میدانیم که بشر علاوه بر عقل و انصاف، که دو بال سعادت هستند، قوای غضبیّه و شهویّه هم دارد و این دو نیز دوشادوش آن دو، کمابیش در تشخیصها، گزینشها و سنجشهای بشری، حضور و اثر دارند و با حضور خود، هنرها را میپوشانند و از دل بر دیده، صد حجاب میافکنند! این واقعیّت چنان بیحجاب و چهره نماست که روانشناسان معرفت را به شناخت و گزارش قانونی نافذ به نام قانون «عقلانیّت معکوس» واداشته است که بر اساس آن، هرچه موضوع شناخت، ارتباط بیشتری با مصالح و منافع ما داشته باشد، امکان قضاوت عقلانی و منصفانه دربارهی آن به همان میزان کاهش مییابد و داوری ما دربارهاش، پیش و بیش از آنکه بر حقیقتْ سنجی مبتنی شود، بر مصلحت سنجی و منفعت گرایی استوار میگردد و ذهن آدمی، تحت تأثیر روان شناسیِ او، به جای سنجش قوّت و ضعف دلایل یک نظر یا یک ادّعا و بررسی عقلانی ماهیّت آن، به سنجش پیامدهای قبول یا ردّ آن و ارزیابی نوع ارتباط آن پیامدها با مصالح و منافع خود میپردازد. یعنی عقل عملی به ناحق در جای عقل نظری مینشیند و موضوعی علمی-فلسفی به مجمع تشخیص مصالح سیاسی، اقتصادی و هویّتی سپرده میشود. این امر در واقع، به مثابهی خشتی کج در همان ابتدای بناست که نتیجه را نیز به صورت مضاعف، کج میسازد و لذا پرهیز از آن، مقتضای اخلاق علمی و شرط لازم سلامت ادراک و قضاوت است.
میدانیم در حوزههایی مانند دین و مذهب به علّت درآمیختگی شدید آن با منش و میراث تاریخی افراد و نیز نقش هویّت سازِ آن در اجتماع، چالش و تعارض حقیقت و مصلحت بسیار محتمل و معمولاً در حدّ قطعیّت است وکمتر افرادی یافت میشوند که بتوانند با حوصله و انصاف و به قصد ادراک حقایق، سخنان مخالفان عقیدتی خویش را مُجِدّانه استماع و تحلیل کنند.
اکنون خوانندگان حق دارند که اصل مطلب را جویا شوند و بپرسند که طرح این مقدّمات برای چیست؟! این نوشتار در پی شناساندن واقعیتر شیخ الاسلام ابوالعبّاس احمد بن عبدالحلیم حَرّانی دمشقی (۶۶۱-۷۲۸ق)، مشهور به ابن تیمیّه و دفع پارهای اتّهامات مطرح شده دربارهی اوست که معمولاً در نوشتههای شیعیان دربارهاش دیده میشود؛ از جمله اینکه: «اگر رأی تقی الدّین ابن تیمیّه معیار باشد نه این بنده که تمامت شیعهی اهل بیت، علیهم السّلام، متّهم به رفض و خروج از دین هستند» (رضوی فقیه/۱۳۸۲)؛ «ابن تیمیّه در کتاب منهاج السنّه بارها اعتراف کرده که خدا جسم و دیده میشود» (اسلامی/۱۳۷۹/ص۷)؛ «او بسیار به سرزنش حضرت علی پرداخته و سعی در سرزنش و ناسزاگویی از او میکند» (اسلامی/ص۵۴). مرکز بررسیهای اسلامی الغدیر در جزوهای که دربارهی ابن تیمیّه نوشته و به قول ناشر آن، «جزوهی مفید و پرمحتوایی جهت شناخت بیشتر افکار آلودهی این به اصطلاح «شیخ الاسلام» است»، با نقلی گزینشی و ناامانتدارانه، ابن تیمیّه را مخالف اهل بیت میخواند و به عنوان مؤیّد ادعای خود و بیتوجّه به تفاوت نقد اندیشه امامت با تنقیص امامان، از قول او نقل میکند که: «اندیشهی مقدّم شمردن اهل بیت از اثرات جاهلیّت است که اهل بیت رؤسای قبایل خود را مورد احترام قرار میدادند» (اسلامی/۴۸). خلاصه اینکه هر خوانندهای که در نوشتههای شیعیان دربارهی ابن تیمیّه دقّت کند، در مییابد که بیشتر آنان، این دانشمند مسلمان را به دشمنی با اهل بیت و تکفیر شیعیان متّهم میکنند؛ در حالی که لحن تند و زبان گزندهی وی در منهاج السنّه نه دربارهی امامان اهل بیت و شیعیان آنان، بلکه متوجّه تحلیل و نقض اندیشه امامت و نقد مدّعیان پیروی از ایشان است و او، چنان که خواهیم دید، منصفانه هم به امامت علمی/ فقهی و اخلاقی امامان اهل بیت و پرهیزکاری ستودنیِ ایشان، قائل و معترف است و هم حساب شیعیان آنان را از مدّعیان تشیّع جدا کرده است.
ابن تیمیّه در ابتدا مبانی و ملاکهای اندیشه خود را معرّفی میکند و میگوید: «مذهب اهل سنّت، مبتنی است بر قبول قرآن، سنّت و اجماع سلف امّت اسلامی» (منهاج، ۱/۱۸۳). سپس بیان میکند که در میان مسلمانان، فقط و فقط سخن پیامبر (ص) حجّـیّت شرعی دارد: «شأن حضرت رسول، پیام آوری از سوی آفریدگار و ابلاغ امر و نهی او به بشر است؛ بر این اساس، هیچ آفریدهای جز او نباید بیقید و شرط اطاعت شود» (منهاج، ۲/۱۰۹) و «انسانهای دیگر از آنجا که دربارهی آنان احتمال خطا و صواب هست، اقوالشان حجّت و الزام آور و شایسته اطاعت مطلق نیست» (منهاج، ۲/۱۱۰). «در علوم عقلی نیز نیازی به امام نداریم»: (منهاج، ۱/۲۹)؛ «در دانشهای نقلی مانند تاریخ و حدیث نیز آنچه ملاک است، سلامت و وثاقت اسناد است»: (منهاج، ۲/۲۴). نیاز به امام، علی القاعده فرع بر وجود دین است و شأن یک امام و پیشوای دینی نه دریافت پیام خالق و ابلاغ آن به انسانها، بلکه تبیین، توجیه و پاسداشت عقاید و استنباط احکام حوادث واقعه از منابع و ادلّهی یک دین است و امام بدون آگاهی از منابع دینی نمیتواند از پیش خود نظر بدهد؛ «دانش مورد نیاز امامان و امّت اسلامی نیز دو نوع است: الف) دانش کلّی، مانند وجوب نمازهای پنجگانه و روزهی ماه رمضان،... ناروایی محرّمات و موارد مشابه؛ ب) دانش جزیی، مانند وجوب زکات بر فلان فرد، لزوم اقامهی حد بر فلان شخص و...؛ در مورد نخست که شریعت خود مستقل است و نیازی به امام نیست؛ زیرا پیامبر (ص) خود، اصول ضروری شرع را بیان فرموده و موارد قیاسی را نیز به قیاس و اجتهاد واگذاشته است» (منهاج، ۳/۲۵۵). بنابراین امامت در اسلام در دینشناسی، دین گستری و دین بانی، محدود خواهد ماند و «اگر کسی تحت عنوان معصوم، بدون ارجاع و استناد به نصوص شرعی به تعیین واجبات و محرّمات بپردازد، شخصی مستقل خواهد بود و نه پیرو؛ چنین شخصی نیز، کسی جز پیامبر نخواهد بود» (منهاج، ۳/۲۵۶)؛ هم چنین «اگر کسی قائل به وجود معصومی پس از پیامبر باشد و ایمان به تمام گفتههایش را واجب بشمارد، گو اینکه لقب نبوّت به او نداده امّا مفهوم و شأن نبی را به او داده است؛ پیداست که چنین نگرش و ادّعایی نیز، خلاف دین اسلام و قرآن و سنّت و اجماع گذشتگان امّت اسلامی و امامان آن است؛ زیرا بر اساس آیهی مشهور اولی الامر (نساء/۵۹)، مرجع رفع اختلافات احتمالیِ مسلمانان، فقط قرآن و سنّت است و اگر کسی قائل به عصمت شخصی غیر از پیامبر باشد، در واقع با توجّه به همسانی معصوم با پیامبران در خطاناپذیری، ارجاع اختلافات به او را واجب شمرده و این، خلاف قرآن است؛ از سوی دیگر، پذیرش بیقید و شرط قول معصوم، واجب و مخالفت با او مستوجب تهدید الهی و کیفر اخروی است: (نساء/۱۴) و چنین شأنی در قرآن فقط و فقط به پیامبر داده شده است» (منهاج، ۳/۱۷۴و۱۷۵)؛ «براین اساس، علمای مسلمانِ آگاه از قرآن و سنّت بر این قاعده اتّفاق دارند که غیر از پیامبر (ص)، نظر هر شخص دیگری را میتوان رد یا قبول کرد»: (منهاج، ۳/۲۵۵). ابن تیمیّه در آثار خود در پرتو این مبانی، به قضاوت پرداخته و معتقد است که: «هر نوع نظری را که مستدل و مضبوط به ضوابط شرعی باشد، باید بدون توجّه به هویّت مذهبیِ گویندهی آن پذیرفت»: (منهاج، ۱/۱۳)؛ وی هم چنین به درستی اظهار میدارد که: «ارتکاب محرّمات و معاصی، چه از سوی سنّی و چه از سوی شیعی، ناپسند و نکوهیدنی است»: (منهاج، ۱/۱۳۳). وی به رغم نقد و نقض بیرحمانهی عقاید اختصاصی شیعه و با وجودی که در سرزنش آنان، پای از حدّ اعتدال بیرون نهاده است، امّا هیچگاه متعرّض حرمت و مقام امامان اهل بیت نشده و حتّی شیعیان را، بر خلاف تصوّر خود شیعیان و بسیاری از سلفیهای امروزی، تماماً تکفیر نکرده است. ابن تیمیّه در پرتو آیین داوری و نصفت و با ملاحظهی پیچیدگی مکانیسم شناخت و باورمندی، با ظرافت مسئولانهی فقیهی متعهّد که از خطورت پیامدهای تکفیر و تفسیق آگاه است، برضرورت تفکیک عقیده از معتقد در قضاوتهای کلامی تأکید میورزد و میگوید: «یک باور گو اینکه ماهیّتاً کفر و دین زُدا باشد، امّا شخص معتقد به آن را، که ممکن است از روی ناآگاهی یا تأویل ناروشمند بدان رسیده باشد، نمیتوان لزوماً کافر خواند؛ زیرا ثبوت کفر در حقّ اشخاص، همانند تحقّق وعیدها و تهدیدهای اخروی دربارهی آنان است که شروط و موانع خاصّ خود را دارد» (منهاج، ۳/۶۰). وی هم چنین، ضمن تفکیک نیّت از نتیجه، شیعیان دوازده امامی را پاکْ نیّت و آراسته به سلامت اخلاقی امّا ناواصل به حقیقت و گرفتار خطایشناختی میداند و میگوید: «بدعت دو گونه است؛ بدعت کسانی همانند خوارج و شیعیان مسلمان که قصد ایشان متابعت قرآن و پیامبر است، امّا در فهم نصوص دچار خطا شدهاند یا احادیث و آیات مخالف نظرات و تصوّرات خود را تکذیب میکنند؛ اینان البته با منافقان دین ستیزی که به رغم بیدینی قلبی، اظهار تشیّع میکنند، متفاوتند...» (کتاب النّبوّات/ص۱۲۹). شاید وی در این تحلیل، به حکم حضرت علی (رض) دربارهی خوارج نظرداشته است که فرمود: «لا تُقاتِلُوا الخوارجَ بعدی، فَلَیْسَ مَنْ طَـلَبَ الْحَقّ فَأخْطَأهُ کَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَأَدْرَکَهُ» (نهج البلاغه عبده/خ۶۱): پس از من با خوارج جنگ نکنید؛ زیرا آنکه در جستجوی حقیقت است ولی به خطا رفته است، با آنکه در طلب باطل است و به آن رسیده است، یکسان نیست. ابن تیمیّه حتّی فراتر از این، به خلاف پارهای منسوبان کنونی وی که بیپروا غلیان عاطفی خویش را با داوریهای اخلاقی و اعتقادی ترجمه میکنند و همهی شیعیان را به چوب تکفیر میرانند، پس از مقایسهی شیعیان اسماعیلی و شیعیان دوازده امامی و تفضیل امامیّه بر اسماعیلیّه، به صراحت بر وجود افراد مؤمن در میان امامیّه تأکید میکند و میگوید: «شیعیان امامیّه به رغم ناآگاهی و کژروی زیادی که دارند، افرادی در میانشان هست که در ظاهر و باطن مسلمانند و از زندقه و نفاق بدورند» (منهاج، ۱/۲۲۸)؛ در جایی دیگر میگوید: «تشیّع میانه رو، که مضمونش قول به افضلیت علی و برتری ایشان بر دیگر صحابه است، ساخته زنادیق نیست... و شیعیان قائل به افضلیّت علی و حتی افرادی از آنان که طرفدار منصوصیّت امامت و عصمت هستند امّا در عین حال، نبوّت حضرت محمّد را ظاهراً و باطناً میپذیرند و اعتقادات خود را اسلام میپندارند، خطای فکری و معرفتی دارند و خارج از امّت پیامبر (ص) نیستند» (مجموع الفتاوی، ۱۷/۲۰۳و۲۰۴)؛ وی حتی به هنگام نقد و نقض آرای فلاسفة یونان باستان، یادآوری میکند که: «بیان بطلان آرای این فیلسوفان و منافات آن با آموزههای دینی، به معنای قضاوت دربارة سرنوشت اخروی آنان و مستلزم دوزخی دانستن ایشان نیست» (مجموع الفتاوی، ۹/۶۵)؛ بنابراین لازم است که با تأسّی به علمای خویش، بهوش باشیم که در کشاکش رقابتهای هویّتی و در گرماگرم نزاع سیاسی، انصاف و خیرخواهی را نبازیم و سعی کنیم به جای تخلیهی هیجانی و تبادل طعن و لعن، با گزارش و ارزیابی منصفانه و پیراسته از جرح عواطف، فضایی آرام و منطقی برای هم اندیشی و تفاهم فراهم آوریم که در غیر این صورت، زیانکار و گناه آلود خواهیم شد؛ چنان که خود ابن تیمیّه نیز یادآوری میکند: «برآدمی است که کارش پیش از هر چیز برای خدا و انگیزهاش فرمانبرداری از او با انجام نیکیها بوده و اقداماتش از سرِ نیک خواهی و برای تبیین حقایق باشد؛ وگرنه در صورتی که مجادلات فکری فرد، به منظور اثبات برتری خود یا مذهب خود و به قصد رقیب افکنی باشد، اقدام وی گناه و در درگاه خداوند، ناپذیرفتنی خواهد بود؛ نیز اگر چنین کاری را برای خودنمایی و جستوجوی نام و جاه انجام دهد، بیپاداش خواهد ماند!» (منهاج، ۳/۶۴).
ابن تیمیّه به رغم اینکه در اصل، کتاب منهاج السنّه را در برابر «منهاج الکرامه»، اثر جدلی علامه حِلّی، و برای نقد و نقض اندیشههای شیعی نوشته است، امّا در مواردی به خطای برخی افراد اهل سنّت نیز اعتراف میکند؛ چنان که گفته است: «ما نمیگوییم که تمامی گروههای اهل سنّت بر راه صوابند؛ بلکه در میانشان هم راست رو هست و هم کژرو؛ با وجود این، در جمع بندی کلّی، حقّانیّت اهل سنّت از شیعه و خطای شیعیان از اهل سنّت بیشتر است.» (منهاج، ۱/۲۳۳). در جایی دیگر میگوید: «بارها گفتهایم که ما منکِر وجود خطا در میان برخی طوائف سنّی نیستیم؛ در عین حال معتقدیم که اهل سنّت به خلاف شیعیان، بر خطا اتّفاق نکردهاند.» (منهاج، ۲/۱۷).
ابن تیمیّه بر خلاف پندار و افترای بسیاری از مخالفانش که وی را منکر فضائل اهل بیت میدانند و مینمایانند، دوستی اهل بیت را بر مسلمانان واجب میشمارد: (منهاج، ۲/۱۱۸ و مجموع الفتاوی، ۲۸/۲۱۹)؛ نیز در جایی دیگر در بیان اصول باورهای اهل سنّت میگوید: «... اهل سنّت، اهل بیت پیامبر (ص) را دوست میدارند و سفارشهای حضرت رسول دربارهی ایشان را پاس میدارند؛ از جمله اینکه در غدیر خم دربارهی ایشان فرمود: «اُذَکِّرُکُمُ اللهَ فی اَهْلِ بَیْتی»: هشدار که در رفتار با اهل بیتم خدا را در نظر داشته باشید. نیز به عمویش عبّاس، که از جفای برخی قریشیان در حقّ بنی هاشم گلهمند بود، فرمود: «وَالّذی نَفْسی بِیَدِهِ لا یُؤْمِنونَ حَتّی یُحِبّوکُمْ لِلّهِ وَ لِـقَرابَـتی»: سوگند به آنکه جانم در دست اوست، مؤمن قلمداد نمیشوند مگر آنگاه که شما را برای رضای خدا و به سبب خویشاوندی من دوست بدارند...» (العقیدة الواسطیة/ص۵۳) در صفحهی بعدی همین کتاب توضیح میدهد که: «اهل سنّت از روش نواصب که با گفتار یا رفتار، اهل بیت را میآزارند، اعلام برائت میکنند». وی بر ثبوت امامت امامان اهل بیت چه در بُعد فقهی/اعتقادی و چه در بُعد اخلاق و تقوا اعتراف دارد و پیروی از آنان را مایهی هدایت و نجات میداند؛ همهی سخن او این است که برای احراز این هدایت و نجات، صِرف ادّعای پیروی از آنان کافی نیست؛ یعنی نقد و نقضهای ابن تیمیّه نه بر ضدّ شیعیان اهل بیت، بلکه بر ضدّ مدّعیان تشیّع است و این نکتهی ظریف و رهگشا را در مطالعه و گزارش مباحث جدلی ابن تیمیّه، به حکم انصاف باید لحاظ کرد.
وی ضمن تفکیک عقاید ائمّهی اهل بیت از عقاید مدّعیان پیروی از ایشان، میگوید: «ثبوت و صحّت انتساب امامیّه و دیگر فِرَق شیعی به اهل بیت را نمیپذیریم و معتقدیم که شیعیان در تمامی اصول اعتقادی خود همانند توحید، عدل و امامت که با اهل سنّت اختلاف دارند، مخالف علی (رض) و امامان اهل بیت نیز هستند» (منهاج، ۲/۱۱۶)؛ وی حتّی از اینکه کسانی با عقاید ناسره و توجیه ناپذیر، خود را به ائمّه منتسب کنند اظهار تأسّف میکند و میگوید: «یکی از نابختیاریها و مصائب نوادگان حسین (رض)، انتساب شیعیان غالی به ایشان است.» (منهاج، ۲/۱۲۵). در اعتراف به امامت پیشوایان اهل بیت در دانش و تدیّن، میگوید: «امامت آنان به این اعتبار (به اعتبار عالم و متّقی بودنشان)، از نظر اهل سنّت جای تردید و نزاع نیست و سنّیان، همان گونه که قائل به امامت سعید بن مسیّب، عُرْوَه بن زبیر،... مالک،... ابوحنیفه، شافعی و احمد بن حنبل هستند، به امامت ائمّهی اهل بیت در امور دینی نیز اعتراف دارند؛ امّا احادیث و فتاوایی که از دستهی اوّل نقل و تدوین شده، از گروه دوم بیشتر است؛ وگرنه اهل سنّت، یحیی بن سعید را از جعفر بن محمّد، زُهری و حَماد را از ابوجعفر باقر و قاسم بن محمّد و عروه بن زبیر را از علی بن حسین سجّاد، برتر و بالاتر نمیدانند و همهی اینان را در اهلیّت امامت و نقل احادیث، ثقه و صادق میدانند» (منهاج، ۲/۱۳۵و۱۳۶)؛ «علی بن حسین سجّاد، پسرش ابوجعفر باقر و جعفر بن محمّد صادق و دیگر امامان از این نظر (بهرهمندی از دانش و تقوا)، امامان اهل سنّت نیز هستند و روایات آنان از جدّشان رسول الله همانند روایات دیگر راویان، قابل قبول است و اگر روایات و آرای منقول از مالک، شافعی و احمد بن حنبل از آرا و روایات منقول از موسی بن جعفر کاظم، علی بن موسی الرّضا و محمّد بن علی جواد بیشتر نمیبود، مسلمانان از گروه اخیر به گروه قبلی عدول نمیکردند؛ در غیر این صورت چه علّتی داشت که علما و دینداران، مالک بن اَنَس را بر موسی بن جعفر کاظم، که همشهری و معاصر او بوده است، ترجیح دهند؟!» (منهاج، ۲/۱۴۰). چنان که ملاحظه میشود ابن تیمیّه نه تنها مخالف امامان اهل بیت نیست، بلکه حبّ آنان به واسطه خویشاوندیشان با پیامبر (ص) را واجب میشمارد و آنان را در دینشناسی و تقوا، دارای مقام اجتهاد مطلق و پیروی از ایشان را مایهی هدایت میداند و سرْمذهب نشدن آنان برای عموم مسلمانان را نه ناشی از فقدان شرایط علمی و شخصیّتی ایشان، بلکه محصول شرایط جامعه شناختیِ آن روزگار میداند. وی بر خلاف پارهای تبلیغات یک سویه و غیرمنصفانه، دوستدار صمیمی اهل بیت است و دوستی ایشان را لازمهی مسلمانی میخواند: «به لحاظ تاریخی و حدیثی ثابت است که پیامبر (ص) حَسَنَین و پدرشان را در زیر کساء قرار داد و فرمود: پروردگارا اینان اهل بیت من هستند؛ پس پلیدی را از ایشان دور دار و کاملاً تطهیرشان فرما. هم چنین آنان را به هنگام مباهَلَه به عنوان خانوادهی خود فراخواند. خلاصه، فضائل این دو فراوان است و هر دو از والاترین بزرگان مؤمناناند» (منهاج، ۲/۱۲۱)؛ در جایی دیگر ضمن یادآوری حدیث ثِقلین در صحیح مسلم (ش۲۴۰۸)، وجوب مهرورزی و تولّی با اهل بیت و پاسداشت حرمت آنان و تبرّی از ناصبیّون و یزیدیّون را مورد اجماع اهل سنّت میشمارد: (مجموع الفتاوی، ۲۸/۲۱۹). ابن تیمیه در باره امام حسین میگوید: «لعنت خدا بر قاتل حسین و بر یاریگر قاتلش و بر آنکه به کشتنش راضی بوده است» (مجموع الفتاوی، ۴/۲۵۳و۲۶۰)؛ بر خلاف افترا و وارونه نماییهای برخی مغرضان، او مدافع و دوستدار یزید نیست؛ بلکه میگوید: «قضاوت اهل سنت در این باره این است که نه او را دوست میدارند و نه به او دشنام و ناسزا میگویند... برای نمونه وقتی به امام احمد حنبل خبر رسید که برخی افراد یزید را دوست میدارند، با تعجب گفت: آیا فرد باورمند به خدای متعال و روز قیامت، میتواند یزید را دوست بدارد؟!» (مجموع الفتاوی، ۳/۲۲۳و۴/۲۵۰). وی در کنار نقد و ردّ مراسم عزاداری وسوگواری برای امام حسین، بلافاصله اظهار جشن و سرور در عاشورا را نیز تقبیح و رد میکند و آن را برخاسته از خصومت ناصبیّون یا لجاجت هویّتی جهّال و در هر دو حال، محکوم و ناپذیرفتنی میشمارد (مجموع الفتاوای، ۲۵/۱۴۰)؛ دربارهی امام سجّاد، امام باقر و امام صادق میگوید: «علیّ بن حسین سجّاد به لحاظ دینی و علمی از بزرگان تابعین به شمار میآید... خداترسی، فروتنی و دستگیری پنهانی او از نیازمندان و فضایل فراوانش در تاریخ معروف است... او از برجستهترین علما و وارستگان نسل تابعین بود... ابوجعفرمحمّد بن علی از برگزیدگان و نامداران عرصهی دانش و دینداری بود و به سبب تبحّر علمیاش او را باقر (یعنی شکافنده) میگفتند... جعفر صادق (رض) در دانش و دیانت، برجسته و ممتاز بود» (منهاج، ۲/۱۲۳). دربارهی حضرت علی (رض) میگوید: «عموم اهل سنّت بر این امر اتّفاق دارند که علی از طلحه و زبیر، برتر و فاضلتر است، چه رسد به معاویه و دیگران! و او و یارانش در برابر معاویه و همراهانش، به حق و صواب نزدیک ترند (منهاج/۲/۱۹۶)؛ مع الوصف، بنا برنصوص قاطع نبوی، ترک نزاع برای هر دو گروه، بهتر و سودمندتر و پرهیز از همستیزی بهتر از اقدام به آن بود و حضرت علی به رغم حقّانیّت بیشتر، اگر از جنگ خودداری میورزید، زیبندهتر و برتر و بهتر میبود؛ با همهی اینها، اهل سنّت به حکم فرمودهی الهیِ (وَالّذینَ جاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقولونَ رَبّنَا اغْفِرْ لَنا و لِإِخْوانِنَا الّذینَ سَبَقونا بِالْایمانِ...) حشر/۱۰، از آفریدگار بزرگ برای همهی آنان درخواست رحمت و آمُرزش میکنند» (منهاج، ۲/۲۰۴)؛ «اهل سنّت هم چنین، بر وجوب دوست داشتن علی، اجماع و اتّفاق دارند و در برابر گروههایی چون خوارج و نواصب که از علی بدگویی میکردند، با سرسختی و جدیّتِ بینظیر از او دفاع کردهاند (منهاج، ۲/۲۰۶) و «کتب تمامی طوائف اهل سنّت، سرشار از ذکر فضائل و مناقب علی و نکوهش کسانی است که، با هر پایگاه مذهبی، در حقّ او جفا کردهاند؛ آنان هم چنین سبّ علی را تقبیح و دشنام گویان به او را محکوم کردهاند... فراتر از این، اهل سنّت بالجمله بر این حکم اجماع دارند که حضرت علی در نظر خدا و رسول خدا و مسلمانان، از معاویه و پدر و برادرش، که از وی بهتر بود، ارجمندتر و والاتر و برای تصدّی خلافت، لایقتر و شایستهتر بوده است» (منهاج، ۲/۲۰۶). لازم به ذکر است که اهل سنّت، چنان که ابن تیمیّه نیز اشاره کرد، به صورت همنوا و یک صدا از همان آغاز، بر حقّانیّت حضرت علی در برابر تمامی مخالفانش صحّه گذاشتهاند؛ به عنوان مثال ابوالحسن ندْوی (رح) با اقتباس ازکتاب مناقب الامام الاعظم (۲/۳۸) نوشتهی صدر الائمّه موفّق بن احمد مکّی، قول امام ابوحنیفه (متوفّای۱۵۰ق) در این باره را چنین نقل میکند: «هیچ کسی با علی نجنگیده مگر اینکه علی از وی به حقّ و صواب نزدیکتر بوده است و اگر علی در برابر آنان موضع نمیگرفت، هیچ کسی نمیدانست که (به هنگام بروز منازعات سیاسی) در میان مسلمانان چگونه رفتار کند» (المرتضی/ص۱۷۷). امام ابوالحسن اشعری (متوفّای۳۲۴ق) نیز تمامی کسانی چون امّ المؤمنین عائشه، طلحه و زبیر (رضی الله عنهم) را که بر ضدّ امام علی شورش کردند، تخطئه و بر حقّانیّت خلیفة چهارم در برابر آنان تأکید کرده است: (ابن فورک، صص۱۹۴و۱۹۵)؛ علامه ابو الفرج ابن جوزی نیز در همین رابطه گفته است: «در میان علما کسی مخالف این رأی نیست که در تمام جنگهایی که با علی شده، حق با علی بوده است؛ چگونه چنین نباشد در حالی که پیامبر برایش دعا کرد که: خدایا علی به هر سو که میرود، حق را با او همراه ساز» (صیدالخاطر/ص۲۴۳). تمام سخن اهل سنّت این است که شورش مسلّحانه بر ضدّ خلیفهی قانونی مسلمانان، به رغم حرمت و ممنوعیّتی که دارد، سبب خروج از دین و جواز سبّ و لعن و تکفیر نیست.
امّا حکایت ایراد اتّهام تجسیم به ابن تیمیه و او را از نحلة مجسِّمه خواندن نیز، بیش از آنکه پایة علمی و استنادی داشته باشد، ازجنس کژخوانی اندیشة رقبا برای بدنام کردن آنان در میان عوام است؛ ابن تیمیه ضمن تأکید بر سرشت فراعقلیِ خداشناسی و مرجعیّت انحصاری قرآن و سنّت در این حوزه، اکتفا به آیات و احادیث را لازمة انضباط منطقی میشمارد (منهاج، ۱/۲۴۹) و بارها در نوشتههایش به نفی جسم اِنگاریِ خدای متعال تصریح میکند: «نمیتوان ویژگیهای مخلوقات، مانند جسمانیت و تجسُّد را به خداوند متعال نسبت داد» (مجموع الفتاوی، ۱۷/۱۴۷)؛ امّا از آنجا که در آن زمان، برخی عالمان برای فرار از اتّهام تجسیم، آیات بیانگر حضور خداوند در آسمان را تأویل یا تعطیل میکردند، وی از سر شدّت پایبندی به موازین قرآنی، با استواری مخصوص خود بر اثبات بلاتکییف و بلاتعطیل آیات الصّفات پای میفشرد و به صراحت میگفت: «جسم در لغت به معنای جسد است و هر کس فرشتگان و ارواح را در این معنا، غیرجسمانی بنامد درست گفته است و به طریق اَولی ربّ العالمین را نیز نمیتوان جسم نامید؛ امّا فلاسفه و متکلّمان معنای جسم را فراتر میبرند و هر چه قابل اشارة حسّی باشد یا اینجا و آنجا دربارهاش به کار رود، جسم مینامند» (مجموع، ۱۷/۱۵۸) «هر کس خدا را جسم بنامد و منظورش این باشد که او مرکّب از اجزاست، باطل گفته است؛ نیز اگر منظورش این باشد که او مانند مخلوقات است، از آنجا که شرعاً و عقلاً ثابت است که هیچ چیزی در هیچ صفتی همانند خدا نیست، به خطا رفته است... از سوی دیگر، اگر کسی نیز برای گریز از اتّهام تجسیم، صفات مندرج در قرآن و سنّت را نفی کند، به خطا رفته است و هر کس قبول آن صفات را تجسیم بنامد، مرتکب نوعی تلبیس شده است» (مجموع، ۱۷/۱۴۸).
بنا برآنچه به صورت مستند از نوشتههای ابن تیمیّه، عالم دلیر و جریان ساز قرن ۸ ه. ق، نقل شد، وی بر خلاف القای مخالفانش، نه دشمن اهل بیت است و نه قائل به کفر و تکفیر شیعیان امامیه؛ بلکه وی، دوستدار اهل بیت و معترف به صلاحیّت دینی و علمی آنان برای پیشوایی مسلمانان است و هر فردی که خلاف اینها را از زبان او نقل کند، آیین پژوهش و گزارش علمی و ضروریّات اخلاق و تقوا را نقض کرده است؛ چه بهتر که به جای چهره نگاری غیرمنصفانه از مخالفان فکری خویش برای بدنام کردن آنان در میان جامعه، در پرتو دستور رهگشای (وَ لا یَجْرِمَنّکُمْ شَنَئانُ قَوْمٍ علی اَنْ لاتَعْدِلوا) لوازم توصیف علمی و معرّفی عادلانه را پاس بداریم و در اجرای توصیه حکیمانه «انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال»، به جای سیاه نماییِ هویّت گوینده، به تأمّل جدّی و تفهّمی در ماهیّت و میزان اعتبار گفتار بپردازیم و به خود بقبولانیم که بالاترین مصلحت، تقریر حقیقت است.
منابع و مآخذ:
۱) ابن تیمیّه، کتاب النّبوّات، بیروت: دارالقلم، بیتا.
۲) ابن تیمیّه، العقیده الواسطیّه، تحقیق زهیر شاویش، بیروت: المکتب الاسلامی، چاپ سوم، ۱۴۱۴ق.
۳) ابن تیمیّه، منهاج السنّه النّبویّه، بیروت: المکتبه العلمیّه، ۱۳۲۲ق.
۴) ابن تیمیّه، مجموع الفتاوی، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیه، چاپ دوم، ۱۴۲۶ق.
۵) ابن جوزی، جمال الدّین ابوالفرج عبدالرّحمن، صیدالخاطر، تحقیق محمّد عبدالرّحیم، بیروت: دارالفکر، ۱۴۲۲ق.
۶) ابن فورک، مقالات الشیخ أبی الحسن الأشعری إمام أهل السنّه، تحقیق احمد عبدالرحیم السایح، قاهره: مکتبه الثقافه الدینیه، چاپ اوّل، ۱۴۲۵ق.
۷) اسلامی، محسن، چهرهیحقیقی ابن تیمیّه پایه گذار افکار وهّابیّت، قم: نشر فقاهت، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.
۸) ندوی، ابوالحسن، المرتضی سیره علیّ بن ابی طالب، دمشق: دارالقلم، چاپ دوم، ۱۴۱۹ق.
۹) رضوی فقیه، سعید، مقالهی «من مسلمانم، قبلهام یک گل سرخ»، روزنامهی یاس نو، ص۲، سال اوّل، شمارهی۱۰۰، یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۲.
نظرات
دانا
23 شهریور 1391 - 12:42مطلب مفیدی بود جزاک الله خیرا دکترعباس زریاب خویی در مورد شیخ الاسلام می فرمایید:"من از علم وافر او در زمینه های مختلف تعجب می کنم و اینکه عالمی بوده که خود در میدان جهاد علیه مغول بوده است".رحمت خدا بر او باد
محمد
25 شهریور 1391 - 03:57با سپاس فراواناز برادر عزیز کاک جلیل بهرامی نیا به خاطر نوشتار زیبایشان. براستی دفاع منصفانه از بزرگانی چون شیخ الاسلام ابن تیمیه که در این عصر بی رحمانه مورد هر نوع طعن و توهین و نفرین قرار می گیرند، امری ضروری بوده و مجالی بیش از این ها را می طلبد. به نظر می رسد نگارنده محترم در پرداختن به قضیه اختلاف ام المومنین عایشه و طلحه و زبیر رضی الله عنهم اجمعین و نهایتا جنگ جمل که منجر به شهادت جمعی از بهترین یاران رسول (ص) شد، ایجاز را رعایت نموده و جهت پرهیز از دور شدن از موضوع اصلی نوشتار، از زوایای پنهان این جنگ و نقش منافقان موجود در داخل هر دو سپاه که به محض مشاهده نشانه های آشتی و صلح در بین سران دو جریان، اقدام به راه اندازی جنگی زرگری نموده و با تیراندازی به سمت روبه روی خود و هدف قرار دادن افرادی در هر دو سوی میدان آتش جنگی نامیمون را شعله ور نمودند، صرفنظر نموده است. البته بخش پایانی مقاله و بحث اتهام تجسیم به ابن تیمیه، از نظر این جانب نیاز به ایضاح بیشتری از طرف نویسنده محترم داشت. برای کاک جلیل و همچنین سایت اصلاح آرزوی توفیق روزافزون دارم.
بدوننام
25 شهریور 1391 - 01:50نابختیاریها و مصائب نوادگان با سلام ودورد فراوان . به درستی مطالب زیبا ولازم را بیان کرده بودید واقعا من استفاده ی زیاد بردم.... اما اگر می شه کمتر از کلمات قلمبه سلمبه مانند چند کلمه بالا استفاده کنید وبه جای اون می توان از کلمات ساده تر استفاد کرد
مصعب
02 مهر 1391 - 08:22بسیار متشکر. بسیار عالی بود. هم درسی بود برای ما به خاطر: 1- مذهب اهل سنّت، مبتنی است بر قبول قرآن، سنّت و اجماع سلف امّت اسلامی. (منهاج، ۱/۱۸۳) 2- یک باور گو اینکه ماهیّتاً کفر و دین زُدا باشد، امّا شخص معتقد به آن را، که ممکن است از روی ناآگاهی یا تأویل ناروشمند بدان رسیده باشد، نمیتوان لزوماً کافر خواند؛ و هم درسی برای اهل تشیع. فقط نکته ای که در مطالب است اینکه وقتی مطالبی مثل 1- .....هیچگاه متعرّض حرمت و مقام امامان اهل بیت نشده و حتّی شیعیان را، بر خلاف تصوّر خود شیعیان و بسیاری از سلفیهای امروزی، تماماً تکفیر نکرده است.( البته به نظر این حقیر نه تنها تماما تکفیر نکرده بلکه اصلا تکفیر نکرده است). 2- .....شیعیان دوازده امامی را پاکْ نیّت و آراسته به سلامت اخلاقی امّا ناواصل به حقیقت و گرفتار خطایشناختی میداند و میگوید: «بدعت دو گونه است؛ بدعت کسانی همانند خوارج و شیعیان مسلمان که قصد ایشان متابعت قرآن و پیامبر است، امّا در فهم نصوص دچار خطا شدهاند یا احادیث و آیات مخالف نظرات و تصوّرات خود را تکذیب میکنند؛ اینان البته با منافقان دین ستیزی که به رغم بیدینی قلبی، اظهار تشیّع میکنند، متفاوتند...» (کتاب النّبوّات/ص۱۲۹) 3- ......صراحت بر وجود افراد مؤمن در میان امامیّه تأکید میکند و میگوید: «شیعیان امامیّه به رغم ناآگاهی و کژروی زیادی که دارند، افرادی در میانشان هست که در ظاهر و باطن مسلمانند و از زندقه و نفاق بدورند» (منهاج، ۱/۲۲۸) را میخوانم لزومی بر نوشتن این جمله ندیدم : "وی به رغم نقد و نقض بیرحمانهی عقاید اختصاصی شیعه و با وجودی که در سرزنش آنان، پای از حدّ اعتدال بیرون نهاده است،" ودر مورد جمله : "...........هیچگاه متعرّض حرمت و مقام امامان اهل بیت نشده و حتّی شیعیان را، بر خلاف تصوّر خود شیعیان و بسیاری از سلفیهای امروزی، تماماً تکفیر نکرده است." به نظر این حقیر نه تنها تماما تکفیر نکرده بلکه اصلا تکفیر نکرده است؛ زیرا امتناع از تکفیر اهل قبله را لازم میداند. [ درء التعارض - ابن تيمية ]الكتاب : درء تعارض العقل والنقل؛ المؤلف : أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس؛الناشر : دار الكنوز الأدبية - الرياض ، 1391؛تحقيق : محمد رشاد سالم؛ عدد الأجزاء : 10باب الثاني جزء 1 صفحه 53) بسیار متشکر.