این پژوهشگر فلسفه در این كتاب با همكاری شماری از پژوهشگران فلسفه از میان برگهای خاكخورده قرون مجموعهمقالاتی در خصوص آثار و نظام فكری زنان فیلسوف از زمان سقراط و افلاطون تا دوران معاصر فراهم آورده است. او نقش و نشان زنان فیلسوف را از سنگین سایههای مردسالاری بر دانش، آكادمی و دانشگاه بیرون كشیده و با غبارروبی آن راهی به شناخت و به رسمیت شناختن سهم زنان در گامهای تاریخ فلسفه به پس و پیش ساخته است. الن وایت در جلد چهارم این مجموعه سیزده فیلسوف زن قرن بیستمی شامل ویكتوریا لیدی ولبی، ای.ای. كنستانس جونز، شارلوت پركینز گیلمن، لو سالومه، مری ویتن كالكینز، ال. سوزان استبینگ، ادیت اشتاین، گردا والتر، آین رند، كورنلیا یوحانا دفوخل، هانا آرنت، سیمون دو بووار و سیمون وی را معرفی كرده است. نشر كرگدن به تازگی این مجلد را با عنوان «تاریخ زنان فیلسوف معاصر» با ترجمه گروهی از مترجمان فلسفهخوانده تحت نظارت و سرپرستی مریم نصراصفهانی منتشر كرده است. به همین مناسبت، جلسه نقد و بررسی این كتاب روز سهشنبه دوم خرداد با حضور مصطفی ملكیان، مریم نصراصفهانی و سیدهزهرا مبلغ در مركز فرهنگی شهر كتاب برگزار شد.
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
علیاصغر محمدخانی معاون فرهنگی شهر كتاب
پیش از این همیشه نسبت زن با تاریخ فلسفه چه از جنبه آرا و نظرگاههای فیلسوفان به او، چه از نظر غیاب معنادار زنان فیلسوف در تاریخ فلسفه در نظرم سوالبرانگیز بود. از سویی، در تاریخ فلسفههای رسمی هیچ نشانی از فلاسفه زن نمیدیدم و از سوی دیگر تاریخ فلسفه غرب از ارسطو تا كانت و شوپنهاور پر بود از آرای غریب درباره زنان. حال آنكه شمار فیلسوفان زن در كشورهای غربی از جمله امریكا، آلمان، فرانسه و بریتانیا بسیار بیشتر از سایر جهان بوده است. ما ایرانیان امروز با برخی از فیلسوفان زن غربی آشناییم و آثارشان نیز كموبیش به فارسی برگردانده شده است. برای نمونه، هانا آرنت، سیمون دوبووار، هلن سیكزو، جودیت باتلر، ژولیا كریستوا و رزا لوكرازامبورگ برایمان شناختهشدهاند. همه این موارد این سوالها را پیش روی میآورد كه آیا بهراستی تا پیش از قرن بیستم زنان از عرصه فلسفه غایب بودهاند و در آن نقش و حضوری نداشتهاند؟ اگر نقش و حضوری داشتهاند و ایدههایی پدید آورده و كارهایی را به سرانجام رساندهاند، چرا در تاریخ فلسفه اشارهای به آنان نشده است؟ ریشه این كمتوجهیها چه میتواند باشد؟ مری الن وایت با معرفی سیزده زن فیلسوف معاصر در جلد چهارم از مجموعه چهارجلدی درباره زنان فیلسوف این اندیشه در حاشیه مانده را پیش چشمها كشیده است. پژوهشها و كتاب مری الن وایت و همكارانش زمینهای برای فراخوان نام زنان به تاریخ فلسفه شده است. به دنبال این كتاب، رژین پییترا «زنان فیلسوف در یونان و روم باستان» و لیزا وایتنینگ و ربكا باكستون «ملكههای فلسفه» را نوشتهاند كه امروز برگردان فارسی هر دو در دسترس است. این دو كتاب افزون بر آنكه نقش زنان در گذشته را بیان میكنند، نشانی از توجه بیشتر به زن در فلسفه و به فیلسوفان زنند. چنانكه در ایران نیز شاهد آنیم كه در دو سه دهه گذشته حضور زنان در تحصیلات تكمیلی رشته فلسفه در مقایسه با دوران قبل از انقلاب رشدی قابلتوجه داشته است. امروز باید توجهها را به میراث فكری خارقالعاده فیلسوفان زن جلب كنیم و نقش آنها را در شكلگیری سنت فلسفی یادآور شویم. تاكنون فلسفه مردمحور بوده است، اما اخیرا وضعیت در حال دگرگونی بوده و چه در عرصه تحصیلات تكمیلی، چه از نظر افكار و اندیشههای فیلسوفان در كشورهای مختلف، چه در انتشار و معرفی كتابها با بهبود وضعیت زنان روبرو بودهایم.
اینجا اردوی واضح زنانه- مردانهای در كار نیست
مصطفی ملكیان فیلسوف حوزه اخلاق
برای نگارش تاریخ فیلسوفان زن چهار انگیزه و كاركرد میتوان در نظر گرفت. یكی حقطلبی و نشان دادن سهم زنان فیلسوف در تاریخ فلسفه غرب و جهان كه انگیزهای ارزشمند و كاركردی مهم است. از این لحاظ این كتاب موفق است، چراكه حداقل نشان داده كه این سیزده زن فیلسوف معاصر قرن بیستمی هم در تحول و تطور فكر فلسفی ما در قرن بیستم، به خصوص در ساحت فلسفه غرب، چه سهمی داشتهاند. این انگیزه و كاركرد میتواند قدری عمیق و پیچیدهتر شود. اینبار، سخن این است كه باید به آرای فلسفی زنان نیز مانند بقیه فیلسوفان توجه شود. اینجا دیگر مساله سهم زنان در عرصه فلسفه نیست، بلكه تاثیر آگاهی از آرای این فیلسوفان در تحولات فكری مخاطبان مطرح است. از این لحاظ نیز این كتاب موفق است. اما گاهی بحث انگیزه و كاركرد سوم و چهارمی است كه در این مجال به تفصیل از آن سخن میگویم.
امواج فمینیسم
جریان یا جنبشی كه از آن به جریان یا جنبش فمینیسم یاد میكنیم، در طول تاریخ خودش در غرب سه مرحله را پشت سر گذاشته است. در مرحله اول فمینیستها میگفتند در زندگی اجتماعی و سیاسی باید حقوق زنان هم ادا شود و مورد اجحاف و تعدی و تجاوز و ظلم قرار نگیرد. عدالت اقتضا میكند كه حقوق زنان هم مانند حقوق مردان ادا شود. البته حقوق مردان در طول تاریخ كمابیش ادا میشده است، چراكه تاریخ مردسالار بوده است، ولی الان ما در پی ادای حقوق زنان هستیم. بحث در این مرحله حقوقی، اجتماعی و سیاسی بود. در مرحله دوم نیز باز مشكل حقوقی، اجتماعی و سیاسی است. با این تفاوت كه حالا صرف حقوق زنان مطرح نیست. بلكه ایده رفع تبعیض جنسیتی در میان است. فمینیستهای موج دوم بر آن بودند كه جدا از اینكه حق زنان باید ادا شود، زنان حقی برابر با مردان دارند. تقریبا از اوایل قرن بیستم، مخصوصا از پایان جنگ جهانی اول و به خصوص از پایان جنگ جهانی دوم، جریان فمینیستی سومی سر بلند میكند كه دیگر از احقاق حقوق زنان یا تساوی حقوق زن و مرد سخن نمیگوید، بلكه به لزوم گزارش شدن نحوه نگریستن زنان به جهان تاكید دارد. فمینیستهای موج سوم برآنند كه تاكنون مردان به جهان نگریستهاند و در هنر، فلسفه، علم یا در فن همیشه نگرشهای مردان مطرح بوده است و حالا باید نگرشهای زنان نیز گزارش شود. به زبانی، گویا فرآیند فرآوردههایی كه دریافت میكردیم تاكنون در اذهان و نفوس مردان جریان داشته است و حالا میخواهیم بدانیم اگر این فرآیندها در اذهان و نفوس زنان جریان پیدا بكند چه فرآوردههایی به دست خواهد داد، وفاق و خلاف این گزارشها به چه صورت است و اگر این گزارشها به سمع و نظر بشریت میرسید چه تفاوتهایی ایجاد میكرد. اینجا دیگر مساله اجتماعی یا حقوق یا سیاسی نیست، بلكه بیشتر معرفتشناختی و فلسفی است. تاكنون نگرش مردان جا را برای نگرش زنان تنگ كرده بود و اكنون باید نگرش زنان هم پهلوبهپهلوی نگرش مردان طرح شود. طبعا وقتی الن وایت «تاریخ زنان فیلسوف معاصر» را مینویسد باید به این نكته بپردازد.
آیا پرسشها و پاسخهای زنانه داریم؟
اگر بنا بر این باشد كه وقتی زنان به جهان مینگرند نگرش دیگری غیر از نگرش مردان به دست دهند، تفاوتهای زنان و مردان در ناحیه بدن در ناحیه ذهن و روان هم به تفاوتهای متناظری میانجامد. چراكه اگر فقط بدن زن و مرد تفاوت نداشته باشد، ایبسا زنان با نگریستن به جهان فرآوردههای دیگری به دست دهند. اگر فمینیسم در این مرحله سوم بخواهد ادعایی پذیرفتنی داشته باشد، باید این را بپذیریم كه زنان و مردان در قوای ذهنی و روانی هم باهم تفاوت دارند. در غیر این صورت، «تاریخ زنان فیلسوف معاصر» همان كاركرد اول و دوم را دارد و بس. چراكه قرار نیست زنان فرآورده منحصری به خودشان به دست دهند. حال آنكه اگر این تفاوت را پذیرفتیم، برای«تاریخ زنان فیلسوف معاصر» كاركرد سوم و چهارمی نیز در كار است. یكی اینكه زنان درباره جهان سوالاتی میكنند كه مردان نمیپرسند (سومی) و دیگری اینكه زنان به سوالات پاسخهایی میدهند كه مردان نمیتوانستهاند (چهارمی).
تفاوت كاركرد سوم و چهارم به بحثی در معرفتشناسی برمیگردد. هر شیء متعلق شناختی/هر پدیدهای وجوه متعدد و متفاوتی دارد و ممكن است كسی به وجهی از آن بنگرد و دیگری به وجهی غیر آن. بسته به اینكه به كدام وجه هر پدیدهای بنگرید دیدگاه متفاوتی پیدا میكنید و فرآوردههای متفاوتی عرضه میكنید. این به مدرك مربوط است. اما مدرِك/عالم/شناسنده نیز میتواند نظرگاههای متفاوتی داشته باشد. اگر هر شیء متعلق شناختی جنبههای متفاوتی داشته باشد (n) و ادراككنندگان نیز بتوانند از نظرگاههای متفاوت به آن معلوم بنگرند (m) آنگاه (n*m) فرآورده ممكن است. بنابراین، به لحاظ معرفتشناختی اگر دو نفر درباره یك پدیده مشخص حرفهای مختلفی بزنند، احتمال آن هست كه هركدام به ساحتی از آن شیء نگریسته باشند یا هر كدام از نظرگاهی به یك ساحت آن شیء نظر انداخته باشند. بنابراین ابعاد و جنبههای متفاوت یك معلوم سوالات را متفاوت میكنند و نظرگاههای علما و عالمان به آن معلوم موجب جوابهای متفاوت میشوند. هنگامی كه در خصوص فایده سوم «تاریخ فلسفه زنان» گفتم كه زنان سوالاتی درباره جهان هستی میكنند كه مردان نمیپرسند، این را در نظر داشتم كه زنان به ابعادی از امور مینگرند كه مردان به آن ابعاد نمینگرند و هنگامی كه گفتم ممكن است زنان به سوالات جوابهایی متفاوت با جوابهای مردان بدهند، بدین معنا بود كه مردان از نظرگاههایی مینگرند و زنان از نظرگاههای دیگری. حال اگر ذهن و روان زنان مثل جسمشان با مردان متفاوت باشد، ممكن است هم سوالاتشان با مردان متفاوت شود هم جوابهایشان. اگر سوالهایشان متفاوت شده است؛ یعنی زنان به ابعادی از یك پدیده مینگرند كه مردان به آن ابعاد توجه نمیكنند و اگر جوابهایشان به سوالاتی واحد متفاوت بوده است بدین معناست كه نظرگاه ایشان با نظرگاه مردان متفاوت است. این كاركرد سوم و چهارم زمانی در «تاریخ فلسفه زنان» نشان داده میشود كه زنان فیلسوف مورد مداقه قرار گرفته در آن كتاب یا سوالهای مشترك و مختص داشتهاند یا جوابهای مشترك و مختص. یعنی یا سوالاتی بوده كه همه زنان فیلسوف میپرسند و فقط زنان فیلسوف میپرسند یا جوابهایی كه بین زنان فیلسوف مشترك است و فقط زنان فیلسوف چنین جوابهایی میدهند. بنابراین، هرچند زن و مرد در انسانیت مشتركند و حتما سوالات و جوابهای مشتركی دارند ولی اگر نطفه فمینیسم در معنای زنانهنگری بخواهد منعقد شود، باید به این توجه كنیم كه افزون بر سوالات و جوابهای مشترك زنان و مردان، سلسله سوالات و جوابهایی مشترك میان زنان و مختص به زنان نیز وجود دارد یا نه. در این زمان است كه كاركرد سوم و چهارم پدید میآید.
نگاه فلسفی خاص زنانه در كتاب نیست
از این منظر، این كتاب موفق نیست. چراكه اولا تمام فیلسوفهای زنی كه در این كتاب مطرح شدهاند به تفاوتهای ذهنی و روانی زنان و مردان قائل نیستند و بر این باورند كه فقط تفاوتهای زیستی زنان و مردان درست است و بقیه تفاوتها بعدها از طریق تحولات فرهنگی پدیده آمده است و با تحولات فرهنگی جدید یكیبودن زنان و مردان از لحاظ فكری و روانی مشخص میشود. پس پیشفرض (چه درست چه نادرست) تفاوت زن و مرد در ذهن و روان مقبول این فیلسوفان نیست. به جز این، در سراسر این كتاب رای مشتركی میان زنان فیلسوف زن و مختص به آنها نیست. نه سوالی كه فقط فیلسوفان زن پرسیده باشند و از نظر فیلسوفان مرد دور مانده باشد نه جوابی متفاوت و متخص به فیلسوفان زن و نه مردان فیلسوف. حتی خود ویراستار كتاب اعتراف میكند كه فقط در زنان فیثاغوری تفاوتی جدی با مردان فیثاغوری دیده است، هرچند اینان در یك مكتب پروش یافته بودهاند. همچنین اضافه میكند كه به جز این مورد میان زنان فیلسوف و مردان فیلسوف تفاوتی ندیده است؛ یعنی زنان فیلسوف مشتركا و متخصصا سوالی طرح نكرده یا پاسخی پیش روی ننهادهاند كه هیچ مرد فیلسوفی نپرسیده یا آنچنان پاسخ نداده باشد. البته برخی نویسندگان این كتاب مدعی تفاوت در ذهن و روان زنان و مردان شدهاند. مثلا از پركینز گیلمن نقل میشود كه زنان هرگز به اندازه مردان به عقلانیت بها نمیدهند و در عوض مردان نیز به اندازه زنان به احساسات و عواطف بها نمیدهند. دیگر اینكه، مردان به استدلالهای قیاسی اهمیت میدهند و زنان به استدلالهای شهودی یا استقرایی. همچنین، زنان مایل به همكاریاند و مردان مایل به تسلط بر رقبا و همگنان خویش. این تفاوتها ذهنی و روانی است. اما نه در آثار گیلمن نه در آثار بقیه فیلسوفان این كتاب هیچ نشانی از این نیست كه زنان بیش از مردان به احساسات و عواطف اهمیت داده باشند. در همین كتاب سوزان استبینگ كه یكی از شاگردان برتراند راسل بوده است، عقلانیتی چنان سختگیرانه و صلب دارد كه در كمتر مردی دیده میشود.
بنابراین از این لحاظ این كتاب در انگیزه و كاركرد سوم و چهارم موفق نیست. قصد من اثبات یا رد كردن تفاوت میان ذهن و روان زنان و مردان نیست. بلكه میگویم در متن این كتاب چنین چیزی نیست. این فیلسوفان زن نه سوالی مختص پیش كشیدهاند نه به سوالی جوابی مختص دادهاند. اختلاف زنان با فیلسوفان مرد مانند اختلافی است كه با فیلسوفان زن دارند و اختلاف میان خود فیلسوفان زن هم مانند اختلاف میان خود فیلسوفان مرد است. به بیان دیگر، نمیتوان اردوی واضح و متمایزی برای زنان و مردان دید. در میان آرای این زنان فیلسوف آرایی شبیه آرای مردان و آرایی متفاوت با مردان هست. همانطور كه خود این زنان هم گاهی آرای نزدیك به هم دارند و گاهی آرای مخالف هم. بنابراین، آن مرزبندی در این كتاب مستند نیست.
نظرات