هنگامی که هراکلیوس (هرقل) از ابوسفیان درباره‌ی خصوصیات زندگی پیروان رسول الله ـ صلی الله علیه وسلم ـ پرسید، گفت: «فَأَشْرَافُ النَّاسِ یَتَّبِعُونَهُ أَمْ ضُعَفَاؤُهُمْ؟ قَالَ: بَلْ ضُعَفَاؤُهُمْ)! (روایت از بخاری). (آیا بزرگان قوم از او پیروی می‌کنند یا قشر مستضعفشان؟ گفت: مستضعفان‌). 

هراکلیوس در توضیح علتش بعدا گفت: «وَهُمْ أَتْبَاعُ الرُّسُل». (آنان پیروان رسولان‌اند). 

در توصیف پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ روایت شده که: «یَخْصِفُ نَعْلَهُ، وَیَرْقَعُ ثَوْبَهُ، وَیَحْلُبُ شَاتَهُ، وَیَخْدُمُ نَفْسَهُ، وَیَعْمَلُ مَا یَعْمَلُ الرِّجَالُ فِی بُیُوتِهِمْ، فَإِذَا حَضَرَتْ الصَّلَاةُ، خَرَجَ إِلَى الصَلَاةِ». (بخاری واحمد از اسود). (کفش خود را تعمیر می‌کرد، لباسش را پینه می‌زد، گوسفندش را می‌دوشید، به خودش خدمت می‌گزارد و همانند مردم دیگر در منزلش کار می‌کرد و هنگامی که نماز فرا می‌رسید، به سوی نماز بیرون می‌شد). 

او به برخی از یارانش سفارش کرد که از مردم چیزی نخواهند، لذا وقتی که یکی از ایشان روی ش‌تر بود و شلاقش می‌افتاد، از کسی نمی‌طلبید که آن را به او بدهد، زیرا خودش پایین می‌آمد و آن را بر می‌داشت. 

بهترین روشی که می‌توانیم ساده‌زیستی را یاد بگیریم، نزدیک شدن به افراد ساده‌زیست و آمیختن با ایشان و عادت به نشستن با این قشر است. می‌توانیم ساده‌زیستی را از کارگران و کشاورزان در خیابان بیاموزیم؛ آن هم یک ساده‌زیستی واقعی و به دور از هر گونه عمل تصنعی یا ساختگی. 

در این مدرسه می‌آموزیم که به خودمان خدمت کنیم و از کسی نخواهیم برایمان کاری بکند و همانند عموم مردم بنشینیم و برخیزیم. یاد بگیریم اگر فلان مقام را داریم به طور عادی برویم و برگردیم، بدون این‌که از ما چیزی کاسته شود. 

 رجاء بن حیاة می‌گوید: «کسی را خردمند‌تر از عمر بن عبدالعزیز نیافتم؛ شبی را با او گذراندم که نور چراغ رو به خاموشی نهاد. به من گفت:‌ای رجاء، چراغ دارد خاموش می‌شود. عرض کردم: خدمتگزار را صدا کنم؟ گفت: او خوابیده است، بگذار استراحت کند. گفتم: من بروم و درستش کنم؟ گفت: جوانمردانه نیست که یک فرد، مهمانش را به کار گیرد. سرانجام خودش برخاست، لباسش را درآورد، چراغ را آورد، آن را گشود و مقداری روغن را در آن ریخت. سپس برگشت و فرمود: وقتی رفتم‌‌ همان عمر بن عبدالعزیز بودم، اکنون که کار را انجام دادم،‌‌ همان عمر بن عبدالعزیز هستم». (این ماجرا را بیهقی در شعب الایمان، شماره‌ی ۹۱۹۴، و ابونعیم در حلیة الاولیاء، ۵/۳۳۲ و ابن عساکر با سندی صحیح، روایت کرده‌اند). 

در این مدرسه می‌آموزیم برای پیراستگی درون و پرهیز از تکبر، خودبرتربینی و باد به غب غب انداختن، نه برای تظاهر و خودنمایی، به دیگران خدمت کنیم. 

هنگامی که روابط و دوستی‌هایمان با اقشار بالا، بزرگان، ثروتمندن، مقام‌های خاص اجتماعی و رجال سیاسی باشد، غالبا خلق و خوی ایشان را گرفته و به سبک و سیاق زندگی و نگرش آنان در می‌آییم و در ما حس تقلید و تشابه به این گونه افراد و در نتیجه خودبرتربینی و بی‌توجهی به اقشار ضعیف به وجود می‌آید. 

کودکان بر مبنای سادگی تولد می‌یابند، زیرا ساده‌زیستی بیانگر فطرت و سرشت آدمی است. هر نوزادی بر فطرت به دنیا می‌آید، و این پدر و مادرش هستند که یا او را بر پاکی، پیراستگی و ساده‌زیستی نگه می‌دارند یا بر او جامه‌ی طبقاتی، تظاهر یا افتخار به شکل و چهره و‌نژاد و به تعبیر رایج در تاریخ غرب، آریستوکراسی و سرمایه‌داری می‌پوشانند و اخلاقش را نابود می‌‌کنند. 

ساده‌زیستی به تو عمر بیشتر می‌دهد و شخصیت واقعی‌ات را به تو می‌بخشد و کمک می‌کند تا‌‌ همان طور که هستی زندگی کنی، نه آن گونه که دیگران از تو می‌خواهند. 

زندگی رسمی، خودنمایی و همراهی با خواسته‌های دیگران عمر را تباه می‌کند و در پایان می‌فهمی که چه ساعت‌های گران‌ب‌ها و اوقات باارزشی را هدر داده‌ای! 

ساده‌زیستی برایت دوستی‌ها، پیوند‌ها، سخن گفتن، آداب و تمام عوامل شادی‌آفرین زندگی را کوتاه و در دسترس می‌کند و برایت زیبا‌ترین، ژرف‌ترین و پاک‌ترین موارد را ذخیره می‌گرداند. 

تکلف تو را در دالان‌هایی پیچ در پیچ و تنگ می‌اندازد که نتوانی خودت را ببینی و از شناخت خواسته‌هایت ناتوان بمانی و همواره بکوشی طبق دید دیگران رفتار کنی، گویا همیشه تو را می‌بینند و از تو خواسته‌هایی دارند. 

اما در اصل، دیگران از تو می‌طلبند تا خودت باشی و‌‌ همان طور که هستی، خود را نشان دهی تا درون واقعی‌ات را بشناسند، نه آن نقشی که به خوبی ایفا می‌کنی و از خود به نمایش می‌گذاری. بسا درون آنان را به خوبی نشاخته باشی یا بر شناخت برخی از نزدیکانت اکتفا کردی با این گمان که دیگران، فقط اطرافیان تو هستند. 

ساده‌زیستی دری در دل می‌گشاید که داوطلبان به راحتی در آن وارد می‌شوند و در آن‌جا نه کینه‌ای است، نه حسادتی، نه طمعی و نه شرایطی سخت و خسته‌کننده. 

ساده‌زیستی باعث استحکام صداقت واقعی میان تو و خودت می‌گردد، به آن بیش از بیش نزدیک می‌شوی، به ندای درونت گوش می‌دهی، آن را بیشتر می‌‌شناسی و سکوت یا فریادش را به خوبی می‌شنوی. 

هنگامی که پوشش رسمی و تظاهر داری، میان تو و خودت پرده قرار می‌گیرد و هرچه از خودت دور‌تر شوی، به‌‌ همان میزان از افراد ناتوان، تهیدست، غریبه، کوچک، بیمار، ساده‌لوح و... دور‌تر می‌گردی. 

پیامبر ـ صلی الله علیه و سلم ـ فرمود: «أَلاَ أُخْبِرُکُمْ بِأَهْلِ الْجَنَّةِ». قَالُوا بَلَى. قَالَ: «کُلُّ ضَعِیفٍ مُتَضَعَّفٍ لَوْ أَقْسَمَ عَلَى اللَّهِ لأَبَرَّهُ». ثُمَّ قَالَ «أَلاَ أُخْبِرُکُمْ بِأَهْلِ النَّارِ». قَالُوا بَلَى. قَالَ «کُلُّ عُتُلٍّ جَوَّاظٍ مُسْتَکْبِرٍ» (بخاری ومسلم). (به شما از بهشتیان بگویم؟ گفتند: بله، فرمود: هر ناتوان و ستمدیده‌ای که اگر به خدا سوگند یاد کند، او را حتما تبرئه می‌کند. سپس گفت: آیا شما را از اهل جهنم آگاه کنم؟ گفتند: آری، فرمود: هر سرکش کینه‌توز بدخوی متکبر). 

در برخی روایات آمده: «کُلُّ ضَعِیفٍ مُتَضَعَّفٍ ذِى طِمْرَیْنِ لاَ یُؤْبَهُ لَهُ». (هر ناتوان ستمدیده‌ی ژنده‌پوشی که به او توجه نمی‌شود).