دو پادشاه در یک اقلیم نمیگنجد، یک دل را جای دو دوست نیست.
چرا میگویند هر دلی که غیر خدا در آن باشد خدا وارد نمیگردد! مگر نمیشود هم خدا را دوست داشت هم نعمات خدا را !؟
چرا میشود فقط باید مواظب بود جای هدف و وسیله عوض نشود مسأله این است. وقتی حبّ غیر خدا در دل باشد، وقتی غیر خدا در دل پادشاهی کند یعنی سطح معیار کارها ارضای منیتهای شخص خواهد بود نه رضایت الله متعال، یعنی شخص اسیر آن نعمتها شده و احساس لذت حاصل از آن، چنان شخص را به خودش مشغول میکند که طعم دیگر لذتها مانند عبادت و بندگی کردن را آنطوری که هست نمیتواند احساس کند و از آن انرژی بگیرد از این پس، لذت این نعمات است که شخص را کنترل میکند، بودن و نبودن این لذات است که به وجودش معنا میبخشد.
کسانی که اسیر منیتها و نفسشان میشوند درواقع انسانهای بیارادهای هستند که تحت کنترل منیت و نفسشان در میآیند دقیقاً مانند حیوانی که با تکه گوشتی کنترل شده و به اینسو و آنسو حتی تا لبه پرتگاه کشانده میشوند.
لذات دنیویی برای چنین آدمهایی آنقدر بزرگ جلوه میکند که برایشان به یک هدف تبدیل میشود در این حالت است که انسان یک درجه، یک پله پایین میآید و به درجه حیوانی نزول میکند از این پس چون منیت و غریزهاش او را کنترل میکند پس رفتار و گفتارش هم تحت تأثیر غریزهاش خواهد بود و چون نمیتواند حد و حدودها را نگه دارد خوی درندگی پیدا کرده و خشونتطلب، حریص، متجاوز، قدرتطلب، حسود، بخیل، ترسو، بیملاحظه، جاهطلب، خودبین، فریبکار و.. میشود. چنین افرادی خیر و شر را ، نفع و ضرر را، سود و زیان را ، همه چیز را از عوامل دنیایی طلب میکنند. هر جا نفعی است آماده و حاضر هستند و هر جا خطری است بهانهتراشی میکنند، به هیچ وجه قابل اعتماد نیستند و نمیتوان روی آنها حساب کرد چون محور و معیار آنها منفعت است نه معرفت.
اینان همان منافقان هستند کسانی که ایمان به قلبشان نفوذ نکرده و راه نیافته، سطحی و ظاهری و زبانی ایمان آوردهاند به همین دلیل عملشان ریشه در حقیقت ندارد و عمرشان، این فرصت گرانبهایی که در اختیارشان گذاشته شده تا از زندگی نباتی و از خوی حیوانی خارج شوند و به مرتبه انسانیت برسند تباه میشود. شاید برای بعضیها این سؤال به وجود آید که خداوند چه ابزار و وسیلهای به انسان عطا نموده تا از زندگی نباتی و خوی حیوانی خارج شود و به زندگی که براش آفریده شده یعنی عالم معنا همان زندگی انسانی وارد گردد و به درجه و مرتبت انسانیت برسد ! در پاسخ به آن میتوان گفت: خداوند انسان را مجهز به علم (توانایی کسب آگاهی) و تقوا کرد، همان تقویت اراده برای کنترل و تسلط بر نفس و منیتها. گفتیم انسان خوی و غریزه حیوانی در وجودش است یعنی بدون صرف انرژی به سمت تبعیت از نفسش میل پیدا میکند از طرفی نیز برای یک زندگی معنادار و شایسته آفریده شده است. این یعنی خداوند ظرفیت و توان انسان بودن را به آدم عطا کرده و برای تکریمش او را صاحب اختیار و مجهز به توانایی کسب آگاهی و اراده کرده تا خود با اراده و اختیار خود از بین این سه زندگی (نباتی، حیوانی، انسانی) انتخاب نماید. تا با اختیار و اراده خود هر جا لازم باشد در مقابل نفس و منیتهایش بایستد و وارد حیطه ایمان شود(رعایت حد و حدود و حرمتها) طعم ایمان را بچشد و زیـبایـیهـای فـطرت پـاک انـسانـی مانند صداقت، امانتداری، احسان، بخشش و...را درک و متعهد به رعایت آن گردد. درواقع، ارزش عمل در نزد الله متعال به اختیار و داوطلب بودن برای انجام آن عمل بستگی دارد. به همین دلیل است که خداوند میفرمایند؛ «لا اکراه فی الدین» یعنی در دین، در پرستش خدا که همان وسیله رستگاریست هیچ اجباری نیست. این جمله به این معنی نیست که خداوند نسبت به بندهگانش بیتفاوت است و مهر و رأفت ندارد و آنها را به حال خود رها کرده اینکه هر کس خواست هدایت شود و هر کس نخواست هدایت نشود! بلکه برعکس، بندگانش آنقدر برایش عزیز هستند که به آنها قدرت اختیار و اراده داده و رضایت خود را در گروه رضایت آنها قرار داده است.پس اختیار از محبت خداوند است نه از بیتفاوتیاش. اما مسأله این است که پرستش واقعی و درخور خداوندی که سراسر مهر و محبت و الفت است باید عارفانه-عاشقانه باشد نه از روی ترس و به اجبار و زور و خواهش و تمنا. چرا که هرگاه این معرفت به اجبار و التماس آلوده شود ارزش خود را از دست میدهد. هر سخن و رفتار و تعهدی زمانی ارزشمند است که با عنصر اختیار همراه باشد. عشق یک معرفت است و جز با خلوص نیت درک نمیشود و هر کس آن را درک کرد نمیتواند آن را انکار نماید. آیا کسی که با چشمبند چشم هایش بسته بوده باشد بعد از باز شدن چشمبند و درک روشنایی روز، میتواند با بستن دوباره چشمبند، روشنایی روز را انکار کند!؟ بعد از درک معرفت خداوند هم، در انتخاب آن نهتنها نیازی به اجبار نیست بلکه با اختیار، این طریقت در پیش گرفته میشود. بهشت و جهنم و رضایت الله متعال نیز ملاک و معیارهایی هستند برای امر به معروف ونهی از منکر. درواقع بهشت و جهنم وسیله کنترل بیرونی هستند، بازدارنده و مشوق اشخاصی هستند که هنوز درکی از معرفت حقیقی (عشق واقعی) نبردهاند. اما عارفان، آنهایی که معرفت واقعی را درک کردهاند نه هوس بهشت دارند، نه ترس از جهنم.آنها به کنترل درونی که همان محبت و پادشاهایی الله در دل است رسیدهاند، در زندگی تنها سطح معیارشان رضایت الله متعال است و با محققکردن ندای خالصانه «إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» در رفتار و گفتارشان، در هر لحظه از زندگی به تسبیح خالصانه خداوند میپردازند. هر چند تعداد کمی به این معرفت میرسند. اما خداوند از بندگانش چنین شناخت و معرفتی را میطلبد.
درسته که، علم و اراده دو بال انسان برای پرواز و جدا شدن از عالم خاکی (رها شدن از منیتها) هستند اما کمال انسانیت نسبی است و نمیتوان منکر ممکنالخطا بودن انسان شد. چنانچه انسان هوشیار نباشد هر آن ممکن است به عالم خاکی برگردد و به قول معروف به جاده خاکی بزند، اینکه به انسان فرصتی دوباره برای پرواز و برگشتن به جاده اصلی زندگی داده شده یکی دیگر از امتیازات ویژه الله متعال برای تکریم انسان و نشان دادن محبت ویژه خود به انسان است. خطا و لغزش همانند خوردن غذای ناسالمی است که نه تنها به شخص انرژی نمیدهد بلکه شخص را بیمار، ضعیف و ضعیفتر میکند و توان و انرژی برای حرکت و رشد را از او میگیرد و توبه همان بالا آوردن و دفع آن غذای ناسالم است که باعث پاکسازی درون میشود.
چه زیبا میشود برای دور بودن از خطا و لغزشها اینگونه دعا کنیم؛
پروردگارا؛
از گناهان و لغزشهایی که آگاهانه و ناآگاهانه انجام دادهایم طلب آمرزش و مغفرت داریم.
برای لغزش و گناهانی که آگاهانه انجام دادهایم، اراده ای برای ترک آن میخواهیم
و برای گناهانی که ناآگاهانه انجام دادهایم در هنگام مواجهه و انجام آن احساس لذتمان را به تنفر تبدیل کن تا متوجه آن گردیم، آگاهی برای درک و شناخت آن و اراده ای برای ترک آن میطلبیم.
شاید اینکلمه آگاهانه خطا کردن کمی تعجب آور باشد اما انسان با قدرت اختیار و ارادهای که خداوند به او عطا کرده گاهی بر اثر غفلت، حماقت میکند افسارش را به دست نفسش میدهد و یک درجه پایین میآید و به دنیای حیوانی تنزل پیدا میکند، و آگاهانه موجب لغزش خود و شاید اطرافیان شود.
بنابراین اولین درجه انسانیت، تطهیر و پاک بودن است، همانطور که آنچه باعث شد بر پیامبر(ص) وحی نازل شود پاک بودن روح شان بود. ایشان با اینکه اوایل فاقد آگاهی بودند اما فطرتا یک انسان پاک ، به دور از تربیتهای جاهلی آن زمان بودند. پس پیامبر (ص) از اول پیامبر نبود خداوند آگاهی و معرفت را بر دلش القا کرد و همانطور که مؤمنان در زندگی به مرور مؤمنتر میشوند، پیامبر(ص) نیز به مرور پیامبرتر شد و توانایی شخم زدن ذهن افراد برای آماده کردن قلمرو حیات طیبهی انسانی برای رویش انسان دیگر و ظهور نسلی فرهیخته که تبلور عشق، صلحطلبی، مهرورزی، آزادی و خردمندی هستند پیدا کردند. ایمان هم مانند علم، درجه و مرتبت دارد و یک امر عملی، تجربی و تمرینی است. یعنی انسان با قرار گرفتن در شرایط سخت زندگی و امتحان شدن با ترس، از دست دادن جان، مال و دارایی، سلامتی و مرگ عزیزان و... با این حال توکل خود را از دست ندادن، از حد و حدودها و چهارچوب و ارزشهای خلاقی خارج نشدن، متعهد به اصول اخلاقی ماندن و...ایمانش قوی و درجه ایمانش زیاد میگردد. پس دومین درجه انسانیت کسب آگاهی برای ورود به سومین مرتبه انسانیت یعنی مصلح بودن است (توانایی اصلاح خود و دیگران). اما این مطالب چه ارتباطی با رشد و شکوفایی افراد دارد!؟
ارتباط این موضوع با مسأله خودشکوفایی را از جنبههای مختلفی میتوان مورد بررسی قرار داد. فرضا میتوان به درجه اهمیت خودشناسی به منظور حفظ و پرورش احساس ارزشمندی و عزتنفس، و خودباوری و تقویت اراده و کمک به خود برای ورود و ماندن در حیات طیبه و زندگی انسانی و...اشاره کرد اما در حال حاضر تنها به میوه خودشکوفایی که همان رستگاریست اکتفا میکینم. رستگاری انسان منوط به قرار گفتن در صراط مستقیم است و صراط مستقیم هم، همان درک و رسیدن به وحدانیت الله متعال است عملی کردن وحدانیت در زندگی نیز بدون رشد و شکوفایی فردی امکانپذیر نیست. شکوفایی از نظر اسلام یعنی به فعلیت در آوردن استعدادهای ذاتی و بالقوه انسان در مسیر حق و حقیقت، زیبایی و خیر. شخص با رشد و شکوفا شدن در این مسیر به چنان آرامش ایمانی و قدرت روحی میرسد که وجود و حضورش سراسر خیر و رحمت و برکت خواهد بود و به همان اندازه که در برابر مخلوقات خداوند به غنای درونی میرسد در راه حق و حقیقت نیز هر روز تشنگی و عطش دانستن و آگاهی، تشنگی بندگی، مفید بودن و صلحطلبی و مهرورزی، تشنگی مجاهدت با جان و مال در راه خدا و... بیشتر میشود.
پس از آنجایی که مخلوقات مربوط به دنیای خاکی و مادی هستند و در بهترین حالت فقط نیازهای مادی تو را آن هم تا حد توانشان میتوانند برآورده نمایند و اگر بخواهند هم نمیتوانند بیشتر از این کمک کنند به همین دلیل فرد رشد یافته و شکوفا شده در برههای از زمان از همه آنها قطع امید میکند و چهرهاش را تنها به سوی قدرت مطلق برمی گرداند این همان رشد روحی ست که نیاز و معرفت درونی را چنان بالا برده که برآورده کردن آن خارج از توان مخلوقات است و این چنین میتوان پی به مخلوق بودن و ضعف همه مخلوقات برد. حال کدام شخص عاقل از کسی که از خودش ضعیفتر و فقیر تر و نیازمندتر است انتظار کمک دارد و یا به او دلخوش میکند! بعد از این درک است که شخص خالصانه، خاضعانه و عاشقانه رو به درگاه باری تعالی میکند به سمت قدرت بینهایت و دریای حکمتش برمیگردد تا از لطف و کرم خود و خزانه کبریایی حق شخص را بینیاز گرداند.
نظرات