مردمان ایرانی از دیرباز مردمان حماسهطلب و عدالتخواهی بودهاند. آنها همواره بر اساس هوش و توانمندیهای ذهنی و همچنین توانمندیهای عملی و همچنین قوه ارادهای که حتی رابیندرانات تاگور هم به آن اشاره کرده و مورد اخیر را فرق ایرانیان و هندیان معرفی کرده بود توانستهاند در کنار تمام شکستها و تلخکامیهایی که تجربه کردهاند، حماسههای بزرگی نیز بیافرینند و موفقیتهای غیرمنتظرهای را به دست آورند، هرچند معمولا بر اثر دخالتهای قدرتهای استعماری نهایتا باز کامشان تلخ شده اما هیچگاه از مبارزه دست برنداشته و با نیروی ذهنی و قدرت اراده خود همچنان مسیر تلاش را ادامه دادهاند. چنان که میدانیم مردم ایران نخستین مردمی در آسیا بودند که مشروطه را با تلاش خود آوردند، ژاپنیها اگرچه پیش از ایران به پارلمان دست یافتند اما پارلمان درخواست مردم ژاپن نبود، بلکه امپراتور ژاپن خود به مردمش این حق را بخشید و در مورد عثمانی هم اوضاع چنین است و سلطان عثمانی نه بر اساس انقلاب مردم بلکه با اصرار مدحتپاشا مشروطه را پذیرفت که البته همین مشروطه هم دو سالی نپایید و آغاز دولت پارلمانی در عثمانی را باید 30 سال پس از آن و در مشروطه دوم جستوجو کرد که پس از آغاز دولت مشروطه در ایران بود. با وجود تمام انتقادات وارد بر مردم ایران، همچون «مردمی با حافظه کوتاهمدت هستیم» یا «اصلا حافظه نداریم» و... من مردمان ایران را بر اساس آنچه تاکنون در زندگی و بهخصوص در تحصیل در مقایسه با دانشجویان خارجی و... دیدهام نشانگر این است که ما واقعا یکی از باهوشترین و توانمندترین مردمان جهان هستیم. خوب به خاطر دارم که زمانی که در مقطع کارشناسی در رشته مهندسی برق در دانشگاه تبریز تحصیل میکردم و هنوز وارد رشته تاریخ نشده بودم، همراه تمام دانشجویان دیگر درس برنامهنویسی را همچون آب خوردنی پشت سر گذاشتیم. بماند اینکه امتحان پایانترمش را با امتحان ریاضی اشتباه گرفتم و به جای برنامهنویسی ریاضیات خواندم و روز امتحان با دیدن واقعیت جلوی چشمم رنگم پرید اما 18 گرفتم، اما خوب به خاطر دارم که جمعی از دانشجویان خارجی، اگر چه آن موقع رسم چنین بود که پیش از ورود به مقطع کارشناسی زبان فارسی را کاملا در دانشگاه قزوین یاد میگرفتند، اما همین درس برنامهنویسی را به چشم خود دیدم که همین درس را پنجمین ترم پشت سر هم میگذراندند تا پاس شوند و دیگر نفهمیدم آن ترم پنجم پاس شدند یا خیر؟! آنجا بود که فهمیدم تمام تحقیری که وبسایتهای مغرض رنکینگ بهره هوشی و آیکیو بر مردم ایران و توانمندیهایشان میکنند، عقدهای بیش نیست.
اما با این وجود تغییرات جامعه ما بر اثر همین باهوشی فراوان بسیار سریعتر از ممالک همسایهمان رخ میدهد. ما مردمی بودیم که در قرون معاصر در هر زمینهای بسیار سریعتر از همسایگانمان به بلوغ و البته تجربیات جدید میرسیدیم و حتی در بسیاری موارد سرنوشتمان هم عبرتی برای آنها میشد. در عین حال مشکلات هم ما را بیشتر از همسایگانمان تهدید میکرد و هماکنون همین ویژگیهای شخصیتیمان و سرنوشت پرماجرایمان ما را در وضعیت فاجعهباری قرار داده است. ما یکی از برترین، توانمندترین و باهوشترین نسلهایمان یعنی نسل دهه شصتی و دهه هفتادی خود را از دست دادهایم. نسلی مطالبهگر و بااراده، که هوش سرشار خود را در درس و تحصیل به بهترین شکل به کار گرفته بود، چارهای جز ترک کشور و جلای وطن ندیده و برای یافتن محیطی برای تبدیل دانش و توانمندی خود به کار و گذران زندگی، در سطحی گسترده ممالک دیگر را برای زندگی برگزیده است. از کوچکترین و گمنامترین کشورهای اروپایی گرفته تا کانادا و امریکا و به بیان شفیعی کدکنی، «به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم...» میزبان نخبگان ایرانی بودهاند. از سوی دیگر در داخل ایران نه تنها تلاشی برای حمایت از این طبقه توانمند و مستعد نشده، بلکه فرش قرمزی برایشان در جلوی اداره گذرنامه و فرودگاه پهن شده تا راحتتر و برای همیشه ایران را ترک بگویند و بدتر از آن تلاش شده تا با تبلیغات فرزندآوری و... که مخاطبشان دسته بهخصوصی از طبقه الیگارشی هستند، جای این جوانان نخبه، با نوع خاصی از نسل جدید و بیدغدغه و بیمسوولیتی پر شود. دستهای که هماکنون به سن نوجوانی میرسد، دغدغهاش تنها خوشگذرانی است و اینکه در دفاع از جایگاه زجرآورشان هرازگاهی در شبکههای اجتماعی توییتها و ویدیوهایی منتشر کنند. آری بدترین قسمت فرار مغزها جایگزین کردن چنین دسته بیدغدغهای است. از همکلاسیهای دوران کارشناسیام و هوش بالایشان گفتم. حال نیاز است بگویم که تقریبا همهشان در خارجند، همگی از مقطع دکترا ایران را ترک کردند و پایان دوره دکترا هم سبب بازگشتشان به ایران نشد، چرا که در ایران دیگر برای بازگشت ایشان فرش قرمزی پهن نکرده بودند. آنها در ایران شرایط مطلوبی را برای خود تصور نمیکردند، چنان که فیاض زاهد، در مصاحبهای بسیار زیبا بیان میکند که در استخدامهای ایران در چند سال گذشته گویی یک دستگاه هوشمند پخمهیاب قرار دادهاند تا پخمهترین و ناتوانترین افراد را در ادارات و هیات علمی دانشگاهها و... استخدام کنند.
شاید کسی بگوید میتوان وضعیت را تغییر داد و از مهاجرت نخبگان دهه هشتادی و بعد از آن ممانعت کرد اما این یک خوشخیالی بیش نیست. دهه شصتیها مطالبهگرترین و دهه هفتادیها در عین حال باهوشترین و توانمندترین نسل ما بودند و مهاجرت نخبگان این دو نسل آسیبی نیست که حتی در طولانی مدت قابل جبران باشد. نوجوانان و جوانان دهه هشتادی ویژگیهای متفاوتی دارند. آنها افرادی با ذهنیتی کاملا متفاوتند. جوانان دهه هشتادی کلا شخصیت متفاوتی از ما دارند، آنها حتی پیرو خوانندهای بهخصوص نیستند چه برسد به اینکه دنبالهرو آرای اندیشمندانی باشند. اگر چه مستقل بودن فکری هر شخصی بسیار ارزشمند است اما ما شاهد آنیم که این نسل تنها زمانی اندیشمندان را میشناسد که آن را سوژهای برای خنده یا طنازی کند یا اینکه به درد دغدغههای کوتاهمدتشان بخورد. این نسل حتی در بسیاری موارد آهنگهای خوانندگان توانمند ایرانی را به هیچ گرفته و مبتذلترین آهنگها را که حتی معلوم نیست از کجا پیدایشان میکنند برای مسخره بازی در رانندگی که بسیار مطلوبشان است، پخش میکنند. نسلی که هر چیزی را از کودکی در دسترس دیدهاند، در حسرت هیچ اسباببازی و لوازم الکترونیک نماندهاند، حتی اینترنت را هم از آغاز توانمندیشان در یادگیری در کنار خود دیده و حتی برای یافتن پاسخ سوالات خود و تحقیقات خود نیز چندان به زحمت نیفتادهاند چرا که در دسترس بودن تمام اطلاعات در اینترنت حتی قوه مطالبهگری را از ایشان گرفته، تربیت منحصر به فردی پیدا کردهاند. آنها در تلاش برای بهبود اوضاع کشور اگرچه حتی به اندازه 10 درصد ما هم تلاشی نکردهاند اما زودتر از ما دچار فرسایش روانی شده و فورا پا پس کشیده و روحیات آنارشیستی پیدا کردهاند. آنها هر مبارزه و تلاشی را به راحتی زیر سوال میبرند و برایشان اهمیتی ندارد که آینده ایران چه وضعیتی داشته باشد. تاریخ و شخصیتهای بزرگ تاریخ ایران بیشتر از آنکه علاقهای برای مطالعه کتب تاریخی در ایشان برانگیزد وسیلهای برای فخرفروشی و نژادپرستی برایشان فراهم میکند. این نسل حتی دیگر حوصله خارج رفتن را هم در خود نمیبینند و با وجود آنکه هماکنون به سنین پایان تحصیل و یافتن حرفهای برای گذران زندگی خود رسیدهاند حتی روحیه کار کردن را هم در خود نمییابند. تمام جهان غرب هم چنین نسلی را داشته، حتی پیش از ما آن را تجربه کرده اما جهان غرب آن نسل طلایی خود را که همسنگ نسل دهه شصتی و دهه هفتادی ما بوده به این راحتی از دست نداده و با آنها پیشرفت خود را کرده و به مرحلهای رسیده که از میان رفتن قوه اراده تأثیر چندانی در اوضاعشان نمیکند اما برای ما که بهترین نسل خود را فراری دادیم و هماکنون نهاد خانواده و اخلاقیات هم در حکم تفریحی بیش نیست، و مدرسه بیشتر از آنکه محفل تعلیم و تربیت باشد، بازاری برای مافیای کنکور شده و عده کمی از دانشآموزان تبدیل به دستگاهی همچون ماشین حساب برای حل تستها شده و تبعات این نوع از تحصیل را در دانشگاه خواهند دید و دسته اکثریت توان این نوع درس خواندن را در خود ندیده و پا پس کشیدهاند، آینده هم چندان بر وفق مرادمان نخواهد گذشت.
نظرات