آیا چیزی در تاریخ فلسفه یا در تفكر فلسفی گم شده یا از آن غایب بوده كه با خواندن و گردآوری اینها و بیش از اینها به آن اضافه‌اش كنیم؟ 
این فیلسوفان خیلی متفاوت با جریان رسمی فكر نكرده‌ یا ننوشته‌اند و نمی‌توان گفت كه عنصری زنانه در اندیشه این زنان وجود دارد كه بخواهیم آن را بیرون بكشیم و ادعا كنیم اندیشه زنان فیلسوف به تاریخ فلسفه یا تاریخ اندیشه اضافه می‌كند. میان سرگذشت این زنان فیلسوف با محتوای اندیشه‌ای كه تولید كرده‌اند نمی‌توان ارتباط ساده‌ای برقرار كرد. تفكر اینها خیلی باهم متفاوت بوده. یكی فیلسوف تحلیلی بسیار دقیق است و خیلی خط‌كشی‌شده فكر می‌كند و دیگری فیلسوفی اگزیستانسیالیستی است كه خیلی شاعرانه فكر می‌كند. آنچه در سرگذشت بیشتر این فیلسوفان مشترك است، زندگی دشوارشان است. 
بسیاری از این فیلسوفان زن یا از آكادمی اخراج شده‌اند یا به آكادمی راه داده نشده‌اند، با اینكه میان همكلاسی‌های‌شان تراز اول بوده‌اند و اگر عدالت آموزشی‌ای وجود داشت، می‌بایست به‌ جای همكلاسی‌های مردشان در آكادمی می بودند. بعضی از اینها كشته شده‌اند، بعضی اجازه پیدا كردند و در حلقه‌های فلسفی راه یافته‌اند، اما این هم بیشتر به دزدیدن ایده‌های‌شان ختم شده است و هیچ محكمه‌ای هم نبوده كه به آن پناه ببرند. فضا در دست مردانی بوده كه بر آكادمی سلطه و احاطه داشته‌اند و اینان حتی نمی‌توانستند ادعای مالكیت آن ایده را بكنند. اینها برای كسی كه در آكادمی كار می‌كند و تمام هم‌وغمش درس و تحقیق و نوشتن است خیلی غمبار است. سرگذشت بعضی از این زنان فیلسوف قلب آدمی را فشرده می‌كند. از جمله ادیت اشتاین كه نهایتا به دادگاهی در وزارت علوم شكایت می‌كند و وزیر علوم و هنر و آموزش وقت حتی حكم می‌دهد كه زن بودن نباید مانع از پذیرفته شدن كسی در هیات‌علمی دانشگاه شود، ولی ادیت اشتاین اینقدر دلخور بوده كه دیگر به سراغ كار دانشگاهی نمی‌رود و كار دانشگاهی را رها می‌كند. 
آیا اما این تجارب دشوار از زندگی آكادمیك و گاه زندگی معیشتی چیزی جدید در نوشته‌های این فیلسوفان پدید آورده است؟ آنچه در پس همه اینها مشترك است، آنچه باعث اخراج بسیاری از این زنان از فضای دانشگاهی شده و نام بسیاری از اینها را در محاق انداخته، ناهم‌سویی اینان با روایت رسمی بوده است. این‌طور نیست كه فقط این زنان از آكادمی اخراج شده باشند یا صدای‌شان شنیده نشده باشد، بسیاری از مردان نیز گمنام مانده‌اند و ما از آنها چیزی نمی‌دانیم و از فضای رسمی دانشگاه اخراج شده‌اند و از قضا كتاب مردان فیلسوف معاصری هم درباره آنها نوشته نخواهد شد. 
آیا میان آنها كه از ساختار كنار گذاشته می‌شوند چیز مشتركی وجود دارد؟ نه، وجود ندارد. اما همیشه تجربه زیسته‌ای از طرد شدن و شنیده نشدن یا به قول آرنت «بی‌جهانی» در حیات این افراد وجود داشته كه در آثارشان بازتاب یافته است، هرچند در هر یك به شكلی. در جشن فارغ‌التحصیلی چند تن از دانشجویان فلسفه یكی از اساتید دانشجویان فلسفه را به عزلت‌گزینی و انزواطلبی توصیه كرد، با این استدلال كه فیلسوف با دیگر انسان‌ها فرق می‌كند و از جایی بالاتر از انسان‌های دیگر به جهان نگاه می‌كند. بنابراین، نمی‌تواند با آدم‌های دیگر ارتباط برقرار كند. اما من در مقابل این توصیه می‌گویم توصیه دانشجوی فلسفه به عزلت‌گزینی فراخوانی است به گسستن پیوند با تجارب انضمامی و بی‌اعتنایی به واقعیت در عرصه زندگی. این دعوتی است ضدعلوم انسانی. اگر علوم انسانی و دانشگاه جایی برای نقد مداوم وضع موجود نباشد، اساسا چه كاركردی می‌تواند داشته باشد؟ آرنت می‌گوید «اصلا آموزش آن جایی به وجود می‌آید كه من تصمیم بگیرم اینقدر جهان را دوست داشته باشم كه در برابر آن احساس مسوولیت بكنم» و مرادش از دوست داشتن جهان همین دوست داشتن جهان در تعامل با دیگری‌هاست؛ دیگری‌هایی از خودم پیش خودم تا دیگری‌هایی كه بیرون از بدن من هستند. 
اگر بسیاری از این فیلسوفان زن به مساله بدن یا نقد سیاست‌های سركوبگر توجه می‌كنند، صرفا به خاطر زن بودن‌شان نیست. برای این است كه به دلیل زن بودن از ساختار متعارف بیرون شده‌اند و به چیزی می‌توانند فكر كنند كه در ساختار متعارف و روایت رسمی نقل نمی‌شود. بنابراین از قضا این فیلسوفان زن و طردشدگان از این ساختارها به منظری نسبت به جهان دسترسی دارند كه هیچگاه نه در روایت رسمی قابل‌دسترسی است، نه گفته می‌شود. بنابراین آن چیز مشترك میان این فیلسوفان تجربه زیسته سرشار از مبارزه آنهاست كه آنها را به حیات انضمامی و تجربه‌ای از ارتباط‌های پیچیده با دیگران وصل می‌كند و برای همین فلسفه اینان از قضا پویاتر و زنده‌تر است، چیزی كه امروز در آكادمی و به‌خصوص در رشته‌های علوم انسانی خیلی كمتر داریم. به‌خصوص كه استادان به اسم تخصصی شدن ارتباط با بیرون را متوقف می‌كنند و به نظرم ماهیت اصلی آكادمی را لغو می‌كنند. 
این زنان فیلسوف نه به تصریح بلكه با اندیشه‌ای كه تولید كرده‌اند و به شیوه حیات و زندگی كردنشان وابسته بوده است، در واقع این ساختار آكادمی را نقد می‌كنند و حیات دیگری به فلسفه می‌بخشند. متن‌های اینان پر از شور زندگی و مسائلی است كه درگیرشان بوده‌اند. ازاین‌رو خواندن این كتاب و متون اصلی این فیلسوفان برای ما ضروری است و می‌تواند ما را به تجدیدنظر در ساختار آكادمی هدایت كند. 

پژوهشگر و مدرس فلسفه