3ـ دشمنی:
یکی دیگر از عواملی که در عدم پذیرش نقد مؤثر بوده، دشمنی است. شکّی نیست هرگاه میان نقد کننده و نقد شونده، کینه و دشمنی باشد، نقد پذیرفته نمی‌شود. فرق نمی‌کند دشمنی در هر حوزه و زمینه‌ای باشد؛ اگر چه اهل خرد، گوهر اصلاح را از هرکسی باید دریافت کند. در چنین شرایطی ناقدِ ناصح امین و دلسوز، باید کسی را مأمور به اصلاح فرد نقد شونده کند؛ که رابطه‌ی آنان بر اساس محبّت استوار باشد. چون محبّت و رابطه‏ای نزدیک، کلیدِ تسخیر و تسلّط بر قلب فرد مخاطب است.
محور دوّم عوامل عدم پذیرش نقد
گاهی با رعایت اصول اخلاقی، و عوامل تأثیرگذار در نقد و نُصح، فرد نقد شونده، از پذیرش نقد و نُصح سر باز می‌زند. در بخش پیشین همین فصل، علل عدم پذیرش نقد، ناشی از رعایت نکردن اصول اخلاقی از طرف ناقد، مورد کنکاش قرار گرفت؛ ولی در این بخش علل عدم پذیرش نقد، مربوط به عواملی است؛ که مربوط به شخصیت نقد شونده می‌باشد. نقد وارده، همانند بیماری در فرد بیمار است ولی گاهی پزشک راه تشخیص را صحیح‌نرفته‌ و منتهی به‌نتیجه نمی‌شود. ولی گاهی تشخیص طبیب دقیق، ولی بیمار با او همکاری نمی‌کند و بیماری کماکان به قوّت خودش باقی می‌ماند؛ و بهبودی حاصل نمی‌شود. مهم‌ترین این عوامل که اختصاص به شخصیت نقد شونده دارد، به صورت محوری می‌توان در موارد زیر بیان کرد:
1ـ بدگمانی:
گاهی ممکن است نقدشونده نسبت به ناقد دچار ظن و بدگمانی شود. منتقَد گمان ‌کند که نقد کننده قصد سرزنش، تحقیر و توهین او را دارد. چنین توهّمی گاهی مشکل شخصیتی و روحی فرد نقد شونده است، و گاهی منشأ آن، سابقه و ارتباط قبلی او، با ناقد است. در این صورت بدگمانی حایلی بین او و فرد منتقِد است. و در نتیجه با عدم پذیرش نقد، خویشتن را از اصلاح محروم می‌کند. غافل از این که بدگمانی و سوءظنّ گناه، و گناه مانع رشد و ترقّی شخصیتی انسان می‌شود:
[یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ]حجرات/12
«ای کسانی که ایمان آورده‌اید از بسیاری از گمان‌ها بپرهیزید، که برخی از گمان‌ها گناه است...»
(إیَّاکُمْ وَ الظَنَّ، فإنَّ الظَّنَّ أکذَبُ الحَدیثِ) سنن أبی‌داود/4917
«خویشتن را از ظن و گمان بدور سازید، چون گمان، دروغ‌ترین سخن است.»
«یکی از بزرگان پارسائی را گفت: چه گویی در حق فلان عباد که دیگران در وی به طعنه سخن‌ها گفته‌اند؟ گفت: بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم.
هر که را جامه‌پارسا بینی
ور ندانی که در نهانش چیست
پارسا دان و نیک مرد انگار
مُحتسِب را درون خانه چکار؟»[15]
2ـ احساس برتری نقد شونده بر ناقد:
حسّ برتری، در میان افراد جامعه، گاهی منجر به جدایی و فاصله‌گیری افراد از همدیگر می‌شود. دایره برتری، دایره‌ای وسیع است. برتری سنّی، علمی، منزلت اجتماعی، مالی و ... چنین تفکری منجر به محرومیّت انسان از بعضی از مزایای اجتماعی می‌شود. که یکی عدم پذیرش نقد و نُصح اصلاحی دیگران است، غافل از این که:
بزرگی به عقل است، نه به سال توانگری به هنر است، نه به مال
«مَلِک از خردمندان جمال گیرد، و دین از پرهیزکاران کمال یابد، پادشاهان به صحبت خردمندان از آن محتاج‌ترند، که خردمندان به قربت پادشاهان.»[16]
چه زیبا گفته است شیخ سعدی، جایگاه و مقام پادشاهی هم از صحبت و هم‌نشینی با اهل خرد، بی‌نیاز نیست.
3ـ خود بزرگ‌بینی نقد شونده:
بیماری‌های درونی و نفسی، عامل اصلی در عقب‌افتادگی شخصیت انسان می‌باشند. یکی از این صفات مذموم، خود بزرگ‌بینی و تکبّر است. در چنین شرایطی نقدشونده و منصوح، خویشتن را بی‌نیاز از نقد و نصح دیگران می‌بیند. ثمره‌ی این بینش کاذب، مبرّا دانستن خویش از عیب و ایراد است. غافل از این که یک نوع از نفس انسان، امارت در مسیر «سوء» و پلیدی است، که یکی از آثارش تکبّر و خود بزرگ‌بینی می‌باشد.
« وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» یوسف/53
«من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم (و خویشتن را بی‌گناه نمی‌دانم) چرا که نفس (سرکش طبیعتاً به شهوات می‌گراید و زشتی‌ها را تزیین می‌نماید و مردمان را) به بدی‌ها و نابکاری‌ها می‌خواند، مگر نفس کسی که پروردگارم بدو رحم نماید (و او در کنف حمایت خود مصون و محفوظ فرماید) بی‌گمان پروردگارم دارای مغفرت و مرحمت فراوانی است.»
خداوند، افراد متکبّر را سرزنش می‌کند، به دلیل این که تکبّر، آنان را از رشد و هدایت باز می‌دارد و حقایق را در نمی‌یابند و در مسیر گمراهی همچنان گام بر می‌دارند:
«سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لَا یُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لَا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ»اعراف/146
«از آیات خود کسانی را باز خواهم داشت که در زمین به ناحق تکبّر می‌ورزند (و خویشتن را بالاتر از آنی می‌دانند که آیات ما را بپذیرند و راه انبیا را در پیش گیرند) و اگر هر نوع (از کتاب آسمانی و هرگونه معجزه‌ای از پیغمبران و هر ستم نشانه‌ای از نشانه‌های جهانی را ببیند بدان ایمان نمی‌آورند، و چنان که راه گمراهی را ببینند آن را راه خود می‌گیرند، این انحراف از جاده‌ی شریعت خدا) هم بدان سبب است که آیات ما را تکذیب کرده و از آنها غافل و بی‌خبر گشته‌اند.»
(الکَیِّسُ مَنْ دَانَ نَفْسَهُ وَ عَمِلَ لِمَا بَعْدَ الـْمَوْتِ، وَ العَاجِزُ مَنْ أتْبَعَ نَفْسَهُ هَواها و تَمَنَّى عَلَى اللهِ) ترمذی/2459، ابن‌ماجه 4260، باب زهد
«هوشمند کسی است که نفس خویش را مطیع نموده و برای آخرت تلاش نماید؛ عاجز و ناتوان کسی است که نفسش از هوای درونی پیروی نموده و از خداوند آرزو طلبی نماید.»
پس هوشیار و زیرک کسی است که نفس خویش را کوچک شمارد، تا بزرگی یابد.
«زیرکی آن است که آدمی زندان را سوراخ کند [و از اسارت هوا و هوس نجات پیدا کند] و از آن بگریزد، نه این که رخنه‌های فرار را ببندد، و دَر و دیوار آن را چندان آذین کند که دلپذیر افتد و فکر فرار از ذهنش دور شود؛ این خود فریبی، و پوشاندن حقیقت است.»[17]
امام غزالی: ضمن تعریف کِبر، متکبّر را درجه‌بندی می‌کند: «حقیقت کبر آن است که خویشتن را از دیگران فرا پیش دارد، بدان رسد که اگر وی را نصیحت کنند، نپذیرد و اگر خود نصیحت کند به «عُنف» گوید؛ اگر وی را تعلیم کنند خشم‌گیرد، و چنان به مردم نگرد که به بهایم نگرد. از رسول‌خدا(ص) پرسیدند کبر چیست؟ گفت: آنان که حق را، گردن نرم ندارند؛ و اندر مردمان بچشم حقارت نگرند، و این خصلت حجابی عظیم میان آنان و میان حق تعالی بود. کبر را درجاتی است:
درجه اوّل کِبر: درجة اوّل کِبر، تکبّرست به خدای تعالی، چون تکبّر نمرود، فرعون و ابلیس و کسانی که به حق نگرویدند و به خدایی دعوی کردند و از بندگی ننگ داشتند.
درجه دوّم کِبر: درجة دوّم کبر، تکبّر بود بر رسول (ص) چنان که کفّار قریش کردند و گفتند: که ما آدمی را همچون تو، سر فرود نیاوریم، چرا فرشته بما نفرستادند و یا چرا مردی محتشم نفرستادند و یتیمی فرستادند؟
درجه سوّم کِبر: درجة سوّم کِبر، آن بود که بر بندگان تکبّر کنند و به چشم حقارت نگرند، سخن ایشان قبول نکنند، و خود را بهتر شناسند و بزرگتر دانند، و این اگر چه دون آن دو درجه است، و لیکن عظیم است، به دو سبب:
الف) آنکه بزرگی صفت خدای تعالی است، بنده‌ی ضعیف عاجز را، که از کار وی هیج بدست وی نیست، او را بزرگی از کجا رسد تا خویشتن را کسی داند؟
ب) سبب دوّم آن است، که این کبر مانع بود از آن که، حق قبول کند.[18]
«سخن حکیمانه ‌این است که، هیچ کس تنهاتر از شخص خودپسند نیست، در بیابانی به سر می‌برد که اَحدی در آن زیست نمی‌کند، جز او و نفس او، و همین سبب آن که خودبین نمی‌تواند خدابین باشد.[19]»
4ـ پیروی از هوای نفس:
آفت چهارم، که فرد نقد شونده را از پذیرش نقد و نُصح باز می‌دارد، پیروی از هوای نفس است. واژه «هوی» در معانی مختلفی به کار گرفته می‌شود:
«الف) گرایش نفس، به هر آنچه آرزویش را دارد.
ب) روی آوردن نفس، به آنچه دوستش می‌دارد.
ج) دوست داشتن چیزی به صورتی که قلب را در اختیار بگیرد.
د) عشق و علاقه به چیزی که جایگاه و پایگاهش را در قلب مستقر کند.»[20]
با توجه به تعاریف فوق «هوی»، آن چه که نفس انسان از آن لذّت می‌برد؛ بدون در نظر گرفتن عواقب آن. در چنین شرایطی نفس بر «عقل و ایمان» غلبه پیدا می‌کند؛ در نتیجه میزان خواسته‌های نفس، انسان را به سوی سقوط، سوق می‌دهد.
پیروی از هوای نفس، یعنی حاکمیّت نفس، و گریزان بودن نفس از پذیرش حق و نقد و نُصح دیگران. خداوند متعال در آیات متعدد پیروی از هوی و هوس را انحراف، گمراهی و حتی «هوی نفس» را «اِله» و فرمانروای درون قلمداد فرموده و بازداشتن هوی از انحرافات، و پیروی از هدایت الهی را مایه سعادت و نجات در آخرت بیان می‌کند:
« فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا» نساء/135
«پس از هوا و هوس پیروی نکنید که (اگر چنین کنید از حق) منحرف می‌گردید.»
« وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»ص/26
«از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف می‌سازد.»
« أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا» فرقان/43
« به من بگو ببینم، آیا کسی که هوی و هوس خود را معبود خویش می‌کند (و آرزوپرستی را جایگزین خداپرستی می‌کند) دیده‌ای!»
« وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى» نازعات/40-41
«امّا آن کسی که از جاه و مقام پروردگار خود ترسیده باشد، و نفس را از هوس و هوی باز داشته باشد * قطعاً بهشت جایگاه اوست.» 
«وَ آخِرُ دَعَوَانَا أنِ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»
پاورقی‌ها و ارجاعات:
[1]ـ نگاهی بر لغات و مفاهیم قرآنی، استاد شهید ناصر سبحانی، ص 158، شماره 45.
[2]ـ فرهنگ معین، ج1،‌ص178، فرهنگ لاروس، ج1، ص 93
[3]ـ ابن‌قیّم، تهذیب مدارج السالکین، ج2،‌ ص707، مؤسسة الرسالة
[4]ـ همان منبع قبلی، ص721.
[5]ـ کنز العمال، ج1 ص 142، شیخ ناصر الدین آلبانی/ ، حدیث 5092، جامع الأحادیث/24400.
[6]ـ به نقل از مقاله دکتر فتحی یکن ترجمه‌ی مولود بهرامیان 
[7]ـ هرگاه عبدالله بن اُمّ مکتوم وارد مجلس رسول خدا (ص) می‌شد، پیامبر (ص) می‌فرمود: «مَرْحَبَاً بِمَن عَاتَبَنِی فِیْهِ رَبِّی، وَ یَبْسُطُ لَهُ رداءَهُ»
[8]ـ سیدقطب، فی ظلال القرآن، ترجمه دکتر مصطفی خرم‌دل، ج1، ص725ـ720
[9]ـ المنار، ج 10، ص 466ـ464، دارالفکر
[10]ـ فی ظلال القرآن، ج3، ص 364، السیرة النبویة، دکتر علی محمد الصلابی، مکتبة الوفاء، ص445، تفسیر المنار، ج10، ص 85.
[11]ـ مثنوی معنوی، دفتر دوم، ابیات 883ـ882
[12]ـ گلستان سعدی، باب پنجم، ص 157، انتشارات ایران، سال 63، انکار: بدبینی، کرّوبی: فرشته مقرّب
[13]ـ دکتر سروش، اوصاف پارسایان، ص 212 و 406، انتشارات صراط
[14]ـ سیّدقطب، فی ظلال القرآن، ترجمه: دکتر خرم‌دل، ج4ص530
[15]ـ گلستان سعدی، باب دوم، ص 109، چاپ 63، انتشارات ایران
[16]ـ گلستان سعدی، باب هشتم، ص 194، چاپ 63، انتشارات ایران.
[17]ـ دکتر سروش، اوصاف پارسایان، ص 146، انتشارات صراط
[18]ـ کیمیای سعادت، ص 568 ـ 567، چاپ 1364، انتشارات طلوع 
[19]ـ دکتر سروش، اوصاف پارسایان، ص 424، انتشارات صراط
[20]ـ دکتر سیدنوح، آفت‌های دینداری و دعوتگری، ص 197، ترجمه: ‌عبدالعزیز سلیمی، نشر احسان