیت را خود انشتین هم مشتمل بر اخلاق نمی دانست و آنرا حاکم بر اشیاء فیزیکی در محیطها و موقعیتهای مختلف( مغایر با شرایط طبیعی) از جمله سرعتهای بالا و فضاهای خارج از شرایط حاکم بر زمین دانسته است. اگر قرار است انسان را از زمین خارج کرده و او را معلق در فضا نگهدارید و تمام وابستگیهای تاریخی و دینی را از او بگیرید شاید فرضیه نسبیت در مورد او صدق کند. ولی ما مسلمانیم و معتقد به خدائی واحد با اصول و مقرراتی ثابت و لایتغیر. اگر چه می توان دین را به زبانها و فرهنگهای مختلف ترجمه کرد ولی هر گز نمی توان اصول ثابت آن را نفی کرد. حال تو نمی پسندی تغیر ده قضا را <br /> نسبیت هم از آن علمهائی است که خیلی خوب ترجمه نشده است و تحصیل کردگان ما آنرا از جزوه های رنگ پریده ی دانشگاههای ترجمه ای ایران یاد گرفته اند و همانند سایر فرضیات وارداتی و خام آنرا در تمامی جوانب زندگی تسری بخشیده اند غافل از اینکه خود بانی این نظریات چنین نظری نداشته است. کسانی که معتقد به نسبی بودن اخلاق و دین میباشند بخوبی درک نکرده اند که این برداشتها خود موجهی برای بسیاری از ظلمها و ستمها بر مردمان بوده است و به بهانه ی نسبی بودن بسیاری از رذایل و فضایل بر بندگان خدا چه ستمها که نکرده اند و از این طریق می توان تمام ضد ارزشها و ددمنشیها را توجیه کرده چراکه امری که امروز زشت است چه بسا دیروز زیبا بوده است و آنچه که امروز ارزش بوده است فردا ضد ارزش خواهد بود و به این صورت هیچ اصل ثابتی در دنیا نخواهد ماند و حکومتها با استفاده از این اصل می توانند بسیاری از ضد ارزشها را ارزش نموده و صباحی چند بر گرده مردمان سواری کشند. پس نسبیت اخلاق و دین از بنیان با اصول اعتقادات موحدین منافات دارد و هیچ مومنی دامن خویش را آلوده به این ننگ نمی کند.
سلام<br /> از مدیران سایت استدعا دارم بخاطر قضاوت منصفانه در مورد مقاله و نقد آن اصل مقاله را نیز عرضه کنند.
در تاریخ یکشنبه، ۱۶ دی ۱۳۸۶ توسط Admin <br /> <br /> <br /> <br /> <br /> تألیف: آدم غلامی_ پاوه<br /> <br /> اشاره: نظر به اینکه در جامعهی امروز بشریت، هر چیزی بسان سوژهای مورد مطالعه و بازبینی قرار میگیرد و فاهمهی بشری نقشی اساسی در صورتبندی مفاهیم و فهم از وجود مطلق(خدا) و وجود مقید(انسان و جهان) دارد؛ و اینکه ازدیرباز بودهاند حکیمانی که سعی در تبیین عقلانی آموزههای دینی داشته و تلاش نمودهاند تا با اصطلاحات فلسفی مفاهیم و مصطلحات دینی را خردپذیر و عقلانی نمایند. مقالهی زیر نیز بازنوشت و به نوعی تکرار پارهای از چالشها، سؤالات، مقولهها و نظریات جدید و قدیم اندیشمندان و روشنفکران دیندار در باب دین و انتظارات مسلمانان از اسلام، پلورالیسم دینی، نهضت سلفیگری در قرن 19 و ضرورت رجوع به منابع اصلی، اجتهاد و نوآوری، هدف از ارسال رسل، قرائت انقلابی از آموزههای دینی، نظریهی قرائت اقلّی و اکثری از دین و... است؛ اهمیت این نوشته در اینجاست که نویسنده که خود از محصولات روشنفکری دینی و مروجان آن است، مقولات فوق را به صورتی بومی طرح نموده است؛ لذا از دوستان و بازدید کنندگان فرزانهی سایت استدعا داریم با دیدهی انتقادی به نوشتار حاضر نگریسته و با مشارکت در نقد عالمانه و مشفقانه و ایجاد دیالوگ و گفتوگویی سازنده، زمینهی بالندگی گفتمان انتقادی عقلانی و نیز توسعهی معرفت دینی در محافل فکری اهل سنّت ایران را، بیش از پیش، فراهم آورند.<br /> <br /> سرویس اندیشهی پایگاه اطلاعرسانی اصلاح <br /> <br /> <br /> <br /> مقدّمه:<br /> ادیان همواره در گیر و دار اجتماعهای بشری نمود پیدا کردهاند و الواح دینی به تناسب این گیرودارها نازل شدهاند. رسولان متون مقدس دینی در کسوت انبیاء به آموزش مغزهی دین و نزول الواح همّت گماشتهاند.<br /> از زمان آدم علیه السلام خداوند مکانت خاصی به انبیاء بخشید و آنها را از جانب خود فضلی ارزانی داشت و پردههایی از عالم غیب و ملکوت را بر آنها گشود و بر آنها رفع حجاب نمود و از مفاتیح غیب برخوردار گردانید. هر یک از انبیاء به سهم خود از این فضل خداوندی بهرمند شدند. کسانی از آنها نبی مرسل گشتند و الواح دینی بر آنها نازل شد و کسانی از آنها نیز مرسل نشدند و از الهام خداوندی و با روح قدسی خود سیراب گشتند. به هرترتیب کاروان انبیاء تا زمان آخرین نبی – محمّد – تداوم یافت و از آن به بعد بشریت از نبوّت و فضل آن محروم گشت و وحی نازل شده بر آخرین نبی مرسل بنام قرآن همچنان در میان جامعههای بشری ماندگار شد و متون دینی دیگر پیامبران نیز همچنان هرچند غیر محفوظ در میان پیروان آنها دست بدست میگردد و مرجع دینی آنهاست.<br /> تفکّر رایج در میان پیروان رسالت در جامعههای امروزی پرداختن و همّت گماشتن در کشف کنوز و اسرار و یا اقلاً اکتفا به ظاهر و قالب متون مقدس دینی است و این را یگانه راه هدایت و رستگاری و صراط مستقیم میدانند و هر گروه از پیروان با این دیدگاه مدعی اثبات خود و نفی دیگران هستند که تلاش متفکّران با مقالاتی همچون صراطهای مستقیم در جهت زدودن این نوع دیدگاههاست.<br /> بهرترتیب و با این طرز تلقی حکومتهای دیندار نیز خود را وامدار الواح و متون دینی دانسته و تلاش بر این دارند تا گامهای خود را با ریشهیابی در متون دینی مشروعیت بخشند و بر این باورند که هر گامی باید ملهم از متون دینی و روایات پیامبر و یا ائمه باشد و افزودن روایات بر متون دینی در جهت حفظ رابطهی رسالت و نبوّت است و این نوع اندیشه بر این باور است که باید متون دینی را با اجتهاد درون دینی به روز کرده و آن را فربهتر نمود و اعتقاد بر این است که مشکلات جامعههای دیندار را باید در متون دینی جستجو کرد و این طرز تفکّر برگرفته از این روایت منسوب به صحابی است که میگوید:« لو ضاع منّی عقال بعیرٌ لوجدتّه فی کتاب الله ».( اگر که زانو بند شتر را گم کنم آن را در کتاب خداوند مییابم) موضوع دین اقلّی و اکثری در صدد به چالش کشیدن این نظرگاست و به نسبت این طرز تلقی سؤالاتی دارد. مگر نه اینکه متون دینی در گیرودار اجتماعهای زمان خود نزول یافتهاند و با ساختار و چارچوب آن نوع اجتماع سنخیت دارند و نه اینکه بسیار از مسائل الواح مقدس و متون دینی به زمان تاریخی خود وابستگی تام دارند و چه بسا اگر آن اتفاقات در آن دورانها پیش نمیآمد آن قسمت از متون دینی هم نازل نمیشد و اگر آن قبیل مشکلات رخ نمیداد آن قسمت از وحی هم نازل نمیشد چرا که مقصود از " وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ" همین است و لفظ "شَیْءٍ" پس از " کُلِّ"و بصورت نکره بیانگر تمامی علوم و فنون و قانون اساسی مدون برای هر چیزی نیست بلکه بیانگر مسائل مورد نیاز آنها بصورت درشت و در حد کلان میباشد پس با این وضعیت آیا این متون قادرند که اجتماعهای پیچیدهی امروزی را راهبری کنند و از عهدهی مشکلات روز افزون امروزی برآیند؟ <br /> پیداست که جواب بخشی از سؤال مشخص است و آ ن اینکه این متون مربوط به این دوره نیستند تا تکتک مشکلات امروزی را در حد کلان جوابگو باشند و مصداق تفصیل کل شیء باشند بلکه میتوان از متون و الواح مقدس دینی الگو گرفت و در پارهای از مسائل مشترک امروز و دیروز کپیبرداری کرد و در بقیه مسائل با استفاده از اجتهاد متون دینی را فربه نمود.<br /> سؤال: آیا ضرورت دارد که اینچنین با متون دینی تعامل کرد و یا تخلف از این روش معادل الحاد و بیدینی است؟ و آیا این متون در حد اجتماع و مشکلات جامعههای کوچک و بدوی آنروز قادرند با فربه شدن از پس مشکلات جامعههای پیچیدهی امروز برآیند؟ مقصود از دین اقلّی متون دینی موجود میباشد مانند قرآن و انجیل و.... و مقصود از دین اکثری متون مورد نیاز جامعههای دیندار امروزی است. آیا بحث دین اقلّی و اکثری فقط در روابط و مناسبات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی است یا در احکام و عقاید نیز ساری و جاری است؟<br /> آیا مسائل و مشکلات کلان جامعههای امروز و دیروز در زمینههای مختلف یکی است و آیا مبانی اعتقادی صرفاً محدود به پنج مورد است و اگر بیش از این است آیا گذشت زمان تأثیری در افزونی معتقدات خواهد داشت؟ پیداست که در تمامی این زمینهها جواب واضح است و آن اینکه تکوین و تجربه باطنی و حسّی و تجربی در اجتماعهای بشری ساری و جاری است. در زمینهی اقتصاد همین اشارهی کوتاه به سیستم بازار جهانی و عوض شدن سیستم بازارهای اقتصادی کفایت میکند و پیچیدگیهای تدبیر و سیاست و مدیریت امروزه خود علمی گسترده است و غیر قابل انکار و بوجود آمدن مسائل مستحدثه و افزودگی پیچیدگی پروندههای قضایی در زمینهی احکام نیز مبرهن است و در زمینهی عقاید نیز باید گفت که عقاید پنجگانه و یا به قولی اصول دین سه گانه توحید و نبوّت و معاد هم از نظر برهان و استدلال درونی قابلیت تکوین دارد و با توجه به تکوین علوم تجربی و حسّی تغییراتی وسیع در یقینیات انسانها روی میدهد و آنچه که از اعتقادات در متون دینی آمده است بیشتر به عنوان مبانی تصور در ایمان به رسالت است چرا که در غیر این صورت چراغ نورافشان نبوّت در میان اجتماع بشری نورافشانی نخواهد داشت و متون دینی با اثبات حقانیت نبوّت و رسالت این مبانی را الزامی در جهت تثبیت و نیاز جامعه به نوافشانی نبوّت و رسالت عنوان کردهاند.<br /> بهر ترتیب اندیشه دین اقلّی و اکثری در طلب توسعهی منابع الهام و در صدد عرضه نوعی دیگر از اندیشه در میان اجتماعهای دیندار است و در جهت التیام پارهای از آسیبهای اجتماعی و ذهنی در جامعههای دینی و جلوگیری از سوء استفاده از دین و متون دینی و توجیه امور خود بنام دین میباشد.<br /> <br /> سهم عقلانیت و تجارب باطنی در دینداری<br /> غزالی در کتاب مشکاة الانوار حقیقت نور را وابسته به ادراکات فرد دانسته و نیرومندترین ادراکات و روشنترین آنها را در نزد عوام حواس میداند که از جملهی حواس نیز حسّ بینایی است. ایشان اشیاء را در برابر حسّ بینایی سه گونه میداند:<br /> 1- بعضی از آنها خودبخود دیده نمیشوند مانند اجسام ظلمانی.<br /> 2- و بعضی خودبخود دیده میشوند اما با آنها چیز دیگری را نمیتوان دید مانند اجسام روشن چون ستارگان و آتشی که شعلهور نباشد.<br /> 3- و بعضی دیگر هم خود بخود دیده میشوند و هم وسیلهی دیدن غیر خود میباشند مانند خورشید و ماه و آتشهای شعله ور و چراغ.<br /> و نور نام نوع سوم است".<br /> ایشان در ادامه میگوید: "گاهی نور به چیزی اطلاق میشود که از اجسام تابناک بر اجسام تاریک میتابد و مثلاً گفته میشود: زمین نور گرفت و نور خورشید بر زمین تابید و نور چراغ حیاط و لباس را روشن کرد و گاهی هم به خود این اجسام تابناک بعلت نورانی بودن آنها اطلاق نور میگردد چه آنکه اینان خود مستنیر و نور گیرندهاند. خلاصه آنکه نور عبارتست از چیزی که خود بخود دیده شود و سبب دیدن غیر خود نیز گردد مانند خورشید. این بود تعریف و حقیقت نور بوضع اول."<br /> ایشان در ادامه کاستیهای این نور را بیان میکند و میگوید این نوربستگی به دیدهی بینا و چشم دارد و نابینایان از برکت آن محرومند. ایشان روح بینایی و نور را دو رکن ادراک میداند و حتی درک کنندهی واقعی را روح بینایی میداند چرا که نور به خودی خود نه درک کننده است و نه با آن چیزی را میتوان درک کرد بنابراین اطلاق نام نور را به نور دیده و بینایی سزاوارتر میداند.<br /> غزالی در ادامه بدلیل کاستیهای این نوع نور و عاجز بودن آن در دیدن ماوراء اشیاء و بعضی موجودات و عدم توانایی دیدن چیزهای نامّتناهی و توهّم در دیدن اطلاق نام نور را به عقل سزاوارتر از چشم میداند چرا که عقل کاستیهای هفتگانه نور چشم را ندارد و عقل قابلیت درک خود و غیر خود را دارد و دوری و نزدیکی اشیاء برای او یکسان است و عقل را قادر میداند تا در عرش و کرسی و ماوراء حجابهای آسمانها و در عالم فرشتگان و ملکوت اعلی تحلیل کند و حقیقتها را از عقل پوشیده نمیداند و میگوید عقل تا باطن چیزها و عمق اشیاء و اسرار و حقایق و روح آنها نفوذ میکند و سبب و علت و نتیجه و حکمت آنها را درمییابد. و همه موجودات را جولانگاه عقل مییابد و اسرار باطنی را در پیش عقل ظاهر میبیند و معانی نهانی را در نزد وی ظاهر میداند بنابراین عقل را شایستهی نام نور میداند و چشم ظاهر را جاسوسی از جاسوسان عقل میشمارد چرا که جهت تشخیص رنگها و شکلها به عقل مدد میرساند و حواس پنجگانه را نیز مخبران عقل میداند و علاوه بر آن نیروهای متخیله و واهمه و مفکره و ذاکره و حافظه و سایر خدمتکاران و سپاهیان در بدن را در خدمت عقل میداند و مطابق آرمانشهر افلاطونی عقل را وزیر پادشاه میخواند که رتق و فتق امور با اوست. بهرترتیب غزالی عقل را منزه از عیوب نور دیده میداند و عقل را مادامیکه به پندارها و گمانهای غلط آمیخته نباشد صائب میداند و میگوید:" اگر عقل از پدههای پندار و گمان جدا شود گمان نمیرود که به غلط و اشتباه رود." ایشان تجرد عقل را پس از مرگ میبیند که پردهها و حجابها که همان پردههای گمان و پندار و وهم هستند از او دور شده و زدوده میشوند: «فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید» بنابراین اطلاق نام نور را برای عقل شایستهتر میداند.<br /> غزالی در ادامه میگوید:"پارهای از قضایا چون بر عقل عرضه شوند در همه حال در نزد او حضور ندارند بلکه حضور آنها نیاز به عطف توجه و دقت و بیداری عقل دارد مانند دانشهای نظری که خرد با تابش انوار حکمت به آنها آگاهی مییابد و به هنگام اشراق این نوع خرد بالفعل بینا میشود پس از آنکه بینایی او بالقوه بوده است و بزرگترین حکمت کلام خداوند است که از جمله کلام او مخصوصا قرآن است روی این اصل آیات قرآنی برای چشم عقل به منزلهی نور خورشید است برای چشم سر که دیدن با آن کمال مییابد. پس شایسته است که قرآن نور نامیده شود. غزالی در ادامه عالم را به دو نوع تقسیم میکند یکی شهاده و دیگری ملکوت و میگوید:" گمان مبر که مقصود من از عالم علوی آسمانها هستند چرا که آنها نسبت به عالم شهاده و محسّوسات بالا و فوق تلقی میشوند و دیدن آنها امّتیازی برای انسان نیست زیرا چهارپایان نیز در این امر با انسان شریک میباشند اما درهای ملکوت بر روی کسی گشاده نمیگردد و انسان ملکوتی نمیشود مگر آن هنگام که زمین و آسمانها به زمین و آسمان دیگری تبدیل گردند در آن هنگام هر چه را که زیر حسّ و خیال واقع شود از جمله آسمانها همه زمین او محسّوب میشودند و هر چه از حسّ و خیال برتر باشد آسمان او خواهد بود و این همان معراج نخست هر سالک است که سفر خود را به سوی قرب حضرت ربوبیت آغاز میکند. پس انسان در بند ماده محکوم به "أَسْفَلَ سَافِلِینَ" است و از آنجا به عالم بالا ارتقا مییابد اما فرشتگان از عالم ملکوتند که در ساحت قدس الهی معتکف میباشند و از آنجا به عالم اسفل مینگرند...."<br /> " و پیامبران چون معراجشان به درجهی اعلی و اقصی رسید و از آنجا به عالم اسفل نظر انداختند و از بالا به پایین نگریستند از دلهای بندگان نیز آگاهی یافتند و بر جملهی علوم غیبی احاطه حاصل کردند زیرا آنکه در عالم ملکوت بسر میبرد در نزد خدای متعال است " وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ " یعنی از نزد او علل و اسباب موجودات به عالم شهاده فرود میآیند و عالم شهاده اثری از آثار آن عالم است که به منزلهی سایه نسبت به شخص و میوه نسبت به درخت و مسبب نسبت به سبب است و بدست نیاید مگر به اسباب و بدین جهت عالم شهاده مثالی از عالم ملکوت است...."غزالی در ادامه اطلاق نام نور را به پیامبران سزاوار میداند چرا که برای دیگران نیز وسیلهی دیدن میگردند و به همین خاطر است که «سراج منیر» نامیده شدهاند تفاوت آنها را با دانشمندان که آنها نیز روشنگرند غیرقابل شمکارش میداند. غزالی در ادامه نورالانوار و وجود حقیقی را که همه از او نور میگیرند خداوند متعال میداند و دیگر انوار را مجازی میشمارد.<br /> غزالی در ادامه وسایل کسب شناخت و معرفت را در حسّ و تخیل و عقل و تفکّر و روح قدسی نبوی میداند که حسّ در همهی جانداران و تخیل نیز در بعضی از آنها وجود دارد. ایشان در مقام قیاس روح قدسی را همچون ذوق شعر سرایی میداند که عقل در برابر آن همچون علم به شعرو تشخیص الحان آن است و ایمان را کمتر از علم و همچون تصدیق وجود شعر میداند. ایشان ذوق و یا عرفان و روح قدسی را شایستهی مقام نبوّت و بعضی اولیا میخواند و در نهایت میگوید: از اولیا کسانی هستند که نور ایشان آنچنان درخشان گردیده که نزدیک است از مدد انبیاء بینیاز گردند و در انبیاء نیز کسانیاند که نیازی به مدد فرشتگان ندارند."<br /> هدف از آوردن این مقدّمهی نسبتاً طولانی درک اهمیت نور عقل و ارزش فوقالعاده والای تجارب باطنی بود چرا که مبحث بسط تجربهی نبوی که به وسیلهی دکتر سروش ارائه شده است در همین راستا و مبین تکوین در روح قدسی نبوی است و عنوان شدن آن و همچنین مبحث صراطهای مستقیم مقدّمهای است برای بحث دین اقلّی و اکثری.<br /> از خود همین مقدّمه مشخص شد که کسی در صدد نادیده انگاشتن چراغ نور افشان نبوّت و خورشید عالمتاب کلام و حکمت خداوند نیست بلکه دین اقلّی و اکثری با نگاهی به سابقهی دیرینه نبوّت و رسالت و در عین باور داشتن به هر دو چراغ نبوّت(شخص نبی) و رسالت و متون و الواح(مقصود متون دینی نازل شده میباشد) چراغ نور افشان نبی غیر مرسل(چرا که خیلی از انبیا مرسل نبودهاند) را کمتر از خود خورشید الواح مقدس نمیداند و آنچه از اسرار در یک لحظه به اولین نبی- آدم علیه السلام- آموخته شد و پردههایی از غیب بر او گشوده گردید و کمتر از نور افشانی الواح مقدس برای انبیای مرسل نبوده و نیست چرا که هر دو از نور الانوار اقتباس شده و منور گردیدهاند و با این رویکرد اندیشهی دین اکثری بر این باور است که انسان میتواند از روح قدسی نبوی و از نیروهای درونی خود و از منبع انوار –خداوند- علم لدنی برگیرد و در این صورت است که دریچههای حکمت خداوندی بر او فروزان و دریچهها ی الهام بر او گشوده میگردد و الهام گرفتن را منحصر و محدود به متون دینی و بالاترین حکمت خداوندی(کلام خداوند) نمیداند.<br /> بنابراین دین اقلّی و اکثری با توسل به مقام شامخ انبیاء و در حین اقرار به متون دینی اقلّی رسیدن انسانها را به علم لدنی با توفیقات روز افزون خداوندی و با منور کردن عقلانیت امکان پذیر میداند و تنها منبع الهام را متون دینی نمیداند و این اندیشه با شعار" خلاف متون دینی عمل نکنیم" به نورافشانی روزافزون جوهرهی عقل پس از نبوّت باور دارد. این اندیشه سلسله وار بخصوص در بحث صراطهای مستقیم با یک رویکرد علمی و عاقلانه در صدد است تا بشریت را بر سر میثاق علوم حسّی و تجربی گرد آورد آنچنانکه غزالی در کتاب القسطاس المستقیم در جهت زدودن اختلافات معرفتی چنین تلاشی نمود. <br /> <br /> <br /> سؤال:شبههای که در رابطه با دین اقلّی و اکثری به گوش میرسد این است که کسانی بر این باورند که دین اقلّی و اکثری در جهت الحاد و بی دینی و دین گریزی و کفر و طغیان است.<br /> جواب: غزالی در کتاب «مشکاة الأنوار» وجه مشترک انسان و حیوان را در حسّ و تخیل(در برخی جانداران) میداند و وجه تمایز آنها را در خردورزی و تفکّر(که محصول خرد است) و ثمرات آن میداند. و با توجه به این نوع تقسیمبندی براحتی میتوان بدینجا رسید که آنچه سبب بروز این دغدغه است این است که با وجود اینهمه خدمات خرد مکانت مناسبی برای خرد قائل نیستیم و هر لحظه و هر آن نگران طغیان خرد هستیم. <br /> شاید در یک نظر تعریف درستی برای این نوع دغدغه نداریم اما همیشه آن را به دوش میکشیم. جالب این است که ما هر لحظه و هر آن از محصولات شیرین خرد استفاده میکنیم ولی همیشه خود را با آن بیگانه فرض میکنیم و احسّاس خوبی به نسبت آن نداریم. غزالی بر این باور است که محصول خرد عادتاً رساندن انسان به حقیقت است ولی در صورت آمیخته شدنش با هوای نفس و توهّم محصولات نارسی به بار خواهد آورد. به هرترتیب خردورزی لازمهی حرکت معرفتی انسان است و انسان ناگزیر از استفاده از آن است و بسته به انتظار انسان از نیروی خرد ثمرات آن متفاوت است و در چنین حالتی خرد شباهت بسیاری به دین دارد چرا که هر دو انتظار آفرین هستند.<br /> خردورزی در دین اقلّی و اکثری نورانیت است و رو بسوی قدسیت دارد و در جهت حقیقت و تدبر و علم لدنی و مکاشفه و اشراق دارد در حالی که واژههای کفر و طغیان نمود تاریکیاند و ظلمت و چطور میشود تاریکی و ظلمت در یک اتاق زیست کنند چرا که تجمع آنها در یک مکان و در یک لحظه محال است.<br /> <br /> شعار بازگشت به قرآن و سنّت<br /> مطلب دیگری که در این راستا نیاز به توجه دارد شعار بیداری اسلامی در عصر جدید است. شاید بارزترین شعاری که از قرن 19 در میان جوامع اسلامی منتشر گشته شعار بازگشت به قرآن و متون دینی است و تحلیلگران مسلمان علت العلل درد جامعههای مسلمان را در دوری مسلمانان از متون دینی عنوان کردند و عامل ضعف مسلمانان و عقب ماندگی آنها را مهجور ماندن متون دینی دانسته و میدانند. واقعیت این است که علیرغم ساده و مشخص بودن شعار معنی و مفهوم آن هیچگاه بصورت واضح و روشن عرضه نشد و هر گروه و جماعتی با برداشت خود از این شعار بهره گرفت و افرادی را دور خود جمع کرد اما وحدت واقعی و عملی بوقوع نپیوست و شاید نقطه تلاقی مسلمانان در تمسّک به این شعار توافق بر سر اکتفا به متون دینی پیامبران و اجتهاد در حوزهی آنهاست و دین اقلّی و اکثری در جهت به چالش کشیدن این نوع اندیشه رخ نموده است.<br /> گروههای مختلف اسلامی در این یکی دو قرن در تطبیق عملی شعار بیداری اسلامی گامهای را برداشتند و مطابق با برداشت خود از شعار رجعت به دعوت دینی پرداختند و چه بسا با وجود مشترک بودن در شعار منازعههایی فرساینده در میان گروهها و جماعتها شکل گرفته و خواهد گرفت. چرا که در هر صورت متون دینی قابل برداشتند و به قول حکما ذوبطون هستند و کسانی به ظاهر پرداختند و کسانی به باطن و کسانی پیرو مذهب کامل شدند.<br /> در واقع عدم توافق در فهم متون دینی ارتباطی تنگاتنگ با پیشزمینههای فکری و علمی و بیرونی دینداران دارد و شاید بخاطر وجود کثرت و اختلاف در نظام کائنات است که معارف بشری نیز مختلف و رنگین است. <br /> غزالی در کتاب «القسطاس المستقیم» با استفاده از بدیهیات تجربی و حسّی به پایهگذاری میزانی جهت رفع اختلافات معرفتی دست زد و بر این باور بود که به شرط اشتراک در بدیهیات و با بهره جستن از نیروی خرد و استدلال میتوان با دیگران توافقاتی حاصل کرد و ترازو و میزانی برای معارف پایهگذاری نمود ولی آیا بشریت همگی در تجربه و حسّ بهیک نتیجه میرسند؟ بهرترتیب دین اقلّی و اکثری نیز با یک رویکرد علمی و خردگرایانه در صدد رفع منازعات و مداراست.<br /> جمع کثیری از دینداران در حوزهی بیداری اسلامی بر این باورند که باید به سمت مدینةالنّبی حرکت کرد و مدینهی فاضله و کعبهی آمال آنها جامعهی دیندار مدینه و الگو پذیرفته از حرکت اصحاب پیامبر است. اما آیا خود مدینةالنّبی در گیر ناامنی و کشمکش نبود و آیا خود جان پیامبر بارها در معرض تهدید و ترور قرار نگرفت و آیا پس از نبوّت جنگهای خونینی در بین یاران پیامبر در نگرفت؟ پیداست که این واقعیات تاریخی را نمیشود انکار کرد و شاید آنهایی که این نوع نگرش را دارند بیشتر به جنبهی ایمان اصحاب و تقوای آنها نظر دارند و مردم را به سمت چنان جامعهای با محوریت ایمان و تقوی فرا میخوانند.<br /> آیا رسیدن به چنان حالتی به فرض رعایت تقوا و به صرف ایمان به مبانی اعتقادی گره از مشکلات خودباختگیها و عقب ماندگیها خواهد گشود؟ و آیا این حرکتهای بدون مغزهی عمیق علمی مناسب حال اجتماعهای پیچیدهی امروزی است؟ و اگر صرف متون دینی و ایمان و پارسایی مدنظر است پس چرا بسیاری از دینداران براحتی در فتنههای خرد میافتند؟ و آیا کم بها دادن به خرد و خردورزی و مجال علم و حقیقتطلبی حرکت بیداری اسلامی را حداقل از نظر فکری و نظری نارسا نخواهد ساخت؟ و منشأ بروز فتنهها نخواهد شد؟ و آیا اینهمه تکیه بر متون دینی و اکتفا به دین اقلّی باعث بروز آسیبهای جدی در کالبد جامعههای دیندار نشده است؟ و آیا اکتفا به متون دینی و الهام از آنها و شعار رجوع به متون در طول این یکی دو صده به ثمر نشسته؟ و آیا میوهها و نتایج آن شیرین بوده است؟ آیا ما در تحلیل ثمرهی این درخت و نهال خود کاشته دست به فرافکنی نزدهایم و بجای تحلیل علمی قضیه و آسیبشناسی متد خود اقدام به اتهام دینداران ننمودهایم؟ بسیاری از مسلمانان با این طرز تلقی از حرکت دینی تلاش کردند تا مراحل حرکت خود را اعم از مکی و مدنی و هجرت و جهاد و صلح و آشتی و... از اجتماع آنروز الگو بگیرند و گام به گام بر اجتماع امروز خود تطبیق دهند و محک آنها در هر گام قرب و یا دوری به گامها در متون اقلّی است و هر نوع شکستی در این حرکت بهیک تحلیل منجر میشود و آن عدم تطابق با حرکت نبی و اصحاب است. تا جاییکه کسانی علت ناموفق بودن حرکت اصلاحی احمد بن عرفان را در عدم تطابق حرکت او با حرکت آرمانی و بوجود نیاوردن فضای مدنی قبل از هجرت دانستند. اما آیا این نوع بینش در برگیرندهی آسیبهای جدی برای جامعههای دیندار و حتی شخصیت درونی دینداران نیست؟ و آیا این نوع اندیشه قادر است در برابر بحرانهای فکری و عقلانی پیچیدهی امروزی دوام بیاورد و مغلوب نشود؟ و آیا مغلوب شدن بسیاری از جوانان در این میان بخاطر عدم ثبات و ایمان کافی به مبانی فکری است؟ یا بخاطر نارسا بودن نوع اندیشهی مشروب آنها؟ اینها و دهها سؤال دیگر در این راستا باید پاسخ گفته شود.<br /> دین اقلّی و اکثری در صدد نادیده انگاشتن متون دینی و چراغ نبوّت نیست بلکه با وجود قائل شدن به نور نبوّت و رسالت در صدد ارائهی راهکارهای دیگر و تحلیلهای جدید از وضع موجود و تاریخ چندین قرنهی مسلمانان میباشد. این نوع نگرش تاریخ امّتها را جدا از تصور و تفکّر آنها نمیداند و تاریخ هر ملتی را نتیجهی عملی و گریز ناپذیر آن نوع اندیشه میداند و نیازی به فرافکنی نمیبیند بلکه درصدد است تا واقعیات تاریخی را تحلیل کند و در کشف امراض طریق علمی پوید و به خردورزی پس از نبوّت بها داده و میدان را محل تاخت و تاز انوار عقلی میداند و عقل را مایهی اثبات و استدلال شرع دانسته و در صدد بهره جستن از تمامی موارد الهام است و قائل به تکثر در موارد الهام است.<br /> <br /> متون دینی و دینداران<br /> پرداختن به این مبحث نیز لازمهی تکمیل مبحث دین اقلّی و اکثری است. قبلاً روشن نمودیم که تمسّک دینداران به متون دینی بلا منازع است اما نحوه تعامل با متون دینی از طرف دینداران یکی نیست. کسانی از دینداران دینداری را فقط در ظواهر نماز و روزه و حج و زکات دیدهاند و برای متون دینی هم قداست قائلند اما از آن بهره نمیگیرند. دستهی دوّم در عین تقید به ظواهر عبادات دینداری را در ظاهر متون دینی مییابند ولی در باطن غوص نمیکنند و آن را روا نمیدانند البته شاید نتوان ادعا کرد که آنها هیچ غوص ننمودهاند اما بهر حال تابع مذهب ظاهرند و تمسّک به ظواهر متون دینی را در عین اجتهاد در ظواهر کافی میدانند. دستهی سوم در عین تقید به ظواهر عبادی تلاش دارند تا از طریق بهره گرفتن از لغت و ادبیات عرب و به کمک عقل و تا حدودی تجربه و استدلال و پیشزمینههای بیرونی به متون دینی توسل جویند و پا را از این فراتر نمیگذارند. این گروه تلاش دارند تا از متون دینی و به کمک لغت و قواعد زبان درّ و مروارید صید کنند و این را یگانه راه حکمتآموزی و هدایت میدانند. این گروه تمایلی به تأویل ندارند؛ هرچند که گاهی مختصری به تأویل نیز روی میآورند و خود را تابع مذهب معتدل در روی آوردن به متون دینی میخوانند.<br /> دستهی چهارم در عین اقرار به نورافشانی کلمات حق خداوندی تمسّک به ظواهر متون دینی را در حد سیراب کردن روح تشنهی حقیقت جوی بشر نمییابند و عالم ملکوت را که کلام خداوند نیز از آن نازل شده فربهتر از این میدانند که صرفاً به ظواهر لفظ اکتفا گردد و در سطح آب به شناگری پرداخت بلکه غوص در اقیانوس کلمات نور الانوار را لازمهی شناختن کلام ایشان میدانند و در عین باور به تواناییهای عقل دستیابی به معرفت و حکمت را از خلال آیات قرآنی و متون دینی جستجو میکنند. از این گروه کسانی از این هم فراتر رفته و کسب حکمت و علوم لدنی را نه تنها از طریق کلام خداوند بلکه با بهره جستن از ریاضت و تفکّر و امدادها و الهامهای خداوندی و کسب حکمت از حکمای بشری در طول تاریخ و طی طریق علمی جهت دست یابی بیشتر به حقیقت و به تبع آن حکمت در عالم کائنات میدانی وسیعتر را برای تکاپو برمیگزینند. با توجه به وسعت میدان در این نوع طرز تلقی برون دینان نیز براحتی میتوانند در این دسته جای گیرند. شاید برای همراهی با این دسته تلاشی طاقتفرسا نیاز باشد که هر کسی را توانایی پیمودن و همراهی با این گروه نیست و صاحبان این نوع اندیشه براحتی با مبحث دین اقلّی و اکثری کنار خواهند آمد چرا که حکمای امّتند و هر آن در جهت صیدی باارزشتر و گرانقدرتر و وزینترند.<br /> <br /> در فرازهای پیشین، کلمات عقل و تجارب باطنی و حکمت قدری مورد توجه قرار گرفتند که لازم میبینم در همین جا به رابطه ظریف میان آنها اشاراتی داشته باشم هر چند که بر این باورم اگر کسی خود راهرو چنین مسیری نبوده باشد توانایی درک این رابطه را نخواهد داشت ولی جهت تکمیل چنین مباحث وزینی ناگزیر باید این رابطه را بر ملا کرد و تصور میکنم با یک مثال ساده میتوان به مغزه این رابطهی ظریف پی برد. سخنی که بر زبان شما جاری میشود گویای اندرون پرتلاطم شماست و غالباً بحری از افکار و علوم پشت کلام کوتاه شما خوابیده است. گاهی شما در یک تجربهی نسبتاً طولانی به یک نتیجه دست پیدا میکنید و نتیجهی کار را در چند عبارت کوتا به سمع و نظر دیگران میرسانید تا دیگران از ثمره تجربه شما بهره گیرند. <br /> همین نتیجه که ثمره تلاش و دریایی از علوم و ساعتها تفکّر و تأمل است حکمت نام دارد و حکمت ثمره و مغزه و نتیجه تأمل و تحقیق شماست. البته ناگفته نماند و در ادامه عنوان خواهیم نمود که هر حرکتی تحقیقی الزاماً منجر به حکمت نخواهد شد و حکمت دستاورد تأملاتی عمیق به همراه توفیقاتی خداوندی است. مثلاً با یک جمله و یا یک کلمه و یا یک حرکت کودکی را از دست زدن به آتش بر حذر میدارید همین کار شما و یا سخن شما حکایت از شناخت شما از خصوصیات آتش و اجسام قابل اشتعال و رابطهی بین آنها دارد و امر شما نتایج تجارب شماست که در یک کلمه نمود پیدا کرده است و حکمت نام دارد و زمانی موعظهی حسّنه نیز خوانده میشود چرا که موعظه حسّنه خود حکمت است و شاید بتوان از نظر زمانی تفکیکی بین آنها قائل شد ولی در مغزه یکی هستند. و به همین خاطر است که نصایح لقمان به فرزندش حکمت و موعظه حسّنه نامیده شده و آنچه که عبد صالح (خصر ) به موسی آموخت همه حکمت بود چرا که خضر از این فضل خداوندی برخوردار شده بود و درپس امر و نهی آن اسراری نهفته بود که موسی از آن بی خبر بود و خداوند به موسی علوم لدنی را از طریق خضر یادآور شد. از همین مثال کوچک قیاس بگیرید و تصور کنید که چه اسرار و رموزی در پس پرده کلام خداوند در متون دینی نهفته باشد پیداست که اقیانوسی بی انتهاست و به همین خاطر است که بزرگترین حکمت و موعظه حسّنه قرآن است و کلام خداوندی و چه کلامی و کدام امر و نهی میتواند به اندازهی کلام نور الانوار اسرار و رموز داشته باشد و به همین دلیل است که در طول تاریخ علمای روشن ضمیر از ظواهر رسته اند و با تکیه به منبع نور افشانی و با اعتماد به کلام حکمت آموز خداوند به تأویل روی آورده اند و برخی خود به پایهگذاری قواعد تأویل همّت گماشتهاند و اسراری را بر دیگر خلق گشوده اند و پارهای از اسرار را در سینههای خود به گور بردهاند و لب نگشودهاند و از این منظر است که حکما متون دینی را ذو بطون دانستهاند و در یک رابطه متناظر با آن درون آدمیان را نیز ذوبطون و مستعد برای علوم لدنی دانستهاند یعنی اینکه مشروب شدن آدمیان را از متون دینی متناظر با میزان انتظار و همّت آنها دانستهاند آنها که بیشتر همّت کردهاند و پردهها و حجابهایی از درون خود برداشتهاند انتظاراتشان بیشتر بوده و به تناسب آن از اسرار حکمت الهی در متون دینی بیشتر بهره گرفته اند. بهرترتیب کشف اسرار و درک حکمت رابطه ای ظریف دارد. با تعریفی ساده میتوان گفت که حکمت نتیجه اسرار است و بالاترین حکمت کلام نور افشان خداوند است اما مختص آن نیست و دستیابی به اسرار و کسب فیض از نور الانوار خارج از متون دینی نیز میسر است و چطور میتوان غیر این گفت در حالی که در دنیایی پر از شگفتی زندگی می کنیم و وجود خود آدمی و پیچیدگیهای درونی او نیز نمونهای از این رازهای ندانسته و ناشکفته است و همچنان که قبلاً نیز عنوان شد با نظری به سابقه انبیاء غیر مرسل و وجود عبدهای صالح بدور از متون دینی و محرم اسرار گشتن آنها جایی برای جبههگیری و کتمان و حسّادت باقی نمیگذارد چرا که معطی اوست و هموست منبع فیض و فضل:« إِنَّ ٱلْفَضْلَ بِیَدِ ٱللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَآءُ». <br /> واقعیت این است که در هر صورت دریای انواری که از نور الانوار چه از طریق متون دینی و چه از سایر آیات و نشانهها از طرف خورشید عالمتاب حضرت ربوبیت بر بشریت می تابد سبب میشود تا عقلانیت بیشتر جلا یابد و وجود آدمی همچون آیینه ای محل تجلی انوار میگردد و از آن بازتابشی صورت میپذیرد که در بخش معنی نور عنوان کردیم. چه بسا فردی با تابش اشعه ای از یک زاویه و برای یکبار آنقدر از اسرار درک کند که تا آخر عمر بینیاز گردد و اسرار و رموزی بیند که دیگران هرگز ندیده باشند و این فضل خداوندی است و مقسم اوست و ما ریزه خوار سفرهی کرم و مدیون حضرت ربوبیتیم. بهرترتیب عقل در چنین فضایی جلا مییابد و توفیقاتش روزافزون گشته و روح و دل آدمی کم کم مخزن اسرار و محل تجلی انوار میگردد و روزنها بر او گشوده میگردد و آفتاب از هر جهتی بر او خواهد تافت. چنین خردی است که تواناییهایش افزون گشته و در تاریکی گام نمینهد بلکه در روشنایی گام بر میدارد و خردهایی که در تاریکی گام بردارند در ظلمات برانگیخته خواهند شد:« وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکاً وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمَى »<br /> با تعبیر سادهتر میتوان گفت: ثمرات تفکّر و تجارب درونی و بیرونی خرد به همراه توفیقات خداوندی به حکمت منتهی خواهد گشت. <br /> بنابراین مادامیکه خرد در این مجال نقشی اساسی را به عهده دارد لازمه حرکت است و نمیتوان به یافتهها و تجاربش بیتفاوت بود چرا که حکمت از میان همین تجارب برمیخیزد و اسرار نیز در مجموعهی تاریکی و روشنایی هویدا میشوند یعنی با وجود یک تجربهیک تحقیق یک تکان اسرار عیان میشوند و شما برای دیدن ذرات معلق و ریز هوا نیاز به همدستی تاریکی و روشنایی دارید و این ذرات معله همان اسرار عالمند که در تلاطم زندگی رخ مینمایند. و آدمیان ناگزیرند که جهت کشف اسرار و رسیدن به حکمت از جادهی تجربه گذر کنند و از توفیقات خداوند مدد طلبند تا به حقیقت دست یابند. بنابراین هر کشفی علمی در عالم بشریت حکمت است و توفیقی است خدایی و هر علمی که منجر به دستاوردها و اسرار و حقایق گردد مبارک است و میمون. و از اینجاست که میتوان حرکت علمی را تعریف کرد: آنکه منجر به نتایج و کشف اسرار عالم گردد و علم آنست که وسیله کشف اسرار و نهایتاً رسیدن به حکمت باشد مثلاً فلان دارو پس از تحقیق استعمالش قدغن میشود و این دستاورد علمی منجر به کشف اسرار آن دارو گشته و نهایتاً امر به عدم استعمال آن حکمت این علم بوده است و همه علوم به این اعتبار مبارکند و میمون و رو بسوی حقیقت دارند و معرفت چیزی جز کشف اسرار نیست و مقام عرفان همان مقام حکمت است و عارف همان حکیم است. <br /> <br /> نوآوری در دین<br /> از جمله قضایایی که در نزد دینداران (با نگاه درون دینی) حائزاهمیت است قضیه نوآوری در دین است.<br /> آنها بطور کلی با دو رویکرد نوآوری را مذمت میکنند: <br /> 1 - گروهی که نوآوری را در عبادات مذمت کردهاند و آن را گمراهی خواندهاند.<br /> 2 - گروهی که نوآوری را در عبادات و عادات مذمت کردهاند و آن را گمراهی خواندهاند.<br /> اگر بخواهیم بطور خلاصه قضیه نوآوری را بیان کنیم به تعریف زیر اکتفا می کنیم: هر آنچه از زندگی انسان از شرع استخراج نشده باشد بدعت است و مقصود آنها از شرع موارد زیر است: متون دینی و روایات و اقوال صحابه و بزرگان و ائمه و اصول و قواعد پایهگذاری شده به وسیلهی بزرگان دین. بطور خلاصه اتهام فرد در رابطه با شریعت این است که فرد بجای تبعیت محض از شریعت خود در صدد تشریع است انگار که قصد رقابت و هماوردی با شرع را دارد و اصطلاحا گفته میشود که قصد تشریع و قانونگذاری دارد و از طرفی دید درون دین قانون و تشریع را مختص خداوند میبیند و به این آیه اکتفا میکند:« إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للَّهِ» قبلاً گفتیم که شعار دین اقلّی و اکثری این است:﴿ خلاف متون دینی عمل نکنیم﴾ با توجه به اینکه در اندیشه درون دینی نوآوری صرفاً در خلاف دین عمل کردن نیست بلکه در صدد تبعیت محض است و آنچه که شرع مطلوب بداند چه در محدوده واجبات و چه در محدوده مستحبات و آنچه کهترکش از نظر شرع مطلوب باشد در زمینه محرمات و منکرات زمینه بروز نوآوری دارد یعنی مطلوب را انجام ندادن نیز در حوزه نوآوری است و غیر مطلوب را انجام دادن نیز همچنین. پشتوانه چنین اندیشهای استناد به متون دینی و دلایل و براهین عقلی و نقلی است.در استناد به متون دینی با توجه به پیشزمینه فکری خود که هر نوآوری را گمراهی میداند آیات مربوط به طغیان و تفرق و گمراهی را به نوآوری تفسیر میکنند و در بیان براهین نقلی نیز نوآوری را با تعاریف مورد نظر خود مصداق گمراهی اشاره شده در احادیث میدانند و در قسمت براهین عقلی نیز استدلالشان چنین است: با توجه به غیر مستقل بودن عقل در تشخیص مصالح و مفاسد دنیوی یا اخروی و با توجه به کامل بودن دین و برنتافتن زیاده و نقصان هر نوع نوآوری معاند و مخالف دین است چرا که فرد نوآور خود را با شارع مقایسه نموده و در صدد رقابت با خداوند میباشد. هر چند که در هر سه جنبه متون دینی و براهین عقلی و نقلی مجال سخن فراوان است اما ما در اینجا درصدد نقد نظریه فوق نیستیم چرا که چنین نگرشی ثمره مستقیم چنان بینشی است و دید درون دینی با چنین بینشی و چنین رویکردی چه بسا اندیشه دین اقلّی و اکثری را در زمره نوآوری و بدعت تلقی میکند چرا که این نوع اندیشه را مصداق ناتوانی شرع و ادعای بشر مبنی بر قانونگذاری تلقی میکند. <br /> <br /> تبیین در متون دینی:<br /> شاید از جمله مواردی که نگاه درون دینی را به نسبت اجتهاد در متون دینی تقویت نموده است مسئله تبیین در متون دینی است. غالب دینداران بر این باورند که تبیین در متون دینی به سنّت پیامبر بر میگردد به این معنی که متون دینی حاوی کلیاتند و پیامبران مبینان متون دینی اند وقتی چنین نگرشی تثبیت شد چنین انتظار میرود که مفسران و شارحان متون دینی نیز با بهره گیری از تبیینات پیامبر جنبههای مختلف مسائل روزمره خود را از میان متون دینی استخراج کنند. <br /> این نوع نگرش بر این باور است که دین جدید آخرین نسخه شفابخشی است که از طرف خداوند ارسال شده است و بقیه نسخههای متون دینی به وسیلهی آن ابطال شدهاند و پیروان سایر پیامبران پیشین موظفند که از این پس با این نسخه زندگی کنند و از اینجاست که اندیشه بر حق بودن پیروان متون دینی در طول زمان شکل گرفته است. آیا چنین اندیشهای حق مطلق است و غیر آن باطل؟ وآیا ضرورت تجدید رسالتها گذشتن تاریخ مصرف رسالت پیشین است؟ اگر به داوری خرد بنشینیم گواهی میدهد که کلام خداوند همچون کلام بشر نیست که تاریخ مصرف داشته باشد و امر و نهی خداوندی و حکمت و موعظههای خداوندی محدودههای زمانی و مکانی را در مینوردد و بطلانپذیر نیستند و این مؤید همان گفته است که بزرگترین حکمت را کلام خداوند میداند و بیتوجه بودن بشریت و یا نپذیرفتن آن از طرف بشریت محرومیت است و به همین خاطر است که در قرآن ایمان به تمامیرسالتها و متون دینی تمامی انبیا الزامی است. از طرفی با دقت در متون قرآنی چنین به نظر میرسد که ضرورت وجود رسالت و یا تجدید آن در میان بشریت به همان فلسفه آفرینش یعنی ابتلا بر میگردد چرا که رسالت نیز در طول فلسفه آفرینش است و آدمیان با ارسال مجدد رسولان باری دیگر و بسیار شدیدتر محک زده میشوند و مورد آزمایشی سخت قرار می گیرند چرا که قضیه انکار یا پذیرش پیش میآید. آیات سوره بینه حکایت از این دارند که وقتی متون دینی قبلی مورد سوء استفاده یا جهالت و یا انکار قرار گرفت بخاطر احیای دین توحیدی و ابتلای مجدد و اتمام حجت بینهای از جانب خداوند( که حاوی دین توحیدی و قیم خداوند است.«فِیهَا کُتُبٌ قَیمَةٌ») بر بشریت نازل میشود یعنی دوباره مغزه دین را که همان اثبات توحید و نفی شرک است عرضه میکند و مجددا برای خداوند خالق اثبات هستی و وجود میکند و برای بشریت و کائنات اثبات نیستی و عدم. و ظاهرا راز تفرقی که پس از ارسال بینه گریبانگیر امّت میشود نه بخاطر فتنهانگیزی متون دینی است( و چطور ممکن است دین فتنهانگیز باشد در حالی که سراسر حکمت است) بلکه بدلیل مورد آزمون قرار گرفتن بشریت به آن است که ممکن است از طرف اهل کتاب مورد انکار یا تحریف و یا اغماض و چشمپوشی قرار گیرد. پس بینه و تبیین به کلام جدید خداوند بر میگردد چرا که مبین کلام پیشین است یعنی به این اعتبار هر متن دینی تبیین متن دینی قبلی نموده است و هر پیامبری تأیید پیامبر قبلی نموده است. کلام جدید کپی کلام قبلی نیست چرا که دروازههای حکمت فراوان است و حوزه آن وسیع و بسیار طبیعی است که کلام جدید حاوی آموزشهای جدیدی در راستای همان آموزشهای قبلی و یا مانند آنها باشد و ممکن است چیزی تازه در کلام جدید آمده باشد و یا جایگزین کلام قبلی شده باشد و یا ممکن است نحوه نزول وحی خداوندی بر پیامبران یکی نباشد یعنی اینکه گاهی وحی یکباره در الواحی بر رسول نازل شده باشد که انتظار میرود چنین حالتی از وحی راهبری مستقیم و گام به گام نباشد بلکه حاوی حکمت و موعظه حسّنه باشد که زمان و مکان را در می نوردد و در گیرودار اجتماع نازل نشود و گاهی برعکس در گیرودار تجارب و مشکلات جامعه کمکم نازل میشود همین خود آزمونی دیگر است و مریضدلان را دوباره به حرکت وا میدارد اما بر یقین و اطمینان خردمندان میافزاید چرا که خردمند با باور به مغزه دین و با پی بردن به انوار و حکمت در متون دینی با یقین به پیشواز متون دینی میرود و با هر مسئله جدیدی دچار اضطراب نمیشود. و در واقع بینه و کلام جدید خداوند تقویت کننده پیروان کلام قدیم(اهل انجیل و اهل تورات) و اتمام حجتکننده بر یهودیها و نصرانیهای کافر به تورات و انجیل (کلام قدیم)میباشد کما اینکه فلسفه ارسال رسول جدید در طول تاریخ نیز همین بوده است(فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ). <br /> <br /> اجتهاد در دین<br /> اجتهاد در دید درون دین به معنای تلاشی است که فردی دیندار در جهت فهم جنبه شرعی یک مسئله انجام میدهد. با توجه به اینکه دید درون دین تلاش دارد تا هر مسئلهای از مسائل روزمره را به متون دینی برگرداند اجتهاد را محصور در شرع میداند و دو حوزه برای اجتهاد قائل است یکی حوزه عوام و دیگری خواص. در هر صورت اصل بر این است که هر اجتهادی به نحوی به شرع برگردانده شود تا مشروع گردد. از جمله طرفداران و پاسداران این نظریه صاحب کتاب موافقات -امام شاطبی- است. دین اقلّی و اکثری بر این باور است که باید چنین نگرشی را اصلاح نمود و باور به خردورزی پس از ختم نبوّت دارد و تلاش دارد تا در جهت نورانیت عقول گام بردارد و در دست یابی به حقیقت مسائل در حوزههای مختلف بهیک متد علمی و تحقیق و تفحصی دوراندیشانه باور دارد.<br /> <br /> مشروعیت <br /> شاید عامل اصلی نگرانی دینداران به نسبت اندیشه اقلّی و اکثری لکهدار شدن ساحت تشریع است چرا که تشریع را از آن خداوند میدانند و اگر کسی خواست دست به تشریع بزند یا باید از متون دینی بگیرد و یا ریشه ای از متون دینی جهت مشروعیت بخشیدن پیدا کند. شاید در نگاه اول این نظریه تناقضآلود باشد چرا که هر فردی در طول زندگی شخصی یا اجتماعی در بسیاری از موارد خواستهیا ناخواسته به تصمیم گیری و تشریع می پردازد. اندیشه درون دین بر این باور است که پیروان ادیان شارحانند نه شارعان و باید از متون دینی و انبیا و بزرگان و علمای دین تبعیت و کسب مشروعیت کنند. این نوع اندیشه همیشه نسبت به قانونگذاری و حکمرانی و حتی در جنبه شخصی زندگی دینداران در نگرانی به سر میبرد که مبادا قانونی غیر شرعی وضع گردد. از جمله دغدغههای دینداران در حکومتهای پارلمانی همین است چرا که بر این باورند که قانونگذاری باید صد درصد شرعی گردد و گرنه قانون مورد استفاده نامشروع است و با چنین بینشی سیستمهای ترکیبی(مسلمان و غیرمسلمان) در پارلمان مشروعیت کسب نمیکنند. دغدغه مشروعیت و عدم آن سخنی با سابقه کهن است و در طول تاریخ حکومتها نیز در صدد کسب مشروعیت بودهاند و آن را گوهری قیمتی برای تداوم حکومتهای خود پنداشتهاند و تلاش در راضی نگهداشتن رجال دین ضامن مشروعیت آنها بوده است و طرح حکومت مشروطه مشروعه نیز با این نگرانی عنوان شده است. <br /> استناد چنین تفکّری به آیاتی از قرآن است از جمله آیهی« إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ للَّهِ» و... هرچند که این نظریه و استدلال به این آیات جای نقد و بررسی دارد اما به هرترتیب امروزه غالب دینداران بر این باورند. <br /> <br /> الوهیت و دینداری<br /> غالب تئوریسینهای معاصراسلامی بر این باورند که شعار«لا إله إلا الله» تمامی ابعاد زندگی انسان را در بر میگیرد و در واقع شالوده برنامه زندگی انسان است. از جمله این تئوریسینها مرحوم سید قطب
آقای غلامی و بقیهی دوستان سلام<br /> استدلال و آزادی بیان شروطی میخواهد تا بر و ثمراتش به ثمر نشیند؛ شرح صدر، ادب گفتوگو، استدلالی بودن، عقلانیت، داشتن انصاف علمی، شجاعت دانستن، اعتراف به اشتباه و ... البته باید اذعان داشت ما در ابتدای راهیم.<br /> جناب مهندس غلامی؛ بنده از اینکه نسبت دروغ و افترا به جناب دکتر مرادی دادهاید، در عجبم! من قصد ندارم ایشان را مزکا نمایم(لانزکی احدا)، اما شهادت میدهم ایشان از بهداشتیترین ادب اجتماعی، گفتاری و نوشتاری برخوردار است. حیف است شما با شانتاژ و دادن نسبتهای غیر اخلاقی قصد کسر شأن و حذف وی را داشته باشید! <br /> موفق باشید.(کردستان)
دوست عزیز آقای غلامی سلام، با توجه به پروژه شما در ناکارآمد بودن بسیاری از احکام دینی در عصر مدرن، چه ضرورتی برای دین وجود دارد؟ بهتر نیست ما دینمان را مستقیما و بدون دردسر از اعلامیه جهانی حقوق بشر مدون 1948 یا از کنوانسیونهای بین المللی وغیره بگیریم؟ بدون شک آنوقت همه دنیا از ما با گل و سنبل استقبال هم خواهند کرد.<br /> احکام که به گفته شما برای شرایط روستایی آنزمان کارساز بوده، و برای عصر مدرن کارساز نیست؟ اخلاق هم که به گفته شما امری ثابت نیست و در جوامع با شرایط متفاوت تفاوت می کند(نسبیت اخلاقی).<br /> دوست عزیز آقای غلامی! با توجه به مطالب بالا بهتر نیست در لفافه سخن نگویید و اینهمه فلسفه بافی نکنید و یکباره به مخاطبانتان بگویید: جل وپلاس دین را جمع کنید که بدرد دنیای مدرن نمی خورد. <br /> با توجه به پروژه شما آیا چیزی جز برخی مسائل خشک اعتقادی از دین باقی می ماند؟ که البته آن مسائل اعتقادی هم، خود هر کدام در نزد شما جای بحث دارد.<br /> بنده پیشنهادم به آقای غلامی عزیز این است که بجای اینکه از جهان مدرن در ذهن خود و مخاطبان، اتوپیای افلاطونی(مدینه فاضله) بسازند، ودین را در قالب دنیای مدرن بریزند، بهتر است از کوهستانهای پاوه پایشان را فراتر بگذارند و سری هم به جهان مدرن بزنند، وچند سالی در آنجا بمانند، تا از نزدیک زیبائیها و زشتیهای آنرا ببینند، شاید که نگاهشان نسبت به دین و دنیای مدرن عوض شود، که از قدیم گفته اند: شنیدن کی بود مانند دیدن؟!! <br /> با تشکر: هاشمی<br />
جناب آقای هاشمی . دوست گرامی<br /> بنده به سهم خود به نسبت عیان نمودن چنین دغدغه ای از شما سپاسگذارم چرا که عنوان نمودن چنین مقوله ای ضروری به نظر می رسید.<br /> اینکه آیا تز مورد نظر ما برای دین در عصر مدرن یک نوع مرثیه سرایی است؟! <br /> دوست گرامی شما صحبت از کارساز بودن یا نبودن نموده ای در حالی که به نظر بنده مقوله مورد بحث ما کارساز بودن یا نبودن نیست و تا مقصود از کارساز چه باشد.بنده بر این پندارم که در عصر مدرن نیز می توان با افکار و ایده ها و جهان بینی سنتی زیست و احکام جوامع سنتی را تحت هر نام و لوایی حاکم گردانید و چه بسا برای کسانی نیز شیرین و گوارا باشد. مقوله مورد بحث ما در این مقال بر سر امکان نیست بدین معنی که گفته باشیم امکان زیستن با احکام و قوانین و ایده های سنتی در عصر مدرن غیر ممکن است بلکه برعکس باور داریم که ممکن است و نمونه عملی آن نیز قابل مشاهده است. صحبت ما بر سر این است آیا این نوع دیدگاه و این طرز تلقی از دین در عصر مدرن به عنوان یک ضرورت خود می نماید؟ و آیا آنچنانکه برخی باور دارند عالمین در آیه " رحمه للعالمین" اشاره به همه آدمیان تا روز قیامت دارد تا این پیام به عنوان فصل الخطاب و حجتی برای آدمیان تا روز قیامت باشد و آیا نمی توان هسته دین را در جامعه مدرن امروزی کاشت و به انتظار ثمر نشست؟ آیا در هر عصری باید از تنه کهن دین ثمر جست و انتظاری دیگر نداشت؟<br /> تفاوت دیدگاه بنده با شما از اینجا ناشی می شود که شما تلخکامی دینداری را در عصر مدرن فرافکنی می کنید و بنده با دیده تأمل به آن نظر می افکنم .شما به اسباب و وسایل در حد مسخرات نظر می افکنید ولی بنده چنین نمی اندیشم . شما دین را قالبی می دانید که جامعه باید ناگزیر آن را به تن کند در حالی که بنده دین را به هسته و دانه ای شبیه می دانم که باید نهالی از آن متولد شود.......<br /> شما تأثیر علوم و فنون را بر ادیان نادیده می گیرید در حالیکه اگر اندوخته و انباشته های دینی را در طول قرون متمادی بازبینی کنید متوجه می شود که بخشی از احادیث و روایات در میان این گنجینه مربوط به طب است که به اصطلاح طب نبوی نامیده شده است . نمی دانم آیا تاکنون به این موضوع اندیشیده ای ؟ هیچگاه نشده به بایگانی ذهن خود رجوع کنی و دلیل آنرا جویا شوی؟<br /> و اینکه چرا در اندوخته های دینی ما از طب نبوی سخن به میان آمده و احادیث و روایاتی از این دست در دینداری بعضی از مردم در عصر کنونی وارد شده است و آن را به عنوان بخشی از دین تلقی می کنند. اما چرا فیزیک و شیمی و ریاضی و هندسه و ... دچار چنین سرنوشتی نشده اند؟ جواب واضح است چون در عصر نبوت طب سنتی وجود داشته اما از فیزیک و شیمی خبری نبوده و به همین خاطر نه از آنها یادی شده و نه اثری از خود در دینداری مردم به جا گذاشته اند. و چه بسا آیندگانی که چون شما به دین نظر افکنند از تأثیرات علوم امروزه بر و در دینداری آینده خود بی نصیب نباشند. جالب است شما چیزی را انکار می کنید که خود عملا به آن اقرار و اذعان دارید!<br /> اما اینکه فرموده اید برای دیدن دنیای مدرن پایمان را از کوهستانهای پاوه فراتر گذاریم تا به جاذبه ها و دافعه های دنیای مدرن واقف شویم خدمت شما عرض می کنم که ظاهرا مقصود شما از دنیای مدرن مکان خاصی بوده شاید عالم غرب را مد نظر دارید! چنین تصور نموده اید که مقصود بنده از دنیای مدرن موقعیت جغرافیای خاصی است و ظاهرا مکان و موقعیت جغرافیایی خود ما را از این حوزه خارج دانسته اید؟!آنچه جنابعالی از دنیای مدرن تصویر و تصور نموده ای تصور مشهور و متداولی است که بز بلا گردان افکار و اعمال تجدد خواهان و اصلاح طلبان شده است بنابراین چنین ادعایی از جانب شما به نسبت نواندیشی و تولید در عصر مدرن چندان تازگی ندارد . خدمت شما عرض می کنم که بنده از عصر مدرن و جامعه مدرن مجموعه خصوصیاتی را مدنظر دارم که بخاطر ملبس شدن زمانه ما به آن خصوصیات زمانه ما را عصر مدرن می نامند که ممکن است ما بخشی از آن خصوصیات را دارا باشیم که اگر چنین باشد جامعه خود ما و شما جامعه ای سنتی مدرن در عصر مدرن است و اگر ......<br /> غلامی<br /> <br />