شبهۀ چهارم:
از شبهههای دیگری که آن را مطرح میکنند این است که احادیثی وجود دارد و به گمان خود میگویند پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) تایید میکند که نباید به سنت نبوی بعنوان حجت و دلیل نگاه کرد و باید همه چیز به کتاب خدا قرآن ارجاع شود.
از این اخبار و احادیث این است که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) یهودیها را دعوت کرد و با آنها صحبت نمود سپس خطبهای ایراد کردند و گفت: در آینده احادیثی از من بیان میشود، پس هر چه از آن به شما رسید و با قرآن موافقت داشت از طرف من بوده و آنچه با قرآن مخالفت داشت از من نبوده و نیست. آنها گفتند: زمانی که سنت حکم جدیدی را ثابت کند با قرآن موافقت نخواهد داشت و اگر چنانچه حکم جدیدی را ثابت نکند پس فقط برای تاکید میباشد در نتیجه حجت و دلیل فقط و به تنهایی قرآن میباشد.
از روایات دیگر که به آن استدلال میکنند این است که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) فرموده است: «إذا حدثتم عني حدیثاً تعرفونه ولا تنكرونه، قلته ام لم أقله فصدّقوا به، فإنّی اقول ما یعرف ولا ینكر، واذا حدیثتم عني حدیثاً تنكرونه ولا تعرفونه فلا تصدقوا به، فإنی لا أقول ما یُنكر ولا یُعرف» زمانی که حدیثی از من روایت شد، آن حدیث و گفته برای شما معلوم بود و نسبت به آن آشنایی داشتید و آن را انکار نکردید، حال آن را گفته باشم یا خیر، آن را تصدیق و قبول کنید، چون من چیزی را میگویم که شناخته شده باشد و کسی از آن تنفر نداشته باشد. و اگر چنانچه حدیثی از من روایت شود که برای شما مبهم بود و نسبت به آن شناخت و آشنایی نداشتید آن را تصدیق و قبول نکنید، چون من چیزی را که معروف و مشهور نباشد نمیگویم. شبههاندازان با استدلال به این حدیث میگویند: این حدیث واجب میکند که احادیث پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) را با آنچه که نزد مردم معروف و خوب است موازنه کنیم، هم با قرآن و هم با عقل، پس سنت دلیل و حجت نخواهد شد. باز از این اخبار و احادیث این است که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) میفرماید: «إنی لا احل الا ما احل الله في كتابه، ولا احرم الا ما حرم الله في كتابه» و به روایت دیگر «لا یمسكن الناس علی بشیء، فانی لا احل لهم الا ما احل الله ولا احرم علیهم الا ما حرم الله» من حلال نمیکنم مگر آنچه را که خداوند در کتاب خود آن را حلال کرده است، و حرام نمیگردانم مگر آنچه را که خداوند آن را در کتاب خود آن را حرام نموده است.
این خلاصۀ شبهه و تشکیکی است که آنها آن را ایراد میکنند، که این شبهه بسیار ضعیف و پوچ است و در مقابل بحث و نظر صحیح و درست ثبات ندارد، و نهایت جهل و نادانی و فهم نادرست آنها را میرساند.
رد این شبهه و نابودی آن
اما حدیث اولی «ان الحدیث سیفشو عني» در حقیقت تمام احادیثی که علیه قرآن آمده همه ضعیف هستند، همانطور که اهل علم آن را بیان کردهاند درست نیست به هیچ کدام از آنها تمسک نمود. بعضی منقطع و بعضی دیگر راویان آن مورد اطمینان نیستند و یا مجهول و نامعلوم میباشند، که ابن خرم، بیهقی و سیوطی این مطالب را بیان کردهاند، امام شافعی (رحمه الله) در کتاب خود الرساله میفرماید:
کسی این حدیث را روایت نکرده است که برای چیز کوچک و نه بزرگ سخن او مورد قبول باشد، بلکه روایتی است منقطع و از مردی که مجهول الحال است روایت شده است و ما این روایت را اصلاً قبول نداریم، ابن عبدالبر در کتاب جامع خود از عبدالرحمن بن مهدی روایت میکند: «الزنادقه والخوارج وضعوا هذا الحدیث» کافران و خوارج این حدیث را درست کردهاند. سپس گفت: این گونه الفاظ به روایت از پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) صحیح نیستند و هرگز پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) چنین چیزی را نمیفرمایند و اهل علم آن را صحیح نمیدانند.
بلکه خود حدیث باطل بودن خود را بیان میکند، اگر چنانچه این حدیث را علیه قرآن بیان کنیم پس مخالف قرآن خواهد شد، چون تنها حدیثی قابل قبول است که با قرآن موافق باشد. بلکه ما در قرآن مییابیم که به تأسی و پیروی مطلق از پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) دستور داده شده است و اطاعت از پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) را واجب نموده و از مخالفت با اوامر و دستورات ایشان را در هر حال مردم را ترسانده است، پس خود حدیث بطلان خود را بیان میکند.
از دلایل دیگر باطل بودن این حدیث، مخالفت آن با حدیث دیگر پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) میباشد که ابو داود آن را بیان میکند: «لا الفین احدكم متكئاً علی اریكته یاتیه الامر من امری مما امرت به او نهیت عنه، فیقول: لا ندری, ما وجدنا في كتاب الله اتبعناه» هیچ یک از شما زمانی که امر و فرمانی از من به او رسید که به آن دستور دادم و یا از آن نهی نمودم نباید بگوید: من به این اوامر و نواهی کاری ندارم، آنچه که در قرآن یافتیم از آن پیروی میکنیم.
و اگر چنانچه تسلیم شویم و بگوییم حدیث صحیح است، منظور این نیست که آن چه که پیامبر میگوید دو نوع است، نوع موافق قرآن است و به آن عمل میشود و نوعی دیگر مخالف قرآن که به آن عمل نمیشود و مردود است، که هرگز انسان مسلمان این سخن را نمیگوید. زیرا این توهین به رسول خداص میباشد، چون در صورت صحت این حدیث ثابت کنیم که ممکن است از پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) چیزی صادر شده باشد که مخالف قرآن بوده است، پس چگونه شایسته است انسان مؤمن این سخن را بگوید در حالی که خداوند خود بر وی و دین او مستقیماً نظارت داشته است و به او گفته است:
﴿قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي﴾ [يونس: 15].
«بگو: مرا نسزد که خودسرانه و به میل خود آن را تغییر دهم.»
رسول اکرم معصوم بود که چیزی را بگوید و یا انجام دهد و مخالف قرآن باشد، و اصلاً امکان ندارد خبر و حدیثی صحیح باشد و مخالف قرآن در آید.
پس معنی حدیث چنین میشود: زمانی که حدیثی از من (پیامبر) روایت شد و شما مشکوک گشتید که آیا حرف و سخن من است یا خیر؟ آن را با قرآن مطابقت دهید، اگر با آن مخالف بود آن را مردود شمارید، چون قول و حدیث من نیست، این است سخن اهل علم هنگامی که در مورد علامات و نشانههای حدیث موضوع سخن میگویند. آنها بیان میکنند که از علامات و نشانههای حدیث موضوع این است که حدیث مخالف محکمات قرآن باشد. به همین خاطر فرموده است: «فما اتاكم یوافق القرآن: فهو عني، وما اتاكم یخالف القرآن فلیس عني» آنچه که به شما رسد و موافق قرآن بود، آن از من است و صحیح میباشد، و آنچه از من به شما رسید ولی مخالف قرآن بود، آن از من نیست وصحیح نمیباشد.
زمانی که ما میگوییم سنت صحیح لازم است موافق قرآن باشد و با آن مخالفت نداشته باشد منظور این نیست که این موافقت، موافقتی تفصیلی در همه چیز باشد، بلکه موافقت اجمالی مد نظر است، پس زمانی که سنت حکمی را بیان کرد و قرآن آن را بطور مختصر ذکر نمود، و یا مشکلی را توضیح داد، یا عامی را خاص کرد، و مطلقی را مقید نمود و غیره .... این توضیح و بیان در واقع موافق با قرآن است نه مخالفت با آن. حتی احکام جدیدی که با سنت ثابت شدهاند و مستقلاً سنت آنها را بیان کرده است این احکام هم با قرآن مخالفت ندارند، چون قرآن به صورت تفصیلی از آنها سکوت کرده است، اما به صورت اجمالی به آنها اشاره کرده است، آن زمان که میفرماید: ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ [الحشر: 7]. آنچه که رسولص به شما دستور داد آن را بگیرید و از آن اطاعت کنید، و از آنچه شما را نهی کرد دوری گزینید.
و اما حدیث دوم: «إذا حِدّثتَم عني حدیثاً تعرفونَهُ ولا تنكرونَهُ ....» روایات آن ضعیف و منقطع میباشد، همانطور که بیهقی و ابن حزم و غیر آنها هم این را گفتهاند، علاوه بر اینکه این حدیث دروغ بستن به زبان پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) میباشد، و آن در این عبارت معلوم است: «ما أتاكم مِن خبرٍ فهو عني قُلتُهُ أم لم أقُلهُ» هر حدیثی به شما رسید، آن از من بوده، حال آن را گفته باشم یا نگفته باشم. حاشا و کلا که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) اجازۀ دروغ را علیه خود جایز میشمارد، در حالی که به صورت تواتر و قطعی از پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) روایت شده است: «مَن كذبَ علیَّ متعمداً فلیتبؤَّأ مَقعدَهُ مِنَّ النار» هر کس به صورت عمدی بر من دروغی بسازد، جایگاه خود را در جهنم آماده کند.
این حدیث از راههای مطمئن و مقبول روایت شده است ولی در آن لفظ «قلته أم لم أقله» در آن حدیث وجود ندارد. از آن روایات صحیح، روایت است که امام احمد آن را بیان میکند «اذا سمعتم الحدیث عني تعرفه قلوبكم وتلین له أشعاركم وابشاركم وترون أنه منكم قریب فأنا اولاكم به، وإذا سمعتم الحدیث عني تنكرهُ قلوبكم وتنفّر منه أشعاركم وأبشاركم وترون أنه منكم بعید فأنا أبعدكم منه».
هر زمانی حدیثی را از من شنیدید، با قلب آن را قبول داشتید، و با فهم و شعور شما موافق بود و به شما نزدیک بود، من شایستۀ آن هستم، و اگر حدیثی را از من شنیدید، قلب شما از آن تنفر داشت و آن را انکار میکرد، و عقل و شعور شما آن را قبول نداشت و احساس کردید از شما دور است، بدانید که من از آن دور هستم.
مراد و مقصور این است که از دلایل صحت حدیث و ثبوت آن این است که آن حدیث موافق شریعت اسلام باشد و از عقل سلیم و فطرت درست و پاک نزدیک باشد و آن را تایید نمایند. اگر مخالف آنها باشد و با عقل و منطق سلیم سازگار نباشد دلیل عدم صحت آن است، این همان بحثی است که علمای حدیث در مورد نشانههایی که بوسیله آنها احادیث موضوع شناخته میشود که اینجا جای توضیح و بسط آن نیست.
بله، بعضی اوقات عقل ما از درک حکمت و علت آن قاصر و ناتوان است، این قاصر و ناتوان بودن سبب ابطال صحت حدیث و یا عدم حجیت آن نمیشود، هر زمان آن حدیث ثابت شود از رسول خداص بوده بر ما واجب است آن را قبول کنیم و نسبت به آن حسن ظن داشته باشیم و به مقتضای آن عمل نماییم و عقل خود را متهم کنیم. ابنعبدالبر میگوید: ابو اسحاق ابراهیمبن سیار میگوید: به من رسیده است که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم)از نوشیدن آب با کوزه نهی فرموده است، من میگفتم و برایم سوال بود که این حدیث جای بحث و گفتگو است، نوشیدن آن بوسیلۀ کوزه چیست که نهی از طرف پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) در مورد آن بیاید؟ زمانی که به من خبر دادند: مردی با کوزه و از راه دهانۀ آن آب را نوشید ماری آن را گزید و مرد، و مارها و افعیها داخل کوزهها میروند، آن وقت دانستم و برایم روشن شده که اگر تأویل و تفسیر هر حدیثی را ندانستم حتماً حکمت و فلسفهای دارد و من از آن بیخبر هستم با اینکه من از آن آگاهی نداشته باشم. اما حدیث سوم: «إنی لا أحل إلا ما أحل الله في كتابه ....» همانطور که امام شافعی و بیهقی و ابن خرم میگویند هردو روایت آن منقطع میباشند.
و بر فرض صحت آن، هیچ دلالتی بر عدم حجت بودن سنت را نمیرساند، بلکه مقصود حدیث این است که: منظور از (فی کتابه) آنچه که از طرف خدا وحی میشود میباشد – همانطور که بیهقی آن را میگوید – پس آنچه که از طرف خدا برای رسولش وحی میشود دو نوع است: یکی از آن خوانده میشود و دیگری خوانده نمیشود، در اینجا با کتاب آن را بیان کرده است که از قرآن عامتر میباشد.
در سنت هم استعمال کتاب با این معنی آمده است، در حدیثی که امام بخاری (رحمه الله) بیان کرده است: آن زمان که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) به پدر زناکنندهای که با آن مرد (همسر زن زناکننده) در مقابل گوسفند و خادم صلح کرده بودند فرمود: «و الذي نفسی بیده لا قضین بینكما بكتاب الله، الولیده والغنم رد، وعلی ابنك جلد مائة وتغریب عام، اغد یا انیس الی امراه هذا فان اعترفت فارجمها فغدا الیها فاعترفت فامر بها رسول اللهص فرجمت، فجعلص حكم الرجم والتغریب في كتاب الله، مما یدل علی ان المراد عموم ما اوحی الیه».
قسم به آن کسی که جان من در دست اوست، به وسیلۀ کتاب خدا بین شما حکم خواهد کرد، خادم و گوسفند که بر آن صلح کرده بودید مردود هستند، بر فرزند شما لازم و واجب است یکصد ضربه شلاق بخورد و یک سال تبعید شود، و ای انیس تا صبح با این زن باش اگر به زنا اعتراف کرد او را رجم و سنگسار کن، تا صبح با او بود آن زن اعتراف کرد، پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) دستور داد و رجم شد، پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) حکم رجم و تبعید را در کتاب خدا قرار داد، این عمل روشن میسازد که مرا و مقصود عموم وحی خداوند است.
و حتی اگر قبول کنیم که منظور از کتاب قرآن است، آنچه که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) آن را حلال یا حرام کرده است و قرآن صراحتاً آن را بیان ننموده است در واقع آن حلال و حرام در قرآن هستند چون خداوند میفرماید: ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾ [الحشر: 7]. و چون پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) میفرماید: «ألا, عسی رجل یبلغه الحدیث عني وهو متكی عن اریكته فیقول: بیننا وبینكم كتاب الله، فما وجدنا فیه حلالاً استحللناه وما وجدنا فیه حراماً حرمناه، وان ما حرم رسول اللهص كما حرم الله» رواه الترمذی و غیره.
آیا شایسته است مردی حدیثی از من به او برسد در حالی که بر بالش خود تکیه داده است و بگوید: میان ما و شما کتاب خدا وجود دارد، هر آنچه را در آن حلال دیدیم آن را حلال میشماریم و آنچه را حرام دیدیم حرام میشماریم، و در حقیقت هر چیزی را که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) آن را حرام کرده باشد مانند این است که قرآن آن را حرام کرده باشد و هیچ فرقی ندارد.
و اما روایت «لایمسكنَّ الناسُ علیَّ بشیءٍ ....» امام شافعی (رحمه الله) در مورد آن میگوید: این روایت از طاووس است و حدیثی منقطع میباشد.
و بر فرض اینکه این روایت صحیح باشد، معنی آن این نیست که تمسّک یا احتجاج به احادیث پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) حرام میباشد، بلکه منظور این است که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) قدوه و اسوه و الگوی مردم است و خداوند چیزهایی را برای او اختصاص داده است که برای دیگران قرار نداده است، و یا اینکه چیزهایی را برای او مباح نموده است که برای دیگران مباح نیست، و چیزهایی را برای او حرام کرده است که برای دیگران حرام نمیباشد، پس معنی آن حدیث چنین میشود: نباید مردم به چیزهایی که حامی من هستند متمسک شوند و حکم من با حکم آنها فرق دارد، و نباید هیچ کس در این مسایل خود را با من مقایسه کند، چون در همۀ این مسائل حکم کننده خداست، اوست که در بعضی از احکام میان من و شما مساوات قرار داده است و در بعضی دیگر فرق گذاشته است.
با این توضیح روشن میشود احادیثی که شبههاندازان آن را مطرح میکنند بعضی از آنها مورد تایید اهل علم نیستند و بعضی دیگر هم ثابت و صحیح میباشند ولی ادعای آنها را ثابت نمیکند، و در واقع این افراد که سنت پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) را ترک کردهاند و قرآن را در غیر جهت و صحیح خود تاویل مینمایند جز پیروی از هوا و هوس دلیل دیگری ندارند. خداوند راست میفرمایند:
﴿فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ٥٠﴾ [القصص: 50]. «پس اگر (این پیشنهاد تو را نپذیرفتند و) پاسخت ندادند بدان که ایشان فقط از هواها و هوسهای خود پیروی میکنند. آخر چه کسی گمراهتر و سرگشتهتر از آن کسی است که (در دین) از هوی و هوس خود پیروی کند، بدون اینکه رهنمودی از جانب خدا (بدان شده) باشد؟! مسلماً خداوند مردمان ستم پیشه را (به سوی حق) رهنمود نمینماید.»
شبهه پنجم:
خلاصۀ این شبهه این است: پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) سنت نبوی را به عنوان قانون و دستور قرار نداده است و آن را به عنوان مصدر قانون برای دین توصیه نکرده است، به منظور قانونگذاری هیچ حرفی و یا فعلی را انجام نداده است، و پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) نخواسته است که غیر از قرآن مصدر و منشأ دیگری برای قانونگذاری وجود داشته باشد، بلکه تنها مصدر قانونگذاری نزد پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) و اصحاب فقط و به تنهایی قرآن بوده است، در زمان تابعین فتنه و بلای سنت مطرح شد و بیان کردند سنت هم مصدر قانونگذاری میباشد، که این کار و گفته باعث شد پشت دین شکسته شود، چون در واقع چیزی که در آن نبود وارد آن شد! و با وحی صحیح و خالص که قرآن است چیزی مخلوط و قاطی شد که وحی نبود بلکه کلام بشرد بود که همان سنت نبوی میباشد!! و ایشان برای این ادعای باطل دلایل زیر را مطرح میکنند:
1- پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) به اصحاب دستور دادند که قرآن را بنویسند و آنها را برای این کار تشویق نمود، ولی آنها را از نوشتن سنت نهی نمود ایشان میفرمایند: «لاَ تكتبوا عنّی، ومَن كتبَ عني غیر القرآن فَلیَمحه» هیچ چیز را از من ننویسید، هر کس از من چیزی را غیر از قرآن نوشته است باید آن را پاک کند.
2- صحابهها دانستن که سنت قانون نیست لذا در نوشتن آن سستی کردند و آن را حفظ نکردند در حالی که به نوشتن قرآن اهتمام شدید و زیاد داشتند.
3- صحابهی بزرگ از جمله خلفای راشدین روایت احادیث را مکروه میدانستند و مردم را از آن میترساندند، حضرت عمر راویان حدیث را تهدید میکرد و بعضی از راویان حدیث را به خاطر روایت حدیث زندانی نمود.
رد این شبهه و ابطال آن:
این شبهه را از چند جهت میتوان رد کرد:
1- اینکه آنها میگویند پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) از نوشتن احادیث نهی کرده و برای نوشتن و حفظ قرآن اصحاب را تشویق نموده است، حرفی است کاملاً نادرست و در واقع تدلیس و فریب است، بعضی حق را گفته و بعضی دیگر حق را پنهان کردهاند، شکی نیست که قرآن مجید عنایت و توجه خاصی به نوشتن و حفظ خود داشته است که این توجه برای سنت وجود ندارد، قرآن مصدر و منشأ اول دینی است، از سنت بلند مقامتر و مهمتر و مقدستر میباشد، پس بیشتر جای اهتمام است، و اینکه اصحاب بیشتر از سنت به نوشتن و حفظ قرآن توجه کردهاند دلایل زیادی دارند از جمله: قرآن محدود به حدودی بود که بر قلب پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) نازل میشد در نتیجه نوشتن آن و تسلط بر آن آسانتر بود و برای نوشتن آن توانایی بیشتری داشتند، ولی سنت از اقوال و افعال پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) خیلی زیاد بود و شعبههای فراوانی که شامل کارهای روزمره و اقوال پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) میشد، که شامل بیست و سه سال زندگی پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) در میان اصحاب میشد، که این کار و نوشتن آن بسیار مشکل بود، به خصوص کسانی که نوشتن را میدانستند اندک بودند.
دلیل دیگر این است که نوشتن قرآن فرض و واجبی است که وحی بودن قرآن برای پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) با لفظ و معنی آن را حتمی و ثابت میکند. و روایت آن فقط، با معنی درست نیست، اما سنت روایت کردن با فقط با معنی درست است و درست است که روایتکننده بگوید: همانطور که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) میفرماید: و یا چیزی مشابهه این عبارت، در حالی که برای قرآن درست نیست.
یکی دیگر از دلایل این است، نویسندگان میان صحابه بسیار کم بودند، توان نداشتند هم سنت هم قرآن را با هم و هم زمان بنویسند، و اگر بین نوشتن قرآن و حدیث مختار میشدند قطعاً قرآن را انتخاب میکردند، تا آن را خیلی منظم و مطمئن و کامل و بدون نقص و بدون اضافه تحویل نسل آینده بدهند.
اما دلیل آنها مبنی بر اینکه رسولص از نوشتن غیر قرآن نهی کرده است، و غیر قرآن هم سنت نبوی منظور است، این دلیل از چند جهت باطل و بیمورد است.
این حدیث که امام مسلم از ابی سعید حذری روایت کرده است: «لاتكتبوا عني، ومن كتب عني غیر القرآن فلیمححه» (از من چیزی غیر از قرآن ننویسید، هر کس غیر از آن را نوشته است آن را پاک کند) این حدیث معلول است و امیر المومنین آن را معلول شمردهاند.
اگر از این مسائل بگذریم، پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) همانطور که از نوشتن نهی کرده است، از پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) اجازۀ نوشتن و امر به نوشتن آن شده است، به همین خاطر میگوییم استدلال آنها فریب و نیرنگ است و دلایل دیگر را میپوشانند آن صورتی که احادیث نهی را ذکر میکنند ولی به احادیثی که به نوشتن اجازه داده است اشاره نمیکنند. از جمله احادیثی که به نوشتن و اجازۀ آن اشاره دارند عبارتند از:
روز فتح مکه خطبهای ایراد کردند و فرمود: «ان الله حبس عن مكه القتل – او الفیل الشك من البخاری وسلط علیهم رسول الله والمومنون، ولما انتهی من خطبته جاء رجل من اهل الیمن فقال: اكتب لی یا رسول الله فقال رسول اللهص اكتبوا لابی شاه».
خداوند قتل و کشتار را از مکه نگه داشته است (و یا به روایتی از بخاری که در آن شک داشته است به جای قتل فیل را آورده است که پیامبر و مسلمانان بر آنها تسلط کامل داشتند) – زمانی که پیامبر از خطبهاش تمام شد مردی از یمن آمد و گفت: ای رسول خداص این خطبه را برای من بنویس، پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) فرمود برای ابوشاه بنویسید.
از احادیث دیگر که دلیل نوشتن احادیث را ثابت میکند. حدیثی است که از ابو هریرهس روایت شده است که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) میفرماید: هیچ کس نسبت به احادیث حضرت رسولص بیشتر از من به آنها آگاهی نداشت جز عبدالله بن عمرس چون او آنها را مینوشت و من نمینوشتم و از عبداللهبن عمر روایت شده است که بعضی از اصحاب با او صحبت کردند و گفتند: شما هر چه را که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) میفرماید مینویسید، و رسول خداص هم مثل ما انسان است عصبانی میشود و ممکن است چیزهایی را بگوید که شرعی نباشند، عبداللهبن عمر نزد پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) رفت و جریان را به ایشان گفت، پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) فرمود: «اكتب، فوالذي نفسی بیده ما یخرج من فمی الا الحق» بنویس، قسم به کسی که جان من در دست او است جز حق چیزی از دهان من خارج نمیشود.
که همۀ این روایات صحیح میباشند، و روایات ضعیف هم زیادند، زمانی که میان روایات منعکننده و اجازهدهنده موازنهای برقرار کنیم در مییابیم که احادیث اجازهدهنده بسیار زیاد هستند، ابوبکر خطیب (رحمه الله) روایات منع نوشتن احادیث را جمعبندی کرده است که جز حدیث ابی سعید حذری که بیان کردیم و امام بخاری آن را موقوف دانسته است همه ضعیف و موضوع هستند. در حالی که احادیث صحیح که اجازۀ نوشتن را دادهاند خیلی زیاد هستند که بعضی از آنها را ذکر نمودیم، یکی دیگر از این احادیث، این است که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) هنگام مرض الموت خود فرمودند: «ائتونی بكتاب اكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده» قلم و کاغذی را بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که هرگز بعد از من گمراه نشوید.
عالمان و دانشمندان برای جمعبندی میان احادیثی که از نوشتن نهی میکنند و میان احادیثی که اجازۀ آن را میدهند چنین اجتهاد کردهاند و مهمترین نتیجۀ آن به شرح زیر است:
الف: این موضوع نسخ شدن سنت به سنت است یعنی در ابتدا منع نوشتن آمد ولی بعداً به وسیلۀ اجازۀ نوشتن نسخ شدند، که جمهور علما این رای و نظر را قبول دارند. از جمله ابن قتیبه در کتاب تاویل مختلف الحدیث آن را بیان کرده است. و همچنین گفتهاند که در ابتدا به این خاطر نوشتن سنت منع شد ترس التباس آن به قرآن وجود داشت هنگامی که این ترس و التباس برطرف شد اجازۀ نوشتن آن صادر گردید.
ب: نهی به صورت مطلق و کلی نبود، بلکه منظور نوشتن قرآن و حدیث در یک صفحه بود، اما نوشتن آنها به صورت جداگانه اجازه داده شده بود.
ج: اجازۀ نوشتن احادیثی به بعضی از اصحاب داده شده بود که آن را برای خود مینوشتند، و از اختلاط آن با قرآن کاملاً مطمئن بودند. و آرا و نظرهای دیگری نیز وجود دارد ولی آنچه واضح و روشن است این است که روایات اجازهدهنده در آخر آمدهاند و در واقع آنها ناسخ هستند و جمهور علما بر این نظر میباشند.
با این توضیح استدلال آنها به حدیث ابی سعید خدری که آن را مهمترین دلیل و حجت خود میدانند باطل میشود و از بین میرود.
2- اما ادعای آنها مبنی بر اینکه اصحاب از پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) گمان نمودهاند که سنت شرع و قانون دین نیست در نتیجه از آن منصرف شدند و به نوشتن آن اهتمام و توجه نکردند و خود را به آن ملتزم نمیدانستند این ادعا دروغ و عناد است، کسی که از کتابهای حدیث و سنت و از تاریخ علوم و از آنچه که علما در موضعگیری امت مسلمان از سنت رسول خداص نوشتهاند آگاهی پیدا کند، علیالخصوص موقف و موضعگیری صحابههاش از سنت رسول به خوبی در مییابد که این ادعا دروغ است و از نهایت تکبر و غرور آنها تعجب میکند، و برایش روشن میشود که چگونه برای جلوه دادن برعکس کردن دلایل و درست کردن افترا تلاش میکنند. اصحاب پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) حریصترین افراد برای توجه به اقوال و افعال پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) بودند و آن را حفظ میکردند و به آن عمل مینمودند. به طوری که حرص آنها به جایی رسید که از کوچک و بزرگ به آن عمل میکردند، آن را حفظ میکردند و آنها را عملی مینمودند. این عمر بن خطاب است که بخاری از آن روایت میکند و میگوید: من و یکی از همسایههایم (از انصار از طایفه بنی امیه بنی زید از نواحی مدینه) بین خود نازل شدن احادیث پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم)را تقسیم کرده بودیم به این صورت که هر زمان پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) حدیثی را میفرمود و من خبر مییافتم ایشان را مطلع میساختم و اگر او اطلاع پیدا میکرد مرا خبر میداد، این کار جز اهتمام شدید برای شناخت سنت پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) و پیروی و التزام به آن چیز دیگری را نمیرساند.
اصحاب پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) برای اینکه یکی از احکام الهی بر ایشان روشن شود و از پیامبر سوال کنند مسافتهای طولانی را میپیمودند.
امام بخاری از عقبۀ بن حارث روایت میکند که زنی اطلاع یافت او و همسرش با هم شیر خوردهاند، فوراً سوار اسب شد و از مکه بسوی پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) در مدینه رفت، زمانی که به پیامبر رسید حکم خداوند را در مورد کسی که با زنی ازدواج کند و نداند او خواهر رضاعی اوست و بعداً اطلاع پیدا کند و شیردهنده آنها را مطلع سازد حکم خدا چیست؟ پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) کیفیت و چگونگی آن را پرسید و توضیح داده شد، فوراً از همسرش جدا شد و با یکی دیگر ازدواج کرد.
اصحاب پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) خیلی حریص بودند که از همسران او دربارۀ روش و سنتهای او در خانه سوال و پرسش کنند و زنان هم به خانۀ پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) میرفتند و از همسران او در مورد اخلاق و سیرۀ ایشان سوال میکردند و در مورد چیزهایی که برای آنها پیدا میشد سوال میکردند. و این واقعهها خیلی معروف و مشهور میباشد که نیازی به مثال و شاهد نیست. التزام صحابهها به سنت و روش پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) به جایی رسید که آنها آنچه که پیامبر انجام میداد و یا چیزی را ترک میکرد طوری پیروی میکردند بدون اینکه از حکمت و فلسفۀ آن پرسش کنند و یا حکمت آن را بدانند.
امام بخاری در صحیح خود از ابن عمرس روایت میکند: «اتخذ رسول اللهص خاتماً من ذهب تم بنذه النبيص وقال: انی لن البسه ابداً فنبذ الناس خواتیمهم».
پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) انگشتری از طلا را برای خود تهیه نمود، سپس آنرا دور انداخت و فرمود: هرگز آن را نخواهم پوشید، به تبعیت از ایشان همۀ مردم انگشتریهای خود را دور انداختند.
قاضی عیاض در کتاب خود به نام «الشفا» از ابی سعید حذریس روایت میکند قال: «بینما رسول اللهص یصلی باصحابه اذ خلع نعلیه فوضعها عن یساره فلما رای القوم ذلك القوا نعالهم فلما قضی صلاته قال: ما حملكم علی القاء نعالكم؟ قالوا یا رسول الله رایناك القیت نعلیك، فقال: ان جبریل اخبر نی ان فیهما قذراً».
زمانی که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) با اصحاب نماز میخواند، در میان نماز کفشهایش را بیرون آورد و آنها را طرف چپ خود گذاشت، زمانی که مردم این عمل را مشاهده کردند، همگی کفشهایشان را بیرون آوردند و کنار گذاشتند، بعد از اینکه پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) نمازش را به اتمام رساند فرمود: چه چیزی باعث شد که کفشهایتان را بیرون بیاورید؟ گفتند: ای رسول خداص شما را دیدیم که کفشهایت را بیرون آوردی، پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) فرمود: حضرت جبرئیل مرا مطلع ساخت که در کفشهایم کثافت وجود دارد.
ابن عبدالله در کتاب خود «جامع بیان العلم و فضله» از ابن مسعودس روایت میکند: «انه جاء یوم الجمعه والنبيص یخطب، فسمعه یقول: اجلسوا فجلس بباب المسجد ای حیث سمع النبيص یقول ذلك، فرآه النبيص فقال: تعال یا عبدالله بن مسعود».
عبدالله بن مسعود روز جمعهای وارد مسجد شد در حالی که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) خطبه میخواند و در لحظۀ ورود عبدالله بن مسعود فرمود بنشینید، عبدالله بن مسعود درب مسجد نشست، یعنی به محض اینکه شنید بنشینید نشست، پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) او را دید فرمود: بیا جلو ای عبدالله بن مسعود عشق و علاقۀ اصحاب تا این اندازه به شناخت و پیروی از سنت پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) رسیده بود، و در تمام شرایط به آن ملتزم بودند و اوامر و نواهی ایشان را اطاعت میکردند، همانطور که عبدالله بن مسعود آن را انجام داد، بدون اینکه حکمت آن را بدانند، همانطور که در نماز کفشهایشان را در آوردند و یا انگشتری طلای خود را دور انداختند، همۀ این کارها نشانۀ اطاعت از پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) و نشانۀ پیروی از سنت ایشان میباشد، همانطور که پیامبر میفرماید: «خذوا عني مناسككم» عبادات خود را از من یاد بگیرید و از من پیروی کنید و یا میفرمایند: «صلوا كما رایتمونی اصلی» آنچنان که من نماز میخوانم به همان صورت هم شما هم نماز بخوانید و به من نگاه کنید. و یا میفرماید: «كل امتی یدخلون الجنه الا من ابی قالوا: یا رسول الله ومن یابی؟ قال: من اطاعنی دخل الجنه ومن عصانی فقد ابی» پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) فرمود: همۀ امت من داخل بهشت میشوند، جز کسی که سر پیچی کند، اصحاب گفتند: ای رسول خداص آن کسی که سر پیچی میکند کیست؟ پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) فرمود هر کس از من اطاعت و پیروی کند وارد بهشت میشود و کسی که از فرمان و دستور من اطاعت نکند سرپیچی نموده است.
و همچنین میفرماید: «اوصیكم بتقوی الله والسمع والطاعه وان عبدا جشیاً فانه من یعش منكم فیسری اختلافاً كثیراً فعلیكم بسنتي وسنه الخلفاء المهدیین الراشدین تمسكوا وعضوا علیها بالنواجذ وایاكم ومحدثات الامور فان كل محدثه بدعه وكل بدعه ضلاله ....».
شما را به تقوی و اطاعت و پیروی توصیه میکنم، اطاعت و پیروی داشته باشید با اینکه امیر شما فردی سیاه و خوش قیافه نباشد، اگر طول عمر کنید در آینده اختلافهای زیادی را میبینید، در آن موقع لازم است به سنت من و سنت خلفای راشدین هدایت شده ملتزم باشید، آن سنتها را محکم و با چنگ و دهان بگیرید، و از چیزهای جدید که وارد دین میشوند خودداری کنید چون هر چیز جدیدی که وارد دین شود بدعت شمرده میشود و هر بدعتی ضلالت و گمراهی است .....)
این احادیث تعداد کمی از احادیث زیاد پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) میباشد که موقف و موضع اصحاب را نسبت به سنت پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) را بیان میکند. که این موقوف و موضعگیری محکم و اهتمام ویژه و جدی اصحاب برای شناخت سنت رسول خداص را نمایان میکند. و آنها ضمن پیروی از آنها برای تبلیغ این سنتها نیز حریص بودند، آن هم به خاطر اطاعت از فرمان آن پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) بود که میفرماید: «نضر الله امراً سمع مقالتی ووعاها فاداها كما سمعها، فرب مبلغ اوعی من سامع» خداوند فردی را شاد و چهرۀ او را نورانی کند که سخنان مرا گوش فرا دهد و آن را حفظ نماید و آنچنان که شنیده است همانطور آنها را بیان کند چون خیلی از کسانی که این سخنان را میشنوند از شنونده خوبتر و بهتر آن به یاد و حافظه میسپارد و آن را خوبتر حفظ میکند.
با بیان این احادیث نهایت دروغ دشمنان سنت نبوی و دشمنان خدا و رسول او در ادعای باطل ایشان روشن میشود.
3- و اما ادعای آنها مبنی بر اینکه اصحاب والامقام پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) روایت حدیث را دوست نداشتند و حضرت عمرس راویان احادیث را تهدید میکرد و تهدید خود را عملی نمود و سه نفر از اصحاب را به علت روایت زیاد احادیث زندانی کرد، این ادعایی است دروغ و به دروغهای قبلی اضافه میشود. و نوعی فریب و تدلیس میباشد.
اما اینکه اصحاب روایت احادیث را مکروه و ناخوشایند میدانستند این سخن باطل و بیاساس است، حقیقت آن است که آنها به خاطر اینکه روایت حدیث مسئولیت بسیار بزرگ و خطیری بود از آن هراس داشتند و از وعید پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) نسبت به کسی که به دروغ بر او سخنی را درست میکند واهمه و ترس داشتند، آنجا که پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم)میفرمایند: «من كذب علی متعمداً فلیتبوا مقعده من النار» هر کس به طور عمدی بر من دروغی ببندد و درست کند، جایگاه خود را در جهنم آماده کند.
اصحاب پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) میان دو مسئلۀ مهم قرار داشتند، و نسبت به هر کدام حریص بودند، از یک طرف تبلیغ دین خدا برای کسانی که بعد از خود میآمدند، و از طرف دیگر بررسی و تحقیق شدید و محکم برای هر چه از پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) روایت میکردند، به همین خاطر زمانی که یکی از آنها حدیثی را از پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) روایت میکرد رنگ صورتش تغییر میکرد و ترس وجود و درون او را فرا میگرفت، در واقع اصحاب به خاطر شدت ترس آنها از دروغ بستن به زبان پیامبر (صلّی الله علیه وسلّم) و یا خطا و اشتباه در روایتشان از روایت کردن احادیث میترسیدند، نه به خاطر اینکه سنت نبوی مصدر و منشأ قانون و تشریع نیست.
اما ادعای اینکه حضرت عمر ٣ نفر از اصحاب را زندانی کرد، آنها: عبدالله بن مسعود، ابوذر، و ابو درداء بودند. این روایت روایتی باطل و دروغ میباشد و سخن خود را با دروغ آراستهاند، و بر زبانها جاری شده است و در بعضی کتابهای احادیثی موضوع نوشته شده است، در واقع هر چه بر زبانها جاری شود و یا هر چه در بعضی از کتابها نوشته شود صحیح نمیباشد. امام «ابن حزم» در کتاب خود به نام «الاحکام» جواب این دروغ و ادعای باطل را داده است، و میفرماید: (و روی عن عهر انه حبس ابن مسعود، و آبادرداء، و اباذر من اجل الحدیث عن رسول اللهص روایت شده که عمر ابن مسعود، ابو درداء و ابوذر را به خاطر روایت حدیث زندانی کرد، بعد از اینکه ابنحزم روایت را منقطع میداند و آن را صحیح نمیداند میگوید: این حدیث خیلی واضح و روشنی دروغ است، چون از دو حال خارج نیست: یا اینکه عمرس اصحاب را متهم میساخت، که این مطلب را هیچ کس تایید نمیکند و یا اینکه عمر از نفس احادیث و تبلیغ سنت نهی میکرد و آنها را به کتمان آن ملزم مینمود، که این کار خارج شدن از اسلام است، که خداوند امیر المومنین عمرس را از همۀ این کارها محفوظ نمود.
و این سخن را هیچ مسلمانی بر زبان نمیآورد، و اگر عمر آنها را زندانی کرده است و آنها هم متهم نباشند و بیگناه باشند، عمر به آنها ظلم کرده است! پس ادعاکننده برای مذهب فاسد خود که به این روایات دلیل میآورد کدام یک از این دو راه خبیث را اختیار میکند؟
ادامه دارد..
نظرات