سگ، در سه مذهب امامیه، شافعیه و حنبلیه نجاست ذاتی دارد، اما در مذهب مالکیه طاهر است و می‌توان در لباسی که سگ آن را زبان زده نماز خواند. مالکیه تنها قایل به شستشوی ظرفی هستند که سگ آن را زبان زده و این حُکم را هم نه از سرِ نجس دانستن سگ بلکه از روی تعبد و امتثال امر انجام می‌دهند. در مذهب حنفیه نیز سگ، نجاست عینی ندارد و تنها گوشت، آب دهان و غذایِ نیم‌خورده‌ی آن نجس است و موی و پوست سگ، طاهر است.

به‌رغم نظرات فقهی موجود، پیامبر خدا با نقل واقعه‌ای برای یاران خویش، ما را به چشم‌انداز دیگری نیز توجه می‌دهد. این حکایت را که در مراجع معتبر حدیثی آمده است از زبان شیرین سعدی بشنویم:

یکی در بیابان سگی تشنه یافت

برون از رمق در حیاتش نیافت

کُلَه دَلو کرد آن پسندیده کیش

چو حبل اندر آن بست دستار خویش

به خدمت میان بست و بازوگشاد

سگ ناتوان را دمی آب داد

خبر داد پیغمبر از حال مرد

که داور گناهان از او عفو کرد

(بوستان سعدی)

حکایت زیر که در منابع صوفیه آمده نیز در امتداد همین رویکرد است:

«معروف را خالی[دایی] بود که والی شهر بود. روزی به جایی خراب می‌گذشت، معروف را دید آنجا نشسته و نان می‌خورد، وسگی در پیش وی. و وی یک لقمه در دهانِ خود می‌نهاد، ویک لقمه در دهان سگ. خال گفت: «شرم نمی‌داری که با سگ نان می‌خوری؟» گفت: «از شرم نان می‌دهم به درویش»(تذکرة‌الاولیا)

علاوه بر مهر و شفقتی که عارفان دل‌آگاه در حق سگ دارند و نشان از کمال روحانی و عظمت معنوی آنان دارد، سویه‌ی دیگری نیز در خور توجه است. عارفان خود را از جهت آفرینش با همه‌ی آفریدگان برابر می‌دیدند و حتی مراقب بودند خود را والاتر و عالی‌پایه‌تر از سگ ندانند و نبینند. به باور آنان اگر آدمی را فضل و شأن و کرامتی است در ایمان و اخلاق و معرفت است و چون ملاک سنجش نهایی، عاقبت و فرجام کار است و سالک نیز از نهایت کار خود بی‌خبر است، پس نمی‌تواند خود را افضل از دیگر جانداران- حتی سگان- بداند.

در الهی‌نامه‌ی عطار نیشابوری حکایت شده که روزی شیخ محمد معشوق طوسی زیر حرارت آفتاب، از سرِ بی‌خویشی سنگی بر سگی می‌زند. فی‌الحال، سواری از راه می‌رسد و تازیانه‌ای به بر وی می‌زند و عتاب‌آلود به شیخ محمد معشوق می‌گوید:

نمی‌دانی که بر که میزنی سنگ؟

تو با او بوده‌ای در اصل همرنگ

نه از یک قالبی با او بهم تو؟

چرا از خویش میداریش کم تو؟

چو سگ از قالب قدرت جدا نیست

فزونی جستن‌ات بر سگ روا نیست

سگان در پرده پنهانند ای دوست

ببین گر پاک مغزی بیش از این پوست

که سگ گرچه بصورت ناپسند است

ولیکن در صفت جایش بلند است

حقیقتی را که این پیر سوار در تقبیح عمل شیخ معشوق بیان می‌‌کند این است که سگ هم یکی از مخلوقات خداست و مخلوقات، همگی، در اصلِ «مخلوق بودن» و نسبتی که با خالق دارند، با هم برابرند. یعنی اگر ورای ظواهر و صورت‌ها یا به تعبیر عطار «بیش از این پوست» نظر کنیم، حتی نظر تحقیر به سگ هم نخواهیم داشت.

سعدی نیز حکایتی مشابه در بوستان دارد. جنید بغدادی، سگی نزار و پیر می‌بیند و نیمی از زاد و طعام خویش را به او می‌دهد و آنگاه می‌گوید معلوم نیست که کدامیک از ما بهتریم:

شنیدم که می‌گفت و خوش می‌گریست

که داند که بهتر ز ما هر دو کیست؟...

ره این است سعدی که مردان راه

به عزت نکردند در خود نگاه

ازان بر ملایک شرف داشتند

که خود را به از سگ نپنداشتند

عطار، همین نگاه را از زبان شیخ بایزید بسطامی حکایت می‌کند:

«یک روز می‌گذشت با جماعتی. در تنگنای راهی افتاد، و سگی می‌آمد. بایزید بازگشت، و راه بر سگ ایثار کرد تاسگ را باز نباید گشت، مگر این خاطر به طریق انکار برمریدی گذشت که حق تعالی آدمی را مکرم گردانیده است. و بایزید سلطان العارفین است. با این همه پایگاه - و جماعتی مریدان - راه بر سگی ایثار کند و بازگردد. این چگونه بود؟

شیخ گفت: ای جوانمرد! این سگ به زبان حال با بایزید گفت در سبق السبق(عهد ازل) از من چه تقصیر در وجود آمده است، و از تو چه توفیر حاصل شده است که پوستی از سگی در من پوشیدند و خلعت سلطان العارفین در سر تو افگندند؟ این اندیشه در سر ما درآمد تا راه بر او ایثار کردم.»(تذکرة‌الاولیا)

احساس هم‌سرشتی و هم‌پایگی با همه‌ی جانداران و نیز مراقبت و شفقت خالصانه، دو مؤلفه‌ی اصلی نگاه عارفان به دیگر موجودات است.

به نظر می‌رسد ضمن اینکه اجماعی در خصوص نجاست سگ در میان فقها وجود ندارد، با این‌حال می‌توان با سگ، ضمن رعایت آداب فقهی و احکام نجاست و طهارت، با مهر، نوازش و احترام رفتار کرد. باور به نجاست فقهی سگ، متضمن طرد، خوارداشت و بی‌اعتنایی به حقوق این حیوان و یا مجوّز آزردن آن نیست.